حل معمای ۵۰ ساله: تختی خودکشی کرد

مرور فرضیات مختلف درباره درگذشت جهان‌پهلوان تختی
۲۸ اسفند ۱۳۹۷ | ۲۱:۳۷ کد : ۶۵۹۸ وقایع اتفاقیه
مرور فرضیات مختلف درباره درگذشت جهان‌پهلوان تختی
حل معمای ۵۰ ساله: تختی خودکشی کرد
تاریخ ایرانی: «از آن همه جماعت، هیچ ‌کس حتی برای یک لحظه به احتمال خودکشی فکر نمی‌کرد. آخر جهان‌پهلوان باشی و در بودن خودت جبران کرده باشی نبودن‌های فردی و اجتماعی دیگران را و آن وقت خودکشی کنی؟ این قهرمان که خاک «خانی‌آباد» را خورده بود هرگز به ناامیدی نمی‌اندیشید؛ آخر امید یک ملت بود، ملت ایران... او مبنا و معنی آزادگی و بزرگی است.» برخلاف نوشته جلال آل‌احمد امروز روایت غالب از مرگ مشکوک غلامرضا تختی، قهرمان نامدار کشتی در ۱۷ دی ۱۳۴۶، خودکشی است. در فیلم «غلامرضا تختی» که در اکران نوروزی سینما‌ها روی پرده می‌رود، خودکشی تختی به تصویر کشیده شده چرا که به گفته کارگردانش بهرام توکلی «هر کس که در مورد زندگی تختی تحقیق کند در ‌‌‌نهایت به این پاسخ در مورد مرگ او می‌رسد. منابع و مستندات هم در این مورد زیاد است.»

 

در واکنش به این روایت فیلم «غلامرضا تختی» است که جمشید مشایخی، بازیگر سر‌شناس کشور روز ۱۴ اسفند ۹۷ در یک برنامه تلویزیونی با اشاره به اختلاف تختی با همسرش شهلا توکلی گفت: «جهان‌پهلوان تختی با زنی ازدواج کرد که از طبقه خودش نبود. تختی اگر با این خانم زندگی می‌کرد تختی نبود، اگر طلاق هم می‌گرفت تختی نبود. تختی اگر خودش را می‌کشت تختی بود.» مشایخی به صراحت مشکلات زناشویی تختی با همسرش را انگیزه اصلی خودکشی او می‌داند و تختی را قهرمان تنهایی توصیف می‌کند که به تنهایی در رستوران غذا می‌خورد و همسرش در میهمانی‌ها او را مسخره می‌کرد. مشایخی گفته: «وقتی مرحوم علی حاتمی می‌خواست فیلم «جهان‌پهلوان تختی» را بسازد به او گفتم نمی‌توانی آن را بسازی. چون اکثریتی هستند که آن را قبول نمی‌کنند. گفت ۴۸ ساعت به من وقت بده. بعد ۴۸ ساعت به من گفت جمشید، تختی با دوبندهٔ سیاه با تختی با دوبندهٔ سفید کشتی می‌گیرند و تختی با دوبندهٔ سیاه آن یکی را ضربه ‌فنی می‌کند. او را بغل کردم و بوسیدم.»

 

 

خودکشی تختی قطعی نیست

 

فیلم حاتمی با مرگ او نیمه‌تمام ماند و بیش از ۵۰ دقیقه فیلم‌های گرفته شده توسط مرتضی شایسته تهیه‌کننده آن، نگهداری می‌شود. کارگردان بعدی که تختی را به تصویر کشید، بهروز افخمی بود که در فیلمش به مرد نا‌شناسی اشاره می‌کند که خود را عریضه‌نویس دادگستری در زمان قدیم معرفی می‌کند. او تلفنی اذعان می‌دارد که زمان کشتن تختی او را مجبور کرده‌اند تا دست‌خطش را مبنی بر خودکشی جعل کند، در صورتی که او با زور اسلحه مجبور به این کار شده است. افخمی خودکشی تختی را قطعی نمی‌داند چنانکه در برنامه‌ای تلویزیونی در ۱۷ اسفند گفت: «با توجه به صحبت‌های آقای جمشید مشایخی و اینکه من برای «تختی» فیلم ساختم و نسبت به زندگی او اشراف کامل دارم، صلاح می‌دانم به این موضوع ورود پیدا کنم. در هفته گذشته آقای مشایخی درباره روایت مرگ جهان‌پهلوان تختی مطرح کرد که دلیل مرگ تختی را با قطعیت خودکشی اعلام کرده است. اما نه در پیش از انقلاب و نه پس از آن این حادثه با قطعیت خودکشی مطرح نشده است. از سوی دیگر دست ساواک در زندگی تختی در همه اسناد تاریخی وجود دارد و قابل چشم‌پوشی نیست. این در حالی است که ساواک با محدودیت کاری و اقتصادی برای تختی زندگی را برای او سخت کرده بود و این به خاطر حسادت و محبوبیت تختی بود. کار تا جایی پیش رفت که تختی در مسابقات آخرش حریف تمرینی نداشت و هیچ کس جرأت تمرین کردن با او را نداشت. این‌ها حقایقی است که یا آقای مشایخی نمی‌داند یا نمی‌خواهد آن‌ها را به زبان بیاورد. این تطهیر رژیم گذشته به بهانه ممانعت از دشمن‌تراشی درست نیست. اینکه فردی مثل تختی به خاطر رفتارهای همسرش خودکشی کرده باشد، با چه منطقی جور درمی‌آید؟ خروج غده سرطانی از بدن تختی و رشد بیماری و احتمال متحمل شدن هزینه‌های زیاد بر خانواده تختی می‌تواند باعث خودکشی احتمالی تختی باشد. این افسانه سانتی‌مانتال آقای مشایخی خوشایند دوستان تازه لیبرال‌شده‌ای است که از اسطوره‌شکنی از سوی هنرمندان ذوق‌زده شده‌اند.» (ایسنا)

 

