گفتوگو با حجتالاسلام میرابوطالب حجازی: آویزان کردن اجساد ساواکیها کشمکش را پایان داد
مجید یوسفی
میرابوطالب حجازی، نماینده دوره دوم مجلس شورای اسلامی و یکی از شاگردان آیتالله سیدمحمود ضیابری از فعالان سیاسی سالهای دهه ۴۰ است که به روایت اسناد ساواک، در بسیاری از تجمعات، مکاتبات، مجالس مذهبی و سخنرانیها علیه دستگاه پهلوی سخن گفته است. با این حال، در بین فعالان سیاسی سالهای پس از انقلاب، او را یک روحانی کمتر شناخته شده در عرصه سیاسی قلمداد کردهاند. رئیس ستاد اقامه نماز استان گیلان در گفتوگو با «تاریخ ایرانی» حمله به ساختمان ساواک رشت را کار مذهبیها میداند اما معتقد است هویت عاملان کشتار و مثله کردن ساواکیها نامعلوم است و روحانیون و بویژه حاج شیخ صادق احسانبخش به شدت این اقدام را محکوم کردند.
***
از میان روحانیون آن سالها بیش از هر کسی، جنابعالی و مرحوم سیدمحمد مودبپور در اجتماعات و تظاهرات خیابانی حضور داشتید. این سابقه مبارزه مربوط به چه سالهایی پیش از انقلاب میشود؟
در ابتدا عرض کنم که در این بحث وقتی درباره روحانیون صحبت میکنم منظورم نفی گروههای دیگر نیست. چون اطلاعات من از صنف روحانیون است و الا ساقط کردن حکومتی که قدرت زیادی در سرکوب گروههای سیاسی داشت کار چند نفر نیست. من از سال ۱۳۳۷ طلبه مدرسه مهدویه بودم. این مدرسه در مسجد کاسهفروشان زیر نظر آیتالله سیدمحمود ضیابری اداره میشد. سال ۱۳۴۰ به قم رفتم. آیتالله بروجردی مرجع تقلید من بود و سپس آیتالله عبدالهادی شیرازی مرجع من شد. پس از آن هم ما مقلد امام خمینی شدیم.
از طلبههای گیلانی در آن زمان چه کسانی بیشتر فعال بودند؟
آقایان سیدمحمد مودبپور، آقاسید اصغر احدی، سیداحمد خیرخواه، محمدرضا شفیعی، نصیری، میرمحمود فاضلی، علینقی محسنی، شهید حسن عسکری، خیرالله نصیحتگو، محمدجواد جوادزاده، ایوب رجبی، غلامحسین عطایی و محمدتقی حمیدی بودند. البته آقای حمیدی وضعیت متفاوتی نسبت به بقیه داشت، چون شهربانی چندین بار ایشان را بازداشت کرده بود، به نحوی شکنجه شده بود که بعدا شنیدم اختلال مغزی پیدا کرد. اما نقش ایشان و آقای جوادزاده و رجبی به نسبت دیگران بیشتر بود و اعلامیههای امام را به صورت ماهرانهای در سطح شهر توزیع میکردند.
آقای احسانبخش هم با شما همدوره بودند؟
آیتالله احسانبخش در سطح بالاتری قرار داشت، چون ۱۰ سال قبل از ما رفته بود. وقتی ما طلبه شدیم ایشان به همراه آیتالله سیدحسین رودباری و آیتالله عبدالله خائفی جز شاگردان امام بود.
