کشتار ساواکیها فوران تنفر مردم بود
گفتوگو با رضا فرحمند، از فعالان سیاسی رشت پیش از انقلاب
تاریخ ایرانی: رضا فرحمند وقتی خود را شناخت پشت میلههای زندان بود. هفت ماه نخست زندان، چشم و گوش او را باز کرد و جهانی از ظلم و نابرابری دستگاه پهلوی را پیش چشمانش گشود. سه سال بعد، وقتی حکم شش سال حبس را دریافت کرد، ۱۹ سال بیشتر نداشت اما در زندان با بزرگانی حشر و نشر پیدا کرد که به شخصیت و منش او ابعاد ملی داد. سه ماه پیش از آنکه پرده برافتد و نظام شاهنشاهی فرو ریزد، او در فهرست دومین گروه از زندانیان در بند زندان قصر بود که آزاد میشد و پر و بال میگشود. به زودی در روزهای انقلاب به صفوف تجمعات مردمی پیوست که دیگر تحمل نظام تبعیضآمیز شاه را نداشتند. با این حال او هرگز به عضویت گروه یا تشکیلات سیاسی درنیامد و به کار سازمان یافته حزبی روی نیاورد. شب ۲۲ بهمن ۵۷ به تجمع ساختمان ساواک رشت رفت اما مدت زیادی آنجا نماند. او به «تاریخ ایرانی» میگوید در زندان شکنجههای شنیع زیادی دیده بود اما هیچکدام با کشتار ماموران ساواک در آن شب قابل قیاس نبود.
***
شما از جمله زندانیان سیاسی بودید که در سالهای حاکمیت رژیم پهلوی در زندانهای ساواک حبس شدید. نخستین باری که از سوی ساواک بازداشت شدید مربوط به چه سالی بود؟ در آن زمان چند سال داشتید؟
نخستین بار سال ۱۳۵۰ بود و ۱۶ سال داشتم. مدت حبس من حدودا هفت ماه بود.
در پرونده شما چه جرمی ثبت شده بود؟
اقدام علیه امنیت کشور و همچنین توهین به مقام شامخ سلطنت.
این پرونده مربوط به چه جرمی بود؟
کاریکاتوری با مضمون ضد دیکتاتوری طراحی کرده بودم. پیش از آن یک گروه مطالعاتی و هنری تئاتر به همراه مرحوم فرهنگ توحیدی، غلامرضا پوررجب و حمید باطویی... به نام «زمان» داشتیم که کم و بیش از مسائل چریکی در سیاهکل چیزهایی شنیده بودیم، اما هیچ گرایشی جز همراهی عاطفی نداشتیم. محفل ما بیشتر دغدغههای هنری و فرهنگی داشت.
کاریکاتور در کدام نشریه منتشر شده بود؟
آن کاملا شخصی بود. من آن را در دفتری طراحی کردم ولی در نشریهای منتشر نکرده بودم. به نقاشی و طراحی خیلی علاقمند بودم. بعدها پای من به کاخ جوانان باز شد که فضای متفاوتی داشت. آنجا سالنهای مطالعه، شطرنج، آمفی تئاتر و زمین بازی داشت. من اولین کار نمایشگاهی خودم را آنجا به نمایش گذاشتم.
دومین باری که به حبس محکوم شدید چه سالی بود؟
در سال ۵۳ بازداشت و به شش سال حبس محکوم شدم، اما با فشار سازمانهای بینالمللی و آغاز جنبش انقلابی مردم ایران بعد از ۴ سال و هفت ماه، در آبان ۵۷ به همراه بسیاری از زندانیان سیاسی آزاد شدم. تصور میکنم لیست دوم آزادشدگان سیاسی بود که در آن روز بیش از ۱۵۰۰ نفر آزاد شدند.
در شب ۲۲ بهمن ۵۷، در میدان پل عراق رشت حضور داشتید. گویا عدهای از جوانان، اطراف ورودیهای شهر سنگربندی کرده بودند که احیانا مانع از اعزام نیرو از پادگانهای نیروی زمینی و دریایی جهت مقابله با اشغال ساختمان ساواک شوند و مانعی موقتی ایجاد کنند.
