ظهور و سقوط تروتسکی؛ فرمانده تنهای انقلاب

چه کسی به انقلاب اکتبر خیانت کرد؟
۱۱ آبان ۱۳۹۶ | ۲۰:۳۱ کد : ۸۱۱۴ انقلاب اکتبر ۱۰۰ ساله شد؛ میراث داس و چکش
تروتسکی از همان زمان که به استالین «گورکن انقلاب» لقب داد، در واقع پایان کار خود را رقم می‌زد.
ظهور و سقوط تروتسکی؛ فرمانده تنهای انقلاب
راینر تراوب / ترجمه: محمدعلی فیروزآبادی

 

تاریخ ایرانی: هنگامی که برای نخستین بار به اتهام آشوبگری‌های سوسیالیستی بازداشت شد، ۱۸ سال داشت. او که پسر یک زمین‌دار اوکراینی بود، در آن زمان یعنی در سال ۱۸۷۹ هنوز «لئو برونشتاین» نام داشت. این شورشی جوان از دوران زندان و متعاقب آن تبعید سیبری، برای مطالعات عمیق و کسب دانش استفاده کرد. در همان دوران تبعید، مقاله‌های درخشانش در مطبوعات زیرزمینی را با نام مستعار «قلم» می‌نوشت.

 

پس از چهار سال موفق شد خود را در میان کاه‌های بار زده در ماشین یک روستایی پنهان کرده و فرار کند. برونشتاین جوان، نام یکی از ناظران زندان را برای گذرنامه جعلی خود انتخاب کرد و با همین نام یعنی «تروتسکی» شهرت جهانی یافت، سپس راهی اروپای غربی شد.

 

صبح یکی از روزهای پاییز ۱۹۰۲ زنگ در خانه یکی از هموطنان تبعیدی‌اش را در لندن به صدا درآورد. این شخص همان کسی بود که نوشته تحلیلی مارکسیستی‌اش به نام «توسعه سرمایه‌داری در روسیه» و اثر تبلیغاتی انقلابی‌اش به نام «چه باید کرد؟» مورد علاقه تروتسکی بود؛ تروتسکی این دو اثر را بلعیده بود. تروتسکی از پشت در فریاد زد «قلم اینجاست!» و ولادیمیر ایلیچ لنین که ترسیده بود با عجله از بستر بیرون آمد. از قرار معلوم نه تنها رهبر آینده انقلاب در مورد این میهمان سرزده کنجکاو بود، بلکه تروتسکی نیز به همین اندازه در مورد میزبان کنجکاوی نشان می‌داد.

 

اما اگرچه تروتسکی پرشور و جوان با آن مردی که ۹ سال از او بزرگتر بود، به دلیل اعتقاد به اصول اساسی مارکسیسم پیوندهای زیادی داشت، اما روابط شخصی میان این دو نفر تا بهار ۱۹۱۷ بارها تحت تاثیر مشاجرات سیاسی قرار گرفت. تروتسکی در سال ۱۹۰۴ حملات خود را با هشداری آغاز کرد که در حکم نوعی پیشگویی بود و نحوه مدیریت لنین در حزب را مورد انتقاد قرار می‌داد: «در آغاز کار سازمان حزبی را جایگزین کلیت حزب کردند، سپس کمیته مرکزی را به جای آن سازمان آوردند و در نهایت دیکتاتوری کمیته مرکزی جای همه چیز را می‌گیرد.»

