اسناد ساواک رشت را در پادگان نیروی دریایی مخفی کرده بودند

گفت‌وگو با مجید متقی‌طلب، مسئول بررسی اسناد ساواک
۰۷ اسفند ۱۳۹۳ | ۱۴:۱۳ کد : ۷۸۹۰ ناگفته‌های اشغال ساواک رشت
با حکم مرحوم احسانبخش مسئول بررسی اسناد ساواک شدیم...اعضای سازمان مجاهدین خلق در رشت اسناد و اسلحه از ساواک بردند...کل نیروهای ساواک در استان گیلان فقط ۸۹ نفر بود...مسئولین ساختمان شهربانی عمدتا اعضای انجمن حجتیه بودند که بعد‌ها برخی از آن‌ها به ما ملحق شدند.... اینکه روی متهم یک خشاب ژ-۳ فشنگ خالی شود، امر پسندیده‌ای نیست...سعی داشتیم با رأفت با ساواکی‌ها رفتار کنیم...ساواک در جامعه روحانیت هم منبع داشت.
اسناد ساواک رشت را در پادگان نیروی دریایی مخفی کرده بودند
مجید یوسفی

 

تاریخ ایرانی: مجید متقی‌طلب، دانشیار دانشکده علوم کشاورزی و رئیس پارک علم و فناوری گیلان، طی چهار دهه گذشته یکی از گردانندگان اصلی اما بی‌حاشیه مدیریت کلان استان بود. او ۳۶ سال پیش درست در شب انقلاب، سرتیم گروه مستقر در پادگان نیروی دریایی رشت جهت جمع‌آوری و البته بازیابی فهرستی از مقامات، ماموران و مخبرین سازمان اطلاعات و امنیت کشور ـ ساواک ـ در گیلان بود که مدارک و مستندات آن، از دو ماه پیش از انقلاب، در یکی از سیلوهای این پادگان پنهان شده بود.

 

متقی‌طلب از فردای پیروزی انقلاب، کم و بیش در همه دولت‌ها، جایگاهی به فراخور دانش، تجربه و تخصص خود بدست آورد، بی‌آنکه در کانون مناقشات سیاسی قرار گرفته باشد. او در همه این ۳۶ سال به مثابه‌‌ همان شب انقلاب، سرنوشت سیاسی خویش را رقم زده است؛ شبی که کم و بیش اغلب فعالان سیاسی شهر، مشغول جذابیت‌های آشکار درگیری با ماموران ساواک در پارک شهر بود او پنهان و بی‌هیاهو، به واکاوی اسنادی متمرکز شد که سرنوشت فردای پس از انقلاب را روشن می‌کرد. گفت‌وگوی متقی‌طلب با «تاریخ ایرانی» برای اولین بار ناگفته‌هایی از جستجو در اسناد بر جای مانده از ساواک رشت را برملا می‌کند.

 

***

 

گفته شده شب ۲۲ بهمن سال ۵۷، تعدادی از فعالان سیاسی به همراه شما در بخش شرقی شهر رشت در پادگان نیروی دریایی مشغول جمع‌آوری اسناد ساواک بودند. این روایت تا چه اندازه درست است؟

 

آن شب چند اتفاق در ساختمان ساواک رشت، نیروی دریایی و اداره شهربانی رخ داد که مهم‌تر از همه، اشغال ساواک بود. همه ما وقتی از پارک شهر و روبروی ساختمان ساواک عبور می‌کردیم خوف و وحشت احساس می‌کردیم. کم و بیش این شامل همه مردمی می‌شد که از آن محوطه شناخت نسبی داشتند. عده‌ای هم چند باری به آنجا احضار شده بودند و تصویر محسوسی از داخل آن داشتند که بر این ترس و دلهره می‌افزود. مردم به همین جهت در اولین اقدام دست به اشغال این ساختمان زدند. غافل از اینکه همه اسناد موجود از دو ماه قبل، از ساختمان ساواک به پادگان نیروی دریایی روبروی کنسولگری شوروی منتقل شده بود.

