مطبوعات پیش از انقلاب به روایت حمید تبریزی
***
برای شروع بحث از فعالیت مطبوعاتیتان بگویید.
در سال ۴۵ و در حالی که در مقطع دبیرستان مشغول تحصیل بودیم، به اتفاق هم مدرسهایها تصمیم گرفتیم که نشریهای در آوریم که فقط به داخل مدرسه مرتبط نباشد و به کمک کتابفروشیها بتوانیم آن را به دست مردم تبریز برسانیم. اسم نشریهمان را «خزه» گذاشتیم که اتفاقا در همان شماره اول مورد توجه فرهیختگان تبریز هم قرار گرفت. یادم است که روزی «صمد بهرنگی» در مورد مقالهای که راجع به «صادق چوبک» نوشته بودم، به من اعتراض کرد و معتقد بود که نباید او را که ماهی ۱۰ هزار تومان از شرکت نفت حقوق میگیرد به عنوان یک چهره فرهنگی به مردم بشناسانیم. همین حساسیت او نشان میداد که «خزه» با وجود اینکه محصول چند نوجوان دبیرستانی بود میتوانست حرفهای زیادی برای گفتن داشته باشد. البته شرایط اجازه فعالیت نداد و نشریه نوپای ما بعد از شماره اول به نوعی جوان مرگ شد.
حتما به دلیل کمبودهای مالی؟
نه، هزینههای «خزه» را به کمک دوستان پرداختیم وبا تکفروشی توانستیم پولهای هزینه شده را برگردانیم. مشکل ما این بود که مدیر و تنی چند از معلمان دبیرستان با بهانه قرار دادن اینکه این نشریه به نام مدرسه چاپ میشود، دوست داشتند در امور نشریه دخالت کنند و حتی مقالههای اصلی با امضای آنها به چاپ برسد، حتی در شماره اول مطلب من یادداشت اول شد و مطلب معلم ادبیات در صفحههای داخلی کار شد که این مساله برای آنها قابل قبول نبود و سختگیریهایشان به حدی بود که در نهایت عطای کار را به لقایش بخشیدیم. البته در سال ۴۸ و با کمک شخصی به نام «جواد پارسا» نشریهای به نام «ژقند» به معنی «فریاد سهمگین» را در آوردیم که بعد از شماره اول با خواست رژیم اسم را به «پژواک» تغییر دادیم و بعد از شماره سوم باز هم با دستور رژیم که نوشتههای ما را با منافع خود در تضاد میدید، توقیف شدیم تا در همان اول راه روزنامهنگاری به این نتیجه برسیم که قدم گذاشتن در مطبوعات تحمل دشواریهای زیادی میطلبد.
با این توضیحات شما فضای پیش از انقلاب را فضایی پرچالش برای مطبوعات میدانید.
صد در صد! مشکلات زیادی بود که به روزنامهنگاران اجازه نمیداد تا بتوانند آنطور که باید فعالیت کنند و در نتیجه نتوانند به انتظارات جامعه را برآورده کنند. در این بین سانسور بیشتر از هر مساله دیگری مانعی برای ابراز اندام روزنامهها و روزنامهنگاران میشد.
سانسور پیش از انقلاب با چه شیوهای اعمال میشد؟
حکومت شاه سانسور عجیبی و شدیدی را اعمال میکرد و هیچ نشریهای نمیتوانست حتی به اندازه یک قدم از مرزی که رژیم تعیین کرده بود، کنارتر بردارد. شاه میدانست که دربار و اطرافیانش مشکلات ریز و درشتی دارد و رسانههای آزاد میتوانند با انعکاس بدرفتاریهای آنها وجهه سلطنت پهلوی را خدشهدار خواهد کرد. به همین دلیل بود که همیشه با ذرهبین به بررسی رسانهها میپرداختند تا حرفی و خبری بر خلاف منافع شاه و دربار به گوش مردم نرسد.
