نگاهی اجمالی به سریال قهوه تلخ از منظر شخصیتهای اصلی/ کاریکاتور تاریخ
علیرضا مجمع*
نیما زند کریمی- مستشارالملک: مصلح اجتماعی دوران مجهول تاریخ
نیما زند کریمی از همان ابتدای کار سعی میکند سواد خود را نمایان کند، جایی که به صدا و سیما زنگ میزند و مورد اشتباهی را تذکر میدهد، اما با بیاعتنایی آدم پشت خط مواجه میشود. مسئولیتپذیری نیما یکی از خصوصیات ذاتی آدمهایی است که قصد داشتند قدمی به جلو در ایران بردارند، اما شرایط و نقشآفرینی کوتولههای حاضر در این تاریخ اجازه پیشرفت به آنان ندادند:
صدای پشت تلفن (روابط عمومی صدا و سیما): خب بعد...
نیما: بعد هیچی دیگه. اونجا شهر تصرف شده بوده. همون جا هم اسکندر به آریوبرزن پیشنهاد میکنه که فرمانروای ایران بشه. آریوبرزن قبول نمیکنه و میاد دوباره یه دونه سپاه دیگه تشکیل میده و برمیگرده که بجنگن با هم.
روابط عمومی صدا و سیما: جومونگی بوده واسه خودش!
جهانگیرشاه دولو؛ بیاصل و نسب، خوشگذران، بیکفایت
زمانی که نیما قهوه را میخورد و به دربار جهانگیر شاه پرتاب میشود، ماجرا تازه شروع میشود. جهانگیر شاه (محمدرضا هدایتی) نمادی است از انبوه پادشاهانی که خود را ظلالله و سایه خدا بر روی زمین و این سرزمین میدانستند و از هیچ جنایتی در لوای این صفتهای خودساخته سر باز نمیزدند. نیما قرار شد مستشارالملک این شاه باشد و مملکت زیر سیطره او را اصلاح کند.
جهانگیر شاه: ما اصولاً اصلاً فکر نمیکنیم! قبله عالم فقط بازی میکند، حال میکند، کیف میکند، عشق و صفا، دوباره بازی میکند، حال میکند، عشق و صفا... فکر نمیکند که!
جهانگیر شاه در همین یک جمله خلاصه میشود، عیاشی و خوشگذرانی ذاتی در شاهان ایران در وجود او متجلی شده است، همانی که البته همه دار و ندار این مملکت را هم به باد داد:
ژوزفین: ترتیبی بدهید سر هر میز یک برهٔ درسته باشد. یک وقت گدابازی درنیاوریدها.
نیما (در حال یادداشت به سبک گارسونها): یک برهٔ درسته سر هر میز.
کاترین: تمام سفرای خارجی را دعوت کنید. میخواهیم همه بلاد بدانند که ما ملکهٔ این دربار شدهایم. علیالخصوص آن سفیر موذی انگلیس.
اوه! سفیر به تعداد کافی!
کاترین: الماس کوه نور را بدهید جلا دهند؛ میخواهیم که اعلیحضرت آن را سر سفره به ما هدیه دهند.
نیما(با شگفتی تمام): الماس کوه نور مگه اینجاست؟!
ژوزفین: آری! اعلیحضرت در جریانند. شما فقط یادآوری کنید.
نیما: الماس کوه نور یک عدد!
جهانگیر از آن دست پادشاهانی است که بیاصل و نسب به قدرت رسیده است و راویان تاریخ البته او را از صفحاتش حذف کردهاند، آنچنان که همبند نیما در زندان او را توصیف میکند: جهانگیر شاه پسر گوسفندچرون والی دربار تهرون بود. وقتی دید اوضاع مملکت خر تو خره، والی تهرون رو میکشه و اعلام پادشاهی میکنه.
جهانگیر شاه، البته خصلت دیگری هم دارد و آن زنبارهگی شاهان دربارهای ایران است. حرمسراهای نو به نو ترجیعبند دربارهای ایران بود و نگاه ظلاللهی شاهان به وجود مبارکشان چنین رفتارهایی را توجیه میکرد. نکتهای که جهانگیر شاه به درستی و صداقت آن را بیان میکند:
توپولف: البته خب شما مشکل جانشینی هم داشتید قبله عالم. اگر همسران شما پسر به دنیا میآوردند، هیچوقت مجبور نبودید تند و تند ازدواج کنید.
جهانگیر شاه: نه بابا اینا که الکیه. چه سادهای تو. اصلاً چه فرقی میکنه بعد از من کدوم گوسالهای جانشین بشه؟ من پسرو بهونه میکردم که تند و تند زن بگیرم. اینا هم که همه دخترزا شدن. ما هم هی زن گرفتیم، هی زن گرفتیم، هی زن گرفتیم...!
دور و بریهای شاه؛ مگسان گرد شیرینی با سس توطئه اضافه!
یکی از معضلات دربارهای ایران اطرافیان شاهان در اعصار مختلف بودند، میرزا آقاخان نوری نمونه تاریخی این آدمهاست که باعث شد ناصرالدین شاه حکم قتل امیرکبیر را امضا کند. در دربار جهانگیر شاه قهوه تلخ به جز نیما- مستشارالملک همه بادمجان دور قاب چین هستند و میخواهند به اصطلاح از شاه بکنند و اگر از دستشان بربیاید سر او را زیر آب کنند. نمونهاش اعتمادالملک است که به ظاهر صدراعظم شاه است و باجناق او:
اعتمادالملک: بله. بله. به همین علت بنده طرحی را آماده کردهام که به طور دقیق تمامی اموال قابل تصاحب و مناصب قابل تسخیر را در آن فهرستبندی کردهام. البته حوزه عملیاتی هر کدام از آقایان هم در اینجا مشخص شده که اصطکاکی پیش نیاد. هر کس وظیفه خودش را به نحو احسن انجام بدهد، عملیات با موفقیت انجام خواهد شد.
