مهرآیین در گفتوگو با تاریخ ایرانی: تبدیل زندان به موزه، دیدنی کردن نادیدههاست
زینب صفری
***
اگر به سالهای ابتدای انقلاب بازگردیم، میبینیم که دریافت بخش قابل توجهی از انقلابیون از مسالهای به عنوان زندان یک دریافت آرمانی و مبتنی بر حذف این پدیده بوده است. نه فقط پدیده زندان بلکه اصولا برخورد با بسیاری از نهادهای اجتماعی که بیانگر یکی از ابعاد دولت مدرن بودند، مثل ارتش نوین. این بینش از کجا نشأت گرفته بود؟ این خواست چقدر ناشی از شور انقلابی و چقدر واقعی و امکانپذیر بود؟
انقلاب حاصل یک نظام معنایی است که افراد را به سمت کنش انقلابی هدایت میکند. بنابراین باید دید ویژگیهای این نظام معنایی چه بوده و از درون آن چگونه کنشی تجویز میشد. یکی از کنشهای تجویزی حذف برخی از نهادها در جامعه بود و خلق برخی نهادهای دیگر مثل کمیته امداد و بنیاد مستضعفین و بسیج و سپاه. دقت کنید که این نهادها هم از درون همین گفتمان بیرون آمدند. پس به طور کلی میتوان گفت گفتمان انقلاب ایران در ضدیت با نهادهای مدرن نبود. اتفاقا از این منظر که خودش نهادساز بود معلوم میشود مخالفتی با نهادهای اجتماعی نداشته است. اما به نظر میرسد در درون این گفتمان نوعی دستهبندی در خصوص نهادها وجود دارد. برخی از نهادها تحت عنوان نهادهای مثبت از دید این گفتمان پذیرفته شده و سعی در پردازش و حیات بخشیدن و احیا آنها و حتی تولید و خلق آنها دارد اما در عین حال با برخی نهادهای اجتماعی دیگر که از منظر این گفتمان باید از زندگی اجتماعی حذف شوند درگیر است چون با منطق این گفتمان سازگار نیستند.
مقابله و حذف نهادهایی مثل زندان بیشتر در اندیشههای رادیکال چپ پیگیری میشود در حالی که گفتمان انقلاب اسلامی بیشتر بر اندیشه دینی شیعی مبتنی بود. چرا باز هم موضوع تعطیلی زندانها و نهادهایی مثل آن از سوی انقلابیون پیگیری میشد؟
در اندیشه دینی ما نگاه خاصی به پدیده انسان و حبس و زندان وجود دارد. علاوه بر این، دریافت مدرن دیگری هم از این نهادها در جامعه وجود دارد. پس دو دریافت و روایت کاملا متفاوت در جامعه ما وجود داشت که هر دو در فرآیند انقلاب به شکلهای خاصی دنبال میشدند. در بینش اول یعنی همان گفتمان دینی برخلاف آنچه در فرهنگ مدرن دیده میشود، ما اساسا با چیزی به نام زندان بیرونی مواجه نیستیم. زندان مفهومی درونی دارد و ما با زندان درونی مواجهیم. چون اصولا چیزی که ما با آن درگیر هستیم جهان بیرون نیست. در حالی که در فرهنگ مدرن، شما به عنوان یک انسان کنشگر دارای توان نظری و عملی تاثیرگذاری، در حیات خودتان با جهان بیرون درگیر هستید. پس اصولا پدیدههایی که شما را تحت تاثیر قرار میدهند یعنی هم خطرات و هم پدیدههای مثبت از جنس جهان بیرون هستند. چون تفکر مدرن با خطرات بیرونی روبرو بود به سمت محاسبهگری و کنترل رفت. در درون چنین تفکری نهادهایی خلق میشوند که مهمترین وظیفهشان ایفای نقش کنترل خطرات و کمک به پویایی زندگی اجتماعی بشر است.