واکنش روزنامهنگاران به آن شرایط چه نوع واکنشی بود؟
برخورد با رسانهها به گونهای بود که روزنامهنگاران ناخواسته به «خود سانسوری» رسیده بودند. البته نمیتوان گفت که به دربار وابسته بودند اما بر خلاف خواسته حاکمیت هم چیزی نمینوشتند تا بلکه از گزندهای احتمالی در امان بمانند. البته مجلههایی چون «فردوسی» که از مجلات معروف مورد توجه جوانان بود گاهی مطالبی مینوشتند که منجر به توقیف مقطعیاش میشد. با این وجود روزنامهنگاران میدانستند که رژیم از چه چیزهایی خوشش میآید و از انتشار چه مطالبی عصبانی میشود و هیچگاه تصمیم نگرفتند که به جدال با شرایط بغرنج آن روزها بپردازند و شاید به همین دلیل بود که شاه هم هیچگاه برخوردی جدی و فیزیکی با آنها نداشت و برخلاف رضاخان رفتاری ملایم با اهالی رسانه از خود نشان میداد.
تعامل بین رژیم و روزنامهنگاران چطور بود؟
اینکه روزنامهها به خود سانسوری توجه نشان میدادند، نمیتواند نشانه تعامل باشد. رژیم حتی با برخی از اسمها هم مشکل داشت و امضاهایی چون «بزرگ علوی»، «احسان طبری» و.. ممنوع بود. هیچ رسانهای اجازه نداشت تا درباره فلسفه و یا حتی تاریخ معاصر چین چیزی بنویسد. خب! با این شرایط میتوان به این نتیجه رسید که فضایی خفقان بر مطبوعات حاکم بود و همه فعالیتهای آنها کاملا تحت کنترل عوامل رژیم بود و وابستگیشان به حدی رسیده بود که با هر بهانه مجبور به گذاشتن عکس محمدرضا پهلوی در صفحههای اول خود میشدند و اسامی خاصی را که دربار نسبت به آنها حساس بود تحت هیچ شرایطی در نشریه خود چاپ نمیکردند. به خاطر دارم که دکتر محمد عنایت در مجله «نگین» عکس چهگوآرا بر روی جلد برده بود که با دستور مقامات عکس فوق را به یکی از صفحههای داخلی منتقل کرد. البته همانطور که گفتم، بدرفتاری چندانی با روزنامهها و روزنامهها نمیشد و رژیم به تذکر و توقیفهای مقطعی اکتفا میکرد.
میتوان تسلیم شدن محض روزنامهنگاران در قبال خواستههای رژیم را دلیلی بر برخورد نرم با آنها دانست؟
خب! به هر حال روزنامهنگاران همیشه به ماندگاری فکر میکردند و به همین دلیل به ناچار انتظارت سیستم حاکم را مورد توجه قرار میدادند. البته در مواردی هم دیده میشد که خط قرمزها رعایت نمیشد. به عنوان مثال یکی از نشریات کاریکاتوری بدون شرح کار کرده بود که در آن الاغی که روی تخت خوابیده بود، یک دست لباس سناتوری را به آویز آویزان کرده بود. البته آن مجله هم توقیف نشد و حاکمیت فقط به جمعآوری آن از دکههای مطبوعاتی بسنده کرد.
این نرمش آن هم در قبال چنین کاریکاتوری چه معنی میتواند داشته باشد؟
واقعا نمیدانم دلیل اصلی این نرمش نشان دادنها آن هم در شرایطی که سانسوری شدید اعمال میشد، چه بود. شاید اطرافیان شاه او را به این نتیجه رسانده بودند که بقای رسانهها و همچنین آزادی ظاهری میتواند به بقای سلطنتش کمک کند.
