۴۰ سال ۴۰ روز – سال ۷۵
دختر و پسر نوجوان برای رسیدن به هم جنایتی را رقم زدند که مردم را شوکه کرد
عشق شوم شاهرخ و سمیه
جواد عزیزی؛ دبیر گروه حوادث
بین همه اتفاقاتی که در سال75 رخ داد، یکی از آنها هرگز از حافظه خوانندگان صفحات حوادث پاک نشد و هنوز هم با گذشت 22سال از آن حادثه، هر وقت اسم خیابان گاندی به میان میآید، تیترهای درشت« جنایت خیابان گاندی» در ذهنها خودنمایی میکند و یادآور روزهایی میشود که در هر کوچه و خیابانی صحبت از ماجرای شاهرخ و سمیه بود. جنایتی که این 2نوجوان 16ساله در آرزوی رسیدن به هم رقم زدند، از آن دست حوادث استثنایی بود که ممکن است در هر جامعهای رخ دهد، اما همین عنصر استثناییبودن، در حال و هوا و شرایط آن سالها، همه نگاهها را معطوف به این پرونده کرد و باعث شد کوچک و بزرگ چنان پیگیر ماجرا شوند که خبرنگاران برای بهدست آوردن و انتشار جزئیات تازه از این ماجرا به تکاپو بیفتند. این گزارش بازخوانی اخباری است که در آن زمان روزنامهها از این حادثه هولناک منتشر کردند.
شروع تراژدی
صبح پنجشنبه، 13دیماه 1375، خبری در روزنامهها منتشر شد که از جنایتی هولناک در پایتخت حکایت داشت: «خواهر و برادر 13و 9سالهای دیروز حدود ساعت 6بعدازظهر در منزلی واقع در خیابان گاندی با ضربات چاقو به قتل رسیدند. جنایتکاران مادر خانواده را نیز با ضربات چاقو زخمی کرده و متواری شدند».
هر چند در ابتدا معلوم نبود که جنایت توسط چه کسانی و با چه انگیزهای رخ داده است، اما 10ساعت تحقیقات پلیسی کافی بود تا این راز مخوف برملا شود. یک روز بعد سرتیپ ابوالفتحی -فرمانده وقت نیروی انتظامی تهران- در گفتوگو با خبرنگاران گفت: «وقتی کارآگاهان در محل حادثه حاضر شدند، جسد پسر 9ساله خانواده به نام محمد را در وان حمام و دختر 13ساله به نام سپیده که خفه شده بود را در اتاق خواب کشف کردند. مادر خانواده که در این حادثه با ضربات چاقو مجروح شده بود در تحقیقات اولیه تناقضات آشکاری در گفتههایش داشت که مشخص میکرد جنایت توسط افرادی آشنا صورت گرفته است. مأموران در کمتر از 10ساعت به پسر 16سالهای بهنام شاهرخ به همراه دختر بزرگ خانواده مقتولان، به نام سمیه مشکوک شدند و آنها را دستگیر کردند. متهمان اعتراف کردند که یکسال پیش در پارک با هم آشنا شده و دیدارهای مخفیانهای داشتند و قرار ازدواج با هم گذاشته بودند. آنها اعتراف کردند که در روز حادثه به گمان مخالفت اعضای خانواده با ازدواج آنها اقدام به قتل خواهر و برادر سمیه کردند و ابتدا سپیده و سپس محمد را در وان حمام خفه کردند». سرتیپ ابوالفتحی ادامه داد: «خانواده مذکور(مقتولان) از امکانات رفاهی برخوردار بوده و از دستگاه ماهواره نیز استفاده میکردهاند و علت وقوع قتل یادگیری قاتلان نوجوان از برنامههای ماهوارهای بود».
اعترافات هولناک
همزمان با دستگیری قاتلان و رسیدگی قضایی به این پرونده، انتشار اعترافات شاهرخ و سمیه در جریان بازجوییها، افکار عمومی را بهشدت تحتتأثیر قرار داد. ماجرای عشق کور دختر و پسری نوجوان، تصمیم آنها برای ازدواج، مخالفت شدید خانواده سمیه با این وصلت و درنهایت نقشه شوم لیلی و مجنون نوجوان برای قتل اعضای خانواده سمیه، آنهم به تصور رسیدن به یکدیگر، روایت اصلی گزارشها و اخباری بود که از این حادثه منتشر میشد. در این میان انتشار جزئیات کامل جنایت که از قساوت و سنگدلی بیحد و حصر قاتلان حکایت داشت و از دیگر سو، اعتراف سمیه به عشق شاهرخ حتی پس از دستگیری، باعث شده بود که خوانندگان با احساس انزجار که گاهی نیز با دلسوزی همراه میشد، پرونده را دنبال کنند و هرکس در دادگاه ذهن خود، آنها و حتی خانوادهشان را به محاکمه نشانده و برایشان حکم صادر کند.
در دادگاه
جلسه محاکمه شاهرخ و سمیه به جرم قتل 2کودک بیگناه، بیشک جنجالیترین محاکمه آن سالها بود. گزارشها و اخباری که رسانهها و مخصوصا تلویزیون از این پرونده منتشر کرده بودند خیلیها را برای شنیدن دفاعیات 2قاتل نوجوان در دادگاه مشتاق کرده بود. روز دادگاه، سمیه درحالیکه یک حلقه انگشتری بر انگشت داشت به دادگاه آمد و مرتب سعی میکرد آن را به نشانه وفاداری به شاهرخ به حاضران نشان دهد و بگوید این حلقه را شاهرخ برایش خریده است. شاید سمیه در آن لحظات، هنوز هم مفهوم جنایتی را که با همدستی شاهرخ رقم زده بود درک نکرده بود و تصورش را هم نمیکرد که ممکن است عاقبت کارشان چیزی نباشد جز قصاص. تا جایی که در بخشی از جلسه محاکمه رو به پدرش کرد و گفت:«بابا بذار برگردم خونه...».
در این جلسه، متهمان از عشق شدیدی که به هم داشتند گفتند؛ «شاهرخ: هر وقت نمیتونستم سمیه رو ببینم سرم رو به دیوار میکوبیدم». یا «سمیه: بدون شاهرخ زندگی برایم مفهومی ندارد». توضیح دادند که چطور پس از آشنایی با همدیگر در پارک دلباخته یکدیگر شدند و با هم مخفیانه ملاقات میکردند و سمیه گاهی پنهانی و دور از چشم پدر شاهرخ را به خانهشان دعوت میکرد یا به خانه آنها میرفت. آنها گفتند که وقتی پدر و مادر سمیه با ازدواجشان مخالفت کردند، حتی نقشه فرار کشیدند و با هم به اصفهان گریختند و درنهایت با التماسهای مادر سمیه به خانه بازگشتند، اما وقتی دیدند خانواده سمیه به هیچعنوان راضی به ازدواجشان نیستند نقشه کشتن آنها را کشیدند. شاهرخ و سمیه جزئیات قتل خواهر و برادر خردسال سمیه را شرح دادند و اعتراف کردند که قصد کشتن مادرش را هم داشتند اما ناکام ماندند. اما در این میان پدر سمیه تنها خواستهاش قصاص بود و درنهایت نیز قاضی دادگاه 72ساعت پس از پایان جلسه محاکمه، شاهرخ و سمیه را به قصاص محکوم کرد؛ حکمی که پس از گذشت مدتی و با گذشت اولیای دم، تغییر کرد و درنهایت شاهرخ به 10سال و سمیه به 12سال زندان محکوم شدند که پس از پایان محکومیت و پس از آزادی از زندان، شاهرخ از ایران رفت و سمیه نیز ازدواج کرد و زندگی جدیدی در پیش گرفت.
روایت خبرنگار همشهری از پرونده
چند روز قبل از تشکیل دادگاه مربوط به این جنایت، روابط عمومی دادگستری تهران تصاویر ویدئویی بخشهایی از مراحل بازجویی متهمان را برای خبرنگاران پخش کرد. در اتاق بازجویی تنها چندنفر حضور داشتند: قاضی پرونده، سمیه، یک سرباز و پشت سر آنها مادر، پدر و عموی سمیه. اتاق سرشار از سکوتی سنگین بود. قاضی پرس وجو را آغاز کرد و سمیه لحظهلحظهها را جواب میداد. لحظاتی پس از شروع پاسخهای سمیه، سربازی که در همان ردیف نشسته بود به آرامی صورتش را به آرنج تکیه داد تا کسی اشکهایش را نبیند. وقتی سمیه ماجرای قتل خواهرش را تعریف میکرد«خواهرم را صدا کردم. آمد داخل اتاق. شاهرخ هم بود. او را گرفتیم. فکر میکرد شوخی میکنیم. میخندید. اینطوری گلویش را فشار دادیم و بعد آمپول هوا... . دست و پا میزد. میگفت: تو رو خدا ولم کنین. بعد سراغ برادرم رفتیم. وقتی فهمید خواهرم را کشتهایم، لگد زد. گفت پدرت را درمیآورم. خندیدم. به زور او را طرف وان بردیم و سرش را داخل آب کردیم. دست و پا میزد و بعد تمام شد.»
سمیه همینطور به سؤالهای قاضی پاسخ میداد. در چهرهاش هیچ نشانی از هیچ احساسی مشاهده نمیشد؛ نه تنفر، نه عشق، نه پشیمانی، نه خوشحالی، نه وحشت. مادرش به دوردستها خیره بود و زیرلب فقط ذکر میگفت. پدر سرش را روی دسته صندلی گذاشته بود و عمو ظاهرا آرام نشسته بود. سمیه پاسخ میداد و ظرایف قتل خواهر را باز میگفت که به مرور دچار ضعف شد و قدرتش تحلیل رفت. قاضی از مادر سمیه درخواست کرد تا درکنار دخترش بنشیند. مادر کنار چهکسی؟ نشست کنار دخترش یا قاتل فرزندانش؟ سمیه ادامه داد (نقل به مضمون): «وقتی گلوی خواهرم را گرفتیم، مدام آمپول هوا می زدم. از شاهرخ پرسیدم خفه شده؟ گفت: آره. گفتم نه هنوز زنده است و او را به طرف وان بردیم». در این لحظات سمیه مجددا احساس ضعف کرد و آرام سرش را روی زانوهای مادر گذاشت و مادر به آرامی موهای دخترش را نوازش کرد. نوازش مادر، این جاودانهترین آرامبخشهای روحی و عظیمترین پناهگاه تمامی انسانها، سمیه را آرام کرد. سمیه مجددا ادامه داد. اینبار نوبت تشریح ماجرای نقشه قتل مادر بود. سمیه گفت (نقل به مضمون): « به شاهرخ گفتم پشت در پنهان شود. وقتی مادرم آمد، دستم را روی شانههایش گذاشتم. گفتم تو بدی، خیلی بدی و بعد با چاقو... . مادرم بر زمین افتاد و التماس میکرد». سمیه مجددا دچار ضعف شد. و مجددا سرش را روی دامن مادر گذاشت و مادر مجددا دست نوازش بر سرش کشید تا او را آرام کند. سمیه رو به قاضی: «آقای قاضی من و شاهرخ میتوانیم باهم ازدواج کنیم! اگر پدرم سند بگذارد من میتوانم از بازداشتگاه به خانه بروم». سپس خطاب به پدر: «سند میگذاری من بیایم خانه»؟ پدر فقط نگاه میکرد و مادر در نقش مادر، دختر 16سالهاش - سمیه - را نوازش میکرد.
