شاه حسینی در گفتوگو با تاریخ ایرانی: پلاکاردهای چپها را در ماشین رفیق دوست میانداختیم
اعظم ویسمه
***
شعارها در دوران انقلاب در چه فرآیندی شکل گرفت؟
شعارها از سال 56 به تدریج تغییر کرد. بین مردم یکپارچگی بود و مساله دیگری برایشان مطرح نبود. شعاری که جبهه ملی در ابتدا مطرح کرد و به آن اعتقاد داشت این بود که شاه باید سلطنت کند نه حکومت، همواره بر استقرار حکومت قانونی تاکید میشد یا اینکه شاه باید از قانون اساسی تمکین کند و چون نکرده مشروعیت ندارد. در بدو امر این شعار را جبهه ملی داده بود. بخصوص بعد از کودتای 28 مرداد، این شعار بین مردم جا افتاده بود. طبقه تحصیل کرده دنبال این شعار میرفتند.اما بتدریج کار به اینجا رسید که مشخص شد، شاه حاضر به تمکین از قانون اساسی نیست.
اعلامیههایی که آیت الله خمینی در بدو امر میدادند هم این بود که شاه از قانون اساسی تمکین کند. در بدو امر سایر مسایل مطرح نبود، بعد مشخص شد، خیلیها تمکین از قانون اساسی را مطرح کردند اما شاه اصلا توجه به قانون نداشت. بعد از بهمن سال 1327 شاه بهانه پیدا کرده و اختیار تام گرفته بود که مجلس را تعطیل کند، وزیر و نخست وزیر بیاورد، رای تمایل مجلس را حذف کرده و...اسامی که برای شاه گذاشته بودند خدایگان و آریانمهر بود. بعد جشن 2500 ساله برگزار کردند. همه اینها قدرتی شده بود که شاه دیگر از کسی تمکین نکند.
در چنین شرایطی شاه میخواست بین نیروها اختلاف بیندازد. بارها از طریق حسین علا تلاش کرد مرحوم اللهیار صالح را که رهبر بلامنازعه جبهه ملی بعد از مرحوم دکتر مصدق بود، به دام بیندازد تا در انتخابات شرکت کرده و به صورت یک اقلیت کار کند، حزبی به آنها بدهند اما جبهه ملی زیر بار نرفت و در نتیجه دشمنی شاه بیشتر شد.
این رهبری صادقانه صالح بود که به دفعات در زندانها نمایندگان شاه به ملاقات او رفتند. صالح، کاظمی و اعضای شورا را به زندان بردند. آقای همایون صنعتی زاده رابط بین شاه و اینها شد. آمد و گفت اعلیحضرت هیچ کاری به شما ندارد. فقط شما شرافتمندانه قول دهید که رهبری شاه را بپذیرید.آنها گفتند همه اشکال ما در این است که رهبر نداریم. قانون اساسی باید حاکم باشد.
پس گفتمان جریانات سیاسی و مردم با این روندی که شاه در پیش گرفته بود، تغییر کرد؟
بله! اینگونه رفتارهای شاه موجب شد نه تنها مشروعیتش را از دست بدهد بلکه دیگر پایگاهی درجامعه نداشته باشد. در بدو امر اینگونه نبود، اما خودش تقریبا در این مسیر حرکت کرد. بعد روحانیت هم به همین جا رسید و مشترکا روحانیت و نیروهای سیاسی همه به این نقطه رسیدند و آقای مهندس بازرگان آن حرف را به شاه زد که ما آخرین دستهای هستیم که با شما از طریق قانون حرف میزنیم، محتمل است سایرین حرفهای دیگری بزنند. همه این تذکرات به شاه داده شده بود اما غرور و خودپرستی آنچنان او را فراگرفته بود که به این مظائل توجه نداشت. روزی میخواست مجددا به صحنه بیاید که دیگر فضا تغییر کرده بود و خط رهبری انقلاب دست امام خمینی افتاده بود.