 

 

منبع اطلاعات شما چه بود؟

 

پادگان نیروی دریایی شامل دو بخش بود. یک بخش مربوط به پادگان و نیرو‌های نظامی و بخش دیگر، زندان و یگان ژاندارمری بود. این بخش در اختیار ما قرار گرفت. من مسئولیت این ساختمان را بر عهده داشتم. از افرادی که آنجا با من همکاری داشتند آقایان نادر و ناصر امیرگل، رضا خادمی و اسماعیل ملک‌اخلاق بودند. در‌‌ همان ابتدای استقرار مشاهده کردیم که مسئولان نظامی شهر، چند چیز را در آنجا نگهداری می‌کردند. یکی از آن‌ها اسلحه‌های شهربانی و ژاندارمری بود. دوم، مجسمه‌هایی بود که بعد از آنکه به پایین کشیده شده بودند در آنجا نگهداری می‌شدند؛ مجسمه‌های رضاشاه، شاه و فرح همگی در آنجا بود. سوم، همه اسناد ساواک بود که در فضایی درون پادگان نیروی دریایی مخفی کرده بودند. بعد با حکم مرحوم احسانبخش مسئول بررسی اسناد ساواک شدیم. البته اسناد ابتدا درون یک سوله بزرگ پنهان شده بود. وقتی ما مستقر شدیم اسناد را به یک ساختمان بزرگ منتقل کردیم.

 

 

دقیقا چه کسانی بودند؟

 

همین آقایان و احتمالا مسعود انصار هم بود. کار ما این بود که اسناد را جمع‌آوری و مجددا طبقه‌بندی کنیم تا بدانیم در داخل استان چه خبر بود. آن اسناد به نوعی شناسنامه کارهای سیاسی و امنیتی استان بود. بعد از مدتی چون محوطه کوچک بود به منزل رئیس شهربانی رشت در خیابان ۹۶ گلسار منتقل شدیم. در آنجا به این نتیجه رسیدیم که این ساختمان هیچ امنیتی ندارد و اگر حمله‌ای صورت بگیرد ما و اسناد آسیب خواهیم دید. بنابراین دوباره به ساختمان بزرگی در نیروی دریایی منتقل شدیم. در اسفند ۵۷ متوجه خیانتی از سوی سازمان مجاهدین خلق شدیم. یک روز رئیس دفتر سازمان مجاهدین خلق در رشت در حال خروج از ساختمان نیروی دریایی بود که با من مواجه شد. از او پرسیدم کجا می‌روید؟ او پاسخ داد: «آب ما با آقایان در یک جوی نمی‌رود. ما بالاجبار از مجموعه جدا می‌شویم.» در نتیجه این‌ها با یک ریوی نظامی از ساختمان خارج شدند. بعد‌ها متوجه شدیم برخی از اسناد و احتمالا یک سری اسلحه از ساختمان گم شده است که احتمالا توسط همین افراد صورت گرفته بود. این نشان می‌دهد که این‌ها از‌‌ همان روزهای اول صادقانه با انقلاب رفتار نکردند.

 

 

آقای کنعانی و امیرگل معتقدند که تا سال اول نیرو‌ها یکدست بودند.

 

حساب گروه‌ها با افراد متفاوت است. حتی سازمان مجاهدین انقلاب در یک سال اول جزء گردانندگان سپاه بود. برخی از اعضای سپاه جز اعضای سازمان مجاهدین انقلاب بودند.

 

 

در طی بررسی‌ها با یافته عجیب و درخور توجهی هم مواجه شدید؟

 

بله، یکی از یافته‌ها این بود که ما همیشه گمان می‌کردیم ساواک در داخل استان تقریبا ۲۰۰۰ نیرو مستقر کرده است. بعد دیدیم که ساواک سه شعبه بیشتر در استان نداشت؛ رشت، انزلی، آستارا و لاهیجان. تنها همین شعبات بود و افسران اطلاعات شهربانی در شهرهای دیگر با این‌ها همکاری می‌کردند. کل نیروهای ساواک در استان گیلان فقط ۸۹ نفر بود.

 

 

این‌ها نیروهای ثابت بودند؟

 

بله، رئیس و معاون ساواک، رهبران عملیات و بخش اداری تنها ۸۹ نفر بودند، اما یک سری منبع و خبرچین داشتند. هر چند خبرچین هم یک سرشاخه داشت. داخل ادارات مثل آموزش و پرورش و حتی جامعه روحانیت مبارز هم منبع داشتند. بالاخره ما شروع کردیم به بررسی اسناد و به تدریج افرادی که در سیستم قبل از انقلاب فعالیت داشتند و حتی بعد از انقلاب هم پست‌هایی گرفته بودند شناسایی کردیم.

 

 

در همین فاصله کوتاه؟

 

بله، مثلا کسی منبع ساواک بود اما بعد از انقلاب فرماندار شهر رودبار شده بود. بعضی از مدیران ادارات هم جز منابع ساواک بودند. ما سوابق این افراد را درآوردیم. این بررسی‌ها خیلی به ما کمک کرد. یکی اینکه در آن وضعیت مبهم و بی‌ثبات روزهای نخست، هر کس با دیگری خرده حساب داشت برچسب ساواکی می‌زد و طرف را گرفتار می‌کرد. از سوی دیگر، عده‌ای مدعی انقلابی‌گری بودند و این اسناد حقیقت آن‌ها را برملا می‌کرد.