اما در جامعه ما با توجه به فرهنگ سنتی که وجود دارد بیشترین میزان درگیری با دنیای درون انسان است. چیزی که انسان در دنیای درون باید کنترل کرده و در حبس بیندازد افراد خلاف نظم اجتماعی نیستند، بلکه بیشتر خود درون فرد است که باید کنترل شود، مثل هوا و هوس و دنیاپرستی و...برای همین اگر کتابهای سنتی ما را نگاه کنید کمتر با تاریخ زندان مواجه هستید. نه اینکه زندان در جامعه ما وجود نداشته است، طبعا تا قبل از این دوران مدرن هم در این جوامع زندان و داروغه و نظم اجتماعی بوده است، اما همۀ اینها به عنوان مولفهای از گفتمان سیاسی یا گفتمان دینی ما نبوده است. یعنی وقتی تاریخ سیاستنامهها را دنبال میکنیم به پدیدهای به عنوان زندان پرداخته نشده و توضیح و تبیینی درباره آن داده نمیشود و یا در گفتمان دینی ما سوال این نیست که انسان زندانی چه حقوقی دارد، تا از این منظر بحثی صورت بگیرد. بیشتر خود بحث زندان درون و تعاملات بین انسان و بخشی از جنبههای وجودیاش و اینکه باید آنها را به حبس بیندازد تا انسان کاملتری شود، مورد نظر است. در اینجا انسان معیار در درون متون دینی و مبتنی بر فلسفه اجتماعی تعریف میشود و نه مبتنی بر نظم اجتماعی. یک بینشی نسبت به انسان آرمانی وجود دارد که مدام در حال فاصلهگیری و یا نزدیک شدن به اوست که انسان خودش را مورد محاسبه قرار میدهد.
یعنی آنچه انقلابیون را به آرمان حذف زندان سوق میداد ناشی از اهمیت زندان درون در مقایسه با زندانهای بیرونی در نگاه آنها بوده است؟
اصولا آنچه که در فرهنگ ما مهم است همترازی بین دو مفهوم زندان درون و بیرون و برتری دریافت از زندان به عنوان زندان درون و گذر از آن و قابل تحمل شدن زندان بیرون است. ما در فرآیند انقلاب با انسانی روبرو هستیم که تحت تاثیر فضای گفتمانی شیعی توان درونی برایش مهم بوده و قائل به این است که قدرت مبارزه متاثر از توان درونی است. قدرت مبارزه از اسلحههای پیشرفته یا داشتن حلقههای بسیار پیچیده اجتماعی نیست حتی اگر سه نفر هم باشید باید به سمت مبارزه بروید و کارتان را انجام دهید. در این گفتمان وقتی شما وارد کنش انقلابی میشوید طبعا چیزی به اسم زندان نمیبینید و لمس نمیکنید و دریافتی از آن ندارید. اگر هم به آن نگاه کنید، آن را به عنوان ابزاری در دست قدرتهایی میبینید که توان انسان را درک نکرده و میخواهند محدودیتهای صوری بر انسان وارد کنند وگرنه چنین انسانی در همان درون زندان هم کنش انقلابی خود را انجام میدهد.
طبیعتا وقتی این نگاه به پیروزی برسد، چون اصولا معتقد است انسان از توان بسیار بالای گذر از محدودیتهای درون و تبدیل شدن به انسان کامل برخوردار است، پس نظم اجتماعی آرمانی را طراحی میکند که در درون آن اساسا چیزی به نام جرم وجود ندارد، زیرا اگر نظم شما آرمانی است چه دلیلی دارد که کسی با آن مخالفت کند؟ در چنین نظمی افراد قبل از اینکه بخواهند از طریق بیرون کنترل شوند از درون خودشان را کنترل کردهاند.
به علاوه در دنیای مدرن کنترل به دو شکل اعمال میشود؛ یک گونه بحث قدرت دولت از بالا و قدرت عمودی است و زندان هم نهادی است که فرد در آن تادیب میشود تا به درون همان نظم اجتماعی مقبول بازگردد. اما گونه دیگر این است که میگوید از آنجا که حیات اجتماعی به منظور اعمال محدودیتهای روزافزون به سمت خلق یک سری مفاهیم رفته است، پس کل حیات اجتماعی ما زندان است. طبق این نگاه، تفکر و عقلانیت مدرن یک گونه قالب تفکر است که خود گونهای زندان است، این قالب تفکر اعمال قدرت میکند. در واقع چون زبان سیاست و قدرت است پس زبان زندان است. پس در دنیای مدرن اول نهاد زندان با همان تجلی عینی بیرونی داریم و دوم زبان زندان که در شکلی وسیعتر وجود دارد.
