نگاهی به کتاب "شاه" نوشته عباس میلانی- فخرالدین عظیمی
استاد تاریخ دانشگاه کانتیکت
به گمان من از دیدگاهی تحلیلی میتوانیم این کتاب را داری دو جنبه بدانیم: یکی به شرح ابعاد خصوصی و حریم خلوت زندگی شاه میپردازد - کودکی و مدرسه، رابطه با اعضای دیگر خانواده، ازدواجها، حالات شخصی، کفش و پوشاک، رانندگی و خلبانی، تندرستی و بیماری، سفرها، عشق و عواطف، باورها، توهمات و شایعهها، و موضوعاتی از این قبیل.
مؤلف در گزارش این گونه موضوعات، و بررسی ویژگیهای خلق و خوی شاه، ورزیدگی نشان میدهد و در این حوزهها نکتههایی را در کتاب میگنجاند که برخی از آنها را پیشتر، یا به این صورت، نشنیده بودم و برایم تازگی داشت. درباره این ابعاد از زندگی شاه و دیگر سیاستگران ایران دانستههای چندانی در دست نیست. این گونه آگاهیها شاید زمانی در پی دسترسی به اسناد موجود در ایران افزوده شود. داوری درباره اطلاعات فراهم آمده در این موارد آسان نیست و مهم پنداشتن یا نپنداشتن آنها هم به دیدگاهها و پسندهای افراد بستگی دارد.
جنبه دیگر کتاب، که بخش عمده یا اصلی آن است، بررسی نقش و زیست سیاسی شاه و زمینه تاریخی گستردهتر زندگی اوست؛ چون خود نیز در این زمینهها پژوهشهایی کردهام میتوانم آسانتر درباره آنها داوری کنم.
به باور من کسانی که خواستار درک ژرفانگرانه زندگی سیاسی شاه و زمینههای تاریخی آنند این کتاب را به اندازه کسانی که در پی دانستههایی درباره زندگی خصوصی او هستند سودمند نخواهند یافت. برای آنکه گام ناچیزی در روشنگری تاریخی برداشته باشم به بررسی این کتاب (یا جنبه اصلی آن به معنایی که توضیح دادم) دست یازیدهام و به چیزی جز حقیقتپژوهی و سنجشگری بیپرده و پروا نیندیشیدهام.
تنها در سایه نقد است که دانشوری به پیش میرود و هنجارهای پژوهشگری استوار میگردد. نخستین موضوعی که در خواندن سنجشگرانه این کتاب جلب نظر میکند این است که متاسفانه اشتباهات فراوانی به آن راه یافتهاند؛ موارد گوناگونی را نیز میتوان یافت که واقعیتها، نکتهها و ظرافتهایی نادیده گرفته شدهاند یا به گونهای ناسازگار با دانستههای تاریخی بازتاب یافتهاند.
برای اینکه این سخن بیپایه نباشد - در شکل مفصلی از این بررسی که در جای دیگری منتشر میشود - برخی (نه همه) این گونه موارد را بر شمردهام تا ارزیابی کلیتری را که در میان نهادهام ناموجه به نظر نیاید. تلاش در بازشناخت حقیقت و درست از نادرست، و احساس مسؤولیت در برابر نسل جوان و کسانی که مجال جستجوگری تاریخی را ندارند، باید بر همه ملاحظات دیگر سایهافکن شود. امیدوارم مولف نیز با همین انگیزه زمانی فرصت بازنگری اساسی در این کتاب را پیدا کند و نکتههایی را که این نگارنده برشمرده است، یا پژوهشگران دیگر یادآوری خواهند کرد، مد نظر قرار دهد.
زندگینامهنویسی نیازمند دستیابی به منابع دست اول است– نامهها، یادداشتها، پیشینه پزشکی، اسناد و مدارکی که در بایگانیهای دولتی یا خصوصی یافت میشود. در مورد این کتاب نویسنده به اسناد و مدارکی از این گونه، که در بایگانیهای گوناگون در ایران پراکندهاند، دسترسی نداشته است و به ناگزیر تا حد زیادی به اسناد دولتی بریتانیا و آمریکا تکیه کرده است. او همچنین کوشیده است دسترسی نداشتن به منابع ایرانی را تا حدی با گفتوگوهایش با اهل سیاست و آگاهان جبران کند و میگوید با بیش از پانصد نفر مصاحبه کرده است اما تنها نام حدود پنجاه نفر را میتوان در زیرنویسها یافت.
از سوی دیگر شمار زیادی از نوشتههای سودمند و منابع دست اول را که طی سی سال گذشته در ایران و بیرون منتشر شده است یا ندیده یا به آنها ارجاع نداده است. مهمتر از این از تکنگاریها و تحقیقات دیگر در زمینه تاریخ ایران سده بیستم که به زندگی و زمانه شاه مربوطند بهره چندان نبرده است. توجه درست و استفاده بجا از نوشتههای تحقیقی موجود سبب میشد از بازگفت برخی روایتها پرهیز شود و نتیجه گیریها نکتهسنجانهتر باشد.