 

 

این امکان وجود دارد که ساواک به نوعی از اطلاعات افراد به عنوان منبع استفاده می‌کرد اما خود افراد اطلاعی از نقش خود نداشته باشند؟

 

نه، به هیچ وجه، چون این‌ها دائما در ارتباط بودند و گزارش می‌دادند و با سرشاخه‌های خود مراوده اطلاعاتی داشتند. ضمن اینکه هر کدام از این‌ها در ساواک پرونده داشتند، مثلا فرماندار رودبار پرونده مفصلی داشت یا یک روحانی مشهور در شرق گیلان پرونده کاملی داشت و گزارش‌های این‌ها هم اغلب در پرونده‌هایشان موجود بود.

 

 

بررسی این پرونده‌ها اطلاعاتی به شما می‌داد که بتوانید افراد را شناسایی و دستگیر کنید؟

 

بله، به عنوان نمونه رهبر عملیات ساواک به نام شادمان را شناسایی و دستگیر کردیم و تحویل زندان قصر دادیم. در بین اسناد اطلاعاتی درباره خواننده معروف و رسمی شهر بود که بازداشت و بعد از تحمل بخشی از محکومیت مشمول عفو و آزاد شد. اسنادی درباره روحانیون و کارمندان دوایر دولتی هم وجود داشت. شخصی را کشف کردیم که بلیط بخت‌آزمایی می‌فروخت و در کنارش منبع اطلاعات ساواک هم بود. این تنها از همین طریق میسر می‌شد. من تا سال ۱۳۵۹ مشغول این کار بودم. از سال ۵۹ از سپاه خارج شدم و روند کار به دست افراد دیگری افتاد.

 

 

در سال‌های قبل از انقلاب بیش از نیروی دریایی، اداره شهربانی در امور مردم بیشتر سروکار داشت اما در این بررسی‌ها توجه انقلابیون کمتر به شهربانی بود.

 

نه، دلیلش این بود که آن‌ها خیلی سریع تسلیم شدند و تشکیلات شهربانی را تحویل دادند. مسئولین ساختمان شهربانی عمدتا اعضای انجمن حجتیه بودند که بعد‌ها برخی از آن‌ها به ما ملحق شدند. بچه‌های نیروی دریایی و شهربانی همه به سپاه منتقل شدند. برخی هم به کمیته‌های انقلاب رفتند.

 

 

یعنی شما از قبل برنامه‌ریزی کرده بودید؟

 

نه، نمی‌توانم چنین ادعایی کنم. هر کدام از بچه‌ها در بخشی از این تغییر و تحولات انجام وظیفه می‌کردند. بطور ناخودآگاه یک دسته‌بندی ایجاد شده بود. اغلب بچه‌های ساختمان شهربانی از بچه‌های انجمن حجتیه بودند. بچه‌هایی که در پادگان نیروی دریایی فعالیت می‌کردند کسانی بودند که کتابفروشی رعد را راه‌اندازی کرده بودند.

 

 

شما شب حمله به ساختمان ساواک کجا بودید؟

 

در شب ۲۲ بهمن نمی‌دانم دقیقا کجا بودم اما هر کدام از بچه‌ها بنا به دید و رسالتی که در خود احساس می‌کردند یک جایی درگیر بودند. ما درگیر کشف اسناد بودیم و افرادی که از طریق این اسناد شناسایی می‌کردیم، باید تعیین تکلیف می‌شدند. مثلا فرمانده هنگ ژاندارمری از طریق همین اسناد دستگیر شد. او هم همین گرفتاری‌های ساواک را داشت. رئیس شهربانی و شهردار سابق رشت هم از کسانی بودند که بعد بازداشت شدند. برخی دیگر از سران ساواک که واقعا در حق مردم ظلم کرده بودند هم از همین طریق شناسایی شدند.

 

 

در میان آن‌ها مامور یا نظامی یا مدیر وظیفه‌شناس و مردمی نبود؟

 

چرا بعضی از سران و مدیران بلندپایه بودند که واقعا کاری انجام نداده بودند اما بازداشت شدند و پس از بررسی پرونده‌شان با تخفیف منصفانه‌ای آزاد شدند یا زندان‌های کوتاه مدت تحمل کردند.

