خاطرات سفر ناتمام/ آخرین روز زندگی مهدی بازرگان به روایت دامادش
پس از درگذشت مهندس بازرگان در سوئیس در روز سیام دی ماه ۱۳۷۳ و مراجعت از سفر ناتمام، جلسهای در تاریخ چهارم بهمن ماه با حضور اعضای شورای مرکزی نهضت آزادی ایران در منزل دکتر ابراهیم یزدی برای برنامهریزی برگزاری مراسم بزرگداشت ایشان تشکیل شد. در این جلسه دکتر یدالله سحابی از بنیاسدی خواست از این سفر ناتمام که به سفر ابدی مهندس بازرگان منتهی شد، گزارشی ارائه دهد. آنچه در ادامه میخوانید متن تکمیل و تدوین شده گزارش شفاهی بنیاسدی است.
بسمالله الرحمن الرحیم
آقای دکتر سحابی فرمودند این سفر سخت و پر زحمتی بود و از این بابت از بنده تشکر کردند. واقعیت امر این است که آنچه باعث شد که تصمیم بگیرم در این سفر همراه آقای مهندس بازرگان بروم همین احساس سختی و خطرات احتمالی آن بود و این حداقل وظیفهای بود که برای خود قائل بودم، شاید بتوانم خدمتی بنمایم. ولی مقدر این بود که در همان روز اول، سفر زمینی آقای مهندس پایان یابد و سفر آسمانی ایشان آغاز گردد. هر چند دوری و از دست دادن ایشان بسیار سخت و باورنکردنی بود، ولی شاید خداوند میخواست که حتی در این سفر احتمالا پرزحمت هم، هیچ زحمتی برای دوستان و همراهان ایشان ایجاد نشود. بنابراین جای هیچگونه تشکری از بنده نیست، بلکه این همراهی افتخاری بود که خداوند نصیب من فرمود که در روز و لحظات آخر حیات همراهشان باشم.
اینک گزارش مختصری از سفر کوتاه ۶۸ ساعتهای که از ساعت حدود ۶ صبح روز جمعه ۳۰ دی ماه آغاز شد و در ساعت ۲ بامداد روز ۳ بهمن به پایان رسید و طی آن مردم مسلمان ایران یکی از عزیزترین چهرههای خود را از دست دادند به عرض میرسانم:
پس از خداحافظی با دوستان و بدرقهکنندگان در حوالی ساعت ۵ صبح ۳۰ دی ماه، برای انجام تشریفات وارد ساختمان فرودگاه شدیم. چمدانهای ما را برای بازرسی باز کردند ولی به محض آنکه مسوول بازرسی آقای مهندس را شناخت نسبت به ایشان ادای احترام نمود و دستور داد تا چمدانها را بسته و ما را به قسمت تحول بلیط راهنمایی نمایند. در قسمت تحویل بلیط صفی از مسافران وجود داشت و کمی شلوغ بود. از آقای مهندس خواستیم که روی صندلی نشسته و استراحت کنند تا پس از تحویل بلیط و گرفتن کارت ورود به هواپیما به قسمت کنترل پاسپورت برویم. در قسمت کنترل پاسپورت، با وجودی که با دیدن پاسپورت آقای مهندس بلافاصله متوجه حضور ایشان گردیدند و انتظار داشتیم که انجام تشریفات را تسریع نمایند ولی متاسفانه ایرادهایی به پاسپورتهای ما گرفتند که هم موجب اتلاف وقت و هم ناراحتی ایشان و همراهان گردید. به عنوان نمونه پاسپورت خانم آقای مهندس را به این دلیل قبول نکردند که مهر برجسته اداره گذرنامه که روی پاسپورت زدهاند به اندازه کافی برجسته و مشخص نبود و گفتند که در آن صبح زود بایستی به اداره گذرنامه مراجعه شود و پاسپورت ایشان مجددا مهر گردد. قبول این موضوع یعنی از دست دادن پرواز، بالاخره پس از مدتی بحث و گفتوگو پاسپورت ایشان را تحویل دادند.
