کافه‌نشینی روشنفکرانه صادق هدایت در گفت‌و‌گو با جهانگیر هدایت

۳۱ فروردین ۱۳۹۰ | ۲۰:۰۷ کد : ۶۶۲ از دیگر رسانه‌ها
مسعود لقمان: هر چند «صادق هدایت»، نخستین ایرانیِ کافه‌نشین نیست، اما کافه‌نشینی در ایران با نام وی گره خورده است. او شیوه‌ای را بنیاد نهاد که به سرعت به سنتی روشنفکرانه در ایران بدل شد؛ سنتی که از روزگار او فرا‌تر رفت و با گذر از جریان‌های روشنفکری پسین به دوران ما رسید.

با «جهانگیر هدایت» - سرپرست آثار صادق هدایت و برادرزادهٔ ایشان- در این باب گفت‌وگویی کرده‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

 

 

جریان کافه‌نشینی صادق هدایت از چه قرار بود؟

 

صادق هدایت در سال ۱۳۰۵ راهی اروپا شد. برای ادامهٔ تحصیل به بلژیک رفت، اما از آن‌جا خوشش نیامد و پس از کوشش‌های بسیار به پاریس نقل مکان کرد. در پاریس دارای اتاقی در یک خانه بود که جایی برای پذیرایی از دوستانش نداشت. بنابراین آنان برای این‌که یکدیگر را ببینند، این روش فرانسویِ گردهم‌آمدن در کافه را پیش گرفتند.

 

 

این روش، چه تفاوتی با گردهم‌آمدن در چایخانه‌ها و قهوه‌خانه‌های ایرانی داشت؟

 

این جمع‌شدن‌های قهوه‌خانه‌ای در ایران، مطلقاً جنبهٔ کار جدی و ادبی نداشت.

 

 

پس جنبهٔ تفننی داشتند؟

 

بله؛ آنان می‌نشستند و به فرض نقالی شاهنامه‌خوانی می‌کرد یا آوازخوانی می‌خواند یا نوازنده‌ای می‌نواخت و مردم لذت می‌بردند و چای و قلیان و دیزی‌ای نیز صرف می‌کردند.

 

در اروپا سنت پذیرایی در خانه چندان مرسوم نیست در حالی‌که در ایران پذیرایی در خانه بسیار باب بود و هست. از سوی دیگر جوانانی که بضاعت پذیرایی در خانه را نداشتند، برای دیدارهای دوستانه یا کاری، کافه‌ای را انتخاب می‌کردند و در آن‌جا جمع می‌شدند و هر کسی، دُنگ یا سهم خودش را نیز می‌داد.

 

با بازگشت هدایت به ایران، وی در اتاقی در خانهٔ پدری سکونت کرد. پدر ایشان، مرحوم اعتضادالملک از اعیان بسیار جدی و فاخر بود و بنابراین هدایت، مطلقاًّ‌ نمی‌توانست دوستانش را آن‌جا دعوت و از آنان پذیرایی کند. چنین بود که‌‌ همان روش فرانسوی را در ایران هم پیاده کرد.‌‌ همان گونه که شما اشاره کردید، پیش از هدایت جریان جدی کافه‌نشینی روشنفکرانه نبود. هدایت به همراه مسعود فرزاد، مجتبا می‌نوی و بزرگ علوی عصر‌ها پس از فراغت از کار در کافه‌ای گرد هم می‌آمدند. کافه‌ای در اطراف تهران، از راست‌آندره سوریوگین، مجتبی مینوی، غلامحسین می‌ن‌باشیان، مسعود فرزاد و صادق هدایت

 

 

در کدام کافه‌ها؟

 

این کافه‌ها مدام تغییر می‌کرد که از میان آن‌ها می‌توانم به کافه‌های رُز نوآر، فردوسی، کنتینانتال، نادری، پرنده آبی، ماسکوت و… اشاره کنم. جمع‌شدن در این کافه‌ها، صرفاً محدود به دیدارهای دوستانه نمی‌شد. آنان کار می‌کردند. بارز‌ترین مثالی که می‌توانم به آن اشاره کنم، نوشتن و چاپ «وغ‌وغ ساهاب» بود. این کتاب در این نشست‌ها بین هدایت و فرزاد شکل گرفت. در این کافه‌ها بود که این کتاب خوانده شد، تصحیح شد، کم و زیاد شد و مورد اظهار نظر دیگران نیز قرار گرفت. در موارد بسیاری دیگر هم این کار انجام ‌شد. تقریباً‌ آنان در نشست‌هایی که داشتند، نوعی تقسیم کار می‌کردند.

