سعید لیلاز در گفت‌وگو با تاریخ ایرانی: اصلاحات ارضی آغازگر انقلاب اسلامی بود

مجید یوسفی
۲۰ دی ۱۳۹۱ | ۱۶:۳۰ کد : ۷۵۹۸ انقلابی که سفید نماند
اصلاحات ارضی یکی از چند متغیر مستقلی بود که بنیان نظام پهلوی را سست کرد...انقلاب اسلامی یک دلیل عینی و علمی دارد و آغاز آن هم از اصلاحات ارضی بود...علم در خاطراتش نوشت با وزیر آب و برق جلسه داشتم و تعجب می‌کنم که چگونه در ایران انقلاب نمی‌شود. امروز دریافتم که تنها یک درصد از جمعیت روستایی ایران دارای آب و برق هستند...روستاییان شهری شده نه مسکنی در داخل شهر داشتند و نه کالایی برای خرید پیدا می‌کردند. غالبا در حلبی‌آباد‌ها زندگی می‌کردند... شکاف طبقاتی آخرین ضربه را بر پیکر اقتصاد پهلوی زد.
سعید لیلاز در گفت‌وگو با تاریخ ایرانی: اصلاحات ارضی آغازگر انقلاب اسلامی بود
تاریخ ایرانی: اتفاق نظر میان کسانی که اصلاحات ارضی را یکی از مهم‌ترین عوامل انقلاب اسلامی ایران می‌دانند قابل ملاحظه است، اما سعید لیلاز بر آن است که اصلاحات ارضی آغازگر تحولاتی بود که در سال‌های پایانی دهه ۴۰ و ۵۰ وقتی با مجموعه‌ای از تحولات بین‌المللی همراه شد به بروز ناآرامی‌ها انجامید. این کارشناس اقتصادی در گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی»، جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل، کودتا در عراق و تضعیف آمریکا در جهان پس از جنگ با ویتنام را دلایل مهمی برای تغییر موقعیت ایران در داخل و خارج می‌داند.

 

***

 

نظر کلی شما در باب اصلاحات ارضی چیست؟ اصلاحات ارضی و پیامدهای ناشی از آن چگونه زمینه‌ساز تحولات آتی شد؟ آیا اساسا این اصلاحات موثر بوده است یا نه؟

 

تلاقی پنج یا شش عامل با یکدیگر در اوایل دهه ۵۰، کشور را دچار بحران کرد. این سیر رویداد‌ها از اواخر دهه ۴۰ به این سو و تلاقی آن‌ها در سال‌های ۵۲ و ۵۳ قلب نظر من را شکل می‌دهد. آنچه که تمام‌کننده این جریان تو در تو شد، شکاف طبقاتی بود که آخرین ضربه را بر پیکر اقتصاد پهلوی دوم زد، اما شروع کننده همه این تحولات اصلاحات ارضی بود.

 

 

نظریه‌ها پیرامون تاثیر اصلاحات ارضی در دهه ۴۰ شمسی بر ساختار اقتصادی و اجتماعی ایران متعدد است. برخی معتقدند که اصلاحات ارضی منشاء موثر و تعیین کننده‌ای در سقوط حاکمیت پهلوی بود. عده‌ای افزایش فاصله طبقاتی شهر و روستا و سیل مهاجرت به شهر‌ها را عامل بروز بحران دهه ۵۰ می‌دانند، برخی معتقدند اساسا ناآرامی‌ها متعلق به رشد طبقه متوسط شهری و یقه سفید‌ها بوده و الا اگر انقلاب را ملهم از بروز اصلاحات ارضی می‌دانستیم باید این شورش‌ها در مناطق پایینی و حاشیه شهری روی می‌داد؟ آیا اصلاحات ارضی‌‌ همان غولی بود که بسیاری از آن سخن می‌رانند؟

 

