پاسخ مازیار بهروز به پرسشهای تاریخ ایرانی: مشکل چپها مجریان اصلاحات ارضی بود نه محتوای آن
سامان صفرزائی
بهروز نویسنده کتابهای «شورشیان آرمانخواه، ناکامی چپ در ایران»، و همچنین «تأملاتی پیرامون تاریخ شورشیان آرمانخواه در ایران» (مجموعهٔ مقالات و مصاحبهها) است.
***
نقطه آغاز تمایل چپهای ایران به اجرای اصلاحات ارضی را در چه زمانی میبینید؟
اصلاحات ارضی اصولا بخشی از بنمایه نظری چپ مارکسیستی در سطح جهان بوده و هست و چپ مارکسیستی ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست. بدین معنی که تفکر مارکسیستی برای شکل دادن به آن جامعه آرمانی که مد نظر دارد در قدمهای اول مساله اصلاحات ارضی را مورد توجه خاصی قرار میدهد.
چپهای ایران همواره به دنبال ایجاد تحول در سنتهای فئودالی ایران بودند، به ویژه که در دهه ۱۹۶۰ مائو در چین نیز انقلاب بزرگی به راه انداخته بود و دهقانان دست بالا را گرفته بودند، از یک سو نیروهای چپ با نظام پهلوی دوم مشکلات سیاسی عدیدهای داشتند، این تناقض چه وضعیتی را در میان نیروهای چپ به وجود آورده بود؟ در واقع گروههای مختلف چپ در ایران هر یک چه موضع سیاسی پیرامون این اصلاحات پیش گرفتند؟ میتوان دستهبندی مشخصی ارائه کرد از آرایش گروههای چپ در مقابل انقلاب سفید؟
این فقط نیروهای چپ نبودند که تحول و توسعه در ایران را در گذر از نظام ماقبل سرمایهداری ایران میدانستند، همان که شما «فئودالی» مینامید و به گمان من اصطلاح درستی برای تعریف نظام ارباب - رعیتی ایران نیست، نیروهای دیگر که بیارتباط با چپ بودند، مانند نیروهای ملی و معتدل نیز خواهان گذر از نظام ارباب- رعیتی بودند.
برخورد نیروهای چپ با اصلاحات ارضی شاه را باید از دو منظر مورد توجه قرار داد: اول اینکه مشکل چپ ایران با اصلاحات دوران هر دو پادشاه پهلوی کمتر با محتوای اصلاحات و بیشتر با مجریان اصلاحات بود. بدین معنی که اگر قدرت سیاسی در دست یک یا چند گرایش چپ در ایران بود، آنان نیز بخشی و یا کل اصلاحات دوران پهلوی را به اجرا میگذاشتند. اما چپ ایران (و شاید باید گفت بیشتر قشر برگزیده و سیاسی ایران) حاکمیت پهلوی را غیرمشروع ارزیابی کرده و با اصلاحات آن، منجمله اصلاحات ارضی از سر مخالفت درآمد. درجه مخالفت با اصلاحات ارضی، به نوع برداشت سازمان یا حزب چپ مارکسیستی وابسته بود. برای نمونه، حزب توده برخوردی مغشوش داشت و به خاطر مشکل رقابت درون جناحی، در مرحلهای اصلاحات ارضی را مثبت و در مرحلهای دیگر منفی ارزیابی کرد. اما حزب توده قبول کرد که اصلاحات ارضی روابط اجتماعی ماقبل سرمایهداری را با روابط سرمایهدار جایگزین کرده است. نمونه دیگر سازمان انقلابی حزب توده بود که از حزب منشعب شده و یک جریان طرفدار نظرات مائو بود. این جریان هم مخالف و منتقد اصلاحات ارضی بود اما قبول نمیکرد که اصلاحات تاثیری در روابط اجتماعی در ایران گذاشته است.