معمولا گفته میشود که بعضی از روحانیون صاحب نفوذ و معتبر رشت آنچنان که از آنها انتظار میرفت در مبارزات سیاسی روزهای انقلاب نقش جدی نداشتند؟
در رشت آقایان آیتالله سیدمحمود ضیابری و آیتالله سیدحسن بحرالعلوم از علمای معتبر بودند که اتفاقا به نفع امام منبر میرفتند و هر دو بزرگوار بخاطر حمایتی که از امام داشتند در اوین زندانی شدند. ضمن اینکه اعتبار این آقایان خیلی به ما کمک میکرد. اگر ایشان نبودند آقای احسانبخش و طلبههای دیگر اساسا نمیتوانستند فعالیتی بکنند. بارها اتفاق میافتاد که ما بازداشت میشدیم و آقای ضیابری تماس میگرفتند و آزادمان میکردند. ما به پشتوانه ایشان مبارزه میکردیم. بنابراین نقش آقای ضیابری خیلی پررنگ بود. آقای ضیابری جزء علمای مهاجر این منطقه بود. وقتی امام خمینی را بازداشت کردند ایشان به همراه آقای بحرالعلوم به نشانه حمایت از ایشان به تهران رفتند. حتی وقتی ایشان را به عراق تبعید کردند علمای گیلان به صدام حسین تلگراف زدند با این مضمون که «یک میهمان عزیزی بر شما وارد شده، شما قدر ایشان را بدانید و از او پذیرایی کنید.» بنابراین مبارزات آقایان شاید به چشم مردم عادی نمیآمد ولی در سطوح بالا اقدامات مقتضی را به عمل میآوردند.
با این حال، در برخی از مصاحبهها، این ادعا مطرح شده که جامعه رشت عقبتر از دیگر شهرهای کشور مبارزات خود را آغاز کرده بود.
طبیعی است که برخی از شهرها باید جلوتر از ما میبودند. شهر مشهد به جهت حضور آیتالله میلانی و آقای خامنهای و نزدیکان ایشان طبیعتاً باید جلوتر از شهرهای دیگر میبود. شهرهای قم، اصفهان و یزد به جهت تمرکز حوزههای علمیه طبعا تبادل اطلاعات خیلی بیشتری از شهرهای دیگر داشت. رشت اگر از دیگر شهرها، جلوتر نبود عقبتر هم نبود. به عنوان مثال آقایان آیتالله صادق خلخالی و محمد یزدی برای تبلیغ مدتها در گیلان بودند. حتی رهبر انقلاب مدتی برای تبلیغ در رشت، انزلی و کپورچال بودند. حتی یادم هست پس از درگذشت آقای احسانبخش برای اینکه نمایندهای برای گیلان انتخاب شود خدمت ایشان رفتیم و ایشان ضمن یادآوری علمای بزرگ گیلان، ناگهان از جمع پرسیدند از رحمت چای بهاری چه خبر؟
آقای رحمت چای بهاری مبارز سیاسی بودند؟
نه، ایشان جز هیات امنای مسجد کپورچال بود. وقتی آقای خامنهای در آنجا منبر میرفتند آقای چای بهاری قبل از منبر به آقای خامنهای توصیه میکرد که شما حتما شاه را دعا کنید!
تصور میکنید که فعالیتهای مبارزاتی این استان به موازات دیگر مناطق دیگر کشور بود؟
من به عنوان مبلغ به شیراز، بروجرد، خرمآباد و کاشان میرفتم. یا آیتالله صادق محفوظی به کرمان تبعید شده بود. همینگونه آقایان آیتالله محمد جعفری گیلانی، جعفر شجونی، زینالعابدین قربانی، حسن لاهوتی و محمدمهدی ربانی املشی به شدت علیه رژیم مبارزه میکردند.
به طور منسجم و نظام یافته از چه زمانی مبارزات شما علیه شاه آغاز شد؟
من همیشه فعال بودم و حرف خودم را میزدم. در ۱۵ خرداد ۴۲ در کاروانسرای میخچی [خیابان شریعتی] منبر داشتم و بیآنکه مسائل تهران و قم را بدانم در آنجا ابتدا درباره حضرت زهرا صحبت کردم بعد علیه نظام پهلوی حرف زدم. کمی از صحبتهایم گذشت شخصی به نام آقای چاوشی گویا از اعضای هیات امنای مسجد آمد و آهسته به من گفت: آقای حجازی وقتی از منبر آمدید پایین از همان طرف بروید به سمت درب پشتی و از مسجد خارج شوید و چند روز هم از منزل بیرون نیایید. من دلیل آن را پرسیدم، او گفت چون رئیس و ماموران شهربانی جلوی در مسجد هستند و میخواهند شما را بازداشت کنند. من همین توصیه را گوش دادم و از درب پشتی رفتم. بعدها فهمیدم که همزمان در تهران و قم اعتراضاتی علیه نظام شده بود و اینها تصور میکردند من با آنها در ارتباطم.