من هم معتقدم انقلاب اسلامی ایران مولود اصلاحات ارضی بود. اما برای بررسی اصلاحات ارضی نباید آن را به دو دهه آخر دوره پهلوی محدود کنیم، بلکه باید به اواسط دهه ۲۰ بازگردیم. شاه از سال‌های ۱۳۲۵ شمسی به این سو، بخشی از زمین‌های خالصه و دولتی وابسته به خانواده سلطنتی را به مردم واگذار کرد. وقتی که رضاشاه از ایران می‌رفت نزدیک به ۵۲۰۰ سند قباله داشت، این تعداد قباله شامل چند صد پارچه آبادی بود. این‌ها همه از بهترین زمین‌های ایران بودند که رضاشاه در اواسط حکومت‌اش آن‌ها را به تملک خود درآورده بود. گویا انگلیسی‌ها رضاشاه را پس از تبعید به آفریقای جنوبی، مجبور به واگذاری این زمین‌ها به پسرش می‌کنند. انگلیسی‌ها پس از آن، محمدرضا شاه را متعهد کردند که هزینه و سرپرستی تمام خانواده سلطنتی را بر عهده گیرد. رویداد دیگری که در سال‌های میانه دهه ۲۰ شمسی روی داد این بود که سیدجعفر پیشهوری به کمک بلشویک‌ها منطقه آذربایجان ایران را به تصرف خود درآورد و این تصرفات تا همسایگی تهران و نزدیکی شهر زنجان نیز سرایت کرده بود. حزب توده نیز به صورت قارچ‌‌گونه‌ای با تکیه بر محروم‌ترین اقشار دهقانی شروع به توسعه و پیشرفت کرد‌. سیر این وقایع باعث شد که شاه به صرافت افتد اصلاحاتی انجام دهد و بخشی از املاک سلطنتی را به مردم واگذار کند. پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شمسی، نقش ایالات متحده آمریکا در ایران پررنگ می‌شود، از سوی دیگر، به تدریج قیمت نفت خام در جهان افزایش می‌یابد. همزمان جنبش‌های آزادی‌خواهانه در سراسر خاورمیانه به گونه‌ای رشد می‌کند که آمریکایی‌ها احساس خطر می‌کنند. در کنار آن باید به جنگ اعراب و اسرائیل و کودتای عراق در ۱۹۶۸ نیز اشاره کرد. مجموعه این رویداد‌ها اثر اصلاحات ارضی را بیشتر از نگاه اولیه‌ای که بر آن بود پررنگ‌تر کرد. به همین جهت معتقدم که چنانچه این زنجیره رخداد‌ها را در کنار هم معنا نکنیم، اصلاحات ارضی به تنهایی شاید اثر نافذی بر اقتصاد و سیاست نمی‌گذاشت. بنابراین من اصلاحات ارضی را یکی از چند متغیر مستقلی می‌دانم که در کنار هم بنیان یک نظام را سست کردند. در این بحث من بیشتر به مباحثی اشاره خواهم کرد که منجر به پررنگ‌تر شدن نقش اصلاحات ارضی شد؛ رویدادهای بین‌المللی، قیمت نفت و فقدان زیرساخت‌های اقتصادی و بسترهای لازم برای توسعه.

 

 

اما بسیاری معتقدند صرف‌نظر از این رخداد‌ها، دو دهه آخر منتهی به انقلاب، یکی از دوران‌ طلایی تاریخ معاصر ایران بود. چرا این دوران طلایی، منجر به بحران دهه ۵۰ شد؟

 