میلانی، بر خلاف منقبتسرایان متعارف شاهان، میداند که شاه را در پیشگاه تاریخ باید آزمود نه تاریخ را در پیشگاه شاه. او نیز با توجه به هنجارهای متعارف پژوهشگری کوشیده است خود را از احساساتی که در جرگه شیفتگان، یا صف بیزاران شاه غالب است برکنار نگاه دارد. نگاه او به شاه همدلانه است اما خردهگیرانه هم هست؛ این از دامنه خشکی نوشته او میکاهد و بر گیراییهای آن میافزاید. او در عین حال با آمیختهای از زبانآوری و اشارات ادبی و تاکید بر اینکه نیک و بد هر دو را مینویسد میخواهد خود را فراتر از درگیریهای سیاسی نشان دهد.
اما گزینش آنچه در زندگی و زمانه شاه در خور تاکید است و آنچه نیست از ملاحظاتی سیاسی برکنار نیست. با اینکه این زندگینامه به مسائل شخصی و خصوصی فراوان پرداخته است اما در اساس زندگینامهای سیاسی است و خواه ناخواه به بازگفت بخشهای مهمی از تاریخ ایران پرداخته است. اما این بخشها، یا جنبههای زیادی از آن، را دیگران نیز بررسی کردهاند و میلانی کمتر کوشیده است دانستهها و یافتههای تحلیلی موجود را بازتاب دهد و نکتههای درخور تاملی را بر آنها بیفزاید. آمیختگی مباحث مربوط به قلمروهای خصوصی و سیاسی زندگی شاه نیز به شیوهای انجام شده که نه پیوند رویدادها همیشه آشکار است و نه نتیجهگیریها همیشه بر دادهها تکیه دارد. پیوند داستانها با روایتهای پیش و پس و با طرح کلی زندگینامه نیز در همه موارد روشن نیست.
معیار اهمیت مباحث هم در این کتاب چندان مشخص نیست. میهمانی و عروسی و لباس و آرایش همان اندازه محل توجهاند که برخورد و رقابت و تلاش و ترفند. جریان رویدادها کمابیش در نوعی تسلسل ادامه مییابد ولی هدف اصلی ارائه تحلیلهایی نیست که ذهنهای باریک اندیش و ژرفانگر را سیراب کند. کتاب برای اهل فن نوشته نشده ولی از اهل تفنن غافل نمانده است. شاید این کتاب بیش از همه کسانی را در نظر داشته است که کنجکاو زندگیهای مجلل شهریارانه و هالیوودیاند و دلنگران شور و شرها یا سختیها و تراژدیهای کاخنشینان.
کنجکاوی در باره زیر و بم زندگی شاهان و شاهزادگان و هنرپیشگان همه جا میان تودههای مردم هوادار دارد. در مورد ایران توجه به این گونه موضوعها با حسرتها و نوستالژیهای برخی غربتزدگان در میآمیزد و آنها را دامن هم میزند. نویسنده در برشمردن رویدادهای زندگی خصوصی زبردست است. میتواند همانند یک روزنامهنگارحرفهای توجه و احساس و هیجان خوانندگان را دامن زند. هر وقت در این زمینه مینویسد میتواند خواننده را با خود همراه کند ولی هنگامی که به سراغ تبیین و تحلیل میرود خوانندگان نکتهسنج از او فاصله میگیرند؛ کیفیت نثرش هم افت میکند.
ترفندهای داستانسرایانه و هنر نویسنده در شرح گوشههای زندگی خصوصی شاه و لایههای خوی او، و سبک او در روایتپردازیهای شبه ادبی تودهپسند، از توانایی او در تبیین مسائل و بررسی پویای درگیریها و تحلیل تاریخی- جامعهشناختی فراتر است. بیش از آنکه در بند این گونه تحلیلها، و گشودن افقی به سوی درک استدلالی و تفسیرروشنگرانه باشد، در پی شرحهایی است که با چاشنیهایی کنجکاوی انگیز در میآمیزد و خواننده را بر میانگیزاند یا سرگرم میکند.
تاریخ از دیدگاه نویسنده آوردگاه سرنوشت و کاستیها و انتخابهای تراژیک است؛ ساخته افراد و پی آمد مقاصد و غرضها و بازیها و بازیگریها و تصورات و واهمههای آنهاست. او به این سبب به بخت و کم و کاست اراده و تصمیم بسیار بیشتر توجه دارد تا به ساختارها و نهادها، و پدیدههایی فراتر از روابط شخصی انسانی؛ یا به تنش میان کنشگری و ساختارها، و آرمانها و منافع. نگرش او تاریخ نگاری را به زندگینامهنویسی فرو میکاهد؛ درخت یا درختها را نشان میدهد اما نه جنگل را. توجه او به نقش قدرتمندانی است که گرفتار کاستیهای خلق و خوی شخصیاند و ترکیبی از غریزهها، آرزوها و خواستهای متضاد؛ دست به گریبان با وسوسهها، تردیدها، توهمات، معماها، جاسوسها، بیوفاییها و ناسازگاریها.