 

هنگامی که در سال ۱۹۰۵ اخبار تجمع در برابر کاخ زمستانی تزار و کشتار مردم دهان‌ به‌ دهان می‌چرخید، تروتسکی ۲۵ ساله تصمیم گرفت به مسکو بازگردد و هنگامی که اعتصاب عمومی در پترزبورگ در اکتبر ۱۹۰۵ ناگهان به شورای منتخب کارگران (شوروی بعدی) ختم شد، او هم از به اصطلاح مخفیگاه خود خارج شد. این سخنران کاریزماتیک که گاه در کسوت شورشی و گاه در کسوت فردی با سخنان نیش‌دار ظاهر می‌شد، به خوبی با زبان طبقه کارگر و کشاورز آشنا بود؛ اما این را نیز می‌دانست که باید شنوندگان شهری و بورژوا را هم تحت تاثیر قرار دهد. این به اصطلاح تریبون مردمی در مدتی کوتاه به دبیرکلی اولین شورای کارگران تاریخ رسید، سخنگویی ۲۰۰ هزار کارگر کارخانجات را بر عهده گرفت و به نطق‌های آتشین خود برای این مخاطبان ادامه داد.

 

وی با توانایی‌ها و شناخت مناسبش از مقتضیات زمان، توانست در میان طبقه زحمتکش جایگاهی ویژه برای خود کسب کند. اگرچه رژیم استبدادی در کمتر از دو ماه برای او مشکل ایجاد کرد؛ اما تروتسکی با آن صدای دل‌نشین و زنگ‌دار در دادگاه به دفاع از خود پرداخت و توانست با همان دفاعیه به هدف خود برسد و به گفته شاهدان عینی آن دادگاه را به تریبونی افسانه‌ای علیه رژیم تزار بدل کند؛ اما با وجود محبوبیت زیاد باز هم حکم تبعید علیه وی صادر شد. البته این بار هم تروتسکی در اولین فرصت موجود فرار کرد و به اروپای غربی رفت.

 

هنگامی که جنگ اول جهانی، همه صبر و شکیبایی طبقه کارگر را در برابر استبداد تزاری به پایان رساند، دوران پادشاهی موروثی در روسیه نیز به سر آمد و در فوریه ۱۹۱۷، یک دولت موقت بورژوا و ضعیف اداره امور کشور را به دست گرفت. بدین ترتیب بار دیگر تروتسکی از تبعید بازگشت و در تابستان ۱۹۱۷ به حزب بلشویک لنین پیوست. این بار نیز باور مشترک این دو نفر به قطعی بودن انقلاب پرولتری توانست بر اختلاف نظرهای گذشته غلبه کند.

 

تروتسکی در سپتامبر ۱۹۱۷ بار دیگر از ریاست کمیته کارگری به دبیرکلی شاخه حزب در پایتخت رسید و کوتاه‌ زمانی بعد، از سوی بلشویک‌ها برای ریاست «کمیته نظامی انقلابی» برگزیده شد؛ بدین ترتیب سازماندهی قیام نوامبر عملا در اختیار تروتسکی قرار گرفت.

 

اما آن دولت انقلابی که نام پیشنهادی تروتسکی یعنی «شورای کمیساریای خلق» را یدک می‌کشید، چگونه می‌توانست در کشوری پهناور، عقب‌افتاده، ویران از جنگ و ملتی که چهارپنجم آن را دهقانان تشکیل می‌دادند، طرح‌های سوسیالیستی خود را محقق کند؟ لازم به ذکر است که بخش اعظم کشاورزان نیز سواد خواندن و نوشتن نداشتند.

 

رهبران به اصطلاح جهانی‌اندیش و جهان‌وطنی انقلاب اکتبر ایمان داشتند که در کوتاه‌ مدت می‌توان یک انقلاب سوسیالیستی در اروپای غربی به راه انداخت. این سناریوی روند واحد و پویای بین‌المللی، توسط شخص تروتسکی و پیش از قیام سال ۱۹۰۵ به عنوان چشم‌انداز سیاسی یک «انقلاب دائمی» مطرح شد و توسعه یافت. لنین نیز بر این باور بود که زنجیره جهانی امپریالیسم در ضعیف‌ترین حلقه خود یعنی روسیه از هم گسسته است. صدور انقلاب به کشورهای توسعه‌یافته همسایه روسیه باید در جهت تحقق آرمان ساخت گام‌ به‌ گام سوسیالیسم صورت می‌گرفت.