این اشاره بهروز افخمی می‌تواند به روزنامه سازندگی، ارگان حزب کارگزاران باشد که با اشاره به گفته‌های مشایخی درباره «اسطوره‌زدایی از تختی» نوشت: «در روزگاری که مردم پی قهرمان می‌گشتند اصلاً عجیب نبود که مرگ قهرمانی همچون تختی به دست خودش غیرقابل ‌درک به نظر برسد. تختی که آن روز‌ها دلبستهٔ جبههٔ ملی بود با برخورد تند ساواک مواجه شده بود، او کسی بود که در دوران حصر محمد مصدق راهی احمدآباد شده بود و مرتب با آیت‌الله طالقانی دیدار می‌کرد. رویکرد ملی و مذهبی‌اش به وجههٔ مردمی‌بودن‌اش کمک می‌کرد اما ناهمسو بودنش با حکومت پهلوی او را دچار بحران کرده بود؛ همان‌طور که در اسناد موجود است فیلم «غلامرضا تختی» هم نشان می‌دهد فشار دستگاه دولتی کم‌کم کار را به جایی رساند که حتی از حضورش در ورزشگاه‌ها هم جلوگیری شد. همین‌ها بود که به شایعهٔ قتل او به دست ساواک دامن می‌زد. به خصوص وقتی چند نفر از رفقایش که در غسالخانه جنازهٔ جهان‌پهلوان را دیده بودند، گفتند که پس ‌کلهٔ او حفره‌ای بوده که پزشکی قانونی هم از توضیح دربارهٔ آن طفره رفته است. این‌ها همه کمک کرد تا غلامرضا تختی با مرگش به اسطوره بدل شود؛ اسطورهٔ مقاومت و شاید شهیدی در راه مبارزه. اما به‌ اندازهٔ ادلهٔ موافقان تئوری مرگ او به دست ساواک، نقل قول و نشانه دربارهٔ خودکشی تختی در دسترس است؛ اول اینکه بعد انقلاب هیچ سندی در ساواک دربارهٔ مرگ او پیدا نشد. دوم، مسئلهٔ زندگی چهار روزهٔ او در هتل آتلانتیک بود که ظاهرا بعد قهر با همسرش، شهلا توکلی، راهی آنجا شده بود. سوم، حضور در محضر و انتقال خانه به مادر و خواهرش و تعیین وصی برای خودش بود و آخر، وصیت‌نامه‌ای که به خط خودش روی سربرگ هتل آتلانتیک پیدا شد. آنچه جمشید مشایخی در برنامهٔ «اختیاریه» می‌گوید بخشی از حقیقتی است که زیر سایهٔ جنبه‌های اسطوره‌ای مخفی و مغفول مانده بود؛ برای خیلی‌ها این اسطوره‌شکنی است ولی واقعیت این است که تختی آدمی بود که به ساحت اسطوره نزدیک شد. طرح این نکته که او خودکشی کرده شاید راه را برای مطالعهٔ بیشتر رابطهٔ جامعه ایرانی با قهرمان باز کند، مطالعه‌ای که نشان دهد مردم چطور از قهرمان خودساخته‌شان می‌توانند عبور کنند و بعد با احساس گناه به او رجوع کنند و بزرگش دارند. این‌‌‌ همان نکته‌ای است که فیلم بهرام توکلی هم به طور ضمنی دنبال می‌کند.» (۱۶ اسفند ۹۷)

 

 

تختی می‌خواست با هفت تیر خودکشی کند

 

در واکنشی دیگر به گفته‌های مشایخی، منصور برزگر سرمربی سابق تیم ملی کشتی آزاد ایران که از کشتی‌گیران قدیمی بوده به وجه اسطوره‌ای تختی اشاره کرد و البته موضوع مرگ او را همچنان مبهم دانست: ‌«تختی یک آدمی بود که مورد حمایت مردم بود و دوستش داشتند. جامعه آن دوره هم و ملت هم تختی را به عنوان یک اسطوره پذیرفتند. حالا ما اگر بخواهیم بعضی مسائل را بپردازیم که نظر شخصی‌مان باشد، درست نیست. بعد از انقلاب درباره اتفاق‌هایی که قبل از انقلاب افتاده بود و چه اشخاصی چطور کشته شده‌اند، صحبت شد ولی راجع به تختی صحبت خاصی نشد و مرگ او همین‌طور مشکوک ماند.» (تابناک، ۲۵ اسفند ۹۷)

 

با این حال، محمد نصیری، قهرمان وزنه‌برداری المپیک و جهان که رفاقتی صمیمی با تختی داشته در گفت‌وگویی که سال گذشته با روزنامه اعتماد داشت، صراحتا خودکشی را تائید کرد: «همه می‌دانند آقا تختی را نکشتند. روزی که ما در اردوی هتل آمریکا بودیم، هتل آمریکا درست روبه‌روی سفارت آمریکا بود، آقا تختی آمد با ما ناهار خورد. ظهر بود، آمد محل تمرین ما. گفت «آقا برومند من ممد رو با خودم ببرم تا عصری می‌یارم.» آقای برومند گفت «این داره تمرین می‌کنه، می‌دونی که ببریش تا صبح دیگه نمیاد.» راست می‌گفت من را از اردو می‌بردند بیرون، صبح فردا هم برنمی‌گشتم. آقاتختی گفت باشه و رفت. فرداش خبر دادند که آقا تختی مرده. ظهر روز قبل در اردو با من بود حالا مرگش را بگذاریم به حساب چه کسی؟ اگر من با او می‌رفتم ممکن بود این کار را نکند. ممکن بود تاریخ عوض شود یا زمان این کار عقب بیفتد. بگذارید به نقل از دوستان چیزی به شما بگویم. دوستان می‌گفتند زود‌تر از این برنامه، دو سال قبل‌تر از مرگ آقا تختی. در منطقه زردبند. اگر اشتباه نکنم آقای حسین زردبندی خدا بیامرز می‌گفتند، تو باغ ایشان در منطقه زردبند لواسان آقاتختی می‌خواست با هفت تیر خودکشی کند که به یکباره صدایش می‌زنند و او منصرف می‌شود و زمان این کار تا دو سال به عقب می‌افتد و این بار با سیانور خودکشی می‌کند. خود تختی در دست‌نوشته‌اش اشاره کرده که هیچ کس مقصر نیست. به هر حال خدا رحمتش کند. تصمیم به خودکشی یک لحظه است. اگر من آن روز با او رفته بودم شاید اصلاً آن شب به هتل نمی‌رفت و آن اتفاق نمی‌افتاد. خبر مرگ تختی که آمد آنقدر شلوغ شده بود که نگو و نپرس. تا حالا یک همچین چیزی در دنیا ندیده‌ام.»

 

 

فروهر و حسیبی نگفتند تختی را کشتند

 

فرزین مخبر، عضو حزب ملت ایران، از دوستان داریوش فروهر و عضو کمیته دانشجویی جبهه ملی سال ۹۳ در گفت‌وگویی با «تاریخ ایرانی» صراحتا فرضیه قتل تختی را رد کرد: «یادم هست داریوش فروهر که جسد تختی را تحویل گرفت همیشه در خصوص مرگ او با ابهام صحبت می‌کرد. ما که جوان‌تر بودیم خیلی دوست داشتیم که مرگ تختی را گردن شاه بیندازیم ولی فروهر هیچ وقت صریحا نگفت که تختی را کشته‌اند. حتی حسیبی که وصی او بود هیچ وقت نگفت که تختی را شاه و عواملش کشتند، اما ماجرا این بود که همه تصور کردند تختی را کشته‌اند. حتی نشریه فکاهی توفیق نوشته بود تختی را خودکشی کردند. شاید یکی از علل اوج گرفتن شایعه کشته شدنش این بود که هتل آتلانتیک جنب ساختمانی متعلق به ساواک بود که فکر کنم الان بانک شده است و از همینجا شایعه خودکشی او قوت گرفت. بعد‌ها از قرائن و حاشیه‌های ماجرای زندگی تختی به این نتیجه رسیدیم که خودکشی کرده است.»

 

خسرو سیف، دبیرکل حزب ملت ایران نیز گفته که «تختی خودکشی کرد اما عواملی باعث این خودکشی شد. این عوامل به حکومت باز می‌گردد.»

