تاریخنگاری حسرت- احمد بنی جمالی
استاد دانشگاه و نویسنده کتاب «آشوب»
از چهرههایی که در سالیان گذشته به دفعات مورد این بررسیها قرار گرفتند یکی هم دکتر محمد مصدق است. گره خوردن او به رخداد مهم نهضت ملی شدن نفت و پایان تراژیک او در کودتای ۲۸ مرداد آنقدر هست که انتشار صدها کتاب و هزاران مقاله را در طی این سالها توجیه کند. از طرفی نام و نمادهای او همیشه معیار خط کشیها و مرزبندیهای سیاسی بوده است، نیروهایی هویت، گذشته و آینده خود را با مصدق تعریف کردهاند و جریانهای دیگری سایه او را سنگین و مزاحم یافتهاند. این توجه خاص به مصدق دلایل دیگری هم دارد که به حوادث و رخدادهای سه دهه گذشته مربوط میشود. معلوم بود که نهضت ملی شدن نفت با عنوان یکی از چند رخداد مهم تاریخ معاصر از این بازنگری مصون نخواهد ماند. به تدریج این رویکرد انتقادی، نهضت ملی و آرمانهای آن و صد البته چهره اصلی آن محمد مصدق را زیر تیغ خود گرفت. این البته رویکردی مبارک و لازم در مسیر فاصله گرفتن از تاریخنگاری ایدئولوژیک و تجربهاندوزی برای حرکتهای اصلاحی بعدی بود. بنابراین، با بسیاری از این انتقادها میشود موافق و همراه بود. نقد رادیکالیسم، بیگانه ستیزی، حداکثرخواهی و پوپولیسم نهضت ملی و البته تنزهطلبی، بیبرنامگی و بیعملی مصدق از این جملهاند. مشکل اما از جایی شروع شد که ما خواستیم مسوولیت تمامی شکستهای سیاسی و آرمانهای ناکام خود را بر سر نهضت ملی و مصدق آوار کنیم. اینکه او را به خاطر ملی کردن نفت، مسوول شکلگیری دولت رانتیر و سلطنت مطلقه در یک دهه بعد! بدانیم، از این دست داوریهای تاریخی فراتاریخی است. اینکه از او انتظار داشته باشیم در اوج محبوبیت و اقبال گفتمان چپ و سوسیالیسم در ایران و جهان، سیاستهای لیبرالی در پیش بگیرد و صنعت نفت را به بخش خصوصی (کدام بخشخصوصی!) بسپارد چقدر منصفانه است؟
بدون شک مصدق مهمترین بازیگر سیاست ایران در آن بیست و هفت ماه دراماتیک بوده اما کجا میشود او را شخصیتی یکه و برکنار از تمامی روندها، موقعیتها و گفتارهای مسلط زمانهاش دانست؟ یا زدن برچسب ناخوشایندی چون ناسیونال سوسیالیسم به او و نهضتاش (که معلوم است تداعیکننده چه چیزی است) تنها به استناد آنکه اندیشههایش ترکیبی از ناسیونالیسم بیگانهستیز و برنامه اقتصادی چپ بوده است، کجا با واقعیت سازگار است؟ اصلا کدام جریان و گروههای سیاسی آن سالها از چپ حزب توده تا راست حزب ایران را سراغ دارید که برنامههایش چیزی جز این دو ایدئولوژی و البته ترکیبی از دموکراسیهای خلقی و پوپولیسم را انعکاس داده باشد؟ اتفاقا در همان سالها تنها جریانی که (گیرم به اشتباه) با عنوان لیبرال خوانده و مورد انتقاد قرار میگرفت، همین مصدق و حزب ایران بود. با فحاشیهای حزب توده کاری ندارم، چهره شاخصی چون خلیل ملکی را میگویم که در نقدهایش در شاهد و سپس نیروی سوم، مسامحه مصدق در تدوین و اجرای اصلاحات اقتصادی و اجتماعی را با عنوان لیبرالیسم خطاب میکرد.
فکر میکنم سرچشمه این خطاها در ارزیابی یک موقعیت تاریخی چون نهضت ملی شدن نفت و به محاکمه کشیدن چهره شاخص آن بدون توجه به روندها، ساختارها و گفتارهای مسلط زمانه، بیاعتنایی به آن چیزی است که کروچه صد سال پیش ما را از آن بر حذر داشته بود. اینکه هر تاریخی، تاریخ معاصر است و تاریخنگار باید مراقب درهم تنیدگی و خلط افق زمانه با افق تاریخی مورد پژوهش خود باشد، که نسبت به احساسات، پرسشها و موقعیتهای زمانی و زبانی که او را احاطه کرده حساس و واقف باشد و آنها را بر دوره تاریخی دیگری تحمیل نکند. این واقعیتی است که معلق و معوق ماندن بخشی از آرمانها و مطالبات تاریخی از ما انسانهایی خسته و خشمگین ساخته که نوستالژی و حسرت فرصتهای از دست رفته، آنی راحتش نمیگذارد. ما بدل به تاریخنگاران اندوهگینی شده که برای فهم وضعیت کنونیمان به هر گوشهای از تاریخ معاصر سرک میکشیم و ردپای خطا و شکست را جستوجو میکنیم. این به خودی خود اتفاق خوبی است و راهگشا. اگر و فقط اگر در کاربست معیارهای داوری امروزمان برای برهههای تاریخی دیگر اندکی احتیاط و تحمل نشان دهیم و برای بازیگران و عاملان انسانی نقشی فراخورشان و آنهم در ذیل روندها و فرآیندهای تاریخی قایل شویم. دست آخر اینکه، اگر قرار است برای شخصیتهای تاریخی دادگاهی در کار باشد، باید دادگاهی متناسب با روح زمانه خود آنها باشد.
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :