لحظه به لحظه با عملیات پنجه عقاب
در پنج ماه گذشته سه دور مذاکره در محلهای مخفی با مقامات ایرانی انجام شده بود که باعث شد هر بار حکومت آمریکا ابلهتر بنظر برسد. محبوبیت دولت سقوطی شیرجه وار پیدا کرد و حتی دوستان سینه چاک دولت هم خواستار اقدامی فوری شدند. دانیل کرین، نماینده کنگره گفته بود: «من به کارتر اصرار کردهام که ناو هواپیمابر آمریکایی را به خلیج فارس بفرستد تا نشان دهد عمو سام جدی است.» جان کانالی، نامزد ریاست جمهوری حزب جمهوری خواه: «اشغال سفارت باید با عکس العمل شدید دولت آمریکا روبرو شود حتی اگر به تحریم نفتی ایران منجر شود. ما باید هر چه زودتر تصمیم بگیریم… واشنگتن نباید اجازه دهد مورد مسخره و استهزاء قرار بگیرد.» کاسه صبر جیمی کارتر لبریز شده بود. او رسماً به ایران و تمام دنیا اعلام کرده بود: مهمانی تمام شده است!
ماموریت که در ابتدا کاملاً نامعقول بنظر میرسید به تدریج عملی جلوه کرد. این عملیات دو روزه با جابجایی بسیار زیاد یگانها و یک اتاق فوق العاده کوچک برای فرماندهی، یکی از ماجراجویانهترین عملیاتها در تاریخ نظامی آمریکا بود. «پنجه عقاب»، این نام عملیات نجات بود. سه هواپیمایام سی-۱۳۰ حامل نیروها و سه هواپیمای ئی سی-۱۳۰ حامل سوخت، جزیره مصیره در سواحل شیخنشین عمان را ترک و به سوی ایران پرواز خواهند کرد. در محلی در صحرای طبس که «کویر یک» نامیده میشود فرود میآیند و در آنجا منتظر هشت هلیکوپتر دیگر میمانند. هلیکوپترها از عرشه ناو اتمی نیمیتز که در دریای عمان لنگر انداخته، در چهار دسته دوتایی و با مسیرهای متفاوت پرواز میکنند و تقریباً ۳۰ دقیقه پس از فرود آخرین هواپیما وارد کویر میشوند. هلیکوپترها به محض فرود، سوختگیری میکنند و نیروی یورش ۱۱۸ نفری را سوار خواهند کرد. حداقل هلیکوپتر مورد نیاز شش تاست. هواپیماها به مصیره بازمی گردند و هلیکوپترها عازم مخفیگاه بعدی میشوند. آنها باید یک ساعت قبل از روشن شدن هوا در محل مورد نظر باشند. این محل جایی در نزدیکی شهر گرمسار است. آنجا دو مامور وزارت دفاع که از قبل به تهران رفتهاند، نیروها را به مخفیگاه خود میرسانند. نیروهای دلتا به فرماندهی سرهنگ چارلی بکویث، تمام روز را در این مخفیگاه سر میکنند. با تاریک شدن هوا، آنها به انباری در نزدیکی تهران منتقل میشوند.
