انقلاب، میراث و در انحصار کسی نیست
جواد مجابی
جمعی از برکنار ماندگان، آنان که چشمان خود را در این هیاهو هنوز از خواب دوشین به انگشتان میمالند میپرسند: چه شد که یک باره ملت صبور و شریف معهود چنین بپاخاست؟ رابطهٔ رهبری روشنفکران و سیاستگزاران با توده چرا و چگونه چنین واژگونه شد؟ چگونه ابوالهول قدرت اینچنین بازیچهٔ کودکان کوی شد و در وزش خشم و نفرین خلق، دفتر اعمالش به باد سپرده شد؟
پاسخها متفاوت است و هر یک بهرهای از حقیقت را در خود دارد:
جمعی رفتار دژخیمانه نظامی- پلیس رژیم را در سرکوب هر جنبش آشکار و رویاروی، باعث آن میدانند که خلق در دورهای طولانی ضرورتا از مبارزه آشکار و رو در رو تحاشی ورزد و در لایههای نهائی قشرها و طبقات آگاه خود فکر و عمل انقلابیاش را کارساز نبردی پیگیر کند. و سلاح اندیشه و عمل را برای روز انتقام صیقل دهد.
گروهی کجتابی و بیپایگی رژیم را در وابسته بودن اقتصادی و سیاسیاش به غرب و شرق میشمرند و سیاست موازنهٔ مثبت را که «به هر مدعی قوی امتیازی ببخش تا راحتت بگذارد» دلیل سقوط محترم نمایندگان سیاسی بورژوازی دلال میدانند و برآنند که آن برنامههای کاذب جاهطلبانه، آن اصلاحات بیپایهٔ حکیم فرموده، آن تاراج آشکارای بیتالمال، آن قرطاس بازیهای فاسد و رفتار ضدملی، عاقبتی چنین را بناچار در فرجام خود داشت. در واقع وابسته نگهداشتن کشور از نظر سیاسی و اقتصادی به امپریالیسم جهانخواره و سرکوب حرکات مختار ملت و نفی ارزشهای آئینی و فرهنگی قومی کهن و جلوگیری از هرگونه تظاهر مخالفتآمیز خلق ضرورتا به چنین جائی میرسید که رژیم مرگ خود را در بطن خویش بپرورد. به تعبیری روشنتر پس از کودتای ۲۸ مرداد رژیم که میدانست پایگاهی در میان ملت ندارد و جنبش رزمندگان آزادیخواه و استقلالطلب را رویاروی خود میدید به یاری بیگانگان استعمارگر که منافعی بصورت «پایگاه» و «بازار» در اینجا میخواستند شبکهٔ عظیمی از خشونت و وحشت را به کمک جاسوسان و دژخیمان داخلی و خارجیاش برقرار کرد که هدفشان دگرگونی مسخ کنندهٔ تمام بنیادهای اخلاقی، سیاسی و اقتصادی کشور در معادلهای بود که در سوی دیگر آن تاراج ذخائر زیرزمینی و سرمایههای مادی و معنوی کشور توسط اجانب و وابستگان داخلی آنها میسر میشد و این اختناق و خفقان همه سویه حاصلش پدید آمدن وضعی در کشور بود که آن را گورستان آرامش نامیدند. زمامداران نوکیسه و نوپا، تاریخ این نیم قرن را سادهلوحانه بسود خود تغییر میدادند. موافقان که حسابشان معلوم بود و سر در آخور چپاول و قدرت داشتند نظام حاکم، مخالفان را نیز با پوزهبند قدرت به آب و علیق نفت رساند، آنها را که میتوانستند برده زر و سیم کردند و آنها را که نتوانستند بفریبند به کند و زنجیر ساواک بستند یا به ورطهٔ فراموشی و دقمرگی افکندند، یا دم مسلسل گذاشتند. اما زمان بسود آنها نبود و سرانجام دوران تجمل و عشرت و ریاکاری و خودکامگی سرآمد و اساس آن روابط چنان از هم گسیخت که یکی مرد و یکی مردار شد، یکی هم به غضب خدا گرفتار شد.
در جوار این بروزات خودکامگی و وابستگی، تاریخ دیگری با خون و خشم پنهانی و در اعماق نوشته میشد. جنبش خلق پنهانی بود چنانکه حتی بسیاری از روشنفکران لیبرال را نیز از حرکات واقعی جنبش آگاهی نبود.
