تختی به روایت مردم کوچه و خیابان: خودکشی؟ کی باور میکنه؟

فرزانه ابراهیم‌زاده
۲۲ دی ۱۳۹۳ | ۱۷:۲۱ کد : ۷۸۷۲ پهلوانان نمی‌میرند
تو همین بازار با قدیمی‌ها حرف بزنی یادشونه ماجرای بوئین‌زهرا را که خود آقا تختی آمد بین بازاری‌ها تا پول و وسایل برای مردم جمع کند. خانم نمی‌دونی چه پولی جمع شد. مردم به خاطر تختی بود که می‌آمدند و کمک می‌کردند...مردم برای پسر شاه بلند نشده بودند اما پیش پای آقا تختی بلند شده بودند و همین شاه رو ترسونده بود. از محبوبیت تختی می‌ترسیدند. بخصوص که تختی مصدقی هم بود...پدرم می‌گوید تختی برای این ساکت شد که نخواست وارد شغل دولتی شود...آدم‌هایی مثل تختی دیگه تکرار نمیشن. اونا توی همون سال‌ها مانده‌اند.
تختی به روایت مردم کوچه و خیابان: خودکشی؟ کی باور میکنه؟
این نوشته نظرات چند نفر از مردم تهران درباره جهان‌پهلوان غلامرضا تختی است و سعی شده تا جایی که می‌شود بدون روتوش تاریخی، تختی را در ذهن مردم بعد از ۴۷ سال به تصویر بکشیم.

 

تاریخ ایرانی: «۱۸ دی بود. یک ۱۸ دی سرد که خبر در شهر پیچید. آن روزها که مثل حالا نبود که با اینترنت و موبایل خبر به سرعت برسد. خبرها دهان به دهان گفته می‌شد مثل شایعه. اما این بار شایعه نبود؛ آقا تختی در هتل آتلانتیک مرده پیدا شده بود.» علی ‌آقا در بازار تهران طلافروشی کوچکی دارد. عکس کوچکی از تختی را در کنار عکس پدرش زده است. ۴۷ سال از مرگ تختی گذشته است اما نام و یاد او نه فقط روی خیابان‌ها و ورزشگاه‌های کشور که در میان زندگی روزمره مردمی چون علی‌ آقاست. اندازه یک قاب عکس قدیمی سیاه و سفید با تصویر مردی خندان که دستش را به سمت مردم گرفته است و به آن‌ها سلام می‌کند. علی آقا می‌گوید آقا تختی را از جوانی می‌شناخته است. متولد ۱۳۲۳ است. در دی ۱۳۴۶، ۲۳ ساله بود. تختی را نه فقط به عنوان قهرمان جام جهانی و المپیک که از نزدیک می‌شناخته. می‌گوید: «پدرم خدا بیامرز از دوستان تختی بود و با او در تماس بود و بارها او را در همین حجره خودمان دیده بودم.» وقتی می‌فهمد دارم گزارشی در سالگرد مرگ تختی می‌نویسم می‌گوید: «خانم در گزارشت بنویس که در کل تاریخ معاصر یک پهلوان بود آن هم آقا تختی.»

 

علی آقا با لهجه تهرانی قدیمی صحبت می‌کند. برخی کلمات را کامل نمی‌گوید. از ویژگی‌های تختی می‌پرسم؛ با جمله «مرد بود»، ادامه می‌دهد: «متواضع و بی‌شیله پیله بود. این همه مدال کورش نکرده بود. مردمی بود. تو همین بازار با قدیمی‌ها حرف بزنی یادشونه ماجرای بوئین‌زهرا را که خود آقا تختی آمد بین بازاری‌ها تا پول و وسایل برای مردم جمع کند. خانم نمی‌دونی چه پولی جمع شد. مردم به خاطر تختی بود که می‌آمدند و کمک می‌کردند.» از ماجرای مرگ تختی می‌پرسم، مثل خیلی‌هایی که برای این گزارش با آن‌ها صحبت کردم مرگ تختی را مشکوک می‌داند و می‌گوید کار ساواک بود: «اصلش بعداً ثابت شد که آمپول هوا بهش زدن. آقا تختی و خودکشی؟ کی باور می‌کنه خانم؟ من که هنوز هم باور نمی‌کنم آقا تختی خودکشی کرده باشه، کار ساواک بود. توی برنامه‌ای با غلامرضا پهلوی داداش ناتنی شاه رفته بود. مردم برای پسر شاه بلند نشده بودند اما پیش پای آقا تختی بلند شده بودند و همین شاه رو ترسونده بود. از محبوبیت تختی می‌ترسیدند. بخصوص که تختی مصدقی هم بود. لب‌ تر می‌کرد مردم برایش هر کاری می‌کردند.» او گفت که خبر مرگ تختی را اولین بار از یکی از دوستانش شنید: «علی‌اکبر از پادوهای بازار بین‌الحرمین بود که خبر را آورد. رفته بود پی کاری طرف تخت جمشید که دیده بود جلوی هتل آتلانتیک شلوغه، سؤال کرد که چی شده یکی گفته بود آقا تختی خودکشی کرده.»

