گزارش لحظه به لحظه از عملیات تهاجمی کماندوهای آمریکایی به طبس
هیچکس نمیدانست در آن شب بهاری چرا نورافکنهای استادیوم شهید شیرودی تا سحرگاه همچنان روشن مانده بود. در حقیقت آن شب، چهارم اردیبهشتماه سال ۵۹، دست یک ناشناس مرموز، کلید نورافکنهای چهارسوی ورزشگاه را روی علامت سرخ «روشن» ثابت نگه داشته بود تا در پرتو خیرهکنندهاش «عملیات تهاجمی نجات» توسط کماندوهای آمریکایی در قلب تهران به انجام برسد.
در سمت غرب این دایره روشن، آن سوی خیابان دکتر مفتح (روزولت سابق) در حصار بلند دیوارها ۵۰ گروگان آمریکایی نگهداری میشدند که قرار بود «عملیات تهاجمی نجات» برای ربودن آنها انجام گیرد. افراد گروه حمله ۹۰ نفر کماندو از لشکر ویژه هوا - زمین آمریکا به شمار میآمدند که به طور سری و محرمانه مدت پنج ماه تمام در صحراهای سوزان آریزونا آموزش دیده بودند. «تیم نجات» گروگانها از چهار
گروه تشکیل میشد که به گروههای اقدام و نجات تقسیم میشدند.
دومین نقطه روشن
شب بهاری چهارم اردیبهشت همانگونه که خیابان مقابل دروازه استادیوم شیرودی تهران در پرتو نورافکنهای زمین فوتبال در روشنی و سکوت ابهامآمیزی مانده بود، در بیابانهای طبس، یک فرودگاه متروک و دورافتاده هم در نور مهتاب روشن و وهمانگیز مینمود. در چنین شبی قرار بود در این فرودگاه خاکی و فراموششده «عملیات تهاجمی نجات» توسط کماندوهای آمریکا اجرا شود اما هیچکس نمیدانست که یکی دو ساعت بعد، گستره یک فرودگاه در انزوامانده، به یک «جهنم از نوع آمریکایی» مبدل میشود.
روشنی نورافکنها در استادیوم شیرودی و انتخاب چنین شب مهتابی در کویر طبس بیدلیل نبود، چون این دو نقطه دور از هم، میبایست صحنه اجرای دو مرحله از «عملیات گروه نجات» آمریکاییان باشد که با ۶ هواپیمای غولپیکر و ۸ هلیکوپتر جنگنده در راه بودند تا در فرودگاه «پشت بادام» طبس فرود آیند. انتخاب چنین شبی در روشنی مهتاب این بود که به عقیده طراحان توطئه، معمولاً از توفان و بادهای شن خبری نیست و فضا برای فرود هلیکوپترها و هواپیماهای مهاجم آماده خواهد بود. آن شب سکوت مرموزی بر سراسر بیابان سایه گسترده بود و تنها صدای زمزمه بادی ملایم که در میان گونها و بوتههای خار میپیچید، به گوش میآمد.