آقای سیدمحمد مودبپور در اشغال ساواک رشت در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، نقش عمدهای داشتند. موقعیتی که کم و بیش باید آقای احسانبخش یا جنابعالی هم حضور میداشتید؟ چطور این جایگاه را ارزیابی میکنید؟
آقای مودبپور از فعالان سیاسی پرجنب و جوش بود و در آن شب نقش بسیار اساسی داشت. او حتی با خودش اسلحه برده بود و چندین بار شلیک کرد. من نمیدانم که ایشان آن اسلحه را از کجا تهیه کرده بود، اما حضورش بیشتر از دیگران بازتاب پیدا کرد.
تجمع و اشغال ساختمان ساواک بیشتر مربوط به چه گروهی بود؟
حمله به ساختمان ساواک کار مذهبیها بود، البته به این معنی نیست که غیرمذهبیها نبوده باشند. اما مذهبیها در نوک پیکان حملات بودند و بعد عدهای کشته و به درخت آویزان شده بودند. مخصوصا سرهنگ لهسایی، رئیس ساواک رشت را اسیر کردند و بعد کشتند. آن جنازهها دو روز در بالای درختان پارک آویزان بود.
شما میخواهید بگویید که این عملیات متعلق به مذهبیها بود؟
بله، غالبا مذهبیها بودند.
در مورد حادثه و کشتار آن شب، اقوال متفاوتی تاکنون به دست آمده اما اغلب گفته میشود که گروههای مذهبی به چنین کشتاری دست نزدند و حتی مدتی بعد روحانیون و آقای احسانبخش این عمل را تقبیح و اعلام کردند این اقدام شایستهای نبود. شما با چه دادهای به این حکم رسیدهاید؟
من نمیگویم که آنها اصلا در این حادثه دست نداشتند. آنها در تسخیر ساواک نقش داشتند، ولی در کشتار ممکن است مذهبیها تمایلی نشان نداده باشند. آنها تنها به دنبال بازداشت ساواکیها بودند اما عده دیگری به ساواکیها حمله کردند که منجر به چنین کشتاری شد. اما در مورد تقبیح مثله کردن ساواکیها، اساسا در آن زمان چنین بحثهایی مطرح نبود.
پس منظور از این اقدام چه بود؟
منظور این بود که انقلابیون ساواک را تسخیر و ساواکیها را دستگیر کنند. شما در نظر داشته باشید که این حادثه ۲۰ روز پس از انقلاب رخ نداد بلکه دقیقا در شب پیروزی انقلاب رخ داد. بنابراین ساواکیها به سمت مردم شلیک میکردند و اینها هم دفاع میکردند. پس در این بحثی نیست. اما آویزان کردن اجساد به معنای تسخیر کامل ساواک و پایان کشمکشها بود. نمایش آن اجساد به منزله آن بود که دیگر کسی مدعی آن نباشد که اینها خودشان را در گوشهای پنهان کردهاند.
منظور بیشتر ماهیت آن افرادی بود که کشتار را انجام دادند؟
هویت کسانی که اجساد را آویزان کردهاند از نظر ما نامعلوم است. اما اساسا آویزان کردن اجساد عیبی ندارد، برای اینکه مردم از این رفتار، روحیه بگیرند و آگاهی پیدا کنند که دیگر ساواکی در کار نیست و طرفداران آنها هم از این نهاد مایوس شوند.