نه، من ابتدا در دانشکده علوم پایه گیلان بودم، بعد به سمت مرکز شهر حرکت کردیم. در بین راه دستههای چند نفری شعارهای پراکنده میدادند و به صورت میتینگی دور هم جمع میشدند اما انسجامی نداشتند. در چهارراه میکائیل از بچهها خواهش کردم شعارهای تند سیاسی نگویند و شاه را مستقیم مورد خطاب قرار ندهند، چون ما ابزاری برای دفاع از خودمان نداشتیم. وقتی به کلانتری ۲ رسیدیم، محسن نیکمرام کنار ما بود. من چند بار تا قبل از اینکه فضا خیلی خشن شود به شعارهای تند او اعتراض کردم، اما او بر این عقیده بود که رشتیها در انقلاب خیلی عقب افتادهاند و حرکتی از خودشان نشان ندادهاند و وقتی مجموع فعالیتهای سیاسی شهر را با شهرهای بزرگ مقایسه میکرد واقعا درست میگفت. ما نسبت به تحولات سیاسی کشور عقب مانده و کم و بیش یک سال دیرتر به میدان آمده بودیم. اما از نظر من واقعیت دیگری نیز وجود داشت. در رشت آن نیروی محرکه و حاشیهنشینانی که در تهران، تبریز، اصفهان و قم در خط مقدم عمل میکردند چندان وجود نداشت. ما اساسا حاشیهنشین و حلبیآبادهای عمدهای در این شهر نداشتیم. ضمن اینکه در شهرهایی همانند تهران یک جمعیت حاشیهنشین چند میلیونی گسیخته از روستا و مانده در شهر وجود داشت ولی در رشت روستاهای اطراف کنار هم و به شهر چسبیده بودند... رشت همین الان روزانه دو میلیون و اندی جمعیت دارد اما در شب، یک میلیون نفر ساکن این شهر هستند. از سوی دیگر، الگوهای رهبری سیاسی در رشت با دیگر شهرهای ایران متفاوت بود. غیر از آیتالله احسانبخش، روحانی برجستهای که با نهاد بازار تعامل بالایی داشت آیتالله ضیابری بود که اگرچه نسبت به دستگاه حاکمیت موضع داشت اما محافظهکارانه رفتار میکرد... در حالیکه در روستاهای یزد روحانیونی پیدا میشدند که مواضعی تند علیه رژیم داشتند. بنابراین نوع موضعگیری و الگوی رهبری بازار و روحانیت در این استان کمی متفاوت بود. باید بپذیریم که در این شهر بیش از آنکه تهیدستان و پابرهنگان مورد ستم واقع شده باشند، طبقه متوسط شهری مورد اذیت و آزار دستگاههای امنیتی بودند. تیپ افرادی که آن روزها در تجمعات حضور داشتند بیشتر از نحلههای روشنفکری بود. به همین جهت هم اولین شهدای ما معلم و از قشر فرهنگی جامعه بودند.
آن روز محسن نیکمرام و یک نفر دیگر به ضرب گلوله شهید شدند. درحالی که من همیشه تصور میکردم حضور آنها کاملا اتفاقی بود.
ساعت حدودا هفت شب بود، صدای شعار و تیراندازیهای پراکنده از بالای ساختمان کلانتری ۲ میآمد. اولین کار ما این بود که بچهها را جلوی کلانتری هدایت کنیم و دور میدان جمع شویم. خیابان مطهری هنوز راهاندازی نشده بود اما دهانه آن کمی باز بود و کوچههای نصفه نیمهای که در اطراف وجود داشت پر از جمعیت بود. وقتی تیراندازیها شدت گرفت، ناگهان آنسوی ما، محسن نیکمرام به ضرب گلولهای به زمین افتاد و خودش را کشان کشان به پشت یک ستونی رساند که منشور انقلاب سفید بود. من به همراه مصطفی فرزانه و دوستانش با چرخی که مربوط به رفتگر شهرداری بود آهسته آهسته به صورت خزنده خودمان را پیش او رساندیم که بتوانیم نجاتش دهیم اما او دیگر تمام کرده بود. بالاخره او را از آن محل درآوردیم که بچهها به بیمارستان ببرند. واقعا آن روز شوکه شده بودم و انتظار چنین اتفاقی را نداشتم.