 

 

با مورد عجیبی هم مواجه شدید؟

 

بله، شخصی را بازداشت کرده بودیم که از طرف ساواک مامور شده بود جوان‌ها را جذب کند تا گروه یا تشکلی علیه نظام تشکیل دهند. همگی این‌ها بعد از تشکیل یک گروه ضد رژیم توسط همین فرد تحویل ساواک داده ‌شدند.

 

 

شغل این شخص در خارج از ساواک چه بود؟

 

او از رهبران عملیات ساواک بود.

 

 

مهم‌ترین کاری که در این مقطع انجام دادید چه بود؟

 

مهم‌ترین کار در کنار بررسی اسناد و شناسایی و بازداشت مسئولان رژیم سابق این بود که سعی داشتیم واقعا با رأفت با این‌ها رفتار کنیم. هنوز هم برخی از آن‌ها را در شهر می‌بینیم. حتی دو هفته پیش فرزند یکی از آن‌ها پیش من آمده بود و می‌گفت: «خانواده ما هیچ وقت کار شما را فراموش نمی‌کند.»

 

 

پدر او در چه جایگاهی بود؟

 

روحانی بود. تحلیل ما این بود که این‌ها اشتباه کرده بودند اما باید در چارچوب قانون با آن‌ها رفتار شود. ما بر سر این چارچوب خیلی مقاومت کردیم و ایستادگی نشان دادیم. در مقاطعی جان ما به خطر افتاد اما عقب‌نشینی نکردیم. عده‌ای تصور می‌کردند اگر اتهامی متوجه کسی می‌شود بلافاصله باید سرش را برید. اما نظر ما این بود که اگر این‌ها مجرم هم هستند باید در دادگاه صالحه به اتهامشان رسیدگی شود و قاضی عادل رای صادر کند.

 

 

اما انتقال این مفاهیم در فضای آن سال‌ها خیلی سنگین بود.

 

ما منتقل نکردیم، بلکه اجرا کردیم. بچه‌های ما کسانی نبودند که در جریان انقلاب، انقلابی شده باشند. آن‌ها ریشه‌های اسلامی عمیقی داشتند. این در حالی است که ما در آن زمان نه ساختار و نه حقوقی داشتیم. همه این کار‌ها برای حفظ کشور و دفاع از انقلاب صورت می‌گرفت. من یادم هست که در اسفند ۵۷ عده‌ای از بچه‌های محله سردار جنگل از ما خواستند کسانی که بازداشت شده‌اند را به آن‌ها تحویل بدهیم. یکی از این افراد بازداشت شده کبلای کیجا (اسماعیل خداترس) بود. آن‌ها تصمیم داشتند که او را قطعه قطعه کنند، اما من مقاومت کردم.

 

 

البته نوع اعدام کبلای کیجا هم چندان طبیعی نبود. در حکم او، آن هم در آن فضا، کسی تردیدی نداشت اما گویا شکل اعدام چندان مورد پذیرش افکار عمومی قرار نگرفت.

 

او در داخل زندان نیروی دریایی بود. بچه‌های سردار جنگل به شدت حمله می‌کردند که ما او را تحویل بدهیم. حاکم شرع ـ ناظم‌زاده ـ هم از قم آمده بود و او را در دادگاه محکوم به اعدام کرد.

 

 

اتهام او در دادگاه چه بود؟

 

من در دادگاه او حضور نداشتم، اما اتهامش وابستگی به دربار پهلوی بود. به نوعی او‌‌ همان نقشی را در رشت ایفا می‌کرد که شعبان جعفری (بی‌مخ) در تهران داشت.

 

 

در اعدام او حضور داشتید؟

 

بله، حضور داشتم اما نقش انتظامی و قضایی نداشتم. نحوه اعدام مورد پذیرش من نبود. اینکه روی متهم یک خشاب ژ-۳ فشنگ خالی شود، امر پسندیده‌ای نیست. تمام بدن او سوراخ سوراخ شده بود. بخشی از این رفتار معلول‌‌ همان تنفری بود که همه از سیستم شاه داشتند. در نتیجه جنازه او تحویل خانواده‌اش شد و در آرامگاه خانوادگی در تازه‌آباد رشت به خاک سپرده شد.