 

زری امیری مستخدم هتل آتلانتیک نخستین کسی بود که جنازه جهان‌پهلوان را پیدا کرده بود. او به روزنامه آیندگان گفته بود: «وقتی ساعت ۸ شب به اتاق ۲۳ می‌رود هنوز زنده است و از او قلم و کاغذ می‌خواهد. اما صبح که صبحانه می‌برد با صورت باد کرده و کبود شده‌اش روبه‌رو می‌شود.» ساعت ۸:۳۰ صبح بود که جنازه از هتل خارج می‌شود. خبر خیلی زودتر از رادیو به بازار رسید. به گفته علی آقا، «همه مبهوت بودند. گفتند جنازه آقا تختی رو بردن پزشک قانونی که اون موقع کنار همین دادگستری بود.» می‌پرسم یعنی در همین خیابان داور؟ تأیید می‌کند و می‌گوید: «خیلی‌ها که خبر را شنیده بودند باورشان نمی‌شد.» ناباوری‌ای که هنوز هم ادامه دارد. او هم مانند خیلی‌ها حتی حبیب‌الله بلور قهرمان کشتی، خودکشی را باور نکرد: «به خدا قسم باور نمی‌کنم؛ این یک فاجعه بود. تختی سمبل ورزش ایران بود. اگر هم حقیقت داشته باشد که او خود را کشته ولی بدانید او همیشه زنده است.» وقتی علی ‌آقا همین‌طور از داستان‌های آن روز می‌گوید، به یاد آل‌احمد می‌افتم که دو سال بعد در مرگی که آن هم به نظر مشکوک بود کمی آنسوتر از تختی در مسجد فیروزآبادی آرام گرفت. جلال درباره مرگ تختی گفته است: «از آن همه جماعت هیچ‌ کس، حتی برای یک لحظه، به احتمال خودکشی فکر نمی‌کرد.»

 

***

 

در کتاب‌های تاریخی نوشته‌اند یکی از جاهایی که تختی خیلی به آنجا سر می‌زد چلوکبابی حاجی شمشیری در ابتدای بازار بود. جایی که هنوز هم هست. جنازه تختی را هم بعد از تشییع در کنار آرامگاه شمشیری در ابن‌بابویه دفن کردند. اما تنها عکسی که در چلوکبابی شمشیری هست عکس بنیانگذار این مغازه قدیمی است. مردی که مانند تختی به انتسابش به جبهه ملی مشهور است.

 

***

 

برای یافتن ردپای تختی در تهران، بازار شاید گزینه خوبی باشد اما کسی گمان نمی‌کند که جایی در شمال تهران هم عکس جهان‌پهلوان در مغازه‌ها به چشم بخورد؛ مغازه لباس‌فروشی در میدان تجریش در یکی از پاساژهای تازه تأسیس. صاحب مغازه مردی جوان است که می‌گوید عاشق ورزش کردن است، البته بازوهایش هم این را نشان می‌دهد. اما می‌گوید این عکس سیاه و سفید و رنگ و رو رفته تختی را به خواست پدرش در اینجا گذاشته است. او درباره تختی همان‌هایی را می‌داند که پدرش به او گفته. اینکه مرد بزرگی بود و جهان‌پهلوان بوده است. خودش فوتبال را به کشتی ترجیح می‌دهد، معتقد است که کشتی‌گیران در همان نسل تختی مانده‌اند. به مسابقات المپیک لندن و افتخارآفرینی کشتی‌گیرانی چون حمید سوریان اشاره می‌کنم. می‌گوید: «اما بین این قهرمانان امروزی و آن زمان خیلی تفاوت دارد. پدرم می‌گوید تختی برای این ساکت شد که نخواست وارد شغل دولتی شود. اما شما خودتان ببیند چند نفر از این کشتی‌گیران و قهرمانان ملی وارد سیاست شدند. نمونه‌اش همین.... او هم‌وزن تختی بود و قهرمان المپیک هم شد، الان چی‌کاره است بعد از نمایندگی مجلس آمده توی وزارت ورزش و می‌بینید چه بلایی سر استقلال و پرسپولیس آورد. یا... نه خانم آدم‌هایی مثل تختی دیگه تکرار نمیشن. اونا توی همون سال‌ها مانده‌اند.»