از این بحث خارج شویم. مطبوعات پیش از انقلاب تا چه حد میتوانستند در شرایط مختلف تاثیرگذار ظاهر شوند؟
نزدیک به صفر درصد! این «صفر در صد» اغراق نیست و مطبوعات هیچگونه تاثیرگذاری در پیش از انقلاب نداشتند که این هم دلیلی جز ترس شاه از آگاهی مردم نداشت. این ترس موجب شده بود تا فضایی خفقانآور برای رسانهها حاکم شود. دقیقا به خاطر دارم که هرگاه اتفاق خاصی سیاسی رخ میداد مامورین حکومتی مطالبی مشخص را به روزنامه ارسال کرده و آنها را مجبور میکرد تا صفحههای خود را با آن مطالب پر کنند. به یاد دارم که در حادثه «سیاهکل» صفحه اول کیهان و اطلاعات دقیقا شبیه به یکدیگر بود که این موجب میشد تا اعتماد مردم سلب شود. این شرایط به گونهای بود که با خواست رژیم تمام فعالین سیاسی در روزنامهها کمونیست خوانده میشدند و از مجاهدین خلق در حالی با نام «مارکیستهای اسلامی» نام برده میشد که همنشینی مارکسیست و اسلام تحت هیچ شرایطی امکان پذیر نیست. البته روزنامهها همچنین ماموریت داشتند تا نظام شاهنشاهی را موهبتی از جانب خداوند به ایران و ایرانیها معرفی کنند و به این سبب هیچ کس نمیتوانست کوچکترین انتقادی را به سیستم حاکم وارد بداند. این در شرایطی بود که نوشتههای ضد دینی و همچنین ترویج فحشا در نشریات و حتی کتابها آزاد بود و صاحبین چنین تفکراتی به هیچ وجه محدودیتی برای فعالیت خود احساس نمیکردند.
ممنوعیت اسامی خاص با چه هدف و با چه شکلی صورت میگرفت؟
رژیم به برخی از اسامی حساس شده بود و افرادی چون «صادق چوبک»، «صمد بهرنگی»، «رضا براهنی»، «جلالآلاحمد» و... تحت هیچ شرایطی نمیتوانستند مطالبی با امضای خود در جریدهها داشته باشند، حتی اگر مطلب هیچ گزندی به سلطنت وارد نمیساخت. البته آنها با امضای مستعار کار خود را دنبال میکردند، به عنوان مثال رضا براهنی با جابهجایی حروف اسم و فامیلی مطالب خود را با نام «بهرام رضایی» به چاپ میرساند.
مردم در این شرایط چه نگاهی به روزنامهنگاران داشتند؟
با وجود اینکه آنها نمیتوانستند به انعکاس دغدغههای جامعه بپردازند و گفتنیها را بگویند، همیشه مورد احترام و توجه خاص مردم بودند. به هر حال همه میدانستند که رژیم استبداد آزادیشان را سلب کرده است و اگر اینطور نبود عملکرد دیگری را از خود برجای میگذاشتند. در تبریز آقایی به نام «ملازاده» که خبرنگار کیهان بود و همچنین برادران «نیکرفتار» که خبرنگاران اطلاعات بودند، وجههای آبرومندانه داشتند و همیشه مورد توجه مردم قرار داشتند. البته مردم بیشتر ترجیح میدادند که اخبار را از طریقbbc بشنوند و روزنامههای داخلی را صرفا برای مطلع شدن از رویدادهای کشورهای خارجی و استفاده از مطالب بخش سرگرمی خریداری میکردند و همین موجب شده بود تا روزنامهها هم بیشتر به سراغ مطالب خنثی بروند تا جاییکه جلال آل احمد در جایی گفته بود که نشریات ایرانی «رنگین نامه» هستند و نمیتوانند رضایت قشر فرهیخته به دست آورند. در آن سالها مجلاتی چون «تهران مصور»، «آسیای جوان» و «سپید و سیاه» با وجود اینکه فروش نسبتا خوبی داشتند، در جریان سازی و تاثیرگذاری نتوانستند به توفیق برسند.
مطبوعات چه نقشی در انقلاب داشتند؟
در روزهای پایانی سلطنت پهلوی روزنامهها به معنای واقعی روزنامهنگاری میکردند و با انعکاس واقعی اخبار شرایطی را به وجود آوردند که همه بدانند واقعا در مملکت چه خبر است. آن روزها برای خرید روزنامههای کیهان و اطلاعات صفهایی طولانی تشکیل میشد و روزنامه آیندگان و هفتهنامه تهران مصور گزارشهای خوبی را از اتفاقات جاری مینوشتند. دو تیتر به یادماندنی «شاه رفت» و «امام آمد» هیچگاه از اذهان عمومی ایرانیان خارج نخواهد شد و این نشان میدهد که این دو تیتر را باید شاهکاری از پدیدآوردگانش بدانیم.