فرمان پرواز از کاخ سفید
در همان لحظات، شش هواپیمای سی -۱۳۰ و هشت هلیکوپتر (RH-53D) از دو سوی مرز ایران و از نقطههای کور رادارها وارد خاک کشورمان شده بودند و بر فراز بیابان و دشتها پرواز میکردند. مقصد این پرندگان جنگنده، صحرای طبس و همین فرودگاه از یاد رفته بود. فرمان پروازشان از درون کاخ سفید توسط جیمی کارتر، رئیسجمهور وقت آمریکا صادر شده بود: «بروید…» این کلمه رمز، در یک لحظه به ناو جنگی و اتمی «نیمیتز» در نزدیکی سواحل ایران و یک پایگاه نظامی آمریکا در یکی از کشورهای خاورمیانه (احتمالاً در مصر) رسیده بود. پیام رمز «بروید» نشانه آغاز پرواز هلیکوپترها و هواپیماها بود. هشت هلیکوپتر دو به دو از عرشه ناو هواپیمابر «نیمیتز» که در دریای عمان لنگر انداخته بود، به آسمان برخاستند و راه بیابانهای شمال شرقی ایران را در پیش گرفتند تا از فراز کویر بگذرند و به بیابانهای «پشت بادام» برسند. یک راه طولانی که بنزین ذخیره هر کدام، تا رسیدن به مقصد تمام میشد. خلبانان این هلیکوپترهای (RH-53D) سیکورسکی که از بهترین نوع هلیکوپترهای جنگی آمریکا به شمار میآیند، دستور اکید داشتند که در طول مسیر با چراغهای خاموش پرواز کنند تا از تعقیب جنگندههای مهاجم در امان باشند. در عوض به زیر بدنه آنها یک دستگاه اشعه مادون قرمز متصل شده بود تا به خلبان دید کافی برای پرواز و فرود در مقصد بدهد.
پس از صدور فرمان رمز «بروید» شش هواپیمای سی -۱۳۰ نیز از یک فرودگاه نظامی به پرواز درآمدند تا همراه با هلیکوپترها در فرودگاه «پشت بادام» فرود آیند. سرنشینان ۳ فروند هواپیما ۹۰ کماندوی نظامی ارتش آمریکا بودند که به تپانچههای صداخفهکن و اسلحه مخوف شیمیایی بیهوشکننده مجهز بودند. آنها ماموریت داشتند که در حمله به سفارت سابق آمریکا پنجاه گروگان به اسارت گرفته شده در آن را نجات دهند. ۳ فروند هواپیمای دیگر حامل مخزنهای بنزین بودند تا در صحرای طبس به هلیکوپترهای خالی از بنزین سوخت برسانند.
ساعت ۱۰:۳۵ شب - صحرای طبس
اولین هواپیمای سی -۱۳۰ در آسمان پرستاره کویر طبس ظاهر شد و چند لحظه بعد در فرودگاه «پشت بادام» فرود آمد. در آن وقت شب سکوت مرگباری سراسر بیابان را فراگرفته بود و جاده بلند طبس - یزد که از کنار فرودگاه متروک میگذشت، لخت و خالی در زیر نور ماه مثل پوست رهاشده یک مار به نظر میآمد. خلبان پس از بررسی وضع منطقه، با بیسیم به دیگر خلبانانی که در راه بودند، خبر داد که میتوانند فرود بیایند. پیام این بود: موقعیت برای فرود مناسب است و در جاده رفتوآمدی به چشم نمیخورد. هواپیماها در ارتفاع ۱۵۰ پایی و پایینترین حد پرواز، از نقطههای کور رادار ایران گذشته و بیابانهای ایران را درمینوردید و درست یک ساعت پس از ارسال این پیام بر فراز فرودگاه «پشت بادام» رسیدند. این فرودگاه متروک برای آنان نامشخص نبود؛ چرا که نقشهای از آن در یکی از تالارهای کاخ سفید بر دیوار نصب شده بود و در همان لحظات کارتر و مردان رئیسجمهور به آن خیره شده بودند. بر روی این نقشه چراغهایی روشن و خاموش میشد تا مردان کاخ سفید، مسیر و موقعیت هواپیماها و هلیکوپترها را زیر نظر بگیرند. یکی از همین نقشهها در آغاز پیروزی انقلاب در میان اسناد و اوراق سری محمود جعفریان، یکی از استراتژیستهای شاه هم پیدا شده بود. جعفریان در مورد این فرودگاه در انزوامانده گفته بود: «این محل توسط سازمان سیا و با نظارت شاه برای استفادههای ضروری ساخته شده است. چندی قبل یکی از افسران پیشنهاد کرده بود آن را ویران کنند. اما شاه گفته بود آمریکاییها باید بدانند که چنین محلی کشف شده، بنابراین نباید به فکر استفاده از آن باشند.»
