گوزن‌هایی که در آتش رکس سوختند- محمد عیدانی، استاد دانشکده هنر دانشگاه ملبورن استرالیا

۲۳ مرداد ۱۳۹۱ | ۰۰:۴۱ کد : ۷۵۳۷ آدم‌سوزی در سینما رکس
در جامعه بسته و خفقان‌آور رژیم پهلوی وجود سینما رکس در آبادان و خرمشهر برای همه ما خیلی مهم و مطرح بود...فیلم‌های مسعود کیمیایی به خصوص فیلم «خاک» او و از همه مهم‌تر «گوزن‌ها» تفسیر هنری مهمی بود از فضای سیاسی- اجتماعی و فرهنگی آن زمان جامعه ایران... تماشاگران فیلم «گوزن‌ها» با مرگ فاجعه‌وار خود به این اثر هنری معنایی ژرف‌تر و جاودانی بخشیدند...آتش‌سوزی رکس آغاز وحشت‌باری برای ما بود...آیا آن‌هایی که به آتش‌سوزی رکس فکر می‌کنند از خود سوال کرده‌اند چه نوع شهروندانی آن شب در سینما حضور داشتند؟
گوزن‌هایی که در آتش رکس سوختند- محمد عیدانی، استاد دانشکده هنر دانشگاه ملبورن استرالیا
آینده تاثیر می‌گذارد بر حال، همان طوری که حال بر گذشته

فردریش نیچه

 

تاریخ ایرانی: اول ذکر یک ملاحظۀ کوتاه: احساسات هر انسانی همچون تمام واکنش‌های او به چیزهایی که در ذهنش می‌گذرد و با موضوعاتی که در موردشان فکر می‌کند رابطه مستقیم دارد. کسی که راجع به پدیده خاصی فکر می‌کند و می‌داند که آن چیز (اتفاق) در زمان و مکانی خاص رخ داده، طبیعتا تاثیر آن را به عنوان یک پدیده در درون خود حس می‌کند، مثل تجربه کردن عواطفی همچون غم، شادی، ترس، خشم، کینه، امید یا عشق که تجربه یک اتفاق در وجود هر فرد بر می‌انگیزد و در او رسوخ می‌کند. ذهن هر انسان چه آگاهانه و چه غیرآگاهانه همیشه بطور مستقیم افکار او را به سوی آن خاطره یا خاطراتی که در صندوقچه خاطراتش انباشته شده است هدایت کرده و ذهنش را به طرف محتوای آن پدیده مشغول می‌دارد.

 

هر فرد بنا به نوع خاص تجربه خود از جهانی که در آن زیست کرده و می‌کند، پدیده‌هایی که در ذهن او ظهور می‌کنند را تفسیر کرده و معناهای یک یک آن‌ها را در درون خود جستجو کرده و به درک آن‌ها می‌پردازد. فلسفه پدیده‌شناسی تاکید می‌کند که انسان برای فهمیدن هر پدیده‌ای باید با خود آن پدیده که در جهان است برخورد کرده و معنای هستی‌گرانه آن را برای خود صادقانه جستجو کند. به معنی دیگر ذهن انسان همیشه به خاطر دارد، او فراموش نمی‌کند. در ذهن تاریخی ما ایرانیان پدیده فاجعه آتش‌سوزی سینما رکس آبادان یکی از آن فاجعه‌هایی است که تاثیر دردناک و ژرف آن چه در نسلی که آن را خوب می‌شناسد و چه بر ذهن و روان نسل دیگر که بعد از آن آمد، برجای مانده است و به عقیده من هنوز به معنای واقعی هستی‌گرایانه آن در هیچ موردی درباره تاثیر ادامه‌دار آن بر ذهن عمومی ما ایرانیان برخورد و تحقیق سازنده‌ای نشده است. به خاطر این امر است که هنوز درد عمیق آن فاجعه در اذهان میلیون‌ها ایرانی به خوبی زنده است و به خصوص بازماندگان، بستگان دور و نزدیک، شاهدان آن فاجعه و به طور کلی تمام مردم آبادان و خرمشهر که در آن زمان در این دو شهر زندگی می‌کردند و اکثر آن‌ها آن سینما و نقش مهم هنری و فکری و اجتماعی آن را در بافت جامعه زمان خود خوب درک می‌کردند، در خاطرات فردی و جمعی خود هنوز از یاد نبرده‌اند.