بله، چون اتفاق‌های دیگری جهت روند اقتصادی و سیاسی ایران را تغییر داد و چندان ربطی به برنامه‌های اقتصادی شاه نداشت. در ژوئن ۱۹۶۷ میلادی اسرائیل به کرانه باختری رود اردن حمله می‌کند و جنگ شش روزه ژوئن اعراب و اسرائیل آغاز می‌شود. برای اولین بار اعراب به استفاده از سلاح نفت متوسل می‌شوند و آن را در همین جنگ عملی می‌کنند و چون ایران در این جنگ شرکت نمی‌کند نگاه‌ها برای نخستین بار به ایران متمرکز می‌شود. یک سال بعد باز هم در ماه ژوئن، کودتایی در عراق به وقوع می‌پیوندد که بعثی‌ها به قدرت می‌رسند. در سال ۱۳۴۷ شمسی در‌‌‌ همان روزهای کودتا، یک روز شاه در شورای اقتصاد همه را جمع می‌کند و می‌گوید: من امروز در این جلسه می‌خواهم مساله‌ای را مطرح کنم که برای کشور ما ایران، مساله مرگ و زندگی است. ما از امروز رویکرد نظامی خودمان را در منطقه خلیج فارس تغییر می‌دهیم. چون در عراق تحولاتی در جریان است که شاید در آینده نزدیک به نفع ما نباشد. ما یک دوره کوتاه مدت فرصت داریم که خودمان را به لحاظ نظامی تجهیز و تقویت کنیم وگرنه این عراق ما را خواهد بلعید. این پیش‌بینی تقریبا ۱۲ سال بعد با حمله عراق به ایران به وقوع پیوست. شاه می‌گوید: من تصمیم ندارم زیر بار تهدیدات رژیم بعث عراق باشم. ایران باید استراتژی نظامی خود را تغییر دهد. ما باید در این منطقه به یک قدرت بزرگ تبدیل شویم. سیاست مهار دوگانه مارتین ایندایک که بعد‌ها مطرح شد، ایده آن از کودتای عراق در خرداد ۱۳۴۷ گرفته شده بود. بنابراین نقش ایران، نفت و قدرت نظامی آن در منطقه ناگهان اهمیت پیدا می‌کند. پس از کودتای بعثی‌هایی که به شوروی نزدیک بودند، فضای دوقطبی در منطقه شدت پیدا می‌کند. ایران در دکترینی قرار می‌گیرد که به قدرت نظامی منطقه تبدیل شود. این رویداد‌ها به تدریج برنامه چهارم توسعه را به انحراف می‌کشاند. علاوه بر قدرت نظامی، درآمد حاصل از فروش نفت ایران هم افزایش می‌یابد، شوک نفتی هم از سال ۱۳۴۹ آغاز می‌شود.

 

 

در واقع شما اهمیت ژئوپلتیک منطقه را بیشتر از مسائلی چون مهاجرت می‌دانید؟

 

مهاجرت تا پایان دهه ۴۰ کاملا کنترل شده بود، چون هیچ نشانه‌ای از افزایش نرخ بیکاری و تورم در منحنی‌ها و جداول سازمان برنامه وجود نداشت. حتی شکاف طبقاتی تا سال ۱۳۵۱ در حال کاهش بود. نسبت دهک اول به دهم و ضریب جینی به تدریج در حال بهبود بود. اما تکاپوی ما در خلاء صورت نمی‌گیرد و وقتی برنامه‌ریزی می‌کنیم و در کار و روند طبیعی خلقت دست می‌بریم آنگاه عوامل بیرونی که خارج از کنترل ما هستند در برنامه اثر می‌گذارند. طبیعی است که روند و مسیر کار تغییر پیدا کند و به نقطه خارج از پیش‌بینی برسد. در اوایل دهه ۶۰ میلادی آمریکا دچار آسیب‌هایی در منطقه و عرصه بین‌الملل شد که مهم‌ترین آن در جنگ ویتنام بود. در آنجا آمریکا، بعد از ورود به جنگ به سرعت منفعل می‌شود. بعد از انفعال در ویتنام بزرگترین بحران‌های اقتصادی آمریکا به تدریج ظهور می‌کنند. حتی در اواخر دهه ۶۰ میلادی تا اوایل دهه ۷۰ و سال ۱۹۷۴ نرخ تورم در آمریکا گاهی به ۱۲ درصد در سال می‌رسید. از سوی دیگر تاثیر وابستگی ایران به واردات در اقتصاد کشنده می‌شود. وقتی که شما ۲۰ درصد GDP خود را وارد می‌کنید هر میزان نرخ تورم در خارج از کشور، یک پنجم آن وارد کشور خودتان می‌شود. سهم نفت در اقتصاد ایران تقریبا به ۵۲ درصد ‌رسید و اگر این حجم و نسبت آن، ما را به واردات وابسته ‌کند در نتیجه باید گفت نیمی از تورم غرب وارد ایران می‌شد.