 

اما این آرمان در حد یک آرزو باقی ماند. صرف‌نظر از برخی ناآرامی‌های کوتاه‌مدت مانند آنچه در سال‌های ۱۹۱۸ و ۱۹۱۹ در برلین اتفاق افتاد و به قیام اسپارتاکوس برلین شهرت یافت، اکثریت کشورها و اکثریت طبقه کارگر اروپای غربی، اصلاحات را به انقلاب ترجیح می‌دادند؛ اما روسیه بر خلاف همه این کشورها به دلیل همان انقلاب بلشویکی، برای سال‌ها گرفتار جنگ داخلی شد. آن ماموریت غیرممکن یعنی تشکیل یگان‌های جنگی و انقلابی آن هم از دهقانانی که زمانی به عنوان سرباز از خاکریزهای جنگ اول جهانی گریخته بودند، در واقع ایده تروتسکی بود.

 

مردی که زمانی به عنوان نویسنده نام «قلم» را یدک می‌کشید، اینک بنیانگذار و فرمانده کل ارتش سرخ شوروی بود و چهره‌ای کاملا متفاوت از خود به نمایش می‌گذاشت. تروتسکی در نهایت بی‌رحمی فرمان اعدام سربازان فراری را صادر کرد و با ارتش سرخی که شمار افرادش به پنج میلیون نفر افزایش یافته بود به پیروزی رسید؛ اما بهایی که بابت این پیروزی پرداخت شد، بسیار گزاف و وحشتناک بود. به عبارت دیگر در چهار سال نخست پس از انقلاب، هشت تا ده میلیون نفر کشته شدند که این رقم چهار برابر بیشتر از کشته‌شدگان جنگ اول جهانی است. شعار «همه چیز در اختیار شورا» به فراموشی سپرده شد، بخش بزرگی از پرولتاریای حاکم نیز جان خود را بر اثر جنگ داخلی از دست دادند، سیستم زنجیره‌ای و افقی فرماندهی «کمونیسم جنگی» کاملا تغییر یافت و قدرت در انحصار حزب لنین باقی ماند.

 

اقتصاد نابودشده شوروی کمتر از یک‌پنجم دوران پیش از جنگ تولید داشت، به همین خاطر تروتسکی پیشنهاد «نظامی‌سازی کار» و «دولتی‌سازی سندیکاها» را ارائه داد. در داخل حزب نیز چهره یک «کارگر اپوزیسیون» به خود گرفت و تقاضای بازگشت به دموکراسی شورایی را مطرح کرد. در مقابل لنین هم از «علاقه خاص تروتسکی به اقدامات اداری» خرده گرفت و آن را مورد انتقاد شدید قرار داد. در همان زمان یعنی در سال ۱۹۲۱، موج اعتصاب‌ها به مناطق نظامی پتروگراد نیز رسید. خواست این معترضان برپایی «شوراهایی بدون کمونیست‌ها» بود.

 

بدین ترتیب رژیم کمونیستی در آستانه سقوط قرار گرفت و این تروتسکی بود که در مارس ۱۹۲۱ این غائله را در خون خفه کرد. کنگره دهم حزب بلشویک‌ها نیز همزمان نه تنها اپوزیسیون کارگری را محکوم، بلکه با توجه به وضعیت نابسامان موجود، تشکیل هرگونه فراکسیون علیه «کمیته مرکزی تنها حزب قانونی» را نیز ممنوع اعلام می‌کرد؛ اما این خط مشی جدید و عجیب در تضاد کامل با سنت‌های حزبی بود که از آغاز کار با منازعات علنی جناح‌های سیاسی درون خود روبه‌رو بود. تا آن زمان هیچ کس دموکراسی درون‌ حزبی و حقوق اقلیت را زیر سوال نبرده بود.