اگر من مبتنی بر این تحلیل یک بار دیگر به فرآیند انقلاب ایران بازگردم دقیقا در انقلاب ایران، انقلابیون معتقد بودند ما زبان انسان اخلاقی دینی را داریم که در درون این زبان فقط رهایی و گشایش است. در درون این قالب فکری و زبانی که من از آن صحبت میکنم سیاست و محدودیت و قدرتی وجود ندارد، چون مبتنی بر گونهای اتحاد است، یعنی درون تو با جهان بیرون در اتحاد قرار گرفته است. انسان تکامل یافته انقلابی انسانی است که از همۀ محدودیتها گذر کرده و زبانش عاری از هرگونه قدرت است. این انسان از هرگونه محدودیت و کنترل گذر کرده است. به همین دلیل به نهادها و اندیشههای مدرن اینگونه نگاه میشد که اندیشه غربی محدودکننده است و نمیگذارد انسان آزاد باشد و نهادهای مدرنی هم که در درون این سیستم تعریف شدهاند محدودکننده و توهینکننده به انسان هستند، به همین دلیل به این نهادها نگاهی منفی وجود داشت. در فرآیند انقلاب هم فرهنگی که شکل گرفت اصولا به دنبال گذر از این محدودیتها بود، نه فقط زندان اجتماعی و بیرونی بلکه گذر از پول و قدرت و مسکن و...مد نظر بود. معتقد بودند که ما میتوانیم از همۀ اینها گذر کنیم و تبدیل به انسانهای برابری شویم. زمانی که در حیات اجتماعی انسانها برابر تعریف میشوند دیگر نیازمند زندان بیرون و کنترل انسان نیستیم.
اما چطور و طی چه فرآیندی انقلابیونی که به برچیده شدن زندانها تمایل داشتند به عدم تعطیلی آنها و حتی تاسیس زندانهای جدید رسیدند؟
مساله این است که در مقام تحقق انقلابیون به این روایت رسیدند زندان مکانی است که میشود کسانی که خلاف نظم انقلابی اسلامی هستند را کنترل و تادیب کرد و به نظم اجتماعی بازگرداند. تا اینجا روایت ما از زندان یک روایت انقلابی و در درون گفتمان انقلابی است، چون وجه غالب دهه شصت هم گفتمان انقلابی است. اصولا در این دوره چون ابژه تعهد ما حفظ انقلاب و نهادینه کردن آن است، همه برنامههای واقعی در قلمرو متفاوت زندگی اجتماعی در راستای وفاداری به همین ابژه تعهد تعریف میشوند، اما بعد از پایان جنگ و درگذشت امام، ابژه تعهد نظم انقلابی جمهوری اسلامی به ابژه تعهد توسعه تغییر مییابد که تحقق آن و برنامه واقعیاش روی کارآمدن دولت سازندگی است.
نکته دیگر اینکه «خود» آرمانی کیست و کنشگر اجتماعی چه کسی است؟ در دهه شصت، خود آرمانیمان انسان انقلابی بود. کنشگرانمان اگر کنشگر انقلابی بودند میپذیرفتیم، مجرمان کسانی بودند که از خود انقلابی عبور کرده بودند. اما بعد از دولت سازندگی «خود» مقبول، خود انسان اجتماعی است، کسی که نظم اجتماعی را بپذیرد. اگر مبنای توسعه، بوروکراسی است و بوروکراسی نیازمند افراد متخصص است، پس انسان مقبول اجتماعی هم انسانی است که بتواند در درون این نظم به عنوان یک نیروی متخصص تعریف شود. کنشگرانی که در درون گفتمان توسعه تعریف میشوند برای این گفتمان کارکرد دارند و میتوانند گوشهای از فرآیند توسعه را ایفا کنند. کنشگر غیرمقبول اجتماعی کنشگری است که از همین نظم اجتماعی بیرون میزند. بنابراین در سالهایی که توسعه اجتماعی را دنبال میکنیم چون دریافتمان از انسان خلاف نظم اجتماعی عوض میشود، تعریف مجرم هم تغییر میکند.