 

از سوی دیگر، ریچارد نیکسون به دکترینی دل‌بسته بود که آمریکا باید اداره هر منطقه ژئوپلتیکی جهان را به عنوان ژاندارم منطقه به یک کشور بدهد. وقتی ایران ژاندارم منطقه می‌شود مجددا نقش آن افزایش پیدا می‌کند. در همین بین، آمریکا درگیر مسائل داخلی خود می‌شود. در بحران واترگیت، این مشکلات به اوج خود می‌رسد. ‌گری سیک در خاطرات خود می‌گوید وقتی نیکسون در اوایل دهه ۷۰ میلادی به تهران می‌رود در فرودگاه به شاه می‌گوید: اعلیحضرت به من کمک کنید، من گرفتارم. شاه هم در حالی که دست‌های خود را در جیبش مانور می‌داد، به نیکسون پاسخ می‌دهد: بله، یک فکری برای شما می‌کنم. این یک فکری می‌کنم شاه را به نقطه‌ای از اولترا ضدآمریکایی بودن رساند که برای ایالات متحده یک نقطه هشدار بود. او در عرصه داخلی هم به همین صورت به نتایج و ادعاهای شگفت‌آوری رسید. شاه در شورای عالی اقتصاد می‌گوید: اگر به من بلشویک هم بگویید ابایی ندارم و نگران آن نخواهم نشد. من ایده‌های مساوات‌جویانه خود را برای کاهش شکاف طبقاتی در ایران و ارتقای طبقه کشاورز پی خواهم گرفت. این ادعا‌ها همه مستندات تاریخی دارد.

 

سال ۱۳۴۹ درآمد نفتی به تدریج افزایش می‌یابد و بودجه ایران به سوی نظامی شدن هدایت می‌شود. نفت ایران اهمیت پیدا می‌کند و نقش آن در خاورمیانه برجسته می‌شود. نقش ایران در منطقه هم به جهت رویدادهای ژوئن ۱۹۶۷ و ژوئن ۱۹۶۸ افزایش می‌یابد که به شاه قدرت می‌دهد در بازار نفت اثر بگذارد. این تاثیر در بازار نفت به نوعی بود که از سال ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۵ ایران قیمت نفت را در بازار تعیین می‌کرد. همین رویداد‌ها باعث شد که نشانه‌های تورم در اقتصاد ایران آشکار ‌شود. به طوری که از تیرماه ۱۳۴۹ امواج تورمی برای اولین بار وارد ایران می‌شود که ایرانی‌ها با این امواج به مدت دو دهه چندان آشنایی نداشتند. به تعبیر دیگر، یک نسل کامل از عبارتی به نام تورم تصوری نداشتند، چون به مدت ده سال قیمت مسکن، خودرو، زمین و مایحتاج عمومی ثابت بود. در سال ۱۳۵۰ هنوز در نقطه‌ای بودیم که فرصت بازنگری و مدیریت اقتصاد کشور را داشته باشیم. بعلاوه موج مهاجرت هم در تمام این سال‌ها به شدت در حال ادامه بود. دولت برای کنترل اولین امواج مهاجرت شروع به واردات کالا از خارج می‌کند. این موج از مهاجرت و واردات گسترده تا سال ۱۳۵۲ ادامه می‌یابد که مصادف با جنگ اکتبر ۱۹۷۳ بود.

 

 

جنگ رمضان یا یوم کیپور؟

 

بله، در این جنگ منسجم‌ترین اتحاد بین اعراب درباره نفت شکل می‌گیرد. در این مقطع قیمت نفت که حدودا ۱/۵ دلار بود و در یک دوره بیست ساله به ۲/۵ دلار رسیده بود، ناگهان به ۱۲ دلار افزایش می‌یابد. در ایران مصرف ارزی برنامه سوم ۶/۵ میلیارد دلار بود. در برنامه چهارم عمرانی این مقدار به ۱۰ میلیارد دلار افزایش یافت و در برنامه پنجم با ۳۰ میلیارد دلار نهایی می‌شود. این افزایش از ۱۰ میلیارد به ۳۰ میلیارد دلار به تنهایی یک بودجه تورم‌زایی بود. افزایش مصرف ارزی ۶ میلیارد دلار به ۱۰ میلیارد دلار بسیار معقول است اما بودجه ارزی که در برنامه پنجم باید از ۱۰ به ۱۵ میلیارد می‌رسید ناگهان به ۳۰ میلیارد تبدیل شد. در این نقطه ما به بحران نزدیک شدیم که مهار این بحران با درایت و برنامه‌ریزی بسیار دقیق در فاصله زمانی ۵ ساله قابل کنترل بود. اما وقتی جنگ اکتبر ۱۹۷۳ میلادی رخ داد، شاه همه سران حکومتی را در قالب کنفرانسی در هتل گاجره گردهم آورد. درباره آن کنفرانس، عبدالمجید مجیدی، رئیس سازمان برنامه و بودجه در خاطرات خود می‌نویسد: مجموعه درخواست‌هایی که برای ارز آمده بود چیزی حدود ۶۰۰ میلیارد دلار شده بود. این در حالی بود که ما برای این برنامه ۳۰ میلیارد دلار پیش‌بینی کرده بودیم. در این کنفرانس بعد از ساعت‌ها بحث و مشاجره به ۲۰۰ میلیارد دلار رسیدیم. عملکرد هم ۱۰۰ میلیارد دلار شده بود که تقریبا ۱۰ برابر می‌شد.