 

 

پدرم خودکشی کرد

 

مهم‌ترین واکنش از بابک تختی بود که برای اولین بار خودکشی پدرش را تائید کرد اما نقدهای صریحی به مشایخی داشت. فرزند تختی در گفت‌وگویی اینستاگرامی با مهدی رستم‌پور، خبرنگار ورزشی گفت: ‌«من بیش از ۲۰ سال پیش در ایران وقتی دنبال اسناد و مدارک درباره پدرم بودم راهم کشیده شد به وزارت اطلاعات. آن‌ها به من گفتند سری به هتل آتلانتیک زدی یا نه؟ من با صاحب هتل که از سال ۴۶ آن را در اختیار داشت صحبت کردم. گفت چطور بابک جان نیامدی این همه سال قاتل پدرت را ببینی. من در طول راه دچار عذاب وجدان بودم که باید خودم می‌رفتم هتل یا کس دیگری را می‌فرستادم. همه از اول انقلاب می‌گفتند این هتل لانه زنبور و متعلق به ساواک بوده است. این فقط پوششی بوده که تختی را به قتل برسانند. وقتی من آقای ساعد مدیر هتل را دیدم و از مصیبت‌هایی شنیدم که به خاطر مرگ تختی در آن هتل رفت، مصاحبه‌ای با رادیو بی‌بی‌سی فارسی کردم و گفتم تختی خودکشی کرده و همه کسانی که تختی را دوست دارند به آقای ساعد یک عذرخواهی بدهکارند. بعد از آن بمبی در روزنامه خرداد انداختند و یک لیست ۱۱۰ نفره همراهش کردند که یکی از آن اسامی من بودم. بعد از آن نشریات یالثارات و غیره به من هشدار می‌دادند که وارد این حوزه نشو. حالا بعد از ۲۵ سال مدیران صداوسیما که مطمئنا آزاداندیش‌تر از گردانندگان روزنامه یالثارات نیستند، چطور تریبون آنقدر آزاد در اختیار آقای مشایخی می‌گذارند که بگوید تختی از دست زنش خودش را کشت.»

 

به گفته بابک تختی «مساله خودکشی در زمان مرگ پدرم در سال ۴۶ تکرار شد. چیز تازه‌ای کشف نشده است. این اضمحلال کامل فرهنگی است. در مملکتی که فقط یک رادیو تلویزیون دارد و دسترسی به وسایل فرهنگی ساده نیست، به سادگی همه چیز را به ابتذال می‌کشانند. حتی دیگر زرد‌ترین روزنامه‌ها درباره سلبریتی‌ها هم این‌طور نمی‌نویسند که همسر فلان سلبریتی با چه کسی بوده و بعد از او چه کرده و این جور حرف‌ها. این یعنی اضمحلال فرهنگی. واقعا کاری می‌کنند آدم مخش سوت می‌کشد که واقعا شاملو و فردوسی و حافظ از اینجا درآمدند. آقای مشایخی گفتند تختی نمی‌توانست با این زنش زندگی کند. اصلا این کسی که شما می‌شناسید تختی نیست. اصلا تختی لات و لمپن نبوده. زنش را دیده بوده، می‌دانسته حجابش {چطور است} مثل شما عقب مانده نبوده. ارزش‌هایش با شما تفاوت داشته. با شعبان جعفری و دیگر لات و لوت‌هایی که شما اسم می‌برید، که روایت‌های زندگی تختی را از آن‌ها شنیدید بیگانه بوده و تفاوت داشته است. دوستانش می‌دانند، الان رفقایش هستند، آقای صنعت‌کاران هست، از او بپرسید. تختی اگر توی خیابان شعبان جعفری را می‌دید، مسیرش را عوض می‌کرد. تختی عارش از این بود که کشتی با این لات و لمپن‌ها قاطی شده. عارش از این بود که ورزش ملی بود، عشقش بود و راه عشق ورزیدنش به ملتش بود را یکسری لمپن از کنارش تغذیه می‌کردند و شمشیر نشاندند در بدن آقای فاطمی. این تختی شما نیست. تختی مگر مثل شما بود که نتواند از زنش طلاق بگیرد؟ منظور شما اختلاف نیست، منظور شما اینست که شهلا به تختی خیانت کرده و تختی نمی‌توانست این را تحمل کند و خودش را کشت. این چه استدلال بیهوده احمقانه‌ای است؟»

 

فرزند تختی در عین حال اختلاف پدر و مادرش را تائید کرده و گفته: ‌«مادر من در گفت‌وگو با مجله اطلاعات هفتگی گفت که ما اختلاف داشتیم. هم اختلاف طبقاتی داشتند و هم اختلاف سنی. یکی از مواردی که یادم است اینکه در زمان قدیم در سینما سرود شاهنشاهی پخش می‌کردند که باید همه می‌ایستادند، پدر من نمی‌خواست بایستد. می‌ایستاد بیرون که سرود شاهنشاهی تمام شود و مادرم به او می‌گفت برویم داخل سینما اما نایستیم. این بابا را عصبانی می‌کرد.»

 

او افزود: «این اصلا اسطوره‌شکنی نیست. دارند اسطوره‌زایی می‌کنند. برای تختی اسامی مختلفی گذاشتند. گفتند تختی اهل خانواده نبود. می‌گفتند برای خانه و خانواده ساخته نشده بود. آدم مهربانی که همه زندگی‌اش بخشیده بود، به زن و بچه‌اش نمی‌توانسته ببخشد؟ مادر من که زندگی‌اش را کرد، تمام شد و رفت اما این خجالت‌آور نیست برای مردمی که یک دختر ۲۱ ساله را این بلا را سرش آوردند؟ آن آقای مافی را یادتان هست که این دفاع از تختی نیست، نابود کردن تختی است. اینکه جهان‌پهلوان یک مملکتی از دست یک دختر ۲۱ ساله خودش را کشته است. یعنی چنین مملکتی رئیس‌جمهوری بهتر از احمدی‌نژاد می‌خواهد که جهان‌پهلوانش از دست یک دختر ۲۱ ساله خودکشی می‌کند؟ مادرم یک دختر ساده از خانواده معمولی بود که نه ربطی به کبریت توکلی داشت خاندانش و نه اتوتوکل. مادر من کلی به خودش غره شده بود برای ازدواج با تختی. دهانش هیچ وقت از خنده بسته نمی‌شد.»

 

 

دروغ شهیدسازی تختی را جلال آل‌احمد شروع کرد

 

به باور بابک تختی «دروغ شهیدسازی تختی را جلال آل‌احمد شروع کرد. او به دروغ گفت تختی را کشتند. این باعث و بانی بسیاری از اتفاقات غلط شد. آقای ساعد (مدیر هتل آتلانتیک) خیلی ستم کشید. چند بار زندان رفت. رفت پیش مرحوم طالقانی و به ایشان گفت اگر ما قاتل تختی هستیم یا ما را بکشید یا بگذارید زندگی خودمان را بکنیم. تا قبل از انقلاب مادرم قاتل تختی بود و بعد از انقلاب آقای ساعد شد. سازندگان فیلم اول تختی پیش آقای ساعد رفته بودند. آقای ساعد این چیز‌ها را که به من گفته بود برای آن‌ها و صد نفر دیگر تعریف کرده بود. من آخرین نفری بودم که شنیدم. آقای ساعد گفت شما این را در فیلم نمی‌گذارید. آن‌ها قول دادند بگذارند. اما فیلم دوباره‌‌‌‌ همان روایتی بود که اولین بار بعد از انقلاب در روزنامه جمهوری اسلامی خواندم و گفته بود ساعد یکی از ستون‌های ساواک بود. عین همین روایت در فیلم آمده است که این هتل را یکشبه درست می‌کنند برای تختی و جمعش می‌کنند. آقای طالقانی باعث شد که این فشار را از ایشان بردارند. ولی این روایت تا سالی که من رفتم پیش ایشان، در سال ۷۸، برای من مساله بود که چرا تختی رفته هتل و چرا این هتل؟ فکر نمی‌کردم این هتل الان در تهران وجود داشته باشد که حالا مدیرش باشد که من بتوانم با ایشان صحبت کنم.»