از آغاز دولت سازندگی بحث اعتیاد و جرایم اجتماعی و قتل و قاچاق و... مهم میشود. در واقع در این دوره نهاد زندان از یک روایت سیاسی- انقلابی تبدیل به یک روایت اجتماعی میشود. در این روایت اجتماعی نهاد زندان بیشتر جایی است برای نگه داشتن کسانی که از نظم اجتماعی عینی توسعه بیرون میزنند. دیگر نظم سیاسی چندان مبنا نیست. به همین دلیل ما در اینجا با گسترش نهاد زندان هم روبرو هستیم، چون نظم اجتماعی پیچیدهتر شده و با پدیدههای متفاوت خلافکاری اجتماعی و انحرافات اجتماعی گستردهتری روبرو می شویم، بنابراین بالاجبار در همۀ استانها و در گوشه گوشه کشور زندان تاسیس می شود. اینجا دیگر مشکل ما حذف زندان نیست بلکه کمبود زندان است، یعنی در واقع فرآیند اینجا برعکس شده و از آن آرمانی که حذف زندان را دنبال میکرد با وارد شدن به فرآیند توسعه حالا ازدیاد زندان را دنبال میکند. اما در دهه ۸۰ بازگشت دوباره به گفتمان زندانی سیاسی داریم و قلمرو زندان به عنوان نهادی است که در آن باید با مجرمین سیاسی برخورد شده و تادیب اتفاق بیفتد.
اتفاقی که الان شاهد آن هستیم و طی آن زندانها تبدیل به موزه و پارک میشوند و همینطور زندانهایی جدید در خارج از شهرها و دور از چشم مردم بنا میشود، چه تبیینی میتواند داشته باشد؟
در سالهای بعد از دولت سازندگی و تا الان همچنان ابژه تعهد ما توسعه است. یکی از مهمترین فرآیندهایی که در توسعه و گسترش شهرنشینی اتفاق میافتد تغییر در دریافتی است که ما از فضای شهر داریم. خوشبختانه ما در حال پیروی از روایتی از شهر هستیم که آن را مکانی برای زندگی میداند. به همین دلیل نهادهای امنیتی و پادگانها و مکانهای تادیبی و زندانها باید به بیرون از شهر منتقل شوند. شهر نباید نمود فضاهایی باشد که به لحاظ نمادین بیانگر ابعاد منفی حیات اجتماعی مثل زندان هستند. بنابراین با تحول در نگاه شهرسازی به این نتیجه میرسیم که این نهادها باید به بیرون از شهر منتقل شوند. البته ما با تحولی در نگاه امنیتی هم مواجه هستیم. در نگاه امنیتی وقتی پادگانها یا زندانها در شهر وجود دارند در دسترس نیروهای شورشی قرار میگیرند. برای همین ترجیح میدهند این نهادها را به بیرون از حیات اجتماعی منتقل کنند تا بیشتر در کنترل نهادهای سیاسی باشند.
یک نگاه دیگر هم این است که اگر مکانی دارای حیات و تاریخ باشد میتواند تبدیل به یادگار اجتماعی شود، چون شهر با خاطراتی همراه است بهتر این است که خاطرات نگه داشته شود تا هویت فرهنگی هم داشته باشد.
آیا تبدیل یک شکنجهگاه به تفرجگاه، موجب حفظ هویت و خاطره این مکانها میشود یا اتفاقا از این مکانها خاطرهزدایی میکند؟
با این کار در واقع یک پدیده منفی تبدیل به یک پدیده مثبت میشود. موزه جایی است که دیده میشود و دیدنش جذاب است و میتواند کنش فرهنگی ایجاد کند. در حالی که در مورد نهادی مثل زندان در پی آن هستید که مردم آن را تجربه نکرده و حتی آن را نبینند. اما در اینجا بین آن ندیدن و دیدن ترکیبی اتفاق میافتد. نهادی که نادیدنی است و نباید دیده شود و غیابش مهمتر از حضورش در چشمان مردم است، تبدیل میشود به نهادی که حضور دارد و میتواند دیده شود. این در واقع گونهای از تبدیل پدیده منفی به پدیدهای مثبت است که در عین حال این پدیده مثبت آن روایت منفی از خودش را به همراه دارد و پدیده یکدستی نیست. در درون خودش ترک خورده و شکاف دارد. یک ساحت دوگانه و مرزی است، مرز بین دیدن و ندیدنش. مرز بین تجربه کردن و تجربه نکردنش و شما وقتی فردی را در این موقعیت قرار میدهید که زندان را به عنوان موزه ببیند او را در شرایطی قرار میدهید که هم دوست دارد بداند کسانی که در این محیطها بودهاند چه تجربهای داشتند و خودش آن را تجربه کند و هم اینکه میگوید بهتر است من هیچ وقت این محیطها را تجربه نکنم و این حس دوگانه همواره با فرد خواهد بود.
نظر شما :