در قسمت ورود به سالن پرواز نیز نسبت به مبلغ ارز همراه آقای مهندس که کاملا مجاز و دارای مدارک و اسناد رسمی بود ایراد و اشکال داشتند که برای جلوگیری از خستگی آقای مهندس خواهش کردم روی صندلی استراحت کنند، توضیحات لازم را برای مامورین دادم تا بالاخره موافقت کردند و ما وارد سالن پرواز شدیم. وقت گذشته بود و میبایستی به سرعت خود را به هواپیما میرساندیم. هوای درون سالن گرم بود و هوای بیرون سرد، بایستی از یک رامپ شیبدار طولانی برای سوار شدن به اتوبوس که مسافران را به طرف هواپیما میبرد، عبور کنیم. کمک کردم تا از رامپ گذاشتیم و سوار اتوبوس شدیم. اتوبوس پر شده بود و به نظرم آقای مهندس خسته شده بودند. خواهش کردم روی کیفهای دستی بنشینند تا شاید بیش از این خسته نشوند. به پای هواپیما رسیدیم، بالا رفتن از حدود ۳۰ پله برای سوار شدن به هواپیما هم خطرناک بود. زیر بغل ایشان را گرفتم به نحوی که حتیالامکان کمتر به ایشان فشار بیاید و خسته نشوند. بالاخره وارد هواپیما شدیم.
به محض اینکه وارد هواپیما شدیم، یکی از دوستانم را که از علاقهمندان و دوستداران آقای مهندس بود دیدم که با خوشحالی به سوی ما آمد و خوش آمد گفت. ایشان آقای مهندس جمال هاشمی بودند که چند روز پیش به من مراجعه کرده بودند و آمادگی و علاقهمندی خود را برای انجام هر خدمتی در این سفر اعلام داشته بودند و حتی از آقای مهندس خواهش کرده بودند که پسانداز مختصر ارزی ایشان را برای این مسافرت بپذیرند. در همان زمان آقای مهندس ضمن تشکر از صحبت ایشان فرمودند فعلا نیازی نیست. من از اینکه مسافرت آقای مهندس جمال هاشمی تصادفا با سفر ما همزمان شده بود خیلی خوشحال شدم و با خودم گفتم اگر من نتوانم به طور کامل آقای مهندس را همراهی کنم، آقای مهندس هاشمی با ایشان خواهد بود.
به محض اینکه صندلیهای خود را پیدا کردیم و نشستیم، و قبل از آغاز حرکت، آقای مهندس، قطبنمایی که از قبل تهیه شده بود درآوردند و جهت قبله را تعیین کردند، تازه اذان شده بود. به من گفتند که میخواهند نماز صبح را بخوانند. فضای کوچکی را در آخر هواپیما برای نماز مناسب دیدم. آقای مهندس نماز صبح را در آنجا به جای آوردند. پس از مدت کمی پرواز آغاز شد.
در مدت پرواز فعال و سرحال بودند. کمی به برنامههای صوتی که از طریق «گوشی» (ایرفون) پخش میشد گوش دادند ولی بیشتر به خواندن آخرین شماره مجله آدینه که همراه داشتند پرداختند. به من گفتند تعجب میکنند که چرا مجلات این قدر به ادبیات میپردازند در حالی که نیازهای مهم جامعه ما چیزهای دیگری است. در تمام طول مدت پرواز که حدود ۵ ساعت به طول انجامید نخوابیدند. در اواخر پرواز بود که به من گفتند اصلا نخوابیدم، شاید یکی دو دقیقه کمی خوابآلود شدم. در طول مدت پرواز بیشتر مطالعه میکردند. کتابی که تازه درباره دموکراسی در تاریخ معاصر کشورهای جهان منتشر شده بود و همراه داشتم را به ایشان دادم. مختصرا آن را مرور کردند. صبحانه مفصلی را یکی دو ساعت بعد از حرکت برای مسافران آوردند، نسبتا با اشتهای خوب میل نمودند.
پس از مدتی به نزد آقای مهندس هاشمی که در یکی از ردیفهای جلوتر از ما بودند رفتند و حدود ۱/۵ ساعت با ایشان در مورد مسائل فرهنگی، اجتماعی و سیاسی صحبت میکردند و به سوالات ایشان درباره دلایل استعفا از هیات مدیره خلع ید از شرکت نفت انگلیس (که در مدافعات دادگاه مجمل گذارده بودند) پاسخ دادند. در طی این مدت پرسشنامه نظرخواهی سوئیسایر را نیز به دقت تکمیل کردند. شاید آخرین مطالبی که آقای مهندس با دست و قلم خود نوشتند پاسخ به سوالات متعدد سوئیسایر درباره کیفیت خدماتش به مسافران بود.