 

وقتی کار‌شناسان سازمان برنامه و بودجه، نتیجه جلسه را به پیش شاه می‌برند، آلکس مژلومیان معاون سازمان می‌گوید: این برنامه بوی خون می‌دهد و من آن را امضاء نمی‌کنم. بعلاوه اینکه بیماری هلندی در آن زمان هنوز شناخته نشده بود. در این جلسه عبدالمجید مجیدی هم به شاه می‌گوید: این برنامه با بودجه پیش‌بینی شده کمی خطرناک است و کشور را دچار مشکلاتی می‌کند. شاه هم به عبدالمجید مجیدی می‌گوید: من ۳۴ سال این کشور را بدون کار‌شناسان سازمان برنامه و بودجه اداره کردم. از این به بعد هم اداره می‌کنم. من نمی‌خواهم که شما نظر کار‌شناسی بدهید. شاه پس از آن برنامه را تغییر می‌دهد.

 

فروپاشی پهلوی دوم، دلایل دیگری هم داشت. در سال ۱۳۵۰ شمسی وقتی جشن‌های ۲۵۰۰ ساله در شیراز برگزار می‌شد، اسدالله علم در خاطراتش نوشت من با وزیر آب و برق جلسه داشتم و تعجب می‌کنم که چگونه در ایران انقلاب نمی‌شود. امروز دریافتم که تنها یک درصد از جمعیت روستایی ایران دارای آب و برق هستند. ۹۹ درصد از جامعه ۵۵ درصدی جمعیت روستایی ایران فاقد آب و برق بودند. در واقع در یک روستای قرون وسطایی زندگی می‌کردند.

 

علم وقتی صبح روز بعد این واقعیت را به اعلیحضرت می‌رساند، شاه به او می‌گوید: این نیازی به سر و صدا و شلوغی ندارد. خب این کار هم به تاخیر افتاده و انجامش می‌دهیم. شاه اصلا نگران این آمار نیست. اساسا برای او اهمیتی ندارد که یک شکاف عظیم طبقاتی در حال شکل‌گیری است. این‌‌‌ همان اعلیحضرتی است که می‌گفت اگر به من بلشویک بگویید من نگران آن نیستم. من نماینده دهقانان این کشورم. شما‌ها نادان هستید که تصور می‌کنید اگر به کشاورزان این مملکت کمکی نکنید کار این مملکت پیش می‌رود. تحولات واقعی این کشور باید از روستا شروع شود. اگر می‌خواهید ایران صنعتی شود باید از این روستا‌ها آغاز کنیم.

 

بیهوده نبود که علینقی عالیخانی، وزیر اقتصاد در خاطرات خود می‌گوید من تصور می‌کنم که اگر شاه به پادشاهی نمی‌رسید یک کار‌شناس زبده اقتصاد صنعتی و نفتی بود که عضو حزب ایران با گرایش سوسیالیستی می‌شد.