 

 

یکی از خاطرات دردآور

 

لازم است در اینجا ذکر کنم که من زاده خرمشهر هستم و شنیدن خبر فاجعه آتش‌سوزی سینما رکس آبادان را صبح روز بعد در شهرم به خوبی به یاد دارم. جوانی بیش نبودم و به خوبی به یاد دارم که چگونه آن خبر دردناک با سرعت در میان مردم شهرم پیچید و ناگهان همچون یک ضربه هولناک بر پیکر و روح همگی ما فرود آمد. یک حس عمومی عمیق، غیرباور و کرخ کننده بر ما مستولی شد که ناگهان همۀ ما را در یک شوک و ناباوری عمیق در خود فرو برد. یک حس که ناگهان ما را وادار کرد که از خود بپرسیم انسان چگونه می‌تواند این قدر مادون شود که به خود این اجازه را بدهد که قادر است همنوع خود را به آن نوع وحشیانه از میان بردارد؟ خبر آتش‌سوزی سینما رکس آغاز وحشت‌باری بود برای تمام مردم آبادان و خرمشهر که دنبالۀ آن تجربه دردهای ژرف دیگری بود که بعد از آن واقعه همه ما را گریبانگیر خود کرد که اثرات آن‌ها هنوز مثل خوره در حال خوردن ماست.

 

به قول یک دوست آبادانی‌ام «من حتی امروز بعد از سه دهه و نیم، فاجعه آتش زدن سینما رکس برایم قابل درک نیست. ما هنوز از خود می‌پرسیم که اصلا چرا آن فاجعه اتفاق افتاد؟» و در ادامه سوال خود می‌گوید «هنوز برای همۀ ما مشکل است.» فاجعه آتش‌سوزی سینما رکس شاید کسانی را به هدف‌های شوم و غیرانسانی خود رساند یا نرساند، ولی ما باید همیشه به خاطر داشته باشیم که تاثیر اسفبار آن فاجعه در روح و روان نسل ما که به آن زمان تعلق داریم چنان خلایی به وجود آورد که هنوز توضیح و تفسیر آن بعد از آن همه سال غیرقابل وصف است. ما همه می‌دانیم که حمله به سینما رکس آبادان در نیمه شب ۲۸ مرداد سال ۱۳۵۷ و طرز آتش زدن آن مکان، یکی از فاجعه‌های دردناکی است که تاثیر آن هنوز در ژرفای اذهان خیلی از ما دیده می‌شود.

 

 

آن فقط یک سینما نبود

 

بهتر است بر این نکته تاکید کنم که سینما رکس برای مردم آبادان و خرمشهر فقط یک سینما نبود. آن مکانی بود که تماشاگرانش اغلب جوانان آگاه، فهمیده، کنجکاو، روشنفکر و پرسشگر این دو شهر بودند. آبادان آن روز‌ها شهری بود مدرن که در خود یک نسل جوان پویا و فهمیده را پرورش داده بود که هم از مشکلات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جامعه خود درک خوبی داشت و هم در کارهای هنری که به آن دسترسی داشت به دنبال غنی کردن ذهن پویای خود می‌گشت و یکی از این هنر‌ها سینمای بالنده و کنکاش‌گر بود که در محتوا برای آن نسل سوال‌برانگیز بود. بنابراین در جامعه بسته و خفقان‌آور رژیم پهلوی وجود سینما رکس در آبادان و خرمشهر برای همه ما خیلی مهم و مطرح بود. در خرمشهر هم سینمایی داشتیم بنام سینما «اتحاد» که جای بسیار با ارزشی برای ما جوانان خرمشهری بود. من فیلم «گوزن‌ها» را مدتی قبل از فاجعه آتش‌سوزی سینما رکس در سینما «ایران» که در یکی از خیابان‌های اصلی خرمشهر بنام خیابان فردوسی بود، دیده بودم که تاثیر بسیار زیادی بر ذهنم به عنوان یک فیلم هنری گذاشته بود. لازم به تذکر است که خیابان فردوسی یکی از خیابان‌های زیبای خرمشهر بود که در مرکز شهرمان قرار داشت که هر روز هزاران نفر از مردم را به طرف خود جلب می‌کرد؛ خصوصا ما جوانان را که اغلب برای دیدن همدیگر در سر بازار قدیمی و زیبای سیف جمع می‌شدیم که مردم معمولا عصر‌ها به آنجا می‌رفتند و بعد اگر مایل بودند برای قدم زدن و صحبت کردن به طرف ساحل رود کارون سرازیر می‌شدند تا از فضای بسیار زیبا و آرام آنجا بهره‌مند شوند. فاجعه عظیم دور شدن از شهرم با آن چیزهای گران‌بهایی که در آن زمان و بعد از جنگ تحمیلی از دست دادم، اصلا به هیچ وجه قابل روایت و توصیف نیست. ای کاش زمانی فرصت شود تا بتوانم بنشینم و خاطرات خود را از آن شهر بسیار عزیز برای نسل‌های آینده بنویسم.