 

***

 

محمدحسین اما برخلاف فروشنده تجریشی، تختی را می‌شناسد. متولد ۵۰ است و در یک قهوه‌خانه کوچک در خیابان شیخ هادی کار می‌کند. چند عکس تختی را کنار شمایل‌های امام علی(ع) گذاشته است. می‌گویم تو چهار سال بعد از مرگ تختی به دنیا آمدی. می‌گوید: «آره تختی مرده بود اما رسمش که نمرده بود. اولین بار در دوران مدرسه با اسم تختی آشنا شدم و شیفته‌اش.» قیافه‌اش نمی‌خورد ورزشکار باشد. می‌گوید: «ورزش‌دوست هستم. راستش ورزش توانایی می‌خواهد که من ندارم. اما همیشه طرفدار ورزش بودم و بیشتر هم کشتی.» او کشتی‌گیران زیادی را می‌شناسد، از رضا سوخته‌سرایی تا علیرضا سلیمانی که یکی دو سال پیش فوت کرد. حتی عسگری محمدیان را هم به یاد دارد. قهرمانی که در تمام دوران فعالیت ورزشی‌اش در همه رقابت‌ها نقره گرفته بود: «اما هیچ‌کدام از این ورزشکارها تختی نشدند.» می‌پرسم چرا؟ مدال‌های طلاهای تختی از خیلی از قهرمانان کمتر است. اما او می‌گوید: «۴ مدال طلا هم نیست. فقط هادی ساعی اندازه او مدال المپیک دارد که رشته‌اش تکواندوست. کشتی‌گیرهای ما هیچ ‌کدام به پای تختی نرسیدند.» این جمله‌ای است که از حاج احمد هم می‌شنوم. او ۸۰ ساله است و یک چلوکبابی در شهرری دارد. عکسی از تختی و فردین و حبیب‌الله بلور و عبدالله موحد را قاب کرده و در مغازه‌اش زده و معتقد است همه این‌ها مردان بزرگی بودند. او هم خاطراتش از تختی مستقیم است. البته برخلاف علی ‌آقا از نزدیک آقا تختی را ندیده است ولی در سال‌های جوانی بازی‌های او را با دقت دنبال کرده است. از بازی‌های تختی با مدوید و احمد آییک ترک، رقبای سرسخت او می‌گوید: «این مدوید به قول هادی عامل چغر بد بدن بود.»

 