نیروها به سه دسته قرمز، آبی و سفید تقسیم بندی شدهاند. شش کامیون در ساعت بیست و سی دقیقه، آنها را به داخل تهران خواهد برد. در پاسگاه شریف آباد همیشه یک ایست و بازرسی هست. چنانچه مشکلی پیش بیاید، دلتا باید مامورین ایرانی را دستگیر کرده و با خود ببرد. یک تیم یورش ۱۳ نفره سوار بر یک فولکس واگن استیشن، مأموریت دارد به ساختمان وزارت خارجه حمله کرده و سه گروگانی را که آنجا نگهداری میشوند، آزاد کند. ساعت ۱۱ و نیم یک تیم، با اسلحه کالیبر۲۲ مجهز به صداخفه کن، باید نگهبانان خیابان روزولت را از پادرآورده و دو پست نگهبانی واقع در این خیابان را تصرف کنند. در این زمان کامیونها خود را به خیابان روزولت (مفتح) رسانده و نیروها بیسر و صدا از دیوار سفارت بالا میروند و وارد محوطه آن میشوند. قرمزها که ۴۰ نفرند، باید بخش غربی محوطه را تصرف کنند، نگهبانها را از پای دربیاورند و هر گروگانی را که در محل سکونت کارمندان و معاون سفیر است، آزاد کنند. وظیفه کشتن نگهبانهای محل پارکینگ و مرکز برق هم با قرمزهاست. آبیها هم ۴۰ نفر هستند. شرق سفارت با آنهاست. آنها باید گروگانهای مستقر در محل اقامت سفیر، انبار و دفتر سفیر را آزاد کنند. سفیدها با ۱۳ نفر مسئول تامین امنیت خیابان روزولت و ایجاد پوشش آتش برای عقبنشینی قرمزها و آبیها به سوی ورزشگاه امجدیه که در مجاورت سفارت است، میباشند. این عملیات از زمان ورود به سفارت ۴۵ دقیقه طول میکشد. در این زمان هلیکوپترهای مخفی شده در تپههای اطراف گرمسار، خود را به محل میرسانند. نگهبانان برای جلوگیری از فرود هلیکوپتر در محوطه سفارت، تیرکهایی نصب کردهاند. این تیرکها باید سریعاً برداشته شوند. اگر این کار با موفقیت انجام شود، هلی کوپترها در همین محل نیروها و گروگانها را سوار خواهند کرد. در غیر این صورت گروگانها به استادیوم برده شده و آنجا سوار خواهند شد. البته بدون شک گروگانها نمیتوانند از دیوار مرتفع سفارت بالا بروند. ماموریت نیروی تخریب دلتا، انفجار دیوار است.
درست هم زمان با آغاز عملیات در سفارت، سفیدها هم در وزارت خارجه وارد عمل میشوند. آنها باید از پنجرههای طبقه سوم وارد ساختمان شده، تمام نگهبانان را از بین برده و سه گروگان مورد نظر را آزاد کنند. یک هلیکوپتر در محلی اطراف ساختمان که شبیه پارک است، آنها را سوار خواهد کرد. در حالیکه نیروهای دلتا در تهران مشغول عملیات برق آسای خود هستند، یک گروه رنجر با هواپیما در فرودگاه منظریه – بین تهران و قم- فرود میآیند و کنترل فرودگاه را در دست میگیرند. مقصد همه هلیکوپترها منظریه است. البته هلیکوپترهایی که در سفارت عمل میکنند، قبل از ترک محل باید با موشکهای خود تمام ساختمانهای سفارت را با خاک یکسان کنند. این شاید آسانترین مرحله عملیات باشد. در منظریه تمام نیروها اعم از رانندهها، مترجمین، خلبانهای هلیکوپتر، خدمه، مامورین وزارت دفاع، تیمهای یورش و البته گروگانها سوار هواپیماهای استارلیفتر سی۱۴۱ شده و ایران را ترک میکنند. رنجرها هم پس از نابودی منظریه ایران را ترک خواهند کرد.
