بحران اقتصادی عامل شکست شاهانه؟

محمدسالار کسرایی، دانشجوی سابق بشیریه
۱۰ خرداد ۱۳۹۴ | ۱۴:۰۷ کد : ۷۹۱۷ انقلاب ایران به روایت بشیریه
در انقلاب اسلامی ترمیدور رخ نداده است...بشیریه اثر تورم و کاهش درآمدهای دولت را پررنگ نشان داده است.
بحران اقتصادی عامل شکست شاهانه؟
تاریخ ایرانی: من از سال ۱۳۶۳ تا ۱۳۷۸ دانشجوی دکتر حسین بشیریه در سه دورۀ کارشناسی، کارشناسی ‌ارشد و دکتری بوده‌ام و از اینکه امروز به عنوان شاگرد استاد، کتابشان را نقد می‌کنم دارای احساس دوگانه‌ای هستم؛ چرا که از یک سو بسیار برایم سخت است که کار استادم را نقد کنم و از سوی دیگر خوشحالم که نوشتۀ استادم را برای بار چندم به دقت خوانده‌ام و قصد دارم در جهت تدقیق علمی آن تلاش نمایم. البته مطمئن هستم که دکتر بشیریه از نقد علمی آثارشان استقبال می‌کنند. 

 

این متن ابتدا در سال ۱۹۸۲ به عنوان رسالۀ دکتری ارائه و از آن دفاع شده و سپس در سال ۱۹۸۴ به عنوان کتاب چاپ شده است؛ بواقع کتاب در دورۀ زمانی خاصی نوشته شده و از آن دوره تا به امروز خود دکتر بشیریه هم بسیار تغییر کرده است چه برسد به کتاب. دکتر بشیریه یکی از استوانه‌های علم سیاست در ایران سه دهۀ اخیر است. احاطۀ او به بنیان‌های نظری علم سیاست، جامعه‌شناسی سیاسی، مباحث مرتبط با توسعه و علوم بین رشته‌ای مرتبط با علم سیاست از او اندیشمندی تقریباً بلارقیب ساخته است. او در سال‌های اوایل دهۀ ۶۰ شمسی - پس از بازگشایی دانشگاه‌ها - چندین سال نظریه‌های انقلاب تدریس می‌کرد و «انقلاب و بسیج سیاسی» وی همچنان یکی از آثار قابل تأمل در این حوزه است. او بانی و واضع درس جامعه‌شناسی سیاسی در دانشکده حقوق دانشگاه تهران بود و اکنون این درس به صورت رشتۀ تحصیلی در دانشگاه‌ها تدریس می‌شود. البته من همچنان بر این باورم که عنوان اصلی کتاب «دولت و انقلاب در ایران» بسیار مناسب‌تر است و با متن و رویکرد کلان کتاب سازگاری بیشتری دارد. با این مقدمه می‌کوشم ابتدا به چند ویژگی کتاب اشاره کنم:

 

کتاب‌هایی که درباره انقلاب‌ها و پدیدۀ‌ انقلاب نوشته شده‌اند، معمولا یکی از رهیافت‌های سه‌گانۀ ذیل را پیگیری می‌کنند:

الف؛ برخی از این کتاب‌ها علل انقلاب‌ها را جستجو می‌کنند

ب؛ عده‌ای فرآیند انقلاب را بررسی می‌کنند

ج؛ برخی نیز به تشریح پیامدهای انقلاب می‌پردازند.