تیراندازیها مستقیم یا مشقی بود؟
پاسبانها اغلب تیراندازی مستقیم نمیکردند و نمیخواستند کسی کشته شود و ترجیح میدادند مردم خسته شده و صحنه را ترک کنند. من بعدها متوجه شدم که نیروهای امنیتی دچار دوگانگی شده بودند. عدهای معتقد بودند که مردم را آزاد نگه دارند و عدهای به دنبال شدت عمل بیشتری بودند، اما واکنش تند مردم در میدان صیقلان آنها را مجبور به تیراندازی کرد. مردم (بویژه جوانان) آن روز خیلی سر پرشوری داشتند، چون در گذشته شهربانی و ساواک در گیلان خیلی خشن رفتار کرده و جنایات زیادی مرتکب شده بودند و این انباشتی از خشم فروخفته از تاریخ مانند جنبش مشروطه، جنگل، کودتای ۲۸ مرداد و جنبش سیاهکل بود و این همه ساواک را در مقابل مردم این منطقه قرار میداد.
شما هم شکنجههای سنگینی تحمل کرده بودید؟
بله، شکنجههایی که چندین بار مرا بیهوش کرد و البته همیشه طول مدت شکنجه هم موثر است. گاهی ۲۴ ساعت درگیر شکنجه میشدیم، این طاقتفرسا بود. البته شکنجه من در برابر خیلیها بسیار ناچیز بود. مدت بازجویی و انفرادی من حدودا ۷،۶ ماه بود.
در شب حادثه، گویا بعد از اشغال کلانتری در همان زمان متوجه تجمع مردم در مقابل ساختمان ساواک نشده بودید.
نه، پس از اینکه از درگیری فارغ شدیم به منزل مهندس ابوالقاسم صیانتی رفتیم. ما در منزل ایشان بودیم که عدهای از دوستان خبر محاصره ساواک را به من دادند. به رغم آنکه دوستان به من توصیه کردند که در آن تجمع حضور پیدا نکنم اما به توصیه آنها عمل نکردم. بالاخره وقتی رسیدم، درختهای بزرگ روی خیابان افتاده و بخشی از خیابان سنگربندی شده بود... من برای دقایقی با مردم درباره وخامت اوضاع صحبت کردم. یک نفر را دیدم که تفنگ سرپر داشت و دفعاتی به سمت ساختمان تیراندازی میکرد. من به دوستان گفتم خیلی مراقب باشید این امکان وجود دارد که امشب اتفاق غیرمنتظرهای بیفتد و حتی سرنوشت کشور دوباره به موقعیت قبل برگردد. شما حواستان به این اتفاقها هست؟ آنها معتقد بودند که در داخل ساختمان بیش از ۶،۵ نفر کسی نیست.
دلیل عمده کشتار ساواکیها چه بود؟ چه عاملی باعث شد که عاملین این کشتار به چنین واکنش خشنی دست بزنند؟
به همان دلیلی که عرض کردم رشت خیلی دیر وارد انقلاب شد و همانند اغلب کنشهای انسانی وقتی در انجام کاری دیر عمل میشود کنشگر متعصب و با افراط عمل میکند. حتی برای نمایش عمومی بیشتر دچار خودنمایی میشود. در این رخداد هم موقعیت مشابه اتفاق افتاد چون فرد میخواهد قدرت، اصالت و انقلابی بودن خود را به دیگران اثبات کند. به همین جهت دست به جنایت بیسابقهای میزند، به نحوی که همه جریانها دچار حیرت میشوند. امروز من خوشحالم که همه گروههای سیاسی شهر از ارتکاب چنین جرایمی متفقالقول تبری جسته و آن را محکوم کردند. اما جز تنفر مردم از ساواک، باید فقدان اندامهای اجتماعی را هم مد نظر قرار دهیم. رژیم حتی اجازهٔ فعالیت تشکلهای صنفی و اجتماعی مستقل را هم به مردم نمیداد و هیچگونه حقی برای اصلاحطلبترین مخالف خود قائل نبود. از این رو میبایست این انتظار را میداشت که مطالبات انباشت شدهٔ مردم یک روز همچون آتشفشانی فوران کند و تر و خشک را بسوزاند.
