از ما خواستند وارد کارهای سیاسی نشویم
خاطرات پری صابری- ۳ و پایانی
تاریخ ایرانی: پری صابری کارگردان شناخته شده تئاتر، در دهه ۱۳۴۰ گروهی را به همراه حمید سمندریان پایهگذاری کرد که نمایشهایی متفاوت از نمایشنویسان برتر اروپا و آمریکا چون بکت و یونسکو را روی صحنه بردند. او در دهه ۵۰ با ورود به دانشگاه تهران بنیاد تالار مولوی را گذاشت و به سمت تئاتر ملی پیش رفت.
سومین و آخرین بخش گفتوگوی «تاریخ ایرانی» با پری صابری درباره تاسیس تالار مولوی و فعالیتهای هنری او پس از انقلاب است.
***
در اواخر دهه ۳۰ و اوایل دهه ۴۰ تئاتر ایران به سه دسته یا قطب تقسیم شده بود. یک دسته گروه تئاتر ملی بود که در سنگلج کار میکردند و به شدت به تئاتر ایرانی با المانهای ایرانی معتقد بودند و آن قدر در این افراط میکردند که به قول آلاحمد کاسه و نمد روی صحنه میبردند. گروه دوم که با حمایت رادیو تلویزیون ملی راه افتاده بود و همان گروه تئاتر ملی بودند و به شدت به دنبال اجراهای آوانگارد بودند. این گروه که در کارگاه نمایش فعالیت میکردند، مخاطبان خودشان را داشتند. اما گروه سوم که به دنبال جریان تئاتر جهانی راه افتاده بود، تئاتر دانشگاهی بودند که اتفاقا گروه شما به آن وابسته بود. هر چند که خیلیها معتقد بودند بیشتر چپها در تئاتر دانشگاهی هستند اما شما و حمید سمندریان مستقل عمل میکردید.
ما کسانی بودیم که در وزارت فرهنگ و هنر آن زمان فعال بودیم. در آن زمان کسانی که در تئاتر بودند یکی دو کار در سال اجرا داشتند اما ما در سال گاهی شش، هفت کار انجام میدادیم. گروه ما ۱۰ سال توانست دوام بیاورد، شاید به همین دلیل که مستقل بودیم، یعنی تلاش میکردیم این نگاهی که در دانشگاه هست و همین نگاه چپ هم جزوشان بود در کارهایمان نداشته باشیم. ما بیشتر به دنبال معرفی نویسندگان آن زمان اروپایی بودیم. اما بعد از مدتی مشکلات بیشتر شد و آن افراد پراکنده شدند و حاضر نشدند سختیها را تحمل کنند. بعد از تعطیلی گروه پازارگاد من هم به دانشگاه رفتم و کارهای اداره فوق برنامه دانشگاه را انجام میدادم که در آن دوره تالار مولوی را ساختم و بچههای تئاتری را جمع کردم.
ساخت تالار مولوی یکی از بزرگترین کارها در حوزه فرهنگ بوده است. به نظرم چندین نسل از تئاتر ما از تالار مولوی شکل گرفتهاند. چطور به فکر ساخت این سالن افتادید؟
زمانی که من در دانشگاه کار میکردم رئیس وقت دانشگاه میخواست فعالیتهای فرهنگی در دانشگاه راه بیافتد و دست من را باز گذاشت که تالارها را بررسی کنم که ببینم کدام تالار به درد کار تئاتر میخورد. من هم تالارها را بازدید کردم. وقتی کار میکردم احساس میکردم این تالارها محل کار دانشگاههاست و انگار ما میخواهیم به این حریم تجاوز کنیم. به رئیس دانشگاه گفتم من نمیتوانم این کارها را در سالنهای قرضی انجام دهم، اگر اجازه دهید تالاری که زیر نظر دانشگاه باشد درست کنیم. یک انبار متروکه پیدا کردم و پیشنهاد دادم آنجا را به یک تالار مدرن و امروزی تبدیل کنیم که پایهگذار یک نوع حرکت در تئاتر باشد. البته خودم هم مایل بودم این کار را انجام دهم. برای این کار لازم بود سقف تالار چند متر بالاتر برود اما این امر به دلیل مشکلاتی میسر نشد. وقتی طرحم را برای شروع کار دادم مسئولان آن زمان به من به حالت تمسخر نگاه کردند که چطور ممکن است در سالن تئاتر صندلیها بچرخد. نمیتوانستند این کار را قبول کنند. به هر حال این تالار با کمک رئیس دانشگاه ساخته شد و از آن زمان حرکت تئاتری دانشجویی گستردهای در دانشگاه تهران به وجود آمد و گروههای مختلف به آنجا میآمدند. برای من مهم این بود کاری که انجام میدهم ارزش داشته باشد. از رئیس دانشگاه خواستم ممیزیها را برای ما مشخص کند و ما کارهای با ارزش را به روی صحنه ببریم. از ما خواستند وارد کارهای سیاسی و مسائل سلطنتی نشویم. من کارهایم را سه قسمت کردم. کارهایی که استادان، استاد و دانشجوها و کارهایی که فقط دانشجوها اجرا میکردند و این کار رونق عجیبی گرفت.