 

این سه بحث با هم متفاوت است و تئوری‌های متفاوتی نیز برای توضیح و تشریح آن‌ها وجود دارد. آن دسته از متفکرانی که علل انقلاب را بررسی می‌کنند غالباً رویکردی جامعه‌شناختی دارند، رویکردهای روان‌شناسی و سیاسی نیز در این خصوص مساعی فراوانی کرده‌اند. پژوهش‌هایی که به فرآیند انقلاب توجه می‌کنند بیش از همه رویکردی سیاسی دارند و یا تئوری‌های سیاسی مانند تئوری تیلی در کتاب «بسیج و انقلاب» به این موضوع می‌پردازند. از سوی دیگر پژوهش‌هایی که پیامد انقلاب را محور بحث خود قرار می‌دهند مثل تدا اسکاچپل، اغلب رویکردی جامعه‌شناختی دارند. در واقع سؤال دستۀ اخیر این است که چرا از دل چنان تحول انقلابی چنین رژیم سیاسی ظهور پیدا کرده است. اما دکتر بشیریه سعی کرده که به هر سه حوزه با هم توجه کند. هم فرآیند انقلاب را توضیح دهد، هم به زمینه‌های آن توجه داشته باشد و هم پیامد انقلاب را بررسی کند. به طور مثال چه شد که جمهوری اسلامی به عنوان پیامد انقلاب ۱۳۵۷ ظاهر شد و نهایتا چه درگیری‌ها و منازعات سیاسی باعث هژمون شدن یک تفکر خاص بعد از پیروزی انقلاب اسلامی شد و سایر گروه‌ها و تفکراتی که در انقلاب مشارکت داشتند، کنار رفتند. این هژمونی چطور به دست آمد؟ دکتر بشیریه تلاش کرده تا از تئوری‌های مختلفی استفاده کند تا این سه موضوع متعدد و بستر تاریخی گسترده‌ای را طرح، مطالعه و تحلیل کند که البته در همین نقطۀ قوت خود ایراداتی دارد که به آن اشاره خواهد شد:

 

۱) هر پژوهشی که ادعای جامعه‌شناختی بودن داشته باشد، دارای چند ویژگی مهم است که دو مورد از آن‌ها اهمیت بیشتری دارند؛ اول، بستر معرفت‌شناسی و نظری که داده‌های تجربی در پرتو آن‌ها تحلیل می‌شوند و البته این کتاب سعی کرده که چنین باشد. اما تناقضاتی در آن وجود دارد که توضیح داده خواهد شد؛ دوم، رویکرد روش‌شناختی است که یک پژوهش دارای رویکرد جامعه‌شناسانه بایستی واجد آن باشد. روش‌شناسی، یا داشتن روش معین برای انجام یک کار پژوهشی، سه وظیفه را بر عهده خواهد داشت؛ الف؛ داده‌ها چه هستند؟، ب؛ این داده‌ها چگونه جمع‌آوری می‌شوند؟ ج؛ داده‌های جمع‌آوری شده، چطور تحلیل می‌شوند؟ اما این کتاب هیچ رویکرد روش‌شناختی ندارد. غالبا در رشته علوم سیاسی رویکرد روش‌شناختی جایگاه چندانی ندارد. اینکه داده‌ها چگونه جمع‌آوری و تحلیل می‌شوند و چگونه بین سه دوره تاریخی مورد توجه این پژوهش اتصال برقرار می‌شود، به واقع در این کتاب طرح نشده است.

 

۲) از لحاظ بستر معرفت‌شناختی، دکتر بشیریه نظریه‌های جدید انقلاب را به دو دسته تقسیم کرده است: الف: نظریه‌های روان‌شناختی شامل آرای دیویس، گار، شوارتز و هانتینگتون. ب: دسته دیگر نظریه‌های جامعه‌شناسی کارکردگراست که نظریه‌های اسلمسر، جانسون و هاگوپیان را در بر می‌گیرد. در این زمینه بایستی یادآوری کنم که در سال ۱۹۸۰، جک آ.گلدستون در مقاله‌ای نظریه‌های انقلاب را به سه دسته تقسیم کرد: نسل اول تاریخ‌ طبیعی‌نویسان، نسل دوم تبیین‌کنندگان علل انقلاب‌ها، که خود سه دسته‌اند: جامعه‌شناسان، روان‌شناسان و رویکردهای مبتنی بر علوم سیاسی. نسل سومی‌ها چند علیتی هستند و غالباً ساختارگرا، مانند مور، اسکاچپل و پایژ. این مقاله در فهرست پایانی کتاب هست ولی اثری از آن در بخش نظری و تقسیم‌بندی کتاب دیده نمی‌شود و این در حالی است که مقالۀ فوق یکی از ارزنده‌ترین سنخ‌شناسی‌های انقلاب است و گلدستون (نویسندۀ مقاله) یکی از انقلاب‌پژوهان به نام.