آقای فرحمند چقدر احتمال میدهید که عاملین کشتار، اراذل و اوباش بوده باشند؟
من کمی ابا دارم حتی آنها را لمپن بدانم. اگر همان زمان با دقت توجه میکردید چندین سیخ و میل کاموا در بدن اجساد آویزان، فرو شده بود. آنها را میتواند یک مادر، یک خواهر یا نوجوانی که در باورش احیانا پدرش تحت همین نوع شکنجهها بوده، فرو کرده باشد. در عین حال، این رفتار بازتاب شایعاتی بود که مردم درباره ساواک میشنیدند که شکنجهگران ساواک، دست و پا قطع میکنند، به گوش میخ میزنند، حتی در اندام زندانیان بطری نوشابه فرو میکنند. اما اینها واقعا حقیقت نداشت. بدترین شکنجهها شلاق بود و قپانی و آویزان کردن اما شنیع نبود. شکنجهای که میتواند شما را ساعتها زنده نگه دارد اما ذره ذره جان آدم را بگیرد.
با این حال، حدس میزنید عامل کشتار چه کسانی بودند؟
عمدتا آمیختهای از آحاد مردم بودند. به نظرم اغلب آدمها میتوانستند مرتکب آن شده باشند، اما قطعیتی در کار نیست. متاسفانه همشهری محترممان آقای دکتر رمضانی خورشید دوست به نحوی در مصاحبه خود، زمینهچینی کردند که ارتکاب این جرایم را به چپها منتسب کنند. حال آنکه، آن جمعیتی که ایشان در دانشگاه دربارهاش صحبت کرده اساسا ارتباطی با سازمان چپها نداشت. آنها مهندسین و متخصصان همین شهر بودند که میخواستند درباره آینده شهر به تبادل نظر بپردازند که البته گرایش مشترک آنها مثل آقای رمضانی نبود. فراموش نکنیم که بسیاری از ادارات کل از مسئولین درجه اول خالی شده بودند.
از مجموع مصاحبهها که در طی این مدت صورت گرفته، اینگونه به نظر میرسد که تقسیمبندیهایی بین گروههای مذهبی انجام گرفته بود. همانطور که عدهای در ساختمان ساواک بودند عدهای در همان روز در شهربانی مستقر شده بودند و کمی بعدتر مجموعهای در پادگان نیروی دریایی استقرار پیدا کردند. در بین گروههای سیاسی چپ چنین سازماندهی وجود نداشت. به رغم آنکه اغلب مصاحبهشوندگان معتقد بودند که در اولین جلسه شورای انقلاب در گیلان، چپها برای مدیریت شهر چارت سازمانی مشخصی داشتند.
اولا آنها چپ نبودند. کسانی که در آن جلسه چارت سازمانی ارائه داده بودند همین متخصصان و تحصیلکردگان شهر بودند. ممکن بود گرایشی به گروههای چپ یا ملی در بین آنها وجود داشت اما اساسا چپ در استان گیلان سازمان مشخصی برای اداره شهرها نداشت. من متعلق به هیچ گروه و دستهای نبودم اما افکار ما عموما به اندیشههای چپ نزدیک بود. شخصیتهای دیگر هم به همین صورت بودند، مثلا حزب رنجبران در مجموع ۱۲ نفر بودند و از تهران هم دستور نمیگرفتند. حزب توده و فداییان خلق اگر نیرویی هم داشتند بسیار پراکنده و فاقد سازماندهی بودند.
بس این را تایید میکنید که جریان چپ هیچ سازماندهی در شهر نداشت؟
دستکم در مورد این اتفاقات هیچ سازماندهی وجود نداشت و اگر کسی مدعی آن است دچار اشتباه شده است. ما شاهد هیچ سازماندهی از ناحیه چپها نبودیم.