در طول پرواز، مسیر حرکت هواپیما و اطلاعات مختلف درباره سرعت، ارتفاع، فاصله تا مقصد، روی صفحات تلویزیونی هواپیما نشان داده میشد. آقای مهندس با دقت مسیر حرکت را دنبال میکردند و به اطلاعات مذکور توجه مینمودند و سوالات و نکات دقیقی را مطرح میکردند. در نزدیکی سوئیس فیلمی از جاهای دیدنی سوئیس همراه با اطلاعاتی به منظور راهنمایی مسافران نشان داده شد که آقای مهندس با علاقه آن را تماشا کردند. بالاخره هواپیما به آسمان زوریخ رسید و دقایقی بعد به آرامی در فرودگاه شهر فرود آمد. شهری که هیچکس تصور نمیکرد محل ملاقات ملکالموت با ایشان باشد. و ما تدری نفس ماذا تکسب غداً و ما تدری نفس بأی أرض تموت
قبل از اینکه از هواپیما پیاده شویم، خانم مژده حجازی (نوه ایشان) از من سوال کردند آیا بهتر نیست بگوییم صندلی چرخدار بیاورند. من مترصد بودم نظر خود آقای مهندس را جویا گردم. ابتدا کمک کردم پالتوی خود را پوشیدند و سپس با اکراه گفتم: موافقید برای شما صندلی چرخدار بیاورند. اکراه من از این جهت بود که فکر میکردم ناراحت شوند. ایشان با حالتی توأم با تعجب و انکار به من نگاه کردند و گفتند: صندلی چرخدار و بدون معطلی به طرف درب جلوی هواپیما راه افتادند. مستقیما از درب خروجی هواپیما وارد تونل کوتاهی شدیم. به محض آنکه وارد ساختمان فرودگاه شدیم شخصی به استقبال آمده، خود را به نام (آقای) ملکیان و نماینده سفیر ایران در سوئیس معرفی نمودند. آقای مهندس ضمن معرفی همراهان به نماینده سفیر گفتند قرار بوده است دوستان دیگری را در فرودگاه ملاقات کنیم، مانند مهندس تاراس که از فارغالتحصیلان دورههای اول دانشکده فنی و از شاگردان قدیمی ایشان بوده و همچنین یکی از برادران مسلمان مصری به نام دکتر ابراهیم صلاح. برنامه ما این بود که به هتلی که دوستان در نزدیکی فرودگاه گرفته بودند برویم، ولی آقای ملکیان، نماینده سفیر، در پاسخ گفتند که ما با همه آقایان آشنایی نزدیک داریم و هماهنگی لازم را انجام دادهایم و آقای تاراس هم در فرودگاه هستند و اضافه کردند از طرف سفیر ماموریت دارند هر نوع کمک و همراهی لازم را انجام دهند. در ضمن از آقای مهندس خواستند که برای استراحت کوتاهی به اطاق تشریفات (VIP) سوئیسایر تشریف ببرند.
ما به اتفاق ایشان و یکی از مهمانداران سوئیسایر به اطاق تشریفات رفتیم، به محض ورود به اطاق مهماندارانی که در آنجا بودند با رعایت احترامات لازم به آقای مهندس خیرمقدم گفتند و آقای ملکیان، نماینده سفیر، به بنده گفتند برای استراحت بیشتر و جلوگیری از خستگی آقای مهندس بهتر است بنده به اتفاق خانم مژده حجازی به قسمت تحویل چمدانها رفته، چمدانها را بگیریم و در جلوی درب خروجی فرودگاه منتظر ملاقات آقای مهندس و خانم ایشان باشیم. با توجه به اینکه خانم آقای مهندس همراه ایشان بودند، پیشنهاد آقای ملکیان را قبول کردیم. هنگامی که اتاق تشریفات را ترک میکردیم، آقای مهندس پالتوی خود را در آورده، ایستاده بودند و یکی از مهمانداران با یک سینی که در آن دو لیوان چای و یک نوشابه آب پرتقال بود خدمت آقای مهندس آمده، آقای مهندس قبل از برداشتن چای (که لحظاتی قبل خودشان سفارش داده بودند) به زبان فرانسه از مهماندار تشکر نمود و ما در این هنگام برای گرفتن چمدانها ایشان را ترک کردیم (و این آخرین دیدار ما بود). بعدا به ما گفتند که پس از رفتن ما، آقای مهندس تاراس (شاگرد و دوست قدیمی آقای مهندس) به اطاق تشریفات رفته و آقای مهندس از دیدن ایشان بسیار خوشحال شده و به هیجان آمده، از جای خود جسته و ایشان را میبوسند و حدود ۱۵ تا ۲۰ دقیقه ضمن صرف چای بسیاری از خاطرات حدود ۵۰ سال گذشته را با هم تجدید و مرور میکنند. در این مکالمات خانم آقای مهندس و آقای ملکیان (نماینده سفیر) هم حضور داشتهاند. در همین زمان سفیر ایران در سوئیس، آقای البرزی، تلفنی با آقای مهندس صحبت میکنند و ضمن خیرمقدم از ایشان دعوت میکنند که به «برن» محل سفارت تشریف ببرند و در ضمن میگویند امکان معالجه و عمل جراحی ایشان به خوبی در سوئیس وجود دارد و آقای مهندس در پاسخ ضمن تشکر میفرمایند بسیار خوب در این مورد صحبت میکنیم.