 

فرزند تختی به باورهای پدرش هم پرداخت: «در اینکه تختی مصدقی بود، تردید نیست. او در مسابقات آخرش با کنفدراسیون دانشجویان دیدار کرد، خیلی هم به آن‌ها علاقه داشت. حتی به آن‌ها گفته بود باید رادیکال‌تر از جبهه ملی برخورد کنیم. این را آقای دکتر خسرو پارسا به من گفته که هنوز هم در قید حیات است و در تهران زندگی می‌کند. من یکبار با صداوسیما مصاحبه کردم، برمی‌گردد به زمان مرحوم حاتمی. من از علاقه تختی به مصدق گفتم. آن زمان با مهارتی این مصاحبه را پخش کردند و کلمه مصدق را از آن درآوردند. من به این خاطر دیگر با صداوسیما مصاحبه نکردم.»

 

 

تختی امید داشت شاید یکی سراغش بیاید و نجاتش بدهد

 

بابک صراحتا تاکید کرد: «تختی را نکشتند. داوری ما درباره حکومت‌ها هر چه می‌خواهد باشد نباید قاطی واقعیت‌ها کرد. من اسناد پس از مرگش را دیدم. من تصور می‌کنم تختی رفته بود هتل به این امید که شاید یکی سراغش بیاید و نجاتش بدهد. در یادداشت‌هایش می‌گوید من یهودی سرگردانم…وگرنه می‌توانست برود باغ خودش. تختی آگاهانه دست به این انتخاب زد. تختی مداوم می‌گوید که با کشتی ادای دین می‌کند به مردم. او رفت آنجا در جنوب کشتی را آغاز کرد. این آدم راه ارتباط با مردم را پیدا کرده بود و برایش خیلی مهم بود. تختی نمی‌خواست این را قبول کند که راهی برای تغییر جهانش ندارد. نمی‌توانست پیش‌بینی کند که ۱۱ سال بعد انقلاب خواهد شد و آقای ساعد دچار گرفتاری می‌شود وگرنه در هتل این کار را نمی‌کرد. تختی در آخر زندگی راهی برای مبادله عاشقانه با مردمش را نداشت. نه می‌توانست کشتی بگیرد، نه می‌توانست انقلاب کند، نه می‌توانست از مصدقش دفاع کند. هیچی برایش نمانده بود. این بزرگترین مانعی بود که از عهده حل کردنش برنیامد.»

 

 

با روش‌های نخ‌نما به دنبال اسطوره‌کشی نباشید

 

خسرو معتضد، تاریخ‌نگار در برنامه تلویزیونی «اختیاریه» روایت جمشید مشایخی را تائید کرد و گفت: «تختی خودکشی کرد. مشکلاتی هم در منزل داشت. همسر آقای تختی تحصیلات بالا داشت و گاهی او را تحقیر می‌کرد.» اما این نظر معتضد، با واکنش‌های تندی مواجه شد. فدراسیون کشتی در بیانیه‌ای که روز ۲۵ اسفند منتشر شد، اعلام کرد: «متأسفانه در برنامه تلویزیونی اختیاریه از شبکه پنج سیما با تهیه‌کنندگی و اجرای آقای سید مرتضی فاطمی شاهد ورود به حریم خصوصی و زندگی شخصی جهان‌پهلوان غلامرضا تختی و بی‌اخلاقی‌ها و ناجوانمردی‌ها در حق این بزرگمرد کشتی ایران و جهان هستیم. این امر متأسفانه با اصرارهای خارج از قاعده مجری و استفاده از افرادی که کمترین شناخت را از جهان‌پهلوان تختی داشته‌اند صورت می‌گیرد که نشان از برنامه‌ای مشخصی برای تخریب چهره مردمی تختی است. فدراسیون کشتی پس از اظهار نظرهای آقای جمشید مشایخی پیشکسوت محترم عرصه سینما و تلویزیون به دلیل جایگاه کسوت ایشان ورودی به موضوع نکرد و سیل علاقمندان به کشتی در فضای مجازی و حقیقی ارادت خود را به غلامرضا تختی نشان دادند، اما ظاهراً مجری و تهیه‌کننده برنامه اختیاریه همچنان قصد دارد پا را از گلیم خود فرا‌تر گذاشته و با یک کار غیرحرفه‌ای و غیراخلاقی این بار از زبان خسرو معتضد تاریخدان مطالب خود را در مورد حریم خصوصی و زندگی شخصی جهان‌پهلوان تختی تکرار کرد. آقایان مسئول در رسانه ملی از شما تقاضا می‌کنیم به مدیران شبکه پنج سیما و تهیه‌کننده و مجری برنامه اختیاریه اعلام فرمایید از دست‌درازی در حریم شخصی و خصوصی زندگی جهان‌پهلوان غلامرضا تختی و مرحوم شهلا توکلی دست بردارند و با روش‌های نخ‌نما به دنبال اسطوره‌کشی نباشند. جایگاه جهان‌پهلوان غلامرضا تختی مرد بزرگ کشتی کشور در قلب مردم ایران بوده، هست و خواهد بود و ارادت ایشان به تختی بزرگ هیچ‌گاه با این روش‌های ناجوانمردانه کم نخواهد شد، اما فدراسیون کشتی در صورت تکرار این مسائل این حق را برای خود محفوظ می‌داند برای دفاع از حق خانواده بزرگ کشتی و مرد بزرگ و جاویدان کشتی از طرق مختلف این موضوع را پیگیری کند.»