شما لحظه اسارت ماموران ساواک حضور نداشتید. اما از حس و حال آن شب اطلاع دارید. آنها وقتی به دست مردم افتادند چه واکنشی نشان دادند؟
برادرم ـ مهدی ـ و بعضی از دوستان در آن لحظه حضور داشتند. آنها برای من تعریف میکردند وقتی این افراد به دست مردم افتادند کاملا بیحس و خمار شده بودند. این امکان دارد آنها محلول یا دارویی خورده و نشئه شده باشند یا آن شب آنچنان در میان دود، آتش و هراس این سو و آن سو دویدند که لحظه مواجهه با مردم دیگر رمقی در بدن نداشتند. شاهدان دیگر گفتهاند که آنها حتی بر کلام و اندام خود مسلط نبودند و تنها نیم ساعت پس از اسارت زنده بودند. آثاری که روی بدن آنها نقش بسته بود نشان از یک تنفر جمعی داشت. پس از آن تنها جنازههای سرد و چهرههای آماسیدهای بودند که به این سو و آن سو کشیده میشدند.
چه اتفاقی روی داد که شما از صحنه درگیریها خارج شدید؟
در تاریکی به سمت جلوی ساختمان ساواک حرکت میکردم، ناگهان پای من پیچ خورد و دیگر نتوانستم در آنجا بمانم. دوستی من را گرفت و به میدان پل عراق رساند. در آنجا، شایعه شده بود که این امکان وجود دارد که پادگان نظامی برای سرکوب مردم در جلوی ساختمان ساواک نیرو اعزام کند اما تا آن ساعات چنین اتفاقی نیفتاد. سه ساعت بعد، یک جیپ از پادگان نظامی بیرون آمد و چند سؤال معمولی از یکی دو نفر در حاشیه پل عراق مطرح کرد و دوباره به طرف پادگان رفت.
بعد از آن شب، هیچ وقت فرصت پیدا کردید که جنازهها را ببینید؟
اتفاقا فردای آن روز، من با همان پای مصدوم به صحنهٔ حادثه رفتم. آن اجساد آویخته شده خیلی برای من تکاندهنده بود. وقتی جنازههای ساواکیها را در بالای درختان پارک دیدم یک حالت ترس به من دست داد. به خودم گفتم این چه کاری بود که مرتکب شدهاند. من حتی تحمل دیدن همه اجساد را نداشتم. کسانی هم که در آنجا با من بودند بر حذرشان داشتم. سیخ، میخ و میلههای کاموا در بدن جنازهها فرو رفته بود. حتی آلت یک جنازه در دهان دیگری فرو رفته بود. چهرهها آنچنان سیاه و سوخته شده بودند که امکان شناسایی وجود نداشت. اینها محصول اراده نظم یافته گروههای سیاسی نبود.
هیچ وقت در زندگی به چنین رویداد مشابهای برخورد کرده بودید؟
من در زندان صحنههای شنیع زیادی دیده بودم اما هیچکدام با این کشتار قابل قیاس نبود. آن صحنههای زندان اتفاقا از جهتی خیلی زیبا بود، زیرا در مقابل دشنام و شکنجهٔ سیستماتیک مقاومت زیبایی بود تا جایی که گاهی شکنجهگر شرم میکرد. من خودم شکنجههایی شدم که بعد از ۳۸ سال هنوز علایم آن در بدنم آشکار است. البته شکنجه من در برابر شکنجههای دیگران اصلا به حساب نمیآمد. محسن مخملباف یکی از زندانیان کم سن و سال زندان قصر بود. یک شب او را به نحوی شکنجه کرده بودند که بعدها تا ران پای او جراحی پلاستیک شد.
وقتی جنازهها را رویت کردید هیچکدام از آن ماموران را قبلا در ساواک ندیده بودید؟
نه، به هیچ وجه قابل شناسایی نبودند.
اما در گزارشهای کیهان و نیز تحقیقات میدانی ما، برخی از اینها شناخته شدند و بعضا سرباز یا راننده بودند که توسط نیروهای انقلابی آزاد شدند. پرسش این است واقعا چطور اینها در آن تاریکی مطلق شب مورد شناسایی قرار گرفتند؟
البته نامحتمل نیست و این نشان میدهد نقشهای از قبل طراحی شده نبود ولی در این نوع لحظات از صف دشمن و از جنس همان افراد به صفوف انقلاب نفوذ کرده و دست به کارهایی میزنند تا سرنوشت یک حرکت اجتماعی را تغییر دهند.
نظر شما :