در نتیجه شما یادتان نیست که روحانیت چنین رفتاری را تقبیح کرده باشد؟
آقای احسانبخش این اقدام را مذمت کرد. منظور آقای احسانبخش در آن زمان این بود که وقتی مقامات رژیم گذشته را دستگیر میکنید، ضرب و شتم نکنید و نکشید، فقط تحویل مراجع قضایی و قانونی بدهید. علت اینکه عدهای به آقای احسانبخش هم معترض بودند دقیقا همین بود. آنها معتقد بودند که ایشان سازشکار است و نمیگذارد افرادی که دستگیر میشوند در دم کشته شوند.
پس برچسب سازشکار به آقای احسانبخش از این واقعه ریشه گرفت؟
بله، نظر ایشان این بود که وقتی متهم را بازداشت میکنیم باید ابتدا محاکمه کنیم. ما نباید فوری و بدون فوت وقت به اعدام و کشتار دست بزنیم. این امکان را به متهم بدهیم که او دستکم آخرین حرفهای خودش را بزند. وصیتش را بکند. محل دفن خودش را اعلام کند.
یادتان هست در آن زمان مخالفان او از کدام گروه بود؟
از هر دو گروه مذهبی و غیرمذهبی وجود داشتند. غیرمذهبیها مدعی مدیریت جامعه بودند. شاید جالب باشد که هنگام راهپیماییها آنها همیشه عقب صف بودند و ما در صفوف اول حرکت میکردیم. آنها به این نیت ما را جلو میانداختند که اولین تیرها به ما اصابت کند تا از شر ما راحت شوند که بعد قدرت را بدست بگیرند. آقای احسانبخش همیشه از من میخواست که در صفوف میانی تظاهرات باشم که در صورت اختلاف، با اعتبار و شهرتی که بین هر دو گروه داشتم موضوع را حل و فصل کنم. بنابراین در هر دو گروه این مخالفتها بود. مخصوصا در گروههای مذهبی عدهای مخالفت داشتند و میگفتند وقتی ما کسی را بازداشت میکنیم باید سریع حکم مصادره اموال هم بدهیم و سریع آنها را از بین ببریم. آقای احسانبخش معتقد بود که ما اگر مرغ را هم میخواهیم بکشیم لاقل یک آب به او بدهیم. پس بگذارید طبق قانون و عدالت شخص مظنون محاکمه و از خودش دفاع کند. اگر دفاع او پذیرفته نشد بعد حکم به مجازات او بدهید. ما که حاکم مطلق نیستیم، قاضی باید حکم بدهد.
در ماجرای ساواک هم این نظر وجود داشت؟
بله، آقای احسانبخش همیشه از اتفاق پیش آمده گلایه داشت که ای کاش اینها دستگیر میشدند و در بازجوییها اطلاعاتی زیادی از اینها بدست میآمد. اگر آن چند نفر ساواکی در آن شب کشته نمیشدند مدارک زیادی بدست میآمد.
علیرغم آنکه شما و آقای احسانبخش در اغلب راهپیماییها حضور و یا اطلاع داشتید اما در آن شب هم جنابعالی و هم ایشان در آن تجمع شرکت نداشتید.
بله، درست است. ما آن شب در رشت بودیم اما در محل حادثه نبودیم و فردای آن روز در آن محل حضور پیدا کردیم. برنامهریزی خاصی در کار نبود. موضوع اشغال هم کاملا خودجوش و مردمی بود. مضافا بر اینکه ساختمان ساواک در آن زمان کمی دور از شهر بود. استانداری در وسط میدان شهرداری بود. منزل استاندار کنار مسجد ملاعلی محمد محله پیرسرا بود. ساختمان ساواک در پارک شهر بود که آن هم مانند امروز آباد و شلوغ نبود. خیابانی که به ساواک ختم میشد، به تازگی احداث شده بود. بیشتر محلات اطراف آن بودند که به چشم میآمدند. بنابراین وقتی چنین حرکت خودجوشی پیش آمد مردم از هر محلهای به سمت کلانتریها و مراکز نظامی پیش رفتند. گفتهاند که بیشتر بچههای مسجد سید ابوالقاسم در آنجا حضور داشتند. از افراد شاخص هم علی هوشیاری و برادران سمیعی هم بودند که کم و بیش احتمال داشت تشکیلاتی فراهم کرده باشند. اما در قتلعام این ساواکیها نمیتوانیم گروه یا جریان خاصی را متهم کنیم، ولی به قدر مقدور بپذیریم که در موقع جنگ نان و خرما پخش نمیکنند. اما آقای احسانبخش بعد از گذشت یکی، دو روز مخالفتش را با دار زدن ساواکیها اعلام کرد. مردمی که این عمل را مرتکب شدند غرض و مرضی نداشتند و احکام شرعی را نمیدانستند. آنها تصور نمیکردند مثله کردن انسان حرام است.