 

 

به چه منوال؟

 

مینوی که عربی‌دان خوبی بود، اگر گروه نیاز به منابعی بدان زبان پیدا می‌کرد، وی آن‌ها را بررسی می‌کرد و نتایجش را به گروه ارائه می‌داد و همین‌طور فرزاد در زبان انگلیسی، علوی در زبان آلمانی و هدایت در زبان فرانسه.

 

 

گویا این گروه در برابر گروهی سنت‌گرا به نام سَبعه قد علم کرد.

 

این قضیه را شایع کردند؛ نخست این‌که نام گروه‌شان را برای طنز «رَبعه» گذاشتند؛ چراکه چهار نفر بودند و این نام روی آنان ماند. در برابر ربعه، گروهی متشکل از هفت تن از علمای فاخر قدیمی که سواد و معلومات و ادبیات را فقط به طور انحصاری در ید خودشان می‌دانستند و سبعه نامیده می‌شدند، قرار داشت.

 

 

اعضای سبعه، شادروانان غلام‌رضا رشیدیاسمی، بدیع‌الزمان فروزانفر، سعید نفیسی، ملک‌الشعرای بهار، عباس اقبال‌آشتیانی، نصرالله فلسفی و جلال‌الدین همایی بودند.

 

بله؛ سبعه‌ای‌ها دل خوشی از ربعه‌ای‌ها نداشتند و می‌گفتند که ربعه‌ای‌ها مشتی جوان از فرنگ برگشته‌اند که نه دستور زبان فارسی را خوب می‌دانند و نه با سجع و قافیه و عروض و … آشنایی دارند. هنگامی که این چهار تن مورد حمله قرار گرفتند، با چاپ وغ‌وغ ساهاب واکنش نشان دادند و با انتشار آن کتاب، شعر و قافیه و … را به هم ریختند و سبک نوینی را به وجود آوردند که علمای فاخر از این موضوع ناراحت شدند و حتی کار به جایی رسید که وزیر فرهنگ وقت -علی‌اصغر حکمت- به بهانهٔ توهین، از صادق هدایت در سال ۱۳۱۳ رسماً شکایت کرد. پس از آن، هدایت را تأمینات شهربانی خواست. قضیه نیز شوخی‌بردار نبود؛ چرا که پای شکایت وزیری در میان بود و طبعاً‌ اگر پشتیبانی خانوادهٔ پرنفوذ هدایت نبود، مشکلات زیادی برای صادق فراهم می‌شد، اما تنها مشکلی که فراهم شد این بود که از وی تعهد کتبی گرفتند که دیگر ننویسد و چاپ نکند! بنابراین صادق هدایت، نخستین ممنوع‌القلم روزگار ماست.

 

 

پس به همین دلیل، هدایت در بوف کور اشاره می‌کند که طبع و فروش آن در ایران ممنوع است؟

 

بله. یکی از دلایل همین بود. در این میان دکتر شین پرتو (علی شیرازپور پرتو) که در سفارت ایران در هند کار ‌می‌کرد، هنگامی که شرایط هدایت را دید از او خواست که به هند بروند تا وی را از این محیط خفقان‌آور نجات دهد.

 

 

پس این‌گونه عمر ربعه‌ای‌های کافه‌نشین نیز تمام شد؟

 

بله، اما سفر هدایت به هند، بسیار سفر پرباری بود؛ چراکه در آن‌جا زبان پهلوی یاد گرفت و برخی از کتاب‌های مهم پهلوی، مانند «کارنامه اردشیر پاپکان» و «زند و هومن‌یسن» را به پارسی برگرداند. به باور من آن بخش‌هایی از بوف کور که رنگ هندی دارد، در این سفر به آن زده شد. البته هدایت، بوف کور را قبلاً نوشته و آماده کرده بود و به هند برد و آن‌جا این کتاب را با دست نوشت و در ۵۰ نسخه تکثیر کرد.