 

علاوه بر این، همان سال‌ها کتابی توسط استن تیلور با عنوان «علوم اجتماعی و انقلاب‌ها» نوشته‌ شده که در آن نظریه‌های انقلاب‌ها بر مبنا و بستر علوم انسانی به چهار دسته تقسیم شده‌اند؛ الف: نظریه‌های جامعه‌شناسی انقلاب که خود به دو دسته مارکسیستی و کارکردگرایانه تقسیم می‌شوند؛ ب: نظریه‌های روان‌شناختی اجتماعی انقلاب، ج: نظریههای اقتصادی، د: نظریه‌های سیاسی. البته سنخ‌شناسی‌های مهم دیگری توسط پرز زاگورین، ایساک کرامنیک و اسکاچپل نیز صورت گرفته است که استفاده از آن‌ها می‌توانست فصل نظری را با غنای بیشتری همراه سازد.

 

۳) نویسنده در ادامۀ کار خود از نظریه پولانزاس (به عنوان یک ساختارگرا)، و بالاخص مفهوم طبقه استفاده می‌کند که در ابتدای کار به آن اشاره‌ای نکرده است و یا حداقل در دسته‌بندی اولیه جایگاهی ندارد.

 

۴) نکته دیگر این است که نویسنده، ساموئل هانتینگتون را در سنخ نظریه‌های روان‌شناختی قرار می‌دهد درحالیکه هانتینگتون اصولاً یک نظریه‌پرداز کارکردگرای سیاسی است و در کتاب استن تیلور نیز هانتیگتون در گروه نظریه‌پردازان سیاسی قرار دارد و دلیلش نیز این است که کارکردهای نظام سیاسی را مورد مطالعه قرار می‌دهد. معمولا نظریه‌های روان‌شناسی به چند دسته تقسیم می‌شوند؛ الف: نظریه‌های روان‌شناسی شناخت مثل شوراتز و گشوندر که تضادهای شناختی را عامل اصلی بحران می‌دانند. ب: بعضی‌ها روان‌شناسی شخصیت را مطرح می‌کنند مثل مطالعه رهبران انقلاب‌ها و یا شخصیت حاکمان را مورد بحث قرار می‌دهند. کتاب شکست شاهانۀ ماروین زونیس یک تحلیل روان‌شناسی شخصیت است. ج: سوروکین سرکوب غرایز را مطرح می‌کند. نظریۀ ‌دیویس توقعات فزاینده را عامل اصلی بحران انقلابی می‌داند. د: و نهایتاً محرومیت نسبی گار این نظریه‌ها را تکمیل میکند.

 

۵) دکتر بشیریه می‌خواهد ارتباط بین این نظریه‌ها که بستر معرفت‌شناختی متفاوتی دارند را با هم برقرار کند، اما قطعا چنین کاری امکان‌پذیر نیست. ارتباط بین نظریه ساختارگرای پولانزاس، با نظریه روان‌شناختی و نظریه سیاسی مشکل است. برای همین ایشان هر کدام از این مباحث را در فصلی جداگانه عنوان کرده و بعداً از این بخش‌ها سنتزی نگرفته است. به لحاظ بستر معرفت‌شناختی که ایشان سعی در پردازش آن داشته اشکال مبنایی برای برقراری ارتباط بین آن‌ها وجود دارد. برای همین در بخش اول کتاب از نظریه ساختارگرایانه پولانزاس برای توضیح منازعات طبقاتی استفاده می‌کند و در کل کتاب تحولات اقتصادی را منشاء بحث‌های دیگر قرار می‌دهد.