توده که زخمی گران از رژیم فاسد و فاجر خورده بود از رهنمودهای روشنفکران نیز کمابیش قطع امید کرده بود چرا که بسیار بارها عشوهها و کجدار مریزهایشان را بقدرت حاکم دیده و دل از آن جمع بریده بود. ناگفته نماند که اولین ضربه رژیم بر جامعهٔ روشنفکری در جناحهای متفاوتش فرود آمد. جمعی از آنان پس از درک ضربهٔ گیج کننده، مقهور قدرت قاهر شدند، جمعی انزوا اختیار کردند البته انزوایشان بمعنای عدم شرکت در حکومتهای جابر بود اما هیچگاه از خلق کناره نجستند. در غنای فرهنگی این ملت کوشیدند در ارتباط با امروز و فردای جامعه انقلابی از ذهن خلاق و دانش خلقی خود بهرهها به امت رساندند. جمعی بیارتباط با خلق به زندگی بیربط خود ادامه دادند، جمعی شیفتهٔ افکار دور و دراز خویش چشم بر واقعیت اینجا و اکنون بستند و به امید نزول صلح جهانگیر فردا نشستند. گروهی سیاست صبر و انتظار پیشه کردند. اما آنان که مجاهدان و مبارزان همبسته با خلق بودند براهی که جز مرگ خونین بخاطر آزادی و استقلال در پایان آن نبود شتافتند. گرچه مردانه کاری کردند کارستان و اکنون این خیزش عظیم ثمرهٔ آن خونهای مدفون در حافظهٔ ملت است. جز این گروه جانبازان که آگاهانه دیروز به چشم بصیرت فردا را که امروز ملت ما باشد در چشمانداز خود داشتند و سرنوشت آنها در زندانها و جوخههای سحرگاهی و تبعید رقم زده میشد. دریغا که روشنفکران مجلسی در فضای مردابداری که رژیم تدارک کرده بود غرقه در تضاد آشکارای اندیشه و عمل خود، بیشتر از خود و برای خود میگفتند و مینوشتند و میساختند. عبثتر اینکه پوچگرائی و نومیدیشان را نیز پیامی کرده بودند تا با ستمدیدگان و اکثریت خاموش در میان نهند و حیرت میکردند چرا خلق پذیرای پیام آنان نیست.
هرچه دروغها و جنایات و فضیحتهای رژیم تابع و تابعان رژیم گستردهتر و آشکارتر میشد، بهمان نسبت جوش و خروش انقلابی اکثریت خاموش شعلهورتر میشد. خلق بدنبال پناهگاهی برای تبادل فکر و توجیه عمل بود. چون بنظر کارگزاری رژیم فاتحهٔ مذهب بعنوان نهادی ارتجاعی خوانده شده بود. ابلهانه تصور میکردند که دیگر مسجد و محراب و منبر برایشان خطری در برندارد. خلق هوشیار از این پناهگاه سود جست، اقشار گوناگون، خاصه زحتمکشان شهری و روستائی، پیشهوران، کارگران و کارمندان متوسط الحال و بازاریان که جمیعاً قربانی نظام غلط اقتصادی و سیاسی وابسته به بیگانه بودند خانهٔ خدا را بهترین عرصه برای فشردهتر کردن صف متحد خود علیه ظلم و فساد نظام ویرانگر یافتند و آن راهحل مناسب را که قوم ایرانی هر جا و هر طور باشد به ضرورت میجوید این بار نیز یافتند.
این بار طبعاً خشم انقلابی مردم هالهای مذهبی و پوششی سنتی یافت و تضادها در خدمت وحدت هدف نادیده گرفته شد. مسجد مدرسهٔ انقلاب شد، به تدریج و ضرورتاً رهبران عالیقدر مذهبی آگاهانه و داهیانه با ایجاد یک دگرگونی عمیق در عملکرد دنیائی دین، و تدوین ایدئولوژی «مبارزه» در متن یک آئین انقلابی تودهربا، توانستند خیل پریشان ستمدیدگان را به صفی متحد و جمعی مؤمن برای نبرد با نظام قاهر و مسلط بدل کنند و سررشتهٔ این جنبش را به دست گیرند و دین و عدالت را پرچم خونین مبارزهای کند که در اتحادی شگفتیآور شکل گرفته است و اکنون در آستانهٔ پیروزی حق بر باطل اهتزازی عالمگیر دارد.
مقدمه طولانی شد، اصل مطلب را که انگیزهٔ نگارش این وجیزه است خلاصه میکنم که مفصلش بماند برای بعد. به دو نکته اشاره میکنم: نخست اینکه با توجه به مقدمهٔ بالا، پیداست که این انقلاب میراث یک گروه و یک حزب یا سهم خاص یک قشر و طبقه یا آئین معین نیست. این انقلاب حاصل مبارزهٔ تمام قشرها و طبقات رزمندهایست که تاکنون بدون در نظر گرفتن اختلافات و تضادهای عقیدتی برادرانه، مردانه در کنار هم علیه ظالمان و تاراجگران هستی خود جنگیدهاند.