از مراکز نظامی دیگر هیچ کمکی برای اینها گسیل نشد؟
نه، چون قبلا نهادهای دیگر اشغال شده بودند. اما در همان یکی دو شب بعضی از مراکز نظامی که از طرف بزرگان انقلاب حمایت نمیشدند و با مردم درگیر بودند خیلی مراقب بودند که اسلحه بدست مردم نیفتد. یادم هست یک روز آقای سرهنگ محمد سهرابی [اولین فرمانده ژاندارمری گیلان پس از انقلاب] با آقای احسانبخش تماس گرفت که آقا اینجا مردم به مقر ما حمله کردهاند که اسلحهها را ببرند، ما چکار باید بکنیم. من بلافاصله با آقای احسانبخش به سمت ژاندارمری حرکت کردیم. آقای احسانبخش به ایشان دستور داد که شما در جای خودتان بمانید و ما هم از شما حمایت میکنیم و اسلحه به کسی تحویل ندهید تا من به شما دستور بدهم. این نشان میداد که آنها خیلی مستاصل شده بودند و امکان کمک به دیگران را نداشتند.
پس از حمله به ساواک، عدهای از قبل گریخته بودند و عدهای هم آن شب در لحظات واقعه حضور نداشتند. آنها از طریق انقلابیون بازداشت شدند. شما مواجههای با آن نداشتید؟
عمده آنها را در روزهای نخست به کمیته انقلاب میآوردند و بعد از شناسایی تحویل مقامات قضایی داده میشد. من تنها حسن درخشی رئیس پلیس رشت را دیدم. او خیلی من را اذیت کرده بود. مدام از او تذکر میگرفتم.
چه رفتاری با ایشان داشتید؟
اذیت و آزاری به او نرساندیم.
یادتان هست که چه حکمی برای ایشان صادر شد؟
محکومیتی نکشید و بلافاصله آزاد شد. اما از عجایب روزگار این بود که در سالهای قبل از انقلاب یک مرد متدینی به نام حسن زره همیشه هیات عزاداری و روضهخوانی برگزار میکرد. هر وقت بنده را برای روضهخوانی دعوت میکرد آقای درخشی به او تذکر میداد. آقای زره همیشه از این بابت تحت فشار بود. بعد از اینکه درخشی بازداشت شد و مورد شناسایی قرار گرفت، دستور آزادی ایشان صادر شد. شنیدهام که یک روز آقای زره او را کنار منزل خودش دید و یاد آن روزهای پر استرس را کرد و بعد از آن همه سال حالشان را پرسید.
یکی از مباحثی که در ماجرای اشغال ساواک و اساسا نفوذ ساواک در نهادهای مذهبی آن زمان وجود داشت نقش دو نهاد انجمن حجتیه و علم و ادب بود. اگرچه بسیاری از فعالان سیاسی در سالهای نخست انقلاب از این انجمنها جدا شده بودند اما خاستگاه اولیه آنها متاثر از این انجمنها بود. جنابعالی هیچ اطلاعاتی از این روابط دارید و کارکرد این انجمنها را میدانستید؟
من از ارتباط آنها با ساواک اطلاعی ندارم، ولی میدانم که فعالیت مذهبی میکردند. خیلی از افراد در انجمن علم و ادب مشغول بودند. البته این امکان وجود داشت که سطوح بالای این انجمن روابط خاصی با ساواک برقرار کرده باشد اما در سطح پایین فعالیتشان خیلی مذهبی بود.
نظر شما :