 

بگذریم، بهتر است برگردم به موضوع این نوشته. من خوب به خاطر دارم که چگونه سوژه این فیلم بعد از دیدنش در آن زمان برایمان مهم شده بود و یکی از دلایل آن تاثیر این بود که بعد از دیدن آن هر کس بنا به استعداد ذهنی خود آن جامعه بسته را زیر سوال می‌برد. این فیلم در آن شرایط خاص تاریخی ایران زمینه‌ای شد که ما را وادار کرد تا در اذهان خود به مشکلات بنیادین جامعه با دقت بیشتری بنگریم و دقیق‌تر قدرت آن رژیم را زیر سوالات انتقادی خود قرار دهیم. یکی از عوامل اصلی با ارزش ساختن این فیلم در آن مقطع تاریخی این بود که درون جامعه را به نوع خاص خود زیر سوال برده و هر کسی بعد از تماشایش با درک خود جامعه‌ای که در آن می‌زیستیم را تحت تفسیر و نقد خود قرار داده بود. بله کلمه نقد، هر چند هنوز خیلی جوان بودیم اما این کلمه در آن زمان اغلب در گفت‌وگوهای شهروندان جوان، مستقل، پویا و مدرن در جنوب ایران به راحتی استفاده می‌شد.

 

آن‌هایی که به خاطر دارند می‌دانند که دههٔ ۵۰ به خصوص چند سال قبل از انقلاب ۵۷، شرایط خفقان‌باری که رژیم پهلوی به وجود آورده بود در ایران به اوج خود رسیده بود. با وصف اینکه ما مردم آرامی بودیم ولی به خوبی آگاه بودیم که چرا چنین فشار و خفقانی در محیط جامعه‌ حاکمفرماست. ما در یک محیط پیچیده صنعتی و بندرگاهی رشد کرده بودیم که به ما آموخته بود چگونه با مسائل با دیدگاه جهان‌شمولی بنگریم. متاسفانه خیلی از حتی روشنفکران امروز ما نمی‌دانند که آبادان و خرمشهر دو شهر عقب مانده و سنتی نبودند. به خاطر موقعیت جغرافیایی هر دو شهر، رشد صنعت نفت در آبادان و تجارت کشتی‌رانی جهانی روزی نبود که با فرهنگ‌های دیگر تماس نداشته باشیم. این عوامل بنیادین برای رشد ذهن مدرن در اختیار ما بود و این را خوب می‌دانستیم.

 

دلایل دیگرش این بود که ما در جنوب بهتر از دیگر نقاط کشورمان به رسانه‌های جهانی که عمدتا رادیو و کانال‌های تلویزیونی خارج بودند دسترسی داشتیم و این دسترسی توجه ما را بیشتر به خفقان روزمره در درون جامعه‌مان معطوف کرده بود. ما می‌دانستیم که در اطرافمان چه می‌گذرد و این مستقیم در روحیاتمان تاثیر می‌گذاشت و از این طریق باعث غنی شدن آگا‌هی‌مان شده بود و این آگاهی ما را وادار کرده بود در ذهنمان به این سوالات بنیادین که چرا جامعه‌مان بسته است بپردازیم و درباره‌شان با آن‌هایی که می‌شناختیم به گفت‌وگو بنشینیم. برای من که از هر نوع خشونت بیزار ولی شدیدا خواهان آزادی فردی خود به عنوان فردی شیفته ادبیات و تئاتر بودم، آن مکان جو بسیار مهمی بود. طبیعتا با ظهور سینمای نوجوان ایران و اینکه این هنر هم راحت‌تر در دسترسم بود و هم اینکه کارهای هنرمندان آن روز را می‌توانستم ببینم مشخصاً تأثیرات آن‌ها بر ذهن جستجوگرم بسیار مفید بود. یکی از این تاثیرات کارهای مسعود کیمیایی و بازیگرانی که در فیلم‌های او بازی می‌کردند، مخصوصا پرویز فنی‌زاده بود. در کنار ابراهیم گلستان، فروغ فرخزاد، داریوش مهرجویی، بهرام بیضایی، امیر نادری و چند کارگردان دیگر که به عنوان سردمداران موج نوی سینمای ایران شناخته شده‌اند، مسعود کیمیایی جای خاص خود را در میان ما پیدا کرده بود.