***
سال75 پروژههای عمرانی یکی پس از دیگری افتتاح میشدند
محمدتقی حاجیموسی
چه توقعها!- واقعا آدم درک نمیکند بعضیها چقدر میتوانند پرتوقع باشند و از حقوق خود آگاه نباشند. نمونهاش همین معلمان آموزشوپرورش که وقتی کشور در حال رشد و شکوفایی بوده به فکر تشویق فرزندانشان بودهاند. حالا تشویق چرا؟ چون همه سازمانها فرزندان کارکنان را بعد از ممتازشدن در سالهای تحصیلی مختلف تشویق میکردند و جایزهای میدادند، غیر از خود آموزشوپرورش که این مسئله اتفاقا افق دید وسیع یا حتی افق زاویه دید زیبای مسئولان وقت را نشان میداده. آقا/ خانم معلم! شما خودت معلم بودهای و وظیفهات تدریس به بچه مردم بوده و برای این کار هم پول کلان گرفتهای. حالا بچه خودت اگر ممتاز شد، باز باید جایزه بگیرد؟ خوب بود وقتی رفوزه میشد از حقوقت کم میکردند؟ واقعا چه توقعات بیجایی. بعد این اعتراضات را در رسانهها هم منتشر میکردهاند. سیاهنمایی تا کجا؟
دیر آمدی ای نگار سرمست- سال75، برای نخستینبار یک نفر در ایران دکتری جنگلداری گرفت که از همینجا و بعد از 22سال به او تبریک میگوییم. منتها بار دیگر از همینجا به او میگوییم که دیر آمدی خیلی دیره! چرا؟ چون همان سال75 هم دیگر جنگلی در ایران باقی نمانده بود که کسی بخواهد آن را حفظ کند. یکسری دار و درخت که بهصورت کچلکچل در دشتها پراکنده بودند را که دیگر جنگل نمیگویند؟ بهنظر ما بهتر بود همان موقع رشتهتان را عوض میکردید و به بازیافت زباله در زمینهای سابقا جنگلی تغییر میدادید. والا! از قدیم گفتهاند زباله طلای کثیف است ولی آیا درباره جنگل چنین چیزی گفتهاند؟ تهش جنگلهای آمازون ریههای زمین هستند که به ما ربطی ندارد.
خونه مهمتره یا مزرعه؟- نوع بشر باید اولویتها را بشناسد وگرنه بعد از 20سال پشت سرش را نگاه میکند و میبیند عمر گرانمایه را در چه راه عبثی صرف کرده و جز افسوس چیزی بهدست نیاورده؛ چیزی که مسئولین ما به خوبی با آن آشنا بودهاند و نتایج مدیریت مشعشعشان نشان میدهد چقدر وسعت دید داشتهاند. مثلا روزنامه کیهان سال75 گزارشی داده از تخریب زمینهای کشاورزی اسلامشهر در نزدیکی تهران و ساخت و سازهای زیاد در این منطقه و گفته این به ضرر محیطزیست است. لکن مدیران ما همان موقع داشتهاند جمعیت 80میلیونی امروز را میدیدهاند و میدانستهاند که ملت برای زندگی خانه میخواهند و در مزرعه و زمین کشت طالبی نمیتوان زندگی کرد. چنین پیشبینی هنرمندانهای، برگ زرین دیگری در دفتر افتخارات مدیران آن موقع است که خب، هنوز هم مدیر هستند. مسئله دیگر اینکه این ساخت و سازها باعث شد که بعد از هزاران سال، بادهای 40روزه شهریار به سمت تهران هم بند بیاید و خیال ملت از شهریار و بادهایش راحت شود؛ به همین سادگی.
مازاروتی؟!- لاکچریبودن از اول در خون ما بوده و نمود عینیاش را میتوان در ورود یک دستگاه خودروی «مازاروتی!» به ارزش 100میلیون تومان در سال75 به ایران دید؛ خودرویی عجیب و غریب که فول امکانات بوده و حتی ضدگلوله هم بوده و به گفته خبرنگار کیهان در ایتالیا مورد استفاده سران مافیا قرار میگرفته، لکن در ایران معلوم نیست مورد استفاده کی بوده و اصلا مهم هم نیست. مسئله مهم درباره این مازاروتی قیمت بیمه بدنه آن است که آن موقع 5/3میلیون تومان بوده و این در حالی است که سال75، دیه یک انسان 1/4میلیون تومان بوده. لذا بعد از مطالعه مفهوم شکاف طبقاتی، بار دیگر این خبر را خوانده و لذت ببرید.
بیا و خوبی کن- قدردانی هم چیز خوبی است. والا جای دوری نمیرود. حالا چرا این را میگوییم؟ چون سال75 یک آقایی از علیآباد در جنوب تهران به روزنامه پیام داده که سازمان بهشت زهرا زمینهای اطراف این محل را به قیمت 30تا تک تومانی از مردم خریده و این اجحافی در حق ماست و تا کی باید با این ظلم دستوپنجه نرم کنیم؟ اما این شهروند عزیز دقت نداشته که مسئولان آن موقع سازمان به وی و دیگر همسایگان بهشت زهرا لطف کردهاند، وگرنه چند سال دیگر خانهشان میافتاد وسط قطعه 218 و قبر مردم. حالا بیا و درستش کن. نشسته بودند غذا بخورند، یکهو یکی با بیل میآمد تو و شروع میکرد به کندن زمین آشپزخانه، بعد هم عزاداران با تابوت میآمدند و خود صاحبخانه معذب میشد. اگر اینطور بود خوب بود؟ بعد آن موقع 30تومان برای هر متر دادهاند. حالا 2متر قبر را میدهند 10میلیون تومان. این ارزشافزوده برای کشور بد است؟ ما تعجب میکنیم.
تلاش کن عظمت در نگاه تو باشد- نگاه به زندگی و چگونگی نگاه، مبحث بسیار پیچیدهای است که میتواند آینده ما را تغییر دهد. لذا ما همواره باید بکوشیم نیمه پر لیوان را ببینیم هرچند گاهی خالی شدن لیوان هم از روی حکمت است. مثلا سال75 یک جوان رعنا که میتوانست آیندهساز این کشور باشد در رودخانه زایندهرود غرق شد. بعد از این اتفاق مسئولان دست بهدست هم دادند و با زدن سد و تغییر حقابه این رودخانه، آن را خشک کردند و حالا نهتنها دیگر کسی در آن غرق نمیشود بلکه میتوان در آن فوتبال ساحلی هم بازی کرد؛ یعنی تبدیل فرصت به تهدید. خیلی هم عالی!
***
پلیس مخفی به خیابانها آمد
طرح کنترل غیرمحسوس عبور و مرور خودروها از 20فروردین سال 75 استارت زده شد
خدیجه نوروزی
رعایت مقررات رانندگی هم مانند سایر رفتارهای اجتماعی بستگی زیادی به آموزش، سطح فرهنگ و محیطی دارد که فرد در آن رشد میکند. متأسفانه در کشور، رعایت قوانین بهویژه در بخش راهنمایی و رانندگی منوط به حضور مأموران پلیس راهنمایی و رانندگی است و بسیاری از ما اگر بدانیم در جایی پلیس و البته دوربینی وجود ندارد از خیلی از خط قرمزها عبور میکنیم. قطعا در چنین شرایطی است که با اجرای طرحهایی در طول سالهای متمادی، ترمز رانندگان قانون گریز و متخلف تا حدود زیادی کشیده شده. اجرای طرح کنترل غیرمحسوس عبور و مرور خودروها یکی از این طرحهاست که از 20فروردین سال 75 استارت زده شد و بازرسانی با لباسهای غیرنظامی و اتومبیلهای شخصی (پلاک سفید غیرنظامی) و بهصورت غیرآشکار در خیابانها حضور یافتند تا فضا را برای رانندگانی که در ساعات اولیه صبح یا آخر شب به هنگام نبودن مأمور، مرتکب تخلفات حرفهای میشدند، ناامن کنند. این طرح ابتدا در تهران و بهتدریج در سایر نقاط کشور به اجرا درآمد و در قالب آن، تخلفات رانندگانی که از سوی بازرسان یادداشت شده بود در سوابق تخلف راننده ثبت و جرایم در اجراییات و لیست بدهی آنها ضبط میشد. بازرسان مخفی با جرائم مشهوده بهطور غیرآشکار برخورد و شماره پلاک متخلف را یادداشت میکردند تا جریمه صادر شود. البته رانندگانی که از این موضوع بیاطلاع بودند تا زمانی که به اجراییات مراجعه کنند و متوجه خلاف خود شوند، مشمول افزایش دوبرابری جریمهها و مرور زمان نمیشدند. مبالغ جرایم این تخلفات همان مقداری بود که بهطور آشکار توسط مأموران پلیس راهنمایی و رانندگی دریافت میشد. عبور از چراغ قرمز، عبور از محل ممنوع، توقفهای دوبله، حرکات مارپیچ در خیابان، انحراف به چپ از خط وسط خیابان، عبور از پیادهرو یا توقف در آن از مهمترین تخلفات این طرح در سال 75 محسوب میشد.
در آن زمان با توجه به حساسیت اجرای طرح کنترل غیرمحسوس عبور و مرور خودروها برای اینکه اعتراضات مردم و واکنشهای موضعگیرانه در برابر گشتهای نامحسوس تا حد زیادی کاهش یابد سعی میشد تا از افراد امین و مورد اعتماد که جزو نیروی انتظامی و غیرنظامی هستند و آموزشهای لازم را نیز دیدهاند، استفاده شود.