البته این طرح اصلی عملیات پنجه عقاب است. سناریوهای موازی برای مواجهه با موقعیتهای مختلف هم پیش بینی شده است. کارتر و برژینسکی لبخند رضایت آمیزی میزنند. مو لای درز این طرح نمیرود. چارلی بکویث، از آنهایی نبود که پشت میزش نشسته باشد و درجههایش را برایش آورده باشند. او در ویتنام جنگیده بود و برای هر ترفیع کلی ویتنامی را راهی آن دنیا کرده بود. یک بار هم خودش تا آستانه مرگ رفت ولی گویا تقدیر او را برای چنین روزهایی نگاه داشته بود. تجربه ویتنام به بکویث نشان داد، ارتش آمریکا ضعفهای زیادی دارد. چارلی یک سال در نیروهای ویژه هوابرد انگلیس آموزش دید و فهمید آموزشهای ویژه ارتش کشورش چقدر بچگانه بودهاند، چرا که او با تمام تجربیاتش در آنجا مثل یک نیروی عادی بود. او طرح تشکیل نیروی دلتا را ارائه کرد و سالها برای آن دوید و جنگید تا بالاخره موفق شد. نیروهای دلتا زبدهترین نظامیان بودند. در هر فراخوان شاید کمتر از ۱۰ نفر انتخاب میشدند. آموزشها وحشتناک بود. خیلیها جا میزدند. فرد متقاضی ورود به دلتا باید از خوانهای زیادی عبور میکرد. فقط آمادگی بدنی مهم و تخصصهای ویژه مهم نبود. ذهن شاید مهمتر بود. سوالهای عجیب و غریب طرح میشد. سوالهایی که هیچکس جواب آنها را نمیدانست. فقط میخواستند واکنش فرد را ارزیابی کنند.
چهارم نوامبر ۱۹۷۹ (۱۳ آبان ۱۳۵۸)؛ چارلی و نیروهایش در پایگاه استوارت مشغول استراحت هستند. چند روز بود که استراحت نکرده بودند. صبح زود بود که یکی از افسران دلتا، تلفنی خبر مهمی را به فرماندهاش داد؛ «رئیس فکر کردم که مایل به شنیدن این خبر باشی که سفارت آمریکا در ایران اشغال شده و تمام کارمندان آن گروگان گرفته شدهاند.» چارلی هیجان زده شد. این میتوانست اولین عملیات دلتا و باعث افتخار او باشد. آیا او به قهرمان آمریکا تبدیل میشد؟ وقتی برای تشکیل دلتا راهی اتاقهای ستاد ارتش و پنتاگون بود، عکسهای زیادی از فرماندهان آمریکایی دیده بود که با افتخار در راهروها و اتاق فرماندهان نصب شده بودند. بنظرش رسید، در آینده نزدیک عکس او هم میتواند به این مجموعه اضافه شود.
تصرف سفارت آمریکا توسط دانشجویان پیرو خط امام شوک عجیبی به مقامات کاخ سفید وارد کرد. آنها مثل مار زخم خورده بودند. در کوران جنگ سرد، این یک شکست واقعی بود. چه باید میکردند؟ اولین راه حل تهدید و تشویق بود؛ چماق و هویج. برژینسکی، مشاور امنیتی کارتر، ژست آشتیجویانه گرفت و گفت: «کشور ایران با در نظر گرفتن موقعیت جغرافیایی و سیاسی آن از بسیاری جهات همیشه در معرض مخاطره است و به خاطر روابط نزدیک دوستانه آمریکا بوده که ایران توانسته استقلال و تمامیت ارضی خود را حفظ کند.»
کارتر فروردین ۱۳۵۹ در نامهای محرمانه، خطاب به امام خمینی چنین نوشت: «ما آماده پذیرش حقایق جدید که مولود انقلاب ایران است میباشیم. این امر همچنان هدف و آرزوی ما است، زیرا من تصور میکنم ما هدف واحدی را که صلح جهان و برقراری عدالت برای همه ملل است تعقیب میکنیم.» البته همان زمان که کارتر نامه مینوشت و نمایندگانش با قطبزاده مشغول مذاکره بودند، نیروهای دلتا در پایگاه خود مشغول تمرینات سخت و فشرده بودند. سفارت در پایگاه استاکید شبیهسازی شده بود. آنقدر تمرین کرده بودند که دیگر چشم بسته هم میتوانستند عملیات را انجام بدهند. آنها حداقل صد بار سفارت شبیهسازی شده را تسخیر کرده بودند. مهارتشان در تیراندازی شبانه، چند فرمانده بلند پایهای را که از این طرح کاملاً سری مطلع بودند، متعجب کرده بود.