در جریان انقلاب و راهپیماییها شعارها چطور کنترل میشد؟ گروههای مختلف چطور شعارها و خواستههای خود را مطرح میکردند؟
یکسری شعارها تنظیم شده بود. یک مقدار آقای لاهیجی نظر میداد و میگفت بر مبنای این موارد شعارها تنظیم شود. یک مقدار کانون حقوق بشریها نظر میدادند. بچههای مذهبی بازار که تعدادی از آنها مداحان بودند از جمله آقای اسلامی که کشته شد و اسدالله بادامچیان در این کارها خیلی صاحبنظر بودند. از جبهه ملی آقای ضرغامی این کار را میکرد. گاهی اشعاری از خود مردم بود که جوشش پیدا میکرد و خود مردم شعارها را میدادند و بعد سایرین تاسی میکردند. جوانی، زنی، مردی چیزی میگفت بعد سایرین به تبع او تکرار میکردند. فقط زمانی که میتینگهای تاسوعا و عاشورا بود آن زمان کمیته تدارکات تعیین میکرد که پلاکاردها چه باشد. درمنزل آقای رفیق دوست پشت حسینیه ارشاد، شب تا صبح آقای تنها، شعارهایی که کمیته شعار تایید کرده بود را بر پلاکاردهای بزرگ مینوشت.
اعضای کمیته شعار چه کسانی بودند؟
کمیته شعار زیر نظر شخص مطهری بود و از نظر ادبی و سیاستهای روز با او همکاری و مشورت داده میشد. اما بیشتر فشارها روی آقای مطهری بود. هر کس نظری داشت میداد به آقای مطهری. این آقای مطهری بود که همه را تنظیم میکرد. در خانه آقای رفیق دوست آقای تنها که استاد خط بود آنها را تا صبح مینوشتند.
یعنی بر شعارها، کمیته نظارت داشت و هماهنگ شده بود؟
به طور کامل نمیشد نظارت کرد. بیشتر شعارهایی که مردم سر میدادند از سر اعتقاد و عشق و خودجوش بود. ذوق اینکه به نتیجه میرسیم و انگیزههای ملی و مذهبی مطرح بود. از شهریور 1320 من در کار سیاسی بودهام. یعنی در جشن 100 روز قوام السلطنه بودهام. در برنامههای فدائیان اسلام بوده و آنها را میشناختم. در برنامههای جبهه ملی تنظیم کننده بوده و مسوول تدارکات کمیته استقبال بودم. اما میتوانم بگویم در انقلاب همه اینها از روز اول با اعتقاد و عشق بود. این اعتقاد دو مرحله داشت یک اعتقاد ملی داشتیم و یک اعتقاد مذهبی ولی هر دو با هم هماهنگ شده بود. دلیل آن هم این بود که با هر دو در زندان برخورد میکردند. اگر مرحوم طالقانی را میزدند او عضو شورای مرکزی جبهه ملی بود و به دکتر مصدق اعتقاد داشت. اگر شاه حسینی را زندان میبردند چون هم نماز میخواند، هم پیش نماز بود و هم دنباله رو جبهه ملی بودم. اگر هاشم صباغیان را بازداشت میکردند، نماز شبش ترک نمیشد؛ هم به دانشجوی تحصیلکرده و حکومت آزاد و ملی و مستقل اعتقاد داشت و هم به مذهب اعتقاد داشت. درهمه اینها مذهب و ملیت با هم توام شده بود و این حرکت را ایجاد کرد. صبح روز تاسوعا بود. تظاهراتی برپا شد. جمعیت از میدان فوزیه تا میدان آزادی بود. هنوز آقای خمینی تشریف نیاورده بودند. من مسوولیت داشتم که از فضای پل کالج مراقبت کنم تا شعارهای بیربط در نیاید.12 مرکز تجمع داشتیم که من نظارت بر این 12 مرکز را برعهده داشتم اما دراین منطقه خودم شخصا حاضر شدم. یک زمان دیدم پلاکاردهای چپگرایانه باز شد. به مجردی که این پلاکاردها بالا رفت من جو ایجاد نکردم که با فریاد و تنش بگویم آنها را جمع کنید. دوستانه و آرام در جمعیت چرخیدم و به مسوول آن رسیدم، گفتم برادر عزیز، شما این پلاکاردها را آوردهاید؟
شعار گروههای چپ چه بود؟