 

لنین در مارس ۱۹۲۲ برای نخستین بار دچار سکته مغزی شد. در ماه آوریل پست جدید دبیرکلی ایجاد شد و مردی در این پست جای گرفت که تا قبل از آن از جایگاه ویژه‌ای برخوردار نبود. او هم‌سن تروتسکی بود؛ مردی به نام ژوزف جوگاشویلی ملقب به استالین. هنگام مرگ لنین در سال ۱۹۲۴ شمار بلشویک‌هایی که از سال ۱۹۱۷ در حزب حضور داشتند، به شدت کاهش یافته بود و کمتر از یک درصد از اعضای حزب را تشکیل می‌داد. چه کسی می‌توانست در آینده این حزب و روسیه سرخ را اداره و رهبری کند؟

 

در داخل و خارج شوروی ظاهرا همه چیز حکایت از بخت بلند فرمانده ارتش سرخ به عنوان جانشین لنین داشت و یا دست‌کم او را کاندیدای نخست این پست می‌پنداشت؛ اما تروتسکی با وجود سوابق و جایگاهش، در داخل حزب دوستان زیادی نداشت. از قرار معلوم اصرار او برای نظامی‌سازی مشاغل و دولتی کردن سندیکاها به قیمت محبوبیتش تمام شده بود.

 

در سال ۱۹۲۳ «آناتولی لوناچارسکی» که یکی از اعضای دولت انقلابی و به عبارتی وزیر آموزش در کمیساریای خلقی بود، طی مقاله‌ای تصویری ناخوشایند و اغراق‌آمیز از تروتسکی ارائه داد. او ضمن تاکید بر «استعدادهای وافر تروتسکی در دریای بزرگ رویدادهای سیاسی»، از وی به عنوان «شاید بزرگترین سخنران عصر ما» یاد و همزمان به او حمله کرد: «ناتوانی در بروز استعدادهای انسانی و فقدان جذابیت، تروتسکی را به یک تنهایی عمیق کشانده و لنین نیز این مسئله را تایید می‌کرد. او به عنوان یک انسان از گونه زورگویان است و زبانی تند دارد.» نویسنده به همین دلایل نتیجه گرفت: «او حتی برای کارهای کوچک حزبی نیز شایستگی ندارد.»

 

استالین حیله‌گر سکوت پیشه کرده بود و چندان حضور علنی نداشت. او از پست تازه و کلیدی خود یعنی دبیرکلی حزب در جهت جذب سیستماتیک هواداران و زمین‌گیر کردن مخالفان سود می‌برد. استالین برای جلوگیری از روی کار آمدن تروتسکی، به محافل رهبران حزب نزدیک شد و در دفتر سیاسی به دو بلشویک کهنه‌کار و قدیمی یعنی زینوویف و کامنف پیوست؛ به نوعی یک «سه‌گانه» تشکیل داد. این دو نفر اما ظاهرا دبیرکل یا همان استالین را به شدت دست‌کم می‌گرفتند و خبر نداشتند که زمانی در آینده بخش بزرگی از «گارد قدیمی» بلشویک‌ها و از جمله خودشان به دستور استالین و به عنوان «ضد انقلاب» تیرباران خواهند شد.

 

استالین و زینوویف به ویژه برای افسانه‌سازی از «لنینیسم» (واژه‌ای که لنین هرگز آن را بر زبان نیاورد) و خطاناپذیری این الگو و رهبر فقید تلاش زیادی به خرج می‌دهند. پیکر بی‌جان لنین بر خلاف خواست متوفی و بر خلاف خواست بیوه وی به مانند فراعنه مصری مومیایی شد و در یک مقبره به نمایش درآمد. تروتسکی در جریان کنگره موقت حزب در سال ۱۹۲۴ سکوت کرد؛ اما نفرت از نگاهش می‌بارید. او حتی کلمه‌ای در این مورد صحبت نکرد که لنین در بستر مرگ از وی خواسته بود با استالین متحد شود؛ اما در نامه‌ای دیکته‌شده به رهبران حزب در مورد دبیرکل هشدار داد. لنین هشدار داده بود که «استالین قدرت بی‌حد و اندازه‌ای را در دستان خود متمرکز کرده» و باید از این مقام خلع شود.