امام دستور علنی شدن نامه کارتر را داد. دیگر آبرویی برای کاخ سفید نمانده بود. تنها راه فرار از اتهام بزدلی، عملیات نجات بود. چشم امید کارتر به چارلی و نیروهایش بود. آنها در تمرینات عالی و بینقص بودند. چیزی به روز موعود نمانده بود. کارتر کم کم به فکر متن سخنرانی فاتحانه خودش هم بود. این عملیات میتواند نام او را در ردیف رئیس جمهورهایی مانند آبرهام لینکلن و جفرسون قرار دهد. از ۲۵ تا ۲۷ مارس – ۵ تا ۷ فروردین- آخرین تمرین بصورت کامل انجام شد. با پرواز در مسافتهای واقعی، سوختگیری و تمام جزئیات. چهار روز بعد یک هواپیمای کوچک با دستور کاخ سفید راهی ایران شد. هواپیما در کویر یک فرود آمد. سه سرنشین آن اوضاع را بررسی کردند، تعداد زیادی عکس گرفتند و مقداری از خاک منطقه را هم با خود آوردند. میزان تحمل زمین منطقه آزمایش شد. مشکلی نبود. کویر طبس میتوانست سنگینی هواپیماهای حامل سوخت را تحمل کند. آنها چراغهای مخصوصی هم در منطقه کار گذاشتند. این چراغها کنترل از راه دور بودند. وقتی هواپیماها به چند کیلومتری محل میرسیدند، آنها با سیستمی که برایشان طراحی شده بود فعال میشدند و محل فرود را مشخص میکردند. چهار نفر از بهترین نیروهای دلتا انتخاب و آموزشهای ویژه دیدند. رسم و رسوم ایرانیها، خیابانهای تهران، کمی فارسی، سیستم پولی ایران، زندگی مخفیانه و هر چیز دیگری که لازم بود. بهترین مربیها گردآمده بودند. کسانی که قبلاً زندگی در ایران را تجربه کرده بودند. یکی از آنها متولد تهران بود و فارسی را مانند زبان مادریاش حرف میزد. آنها راهی تهران شدند و به «باب» – اسم مستعار افسر سیا در تهران- پیوستند. کوچکترین اتفاقات در تهران و اطراف سفارت بطور منظم گزارش میشد. سفارتخانه کشورهای دوست آمریکا نیز بیکار نبودند. آنها هم گزارشهای خود را میفرستادند. گزارشها هر روز تجمیع و تحلیل میشد. گزارشهای تلویزیونی از تهران هم خیلی مفید بودند. تقریباً هر روز مقابل سفارت تظاهرات بود. تعداد نگهبانها، اسلحه آنها، پراکندگیشان و… مشخص بود. جوانهایی با تفنگهایی مثل ژ-۳ و حداکثر مسلسلهای یوزی، بنظر نمیرسید آنها حرفهای باشند. همه چیز تحت نظر بود. باب به آمریکا بازگشت. با بکویث دیدار کرد و آخرین بررسیها انجام شد. او دوباره به تهران رفت.
یکشنبه ۲۰ آوریل (۳۱ فروردین) نیروهای دلتا به پایگاه پاپ منتقل شدند. در آنجا دو تیمسار ایرانی که بعد از انقلاب فرار کرده بودند به آنها پیوستند. چارلی در توانایی آنها شک داشت اما ممکن بود در تهران بدردشان بخورند. چارلی به آنها دو کلت کمری مگنوم۳۵۷ داد. نیروها براه افتادند. شب هنگام، در فرانکفورت فرود آمدند. ۱۳ نیروی ویژه آلمانی به آنها پیوستند. آنها همان نیروهای سفید بودند که باید به وزارت خارجه یورش میبردند. فرمانده آنها دوست چارلی بود. آلمانیها هم با استفاده از ساختمانی مشابه، بارها تمرین کرده و کاملاً آماده بودند. اکنون تیم ۱۳۲ نفری کامل بود. دو تیمسار ایرانی، ۱۲ راننده، ۱۲ مترجم، تیم ۱۳ نفره ضربت آلمان غربی و نیروهای دلتا. مقصد مصر بود. ۱۲ نفر از ستاد فرماندهی عملیات در مصر میماندند و ۱۲۰ نفر راهی ایران میشدند.