بسیاری از بزرگان تئاتر ما از تالار مولوی شروع کردند.
کارهای مهم آقای سمندریان مثل «ملاقات با بانوی سالخورده» آنجا شکل گرفت. کارهای خیلی مهمی در آن سالن اجرا شد. خیلی هم سختگیری نمیکردم چون در فرانسه و انگلیس سانسور تئاتر وجود ندارد. حضور من هم مشخص بود که به خانواده سلطنتی کاری نداشته باشم و بقیه موارد مشکلی ندارد. لیست کارهایی هم که میشد اجرا کرد به ما داده بودند. شاید الان این تالار تعطیل باشد اما اساسش هنوز مانده است. شما اگر در سالنی کار کنید که از هر چهار سو بتوانید استفاده کنید به شما امکان خلاقیت میدهد. خیلیها استعدادهایی دارند که نمیتوانند استفاده کنند. وقتی تالار فردوسی را دیدم دکتر نصر را نمیشناختم. گفتند ایشان خیلی مذهبی است و تعصب دارد. ایشان را که دیدم گفتم میخواهم با دکتر نصر صحبت کنم. وقتی با ایشان صحبت میکردم نگران بود که کارهای ناموزون انجام دهیم. اولین کارمان «کرگدن» آقای سمندریان بود که من تهیهکنندهاش بودم و «امشب از خود میسازیم» را من کار کردم که با دیدن این کار ایشان به ما کارت سبز دادند که میتوانیم کار کنیم. تا زمانی هم که آنجا بودم تالار خیلی رونق داشت.
شما با آثار خارجی که آن زمان معرفی نشده بودند کارتان را شروع کردید. اما بعد از انقلاب به فرهنگ ایرانی روی آوردید. این تغییر از کجا آمد؟
وقتی از پاریس به ایران آمدم تحت تأثیر فرهنگ غرب بودم و برایم خیلی راحت بود که نمایشنامههای نویسندگان خارجی را کار کنم. اما به مرور احساس میکردم یک گمگشته دارم که البته نمیدانستم کیست و چیست. بدون اینکه بخواهم غلو کنم احساس میکردم تابع ادبیات غرب هستم که خیلی هم مهم است و باید شناخت داشته باشم اما همان زمان هم ترجمه و کارگردانی میکردم و ضمن این کارها طرز نوشتن نمایشنامه را بدون اینکه متوجه باشم یاد گرفتم، با اینکه موفق بودم اما ناراحت بودم و نمیدانستم چرا. بعد از انقلاب دیدم مشکل من این است که تا به حال به فرهنگ ایرانی نپرداختهام. چند سال بعد از انقلاب که به نوعی تئاتر تعطیل بود در شبهای شعر شرکت میکردم. چند سال از تئاتر دور ماندم و فرصتی پیدا کردم که متوجه شوم زبان فارسی و تئاتر ایرانی که از فرهنگ منحصر به فرد ایران نشات گرفته و حرفی برای گفتن داشته باشد، همان گمگشته من است.
و سبک منحصر به فرد خودتان را پایهگذاری کردید.