بعد از حدود ۲۰ دقیقه آقای مهندس با همراهی خانم ایشان و آقای مهندس تاراس و آقای ملکیان از اطاق تشریفات بیرون آمده به طرف گیشه کنترل پاسپورت حرکت میکنند. گیشه کنترل پاسپورت در طبقه بالا قرار داشت و میبایست که با استفاده از پلکان برقی به آنجا بروند، هنگامی که پای خود را روی پله متحرک قرار میدهند کمی تعادل خود را از دست میدهند و ناچار به دیواره پلکان تکیه میدهند که به علت حرکت پلهها و ثابت بودن دیواره دو طرف پلکان موجب عدم تعادل بیشترشان میگردد ولی گویا با کمک همراهان به انتهای پلکان میرسند، ولی در همین اثنا احساس درد در ناحیه سینه میکنند و یک عدد قرص نیتروگلیسیرین که همراه داشتند به دهان میگذارند و به راه ادامه میدهند. مقداری که راه میروند (حدود شاید یک دقیقه) به خانم میگویند بهتر است همین جا بنشینم. در این نقطه آبشار زیبایی در بدنه ساختمان ساخته شده است و تقریبا نزدیک گیشه کنترل پاسپورت است.
با نشستن بر روی زمین، پاهای ایشان شروع به لرزیدن میکند و در زمان کوتاهی بیهوش میشوند. آقای ملکیان و آقای مهندس تاراس در برابر این حادثه ناگهانی ابتدا بهتزده و گیج میشوند ولی سعی میکنند به سرعت بر خود مسلط شده و موضوع را به اورژانس پزشکی فرودگاه خبر دهند، به نظر میرسد گروه پزشکی ظرف مدتی حدود ۱۰ دقیقه پس از حادثه به محل میرسند و اقدامات ضروری و اضطراری پزشکی را آغاز میکنند.
***
در تمام مدتی که ذکر آن گذشت و حدود ۳۰ تا ۴۰ دقیقه به طول انجامید خانم مژده حجازی و بنده با چمدانهایی که تحویل گرفته بودیم در جلوی درب خروجی فرودگاه منتظر آقای مهندس و همراهان ایشان بودیم. چند بار به بخش اطلاعات فرودگاه و مهمانداران سوئیسایر مراجعه کردیم و علت تأخیر را جویا شدیم. آنها هم با تماس تلفنی و هم از طریق بلندگو اقدام کردند ولی نه پاسخ درستی به ما دادند و نه میتوانستیم به داخل برگردیم و چارهای نداشتیم مگر آنکه باز هم انتظار بکشیم. ناگهان نماینده سفیر، آقای ملکیان را دیدیم که از داخل ساختمان سراسیمه بیرون آمده خود را به ما رسانیده و به ما خبر داد که حال آقای مهندس بهم خورده است. فورا چمدانها را توی اتومبیل گذاشتیم و با کارت شناسایی که او همراه داشت خود را به آقای مهندس رسانیدیم.