دوشنبه نیروها وارد وادی قنا در مصر شدند. آن شب هم بیکار ننشستند و سلاحهایشان را آزمایش کردند. همان شب یک آشپز سفارت آزاد شد. او اطلاعات با ارزشی داشت. یک مامور سیا در هواپیما او را همراهی کرد و سئوالات لازم را پرسید. با اطلاعات جدید، عملیات تغییراتی جزئی کرد. بخت با دلتا یار بود. پیش از عزیمت همه هیجان زده بودند. سرگرد اسنافی روی سکویی رفت و عباراتی از جلد یکم اسماعیل نبی را قرائت کرد: «در آنجا یک پهلوان ظاهر شد…به نام جالوت… نیزهاش همچون میل بافتنی بود… و داود گفت: خدایی که مرا از پنجه خرس نجات داد، از دست این دشمن فلسطینی هم نجات خواهد داد… سنگی برداشت و پرتاب کرد. سنگ بر پیشانی جالوت خورد و او با صورت به زمین افتاد.»
بعد باکشات - معاون چارلی- مشغول خواندن سرود "خدا آمریکا را حفظ کند"، شد. همه همراهی کردند. صدایشان در سوله طنین انداخت. روانشناس گروه رو به چارلی کرد و گفت: روحیه آنها خیلی خوب است. بهتر از همیشه. ساعت ۱۴ هواپیماها در مصیره به زمین نشستند. کمتر از سه ساعت بعد نیروها آماده پرواز به ایران بودند. لباسهای مخصوص را پوشیدند. شلوارهای لی وایز پوشیدند، کتهای مشکی و پوتینهایی که واکس نداشت. روی شانه راست کت آنها یک پرچم آمریکا دوخته شده بود. فعلاً با نواری پنهان شده بود. با رسیدن به سفارت نوارها کنده میشدند. افراد کلاهی سورمهای رنگ هم بر سر داشتند. هیچکس درجه نداشت.
۲۴ آوریل ۱۹۸۰ (۴ اردیبهشت) ساعت ۱۸ اولین هواپیمایام سی-۱۳۰ اوج گرفت. بکویث و نیروهای آبی سوار آن بودند. ارتفاع آنها بر فراز دریای عمان چند صد هزار پا بود. وقتی وارد حریم ایران شدند، ارتفاع به ۴۰۰ پا رسید. هواپیما حرکتهای مارپیچ میکرد تا راداری موفق به رهگیری آن نشود. پنج هواپیمای دیگر، یک ساعت بعد پرواز میکردند. هواپیما به نیمه راه رسیده بود که به چارلی خبر دادند، هلیکوپترها هم از ناو بلند شدهاند. هلی کوپترها را رنگ قهوهای زده و روی بدنهشان پرچم ایران را کشیده بودند.