برای احمد آقا این بچه جنوب شهر بودن تختی خیلی مهم بود: «یک خانی‌آبادی واقعی بود. هیچ وقت به محله و مردمش پشت نکرد. کاری که امروز خیلی از قهرمانان می‌کنند. تا معروف بشن دنبال پول می‌افتن و خودشون رو از مردم جدا می‌کنند. توی ماشین‌های آنچنانی‌شون توی خیابان پز میدن. نگاه کنی کم نیستند. اما تختی با وجود آنکه وضع مالیش خوب نبود تو فیلم بازی نکرد. فردین دوست و هم‌تمرینی تختی بود. چند بار خواست آقا تختی رو ببره فیلم بازی کنه. استودیوی آقا میثاقیه. مثل حبیب‌الله بلور اما تختی قبول نکرد.» می‌گوید حبیب‌الله بلور استاد تختی بود. در فیلم «سلطان قلب‌ها» با فردین بازی کرده بود. می‌دانم چه کسی را می‌گوید. او البته معتقد است که فردین هم مثل تختی آدم بزرگی بود: «دست به خیر بود. تا وقتی مرد دست خیلی‌ها را گرفت. یک سینما توی خیابون جمهوری داشت. میگن سینماهه آتیش گرفته، راسته؟» سینما جمهوری را می‌گوید که فردین با علی حاتمی در آن شریک بود و بعد به خانواده حاتمی واگذار شد. به این فکر نکرده بودم که دوست نزدیک تختی در کنار علی حاتمی، کسی که فیلمنامه جهان‌پهلوان را نوشت، قرار داشت و اگر مرگ امانشان می‌داد شاید آنچه از جهان‌پهلوان دیده بودیم با اینکه بهروز افخمی ساخت تفاوت زیادی پیدا می‌کرد. در همین فکر هستم که احمد آقا حرفی می‌زند که کمی برایم عجیب است. او می‌گوید: «من شنیدم میگن آقا تختی ملی بوده. اما اون به هیچ حزب و مرامی وابسته نبود. ساواک کشتش چون از نفوذش در میان مردم می‌ترسید.» این حرف کمی با آنچه درباره تختی هست تفاوت دارد. او ۱۳۳۰ وارد فعالیت سیاسی شده و به نیروی سوم پیوسته است. یک سال پیش از مرگش وقتی خبر مرگ دکتر مصدق را شنید به سمت احمدآباد رفت و وقتی افسران مانعش شدند گفت دستگیرم کنید. حتی در وصیت‌نامه‌ای که دو روز قبل از مرگ در دفتر اسناد رسمی شماره ۲۰۲ تنظیم کرد کاظم حسیبی یکی از شناخته‌شده‌ترین اعضای جبهه ملی و یاران دکتر مصدق را به عنوان وصی و سرپرست بابک تختی که در زمان مرگش چهار ماهه بود، تعیین کرد.

 

***

 

با اینکه هنوز هم در تهران کسانی هستند که تختی را می‌شناسند و عکسش را در محل کارشان زدند اما به نظر می‌رسد در میدان منیریه که روزگاری در هر مغازه لوازم ورزشی‌فروشی تصویری از تختی بود، این روزها کمتر نشانی از تختی می‌توانید ببیند. نه اینکه نباشد اما در مغازه‌هایی که جوان‌ترها در دست دارند عکس ورزشکاران دیگری هم به چشم می‌خورد. اتفاقی که در چند مغازه در جای جای تهران هم دیدم. خیلی از این جوانان معتقدند که ۴۷ سال گذشته و در این سال‌ها ورزشکاران دیگری آمدند که از تختی بیشتر افتخار آفریدند. امید که در یک فروشگاه لوازم الکترونیکی کار می‌کند و تصویری از خودش و علی دایی را بزرگ به دیوار زده، می‌گوید: «راستش دیگر کشتی برای کسی جذابیت نداریم. یعنی تا ورزشی مثل فوتبال هست کسی به سراغ کشتی نمی‌رود. علی دایی رکورد گل رو توی دنیا دارد. هیچ ورزشکاری به این مقام نرسیده است. الان ببیند ما چقدر لژیونر داریم. فوتبال برای من جذاب‌تر است.» این نظر سهیل هم هست که در میرداماد مانتوفروشی دارد و عکس ناصر حجازی را قاب کرده. او می‌گوید: «کشتی کهنه‌ شده، حالا دور ورزش‌هایی مثل فوتبال و والیبال است.»

 

با این همه یک جای این شهر هست که هیچ‌گاه نام تختی را از یاد نخواهد برد. آن هم ابن‌بابویه است؛ کنار قبرهای فراموش‌شده میرزاده عشقی، فروغی، نسیم شمال و دهخدا و... در عصر بارانی فردای چهل و هفتمین روز درگذشت تختی؛ آقا تختی. گل‌های تازه‌ای که اینجا قرار دارد نشان از برگزاری مراسمی در این مکان داشته است. روی دیوار کسی با ماژیک سبزرنگ نوشته «سلام تختی روحت شاد باشد. انشاالله.» همان‌طور که به سنگ قبر جهان‌پهلوان زیر آن قاب شیشه‌ای نگاه می‌کنم مردی را می‌بینم که کودکی یکساله را در آغوش گرفته و دست روی شیشه گذاشته و زیر لب می‌گوید: «سلام جهان‌پهلوان، حال و روزت خوبه؟» 

کلید واژه ها: تختی


نظر شما :