 

۶) دکتر بشیریه از نظریه کرین برینتون برای توضیح انقلاب ایران استفاده می‌کند. درحالیکه در مقاله گلدستون نظریۀ برینتون را جز نسل اول نظریه‌ تاریخ طبیعی‌نگاران می‌داند که مبنای نظری قابل توجهی ندارد. گلدستون در مقاله نسل سوم نقدهای گزنده‌ای به نظریات نسل اول دارد. گرچه دکتر بشیریه می‌خواهد ساختاری که در کتاب کالبدشکافی چهار انقلاب آمده را برای انقلاب ایران حفظ کند و نهایتاً بگوید در ایران ترمیدور هم رخ داده و پس از به قدرت رسیدن میانه‌روها، سپس تفوق تندروها، نهایتاً عصر ترور فرا رسیده است. اما به نظر من نظریه برینتون نظریه‌ای ابتدایی و کم‌بنیه است و قابلیت توضیح پدیده‌ای مثل انقلاب ایران را ندارد. البته بگذریم از نظریه‌های فرهنگی که بعداً اسکاچپل و دیگران به آن می‌پردازند و در اثر دکتر بشیریه به آن‌ها اشاره نشده است. ایشان نقش فرهنگ را در قالب نظریه گرامشی دیده است.

 

۷) برخی اصطلاحات در کتاب وجود دارد که من به عنوان شاگرد دکتر بشیریه می‌دانم در دهه ۷۰ شمسی خود ایشان این مطالب را قبول نداشت. در فصل اول کتاب نویسنده دولت ماقبل مدرن در ایران را دولت مطلقه قلمداد می‌کنند. دولت مطلقه یک ساختار پیشامدرن است و یا به قول بعضی‌ها مدرنی است که زمینه‌ساز و جاده صاف کن ورود به دورۀ مدرن است. خیلی‌ها و از جمله دکتر بشیریه دولت رضاشاه را واجد ویژگی‌های دولت مطلقه می‌دانند (بشیریه، موانع توسعه سیاسی در ایران، ۱۳۸۷). به‌ هر حال اصلاحات آموزشی، اقتصادی، حمل‌ونقل، وحدت سرزمینی، سرکوب قبایل و اقداماتی از این قبیل به کارکردهای دولت مطلقه شباهت بیشتری دارند. بنابراین دولت ماقبل دولت رضاشاه نمی‌تواند واجد چنین ویژگی باشد که در این کتاب به آن‌ها اشاره شده است. در جای دیگری نویسنده دولت رضاشاه را یک رژیم اقتدارگرای سنتی معرفی می‌کند.

 

۸) در جایی که دکتر بشیریه به انقلاب مشروطه اشاره می‌کنند خطایی آشکار اتفاق افتاده است که خیلی از تاریخ‌نویسان ما نیز به آن توجه نکرده‌اند. در واقع ما با دو انقلاب مشروطه مواجه‌ایم: انقلابی که در سال ۱۹۰۶ (۱۲۸۵) رخ داد، پایگاهی لیبرالی داشت و حاملان آن بیشتر روشنفکران، علما و طبقه بورژوازی یا تجار بودند، درحالیکه انقلاب دوم که با فتح تهران در سال ۱۹۰۸ (۱۲۸۷) به سرانجام رسید، فاتحان پایتخت پایگاه اجتماعی متفاوتی داشتند. آن‌ها سران ایلات و عشایر بودند که وارد تهران شدند؛ از جنوب سردار اسعد بختیار بختیاری و از شمال لشکری که با فرماندهی محمدولی‌خان تنکابنی از رشت آمدند. بنابراین انقلاب اول لیبرالی است و انقلاب دوم رگه‌های چپ‌گرایانه دارد.