 

 

بچه‌های سردار جنگل از طیف چپ بودند؟

 

بله، البته این امکان وجود داشت که در بین این‌ها بچه‌های مذهبی هم باشند. اما ما بر این باور بودیم که اگر این کشور به سمت هرج و مرج هدایت شود دیگر نمی‌توانیم آن را ساماندهی کنیم. بالاخره بعد از دو ماه، یک روز به من خبر دادند که در خیابان رازی یک درگیری بین دو گروه مخالف در جریان است و از ما کمک خواستند. ما برای اینکه این درگیری‌ها به شهروندان آسیب نزند، سریع به منطقه اعزام شدیم. آن‌ها به محض اینکه با ما مواجه شدند درگیری خودشان را تعطیل کردند. آمدند به طرف من، یک نفر از جمع به من رو کرد و گفت شما همانی نبودی که آن شب کبلای کیجا را به ما تحویل ندادی؟ من دیدم با تعدادی شرور مواجه شده‌ام که هر کدام آلت قتاله‌ای در دست دارند. از داس تا دشنه و چاقو بود که در دست‌های این‌ها می‌چرخید. من لحظاتی اشهد خودم را خواندم. چون اگر از آن همه ابزارهای برنده یکی به بدن من فرو می‌رفت الان دیگر در قید حیات نبودم. اما آنجا صداقت و احترامی که برای مردم قائل بودیم به سراغ ما آمد. ناگهان یک سرباز نیروی دریایی که در پادگان ما را می‌شناخت آمد جلو و مثل یک عقاب ما را داخل ماشین کرد و از جمعیت دور شدیم.

 

 

شما آن موقع چند ساله بودید؟

 

۲۱ ساله.

 

 

من تصور می‌کنم شما دچار خطای حافظه شده‌اید. تجربه و درایت امروز خودتان را با عملکرد دیروزتان درآمیختید. تا اندازه‌ای این حجم از عقلانیت در سن و سال جوانی غیرقابل درک است.

 

برای اینکه مساله برای شما قابل درک باشد رجوع کنید به برخی زندانیان آن روز که هنوز در قید حیاتند. سرگرد مسعودنیا رئیس یکی از کلانتری‌های شهر بود. او هنوز هم اگر بنده را بشناسد از آن سوی خیابان به این سو می‌آید که سلامی گفته باشد، چون ما با آن‌ها و حتی با خانواده‌هایشان با ‌‌نهایت احترام رفتار می‌کردیم. با این اعتقاد که اگر گناهی یا تقصیری متوجه این‌هاست دادگاه درباره‌شان قضاوت خواهد کرد. به خودمان حق نمی‌دادیم که رفتاری دون شان با آن‌ها داشته باشیم. یک شب یادم می‌آید همسر یکی از زندانیان دچار بیماری سختی شده بود. من پذیرفتم و زندانی را به منزلش منتقل کردم و دو سه ساعت‌‌ همان حوالی ماندم تا گرفتاریشان برطرف شود. زندانی دیگری داشتیم که رهبر عملیات ساواک بود. وقتی بازداشت شد می‌بایست او را تحویل زندان قصر می‌دادیم. منزل او در میدان توحید تهران بود. وقتی به تهران رسیدیم او به ما گفت: «حالا شما من را تحویل زندان قصر می‌دهید و هیچ معلوم نیست که تا چند ماه بتوانم خانواده خودم را ببینم.» من کمی مردد شدم. سپس او را به منزلش بردیم. چند ساعتی با خانواده‌اش ماند و از قضا دشوار‌ترین لحظات زمانی بود که از دخترانش جدا می‌شد و بعد هم او را تحویل زندان قصر دادیم. این‌ها همگی اتفاق افتاد. بنابراین نباید سن و سال معیار مهمی باشد. این نوع رفتار‌ها بر اساس اعتقادات و نوع مبانی فکری افراد شکل می‌گیرد. من از نوجوانی در جریان آموزش‌های دینی بودم. در سال ۵۳ پیش از آنکه به دانشگاه بروم مدتی در انجمن ضدبهاییت عضویت داشتم. در آنجا با متدینینی همچون آقایان عباس راسخی، دکتر ضیایی، حاج آقا رضایی راد، برادران مسعود و سعید جدی‌نیا آشنا شدم. اما به جهت آنکه با اندیشمندانی چون دکتر شریعتی خیلی متعصبانه رفتار می‌کردند با روحیات آن روز من سنخیت نداشت. آن‌ها حتی حاضر نبودند آثار و نظرات دکتر شریعتی را بخوانند. وقتی آن انجمن را ترک کردم در تهران چندین جلسه پای سخنرانی شهید مطهری در کانون توحید تهران و شهید مفتح در مسجد قبا شرکت کردم. در راهپیمایی عظیم عید فطر سال ۵۷ در قیطریه هم حضور داشتم.

کلید واژه ها: ساواک رشت مجید متقی طلب


نظر شما :