 

فیلم‌های مسعود کیمیایی به خصوص فیلم «خاک» او و از همه مهم‌تر «گوزن‌ها» که در اصل تفسیر هنری مهمی بود از فضای سیاسی- اجتماعی و فرهنگی آن زمان جامعه ایران برایم بسیار با ارزش بود. این فیلم که شاخصه سمبولیکش نقد رفتار خشونت‌بار رژیم پهلوی بود، برایم جلو‌ه‌ای است مهم از فیلم‌های انتقادی و بنیادی در تاریخ سینمای ایران. هر چند سوژه فیلم نقد مستقیم به رژیم نبود ولی موضوع اصلی و بیان ساده و ساختار پیامی آن ذهن هر بیننده‌ای که درکی عمیق از خفقانی که هم در وجود خود و هم در جهان اطراف خود در آن دوره ایران تجربه کرده بود را درگیر می‌کرد که از نظر تصویری ناقل و نشانگر گویای یک روایت مشخص از آن جامعه بسته و استبدادزده دههٔ ۵۰ ایران بود. این فیلم نمادی شد که ناگهان هر بیننده را از طریق رفتار و اعمال یک سارق - که در فیلم به صورت یک نماد اساسی خود را نشان می‌دهد- به فضایی گسترده‌تر برد که ناگهان شد روایت آن جامعۀ توسری خورده در اذهان که آموخت بهتر محیط خود را لمس کنیم.

 

فیلم «گوزن‌ها» که ما بلافاصله بعد از دیدنش و با توجه به خفقان شدید در جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کردیم آن را «گو- زن‌ها» نامیدیم، گویای قوی شدن افکار انتقادی ما بر قدرت مطلق آن زمان بود. این فیلم بلافاصله در ذهن من فضایی به وجود آورد تا به علاقه شدیدی که به زبان نوشتاری ساده مردم شهر خودم داشتم بیشتر توجه کنم. این توجه به خاطر این بود که آن فیلم مرا واداشت تا در آن جامعه بسته از محیط اطرافم بهتر آگاه شوم و در‌‌ همان حال امیدی که برای زندگی بهتر در آینده در ذهن خود پرورش داده بودم را در درونم رشد داده و همچنین علاقه به عمیق کردن رشد فکری‌ام داشته باشم که به پرنسیپ‌هایی چون پندارگری خوب، تصورپذیری جهانی، تخیل آزادمنشانه و کوشایی در جهت یافتن راه و چاره برای جستجوی امکانات مناسب بپردازم تا از این طریق بتوانم با ابتکار و خلاقیت ارزش‌های انسانی خود که در محیط زندگی‌ام آموخته بودم را حفظ کرده و آرام آرام در کنار دیگران خود را که مملو از امید بودم، به سوی آینده روشن‌تری هدایت کنم.