طرحی که بهمرور شکل و شمایل آن تغییر یافت و دوربینها و حسگرها جای پلیس نامحسوس را در طول 24ساعت از شبانهروز گرفتند تا حضور گشت نامحسوس منوط به شرایط و مکانی خاص و بهصورت کوتاهمدت نباشد و تمام زمانها و مکانها برای رانندگان متخلف ناامن باشد نه فقط ساعتهایی خاصی.
***
طعم خوش چیپس و پفک
مریم سمائی
بازارش همیشه داغ است و هوادارانش فراوان. باوجود آنکه مصرفش برای سلامتی مضر است و کارشناسان تغذیه مصرف آن را توصیه نمیکنند اما تقریبا تمامی گروههای سنی دوستش دارند و از خوردنش لذت میبرند. چیپس و پفک ازجمله تنقلاتی است که در 70سال گذشته به یکی از مهمترین و سودآورترین سرمایهگذاریها در صنعت غذایی تبدیل شده و تولید آن در اقصینقاط جهان انجام میشود.
در ایران هم از اواسط دهه70 بود که صنعت تولید چیپس و پفک یکباره رشد چشمگیری پیدا کرد بهطوری که بخشی از خط تولید صنایع غذایی به تولید چیپس و غلات حجیم شده اختصاص داده شد و تبلیغات گستردهای هم برای خرید و مصرف آن شکل گرفت.
سرمایهگذاریهای فراوان در دهه70 کمکم موجب کنار گذاشته شدن تولیدهای سنتی شد و دیگر کسی خبری از چیپسهای پرشده در بستهبندیهای پلاستیکی با کاغذی منگنه شده نگرفت. حالا بازار بهدست سرمایهدارانی افتاده بود که به شکلهای مختلف و در بستهبندیهای جدید چیپسهایی با طعمهای مختلف وارد بازار میکردند و رنگ و بوی پفکهایشان رنگ و بوی دیگری داشت.
کاوه زرگران، دبیرکل کانون انجمنهای صنایع غذایی ایران در تشریح فعالیت واحدهای تولیدی چیپس و پفک در دهه70 به همشهری میگوید: اساسا دهه70 ، دهه سازندگی کشور محسوب میشود. در این دهه حمایت دولت از صنایع تولیدی افزایش چشمگیری پیدا کرد و به تبع آن صنعت غذا هم مورد حمایت قرار گرفت و زیرساختهای آن ایجاد شد. حدود سال 75بود که چیپس ایران صنعتی شد. تا پیش از آن چیپس در ایران به روش پاتیلی تولید میشد یعنی سیبزمینی در پاتیلهای بزرگ ریخته شده و در روغن سرخ میشد و بعد در کیسههای نایلونی بهدست مصرفکننده میرسید. متأسفانه در این روش سنتی روغن اکسیده میشد و برای سلامت زیانبار بود. از سال 75خطهای بزرگ صنعتی وارد کشور شدند و تولید چیپس و غلات حجیم شده به روش صنعتی انجام شد که این روشها سلامتمحور و بهداشتی بودند و طبق استانداردهای اروپایی تولید میشدند.
او با اشاره به اینکه 10تا 12درصد سیبزمینیهای کشور به چیپس و غلات حجیم شده تبدیل میشوند میگوید: هماکنون 93واحد فعال صنعتی و سنتی در کشور داریم که عمده واحدهای بزرگ تاسیس شده در همان سالهای دهه 70هستند و مرتبا خطوط تولید خود را به روز میکنند.
***
فیلم 75
راه جبهه از کدوم طرفه؟
سعید مروتی
بهمن74، تماشاگرانی که در روزهای برگزاری چهاردهمین جشنواره فیلم فجر انواع و اقسام فیلمهای اکشن را تماشا کرده و به کمدیهای ناخواسته ایرانی خندیده بودند، با فیلمی مواجه شدند که واقعا کمدی بود. تماشاگرانش را با شوخیهای واقعا بامزه میخنداند و به شکلی غریب و در یکی از سختگیرانهترین ادوار ممیزی در سالهای پس از انقلاب، مسیر شوخی و خنده را در بستر فیلمی جنگی پیش میبرد. سازنده «لیلی با من است» بیآنکه به لودگی و تمسخر ارزشهای دفاع مقدس متهم شود، توانسته بود به شکلی ماهرانه به خطوط قرمز نزدیک شود ولی از آنها عبور نکند. ترکیب فیلمنامه پرنکته رضا مقصودی با کارگردانی ساده و روان کمال تبریزی، با ظهور غافلگیرکننده پرویز پرستویی مقابل دوربین همراه شده بود. توفیق و سربلندی اولین کمدی جنگی سینمای ایران، نتیجه درک دقیق و هوش بالای سازندگان فیلم از ژانر کمدی و مفهوم دفاع مقدس بود، بهگونهای که هم شوخیها سر بزنگاه از راه میرسیدند و هم ارزشها مستحکم در جای خود باقی میماندند. تبریزی نشان داد چطور میشود در پشت خاکریزها و در دل جبهه کمدی ساخت، با مفاهیم و عناصری که به نظر شوخیبردار نمیرسیدندشوخی کرد و هم تماشاگر عادی را با رضایت از سالن به بیرون فرستاد و هم لبخند به لب منتقدان معمولا عصبانی روزنامههای سیاسی نشاند. بخشی از موفقیت لیلی با من است را باید محصول انطباق دقیق زیرگونه کمدی جنگی با آدمها و اتفاقات جنگ تحمیلی دانست. درونیشدن مولفههای ژانری در دل فیلمی دفاع مقدسی، با وجود استقبال رسمی و تایید عمومی از فیلم که از 24خرداد 75 روی پرده آمد و اکران بسیار موفقی را هم تجربه کرد، به عنوان تجربهای منحصربهفرد باقی ماند. نتیجه اینکه برخلاف سنت معمول، توفیق تجاری فیلم تبریزی، به موج کمدیهای جنگی نینجامید.
انگار همه پذیرفته بودند که در لیلی با من است، یکبار برای همیشه شوخیهایی با جبهه و جنگ صورت گرفته که معلوم نیست در نمونههای مشابه بتوان در همین مسیر و با همین دستفرمان پیش رفت و حساسیتی ایجاد نکرد. این احساس عمومی تا 10سال بعد که «اخراجیها»ی دهنمکی از راه رسید، همچنان وجود داشت و جز یکی دو فیلم نهچندان بامزه چون «پیکنیک در میدان جنگ» (رحیم حسینی)، کمدی جنگیای ساخته نشد و مسیری که تبریزی گشوده بود بیرهرو ماند.
سفارش پوستر به کیارستمی
علی بختیاری
عباس کیارستمی که تنها در دهه 1340و 1350 تعدادی پوستر شاخص سینمایی مانند «بیگانه بیا»، «قیصر»، «رشید» و «سیاه وسفید» را طراحی کرده بود، در سال 1375 برای فیلم «مسافر جنوب» پرویز شهبازی پوستر طراحی کرد. مسافر جنوب محصول سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، در جشنوارههای داخلی و خارجی بسیاری شرکت و جوایز متعددی را از آن خود کرد.
تجسمی 75
***
سرنوشت رفیق سروژ مترجم چخوف
مهرداد رهسپار
پاریس؛ 28آذر 1375؛ سروژ استپانیان مترجم همه آثار آنتوان چخوف از روسی به فارسی بهدلیل ابتلا به سرطان ریه از دنیا میرود. سال 1376در پانزدهمین دوره کتاب سال، جایزه بهترین ترجمه را به خانوادهاش اعطا میکنند. این خبر در آن سال و نه در سالهای بعد، به ظاهر چندان مهم بهنظر نمیرسید، اما کسانی که سروژ استپانیان را از نزدیک میشناختند، نگران بودند که رازهایی که او در زندگی و عمر خود در دهههای 1320و 1330 داشت، ناگفته با خود برده باشد. باقر مومنی، ساکن پاریس که در سال 1336 با استپانیان در زندان قزلقلعه همبند بود، در روزهای آخر عمر موفق به دیدار با او میشود. مومنی پس از مرگ استپانیان شرحی از آن دیدار و آن اسرار مگو را منتشر کرد. بعدها گزارش این دیدار در فصلی از کتاب «راهیان خطر»، با عنوان «تراژدی یک نسل» منتشر شد. پس از آن نجف دریابندری از معدود دوستان استپانیان روایتی دیگر از او داد که با کنارهمگذاشتن هر دو، میتوان تصویری چندگانه از این مرد اسرارآمیز را عیان کرد.
باقر مومنی درباره او مینویسد: «ارتباط با روسها و آزادی فعالیتهای سیاسی، که با حضور وسیع و چشمگیر حزب توده ایران همراه بود، از سروژ یک تودهای زودرس فعال بهوجود آورد... 16سالش بود و تصدیق کلاس نهم را گرفته بود که در سال ١٣٢٤ همراه پدر به تهران آمد و در ١٩سالگی دیپلمش را گرفته بود... آخرین و مهمترین موقعیت او در سالهای پیش از گرفتاریاش مسئولیت «شاخه تعقیب» در شعبه یا سازمان اطلاعات حزب توده ایران بود که 7 شاخه داشت که 5شاخه آن مأمور کسب خبر و اطلاع از سازمانهای نظامی و انتظامی، ادارات و دوائر دولتی، احزاب، جمعیتها، مطبوعات، سفارتخانهها، کلیساها و مؤسسات خارجی بود، و 2 شاخه دیگر یکی از مأمور بایگانی اطلاعات و یکی از شاخه تعقیب تشکیل میشد. از مسئولیتهای دیگر این شاخه اعدام و از بین بردن خبرچینها و حزبیهایی بود که به خدمت پلیس درآمده بودند و اسرار حزبی را در اختیار دستگاههای پلیسی قرارمیدادند، و مسئولیت این شاخهها با سروژ استپانیان بود... از همین خبرچینان که اسرار حزبی را در اختیار رکن2 و ستاد ارتش میگذاشتند، 4 نفرشان به وسیله شاخه تعقیب سازمان اطلاعات حزب اعدام شدند، و سروژ بهعنوان مسئول شاخه متهم بود که در همه این اعدامها مشارکت داشته و حتی ماموریت یافته بود که یکی از اینها را بهدست خود خفه کند که بنا به ادعای باقر مومنی، چنین هم کرده بود. باقر مومنی میگوید که سروژ بعد از آزادی از زندان دست از کار سیاسی کشید و سعی کرد کلا گذشته خود را فراموش کند. او هیچگاه حاضر به مصاحبه و گفتوگو درباره سالهای زندان نشد و جز باقر مومنی هم هیچکس درباره گذشته او کنجکاوی نکرد. اما روایت نجف دریابندری طور دیگری است. او میگوید: «سروژ را در زندان دیدم. پسر خیلی جالبی بود... از زندان که آمد بیرون هیچچیز نداشت ولی از آنجا که آدم بااستعدادی بود ظرف هفتهشت ده سال پول حسابی درآورد. یادم هست که به من میگفت که «تو قصد نداری پول دربیاری؟» میگفتم: «همینقدر که درمیآرم بسم است. میخواهم چهکار کنم». میگفت: اگر نمیخواهی که هیچ، ولی اگر میخواهی بیا من راهش را یادت بدهم. میگفتم: خیلی متشکر، من زیاد اهلش نیستم و به هر صورت سروژ اهل پول درآوردن شد. چند تا شرکت تأسیس کرد. خیلی کارها کرد ولی در ضمن کار ادبی هم میکرد. عرض کنم که البته آن موقع که آن کارها را میکرد، کار هنری نمیکرد. بعد از انقلاب رفت فرانسه و پولهایش را هم برد. بعد 2،3 بار به ایران آمد هر وقت هم میآمد به من سر میزد. بچه خوبی بود. گاهی هم این چیزهایی که ترجمه میکرد به من نشان میداد. من یکخرده کمکش میکردم. آدم خیلی بااستعدادی بود. مقدار زیادی از کارهایش هم هنوز منتشر نشده. همینطور پیش زهرایی مانده. پیش باقرزاده هم هست». از این دو روایت که بگذریم، آنچه از سروژ استپانیان باقیمانده، ترجمههایی بینقص و دقیق از آثار چخوف است. برای اطمینان کافی است تنها چند صفحه از ترجمه باغآلبالو را با ترجمه سیمین دانشور از همین نمایشنامه مقایسه کنید.