شعارهایی که میدادند مثلا درود بر خسرو روزبه، درود بر ارانی و در مقابل حمایت از تختی مطرح میکردند. به دلیل آنکه ما کار سیاسی کرده بودیم و با این اسامی و جریانات آشنا بودیم کار نظارت را طبعا به ما میسپردند. تا میگفتند درود بر ارانی، متوجه میشدیم. بعد بدون هیاهو میگشتیم، میدیدم پلاکاردها را دست چند نفر کارگر داده اما خودشان از دور نظارت میکنند. صحبت میکردیم، میگفتیم خواهش میکنیم جمع کنید. پلاکاردها را جمع میکردیم و در ماشین آقای رفیق دوست میانداختیم. آنها هم وقتی میدیدند ما متوجه هستیم کوتاه میآمدند، نه اینکه دست بردارند نه! فقط کوتاه میآمدند. ما هم میدانستیم اگر ایجاد تشنج کنیم، مردم آنها را میزنند، تا بگوییم تودهای است برخورد میشود. در یکی از موارد کسی را دیدم که میدانستم این آقا در سازمان چپ بوده، گفتم چرا اینکار را میکنی؟ اگر مردم بدانند تنش میشود. این موارد بود اما اگر آن وحدت اولیه حفظ میشد، یقین دارم به نتیجه صد در صد میرسیدیم. اما متاسفانه تحریکات، خودبینیها و خود بزرگ بینیها در حدی بود که میگفتند آنچه من میگویم، باید بشود.
5 ماه از ریاست من بر سازمان تربیت بدنی میگذشت. مسابقه فوتبالی در امجدیه گذاشتیم. جمعیت هم بسیار زیاد بود. اولین بار بود که میرفتم به باشگاه سر بزنم. بالای تریبون که رفتم، دیدم پلاکاردی نصب شده که بر آن شعارهایی حتی علیه نظام با این مضمون که چرا آقای فلانی را نکشتید؟ چرا ممشات میکنید، نوشته شده بود.به رئیس باشگاه گفتم این پلاکارد مال چه کسی است؟ گفت نمیدانم، آوردند نصب کردند. گفتم شما بدون مطالعه نصب کردید؟ گفت بله. گفتم پس بدون مطالعه هم برو جمع کن. در پیست هم ایستادم که بدون هیاهو جمع شود. آنها موذیانه تحریک میکردند که این حرکت را در جهت خودشان بکشند. در قضیه رفتن به سفارت آمریکا و در پشت سفارت و سردادن شعارهای تند، خواستند که حرکت را تند کنند تا از اختیار خارج شود. البته مقداری هم موفق شدند. شعارهای تندی که میدادند باعث تحریک میشد.
در شعار استقلال آزادی جمهوری اسلامی ابتدا حکومت اسلامی مطرح بود، چطور شد که تغییر یافت؟
از ابتدا هم جمهوری اسلامی بود اما هر کس از اسلام یک برداشت داشت. مثلا برداشتی که جبهه ملی داشت با برداشت دیگران تفاوت داشت.اما حکومت اسلامی را کسانی باب کردند که با جمهوریت مخالف بودند. جمهوریت بر اساس رای مردم است. البته از ابتدا در همین شخصیتهای مذهبی افرادی مانند آیت الله بروجردی، حاج حسن قمی، آقای گلپایگانی و شریعتمدار بودند که به رای مردم اعتقاد داشتند.
شعارهای شاه باید برود از کی مطرح شد؟ مردم از چه زمان گفتند شاه باید برود؟
جمله شاه باید برود خودجوش ازبین مردم بیرون آمد. اما اولین دستهای که یک بار جرات کرده و مطرح کردند نهضت آزادی بود. قبل از سال 43 که به زندان بروند. کنگره جبهه ملی بود. محکومشان کردند و دادگاه رفتند. آن زمان هم نگفتند که شاه باید برود، فقط گفتند ما آخرین دستهای هستیم که با شما با زبان قانون حرف میزنیم. بعد از آن اعلامیهای دادند که با این روند اعلیحضرت رفتن خود را تسریع میبخشند. ما آنچه که میدانیم دو سه بار آقای دکتر صدیقی و دکتر صالح از طریق دکتر حسین علا این مطلب را به شاه گفته بودند. اما خودخواهی و غرور مانع از آن شد که شاه بشنود.
نظر شما :