این شرایط با وجود سانسور دوران شاه عجیب نبود؟
بعد از اینکه «بختیار» روی کار آمد و تصمیم به انحلال ساواک گرفت، همه چیز تغییر کرد و روزنامهها در آزادترین موقعیت تاریخ فعالیت خود در ایران هر آنچه میخواستند را نوشته و به دست مردم رساندند. البته این آزادی باعث شد تا آنهایی که حرفهای نبودند و بیشتر به فکر فعالیتهای دیگر بودند با تحلیلهای به قول عامیانه آبکی خود عدهای از مخاطبین را به روزنامهها بدبین کنند. به عنوان مثال بعضی از نشریهها گزارشهای متعددی درباره این نوشتند که شاه شش تا سگ داشت و کلی از وضعیت سگهای شاه خبررسانی کردند. این در حالی بود که یک روزنامهنگار حرفهای به خوبی آگاهی دارد که ایراد تاثیرگذار شاه نگهداری از سگهایش نبود. اما متاسفانه برخیها به جای اینکه به بررسی آسیبها وابستگی شدید شخص شاه به آمریکا توجه نشان بدهند، سراغ مواردی میرفتند که واقعا نمیتوانست «اصل» تلقی شوند. این نوع گزارشها در حالی در صفحههای نشریات مخالف دیده میشد که مستشاران آمریکایی با کمترین کارایی، بیشترین منافع را از درآمدهای کشور به جیب میزدند و با عقد قراردادهایی کاملا یک طرفه به ثروت اندوزی مشغول بودند. به نظر من یک روزنامهنگار چه زمانی که قرار است به عنوان منتقد وارد گود شود و حتی در جایی که قصد حمایت دارد، باید اصول را در اولویت پیگیریهای خود قرار دهد تا در راه انتقاد و حمایت از مسیر صحیح خارج نشود. مشکل دیگر آن روزها، این بود که بعضیها نشان دادند ظریفت آزاد بودن را ندارند و بارها شاهد این بودیم که برای تخریب دیگران کاریکاتورهایی زشت و حتی مستهجن کشیده بودند، به همین دلیل تاکید میکنم که در کنار آزادیخواهی باید شراطی را طوری فراهم کرد که همه از ظرفیت لازم برای داشتن آزادی برخوردار باشند.
اوضاع اقتصادی نشریات برای ماندگاری مطلوب بود؟
یکی از معدود کارهای خوبی که رژیم در قبال نشریات داشت، این بود که از طریق ارایه کاغذ و موارد اینچنینی این امکان را فراهم آورده بود که مطبوعات به لحاظ برخورداری از امکان اقتصادی مطلوب سختی چندانی را تجربه نکنند. البته بعد از روی کار آمدن «هویدا» شرایط بغرنج شد و در کنار عدم حمایت مالی، توقیفهای فلهای که تا آن موقع دیده نشده بود، روزهای تاریکی را برای نشریات رقم زد.
هویدا با چه بهانهای دست به چنین اقدامی زد؟
هیچ کس نتوانست به این سئوال جوابی پیدا کند که هویدا چه انگیزهای در قلع و قمع کردن رسانهها داشت. در سال ۵۳ مجلاتی چون «ترقی»، «آسیای جوان»، «امید ایران» و «تهران مصور» در حالی به محاق توقیف رفتند که هیچکدام وجهه سیاسی نداشتند و کسی به یاد نداشت که مطلبی در مخالفت با شاه چاپ کرده باشند. این کار هویدا از آنجا غیرقابل پیشبینی بود که خود دستی بر آتش مطبوعات داشت و «کاوه» را از سالهای ۳۹ تا ۴۲ در پانزده شماره به چاپ رسانده بود و نشریه «تلاش» را هم هشتاد و دو شماره به روی دکه فرستاده بود که اتفاقا در زمان خود از مجلات پرباری بود که از همه حوزهها مطالبی خوب از بزرگترین نویسندهها استفاده کرده بود و به همین دلیل همه تعجب میکردند که یک مطبوعاتی چنین برخوردی با مطبوعات دارد.