این رویه آشنا در سایر شخصیتهای کار هم دیده میشود. آدمهایی که هنوز هم در قرن ۲۱ میتوانند موجودیت داشته باشند و اگر اندکی به آنها مجال داده شود، میشوند شاعر درباری و دامبولالسلطنه مقام ظلاللهی:
- حضرت والا؛ دیشب خوابی دیدم. عقابی تیزچنگال از پی من میدوید. در حین فرار از او در چاهی افتادم و از خواب برخاستم. تعبیرش چیست؟
داموس: تعبیر خواب تو این است که عقابی از پی تو خواهد آمد و تو فرار خواهی کرد. اما باید بسیار مراقب باشی. چرا که چاهی بر سر راه توست!
بلوتوس کبیر؛ بیسوادان کم هنر چاپلوس خوش خط و خال!
دیگر شخصیت محوری قهوه تلخ که نقشش را خود مهران مدیری بازی میکند، بلوتوس فرزند پادشاه سرنگونشده یونان باستان است که به جبر تاریخ و تقدیر سر از دربار جهانگیر شاه در میآورد و از همان ابتدا با زبان بازیهایش در دل شاه و حرمسرایش جای خود را باز میکند. بلوتوس نماد همه سیاستبازانی است که از دول و ممالک مختلف به این دیار آمدند و دار و ندار ما را به یغما بردند. بلوتوس با سیاستبازی هستی جهانگیر را نشانه میرود، با دخترش ازدواج میکند و میخواهد وارث تاج و تخت ایران شود. او زبان میریزد و اموراتش را میگذراند:
بلوتوس: آه نمیدانی این روزهای دوری از شما به چه میزان دلتنگی داشتیم. هر روزش یک سال و هر سالش یک روز گذشت!
لعبت الملوک: یک کمی بیشتر!
بلوتوس: آه! هر جا که نگاه میکردم جای خالی شما، هر صدایی که میشنیدم صدای شما بود؛ و کلاً هر کاری که میکردم شما بود!
لعبت الملوک: خب! حالا اظهار ندامت و پشیمانی کنید.
زندانی: خودتو کوچیک نکنیا! تو مردی ناسلامتی!
بلوتوس: (رو به زندانی) خیالت راحت باشه! (رو به لعبت) غلط کردم! پشیمانم! نادمم!
در عین حال اما با سیاست خودش میخواهد سر همه را زیر آب بکند و کارهایش را پیش ببرد:
بلوتوس: بلد؟
بلدالملک: بله قربان.
بلوتوس: میدانی کسی که دارد در چاه میافتد، باید چه کرد؟
بلدالملک: خوب قربان دستش را میگیریم.
بلوتوس: نچ نچ نچ! باید لگد محکمی بر فرق سر او بکوبید تا سریعتر برود تو! (کنفوسیوس!)
بلدالملک: (زیر لب) آه! عجب پدرسوختهای بوده این کنفوسیوس!
پیرمردها؛ تاریخ، زنگار فراموشی گرفته!
دو پیرمرد شیرین در قهوه تلخ هستند که نشانههای بارزی از فراموشی تاریخی را با خود حمل میکنند؛ بابا شاه، پدر جهانگیر شاه و بابا اتی، پدر صدراعظم. این دو پیرمرد میتوانند نمادهای مهمی را از آن دوران به دست بدهند. طنز شیرین این دو بر داشتههای کار بسیار افزوده است. به این دیالوگ دقت کنید:
بابا شاه: آه. فهمیدم پسرم. پسرم! دنیا سرتاسر مبارزه هست. در زندگی برد و باخت اصلاً اهمیت ندارد. آن چیزی که مهم است، وظیفه توست.
مستشار: چه جمله خردمندانهای. تا به حال بهش فکر نکرده بودم.
بابا شاه: خودم هم بهش فکر نکرده بودیَم! (میخندد)
یا این یکی که دیالوگ ناب نویسندگان قهوه تلخ برای شخصیتپردازی این دو تیپ است:
قرقی: شما چی میل دارید قربان؟
باباشاه: برای من یک قهوه مسموم بیاوریه!
قرقی: میخوای بخوری؟
باباشاه: (با تحکم): نه پس! (متوجه حرفش میشود) بیار برای کلاسش میخوام. لطفاً بدون شیر و شکریه بیارید!
قرقی: شما چی میل دارید؟
بابا اتی: من؟ یه مرگ موش دوبل بیار! روشم کف بکنه!
قرقی: برای چی آخه؟!
بابا اتی: بابا ضایع است دیگه. این (اشاره به بابا شاه) گفته، منم باید کم نیارم دیگه!
هر چه هست قهوه تلخ، سریالی است که میتوان در سالهای بعد عیار آن را بیشتر و بهتر سنجید و دید. در این دوران که با چارچوبهای بستهای روبروییم، میشود از زوایای دیگر آن را دید و کار مهران مدیری را با فاصلهای چند ساله تحلیل کرد. تا اینجای کار که او در کل توانسته نقدهای تند و تیزی به تاریخ این سرزمین وارد کند و البته نقدهایش به مسائل روز را هم در این قالب بروز دهد تا دچار سانسور نشود. در این اوضاع و احوال مهران مدیری تنها کسی است که میتوان به خلاقیتش به عنوان منتقد اجتماعی این دوران در قالب سینما و تصویر نگریست؛ همان نقشی که نیما زند کریمی در دربار جهانگیرشاه عهدهدارش شده است.
*روزنامهنگار و منتقد سینما
نظر شما :