 

 

پس در سال ۱۳۵۴ به‌‌‌ همان نقطه تلاقی مواجه ‌شدیم؟

 

بله، نتیجه آنکه متوسط نرخ تورم که در دهه ۴۰ شمسی ۱۰ درصد بود، در سال ۵۴، ۱۵ درصد اعلام می‌شود. در بهار سیاه ۱۳۵۴ تورم شروع به بروز علائم بحرانی می‌کند. دولت برای پوشاندن تورم با بهره‌مندی از دلارهای نفتی شروع به واردات می‌کند. واردات گسترده در زمانی روی می‌دهد که آمریکا نیز دچار بحران اقتصادی و تورم شدید است. این تورم در غالب واردات کالاهای آمریکایی به ایران هم سرایت می‌کند. برای جلوگیری از تورم، حاکمیت شروع به اعطای سوبسید می‌کند. این سوبسید‌ها مجددا مهاجرت روستایی‌ها به شهر‌ها را افزایش می‌دهد. سرعت رشد واردات و افزایش مهاجرت از روستا به شهر به گونه‌ای می‌شود که روستاییان شهری شده بعد از اتمام کار روزانه، علیرغم درآمد خوب، نه مسکنی در داخل شهر داشتند و نه کالایی برای خرید پیدا می‌کردند. غالبا در حلبی‌آباد‌ها زندگی می‌کردند. حال آنکه در نزدیکی این حلبی‌آباد‌ها ساختمان‌های بسیار لوکسی وجود داشت. نرخ دستمزد کارگر ساختمانی در یک سال ۳۸ درصد افزایش یافت و این مهاجرت به شهر‌ها به نقطه‌ای می‌رسد که روستا‌ها و شهر‌ها می‌پوکند.

 

 

یعنی چی؟

 

در سال ۵۴ برای اولین بار ایران دچار بحران بیکاری می‌شود. حتی بیمه کشاورزان و روستاییان که در برنامه سوم، چهارم و پنجم عمرانی پیش‌بینی شده بود را هم نمی‌توانستند پرداخت کنند، چون سرشته کار در می‌رود، در واقع جا می‌مانند و فرصت این کار را پیدا نمی‌کنند. در همین سال‌ها برق نایاب می‌شود، در حالی که عملکرد برق در برنامه پنجم چندین برابر برنامه چهارم بود اما آنچنان تقاضا زیاد بود که اساسا فرصت پیدا نمی‌کردند عملیات برق‌کشی را شتاب بدهند. ناهنجاری‌ها ساختاری می‌شود و هر چقدر هم سعی می‌کنند، بهبود پیدا نمی‌کند. در واقع ما از سال ۴۲ آرام آرام به بحران تورم نزدیک شده و در سال ۵۴ با بحران بیکاری مواجه شدیم.

 

 

وقتی سرمایه و ثروت بیکران هست و برنامه توسعه هم به سرعت در حال حرکت است چرا بیکاری روی می‌دهد؟

 

متوسط رشد اقتصادی برنامه پنجم ۱۵ درصد بود، متوسط رشد اقتصادی در ۱۵ سال آخر حکومت شاه هم ۱۰ درصد بود؛ عملکردی که در تاریخ ایران تکرار نخواهد شد. اما دو نکته را از هم متمایز کنید، سرعت رشد اقتصادی با ایجاد اشتغال کاملا متفاوت است، چون شهر و روستا زاد و ولد خود را داشت، بنابراین نرخ بیکاری ۱۰ درصد در سال ۵۴ به این خاطر است که هم از روستا و هم از شهر نیروی کار وارد چرخه کار صنعتی، عمرانی و خدماتی می‌شد. این در حالی است که پیش از این نیروی کار جدید هم در بخش کشاورزی و هم در بخش خدماتی، صنعتی و عمرانی جذب می‌شد، اما حالا به خاطر دلارهای نفتی در بخش واردات و خدمات جذب می‌شدند. سهم خدمات در این سال‌ها ناگهان به ۴۰ درصد می‌رسد. بخش صنعت و کشاورزی هم به تدریج نحیف و ضعیف می‌شود. نامه‌ای از منصور روحانی، وزیر سابق کشاورزی به مهندس بازرگان وجود دارد در زمانی که وی در زندان جمهوری اسلامی بود. نامه به شدت تاثربرانگیز است. اگر کمی در زندگی و عملکرد منصور روحانی مطالعه کنید متوجه می‌شوید که او یکی از شریف‌ترین مردان تاریخ معاصر ایران است. منصور روحانی را به اتهام نابودی کشاورزی ایران بازداشت می‌کنند. حتی شنیده‌ام که یک روز بازرگان وقتی از کنار منصور روحانی می‌گذشت به او گفته بود: «شما بخش کشاورزی ایران را نابود کردید.»