***
بشکن دندان سنگی را
مهرداد رهسپار
«مومیا و عسل» که فاصله میان چاپ اول و دومش 5سال بود و 17سال بیموجز ماند، همین چندماه پیش دوباره تجدیدچاپ شد و فرصتی پیشآمد تا دوباره خوانده و کشف شود؛ جهانی که شهریار مندنیپور با نثر بدیعاش میسازد و خواننده را به دل تاریخ میکشاند. مومیا و عسل و اساسا داستانهای شهریار مندنیپور حول نثر میچرخد و در این دههها بسیار بودهاند منتقدانی که تاختهاند به زبانورزی در داستان، بیآنکه توجه داشته باشند زبان هم یکی از عناصر مهم داستانی است و میتواند در قصهای حتی به محور روایی بدل شود. حسن میرعابدینی درباره ماجرای زبان در مومیا و عسل نوشته در این مجموعه داستان، نثر نهتنها مضمون و محتوای داستان را نمایان میکند که گاه به موضوع داستان تبدیل و گوهر داستانی محسوب میشود. در واقع شهریار مندنیپور با اتمسفری که به کمک نثرش میسازد فضای کهن و تاریخیاش را شکل میدهد.
شهریار مندنیپور نویسندهای است مهم، خاصه در داستان کوتاه که دهه70 نامش بارها تکرار شد و کتابهایش از او نویسندهای تثبیتشده ساخت. مومیا و عسل سومین کتاب این نویسنده شیرازی بود مشتمل بر 13داستان که هر کدام نام و روایتی جذاب دارند.
مجموعه داستان مومیا و عسل با داستان «بشکن دندان سنگی را» آغاز میشود که زبانی پاکیزه و آراسته اما روایتی درهم و کمی گنگ دارد؛ چرا که خواننده از نظرگاهی با داستان مواجه میشود که شخصیت اصلی نیست بلکه نامزد شخصیت اصلی است و کمی که داستان جلو میرود، جزئیات ابتدای داستان بهکار میآید و کلید روایت اساسا در همین کدهای ابتدای داستان نهفته است. خود داستان مومیا و عسل روایتی است از سنتهای خانوادگی و آدابورسوم کهن و مسئله ارث و انتقال آن و در این میان آدمهای متضادی که با سنت سر جدل دارند بخشی از کشمکش داستان میشود که با هفتمین روز درگذشت پدربزرگ آغاز میشود. در داستان «نارنجهای شریر شیراز» که یکی از بهترین داستانهای مجموعه است، نویسنده روایتش را از پایان آغاز میکند؛ یعنی با صحنه مرگ شخصیت محوریاش. مندنیپور با نشاندادن مرگ رومینا در آغاز، تکلیف خواننده را با اتفاق داستانی روشن و از طرفی او را دعوت به مشق علت مرگ و جزئیات دوران زندهبودن رومینا میکند.
به شهریار مندنیپور که فکر میکنم چه یادم میآید؟ اهمیت نثر و کاری که او با زبان در بدنه داستانهایش میکند مهمترینش است؛ داستانهایی که در افتتاحیه روایت شخصیت را معرفی میکند و چیزهایی اساسی دربارهاش میگوید و بعد با لحنی منحصر برای هر راوی فضای داستان و اتمسفر را شکل میدهد و با ایجاز صحنههای داستانی و با شیوایی کلام و نثری متمرکز بر جزئیات، داستانش را میسازد. اینها کلیات شمایل داستانهای نویسندهای است که ترجمه انگلیسی رمان تازهاش جایزه «پن» را گرفته، اما به فارسی منتشر نشده. هرچند مجموعههای قدیمیاش در این سالها یکییکی بازچاپ میشود و نشر نیلوفر هم خبر از چاپ کارهایی دیگر از او را داده است.
***
پدیدهای به نام موبایل
کلاسهای آموزش همگانی موبایل تشکیل شد
سمیرا مصطفینژاد
مرد با صدای بلند فریاد میکشید: گوشی! شهرستان! هربار و صدبار هم که به مرکز مخابرات نزدیک خانه میرفتی و شماره خانه دوست یا آشنایی در تهران را به او میدادی، در سالن انتظار مینشستی تا شماره را بگیرد و مادر را به کابین فلان و بهمان صدا بزند تا چند کلام از سر دلتنگی با کسی حال و احوال کند. قبلش فریاد میزد: گوشی! شهرستان! تا آن طرفِ خطی شیرفهم شود که آن سوی خط شهرستان است. اگر سختیهای تماس برقرارکردن با عزیزان را تجربه کرده باشید و در سالهایی که هنوز مردم برای هم نامه مینوشتند و دغدغهای در جهان وجود داشت به نام «تمامشدن تمبر»، از کنار جاده، مسیری بلندبالا را تا مرکز مخابرات برای برقراری تماس پیاده رفته و مدتی طولانی انتظار کشیده باشید و با صدای فریاد آگاهیبخش مخابراتچی که به تهران اعلام میکرد اینجا شهرستان است از جا پریده و خود را به کابین شماره 3رسانده باشید، پس قطعا از شنیدن خبر وجود تلفنی بدون سیم و صاحب که به متصدی نیازی نداشت و مالکش میتوانست هرکسی باشد، حتی خود شما، بهشدت تعجب کردهاید.
تعجب، بهتزدگی و نگاههای خیره اطرافیان، خاطره مشترکی است که نخستین گروه از کاربران گوشیهای همراه در ایران آن را به خوبی به یاد دارند. این ناباوری در حدی همهگیر بود که حتی وقتی در مردادماه سال1372، نخستین آگهی برای معرفی موبایل در روزنامههای اطلاعات و کیهان به چاپ رسید، تقریبا با هیچ استقبالی مواجه نشد و شرکت مخابرات مجبور شد برای آشنایی بیشتر جامعه، مشغول به بازاریابی شود.
داوود زارعیان، مدیر اسبق روابط عمومی مخابرات (از سال1374 تا 1377و 1379 تا 1385) میگوید: موبایل از سال 73 رسما وارد ایران شد و یک سال بعد 9300نفر- عموما افرادی با سمتهای دولتی یا اداری یا حرفههایی خاص مانند وکیل یا پزشک- برای دریافت سیمکارت ثبتنام کردند. به گفته او قیمت سیمکارت دولتی در آن سال 600هزار تومان بود اما در بازار به قیمت یک میلیون و 800 هزار تومان تا 2 میلیون و700 هزار تومان به فروش میرسید؛ یعنی امکان آن وجود داشت که اگر فردی سیمکارتش را بفروشد بتواند در جایی از تهران خانهای بخرد.
جذابیت داستان ورود یک فناوری کاملا جدید به کشور در سال1375 بیشتر میشود؛ زمانی که افراد در استفاده از این ابزار با مشکل مواجه میشوند و برای رفع مشکل به روابط عمومی مخابرات هجوم میآورند؛ مشکلاتی که از سر ناآگاهی از سازوکار موبایل بود. زارعیان درباره مواردی از این مشکلات اغلب پیشپا افتاده میگوید: فردی از کار نکردن گوشیاش گلایه میکرد و بعد از بررسی متوجه میشدیم سیمکارت را برعکس در گوشی گذاشتهاست یا فرد دیگری میگفت موبایل زنگ نمیخورد، وقتی گوشی را بررسی میکردیم متوجه میشدیم گوشی در حالت سکوت (سایلنت) است. موردی دیگری هم بود که مراجعهکننده گفت نمیدانم چرا گوشیام کار نمیکند و هرچه با آن تماس میگیرم اپراتور میگوید در دسترس نیست. وقتی گوشی را از او گرفتم، دیدم اصلا گوشی را روشن نکرده و حتی آن را به شارژ هم نزدهبود.
جالبترین موردی که زارعیان به یاد میآورد ماجرای عجیب مردی است که تصورش از سوختن سیمکارت کمی متفاوت از واقعیت بود: بندهخدایی به روابط عمومی مراجعه کرد و گفت که سیمکارت من کار نمیکند. به او گفتم احتمالا سیمکارت شما سوخته. پرسید اگر سوخته باشد چه میکنید؟ گفتم اگر سوخته باشد سیمکارت را عوض میکنیم. گفت سیمکارت من هم سوخته و رفت. فردا باز مراجعه کرد با قوطی کبریتی در دست. دیدم سیمکارت را آتش زده و خاکستر آن را درون قوطی ریخته و برای من آورده است؛ گفت ببین سیمکارتم واقعا سوخته.