اولین هواپیما قبل از ساعت ۲۲ در کویر یک فرود آمد. نیروهای تامین بسرعت پیاده شدند و موضع گرفتند. چند دقیقهای نگذشته بود که سر و کله یک اتوبوس پیدا شد. نیروها شروع به شلیک کردند. اتوبوس ایستاد و محاصره شد. مسافران پیاده و بدقت تفتیش شدند. اغلب پیر و بچه بودند. بشدت هراسان و متعجب بودند. کمی بعد یک کامیون حمل سوخت هم سر رسید. یکی از نیروها با سلاح ضد تانک، آن را هدف گرفت و منفجرش کرد. تانکر در آتش میسوخت و کویر را روشن کرده بود. دومین هواپیما هم رسید. باکشات و قرمزها در آن بودند. وقتی تانکر در حال سوختن را دید، قهقهه زد. چارلی گفت: به جنگ جهانی سوم خوش آمدید! بقیه هواپیماها هم رسیدند. حالا نوبت هلی کوپترها بود. آنها باید ۳۰ دقیقه بعد میآمدند. چشم چارلی به یکی از تیمسارهای ایرانی افتاد. جلد کلتش خالی بود. چارلی سرش داد کشید که کلتت کجاست؟ تیمسار گفت؛ موقع پیاده شدن از هواپیما گمش کرده است. چارلی عصبانی بود. فهمید او با دیدن آتش در کویر ترسیده و اسلحهاش را پرت کرده. چارلی تا جایی که میتوانست او را تحقیر کرد و به او گفت اندازه یک سرباز عادی هم لیاقت ندارد تا چه برسد به یک ژنرال! فرمانده دلتا تصمیم گرفت او را در ایران جا بگذارد چرا که بنظرش وجودش بیفایده بود. هلیکوپترها دیر کرده بودند. آنها با یک ساعت و نیم تاخیر رسیدند. دیگر چارلی مطمئن بود قبل از طلوع آفتاب به پایگاه بعدی نمیرسند. هلیکوپترهای ۵ و ۶ هرگز نیامدند. آنها به توفان شن خورده بودند. خلبانان به چارلی توضیح دادند که از جهنم گذشتهاند. عجیب بنظر میرسید چون ماهها هواشناسی بطور دقیق روی اوضاع جوی منطقه کار کرده بود. وقت زیادی نبود. هلیکوپترها مشغول سوختگیری مجدد شدند. نیروها هم بترتیب وارد آنها میشدند. در همین اوضاع بود که به چارلی خبر رسید یک هلیکوپتر قابل پرواز نیست و مشکل پیدا کرده است. این دیگر برای دلتا کابوس بود. با پنج هلیکوپتر عملیات غیرممکن بود. چارلی با خود فکر کرد ۲۰ نفر را نمیبرد و عملیات را ادامه میدهد. اما آیا ممکن بود؟
با مصر تماس گرفته شد. فرماندهی مصر میخواست عملیات انجام شود. چارلی درخواست آنها را رد کرد. او معتقد بود ادامه عملیات فاجعه آمیز است. عملیات شکست خورده بود. چارلی دستور عقب نشینی را صادر کرد. ولولهای برپا شده بود. هر کسی به سمتی میدوید. قرار شد نیروها با هواپیماها برگردند و هلی کوپترها منفجر شوند. گرد و غبار شدید حاصل از توفان و موتورهای هواپیماها و ملخ هلی کوپترها، منطقه را فرا گرفته بود و دید را محدود کرده بود. ناگهان انفجاری مهیب رخ داد. یکی از هلی کوپترها با هواپیمای حامل سوخت برخورد کرده و منفجر شد. اندکی بعد هواپیما هم در آتش غرق شد. همه به فکر نجات جان خودشان بودند. ساعت تقریباً سه نیمه شب بود. نیروها سوار هواپیماها شدند و دلتا پس از ۵ ساعت کویر یک را ترک کرد. هلی کوپترها جا مانده بودند و معلوم نبود چند نفر کشته شدهاند.