 

«گوزن‌ها» بعد از فیلم «گاو»، و «پ مثل پلیکان» به عنوان یک کار هنری و یکی از مؤلفه‌های نمادین درک جامعه آن زمان ایران به ذهن کنجکاو من بسیار کمک کرد. در این فیلم بود که برای اولین بار آموختم که چگونه شخصیت‌ انسان‌ها و شرایط روحی و رفتارهای آن‌ها در زندگی‌شان در رابطه با محیط و شرایط اجتماعی آن‌ها با دیگران درک اخلاقی‌شان را شکل می‌دهد و زوایای پیچیده برخوردهای آن‌ها با همدیگر در آن مکان به هم بافته می‌شود. جامعه‌ای که من در آن به عنوان یک شهروند جوان رشد کرده بودم ما را وادار کرده بود که بیاندیشیم ساختار آن محیط سخت که مملو از درد و رنج بود را چگونه تحمل کنیم؟ نهاد‌های قدرت آن جامعه بسته سیاسی از هر طریقی که می‌توانستند به روح و روان ما فشار می‌آوردند، ولی آن تحمیل‌کنندگان این را فراموش کرده بودند که چگونه دورنمای فکری اکثر ما غنی شده بود از امید و آرزو برای آینده‌ای بهتر.

 

من در اوان زندگی خود اولین درس را آموختم که هنر وقتی بالنده، پرواگر و دگر‌پذیر باشد قادر است بهتر‌ین آینه شود برای هر فردی که شیفته جستجوی حقیقت است و پروای انسان‌دوستی و دیگرپذیری را در خود دارد.

 

«گوزن‌ها» در شرایط پیچیده جامعه‌ای که ما در آن می‌زیستیم به ذهن جوان من چند مساله بنیادی دیگر را هم خوب آموخت. برای مثال قدرت‌ستایی امری است زشت، هرگز رویاگر نشو و خود را به دام هیچ نوع فکر اتوپیایی نینداز. و اضافه بر این از آن فیلم آموختم که چگونه کنجکاوانه و با دقت انسان‌ها را در جهان خود مشاهده کرده و سعی کنم که درک خود از هستی آن‌ها را دائما ارتقا دهم. اضافه بر این‌ها در آن فیلم بود که من آن جامعه و زندگی مردمی که وضعیت زندگی‌شان همچون کاراکترهای آن بودند را خوب در ذهنم مجسم کردم و توانستم به خوبی آن شخصیت‌ها را در جامعه مشاهده کنم.

 

در این شکی نیست که فیلم «گوزن‌ها» تحول جدیدی را در نسل من به وجود آورد. در آن فیلم بود که متوجه شدم وقتی مساله غرور و قدرت انسان پیش می‌آید چقدر به شدت مایل است که برای خود گوشه‌ای بسازد و از آنجا تمام انرژی فکری خود را متمرکز کند که چگونه به دنبال راه و چاهی بگردد که با دیگری مصالحه نکند.

 

موقعیت پیچیده و گرفته جامعه ایران در شرایطی بود که اکثر ما جوانان آن روزگار ایران هر اثر هنری را که می‌دیدیم یا می‌شنیدیم که پیامی داشت (برای نمونه آهنگ جمعه فرهاد) بلافاصله مثل شمعی می‌شد که در اذ‌هانمان امیدی برای فرا رسیدن فردایی بهتر را می‌داد. فیلم «گوزن‌ها» تاثیر سازنده خود را قبل از فاجعه آتش‌سوزی سینما رکس در میان ما نهاده بود، ولی نمایش آن در آن شب تاریخ‌ساز که منجر به فاجعه آتش‌سوزی سینما شد عمق اهمیت و معنای فیلم را چنان در اذهان دوچندان کرد که بدون شک می‌توان گفت که از آن به بعد آن فیلم تبدیل شد به تأثیرگذار‌ترین پدیده سینمایی هم در آن شرایط سیاسی - فرهنگی ایران و هم بعد از آن. وجهه سیاسی شدیدی که این فیلم به خود گرفت به هیچ وجه قابل توضیح و تفسیر نیست، ولی ما می‌توانیم به راحتی تاکید کنیم که در تاریخ سینمای ایران هیچ فیلمی تا این حد به اندازه «گوزن‌ها» حساسیت رژیم پهلوی و جامعه آن روز ایران را برنیانگیخت که بطور مستقیم تاثیر عمیق خود را بر جریانات فکری سیاسی و هنری آن دوره و شکل‌گیری و وسعت دادن به جریان انقلاب مردمی ما گذاشت. ساخت و نمایش فیلم «گوزن‌ها» خدمت مهمی بود به همه ما تا با برداشت از روایتی نئورئالیستی (اکثر فیلمسازان تاثیرپذیر ایران آن دوره تحت تاثیر نئورئالیسم سینمای ایتالیا بودند) که در محتوا به محکوم کردن شخصیتی می‌پردازد که روزی خود را الگوی نیکی و قدرت می‌دید، فضای زندگی در جامعه‌ای که یک سیستم اختناق‌گر حاکم بود را به روشنی نشان دهد. به همین خاطر است که آن هم به عنوان فیلمی مطرح و هم به عنوان یک نوع کار هنری ناب که در زمان و مکان مناسب خود خلق شد، الگویی شد برای وسعت دادن افق‌های ذهنی کوشای ما در آن زمان. در نتیجه می‌توان گفت که «گوزن‌ها» به عنوان یک کار هنری نماینده اوج سینمای مقاومت و ضد استبداد دههٔ ۵۰ جامعه ایران شد.