با منظره بهتآور، تکان دهنده و رقتباری مواجه شدیم، یک تیم پزشکی مرکب از ۵ تا ۶ نفر مشغول کار روی آقای مهندس بودند. آقای مهندس را روی زمین خوابانده بودند. یک نفر تزریق میکرد، دیگری دستگاه مانیتور را به بدن ایشان وصل کرده منحنیهای قلب را بررسی میکرد، یک نفر با بالن هوا یا اکسیژن به درون ریهها میدمید، دیگری پاهای ایشان را بلند کرده بود. یکی دو بار چشمهای خود را برای یکی دو ثانیه باز کردند. خودم را به دکتر جوانی که گویا سرپرست تیم پزشکی بود رساندم و پرسیدم وضعیت چگونه است؟ پاسخ داد خیلی خوب نیست، شانس موفقیت بیش از ۵۰ درصد نیست. بعد از اینکه از من سوال کرد چه نسبتی با آقای مهندس دارم خواست که خبر دهم که حال آقای مهندس وخیم است و امید زیادی به اقدامات خود ندارند. پس از چند دقیقه به ما گفتند که آقای مهندس را با هلیکوپتر به بیمارستان دانشگاه زوریخ میبرند. در حالی که آقای مهندس را روی برانکاری میبردند همراه آنان تا نزدیکی هلیکوپتر رفتم و پرسیدم آیا میتوانم همراهشان بروم؟ از اینکه هلیکوپتر به اندازه کافی جا ندارد عذر خواستند. هلیکوپتر حرکت کرد و ما هم به سرعت با وسیله نقلیه نماینده سفارت که یک استیشن واگن نو بود به طرف بیمارستان حرکت کردیم.
خودمان را به سرعت به بخش ICU (آیسییو) رساندیم. چند دقیقه قبل آقای مهندس را به داخل برده بودند. به ما گفتند فعلا نمیتوانید ایشان را ببینید، پزشکان دارند سعی میکنند که جریان خون و وضع قلب ایشان را به حال تعادل و ثابت درآورند. هر چند دقیقهای یکی از پزشکان یا پرستاران از اطاق آیسییو بیرون آمده، خبر نه چندان امیدبخشی به ما میداد. یکی از آنان خواست تا سوابق پزشکی آقای مهندس را به ایشان بدهیم. خانم مژده حجازی آن را آوردند و به آنها دادند. پس از ملاحظه سوابق و اطلاع از گرفتگی و تنگی شدید دریچه آئورت دیگر هیچگونه اظهار امیدواری نکردند و به ما گفتند که میتوان وارد بخش ICU شده و آقای مهندس را ببینیم. وارد اتاق ایشان شدیم، انواع دستگاهها به ایشان وصل بود و مانیتور ضربان ضعیف قلب ایشان را نشان میداد. ما پس از چند دقیقه با ناامیدی بسیار، از اتاق بیرون آمدیم و در انتظار معجزه و فرجی روی مبلهای راهرو نشستیم. پس از دقایقی چند، خانمی از اعضای تیم پزشکی بیرون آمد و به آهستگی و آرامی و با اظهار تاسف به من گفت آقای مهندس در لحظات پایان عمر خود قرار دارند (He is dying). این جمله باورنکردنی که باید آن را باور کرده و میپذیرفتیم، مختصر امید ما را نیز با خود برد. همگی در یک «شوک» روحی قرار داشتیم. وارد اتاق آیسییو شدیم. آقای مهندس آرام خوابیده بودند. دستگاههای پزشکی هنوز کار میکردند و قلب ایشان ضربان ضعیف ولی منظمی را نشان میداد. پزشکان و پرستاران کمی دورتر از تخت ایشان به صورت نیمدایره ایستاده و جای کافی برای ما باز کرده بودند. رو به سوی تیم پزشکی کردم و گفتم خواهش میکنم هر کاری که ممکن است انجام دهید. به خاطرم چنین میرسد که پاسخ دادند که ما آنچه میتوانستیم انجام دادیم و داروهای مربوط را تا آخرین مقدار مجاز تزریق کردهایم و یکی از آنان در حالی که با دست به طرف بالا و آسمان اشاره میکرد گفت دیگری کاری از دست ما ساخته نیست. خانم مهندس و خانم مژده حجازی بیش از این تاب نیاوردند و از اطاق خارج شدند. هر ضربان قلب آقای مهندس از ضربان قبلی ضعیفتر بود و فشار خون به حداقل رسیده بود و با وجودی که هنوز ضربان قلب ادامه داشت ولی گردش خون به حد ناچیزی رسیده بود. پس از لحظاتی قلب از حرکت ایستاد و پزشکان دستگاههای مانیتور را قطع کردند ولی تنفس آرام آقای مهندس ادامه داشت. در حالی که هیچ پناه و چارهای جز توسل و توکل به خداوند نداشتیم، در کنار تخت ایشان مشغول خواندن سوره حمد شدم. به چشم خود آخرین نفسهای آقای مهندس را میدیدم و میدانستم بیش از لحظاتی به سفر ابدی مردی که اسوه راستی، حقیقتطلبی، خدمتگزاری، کار و تلاش و مبارزه بود، نمانده است. لحظه فراق با آخرین نفس آرام و مطمئن او فرا رسید.