تکرار این دست موارد بود که در نهایت روابط عمومی مخابرات را بر آن داشت تا در همان سال اطلاعیهای دهد و از علاقهمندان آموزش کار با موبایل دعوت کند تا در کلاسهای رایگان روابط عمومی ثبتنام کنند. به گفته زارعیان، افراد زیادی از شهرها و گروههای مختلف، از پزشک و استاد دانشگاه گرفته تا مردم عادی، ثبتنام کردند. به گفته او، استقبال بالا از این کلاسها انگیزهای شد تا ایده تشکیل کلاسهای غیرحضوری مطرح شود و پس از آن دفترچههای آموزشی چاپ شدند که به همراه سیمکارت به متقاضی داده میشد و به مرور نسلی که کار با گوشی را آموخته بودند به کاربران جدید آموزش دادند و نیاز به برگزاری کلاس به کل برطرف شد.
مدیر اسبق روابط عمومی مخابرات نیز بر نگاه متعجب و ناباورانه مردم به مالکان نخستین سری گوشیهای همراه تأکید دارد و میگوید که او نیز در دسته نخستین کاربران موبایل بوده و در هر جمعی با نگاه بهتزده اطرافیان مواجه میشده است. زارعیان اوج بیاعتمادی و ناآشنایی مردم آن سالها به این فناوری را در این خاطره بازگو میکند: روزی مردی را دیدم که بسیار مستاصل و مضطرب در کنار باجه تلفن ایستاده بود و نمیتوانست تماس بگیرد. گوشیام را به او دادم تا تماس بگیرد. با ناباوری پذیرفت. شمارهاش را گرفتم و گوشی را به او دادم. مرد از شدت ناباوری با کسی که پشت خط بود با فریادهایی بلند حرف میزد. مخاطبش از او پرسید چرا فریاد میکشی؟ گفت: چون این تلفن سیم ندارد. تصور میکرد چون گوشی سیم ندارد برای اینکه صدا به صدا برسد باید فریاد بزند.
***
عشق در کلاس تزئینات داخلی
مرتضی کاردر
حکایت چند دوست که در دانشگاه درگیر عشق به همکلاسی خود میشوند و از این میان طبیعتا یک نفر باید انتخاب شود که با دختر ازدواج کند. همین ماجرا برای یک سریال جذاب کفایت میکند؛ یک مثلث عشقی، پیش از آنکه عبارت مثلث عشقی در سینما و تلویزیون بعد از انقلاب رایج شود، یک مثلث عشقی که بعدها فهمیدیم مربع عشقی بوده است. «در پناه تو» از هر جهت مجموعه تلویزیونی پیشرویی بود، خلاف کلیشههای رایج آن سالها.
به این ماجرا اضافه کنید چند جوان دانشجو را که در رشته تزئینات داخلی درس میخوانند. چی؟ چنین رشتهای مگر وجود دارد یا فقط برای فیلمهاست؟ عشقی که برخلاف بسیاری از عشقهای آن سالها نه در کانون خانواده یا نهایتاً در محله و همسایه روبهرویی بلکه در دانشگاه شکل میگیرد و مراوداتی دانشجویی میان دخترها و پسرها که تا پیش از این سابقه نداشت؛ آن هم دانشگاهی که شکل و شمایلش با دانشگاههای شلوغ و بههمریخته و جنگزده دهه60 فرق میکرد. دانشجویان خوشتیپ و خوشلباس و شیک که در این مقوله هم سرآمد سریالهای قبل و تا چند سال بعد از خود بودند. از این جهت هم در پناه تو محل بحثهای بسیاری بود. پسرانی خلاف کلیشههای پوشش آن سالها تیشرت را با پیراهن باز میپوشیدند و دخترانی چادری که چادر را هم به شکل متفاوتی سر میکردند؛ شکلی که بعدها شاید تحتتأثیر همین سریال فراگیر شد و شمالرفتنهایی که در آن سالها دوباره داشت رونق میگرفت. در پناه تو از هر جهت الگویی متفاوت در سریالهای تلویزیونی آن سالها بود.
در پناه تو، محصول مجموعهای از اتفاقات و عوامل است که به درستی دست بهدست هم داده بودند؛ تغییر مدیریت صدا و سیما پس از 10 سال و آمدن علی لاریجانی جوان آن سالها، فضای باز اجتماعی در آستانه تغییرات دهه 70 و فرارسیدن دوم خرداد، فیلمنامهای جذاب و ملودرامی پرفراز و نشیب، انتخاب بازیگر درست و... از همه مهمتر هوشمندی کارگردان، ساخته حمید لبخنده را به یکی از ماندگارترین سریالهای تلویزیون در دهه 70 تبدیل کرد که تماشاگران بسیاری را پای شبکه اغلب کمبیننده 2 مینشاند.
همه بازیگران در پناه تو ستاره شدند و تا سالها با اسمشان در این سریال شناخته میشدند؛ لعیا زنگنه (مریم)، پارسا پیروزفر(پارسا)، رامین پرچمی(رامین)، زندهیاد حسن جوهرچی (محمد)،کیومرث مرادی،رزیتا غفاری و شهرزاد امیرحمزه. بقیه بازیگران که شناختهشدهتر بودند هم یکی از بهترین بازیهایشان را در تلویزیون ارائه کردند؛ مثل سعید پورصمیمی، ثریا قاسمی، ایرج راد، آزیتا لاچینی، پری امیرحمزه و... .
اما قصه در پناه تو فراتر از این اتفاقات راه خود را میرفت. ازدواج اول به شکست انجامید و دختر دوباره بر سر دوراهی قرار گرفت تا مخاطبان همچنان به تماشای سریال بنشینند و پایانی خوش برای سریال که حمید لبخنده سالها بعد در گفتوگویی اعتراف کرد که کار تلویزیون بوده است.
***
تو با منی اما من از خودم دورم
سحر سخایی
سال انتشار آلبوم «رازونیاز» حسین علیزاده، از خوانندهاش علیرضا افتخاری حرف زدم. گفتم که او امیدی تازه برای موسیقی کلاسیک ایرانی بود که بود اما بودن بدون ماندن حکایت دیگریاست. افتخاری، در قمار ماندن برای خواص یا ورود به دلِ عوام، دومی را برگزید. یا شاید هم برای این منظور برگزیده شد؛ آلبوم «نیلوفرانه» به آهنگسازی عباس خوشدل با اشعاری از قیصر امینپور، مسیر تازهای در زندگی هنری افتخاری بود. با نیلوفرانه بهواقع او محبوب دلهابودن را آغاز کرد و نخستین قطعه از این آلبوم به همان نام نیلوفرانه شد؛ همانی که باید میشد. راه به رسانههای محدود آن سال باز کرد و در فضای گرفته و عبوس ۱۳۷۵ شد آن صدایی که میشد با کمی سخاوتمندی دوستان ارزشی ،همهجا شنیدش. البته بعدها استفاده از این ترانه در فیلم «لیلا»ی مهرجویی هم بر محبوبیتش بارها افزود. تردید و شک لیلا برای شکستن مرزهایی که داشتند خفهاش میکردند در فضای بسته خانه و آن لباسهای یکدست سیاه خلاصهای از حقیقت روزگارِ نیلوفرانه نبود؟
گمانم مخالفی نداشته باشد این گزاره که شجریان، آوازِ خوب کم نخوانده است. او بهخصوص در اجرای آوازها همیشه پایبند به حفظ یک بهاصطلاح استاندارد بالا بود و حالا در میان این همه آواز خوب باید از آواز بیات ترک آلبوم «در خیال» به آهنگسازی مجید درخشانی بهعنوان یک مورد خاص نام ببرم. شعر سعدی با مطلع: برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را، با آن همه کلمات ثقیل چنان مثل ابریشم روی تنِ بارفتنی میریزد و میرود که بارها و بارها میشود نشست و آن را از نو شنید و تماشا کرد.
از سوی دیگر جریان تازه دیگری در همین سالها پا میگیرد که امروز میشود نتایج سحرش را دید. تنبور بهعنوان سازی مختص موسیقی بهاصطلاح مقامی یا همان مردمی، با درونمایه موسیقایی و شعری عرفانی در همین سالهاست که خود را بهعنوان یک زیرژانر مستقل تثبیت میکند. آلبوم «حیرانی» با صدای شهرام ناظری و آهنگسازی کیخسرو پورناظری، درواقع ابتدای قدرتگرفتن جریانیاست که سالها بعد بخش بزرگی از بازار موسیقی را بهخود اختصاص میدهد.
اما نمیشود سفری به آنسوی آبها نکرد. آلبوم «عطر تو» در این سال به بازار میآید تا مسیر رو به رشد خوانندهاش را نوید دهد. یک نابغه دیگر را یاد کنیم؛ شهیار قنبری، ترانهسرای بسیاری از ترانههای ماندگار ازجمله: اگه سبزم اگه جنگل، اگه ماهی اگه دریا...، این بار در آلبوم« عطر تو » ترانهای به همین نام سروده است که باز راه باز میکند به تمام خانهها و ماشینها، در فاصله گشتهای خیابانی و ایستهای بازرسی شبانه. با هم بخشی از شعر را مرور خواهیم کرد اما پیش از آن برای اتمام این سالِ سخت بگذارید برگردم به نیلوفرانه که گمان میکنم روح ۱۳۷۵ جز او نیست. چه چیزی این ترانه را روح زمانهاش میکند؟ به گمانم تلفیقی از یک غمِ سبُک و مایهای عرفانی و آسمانی و محافظهکاریای ناگزیر در ابراز احساسات و انعکاسشان در صدای خواننده و ملودیها. همهچیز در آستانه خود ایستاده است؛ غمها در بالاترین حد خود، تردیدها و ترسها، روزهای سخت، شبهای سخت. همه در انتظار آن بهارِ بیبدیلاند.
در همین سال است که غزاله علیزاده –نویسنده- از درخت پرتقالی در شمال ایران آویزان میشود و بازیگر نقش داییجان ناپلئون (غلامحسین نقشینه) میمیرد. انگار صدای آن خواننده خوب، پس زمینه تمام این اتفاقات است که امشب ببین که دست من عطر تو رو کم میاره
امشب همین ترانه هم نفسنفس دوست داره
ببارای ابرکم بر من ببار و تازهتر شو
ببار و قطره قطره نم نمک آزادهتر شو...