در شبهای شعر میدیدم چقدر شعر و موسیقی و حرکت و معنا در هم آمیختهاند. شبهای شعر راه من را باز کرد و یاد گرفتم. از زمانی هم که روی متون ایران و آبشخور تمدن کهن ایران کار میکنم همه کارهایم مورد استقبال مردم قرار گرفته است.
کارهای شما در دنیا هم دیده شده و به همین خاطر نشان یونسکو را دریافت کردید.
در هر جا که کار کردهام کارهایم مورد توجه قرار گرفته است. در هند که بودم احساس میکردم در تهران کار میکنم، تا این حد کارهایم مورد استقبال قرار گرفت. سعی میکردم مدرن کار کنم. معنا و کلام مولانا و حافظ اثرگذار است بدون اینکه مردم متوجه شوند. در ایتالیا که بزرگداشت هنر زنان ایران بود و من هم حضور داشتم و تئاتر «شمس پرنده» را اجرا کردم، ایتالیاییها کار را دیدند و طوری تشویق کردند که خودم مبهوت مانده بودم. چند نفر هم کار را ترجمه کرده و همزمان پخش میکردند. اگر اغراق نکنم حدود ۲۰ دقیقه تشویق میکردند.
به نظرم «شمس پرنده» برای شما خوشیمن بود. بعد از این کار بود که نشان یونسکو و شوالیه فرانسه را گرفتید.
بعد از من خانم لیلا حاتمی هم این نشان را دریافت کردند. بزرگترین نشان ادب و هنر فرانسه است که وزیر وقت فرانسه آن را برای من فرستاد. در یونسکو هم کار «شمس پرنده» خیلی سر و صدا کرد و نشان ابنسینا را آنجا دریافت کردم.
این اتفاق خیلی مهم بود اما کمتر در این باره صحبت شده است.
ما در کشوری مردسالار هستیم و من از بعضی دیدگاههایشان میگذرم. البته به نظر من زن و مرد برای هم ساخته شدهاند و دیدگاه فمینیستی ندارم.
کار بعدیتان چیست؟
«باغ دلگشا» است که در مورد سعدی است. سعدی یکی از شخصیتهایی است که به نظرم کسی نمیتواند در موردش خرده بگیرد و سخن در دست اوست. بالاتر از سعدی برای سخن کسی را نداریم. امیدوارم بتوانم این کار را با قدرت روی صحنه بیاورم.
در کدام سالن اجرا خواهید داشت؟
قرار است در ماه اردیبهشت و خرداد ۹۳ در تالار وحدت روی صحنه برویم. حداقل به سه ماه تمرین نیاز داریم. کسی را هم برای این کار وسوسه نمیکنم چون بازیگران باید از لحاظ زمانی بتوانند در این کار تمرین کنند.
هیچگاه به دنبال بازیگران معروف نیستید و از کسانی که استعدادی خاص در بازیگری دارند استفاده میکنید. در کار آخرتان هم امیریل ارجمند شناختهشدهترین بازیگر کارتان بود.
این افراد بعد از این کارها شناخته شده میشوند. این بچهها استعداد دارند و من میخواهم به آنها میدان بدهم. در کار قبلی بازیگر نقش اهریمن استعداد زیادی دارد اما تا به حال به ایشان توجه نشده است. امیریل ارجمند هم هنوز نقشهایی که میتواند از پسشان بربیاید بازی نکرده. این افراد وقتی امکان بیان پیدا میکنند استعداد نهفتهشان را نشان میدهند. خیلیها با بازی در کارهای من مشهور شدهاند از جمله پرویز فنیزاده و سوسن تسلیمی که اولین کارش را با من انجام داد. باید به این استعدادها فرصت ابراز دهیم. شاید خیلیها حوصله شناساندن بازیگران ناشناخته را ندارند و من دوست دارم که با بازیگران جوان کار کنم. برای بازیگرانی که استعداد دارند زمان میگذارم و کار میکنم. البته میخواهم که خودشان تلاش کنند. از زمانی که تالار مولوی را راهاندازی کردم با جوانها کار کردهام.
نظر شما :