 

از سوی دیگر استالین در سال ۱۹۲۵ اعلام کرد: از آنجایی که رویای انقلاب جهانی بر باد رفته است باید به «ساخت سوسیالیسم در یک کشور» توجه خاص نشان داد و این خط مشی را مترادف و منطبق بر لنینیسم عنوان کرد. او که خود را وفادارترین شاگرد لنین می‌دانست به شدت علیه «تروتسکیسم» تاخت و آن را دشمن همیشگی حزب معرفی کرد.

 

در حالی که دیکتاتور آینده گام‌ به‌ گام قدرت خود را تثبیت می‌کرد، تروتسکی با تحقیر به وی می‌نگریست، این مرد گرجی را کاملا دست‌کم می‌گرفت و او را بوروکراتی متوسط به شمار می‌آورد؛ اما تازه هنگامی نگران شد که حکم عزل خود از فرماندهی ارتش سرخ در سال ۱۹۲۵ را دریافت کرد. تروتسکی از همان زمانی که در اکتبر ۱۹۲۶ طی اظهاراتی به استالین تاخت و او را «گورکن انقلاب» لقب داد، در واقع پایان کار خود را رقم می‌زد؛ زیرا در کمتر از یک سال یعنی در سال ۱۹۲۷ از حزب و در سال ۱۹۲۹ از کشور اخراج شد.

 

تروتسکی در تبعید نیز همواره به خائنان و «خیانت به انقلاب» حمله می‌کرد. او در کتابی به همین نام خواهان احیای دموکراسی شورایی و سیستم چندحزبی شد. ظاهرا تروتسکی می‌دانست که در بسیاری از ایستگاه‌های زندگی در تبعیدش می‌تواند از شر استالین در امان باشد؛ اما نمی‌تواند از شر ماموران و جاسوسان او خلاصی یابد. هنگامی که حاکم کرملین خبردار شد که تروتسکی در مکزیک زندگی می‌کند و در حال نوشتن زندگی‌نامه او (استالین) است، به سه گروه از یگان‌های مرگ دستورات و ماموریت‌هایی ویژه داد.

 

تروتسکی و همسرش در سال ۱۹۴۰ در یک قلعه بسیار محافظت‌شده در مکزیک زندگی می‌کردند؛ اما ظاهرا ماموران از این قلعه کارآمدی بیشتری داشتند. یکی از این ماموران با منشی تروتسکی رابطه برقرار کرد و به وسیله او به داخل خانه راه یافت. این مامور که خود را یکی از طرفداران پروپاقرص تروتسکی معرفی می‌کرد، طرحی اولیه از یک کتاب با خود داشت. او از استاد ‌خواست نقدی بر آن بنویسد. در همان حال که تروتسکی برای خواندن آن نسخه دست‌نویس روی میز تحریر خم شده بود، «رامون مرکادر» استالینیست متعصب اسپانیایی، چکش مخفی‌شده در زیر کت خود را بیرون کشید و با تمام قدرت بر پشت سر قربانی خود کوبید.

 

بدین ترتیب این تنها تریبون خلق در روز ۲۱ آگوست ۱۹۴۰ جان خود را از دست داد. برای آخرین بار طی پنج روز ۳۰۰ هزار نفر از هواداران لئو تروتسکی از مقابل جنازه وی رژه رفتند. قاتل یعنی مرکادر بازداشت و به زندان طولانی محکوم شد. در سال ۱۹۴۰ به فرمان استالین نشان لنین به مرکادر اعطا گردید و پس از آزادی از زندان در سال ۱۹۶۰ لقب «قهرمان اتحاد جماهیر شوروی» به او تعلق گرفت.

 

 

منبع: اشپیگل

کلید واژه ها: بلشویک کمونیسم لنین شوروی روسیه انقلاب اکتبر تروتسکی استالین


نظر شما :