 

روزنامه جوان نیز‌‌ همان روز نوشت: «اسطوره‌کشی را که برنامه «اختیاریه» درباره مرحوم تختی به راه انداخته است، باید جفای به او و البته مردم دانست. واقعاً معلوم نیست این همه اصرار بر کیفیت مرگ یک قهرمان و پهلوان ملی که دستش از دنیا کوتاه است آن هم در یک برنامه تلویزیونی برای چیست؟ حالا فرض کنیم با تلاش شبانه‌روزی مردم را متقاعد کردید اسطوره ورزشی‌شان خودکشی کرده و با پیش کشیدن این موضوع نام برنامه‌تان را سر زبان‌ها انداختید، آیا رواست برای نفع چندنفر یک اسطوره و باور یک ملت را قربانی کرد؟ اصلاً چه لزومی دارد که این موضوع در یک برنامه به این صراحت مطرح شود آن هم در سؤال از یک بازیگر. جالب است که جمشید مشایخی دعوای زن و شوهری را عامل و انگیزه خودکشی تختی اعلام می‌کند. برنامه اختیاریه برای پرسیدن سؤال بی‌جا درباره مرگ تختی از مدیران سیما تذکر نمی‌گیرد تا این بار با خسرو معتضد بحث خودکشی جهان‌پهلوان را مطرح کند و پاسخ هم این است که تختی کشته نشد (یعنی خودکشی کرد). لابد این بار برای اثبات حقانیت دستپخت برنامه قبلی پای یک کار‌شناس تاریخ وسط کشیده می‌شود تا دیگر حرفی نمانده باشد. این گیر دادن‌های بچگانه باعث می‌شود پای تنها فرزند جهان‌پهلوان هم به اظهارنظر درباره ماجرا باز شود. پسر تختی نیم قرن خودکشی پدر را تأیید نکرد تا اینکه صداوسیما در چله انقلاب با فضاسازی برنامه اختیاریه موجب تصریح خودکشی از جانب او شد، حتی اگر منکر نقش مستقیم ساواک شویم کمرنگ کردن نقش رژیم شاه جفای به تختی و مردمی است که آگاهانه تصمیم گرفتند خودکشی او را باور نکنند.»

 

 

تختی نباید اینجا را برای مرگ انتخاب می‌کرد

 

یکی از افرادی که در گفت‌و‌گوهای اخیر از او نام برده شد، امیرحسین ساعد مدیر هتل آتلانتیک سابق است که در ماجرای مرگ تختی لطمه زیادی دیده است. ساعد از بعد از انقلاب هر سال دست‌کم ده خبرنگار از روزنامه‌ها و مجله‌های مختلف به سراغش می‌آیند و او حساب می‌کند دست‌کم سیصد بار در مورد تختی، صحبت کرده است.

 

این یک گفت‌و‌گوی قدیمی با اوست که سایت «ورزش ۳» منتشر کرده است. ساعد می‌گوید: «من از مرگ تختی در اینجا، هم لطمه مادی خوردم و هم معنوی؛ لطمه‌ای که هیچ‌گاه جبران نمی‌شود. خیلی‌ها نمی‌دانند که من و تختی از جوانی با هم دوست بودیم، هم‌محله‌ای دوران بچگی بودیم و با هم نان و نمک خوردیم. تختی بچه خانی‌آباد بود و من بچه قنات‌آباد. بار‌ها با هم سفر رفتیم. از خارج ماشین آوردیم و در تهران فروختیم و خلاصه دوستان قدیمی بودیم.»

 

می‌گوید: «هر دو ما به نهضت ملی شدن صنعت نفت و دکتر مصدق گرایش داشتیم و در ۲۸ مرداد ۳۲ یکی از اولین مغازه‌هایی که شعبان بی‌مخ و دارودسته‌اش آتش زدند، مغازه من بود. تختی به هتل من زیاد رفت‌وآمد می‌کرد. مثلا یکی دو بار از نروژ و دانمارک آمده بودند تهران تا به او پیشنهاد مربی‌گری تیم کشتی‌شان را بدهند. آن‌ها در اینجا با تختی صحبت کردند و من هم مترجمشان بودم، اما واقعیت را طوری نشان می‌دهند که انگار او را کشته‌اند و به اینجا آورده‌اند یا اینکه به اینجا کشانده‌اند و شبانه کشته‌اند.»

 

به گفته او «یک شب قبل از ۱۶ دی تختی به هتل آمد و گفت من تازه از شکار آمده‌ام و حالا دیر وقت است، نمی‌خواهم به خانه بروم و خانواده‌ام را بیدار کنم، امشب در هتل می‌خوابم. اتاقی به او دادم وقتی می‌خواست تفنگ شکارش را با خودش ببرد به او گفتم این کار غیرقانونی است و مشکل برایمان درست می‌کند. تفنگ را‌‌‌ همان گوشه اتاق من گذاشت و رفت خوابید. شب دیگری آمد اینجا استراحت کند. اتومبیل بنز ۱۸۰ را روبروی هتل پارک کرد و کلید اتاق ۲۳ را گرفت و رفت. نصفه شب کارگرمان، محمد دانش صدای آب شنید و وقتی رفت بالا فهمید تختی حمام رفته است. بعد از آن هم غذا خواست. ما معمولا از ساعت معینی به بعد غذا نمی‌دادیم اما او غریبه نبود و به هتل ما زیاد رفت‌وآمد داشت. غذایش را که خورد قلم و کاغذ خواست که به او دادند (همان کاغذی که چند خط وصیت‌اش را روی آن نوشت). فردای آن روز من بانک ملی بودم که از هتل زنگ زدند (من کارمند بانک ملی بودم)، گفتند اتومبیل تختی پنچر شده و هرچه به اتاقش زنگ می‌زنیم گوشی را برنمی‌دارد. در هم می‌زنیم جواب نمی‌دهد. گفتم چند دفعه در بزنید اگر خبری نشد در اتاقش را باز کنید. من هم خودم را رساندم به هتل. تا من برسم، ماموران کلانتری هم آمده بودند. در اتاق را باز کرده بودند. تختی روی تخت افتاده بود و کنارش یک کپسول مسکن، یادداشت‌های روزانه و وصیت‌نامه‌اش دیده می‌شد.»

 

ساعد می‌گوید: «بعد از مرگش کسی که بیشتر از همه این شایعه را سرزبان‌ها انداخت کاظم کاظمینی بود. کاظمینی رئیس باشگاه بانک ملی بود و بعد از او، من رئیس آنجا شدم. یک شب کاظمینی به زورخانه‌ای رفت و شروع کرد به سخنرانی که چه نشسته‌اید. هیچ می‌دانید قهرمانتان را چه کسی کشته؟ فلانی که رئیس باشگاه است و صاحب فلان هتل، تختی را کشته. آن شب آنجا گلریزان بوده و کشتی‌گیران زیادی جمع شده بودند، به من خبر دادند که کاظمینی چنین کاری کرده و قرار است بریزند آنجا. کاظمینی خیلی علیه من شایعه ساخت. تا اینکه بالاخره من که پرونده او را در باشگاه داشتم یک روز زنگ زدم و گفتم فلانی من از تو ۲۷۰ برگ سند دارم. یکی از آن سند‌ها هم که جلوی من است تلگرافی است که از خارج فرستادی و گفتی که با بچه‌های کنفدراسیونی چنان کردیم و آن‌ها را با تخته شنا چنان زدیم که دیگر از این غلط‌ها نکنند. الان هم با گیلان‌پور - سردبیر کیهان ورزشی - قرار دارم و می‌خواهم این سند را به او بدهم. این‌طور شد که کاظمینی هم دست از سر من برداشت.»