در برابر انقلاب سفید شاه، در رهبری حزب توده ایران یک جریان دوگانه وجود داشت. این موضعگیری دوگانه در مطبوعات و رادیوی حزب منعکس میشد. اگر به نشریات حزب در آن دوران (روزنامه مردم، مجله دنیا، جزوههای گوناگونی که در زمینه اصلاحات نیمبند شاه و آمریکا نوشته شده) مراجعه کنیم میبینیم که مطالب زیادی وجود دارد. ایرج اسکندری این اصلاحات را مفید و مترقی میدانست و در دوران تصدی حمید صفری نظرات او در رادیو پیک ایران منعکس میشد. ولی دکتر رادمنش، کامبخش، بسیاری از اعضای رهبری و کادرها این اصلاحات را تایید نمیکردند. پس از تصدی میزانی در پیک ایران وضع تغییر کرد و کارکنان آن، بدون استثنا، با نظرات اسکندری مخالف بودند. خب این تناقضها چه آسیبی به ساختار سیاسی حزب توده زد؟ تبعات آن در دهههای ۴۰ و ۵۰ چه بود؟
همانگونه که شما به درستی اشاره کردید و من هم در پاسخ به پرسش پیشین گفتم، برخورد حزب توده باید در پرتو جناحبندی درون حزبی و مساله رابطه آن حزب با شوروی مورد بررسی قرار گیرد. سخن کوتاه اینکه حزب توده به دلایل وابستگی و رقابتهای جناحهای درون حزبی نتوانست در برابر یکی از مهمترین اصلاحات اجتماعی ـ اقتصادی در تاریخ ایران، واکنش هوشیارانهای از خود نشان دهد. نوسانات حزب توده در ارزیابی انقلاب سفید بیشک نشان دهندهٔ دور بودن حزب از جامعه ایران و ناکارآمدی رهبری آن بود.
شوروی به عنوان همسایه کمونیست شمالی ایران چه موضعی در قبال اصلاحات ارضی شاه داشت؟ آیا شاه را تشویق میکرد؟
شوروی از سرکوبهای شاه و همیاری او با غرب به رهبری آمریکا ناراضی بود، اما اصلاحات انقلاب سفید را در مجموع مثبت ارزیابی میکرد چرا که معتقد بود ایران از مرحله ماقبل سرمایهداری به مرحله سرمایهداری ارتقاء یافته است و این روند را قدمی رو به جلو محسوب میکردند. از همین منظر است که شوروی در نیمه دوم دهه ۱۳۴۰ روابط فرهنگی و اقتصادی با ایران را گسترش داد.
پس از انقلاب سفید و از دهه ۴۰ تا سال ۱۳۵۴ ما با جنبش رادیکال مسلحانه برخی گروههای چپ مواجه شدیم، این رادیکالیزه شدن چقدر مرتبط با وقوع اصلاحات ارضی شاه بود؟
انقلاب سفید شاه صرفا اصلاحات اجتماعی و اقتصادی از بالا نبود. این اصلاحات توام بود با بازگشت سرکوب سیاسی و خشن. این دو پدیده را باید با هم و در کنار هم در نظر داشت. از این منظر اگر اصلاحات شاه همراه با بازگشایی فضای سیاسی بود، بعید بود جنبش مسلحانه شکل بگیرد. بنابراین در پاسخ شما، باید گفت سرکوبهای همراه انقلاب سفید بیشتر مربوط به جنبش مسلحانه میشد تا خود اصلاحات.
یکی از گروههای اجتماعی که احتمالا پس از اصلاحات ارضی در ایران پدیدار شد، حاشیهنشینان شهری بودند که از آن تحت عنوان «طبقه فرودست» نیز یاد میشود، جامعهشناسانی چون آصف بیات نیز به پیشروی آرام آنها در طی دهههای ۴۰ و ۵۰ پرداخته است. این گروه اجتماعی تازه متولد شده چقدر در تیررس گروههای چپ قرار گرفت؟ آیا اساسا توجهی به مطالبات حاشیهنشینان شهری که از دل انقلاب سفید پدیدار شده بودند در نزد گروههای سیاسی چپ و روشنفکران منتقد انقلاب سفید به چشم میخورد؟
به نظر میآید برای سازمانهای چپ اصطلاح «خلق» شامل طبقه کارگر و دیگر اقشار فرودست بود. این شامل دهقانان فرودست و اقشار شهری فرودستتر میشود. از این منظر حاشیهنشینان مورد نظر چپ مارکسیستی بودند. اما مشکل چپ در داخل ایران این بود که با پایه و ریشه اجتماعی خود (یعنی همان خلق) نمیتوانست ارتباط محکم (ارگانیک) برقرار سازد. علت هم بیشک جو پلیسی و سرکوب خشن آن دوران بود. بنابراین در عمل، چپ ناگزیر شد با طبقه متوسط شهری ارتباط تنگاتنگ به وجود آورد و عموما از میان قشر دانشجو یارگیری کند.
نظر شما :