سطح کیفی نشریات آن روزها نسبت به سطح اول دنیا چطور بودند؟
با وجود فضای نامنابسی که وجود داشت، چند مورد را میتوان نام برد که سطح کیفی بالا و استانداردی داشتند که یکی از این نشریات ماهنامه «سخن» بود که با تلاش دکتر خانلری منتشر میشد که حتی میتوان آن را یک دایره المعارفی دانست که به سئوالهای روز هم میتواند پاسخ بدهد. همچنین مرحوم ناصر وثوقی و مرحوم ایرج افشار به ترتیب مجلات «اندیشه و هنر» و «ایران زمین» را منتشر میکردند که هر کدام از آنها میتوانست ادعا کند نشریهای حرفهای است. همچنین ارتش شاهنشاهی از سال ۴۵ تا ۵۷ مجلهای به نام «تاریخی» داشت که واقعا پربار و مملو از مطالب خواندنی و تاثیرگذار بود. در رژیم سابق جریدههایی هم بودند که از زمان جلوتر بودند و البته متاسفانه به همین دلیل به فروش نمیرفتند. به عنوان مثال احمد شاملو مجلهای به نام «خوشه» را در ۸۵ شماره سردبیری کرد که با وجود اینکه مورد توجه مخاطب خاص قرار نمیگرفت، این نشریه هم با سانسورهای شدیدی مواجه میشد. شاملو در روزیکه غلامرضا تختی به طور سئوال برانگیزی مرد، عکس او را با تیتر «باز هم شهیدی دیگر» روی جلد کار کرده بود که به محض اطلاع عوامل رژیم حتی از چاپ هم جلوگیری شد تا با صفحه اول تغییر کند. همچنین نشریهای به نام «بارو» که محصول مشترک شاملو و یدالله رویایی بود به احتمال زیاد به خاطر چاپ مطلبی با تیتر «سفر روس» بسته شد تا مشخص شود که شاه حتی حضور جریدههایی را هم که فقط مخاطب خاص داشتند را برنمیتابید.
روزنامههای خصوصی و دولتی چه تفاوتهایی داشتند؟
روزنامههایی که به طور خصوصی اداره میشدند، ترجیح میدادند که مطالب سرگرم کننده و نه چندان جدی را بیشتر در صفحههای خود جا دهند و درباره اخبار سیاسی فقط به خبرهایی کلیشهای مجلس و ارگانهای دولتی میپرداختند. البته روزنامههای مهمی چون کیهان، اطلاعات و آیندگان هم دولتی کامل نبودند و به همین دلیل هر از چند گاهی انتقاداتی هم از شرایط موجود مطرح میکردند، با این توضیح که انتقاد از شاه و خانواده سلطنتی خط قرمزی بود که هیچ رسانهای تحت هیچ شرایطی از آن عبور نمیکرد. به هر حال باید قبول کرد که حتی رسانههایی که سعی میکردند رادیکال باشند، برای ماندگاری وابسته به سلطنت بودند. دولت نگاهی تیزبین به آنچه در نشریات نوشته میشد داشت و به طور مثال با ماهنامه زنده رود کاری نداشت، چون میدانست که آنها که به ادبیات بیشتر از هر مساله دیگری توجه نشان میدادند نمیتوانستند تهدیدی به وجود بیاورند. با همه این موارد خاطرنشان میکنم که شاه از روزنامهها هراس داشت و این قدرت تاثیرگذاری آنها را نشان میدهد.
در پایان بحث باید با بر این نکته تاکید کرد هر جامعهای با هر پیشینه فرهنگی نیازی شدید به روزنامهها و انعکاس صحیح اخبار دارد و میتوان گفت که روزنامهها جامعه را به تفکر وا میدارند. با جرات میگویم که جامعه بیشتر از نان شب، به روزنامه احتیاج دارد و دقیقا به همین دلیل است که دولت باید کاری کند تا هم رسانهها بتوانند در آرامش لازم به فعالیت خود ادامه بدهند و هم شرایطی به وجود بیاورد که مردم و بالاخص جوانان بتوانند به نشریات دسترسی داشته باشند، چرا که در غیر اینصورت جامعهای عقبمانده انتظارمان را میکشد.
منبع: ماهنامه نسیم بیداری
نظر شما :