 

اما شایعه، کار خودش را کرده بود و همه چیز هم برای باور آن‌ها آماده بود. تختی قهرمان محبوبی بود که هیچ کس نمی‌خواست باور کند به جز مرگ اسطوره‌ای مرگ دیگری نصیبش شده است. ساعد می‌گوید: «کشتی‌گیران شمیران خیلی سراغ مرا می‌گرفتند و خیلی اینجا می‌آمدند. یک روز عده‌ای از آن‌ها با آقای دلیریان به اینجا آمدند و از تختی پرسیدند. گفتم تختی رفیق من بود، با هم نان و نمک خورده بودیم اما خدا از تقصیراتش نگذرد. این را که گفتم احساس کردم صورت یکی از آن‌ها سرخ شد، شد رنگ این کاغذ، پرسید چرا؟ گفتم جوانمرد نباید برای رفیق‌اش دردسر درست کند، نباید کاری کند که بعد از مرگش اینقدر به من لطمه بخورد و اینقدر مرا عذاب دهند. به خاطر رفاقتمان هم شده تختی نباید اینجا را برای مرگ انتخاب می‌کرد.»

 

ساعد می‌گوید: «همین شایعه که ساواک تختی را در هتل آتلانتیک کشت کافی بود تا بعد از انقلاب هر روز عده‌ای جلوی هتل جمع شوند. روزی نبود که بعد از مسابقه‌ای در امجدیه (شیرودی) تماشاگران جلوی هتل جمع نشوند و علیه من شعار ندهند. خودتان را بگذارید جای من. چه حالی به شما دست می‌دهد اگر ببینید جمعیت کثیری جلوی محل کارتان جمع شده‌اند و شعارهای انقلابی می‌دهند و تهدیدتان می‌کنند؟ تنها یکی از دفعات یادم هست چنان از خودم بی‌خود شده بودم و چنان احساس ضعف کرده بودم که ناخودآگاه نشستم روی صندلی، درست مثل یک جک هیدرولیک که روغن پس بدهد و پایین بیاید. هفته‌ای نبود که یک بار بچه‌های کمیته اینجا نریزند و نگردند. آن هم دنبال راهرو و یا زیرزمینی که به ساختمان ساواک برسد. گفتن این‌ها ساده است اما آن موقع درد بزرگی بود که نمی‌دانستم به که بگویم.»

 

بالاخره ساعد به این فکر می‌افتد که باید کاری بکند و از این عذاب روزمره خلاص شود. می‌گوید: «آن موقع آیت‌الله طالقانی پیش‌نماز مسجد فخر در نزدیکی میدان فردوسی بود. رفتم آنجا و به ایشان گفتم اگر کسی هم تختی را کشته باشد یک بار باید او را بکشند اما من با این وضع هر روز می‌میرم و زنده می‌شوم. ایشان گفتند پسرم نگران نباش ما هم می‌دانیم که واقعیت چیست، خیالت راحت باشد دیگر کسی مزاحم‌ات نمی‌شود. رفتم و بعد از آن تجمعات کمتر شد.»

 

به نظر ساعد «تختی شبی شکست که پرچمداری تیم ملی را از او گرفتند. عطا بهمنش می‌گفت شبی که این اتفاق افتاد، در محوطه اردوگاه تیم ملی در دانشگاه افسری قدم می‌زدم که دیدم تختی گوشه‌ای نشسته است و گریه می‌کند.» و باز می‌گوید: «نمی‌شود همه حقایق را گفت به همین خاطر هم وقتی می‌خواستند فیلم تختی را بسازند به حاتمی و بعد افخمی اجازه ندادم فیلم را در هتل من بسازند. آن‌ها هم رفتند و در هتل استقلال فیلمبرداری کردند.»

 

نمای آلومینیومی چند سالی می‌شود سنگ‌ها سفید هتل اطلس را پنهان کرده است. هتلی که مدت‌ها آتلانتیک نام داشت و حالا می‌کوشد خاطرات آن زمان را فراموش کند. دی‌ماه اگر به این هتل بروید و بخواهید سراغ صاحب آن را بگیرید، کارمندان می‌گویند که صاحب هتل در سفر است. همه می‌دانند مراجعان دی‌ماه که دنبال صاحب هتل هستند، آمده‌اند تا قصه تختی را روایت کنند. او چندین بار درباره مرگ تختی در این هتل صحبت کرده و حتی تونل‌های ادعا شده را به خبرنگاران نشان داده است.

 

 

می‌دانم که فردا دیگر زیر خاک هستم

 

بعد از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ که بسیاری از اسناد ساواک به دست نیروهای انقلابی افتاد، هیچ مدرکی دال بر دست ‌داشتن ساواک در مرگ وی و یا قتل او پیدا ‌نشد. با این حال نزدیکی محل هتل آتلانتیک به یکی از ساختمان‌های متعلق به ساواک نگذاشت این گمانه به کلی رد شود.

 

پرویز ثابتی معاون امنیت داخلی ساواک در سال ۹۰ با رد نقش سازمان متبوعش در قتل تختی به صدای آمریکا گفت: «مثلا مرگ تختی که می‌گویند تختی را کشتند. تختی فردی بود که گرفتاری داشت و گرفتاری جنسی و ناتوانی جنسی و گرفتاری خانوادگی پیدا کرده بود و رفته بود سه روز در هتل آتلانتیک مانده بود و ظرف این سه روز رفته بود محضر و کاظم حسیبی از رهبران جبهه ملی را برای قیمومیت پسرش تعیین کرده بود. کسی که سه روز رفته در هتل مانده و برای بچه‌اش هم قیم تعیین می‌کند، یعنی چی؟ یعنی قصد دارد خودش را بکشد دیگر و خودش را هم کشت. بعد این‌ها می‌گفتند نخیر او را کشتند...»

 

استدلال غالب هواداران خودکشی تختی، همین اشاره به مشکلات خانوادگی اوست. روزنامه‌ها نیز بلافاصله پس از درگذشت تختی حول همین احتمال مطلب نوشتند: «یادداشت‌های تختی از تصمیم تا مرگ»، «اختلافات خانوادگی تختی چه بود؟» مادرزن تختی: «من دخالت نمی‌کردم.» خواهر تختی: «آن‌ها با هم اختلاف زیادی داشتند.» همهٔ این تیتر‌ها در کنار تیترهای ریز‌تر و کنار عکس آخرین دست‌نوشتهٔ تختی و عکس شهلا که بابک را در دست گرفته، ‌مهر تأییدی بود که کیهان آن روز بر خبر خودکشی به عنوان علت مرگ غلامرضا می‌زد.

 

آخرین دست‌نوشتهٔ تختی این بود: «خودکشی کاری سخت است... خداحافظ. حالا که این نامه را می‌نویسم می‌دانم که فردا دیگر زیر خاک هستم.» این تنها بخشی از دست‌نوشته‌های تختی در چهار ماه آخر زندگی بود که آن روز کیهان چاپ کرده بود: چهار ماه قبل: «شهلا رژیم گرفته و شیرش کم شده»، سه ماه قبل «امروز باز با شهلا دعوا کردم». یک ماه قبل «شیر شهلا به دلیل رژیم قطع شده، نگران بابکم هستم.»