این گونه نگرش به تاریخ میتواند شم و شهود تاریخی خواننده را بیفزاید اما اغلب بیشتر به سرگرمی و برانگیختن احساسها میانجامد تا فراخواندن به تامل. خواننده هشیار خواهان آن است که بر دامنه درک خود از رابطه قدرت و مسئوولیت بیفزاید و بیاموزد که رهبران سیاسی چقدر میتوانند از تنگنای خوی و سرشت خود فراتر روند و رفتاری دیگر داشته باشند.
کاوش نویسنده در تجربه زندگی شخصی و خصوصی شاه بر پیوند مشروعیت قدرت سیاسی و مشروطیت تاکید نمیکند و زمینه گسترده تلاشهای مشروطهخواهانه و مبارزات اجتماعی و مدنی برای جامعهای بهتر را نمیکاود. واقعیت کوبنده و تلخی که میبایست در محور این بررسی قرارداشته باشد این است که مردی در رأس کارها قرار گرفت که، به رغم تواناییها یا ناتوانیها، نمیبایست در چنان موقعیتی باشد. بنا نبود سرنوشت ملت ایران با سرشت یک شخص در آمیزد. تلاشهای مشروطهخواهانه هدفی مهمتر از جلوگیری از این در آمیختگی نداشت. اما نویسنده اغلب به گونهای مینویسد که گویی این تلاشها بیش از حاشیهای بر متنی نبوده است؛ گفتوگویی نبوده است که باید چندان جدی گرفته شود؛ معیاری نبوده است که بر اساس آن میبایست رفتارهایی سنجیده شود.
مشروطیت که مهمترین زمینه بحث در باره پادشاهی مشروطه و طبعا پادشاه «مشروطه» است در نوشته میلانی بیرنگ است. شاید نمودار نمادین گویایی از بیتوجهی او به مشروطیت همین باشد که تاریخ تدوین قانون اساسی را همه جا ۱۹۰۵ نوشته است. زمینه گستردهتر قدرت شاه، نهاد سلطنت، طبقه فرادست، و آن پدیدههای ساختاری که او را توانا کردند - به رغم ضعفهای شخصی- به چنان قدرتی دست یابد، نیز موضوع اصلی توجه او نیست. او به چگونگی زیست شاه بسیار بیشتر از چراییهای آن توجه دارد و میداند که خواننده متعارف چه چیزهایی را بیشتر میپسندد.
هیچ کتابی نیست که، به رغم تلاشهای مولف آن، از سهو و خطا یکسره برکنار باشد؛ چیزی که زبان را به شکوه میگشاید دامنه این گونه کاستیهاست. اشتباه اگر حاصل دسترسی نداشتن به اطلاعات یا آسانگیری نباشد پی آمد بیدقتی است و بیدقتی در تاریخنگاری چیزی نیست که بتوان آن را سهلانگارانه نادیده گرفت. بازتولید بیدقتیها در حوزه تاریخ، پدیدهای را که فریدون آدمیت «آشفتگی در فکر تاریخی» نامید دامنهدارتر و سهمگینتر میکند و حافظه تاریخی جمعی را آسیب پذیرتر میسازد.
اشتباهات یک اثر اعتماد خواننده آگاه را سلب میکند و خواننده بیخبر را گمراه. خطاهای یک کتاب، حتی اگر محدود به ثبت درست اسمها یا جزئیات رویدادها و کارنامههای افراد هم باشد، درستخوانی سندها، رعایت امانت در نقل آنها، صحت استنباطها، و موجه بودن نتیجه گیریها را هم مشکوک میکند. میلانی نویسنده باذوق و سخت کوشی است که به پشتوانه آموختهها و تجربهها سخنی برای گفتن دارد. این سخن در حوزه تاریخنگاری نمیبایست تا این میزان از خدشه آسان گیری آسیب ببیند. بیگمان اگر او در بررسی منابع و تحقیقات موجود شکیبایی بیشتری نشان داده بود و هوشمندی خوانندگانش را هم دست کم نگرفته بود میتوانست از بوته ورود به جرگه تاریخپژوهان سرفرازتر بیرون آید.
ایران سرزمینی است که مرده ریگ تاریخ بر دوش مردم آن سنگینی محسوستری دارد در حالی که دانش تاریخی در بسیاری حوزهها همچنان ناچیز مانده است. در این شرایط بررسی درست واقعیتهای گذشته، بازتاب هرچه روشمندتر و دقیقتر و تحلیلیتر آنها، و ارزیابی سنجشگرانه حاصل کار اهمیتی سترگ دارد. این کار هم بازشناخت مسؤولیت در برابر گذشتگان است و هم در برابر مردم حال و آینده. اندیشیدن بر پایه دانستههای نادرست یا مخدوش درباره گذشته راهیابی برای آینده را دشوار میکند. اندیشیدن مدرن چیزی جز تاریخیاندیشی نیست و تاریخیاندیشی در گرو آگاهی درست است از آنچه رخ داده است.
منبع: بی بی سی
نظر شما :