عاشقان عشقآباد
فهیمه پناه آذر
پاییز 75 بود؛ نمایشهای زیادی در تئاترشهر و چند تالار نمایشی مرکز اجرا میشد. اما مقابل گیشه سالن اصلی تئاترشهر هر شب صف بلندی دیده میشد. تماشاگرانی که به عشق «عشقآباد» به تئاترشهر میآمدند. داستان یک آسایشگاه روانی که میرباقری آن را نوشته بود. میرباقری در سینما با «آدمبرفی» معروف شد اما نامش در دهه 70 با نمایشهایی چون عشقآباد و «دندون طلا» گره خورده بود. آن زمان عشقآباد نخستین نمایش موزیکالی بود که روی صحنه رفت ؛ نمایشی شاد که اجرایش در تئاترشهر یک استثنا بود؛ نمایشی که همه اقشار جامعه برای تماشایش به تئاترشهر میآمدند و حاضر بودند بلیتهای 50 تومانی بخرند. میرباقری که همیشه در آثارش به فرهنگ ملی و آداب و رسوم میپرداخت این بار هم شخصیتهایی را در عشقآباد آورد که هر کدام آینه تمامنمای مردمانی بودند که در جامعه دیده میشدند. دیالوگهای آهنگین با کنایهها و نقدهایی که آن زمان همه طاقت شنیدنش را داشتند، و بازی بازیگرانی چون پرویز پرستویی، سیروس گرجستانی، فرهاد اصلانی، رسول نجفیان و... آن زمان بود که پرستویی که با فیلم آدم برفی توقیفی مشهور شده بود، روی صحنه درخشید و به ستاره بیبدیل عشقآباد معروف شد.
***
بختآزمایی بانکی
لیلا شریف
«شاید شما برنده خوش شانس ما باشید.»؛ این جمله وسوسهانگیز تبلیغات بانکی، سالهاست که جایش را در دل مشتریان بانکی باز کرده است. نمیتوان سال و روز خاصی را بهعنوان نقطه شروع علاقه بانکها به قرعهکشی پیدا کرد، اما در گشت وگذار در روزنامههای دهههای گذشته، زمانی که به سال75 میرسیم، با تعداد زیادی از تبلیغات قرعهکشی حسابهای قرضالحسنه بانکها مواجه میشویم.
در این سال بانکها با چاپ تبلیغات قرعهکشی تلاش میکردند تا مشتریان بیشتری را جذب و سرمایه بیشتری را در حسابهایشان ذخیره کنند.
قرعهکشیهای بانکی چنان سودآور شد که از جوایزی همچون سفر زیارتی، هزینه تحصیلی و سکه بهار آزادی در سال75، به جایزههای خاص بانک تجارت در سال های آینده رسید.
یک دستگاه بنز الگانس، 5دستگاه ماکسیما و200دستگاه پژو 206، جوایز قرعهکشی بانک تجارت در سال85 بود که سر و صدای زیادی در آن سالها بهپا کرد. مدیر پروژه قرضالحسنه آن سال بانک تجارت در رابطه با ارزش جوایز قرعهکشی گفته بود: «یک دستگاه بنزالگانس حدود 2میلیارد ریال قیمت دارد. 2میلیارد دیگر نیز به 400دستگاه یخچال و فریزر تعلق میگیرد و مابقی 63 میلیارد ریال به سایر جوایز اختصاص مییابد. نظرسنجیها حاکی از آن است که هر چه جوایز عمده شاخصتر باشد ماندهها افزایش مییابد».
ازاوایل دهه 70 تا سال87 مسیری بود که بانکها بدون هیچ محدودیتی برای تعیین جوایز طی کردند. سرانجام علاقه بانکها برای استفاده از ترفند قرعهکشی بهمنظور جذب مشتری و سرمایه بیشتر چنان افسارگسیخته شد که بانک مرکزی برای کنترل امور، وارد میدان شد.
سال87 خط و نشانهای بانک مرکزی برای قرعهکشی بانکها جامه عمل برتن کرد. براساس بخشنامه بانک مرکزی، حداکثر مبلغ هر یک از جوایز در هر دوره 250میلیون ریال تعیین شد که البته برای هر سال میتوانست با مقداری تغییر مواجه شود.
از سوی دیگر بازه زمانیای هم برای قرعهکشیها مشخص شد که طبق آن قرعهکشی بانکها بهطور همزمان حداکثر ظرف 10 روز و 2بـار در سال مجاز شدند.
هر چند براساس مصوبات بانک مرکزی دیگر ترفند قرعهکشی بانکها رنگ و لعابش را میان مشتریانش از دست داده است اما در سالهای اخیر اپلیکیشنهای متنوع عهدهدار این مسئولیت شدهاند. حال دیگر نیاز نیست تا مشتری بانک باشید و در ذهنتان روزی هزار بار شعار«شاید شما برنده خوش شانس ما باشید» را مرور کنید. در دهه 90 با جمله «همین حالا شانست را امتحان کن»، در لحظه و با سرعت بالا در گرداب خوششانسها بلعیده میشوید.
بازار داغ آگهیهای مناقصه و مزایده
شیوا پیشگو
میانه دهه70 ،فصل جدیدی در شکلگیری صنایع جدید در ایران بوده است. مرور صفحات روزنامهها در سال 1375 نشان میدهد که صنایع زیادی بهویژه صنایع جدید در حال شکلگیری بودهاند. آگهیهای مزایده و مناقصه برای مراحل مختلف احداث و راهاندازی کارخانهها در مراحل ساخت و ساز، خرید تجهیزات و جذب نیرو در این سال به اوج خود رسیده است. آگهیهایی از سوی شرکتها و کارخانجاتی نظیر شرکت سهامی پتروشیمی بندر امام، شرکت وطن اصفهان سهامی عام، شرکت بهساز اصفهان، شرکت ملی نفت ایران، شرکت عمران و مسکن شمال، شرکت برزنت ایران، شرکت راهآهن تهران و حومه، سازمان بنادر و کشتیرانی، شرکت صنعتی پارس خزر و کارخانه شیر منطقه خراسان، تعاونیهای روستایی و شرکتهای بستهبندی و کارخانجات شالیکوبی شرکت خزرمتال که با برگزاری مزایده و مناقصه بهدنبال بیشترین سود بودند تا خود را توسعه دهند. بهتبع، چنین فضایی کشور را با موجی از جذب نیرو و استخدام نیز روبهرو میکرد که آگهی استخدامهای مکرر در روزنامههای سال 75 این موضوع را به اثبات میرساند.
***
جوانان، مدل 75
سال 1375 با هدایت محمد مایلیکهن تیمی در فوتبال ایران متولد شد که حماسههای فراوانی آفرید
تیم ملیِ 1375 یکی از جذابترین تیمهای ایران در تمامی ادوار فوتبالش بود. تیمی که از خاکستر شکستهای متوالیِ سالهای 70 تا 74 برخاسته بود و در روزهای ابتدایی کسی امیدی به درخشش آن نداشت اما ناگهان اوج گرفت و بخشی از ماندگارترین خاطرات را در آرشیو فوتبال ملی ایران به یادگار گذاشت.
بعد از شکستهای متوالی علی پروین در جام ملتهای 1992 و مقدماتی جامجهانی94 سران فوتبال ایران برای نخستینبار بعد از پیروزی انقلاب به سرمربی خارجی روی آوردند اما استانکو پوکلهپوویچ هم در بازیهای آسیایی94 یک ناکام بزرگ بود. درحالیکه فوتبال ایران از 2مربی بزرگ داخلی و خارجی نتیجهای نگرفته بود و همه منتظر یک منجی برای فرار از این فضای ناامیدکننده بودند، ناگهان نام محمد مایلیکهن بهعنوان سرمربی جدید تیمملی اعلام شد و همه را متعجب کرد. مربی 41سالهای که تمام سابقهاش تا آن زمان به دستیاری علی پروین و سرمربیگری تیمملی فوتسال محدود میشد! مردی که پیش از هدایت تیمملی، سرمربی هیچ تیمی در فوتبال نبود، طبعا حمایت رسانهها و افکار عمومی را پشت سر نداشت اما گفته میشد از سوی سران سازمان تربیتبدنی وقت بهخوبی حمایت میشود و اساسا همین روابط سازمانی زمینهساز انتخاب او بوده است. مایلیکهن با شعار حمایت از بازیکنان جوان و شهرستانیهایی که قبلا کمتر به آنها توجه میشد کارش را آغاز کرد. از این رو، تیم او با حکیمزادهها و استاداسدیها و سعداویها شکل گرفت و جوانانی چون داریوش یزدانی، فرهاد مجیدی، علی موسوی، مهدویکیا و... نخستینبار توسط او به تیمملی دعوت شدند. اما باز هم ستارههای اصلی تیم کریم باقری و علی دایی -بازماندههای تیم پروین در 1993دوحه- بودند.
در مقدماتی جامملتها طی 6بازی علی دایی 12گل و کریم باقری 9گل زدند و تیم ایران با 6برد از 6بازی به مرحله نیمهنهایی رسید. اما جدال با سریلانکا و نپال و عمان آنقدر آزمون بزرگی نبود که هواداران فوتبال را به تیم مایلیکهن کاملا مطمئن کند. بنابراین وقتی دور نهایی رقابتها در امارات آغاز شد، همه با شک و تردید به دستپخت سرمربی 42ساله نگاه میکردند. با شکست 2-1مقابل عراق در نخستینبازی این شک و تردیدها بیشتر شد و انتقادات به اوج رسید. اما تولد تیم رؤیایی از بازی دوم کمکم آغاز شد. دایی و باقری که حالا خداداد عزیزی هم به آنها اضافه شده بود در اوج آمادگی بهترین تورنمنت عمرشان را خلق کردند و تیم ملی با شکست دادن تایلند و عربستان بهعنوان تیم اول از گروهش صعود کرد. وقتی عربستان -رقیب سنتی آن سالها- با 3گل از همین 3بازیکن مغلوب شد همه روزنامهها معجزه را با فونت بزرگ برای تیترهایشان آماده کردند اما معجزه بزرگتر هنوز در راه بود. ایران در یکچهارم نهایی 6گل به کرهجنوبی زد و یکی از کالتهای مهم تاریخ فوتبالش را آفرید. حالا ما صاحب یک تیم شگفتیساز و دوستداشتنی بودیم که حضور در فینال جامملتها کمترین حق آنها بود. اما انگار این تقدیر تمام تیمهای زیبا و تاریخساز است که با یک پایان تراژیک در تاریخ ماندگارتر شوند. در بازی نیمهنهایی گل سالم خداداد مردود شد، علی دایی پنالتی از دست داد و یزدانی و خاکپور کار او را کامل کردند تا عربستانی که چند روز قبل 3گل از ما خورده بود بهجای ایران راهی فینال شود و جذابترین نسل ایران در جامملتها به مقام سوم اکتفا کند. با این حال جامملتهای96 کاملا تحتتأثیر درخشش ایران قرار گرفت و عنوان آقای گل و بهترین بازیکن جام هم نصیب دایی و خداداد شد. اما این تازه شروع کار نسل رؤیایی بود. همین ستارهها یک سال بعد با پیروزی حماسی و دراماتیک مقابل استرالیا راهی جامجهانی شدند، اگرچه سرمربی جوان در آخرین گامهای این صعود همراهشان نبود. از آن تیم دایی، باقری، خداداد، پاشازاده، مهدویکیا، میناوند، علی موسوی، یزدانی و خیلیهای دیگر بعدها راهی فوتبال اروپا شدند تا درخشش نسل رؤیایی در سطح باشگاهی هم ادامه پیدا کند. یک نسل درخشان و رؤیایی که در سال96 متولد شد و بعدها با نام تیم98 در یادها ماند.