 

هدایت در سال ۱۳۱۶ به ایران بازگشت و هرچند که ممنوع‌القلم بود، اما در این مدت نوشت و ترجمه کرد و ما شاهدیم که در این سال‌ها، بیشتر ترجمه‌هایش چاپ می‌شود؛ چون تعهد گرفته بودند که نباید بنویسد و بنابراین هنگامی که از سار‌تر یا چخوف یا کافکا ترجمه می‌کرد، طبعاً شامل این ممنوعیت نمی‌شد.

 

سه سال و نیم بیشتر طول نکشید که با حملهٔ متفقین به ایران و رفتن رضاشاه، سامان کشور از هم پاشید و در نتیجه، قلم هدایت دوباره آزاد شد و می‌بینیم که علاوه بر ترجمه‌هایی که در آن ایام کرده بود، بخشی از کارهای خودش را نیز منتشر کرد.

 

منتها در این میانه از لحاظ پاتوق، اتفاقی که افتاد، این بود که هدایت در این سال‌ها از معروفیت زیادی برخوردار شد و هنگامی که به کافه‌ای می‌رفت، عده‌ای که به دنبال نام و … بودند، به این کافه‌ها می‌رفتند و خودشان را به گونه‌ای به هدایت می‌چسباندند. هدایت از این موضوع بسیار ناراحت بود و با توجه به آن درگیری که پیش‌تر با تأمینات داشت، گمان می‌کرد که آنان ممکن است مأموران تأمینات باشند که می‌خواهند برایش پرونده‌سازی کنند. یکی از عللی که مدام محل پاتوق تغییر پیدا می‌کرد، همین افرادی بودند که می‌خواستند خودشان را داخل پاتوق هدایت کنند.

 

هنگامی که هدایت به ایران برگشت، آن پاتوق قبلی دیگر به هم خورده بود؛ چراکه علوی، زندان رفته بود. فرزاد و مینوی نیز به انگلستان رفته بودند و هدایت تنها شده بود. این‌جا مشکلاتی پیش آمد. عده‌ای به گرد هدایت آمدند و خواستند آن پاتوق قبلی را سر و سامان دهند، اما آنان دارای آن شرایط لازم برای هم‌نشینی با هدایت نبودند. پاتوقی که بعد‌ها تشکیل شد، دارای آن سطح از لحاظ هدایت نبود و وی بیشتر برای آن‌که تنها نباشد، آنان را تحمل می‌کرد و آن طور که باید و شاید آنان را جدی نمی‌گرفت. چاره‌ای هم نداشت؛ چراکه تا به یک کافه‌ای می‌رفت و سر می‌زی می‌نشست، سر و کله‌ای آنان پیدا می‌شد.

 

پس از رفتن هدایت به پاریس آن‌جا نیز دیگر در پی کافه‌نشینی نبود؛ چراکه دیگر پاریس نیز آن پاریس گذشته نبود. او با شهری رو‌برو شد که جنگ جهانی دوم، صدمات فراوانی به‌ویژه از لحاظ مردمی دیده بود.

 

 

بنابراین دیگر کار جدی‌ای در کافه انجام نشد؟

 

در کافه دیگر نه؛ چراکه آن جماعت پیشین دیگر به گرد هدایت نبودند و این کافه‌نشینی، کاریکاتوری از کافه‌نشینی نخستینش بود.

 

 

در تأئید سخن شما باید بگویم که دکتر پرویز ناتل‌خانلری در گفت‌وگویش با دکتر صدرالدین الهی روی این موضوع دقیقاً انگشت می‌گذارد و حتی باور دارد که که در سال‌های پایانی عمر هدایت، کافه‌نشینی معمولی وی مبدل به مجلس‌های طولانی می‌گساری شده بود و آن آدم محتاط دقیق پرحوصله تبدیل به یک موجود بی‌احتیاط سهل‌انگار بی‌حوصله شده بود و چرایی آن را نیز همین اطرافیان از یک سو و هیاهوی روشنفکران چپ‌گرا می‌داند که با ترویج ادبیات استالینی سبب منزوی‌شدن و گوشهٔ عزلت گزیدن متفکری اصیل چون او را فراهم کردند.