 

 

و سینما رکس

 

بهتر است وارد جزئیات عاملان اصلی آتش‌سوزی سینما رکس نشویم. ولی لازم است که گفته شود هر کسی یا کسانی که ایده آتش زدن سینما رکس آبادان و فکر نابود کردن صد‌ها تماشاگر با درک، آگاه و فهمیده و از همه مهم‌تر بی‌گناه که آن شب تاریخ‌ساز در سینما حضور داشتند را در ذهن خود پروراند یا پروراندند و بعد آن را به خاطر رسیدن به هر هدف شومی که در نظر داشتند به اجرا درآوردند، را بی‌شک می‌توان عاملان یکی از فجیع‌ترین اعمال غیرانسانی در تاریخ مدرن ایران در آن شب وحشتناک دانست. تاثیر آن عمل فجیع هنوز در وجود تک تک ما حضور زنده دارد. انسان چگونه می‌تواند این نوع فاجعه‌ها را در ذهن خود فراموش کند؟ گادامر درست می‌گوید: ذهن فراموش نمی‌کند، او به خاطر می‌آورد.

 

من به خوبی به یاد دارم صبح روز بعد که خبر آن فاجعه به ما رسید چه غم سنگینی بر تمام ما مردم خرمشهر رخنه کرد. در حالی که با شنیدن آن خبر همه خشمگین شده بودیم از یکدیگر گیج و مبهوت می‌پرسیدیم: چه کسی جرات کرد این عمل پست را انجام دهد و چرا؟ در مدت بسیار کوتاهی آن خشم عمومی ناگهان تبدیل به وحشتی در میان ما شد که ناگهان به سرعت همه جای شهر را فرا گرفت. گیج شده بودیم چون نمی‌توانستیم درک کنیم که چگونه هر انسانی با هر دید و مرامی که دارد به خود این اجازه را می‌دهد که این فکر وحشتناک را در ذهنش پرورش داده و به خود بقبولاند که می‌تواند و حق دارد همنوعان خود را آن طور نابود کند؟ به خصوص در شهر آرامی‌ مثل آبادان؟

 

 

هنرمند باید با خود صادق باشد

 

هر اثر هنری اصیل هدیه‌ای است که به آینده تقدیم شده است

آلبرت کامو

 

هنرمند و روشنفکر باید با خودش صادق باشد، او باید راهش مستقل و مرامش مملو از عشق و شیفتگی به زندگی و به حقیقت‌گویی باشد. هنرمند نباید به هیچ فکر دگماتیکی که معنای روح آزادمنش او را محکوم ‌کند تعلق داشته باشد؛ مثل شوپنهاور، نیچه، ویتگنشتاین، کامو، چخوف، کافکا، اسکار وایلد، بکت، خیام و حافظ، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، صادق هدایت خودمان و دیگرانی که ارزش‌های خلق کردن هنر و فکر کردن را همچون آن‌ها دارند. هنرمند باید صدای بالنده‌ای باشد که در بن هستی خود در این جهان غنی شده باشد از رندی، آزادگی، بی‌رنگی و حقیقت‌گویی که منشاء ادعای انسان بودن اوست. ریشه هستی هنرمند باید بر پایه سازش‌پذیری و وارستگی استوار باشد و نه چیز دیگری. هنرمند باید بی‌پروا و منتقد هر نوع جزم‌گرایی باشد. او باید وجودش همیشه برای دیگران آرزوی نشاط را رشد دهد و به دنبال فرزانگی پویا باشد.