***
اولین شهردار زن
محمد سرابی؛ خبرنگار
تا نیمه سال 1375 مدیریت شهرداری تهران مردانه بود. حتی در سالهای 50 که اقداماتی برای وارد کردن زنان به عرصه مدیریت انجام شده بود، شهرداری در گروه ارگانهایی باقی ماند که مسئولان ارشد و میانی آن همیشه از مردان بودند. در 28آبان این سال غلامحسین کرباسچی نخستین شهردار زن را برای اداره منطقه 7 منصوب کرد؛ زهرا صدراعظمنوری که در مراکز تربیت معلم تدریس میکرد و عضو شورای سیاستگذاری کمیسیونهای امور بانوان وزارت کشور بود، قبل از آن هم مسئولیت یک مجموعه بزرگ را برعهده گرفته بود. اگرچه اداره یک منطقه متراکم مسکونی از مدیریت فرهنگسرای خاوران بسیار دشوارتر بود.انتصاب او به عنوان اولین زن شهردار تهران در سال 75 واکنش های بسیاری بر انگیخت. اظهارنظرهای متعددی از جناح اصولگرا مطرح شد و این اقدام را نسنجیده و نادرست دانستند.
اما در 8آذر زنان نماینده در مجلس شورای اسلامی با صدور اطلاعیهای از اقدام شهرداری تهران درباره انتصاب صدراعظم نوری تقدیر کردند. در بخشی از این اطلاعیه آمده بود: ما نمایندگان زن مجلس شورای اسلامی امیدواریم که این عمل موجب تعمیم حضور زنان مسلمان در دیگر عرصههای اجرایی کشور شود.
صدراعظم نوری اکنون عضو شورای شهر پنجم تهران است.
سنجش عوامل آلودگی هوا
سنجش آلودگی هوا به شکل سازمانیافته و منظم در 19مهر سال 1375 آغاز شد. پیش از آن روشهای متفاوتی برای سنجش آلودگی بهکارگرفته میشد اما با افزایش ترکیبات آلاینده در هوای تهران نیاز بود که آلودگی از طریق شبکهای بههمپیوسته در سطح شهر اندازهگیری شود تا بتوان متغیرهای آن را ثبت کرد. در این سال شرکت کنترل کیفیت هوای شهرداری تهران براساس طرح جامع کنترل آلودگی هوای تهران، اندازهگیری میزان غلظت آلایندهها در 30 نقطه شهر را آغاز کرد. بخش اول این طرح که یک هفته طول کشید شامل تعیین غلظت گازهای منواکسیدکربن، دیاکسید نیتروژن، گوگرد، هیدروکربنهای نسوخته و ترکیبات آلی دیگر بود. اطلاعات بهدست آمده با کمک سازمان همکاریهای بینالمللی ژاپن باعث میشد که آلودگی ناشی از فعالیتهای شهری و صنعتی قابل محاسبه باشد.
در آذر همین سال بود که هیأت دولت تصویب کرد اتوبوسهای تهران باید گازسوز شوند. برای کاهش آلودگی هوا در تهران که بهطور عمده ناشی از سیستم حملونقل شهری است، طرح مهمی با همین عنوان و درسه دوره کوتاهمدت 5ساله، میانمدت 10ساله و بلندمدت 20ساله توسط شرکت کنترل کیفیت هوا در دست اجرا قرار گرفت. به گفته مشاور شهردار تهران و مدیر این شرکت نتایج بهدست آمده ازآزمایشها نشان میدهد که ساعات افزایش و اوجگیری گاز منواکسیدکربن و ذرات معلق در هوای تهران بین ساعات 8تا 9صبح و بین 18تا 19بعد از ظهر است. با توجه به نقش بنزین و دیگر سوختهای آلاینده، چند هزار دستگاه خودرو پیکان پژو و رنو 21توسط این شرکت به کیت گازسوز مجهز شدند. به گفته خانم پیمانه هستهای اجرای دقیق و کامل معاینه فنی خودروها در بیش از 90مرکز نیز به کنترل آلودگی هوا کمک کرده است. علاوه براین پروژه گازسوز کردن 1500دستگاه از اتوبوسهای دیزلی شرکت واحد و همچنین 100دستگاه از مینیبوسهاآغاز شده است.
دوگانهسوزکردن تاکسیها
با بیشترشدن تعداد خودروهای دوگانهسوز کار گازسوزکردن تاکسیهای تهران هم سرعت گرفت. در 27تیر اعلام شد که گازسوزکردن تاکسیهای موجود در ناوگان حملونقل شهر تا آخر شهریور به اتمام خواهد رسید. سیدجمال عربی، مدیرعامل سازمان مدیریت و نظارت بر تاکسیرانی شهرتهران تأکید کرده بود که براساس هماهنگی با معاونت راهنمایی و رانندگی نیروی انتظامی، پلیس از ورود تاکسیهای غیرگازسوز به محدوده طرح ترافیک جلوگیری خواهد کرد.
سازمان تاکسیرانی شهرداری تهران در مدت 2 سال 15هزار تاکسی را گازسوز کرده بود که خود در کاهش آلودگی هوای شهر مؤثر بود اما آمار دقیقی در اینباره وجود نداشت.
در سال 75 حدود 22هزارتاکسی در ناوگان حملونقل شهری کار جابهجایی مسافران را انجام میداد که بنابود براساس برنامه تهران 80 تا 5 سال بعد به 30هزار دستگاه برسد.
پس از پایان جنگ تحمیلی، رشد حاشیهنشینی در اطراف پایتخت و برخی شهرهای بزرگ باعث شده بود که شهرداریها بهدنبال راهحلی برای اصلاح این بخش ناخوشایند باشند. 22تیر شهردار تهران کلنگ ساخت پارک بزرگ و مجموعه فرهنگی تفریحی ابریشم را در محلی که قبل از آن آلونکنشین بود، بر زمین زد. غلامحسین کرباسچی دراینباره گفت: زاغهنشینها از محرومترین اقشار جامعه هستند که به شکل یک معضل زشت اجتماعی در پایتخت دیده میشوند. امروز زاغهنشینی و حلبیآباد در شهرهای بزرگ جهان یک معضل عمده بهشمار میآید و در قدرتمندترین کشور دنیا، آمریکا، در نیویورک که مقر سازمان ملل نیز در آن قرار دارد، 100هزار بیخانمان زندگی میکنند.او تأکید کرد: امروز به همت و تلاش شهرداری و پشتیبانی مردم در پایان راهحل بحران و معضل بزرگ زاغهنشینی در تهران هستیم و با همت همهجانبه 95درصد از حجم سنگین آلونکنشینی کم شده است.
در طرح شهرداری، فضای سبزی به شکل پارک جنگلی به وسعت 60هکتار جای این زاغهنشینها را میگیرد.
کار برچیدن آلونکها از 7سال قبل در مسیر جنوب غربی و جنوب شرقی شهر در منطقهای که نزدیک به 40هزار واحد مسکونی غیررسمی و ناپایدار داشت آغاز شده بود. برای انجام این کار یکمیلیارد تومان بودجه درنظر گرفته شده بود که برای رفع مشکل سکونت 1250خانوار صرف شد. بخشی از این پاکسازی در محله علیآباد وجود داشت که در محل آن بوستانی به نام ابریشم به همراه مجموعه فرهنگی - تفریحی ساخته شده است.
***
روزشمار سال 1375
تحریمهای داماتو و گلایههای اروپا
اصغر صوفی خبرنگار
فروردین: دور نخست انتخابات مجلس پنجم در 18اسفند 1374با بالاترین سطح مشارکت(71درصد) برگزار و تکلیف تعداد قابل توجهی از کرسیهای مجلس در دور دوم انتخابات در 31فروردین مشخص شد. شورای نگهبان، انتخابات اصفهان را به دلایلی مانند وعدههای کلان، عوامفریبی، تبلیغات زودرس و... باطل اعلام کرد. رهبر معظم انقلاب در سخنرانی نوروزی خود در مشهد مقدس در اشاره به انتخابات مجلس پنجم گفتند: «افرادی را به مجلس بفرستید که در برابر دشمن مدافع ملت باشند نه لیبرالهایی که به نام آزادی میخواهند پایه تفکر اسلامی را سست کنند». دادگاه برلین در حکمی در ارتباط با حادثه ترور میکونوس، مقامات ایران را به دستداشتن در این حادثه متهم کرد و حکم بازداشت علی فلاحیان -وزیر اطلاعات ایران- را صادر کرد. در واکنش به این حکم، محمد یزدی -رئیس قوه قضاییه ایران- هشدار داد که اگر این مسئله حل نشود ایران مقابلهبهمثل خواهد کرد.
اردیبهشت: در 19اردیبهشت، کلنگ احداث ساختمان مجلس شورای اسلامی بر زمین زده شد. در 24اردیبهشت، قطار آسیا-اروپا (سرخس-تجن) با حضور روسای جمهور 11کشور منطقه افتتاح شد. این خطآهن که ایران را به آسیای مرکزی وصل میکند و از طریق تبریز نیز به ترکیه و اروپا وصل میشود، 295کیلومتر طول دارد که 165کیلومتر آن در ایران و 130کیلومتر دیگر آن در ترکمنستان است. رئیسجمهور ایران، این روز را روز پیوند ملتهای منطقه توصیف کرد.
خرداد: در 12خرداد، مجلس پنجم با پیام مقام معظم رهبری آغاز به کار کرد؛ در پیام مقام معظم رهبری آمده است: «هر کس به نام سازندگی، ارزشهای انقلابی را مورد بیاعتنایی قرار دهد در دعوی سازندگی دچار خطا و توهم است». در جلسه 17خرداد، هیأت رئیسه مجلس انتخاب شدند؛ ناطق نوری با کسب 146رای از مجموع 240رای بهعنوان رئیس مجلس انتخاب شد. عبدالله نوری تنها رقیب او بود که 92رای کسب کرد. در 19خرداد، کمال خرازی -نماینده دائم ایران در سازمان ملل- در نامهای به دبیرکل سازمان، از 69مورد نقض آتشبس توسط عراق خبر داد که در 2ماه شهریور تا آبان1374 اتفاق افتاده بود.