در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن / من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
از اتاق بیرون آمدم، ساعت دیواری بیمارستان ساعت ۱۲/۳۰ به وقت زوریخ را نشان میداد (۳ بعدازظهر تهران). به سوی خانم رفتم و عرض کردم تقدیر چنین بود. انالله و انالیه راجعون.
پس از وداع
برای خانم نگران بودم، همگی برای آخرین دیدار مجددا به اتاق آیسییو برگشتیم. این بار آقای مهندس تاراس دوست قدیمی مرحوم مهندس نیز با ما بودند. خانم مدتی روی پیکر پاک آقای مهندس خم شده، سر خود را روی سینهشان گذاشته بودند و به شدت میگریستند. ما در شوک روحی عمیقی قرار داشتیم و به سختی حتی توان گریستن داشتیم. مدتی گریستیم، فاتحه خواندیم و برای جلوگیری از بیتابی بیشتر خانم، ایشان را از اطاق بیرون آوردیم.
خانم پرستاری که از ابتدا با ما در ارتباط و تماس بود از بخش آیسییو بیرون آمد و گفت قصد دارند پیکر مرحوم مهندس را به اطاق مناسبی در طبقه تحتانی بیمارستان برده و شرایط و ترتیبات لازم را برای مراجعه و ادای احترام دوستان و گذران وقت بیشتر در کنار پیکر و انجام مراسم خاص فراهم آوردند. با اندک مشورتی که بین خود کردیم شرایط را برای چنین برنامهای مساعد ندیدیم. لذا ضمن اعلام نظرمان به نماینده بیمارستان اظهار داشتم که چون قصد مراجعت هر چه زودتر به ایران را داریم لطفا هیچگونه تغییری در وضعیت بدن ندهند و آن را برای انتقال به ایران آماده سازند.
از خانم مرحوم مهندس خواستم مدتی در همان محل به اتفاق خانم مژده حجازی باشند تا ما ترتیبات لازم برای مراجعت به ایران را بدهیم. بلافاصله به اتفاق آقای مهندس تاراس و آقای ملکیان به سوی قسمت اداری بیمارستان برای گرفتن گواهی فوت و تشریفات قانونی انتقال پیکر ایشان حرکت کردیم. البته لازم بود ابتدا مصیبت وارده را به نحوی به تهران خبر دهم که اعضای خانواده دچار شوک نشوند. در اولین فرصت از یکی از تلفنهای بیمارستان استفاده کردم، شماره تلفن آقای دکتر یزدی و آقای مهندس توسلی جواب نمیداد. بالاخره شماره آقای مهندس صباغیان جواب داد. هر چند سعی کردم این مصیبت را تدریجا به آقای صباغیان خبر دهم، ولی مکالمه ما با گریستن شدید ایشان برای مدتی قطع شد ولی بالاخره توانستم ضمن گزارش مختصر وضعیت، سفارشهای لازم را بنمایم. چنین به خاطر میآورم که نماینده سفیر یا سفیر ایران در سوئیس، آقای البرزی نیز با بنده صحبت کردند و اظهار داشتند که آقای دکتر ولایتی و آقای هاشمی رفسنجانی از این ضایعه مطلع گردیدهاند و ضمن پیام تسلیت خود به خانواده، خواستهاند سفارت ایران در سوئیس همکاریهای لازم را به عمل آورند.
بالاخره به قسمت اداری بیمارستان رسیدیم. مسئول مربوط با توجه به اینکه ساعات آخر کار اداری روز جمعه بود ابتدا به ما اظهار داشت که تشریفات این کار به روز دوشنبه موکول میگردد چون تشریفات قانونی مربوط به شهرداری زوریخ احتمالا به طول میانجامد. در پاسخ گفتم که چون دارای وضعیت استثنایی و اضطراری هستیم باید سریعا مراجعت کنیم. مسئول مذکور با پیشنهاد ما موافقت کرد و فرمهای لازم را تکمیل کرد. آقای مهندس تاراس و آقای ملکیان به طرف شهرداری و مراجع قانونی برای ترتیب دادن تشریفات قانونی انتقال پیکر مرحوم به ایران رفتند و من هم به نزد خانم مراجعت کردم.