 

همهٔ دست‌نوشته‌هایی که کنار هم قرار گرفتنشان تنها یک معنی دارد: «من از دست زنم خودکشی کرده‌ام.» مادر و خواهر غلامرضا هم به شدت علیه شهلا موضع گرفتند. روی جلد اطلاعات هم آمده بود که تختی از دو ماه‌ و نیم قبل به دلیل اختلاف با همسرش قصد خودکشی داشته است. حتی هفته‌نامهٔ فردوسی هم در دو گزارش به تحلیل علل خودکشی قهرمان پرداخته و در یکی از آن‌ها مشکلات را دلیل این تصمیم معرفی کرده و در دیگری به ستایش این تصمیم و به وصف جاودانگی این مرگ پرداخت. (تابناک، ۱۷ دی ۹۰)

 

 

تصمیمی گرفته‌ام که خودم و شما را راحت خواهد کرد

 

مجله «تهران‌مصور» در گزارشی که روز ۲۲ دی ۱۳۴۶ منتشر کرد به نقل از خواهر تختی نوشت: «شب جمعه گذشته وقتی تختی به خانه آمد مثل همیشه لبخند به لب داشت ولی زنش شهلا اخم‌ها را درهم کرده بود و حرفی نمی‌زد. شام را در سکوت خوردیم و غلامرضا و شهلا پس از خوردن شام به اتاق خوابشان رفتند و باز هم مثل شب‌های گذشته صدای دعوایشان به گوشم رسید. تختی و شهلا یک ماه پس از عروسی مرتب دعوا داشتند و این ناراحتی را همیشه شهلا پیش می‌کشید و من هر وقت به او می‌گفتم شهلا جان، چرا زندگی خودت و شوهرت را تلخ می‌کنی، شوهر تو نه مشروب می‌خورد، نه قمار می‌کند و نه عیبی دارد. پس چرا این‌طور او را عذاب می‌دهی؟ و شهلا همیشه در جوابم می‌گفت: «مشروب نخوردن، قماربازی نکردن مهم نیست. غلامرضا مردی که من می‌خواهم نیست.» و شب جمعه گذشته هم مثل تمام شب‌های یکسالی که از زندگی مشترک و غیرقابل تحمل آن‌ها گذشته بود به پایان رسید. صبح غلامرضا زود‌تر از همیشه از اتاق خواب بیرون آمد و از چهره اندوهبار و پژمرده‌اش پیدا بود که شب را تا صبح بیدار بوده. صورتش را شست. لباسش را به تن کرد و برخلاف همیشه که صبحانه می‌خورد بدون اینکه حرفی بزند یا چیزی بخورد به طرف در حیاط رفت. با عجله به صحن دویدم و گفتم: داداش جون چرا انقدر ناراحتی؟ مگه صبحانه نمی‌خوری؟ غلامرضا سری تکان داد و گفت: با اخلاق این زن، با ناراحتی‌هایی که هر دقیقه برایم فراهم می‌کند، توقع داری که صبحانه هم بخورم؟ با لحن نرمی گفتم: آخه داداش جون. چرا بیخود خودتو ناراحتی می‌کنی؟ غلامرضا برای اولین بار در حالی که اشک در گوشه چشمانش جمع شده بود گفت: تمام تقصیر‌ها به گردن شهلا نیست. خانواده‌اش او را وادار می‌کنند که زندگی را برای من مشکل و غیرقابل تحمل نماید و من که بین مردم آبرو و حیثیت دارم نمی‌توانم پس از یک سال که از زندگی زناشویی ما گذشته از او جدا شوم. نگاهی به چشمان اشک‌آلود برادرم کردم و گفتم: اما برادر. من دیگه نمی‌تونم ناراحتی تو رو ببینم. تو هنوز هم قهرمان محبوب مردم و مایه افتخار خانواده ما هستی و این برای ما دردناک است که تو از دست زنت گریه کنی. غلامرضا صورت مرا بوسید و گفت: خواهرجان. مطمئن باش که دیگر اشک برادرت را نخواهی دید چون تصمیمی گرفته‌ام که هم خودم و هم تمام شما را راحت خواهد کرد. غلامرضا از خانه بیرون رفت و ما مثل سابق مشغول کار شدیم چون هیچ نمی‌دانستیم که غلامرضا چه تصمیمی گرفته است.»

 

خواهر تختی اضافه می‌کند: «روز جمعه از غلامرضا خبری نبود و شب هم به منزل نیامد. روز شنبه تا غروب باز هم از او خبری نشد تا اینکه ساعت ۷ شب تلفن زنگ زد. شهلا گوشی تلفن را برداشت من خیلی زودم فهمیدم که غلامرضا تلفن کرده است. نفهمیدم که غلامرضا چه می‌گوید ولی شنیدم که شهلا در جواب او با اخم گفت: حرف دیگری ندارم بزنم. خانواده من برایم وکیل گرفته‌اند و تو باید خواه و ناخواه مرا طلاق بدهی. باز هم غلامرضا چیزهایی گفت و شهلا پس از اینکه به حرف‌های او گوش داد تلفن را بی‌اعتنا زمین گذاشت. از شهلا پرسیدم که غلامرضا چه می‌گفت؟ شهلا در جوابم گفت: هیچ شوخی می‌کرد و می‌خواست مرا بترساند، می‌گفت که خودش را خواهد کشت. از من می‌خواست که از بچه‌مان بابک خوب نگهداری کنم. از شنیدن این حرف خیلی ناراحت شدم ولی هیچ نمی‌توانستم تصور کنم که حرف غلامرضا جدی بوده و ما را برای همیشه تنها و خانه‌اش را سوت و کور خواهد کرد. اما امروز وقتی رفقایش خبر دادند که غلامرضا خودکشی کرده یاد قطره اشک و آخرین کلامی که روز جمعه گفته بود افتادم.» (تاریخ ایرانی، ۱۷ دی ۱۳۹۴)

 

 

آن‌ها که گفتند تختی را کشتند

 

اما پس از انقلاب، روایتی که در مطبوعات غالب شد، قتل تختی بود. پیگیری‌های «تاریخ ایرانی» نشان می‌دهد اولین ادعا درباره نحوه مرگ تختی کمتر از دو هفته پس از انقلاب در روزنامه کیهان منتشر شد. «ساواک تختی را با آمپول هوا کشت: رازی که پس از ۱۳ سال فاش می‌شود.» در مطلب کیهان در ۵ اسفند ۱۳۵۷ آمده «هفته گذشته یکی از خوانندگان کیهان ورزشی به دفتر مجله آمد و با نشان‌هایی که داد و اطلاعاتی که در اختیار ما گذاشت پرده از راز مرگ غلامرضا تختی برداشت. نام این خواننده در نزد ماست و ما نیز از افشای آن پوزش می‌خواهیم و کسی را نیز متهم نمی‌کنیم تا لحظه‌ای که مدرکی محکمه‌پسند بر این ادعا پیدا کنیم. ماموران ساواک به هویدا تلفن زدند و از مقاومت و سرسختی او گفتند و او هم به شاه گفته بود هر کار را که صلاح است انجام دهید و سرانجام هم برای اینکه جنایاتشان فاش نشود نخست آخرین نفس او را با آمپول هوا گرفتند و بعد هم قرص خواب‌آور و تریاک به معده‌اش خالی کردند تا به اصطلاح پس از کالبدشکافی گفته شود که او خودکشی کرده است و بعد هم جسدش را در هتل آتلانتیک گذاشتند و یک تفنگ خفیف هم پهلویش. به ظاهر هم فقط گذاشتند عکس‌هایی از روبرو از جسد گرفته شود. اما پشت سر شکافته و ساق پای دریده و سر آش‌و‌لاش او را شکل دادند تا به اصطلاح کسی متوجه نشود و خب چه کسی هم بود که بگوید آن نوشته وصیت باقی‌مانده از تختی جعلی است.»