تیر: کمیسیون اروپا مخالفت خود را با تصویب قانون تشدید تحریمها علیه ایران توسط آمریکا اعلام کرد و تحمیل این قانون به متحدان آمریکا را مغایر با مقررات تجارت بینالمللی خواند. مقامات اروپایی به آمریکا هشدار دادند که درصورت لزوم با شرکتهای آمریکایی مقابلهبهمثل خواهند کرد. در 4تیر 1375بر اثر انفجار یک کامیون بمبگذاریشده در پایگاه نیروهای آمریکایی(ظهران) در شهر خُبَر عربستان، بیش از 20سرباز آمریکایی کشته و بیش از 300تن دیگر زخمی شدند. در ابتدا افبیآی و مقامات صهیونیستی، ایران را متهم بهدست داشتن در این بمبگذاری کردند، اما آمریکاییها چند سال بعد حاضر شدند ادعای خود را پس بگیرند. ویلیام پری -وزیر دفاع آمریکا در زمان بیل کلینتون- در سال ۲۰۰۷ اعلام کرد به این نتیجه رسیدهاند که بمبگذاری کار القاعده بوده، نه ایران.
مرداد:رئیسجمهور آمریکا در 15مرداد، لایحه تحریمهای ایران و لیبی موسوم به «داماتو» یا «ایلسا» را امضا کرد. براساس این لایحه، شرکتهای خارجی که در طول یکسال دستکم 40میلیون دلار در بخش نفت و گاز ایران و لیبی سرمایهگذاری کنند مشمول تحریمهای آمریکا خواهند شد. در ادامه رفتارهای خصومتآمیز، آمریکا، ایران را در ارتباط با سقوط هواپیمای تی.دبلیو.ای و بمبگذاری در پارک دهکده المپیک آتلانتا متهم کرد. نمایندگی دائم ایران در سازمان ملل، در بیانیهای بهشدت این اتهامات را رد کرد و فضاسازیها و تبلیغات آمریکاییها را پشتیبانی از عملیات احتمالی نظامی آمریکا علیه ایران در آستانه انتخابات ریاستجمهوری این کشور عنوان کرد. علیاکبر ولایتی –وزیرخارجه- نیز در نامهای به دبیرکل سازمان ملل، تهدیدهای دولت آمریکا برای حمله نظامی به ایران را نمونه آشکار تروریسم دولتی توصیف کرد. در 20مرداد 1375نجمالدین اربکان -نخستوزیر ترکیه- در راس یک هیأت 250نفری وارد تهران شد و با رئیسجمهور و رهبر معظم انقلاب دیدار کرد. در این سفر قرارداد 20میلیون دلاری فروش گاز ایران به ترکیه امضا شد.
شهریور: در سال پایانی ریاستجمهوری هاشمی رفسنجانی و در پی افزایش درخواستهای هواداران رئیسجمهور برای تغییر قانون اساسی بهمنظور انتخاب هاشمی رفسنجانی برای یک دوره دیگر، ناطق نوری -رئیس مجلس- ضمن مخالفت با تغییر قانون اساسی، آن را به مصلحت نظام ندانست و گفت: «معنای این عمل این است که نیروی دیگری در کشور وجود ندارد و این یک ضایعه است». رئیسجمهور نیز طی اظهاراتی در اینباره تمدید دوره خود را بهصلاح ندانست. هاشمی رفسنجانی در سفر دورهای به کشورهای آفریقایی به کشورهای سودان، اوگاندا، زیمبابوه، آفریقای جنوبی، کنیا و تانزانیا سفر کرد. هاشمی رفسنجانی در سفر به آفریقای جنوبی، روز 23شهریور با نلسون ماندلا دیدار کرد.
مهر: علیاکبر ولایتی در سخنرانی خود در اجلاس سالانه مجمع عمومی سازمان ملل، پیشنهادهایی را برای مقابله جدی با تروریسم، یاغیگری جهانی و سرپیچی آمریکا از تعهدات بینالمللی مطرح کرد. وی در گفتوگویی با روزنامه «فرانکفورتر الگماینه» با بیارزشخواندن حکم دادگاه برلین در ارتباط با ترور میکونوس، آلمان را مسئول قربانی شدن هزاران ایرانی در حمله شیمیایی رژیم عراق دانست. مجمع روحانیون مبارز پس از یک دوره انفعال در عرصه سیاسی، فعالیت سیاسی خود را با برگزاری نشستهایی بهطور رسمی از سر گرفت؛ این تشکل سیاسی از میرحسین موسوی درخواست کرد که تقاضای گروهها و شخصیتها برای نامزدی ریاستجمهوری را بپذیرد. در 26مهر، صدام حسین طی پیامی به رئیسجمهور ایران خواستار برقراری روابط نزدیک میان ایران و عراق شد.
آبان: از نخستین روز آبان 1375 سرشماری نفوس و مسکن در سراسر کشور آغاز شد. 10آبان، قرارداد 700میلیون دلاری صدور گاز ایران به نخجوان با حضور حسن حبیبی -معاون اول رئیسجمهور- در باکو به امضا رسید. در 22آبان، آیتاللهسیدمرتضی پسندیده -برادر بزرگ امام خمینی(ره)- در سن 100سالگی درگذشت. 23آبان مذاکرات 2کشور ایران و چین با حضور ناطق نوری -رئیس مجلس ایران- و رئیس کنگره خلق چین با هدف گسترش مناسبات اقتصادی تهران و پکن و مبارزه با سلطه آمریکا برگزار شد.
آذر: روابط ایران و آلمان در پی برگزاری دادگاههای برلین در ارتباط با حادثه میکونوس و محکومیت مقامات ایرانی رو به سردی و تیرگی گذاشت؛ بازار تهران در اعتراض به اقدامات دولت آلمان تعطیل اعلام شد و رئیسجمهور نیز در خطبههای نمازجمعه اقدام دادستان آلمان را خارج از رویه قضایی و غیرقابل توجیه در تاریخ توصیف کرد. در همین حال مردم، جریانها و تشکلهای سیاسی در تجمعات و بیانیههای خود اقدامات و تصمیمات دولت آلمان در این زمینه را محکوم کردند. سفیر ایران در آلمان، از شکایت ایران از دادستان آلمان به دادگاههای بینالمللی خبر داد. در همین حال، صدراعظم آلمان در پیامی به رئیسجمهور ایران اعلام کرد که دولت و دستگاه قضایی آلمان به هیچوجه قصد اهانت و جریحهدار ساختن احساسات مذهبی ملت ایران را ندارند. وی از ایران خواست تا برای جلوگیری از افزایش بیشتر تنشها میان 2کشور تلاش کند.
دی: در سفر پریماکف -وزیرخارجه روسیه- به ایران و گفتوگو با مقامات ایرانی، موافقتنامههای همکاری میان 2کشور در زمینههای اتمی، امنیتی و اقتصادی امضا شد؛ این گفتوگوها و توافقات در جهت گسترش روابط با روسیه، از این جهت برای ایران حائز اهمیت بود که آمریکا در تلاش برای منزویکردن ایران، فشارها و تحریمهای اقتصادی علیه این کشور را تشدید کرده بود. 13دیماه، سیدمحمدخاتمی نامزدی خود برای ریاستجمهوری هفتم را رسما اعلام کرد و مجمع روحانیون مبارز و کارگزاران سازندگی حمایت خود از او را اعلام کردند.
بهمن: مجلس شورای اسلامی همچنین در جریان تصویب و بررسی بودجه 1376، یک ردیف اعتباری را برای کشف و خنثیکردن توطئهها و دخالتهای دولت آمریکا در امور ایران و نیز طرح دعاوی جمهوری اسلامی در مجامع بینالمللی تصویب کرد. نماینده دائم ایران در سازمان ملل در نامهای به کوفی عنان -دبیرکل این سازمان- ضمن رد اتهامات رژیم عراق در مورد حمایت ایران از عاملان ترور نافرجام پسر صدام حسین، این تهمت زنی را طرحی از پیش ساخته شده برای مخفیکردن حمایت بغداد از منافقین دانست. هاشمی رفسنجانی در سخنانی اعلام کرد که در انتخابات ریاستجمهوری از هیچکس حمایت نمیکند. گفتوگوهای صلح افغانستان با حضور سران گروههای افغانی، نمایندگان ایران، پاکستان و سازمان ملل در تهران در 6بهمن برگزار شد. طالبان از اعزام نماینده خود به این اجلاس خودداری کردند.
اسفند: سیدمحمد علی رحیمی -مسئول خانه فرهنگ ایران در پاکستان- در حمله گروهک سپاه صحابه به خانه فرهنگ به شهادت رسید. در آستانه انتخابات ریاستجمهوری در سال 1376، فعالیتهای انتخاباتی نامزدها آغاز شده است؛ سیدمحمدخاتمی در سخنانی در دانشگاه صنعتی شریف گفت که درصورت انتخاب از میرحسین موسوی در دولت خود استفاده خواهد کرد. از اسفند ۱۳۷۵، اکثر احزاب و گروههای دست راستی، حمایت خود را از علیاکبر ناطق نوری اعلام کردند. برخی از آنها نیز از دومین کاندیدای جناح راست یعنی محمد محمدی ری شهری حمایت کردند. ناطق نوری در تشریح برنامههای انتخاباتی خود، شعار پیروی از خط امام و اطاعت از مقام رهبری را بهعنوان شعار معرفتی خود اعلام کرد و همه نامزدها را فرزندان انقلاب توصیف کرد که نباید در جریان تبلیغات انتخاباتی مورد اهانت قرار بگیرند.
***
سال 75 پشت پلک عکاسان
میدان تجریش بدون هیاهو و تراکم عکس: علیرضا حسین زاده
شهردار تهران در دیدار با مقام معظم رهبری عکس: علیرضا بنی علی
شوارتزناتزه، رئیس جمهور گرجستان در ایران عکس: راهب هماوندی
شهردار تهران و رئیسجمهور در افتتاح پروژههای شهری عکس: مسعود خامسیپور
در پی ناآرامیهای عراق، سیل آوارگان در مرزهای ایران شدت گرفت عکس: عطاءالله طاهرکناره
آرزوهای بزرگ عکس: محمدرضا عرب
سخاوتمند کوچک عکس: امرالله پرویزی
جوانان عکس: مسعود خامسیپور
یک روز از زندگی همه ما عکس: پریسا دمندان
نظر شما :