رییس بخش آیسییو، اطاق خود را برای استراحت در اختیار ما گذاشت. هر سه نفر از فرصت استفاده کردیم و نماز ظهر و عصر خود را به جا آوردیم و در انتظار برگشتن آقای مهندس تاراس و آقای ملکیان ماندیم. حدود ساعت ۴ بعدازظهر آقایان مراجعت کردند، در حالی که تشریفات اداری همگی انجام شده بود. آقای ملکیان گفتند که چون فردا پرواز به تهران نیست، بایستی تا روز یکشنبه صبر کرد و نتیجتا باید به برن رفته و یک روز در آنجا توقف داشت.
خانم مایل بودند در همان شهر زوریخ و در یکی از هتلهای شناخته شده اقامت کنیم ولی ما در شرایط روحی مناسبی که بتوانیم به دنبال هتل مناسب باشیم نبودیم. لذا با نظر آقای ملکیان موافقت کردیم. اتومبیل به سوی برن حرکت کرد. طی راه با استفاده از تلفن موبایل با افراد و اعضای خانواده در تهران صحبت کردیم و متقابلا تسلیت گفته، همدیگر را تسلی دادیم. حدود ۲ ساعت در راه بودیم و پاسی از شب گذشته بود که به ساختمان محل اقامت (Residence) سفارت جمهوری اسلامی ایران وارد شدیم. صدای تلاوت قرآن که به احترام و به مناسبت درگذشت مرحوم مهندس بازرگان پخش میشد توجهم را جلب کرد. در مدخل اقامتگاه آقای البرزی و همسرشان به ما صمیمانه تسلیت گفتند و اظهار همدردی و همدلی نمودند.
آقای البرزی به من گفتند که حدود ۴۰ سازمان خبرگزاری به فاصله کوتاهی پس از درگذشت مرحوم مهندس بازرگان با سفارت تماس گرفتهاند و از چگونگی موضوع سوال کردهاند و خواستهاند مصاحبه کنند و از من خواستند که در صورت موافقت با مصاحبه به آنها جواب مثبت دهند. در همان شب طی تماس تلفنی با یکی از آقایان در تهران مطلع شدم که در همان شب سیمای جمهوری اسلامی ایران ضمن اعلام خبر درگذشت مرحوم مهندس بازرگان، برخلاف واقع این موضوع را نیز اضافه میکند که علیرغم اعلام آمادگی جراحان و پزشکان ایرانی برای عمل جراحی در ایران، مسافرت ایشان به خارج به علت اصرار خود ایشان و خانواده انجام میپذیرد. چون واقعیت این بود که پزشکان چنین سفری را توصیه کردند، موضوع را به آقای البرزی اظهار داشتم. شاید برای تکذیب این خبر مصاحبه لازم بود ولی ایشان موضوع را به وزارت خارجه منعکس کردند و از ایران نیز خبر دادند که این خبر خلاف واقع مورد اعتراض دیگران نیز واقع شده و معاونت درمان وزارت بهداشت و درمان و آموزش پزشکی، آقای دکتر کلانتر معتمدی، شخصا موضوع را تکذیب کردهاند.
از همان شب بسیاری از ایرانیان مقیم خارج و دوستان، طرفداران و علاقهمندان طی تماسهای تلفنی اظهار همدردی و تسلیت نمودند و روز بعد (شنبه) عدهای از شهرها و نقاط دیگر سوئیس برای تسلیت و اظهار همدردی به محل اقامت ما آمدند. آقای البرزی به من گفتند اگر موافق باشیم میتوانند ترتیب برگزاری مراسمی را برای تسلیت و سوگواری ایرانیان و علاقهمندان در محل اقامتگاه سفارت جمهوری ایران بدهند، ولی ما به همان ملاقاتهای غیررسمی ایرانیان علاقهمند مقیم سوئیس اکتفا نمودیم و خود را برای مراجعه هر چه زودتر به ایران آماده ساختیم.
موسسهای که قرار بود پیکر مرحوم مهندس بازرگان را برای انتقال به ایران آماده نماید کار خود را انجام داده بود و برگشت ما به ایران با اولین پرواز به وسیله هواپیمای شرکت لوفتانزا از طریق فرانکفورت برای روز یکشنبه رزرو گردیده بود.