 

۹) از فصل دوم به بعد شاخص‌هایی مطرح شده‌اند که باعث تداوم عوامل قدرت شاه در طی سال‌های ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۶ شدند. نیروی سرکوب، نفت و ثبات اقتصادی، حمایت و کنترل طبقاتی، سیاست حامی‌پروری شاه. در این فصل تلاش شده است اثر درآمد اقتصادی بر روی رژیم و کنترل منابع، بسیج و سیاست کلی دولت نشان داده شود. همچنین اثر تورم و کاهش درآمدهای دولت پررنگ نشان داده شده است، ولی موارد نقض این مسئله زیاد است که با تورم ۵ درصد، ۱۰درصد و ... جامعه‌ای دچار نوسان شدید شود. در چند سال گذشته ما تا ۲۰۰ درصد تورم را تجربه کردیم و هیچ اتفاقی هم نیافتاد.

 

۱۰) فصل چهارم به ظهور ایدئولوژی انقلابی اختصاص دارد. در این فصل یکباره از بحث‌های اقتصادی به بحث ایدئولوژی گذر شده است. «ایجاد یک ساختار دولتی به سبک غربی بر مخالفت اجتماعی علما اثر داشت و افزایش نفوذ سیاسی غرب تحت حاکمیت رژیم اقتدارگرای پهلوی موجب بازخوانی و باز احیای ناسیونالیسم اسلامی بالاخص در دهۀ ۱۹۶۰ شد.» نویسنده به جای توضیح بسترهای اجتماعی رشد ایدئولوژی انقلاب و بالاخص نقش ایدئولوژی و اندیشه‌های سوسیالیستی در بازخوانی اسلام – به طور خاص آرای شریعتی - وارد بحث‌هایی چون فقه شیعه و غیره شده است. به‌هرحال سوسیالیسم تخیلی شریعتی به موتور محرکۀ انقلاب تبدیل شد، اما بشیریه به این مساله توجه نکرده است. دلایلی که در این فصل آمده بیشتر سیاسی و روانی هستند تا اجتماعی و اقتصادی. دکتر بشیریه می‌گوید ایجاد ساختار دولتی به سبک غربی باعث مخالفت علما شد و موجب شد نفوذ شاه به دلیل مخالفت علما کم شود. این عکس همه توضیحاتی است که دکتر بشیریه به آن اشاره داشت. این یک توضیح سیاسی و روانی است نه اقتصادی و اجتماعی.

 

۱۱) استفاده از مدل‌های مختلف، دیویس و پولانزاس که اولی بستری روانی دارد و دومی ساختارگرایانه باعث شده که اتصال بین بخش‌های مختلف قطع شود. جایی از علت مخالفت و بروز انقلاب می‌گوید که به وضعیت ذهنی بستگی دارد، مثلا محرومیت نسبی ممکن است در اثر مقایسه بوجود بیاید. این نظریه روان‌شناختی بستر معرفتی کاملاً متفاوتی از نظریه پولانزاس دارد. به عبارت دیگر بستر معرفت‌شناختی اولی فردمحور است و بستر دیگری ساختار و کلان است و از هم کاملا متفاوت هستند. جایی هم از نظریه وابستگی و پسااستعماری استفاده کرده که به این اغتشاش مفهومی بیشتر دامن زده است.

 

۱۲) دکتر بشیریه برآمدن انقلاب را مرهون شش عامل می‌داند: بحران اقتصادی، شبکه ۸۰ هزار مسجد، رهبری آیت‌الله خمینی، بازار، اعتصاب عمومی و سیاست آمریکا در قبال شاه مبنی بر فشار اصلاحات و فضای باز سیاسی (فصل پنجم). در اینجا داستان دگرگون می‌شود. تا اینجا داستانی را می‌بینید که فرآیند انقلاب را شرح می‌دهد، مثلا به مباحث رهبری که بیشتر در آرای تیلی مطرح است اشاره‌ای نشده است یا شبکه مساجد که در حوزۀ مباحث شبکه‌های اجتماعی می‌گنجد.