 

روحانی در نامه‌ای به بازرگان از رشدی در بخش کشاورزی می‌گوید که در سال‌های بعد از انقلاب هرگز نداشتیم. او می‌نویسد: بخش کشاورزی در سال ۵۰ به نسبت سال ۴۰ به طور قابل ملاحظه‌ای رشد داشته است. من در بخش کشاورزی به طور متوسط هر سال ۴ درصد ارزش افزوده داشتم. من به عصر خیش و گاوآهن در ایران پایان دادم. او می‌نویسد: در سال ۱۳۴۰ تعداد تراکتورهای مزارع ایران کمتر از رقم ۲۰۰۰ دستگاه با قدرت متوسط ۴۰ اسب بود، ولی در سال ۱۳۵۶ جمعا ۶۰۰۰۰ تراکتور به قدرت‌های ۶۰ اسب تا ۱۰۰ اسب در مزارع غیر برنج و ۴۰۰۰۰ تیلر ۶ تا ۱۰ اسب در مزارع برنج شمال کار شخم و عملیات کاشت و حمل و نقل را به عهده داشته‌اند. مجموع قدرت تراکتور‌ها و تیلرهای مزارع در سال ۱۳۵۶ حدود ۳/۴ میلیون اسب در مقابل ۸۰۰۰۰ است و جنابعالی از هر کسی بیشتر معنی این تحول در مکانیزاسیون زراعت را می‌دانید. ماخذ این ارقام و آمار واردات ماشین‌های کشاورزی از گمرک دفا‌تر کارخانجات مونتاژ به سهولت قابل تحقیق است. روحانی این نامه را در داخل زندان در ‌‌‌نهایت ناامیدی می‌نویسد و چند روز بعد او را اعدام می‌کنند.

 

 

نرخ بیکاری در سال‌های قبل چگونه بود؟

 

غالبا در دهه ۴۰، ۳ تا ۳/۵ درصد بود.

 

 

حالا آن نقطه‌ای که همه این مشکلات به هم اصابت می‌کنند دقیقا در کدام موقعیت است؟

 

بله، به تدریج به نقطه‌ای نزدیک می‌شویم که همانند یک سوپ اقتصاد و اجتماع به نقطه جوش نزدیک می‌شود و همه به هم می‌خورند. تقریبا تا الان همه به هم نزدیک شدند و اگر شکاف طبقاتی هم به مجموع این بحران‌ها اصابت کند همه به هم می‌ریزند. می‌دانید که شکاف طبقاتی علت‌العلل همه انقلاب‌هاست.

 

اتفاقی که در این سال‌ها ‌افتاد این بود که شکافی که ۱ به ۱۷ بوده به پایین‌ترین حد خود در ۶۰ سال اخیر یعنی ۱ به ۱۲ می‌رسد و در سال ۱۳۵۶ به نقطه ۱ به ۳۸ می‌رسد. نه در گذشته، نه در حال و نه در تمام خاورمیانه چنین شکاف طبقاتی وجود نداشته است. امکان دوام جامعه هم در این وضعیت صفر است. امکان ندارد که جامعه در این شرایط دوام بیاورد. همه تئوری‌های موجود را کنار بگذارید. جامعه در چنین نقطه‌ای از اساس ویران می‌شود. بنابراین انقلاب ایران یک دلیل عینی و علمی دارد و آغاز آن هم از اصلاحات ارضی بود، اما اصلاحات ارضی عامل آن نبود. در واقع آن اعوجاجات و انحرافاتی که از سال ۱۳۴۸ آغاز شده بود بعلاوه رویدادهایی همانند تضعیف آمریکا در منطقه و فشار ایران در نظم بین‌المللی، تقاضای سه جزیره خلیج فارس در برابر جدایی بحرین از ایران، تبدیل شدن ایران به ژاندارم منطقه همه تحولاتی است که موقعیت ایران را در منطقه تغییر می‌دهد. ایران مدیریت خلیج فارس را به عهده می‌گیرد و به تدریج به فکر اقیانوس آرام می‌افتد. در سال ۱۳۵۴ در سفری که ملکه انگلیس از استرالیا به ایران داشته شاه به او پیشنهادی می‌کند که شگفت‌آور است. او می‌گوید: من حاضرم مسئولیت اقیانوس آرام تا استرالیا را به عهده بگیرم. حتی در سومالی و اتیوپی هم اختلافی به وجود می‌آید وزارت خارجه ایران بیانیه‌ می‌دهد و در آن می‌نویسد: ما نسبت به مسائل سومالی نمی‌توانیم بی‌اعتنا بمانیم. آنجا حوزه نفوذ ماست.