 

رخ دادن فاجعه آتش‌سوزی سینما رکس تاثیر عمیقی بر ذهن تک تک ما چه پیش از انقلاب و چه پس از آن گذاشت. آن فاجعه به ما آموخت که این حقیقت دارد که انسان کینه‌ورز همیشه قادر است در هر فرصتی و هر زمان و مکانی هر عمل غیرانسانی را برای رسیدن به اهداف غیرانسانی خود علیه همنوعانش انجام دهد.

 

فاجعه آتش‌سوزی سینما رکس در شبی که آن فیلم پر معنا در حال نمایش بود بر ذهن هر شهروند عادی در آن زمان ایران و مخصوصا بر روح هنرمندان تاثیری بسیار عمیقی گذاشت.

 

 

خلاصه کلام

 

در خاتمه بهتر است ذکر کنم که من در نمایشنامه‌هایم که اغلب به انگلیسی نوشته شده‌اند بیشتر دغدغه و دقتم به نهاد زبان است و رابطه آن با جسم و ذهن و جستجوی مفهوم هستی در این جهان. کارهای تئاتری من از دید هستی‌گرایی و کاوش کردن در خود و یادآوری تلاطم‌ها در درون درگیر است. در این تئا‌تر ذهن شخصیت‌ها در نمایشنامه آزادند که برای شرح حال درون خود از زبان که یک ماهیت شکسته به خود می‌گیرد استفاده کنند. ساختار تئا‌تر ساده من ضد روایت برای روایت است. بنابراین در کار تئاتری‌ام استفاده از زبان اسطوره‌سازی و شعری که فقط برای اسطوره‌گویی و شعرخوانی است و همچنین تکرار پوچی‌گری‌های ایدئولوژیکی اصلا اهمیتی ندارد. من در هر نوع فکر و رفتار انسان دگماتیک پوچی‌گرایی، نارسیسیسم و هدونیسم را می‌بینم. من بر این عقیده هستم که ساختار فلسفه معنایی در هر فرد که تماشاگر یا خواننده متن کار تئا‌تر من است فرم خاص درک کردن خود را از قبل در ذهنش دارد. بنابراین من نمی‌خواهم به او تاکید کنم چه بکند و چه نکند.

 

در اینجاست که از او تقاضا می‌کنم اگر ممکن است به تجربه‌ای که او از دیدن اثر برده است، به عنوان یک انگیزه برای تعمق به آن تجربه استفاده کرده و آن را برای خود تفسیر معنایی کند. قضاوت نکند بل از خود بپرسد: که چرا این حس را بعد از دیدن این نمایشنامه و یا خواندن این متن در خودم تجربه می‌کنم؟ آگاه باشد که این هستی اوست که به او می‌گوید چرا؟ این چرا، چرای آن فیلسوف منتقد است که در ذهنش خفته است. این چرا (چرا‌ها) همیشه برای من اصل بوده است. چرا هستم؟ چرا شادی؟ چرا غم وجود ما را گرفته؟ چرا آرزو داریم؟ و چرا‌های دیگری که در ما، در درون خود نجوا می‌کنیم، چراهای آن فیلسوفی است که در ذهن ما لانه کرده که به ما ندا می‌دهد که باید برویم و جستجو کنیم و بیاموزیم که معنای بودن ما آنجاست. آنجایی که این جهانی است که در آن با دیگران زندگی می‌کنیم. طبق این اصل است که هر تجربه‌ای برای من یک تجربه بنیادین است. بنابراین برایم هیچ چیز مهم‌تر از تجربه کردن لحظات شیرین و تلخ یک کار هنری نیست.

 

برای مثال من وقتی به تابلوی نقاشی وان گوگ، پل سزان، پیزارو، مودیلیانی، جکسون پولاک یا مجسمه‌های ظریف جاکومتی نگاه می‌کنم، خودم در آن‌ها هستم. در «آن‌ها هستم» یعنی پدیده تصویری و حسی که تجربه روبروی آن‌ها ایستادن و خیره شدن به آن‌ها در من به وجود می‌آید. معنای خاص آن تجربه برای من در آن خیره نگاه کردن به کار‌های این هنرمندان است. به بیانی دیگر این ذهن من است که مرا وا می‌دارد که از درونم از تجربه کردن آن چیز‌ها به دنیای بیرونم چیزی بگویم. آن گفتن «من هستم که...» تکه‌ای از کل هستی من است در رابطه با آن تجربه که موقعیتی برایم پیش آورده تا در مقابل کار این هنرمندان بایستم و تفسیر معنای آن تجربه که مال من است را ادا کنم. آن منم (هستی من) که کارهای‌ این هنرمندان را تجربه می‌کنم نه آن‌ها و نه کس دیگری.