 

۱۳) در جایی که به چگونگی چالش میان تندروها و میانه‌روها اشاره می‌کند کار دکتر بشیریه در نوع خود بسیار ارزنده‌ است ولی در اینجا از نظریه گرامشی استفاده شده است. اما این نظریه در اینجا خیلی معنادار نیست چرا که هژمونی گرامشی محصول یک فرآیند فرهنگی است یعنی چگونه تفکری از راه و مسیر اقداماتی که سبقۀ فرهنگی دارند، هژمون می‌شود. در روایت گرامشی روشنفکران یک طبقه فکر و فرهنگ آن طبقه را تولید و بازتولید میکنند و از طریق جامعه مدنی و بوروکراسی به خورد طبقات دیگر می‌دهند، به گونه‌ای آن‌ها همان‌طور فکر می‌کنند که طبقه مسلط می‌خواهد. این فرآیند رضایتمندانه است و از کانال فرهنگی صورت می‌گیرد درحالیکه در روایت دکتر بشیریه این دوره جابه‌جایی تندروها به جای میانه‌روها همراه با کاربرد زور، خشونت، اسلحه و زندان است.

 

۱۴) در جایی از کتاب (فصل هفتم) از حاکمیت گروه‌های (احزاب) بنیادگرا سخن به میان آمده و گفته می‌شود که «اعضای پیکرۀ جدید حاکم اصولاً بین احزاب بنیادگرای فدائیان اسلام و مجاهدین اسلام ... بودند»، درحالیکه بعد از انقلاب، اعضای هیات‌های موتلفه هستند که به قدرت رسیده‌اند نه فدائیان اسلام و به جای عنوان «مجاهدین انقلاب اسلامی»، هم از کلمه «مجاهدین اسلام» استفاده شده است که برای خواننده ناآشناست.

 

۱۵) دکتر بشیریه دستیابی طرفداران انجمن حجتیه به قدرت را مبنای آغاز دوره ترمیدور در جمهوری اسلامی می‌داند، «تلاش برای لیبرالیزه کردن (اقتصاد)». این برداشت نمی‌تواند درست باشد، زیرا در اندیشۀ برینتون، ترمیدور بازگشت به نظم پیشین است و تفکر انقلابی در پروسه تاریخی کنار می‌رود. ترمیدور ممکن است ده‌ها سال طول کشد و چیزی نیست که به سرعت اتفاق افتد. حتی خیلی‌ها پس از انتخابات سال ۱۳۷۶ گفتند ترمیدور انقلاب ایران آغاز شد اما وقتی آقای احمدی‌نژاد به قدرت بازگشت این پیش‌بینی‌ها ناکام شدند، یعنی اصلاحات خاتمی نتوانست ترمیدور انقلاب ایران باشد. بنابراین می‌توان گفت عملاً در جمهوری اسلامی ترمیدور بر مبنای دستگاه معرفت‌شناسی برینتون، حداقل در دورۀ مورد مطالعۀ این پژوهش اتفاق نیافتاده است.

 

۱۶) در نهایت به نظر می‌رسد که نتیجه‌گیری خوبی از بحث‌های مطرح شده ارائه نشده است. نویسنده نهایتاً بحران اقتصادی عمیق اواسط دهۀ هفتاد میلادی را که منجر به تشدید اقتدارگرایی شاه و شکل‌گیری نوعی رژیم پوپولیستی - فاشیستی شد، منشاء بسیج انقلابی توده‌ای سال‌های ۷۹-۱۹۷۸ می‌داند. بهتر بود که ارزیابی از توان دستگاه معرفت‌شناسی چند وجهی که به وسیلۀ نویسنده برای تبیین تحولات منجر به انقلاب ۵۷ به کار گرفته شده است، ارائه و سپس نتایج تجربی حاصل از این مطالعه بیان می‌شدند.

 

* محمدسالار کسرایی، رئیس دانشگاه آزاد اسلامی واحد قم است.

کلید واژه ها: بشیریه محمدسالار کسرایی انقلاب اسلامی


نظر شما :