 

بنابراین مجموعه‌ای از عوامل بین‌المللی، افزایش قیمت نفت، ضعف آمریکا، نیاز آمریکا به ایران باعث می‌شود که ایران شان و اعتباری برای خود قائل شود که چندان دائمی و واقعی نبود. شاه تصور می‌کرد که این وضعیت دائمی است. چون هر سال ۲۰ تا ۲۵ درصد درآمد نفت افزایش می‌یافت. اما سال ۵۶ یکباره درآمد نفت به شدت کاهش پیدا می‌کند و رشد اقتصادی برای اولین بار منفی می‌شود. گسست تاریخی از همین زمان آغاز می‌شود.

 

حتی در سال ۵۲ یک روز امیرعباس هویدا به مجلس می‌رود و در آنجا می‌گوید: من با افتخار در این مجلس اعلام می‌کنم که برای رفاه حال مردم شریف ایران برای اولین بار ما محموله تخم مرغ را با هواپیما وارد کردیم. ما اجازه نمی‌دهیم که به مردم فشار بیایید. ما نمی‌گذاریم تورم مردم را در تنگنا قرار دهد. ما تورم را سرکوب می‌کنیم. در حالی که سرکوب تورم وقتی بود که سالیانه ۳۰ درصد به درآمد نفت ما افزود می‌شد و وقتی که درآمد نفت کاهش پیدا می‌کند فورد، رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا نامه‌ای به ایران می‌نویسد و تلویحا به شاه اخطار می‌دهد ما با شما برخورد می‌کنیم. شما نباید روی افزایش قیمت نفت در اوپک اصرار بورزید. شاه بسیار عصبانی می‌شود و به علم می‌گوید: برای فورد بنویسد که مادر... زمان قاجار دیگر گذشته است.

 

وقتی فورد کنار می‌رود و دموکرات‌ها بر سر کار می‌آیند انتقام تاریخی خودشان را می‌گیرند، چون آن‌ها مشکلات اقتصادی خود را ناشی از نقش شاه در اوپک و افزایش قیمت نفت می‌دانند. روابط بین ایران و آمریکا دچار اختلال می‌شود. از سوی دیگر، شکاف طبقاتی، تورم و بیکاری افزایش می‌یابد. بحث حقوق بشر آخرین ترکشی است که در این بحران داخلی و خارجی به سوی ایران پرتاب می‌شود.

 

در بهمن ماه ۱۳۵۶ که هنوز تظاهراتی در تهران برپا نشده بود، سازمان برنامه و بودجه در گزارشی انقلاب ایران را پیش‌بینی می‌کند. در این گزارش آمده است: ما دو گزینه برای نجات ایران در برنامه ششم داریم. گزینه اول همین مسیر انبساطی است که تاکنون ادامه داده‌ایم. در صورت اجرای این برنامه میزان بدهی خارجی ایران در سال ۱۳۶۱ به ۱۳۰ میلیارد دلار می‌رسد. چون چنین پولی در دنیا نیست که به ما بدهند پس این گزینه ناممکن است. گزینه دوم این است که ما کمربند‌ها را فوری ببندیم و بدهی خارجی ایران را تا سال ۱۳۶۱ به ۲۵ میلیارد دلار برسانیم که در آن صورت تکان‌های شدید اجتماعی در ایران روی خواهد داد که گریزناپذیر است. در واقع به تعبیری می‌توان گفت که انقلاب اسلامی، ایران را از بن‌بستی که به آن دچار شده بود نجات داد.

کلید واژه ها: اصلاحات ارضی لیلاز


نظر شما :