صبح روز یکشنبه ضمن تشکر از سفیر و آقای ملکیان و کارکنان سفارت، یک جلد کلامالله مجید همراه با قاب خاتمی مزین به سوره «حمد» که یکی از دوستان برای نصب بر بالای تخت بیمارستان (پس از عمل جراحی قلب که هرگز صورت نگرفت) لطف کرده بود، به عنوان تشکر و یادگار سفر ناتمام خود ولی خاتمه یافته آقای مهندس به ایشان تقدیم کردیم.
حدود ساعت ۱۱ صبح یکشنبه ۲ بهمن ۱۳۷۳ از برن به سوی زوریخ حرکت کردیم. حدود ساعت ۱۳/۳۰ وارد فرودگاه شدیم، در فرودگاه زوریخ عدهای از ایرانیان و دوستداران آقای مهندس حضور یافته بودند. از آن جمله آقایان علیرضا نوبری، سلطانی و تاراس را به یاد میآورم. حدود ساعت ۱۴/۳۰ با خداحافظی از سفیر ایران، آقای البرزی و سایر مشایعتکنندگان با پروازی که پیکر پاک مهندس را نیز همراه داشت به سوی فرانکفورت حرکت کردیم. جا دارد از محبت و همدردی و یاری و همکاری آقای البرزی و همسرشان و آقای ملکیان و سایر همکارانشان نهایت قدردانی و تشکر به عمل آید. همان طوری که در ابتدا عرض کردم، غیر از اندوه جانکاه آن، زحمت و سختی خاصی در این سفر احساس نشد و مقدمات کار برای بازگشت سریع و انجام تشریفات لازم به وسیله مسوولان سفارت ایران در سوئیس انجام شد که از طرف خود و خانواده از آنان تشکر دارم.
حدود ساعت ۱۶ به فرانکفورت رسیدیم. با هماهنگیهای قبلی سفارت ایران در سوئیس، مسوولان کنسولگری ایران در فرانکفورت در فرودگاه ضمن اظهار همدردی و تسلیت ما را به سالنی برای استراحت هدایت کردند. چون دارای ویزای آلمان نبودیم و پرواز هواپیمای لوفتانزا به ایران ظرف مدت کوتاهی (۴۵ دقیقه) انجام میشد، نمیتوانستیم از قسمت ترانزیت خارج شویم و احیانا از دوستانی که برای ادای احترام به مرحوم مهندس بازرگان و همدردی با ما آمده بودند تشکر نماییم. از فرصت کوتاهی که بود استفاده کردیم و با تلفن با آقای مهندس محققی در ایران تماس گرفتم و ساعت پرواز و ورود به تهران را خبر دادم. حدود ساعت ۱۷ روز یکشنبه سوم بهمن با هواپیمایی که حامل پیکر پاک مهندس بود به سوی ایران حرکت کردیم و حدود نیم ساعت زودتر از زمان پیشبینی شده وارد فرودگاه مهرآباد شدیم.
دوستانی که در داخل ساختمان فرودگاه بودند کمک کردند تا ما زودتر تشریفات گمرکی را انجام داده و خارج شویم. چهره مضطرب و رنگ پریده و هراسان دختر کوچک ده سالهام، یاسمین را به خاطر میآورم که اولین کسی بود که مانند فرد بیپناهی به سویم دوید و مرا در برگرفت و بعد همسر و فرزندان دیگرم و سایرین. کمک کردم خانم را به سوی صندلیهای حمل استراحت برده و نشاندم. آقای دکتر سحابی با اندوه فراوان به سویمان آمدند. سایر یاران، دوستان، دوستداران و اقوام با چهرههای غمگین و چشمان گریان به تدریج میآمدند. بعضی کسانی که فکر نمیکردم در زندگی فردی گریسته باشند یا به راحتی اهل گریستن باشند به طرفم آمدند. آقای مهندس حجازی به سویم آمد، سر خود را روی شانهام گذاشت و چنان گریست که گویی مادر یا عزیزترین فرد خود را از دست داده است.
دوستان دیگری برای انجام تشریفات مربوط به تحویل گرفتن پیکر پاک مهندس از مسوولان مربوطه رفتند و بنده همراه پسرم امیرعلی و عدهای دیگر از دوستان برای آماده شدن مراسم تشییع به سوی حسینیه ارشاد حرکت کردیم.
نظر شما :