 

روز ۲۹ خرداد ۱۳۵۷ روزنامه کیهان ادعایی را به نقل از گروهی موسوم به «سازمان مجاهدین راه حق» منتشر کرد: «دستور قتل جهان‌پهلوان را شخص شاه صادر کرده بود و شخصی به نام علی عبده رئیس باشگاه پرسپولیس و بولینگ‌دار معروف و صاحب قمارخانه مامور اجرا بوده است. شاه در دستور قتل تختی به عبده گفته بوده است: با هر روشی که می‌دانید کار او را بسازید یا او را به طرف ما بکشید و باعث شوید که از جبهه ملی خارج شود. خواه از طریق مادی یا طرق دیگر. علی عبده با مرحوم تختی تماس می‌گیرد و به او وعده‌های گوناگون که اگر از راه خود برگردد از جمله به جهان‌پهلوان گفته شده بود که شهردار تهران یا نماینده مجلس خواهد شد. اما تختی زیر بار نمی‌رود و وقتی علی عبده در مرحله اول ماموریش شکست خورد به شاه گزارش می‌دهد که به هیچ عنوان نمی‌توان تختی را نرم کرد. در اینجا بود که شاه به عبده دستور می‌دهد که با همکاری ساواک ترتیب کار تختی داده شود و از اینجا شخصی به نام عطاپور که مدت‌هاست درباره هویت او تحقیق می‌کردیم به عنوان رابط ساواک با عبده تعیین می‌شود. عامل اجرای قتل همین رضا عطاپور بوده است. البته در این ماجرا دو نفر دیگر هم نقش داشته‌اند که فعلا نمی‌توانیم اسم آنان را ذکر کنیم زیرا این دو نفر هم اکنون در تهران هستند و حکم جلب آنان صادر شده است.» اما در روزهای بعدی خبری از آن دو نفر و اطلاعات بیشتری درباره نقش عبده منتشر نشد.

 

۱۴ دی ۱۳۵۸ خانواده تختی در قم با امام خمینی دیدار کردند. چنانچه روزنامه جمهوری اسلامی در ۱۷ دی نوشت شهلا توکلی و بابک تختی ناهار را که نان و سیب زمینی بود به اتفاق امام صرف کردند. بعد از ناهار بابک به امام میگوید: «من تا به حال سه افتخار بزرگ دارم: به حضور امام امت رسیده‌ام. فرزند جهان‌پهلوانی چون تختی هستم. این انقلاب به رهبری امام به پیروزی رسیده است.» امام دستی به سر بابک می‌کشند و می‌بوسند و فرمودند: «پسرم، سعی کن همیشه پهلوان باشی نه قهرمان.»

 

 

راز شهلا

 

شهلا توکلی روز ۲۷ خرداد ۱۳۹۳ در ۶۸ سالگی در تهران درگذشت؛ لوریس چکناواریان، آهنگساز و رهبر ارکستر برجسته، یک ماه و نیم قبل از فوت او را در خانه‌اش دید و دی‌ماه‌‌ همان سال در گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی» این ملاقات را این‌طور روایت کرد: «این دیدار برای من خیلی جالب بود. از ایشان برای تماشای اجرای سوئیت سمفونی تختی دعوت کردم و او هم قبول کرد و وقتی می‌خواستم بیرون بیایم به من گفت: «آقای چکناوریان می‌خواستم به شما بگویم که اگر من ۲۰ سالم بود باز هم با تختی ازدواج می‌کردم.» این حرف آن‌قدر روی من تاثیر عمیقی گذاشت که گریه‌ام گرفت. هنوز هم این مساله برای من تکان‌دهنده است. به منزل که آمدم آن‌قدر تحت تاثیر خانم شهلا بودم که «سوگ شهلا» را نوشتم. او زن بزرگی بود که با وجود زیبایی هیچ‌گاه بعد از تختی ازدواج نکرد. وقتی در سالخوردگی دیدمش هم زیبا بود. برخی مردم بدون اینکه واقعا به او نزدیک شوند همین‌طور سطحی درباره‌اش قضاوت کردند.»

 

۵۱ سال پس از درگذشت تختی و ۴ سال پس از فوت همسرش، بار دیگر رابطه رازآلود این دو به رسانه‌ها کشیده شده؛ درحالی که به گفته سامان کاشی از دوستان خانوادگی تختی «باید استتوس‌های فیس‌بوک شهلا را دید. شهلا یک استتوس دارد که نوشته من سال‌ها بعد از فوت تختی با مرد‌ها می‌خواستم صحبت کنم سرم را پایین می‌انداختم. یک روز مدیر از من پرسید من دارم صحبت می‌کنم چرا سرتان را پایین می‌اندازید، بعد یادم افتاد که در طول دوران ازدواجم اینگونه بار آمدم. من یکی از استتوس‌های شهلا را خواندم بغض کردم. نوشته بود «وقتی رفتم جسد تختی را دیدم بابک بغلم بود. گفتم که یعنی بهار امسال را تختی نمی‌بیند؟ مگر می‌شود بهار بیاد و تختی نبیند؟ من چگونه می‌توانم مشکلات را تحمل کنم.» بعد می‌نویسد «مشکلاتی که پس از آن به وجود آمد باعث شد همه آن چیز‌ها را فراموش کردم.» تو می‌خواهی عشق را ببینی استتوس‌های شهلا توکلی را بخوان. بعد از این همه سال رگه‌های آن عشق را می‌بینید. بعد می‌توانید با همه حرف‌هایی که نوشته شده قیاس کنید. مثلا من می‌رفتم خانه‌شان یک چیزی می‌دیدم، می‌پرسیدم این چیست، اگر برای تختی بود این تختی را با یک احساس خاصی می‌گفت.» (دنیای فوتبال، آبان ۱۳۹۴)

 

اما شهلا توکلی چنانکه پسرش گفته سال‌ها قاتل همسرش معرفی می‌شد و آنطور که برادرش رضا توکلی روایت کرده مشقات زیادی نیز پس از سوگ همسرش تجربه کرد: «گویا افرادی که در دانشگاه و از عوامل ساواک بودند به شهلا برای اینکه حرفی نزند و چیزی نگوید، می‌گویند عکسی از شما هست که دارید فلان جا با فردین می‌رقصید جلو هنرپیشه‌ها. درست که ما به شما احترام می‌گذاریم و شوهرتان هم آدم محترمی بودند؛ اما نکنید این کار را و … که شهلا از کوره در می‌رود و می‌گوید خودم را از پنجره پرت می‌کنم پایین و… آمد خانه پدرم گفت سکوت، اکبر گفت سکوت. اذیتت می‌کنند و...»

 

آیا روایاتی که اخیرا در حال بیان است، دوباره درصدد معرفی شهلا توکلی به جای قاتل تختی است؟


پرونده «تاریخ ایرانی» درباره جهان‌پهلوان تختی را اینجا بخوانید







کلید واژه ها: تختی


نظر شما :