 

آری، هدایت که آدم دقیقی بود در این سال‌ها می‌بیند که با کسانی طرف است که به قول خودش‌‌ همان پاچه ورمالیده‌ها و خنزرپنزری‌ها هستند که حال، شکلی به خود داده‌اند و مدعی ادبیات شده‌اند.

 

 

شکل‌گیری حزب توده و عضویت دوستان نزدیک هدایت چون عبدالحسین نوشین یا بزرگ علوی و … در بستر این کافه‌نشینی‌ها چگونه بود؟

 

یکی از پاتوق‌های هدایت به نام رز نوآر، پاتوق چپ‌ها بود. با رفتن رضاشاه، حزب توده تشکیل شد و در تهران و شهرستان‌ها، یارگیری گسترده‌ای به‌ویژه از تحصیل‌کردگان و نویسندگان و روشنفکران کرد. برخی از دوستان نزدیک هدایت نیز از اعضا و حتی از رؤسای این حزب بودند، مانند آنانی که نام بردید. هدایت با شعارهای آنان که در حمایت از مردمان زحمت‌کش داده می‌شد، موافق بود. او حتی هنگامی که توده‌ای‌ها زیر نظر بودند، به کمیتهٔ مرکزی حزب توده اجازه داد که نشستشان را در اتاق وی برگزار کنند، البته بی‌آن‌که خود در این نشست سخنی بگوید. هدایت در ته دلش نمی‌دانست که آیا این هیاهویی که راه افتاده، برای رهایی ایران است یا این‌که آنان می‌خواهند ایران جزئی از شوروی شود. او به این موضوع مشکوک بود و با همهٔ تلاشی که توده‌ای‌ها کردند، هیچ‌گاه عضو حزب توده نشد.

 

 

به این علت که با روحیهٔ میهن‌پرستانهٔ هدایت در منافات بود؟

 

بله، او هنگامی که می‌دید ارتش سرخ، تک‌تک جمهوری‌های قفقاز و آسیای میانه را می‌بلعد و استعمار می‌کند، با خود می‌اندیشید که طبعاً ممکن است این بلا بر سر ایرانی که دارای منابع گستردهٔ نفتی است و به دریاهای آزاد نیز راه دارد، بیاید. در این میان با رخ‌دادن مسئلهٔ آذربایجان و کردستان و تشکیل فرقه‌ا‌ی دست‌نشانده‌ به نام دمکرات در آذربایجان و به همین منوال در کردستان از سوی شوروی‌ها، مسئله‌ رنگ و بوی جدی به خود گرفت. پس از رفع غائلهٔ آذربایجان و ورود ارتش ایران به بخش‌های اشغال‌شده به دست شوروی، گروه‌هایی برای بررسی وضعیت آذربایجان تشکیل شد. متأسفانه این گروه‌ها گزارش‌های وحشتناکی از دورهٔ تسلط فرقه بر آذربایجان دادند. حتی یکی از خویشاوندان هدایت در هیئتی از قضات دادگستری، هنگامی که برای بررسی مسئلهٔ دادگستری در دوران فرقه به آن‌جا رفت، چیزی جز دزدی، چپاول، تجاوز و اعدام‌های گسترده از حاکمیت یک‌سالهٔ فرقه ندید.

 

هدایت هنگامی که دید برخلاف شعار کمونیست‌ها، حاکمیت آنان در آذربایجان و کردستان جز نکبت و بدبختی برای ایران ثمر دیگری نداشته است، رو در روی آنان ایستاد و آنان نیز بیکار ننشستند و هدایت را آماج داوری‌های نادرست خویش قرار دادند. مثلاً احسان طبری که تئوریسین حزب توده بود و تا پیش از این موضوع، هنگامی که سخن از هدایت می‌شد از وی تعریف و تمجید بسیار می‌کرد، از آن پس جز بدگویی به هدایت کار دیگری نکرد.

 

 

پس این فضای دل‌مرده و شدیداً ایدئولوژیک با رجاله‌هایش بود که هدایت را به آن فرجام دردناک رساند؟

 

بله، متأسفانه.

 

 

منبع: ماهنامه‌ مدیریت ارتباطات

 

کلید واژه ها: صادق هدایت


نظر شما :