 

من هر سه چهار سالی یک نمایشنامه می‌نویسم، تئا‌تر من تا این زمان یک تئا‌تر شکسته بوده است. در نمایشنامه‌های من فرم روایت به صورت سنتی آن وجود ندارد. زبان فیلم «گوزن‌ها» یک زبان روایتی است که من در ایام جوانی‌ام در جامعه آن روز ایران در شهری که در آن زاده شدم دیدم که معنای خاصی را ارزانی کرد تا دنیای اطراف را شفاف‌تر ببینم. ولی همین فیلم مدتی بعد با فاجعه آتش‌سوزی سینما رکس آبادان معنای تلخ و دردآوری برایم گرفت. فیلم «گوزن‌ها» چه قبل و چه بعد از فاجعه سینما رکس آبادان تحولات بسیاری درون من که علاقه زیادی به تئا‌تر داشتم به وجود آورد. معنای تاریخی و هنری پدیده فیلم «گوزن‌ها» و مفهوم آن در اذهان بسیاری از ما عمیق شد چون آن فیلم برای همیشه با پدیده بسیار تلخی که در رابطه با آتش زدن سینما رکس و کشته شدن صد‌ها انسان بی‌گناه پیدا کرد برای همیشه برای ما شد یک سمبل بسیار مهم.

 

حال هم از دید فکر فلسفی و هم از دید فکر هنری خود می‌پرسم: آیا آن‌هایی که در وجود خود به آتش‌سوزی سینما رکس آبادان فکر می‌کنند هرگز از خود سوال کرده‌اند چه نوع شهروندانی آن شب در آن سینما حضور داشتند؟ جواب این سوال برای من بسیار ساده است: فهمیده‌ترین‌ها، چون آن‌ها می‌دانستند که فیلم «گو- زن‌ها» آن روزگار چه پیامی‌هایی هم برای خود و هم برای جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کردند در بطن دارد. آن‌ها آن شب تاریخ‌ساز زندگی خود را از دست دادند، به خاطر اینکه در اذهان آگاه خود قدرت، ارزش و معنای هنر پویا و پرسشگر را خوب درک کرده بودند و به خاطر آن آگاهی و درک بود که آن شب تصمیم گرفتند آن را در سینما ببینند، بدون آنکه هیچ گونه پیش‌بینی یا حدسی بزنند که چه اتفاق فاجعه‌باری برایشان در پیش است که در آن دردناکانه جان‌های خود را از دست خواهند داد.

 

وقتی هنر و ذهن پاک انسان‌ها در هم ادغام شوند حرکت برای گشودن افق‌های نو برای آن‌ها همیشه امکان‌پذیر است. فیلم «گوزن‌ها» زمانی خلق شد که ما به آن نیاز داشتیم چون معنادار بود و برایمان در گشا. ولی چه حیف که آن تماشاگران بی‌گناه آن شب در سینما رکس آبادان جان خود را از آنچنان از دست دادند و با مرگ فاجعه‌وار خود به این اثر هنری معنایی ژرف‌تر و جاودانی بخشیدند که برای همیشه اهمیت آن در اذهان آن نسل و نسل بعد از آن‌ها و نسل‌های آینده بر جای خواهد ماند.

 

در خاتمه بهتر است تاکید کنم که بعد از فاجعه آتش‌سوزی سینما رکس آبادان، ما یک درس حیاتی دیگر را هم به روشنی آموختیم که در ‌‌نهایت قدرت‌پرستی در هر شکل و فرم و روشی که بر فرد یا جامعه از طرف هر کسی یا سیستمی تحکیم شود، در ‌‌نهایت صاحبان آن قدرت قادر نخواهند بود که قدرت خود را بر‌ای حفظ تسلط خود بر دیگران از هر طریقی که شده تا ابد حفظ کنند.

کلید واژه ها: سینما رکس فیلم گوزن‌ ها محمد عیدانی


نظر شما :