همیلتون در رابطه با آنچه در لحظه دریافت خبر برخورد هلیکوپتر و هواپیما در طبس در کاخ سفید گذشت میگوید: «کارتر گوشی را برداشت و گفت: "دیوید (جونز) چه خبر؟" ما حرفهای جونز را نمیشنیدیم. ولی حالت چهره کارتر و پریدگی رنگ او نشان میداد که خبرهای بدی میشنود. کارتر لحظهای چشمانش را بست و در حالیکه به زحمت آب دهانش را قورت میداد پرسید "آیا کسی هم مرده است؟" همه ما به دهان او زل زده بودیم. چند ثانیه بعد گفت: "میفهمم… میفهمم" و گوشی تلفن را گذاشت. هیچ کس سئوال نکرد تا اینکه خود کارتر پس از چند ثانیه سکوت گفت: "مصیبت تازهای پیش آمده. یکی از هلیکوپترها به یک هواپیمای سی ۱۳۰ خورده و آتش گرفته و احتمالاً چند نفری هم کشته شدهاند." هامیلتون جوردن در کتاب خود - بحران- مینویسد: تصور اینکه گروهی از داوطلبان نجات گروگانها، خود جان باخته و به خاک هلاکت افتادهاند، چون کابوسی بر فکر و روح من سنگینی میکرد. از اطاق کابینه بیرون آمدم تا کمی در هوای آزاد قسمت جنوبی کاخ قدم بزنم و افکار خود را منظم کنم، ولی هوای خفه و مرطوب بیرون بیشتر ناراحتم کرد. با حال تهوع به داخل کاخ برگشتم و به دستشویی خصوصی رئیس جمهور رفتم. هلیکوپترها، هلیکوپترهای لعنتی! چیزی که قرار است آمریکا بهترین سازندهاش باشد! بهترین وسیله مکانیکی ما چنین از آب درآمده است… برای من جای تعجب بود و معنیاش را نمیفهمیدم…» آفتاب طلوع کرده بود که یگان دلتا به جزیره مصیره رسید. از حلقه گل خبری نبود. چارلی بیشتر مسیر بازگشت را گریه کرد. آنها باعث شرمساری و سرافکندگی آمریکا شده بودند.
در مصیره نیروها بارها شمارش شدند و مشخص شد، هشت نفر کشته شدهاند. جا ماندن جنازهها هم افتضاح کمی نبود. خیلی از نیروها هم وسایل و تجهیزات خود را از ترس جا گذاشته بودند. دلتا از آنجا راهی مصر و سپس آمریکا شد. کسی منتظر آنها نبود. هر کسی به گوشهای خزید. از فرماندهی ارتش با فرمانده عملیات پنجه عقاب تماس گرفتند. او باید خود را برای رویارویی با رسانهها آماده میکرد. کارتر قربانی شماره یک این افتضاح تمام عیار بود و حالا بکویث را به مسلخ رسانهها میفرستاد. کارتر میخواست کمی خودش را جمع و جور کند. دستور داد نسخهای از سخنرانی کندی در زمان شکست خلیج خوکها را برایش بیاورند. او در سخنرانیاش دوباره به ایران تاخت و هرگز نفهمید چرا پنجه عقاب در کویر شکست. گروگانها تقسیم شده و به شهرهای مختلف فرستاده شدند و با این کار عملیاتی دیگر عملاً غیرممکن شد. راز شکست عملیات پنجه عقاب را باید در این سخنان امام راحل جست: «روی حساب قدرتهای مادی، قدرتهای آنها میلیونها برابر شما بود. شما نباید روی حساب دنیایی، غلبه کنید. آنها باید با یک یورش شما را از بین ببرند. لکن همه حسابهایی که حسابگرها میکردند، باطل شد. پیروزی موافق با هیچ حسابی نبود… این حساب معنوی است نه حساب مادی.» این معیارها جایی در حساب و کتاب و طرحهای دقیق کاخ سفید و دلتا نداشت.
منابع:
۱- افتضاح کویر یک، هفته نامه آتلانتیک، مارک بودن
۲- نیروی دلتا، چارلی بکویث، ترجمه فاضل زرندی، نشر امیرکبیر
۳- دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، نگرشی بر ماجرای طبس
منبع: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
نظر شما :