در واقع آنچه تاکنون بدست آمده حاصل کوشش تمام اقشار و طبقات اعم از مذهبی و غیرمذهبی است پس منحصر کردن آن به یک گروه یا اعتقاد و عقیدهٔ خاص بمنزلهٔ نفی مبارزات و مجاهدتهای دیگران در این همبستگی و پیکار است و این رفتار نه شایستهٔ آزادگان این مبارزهٔ درخشان ملی است و نه بایستهٔ این نبردی که در آن ما برای آزادی و برابری میجنگیم. آن آزادی که من آزاد باشم حرفم را بزنم و تو هم آزاد باشی حرفت را بزنی و تا وقتی که عمل من مضر به عالم تو نبود بگذاری عمل ما در کنار شما شکل بگیرد و حق خود را بطلبد. چرا که نه آزادی در انحصار کسی تواند بود و نه وطن و انقلاب و دمکراسی در گروی مطالبات یک گروه یا حزب خاص است مگر آنکه اکثریت ملت ایران بر آن راه و رسم معقول و ضروری بگونهای دمکراتیک صحه نهد و آن راه و رسم را برای همه در زمانی کوتاه یا دراز مجاز شمارد.
پس تا دستاوردهای انقلاب حاصل نشده، بر سر تقسیم میراث و غنائم آن بجان هم نیافتیم چرا که در جدال سادهدلانهٔ برادران همواره برد با دشمن تفرقهاندازی است که در کمین این معرکه هشیار نشسته است اما چه کنیم که این تفرقه پیش نیاید؟ چه کنیم که پیروزی نهائی با دشمن که گاه مستبد قدیم و گاه مستعمرهچی جدید است نباشد.
اینجا من بر آن آگاهی انقلابی تأکید میکنم که نیازی به انقلاب واقعی در سطح آگاهیهای تودههاست و اشاره میکنم که در این مبارزه، جنبش رویاروی نظامی قرار گرفته است که جانمایههای درهم ریختگی حاصل از فساد و بیداد را در بطن خود دارد، پوسیده است، کافی است بتوانی خوب بتکانیش تا فرو ریزد. شاید اِنهدام این نظام طبیعی باشد اما زمان میخواهد: نظام قائم بر یک دو آدم نیست مجموعهای از صور و اسباب است، نهادها و بنیادهای خودش را دارد که حیاتشان بسته به حیات نظام است پس برای حفظ زندگی خود بهر قیمت خواهند جنگید.
برای فرو ریختن یک نظام فاسد، بوجود آوردن یک نظام نوین ضرورت دارد که در گروی تشکیلات و تجهیزاتی است که آن را در محورهای سیاسی، صنفی، نظامی و فرهنگیاش استوار میدارد. اگر در هر یک از ارکان این نظام جدید که پیشنهاد شده و پذیرفتهٔ جنبش مبارز است فتوری راه یابد جدال به سود نظام کهن تمام خواهد شد.
هیچ جنبشی هر چند عظیم از دروازهٔ پیروزی تاریخیاش نخواهد گذشت مگر اینکه خود را برای پیروزی و بدست گرفتن قدرت، متشکل و مجهز و آسیبناپذیر کرده باشد. تجربه تلخ سال ۳۲ بما نشان داده که درگیریهای پوچ فرقهای، درهم شکستن صف متحد خلق، گریز از محور اساسی جنبش که استقلال و آزادی وطن بود به نابودی و متلاشی شدن گروههای چپ و راست انجامید.
اما پیش از آنکه آن اختلافات و هوچیگریها و تفرقهها و انشعابهای جاهطلبانه و فرصت جویانه که دست استعمار در پس بازیهایشان بود و نهضت ملی را به شکست ناجوانمردانهای سوق دهد در مرگ جنبش مؤثر باشد، نبودن تشکیلات ضروری و مجهز و آیندهنگر، آن نهضت را با شکست قرین کرد. مردم که در تشکیلاتی لازم برای جنبش مسلحانه و مبارزه با استبداد و استعمار آماده نبودند در آستانهٔ پیروزی ظاهری هریک به خیال دخالت مؤثر دیگری دست روی دست گذاشت تا ترکیبی از یک چک چند میلیون دلاری و پانصد ولگرد برانگیخته و چند ژنرال حمایت شده و ستونی از نابخردان مجهز کاری کردند که ثمرهٔ مبارزه با حمایت آن همه مردم و آن همه تلاش ملیون هبا و هدر شد، از تاریخ درس بگیریم وگرنه از ما عبرت خواهند آموخت.
نظر شما :