سرنوشت هلیکوپترها
پنجم اردیبهشتماه سال ۵۹، نیمه شب، ساعت ۱۲:۰۳ دقیقه: هلیکوپترها هم از راه رسیدند اما نه همه آنها. هشت هلیکوپتر وقتی از روی عرشه ناو اتمی «نیمیتز» به پرواز درآمدند، بدون چراغعای روشن و در زیر نور ماه از فراز دریای عمان گذشته، وارد خاک ایران شدند و در کویر در سطح پایینی به پرواز ادامه دادند. اما آنچه که پیشبینی نمیشد، وجود توفان شن بود که ناگهان وزیدن گرفت و فضا به حدی تیره و تار شد که دید خلبانان را با مشکل روبرو کرد. در بیابانهای حوالی کرمان بود که خلبان یکی از هلیکوپترها به فرمانده گروه خبر داد که دچار نقص فنی شده و قادر به ادامه راه نیست و باید به ناو «نیمیتز» بازگردد. پس از طی مسافتی دومین خلبان نیز اطلاع داد که به علت نقص هیدرولیکی نمیتواند پرواز کند. دومین و سومین هلیکوپتر نیز از گروه خارج شدند و هلیکوپترهای باقی مانده به پرواز ادامه دادند.
«آیا این ماموریت با هلیکوپتر قابل اجراست؟» این سوال دلهره ی برای فرمانده عملیات سرهنگ چارلی بکویث بود که میبایست با کاخ سفید در واشنگتن در میان بگذارد. چون برای این عملیات حداقل ۶ هلیکوپتر پیشبینی شده بود، در حالی که اکنون فقط پنج هلیکوپتر آماده پرواز بودند. اما ماموریت هلیکوپترها چه بود؟ آنها میبایست پس از فرود در فرودگاه طبس از هواپیماهای سوخترسان بنزینگیری میکردند و سپس ۹۰ کماندویی را که در هواپیماها انتظار میکشیدند، سوار میکردند و بلافاصله به سوی مخفیگاهی در کوهستانهای گرمسار میبردند. بر فراز بلندترین نقطه کوهستان، برجی از تخته سنگها، روی هم چیده بودند و یک مرد ناشناس نیز چراغ در دست، در تاریکی شب انتظار میکشید تا همه اینها نشانههایی برای راهنمایی هلیکوپترها باشند. در دامنه کوه غارهایی درست شده بود تا هلیکوپترها را پناده دهد. هنگامی که هلیکوپترها از صحرای طبس به این محل میرسیدند، کماندوها باید پیاده میشدند که با کامیونهای سرپوشیده به نقطهای در آن حوالی رهسپار شوند و تا شروع عملیات حمله در انتظار بمانند.
انتظار کماندوها تا لحظه صدور فرمان حمله ادامه مییافت و آنگاه این مهاجمان میبایست به سوی تهران روانه شوند. کماندوها ماموریت داشتند به محض رسیدن به محدوده عملیاتی تهران (سفارت) بسیاری از پاسداران و دانشجویان مستقر در آن را که محافظ گروگانهای آمریکایی بودند، به شهادت برسانند و ۵۰ آمریکایی را که در اسارت آنها بود بربایند. آنگاه هواپیماهای جنگنده آمریکایی بر فراز آسمان تهران به پرواز درمیآمدند و پایگاههای مهم هوایی را بمباران میکردند.
به خلبان هلیکوپترها نیز دستور داده شده بود جهت هماهنگی نیروهای مهاجم و استقرار کماندوها در نقاط حساس عملیاتی (حوالی سفارت) به مدت ۲۱ ساعت درون مخفیگاههای کوهستانی گرمسار پنهان شوند. تعداد ۷ کامیون سرپوشیده هم در همان حوالی آماده بودند که کماندوها با هلیکوپترها از راه برسند تا آنها را شبانه برای انجام «عملیات حمله» به تهران برسانند.
تاجر ایرانی، عامل آمریکا…
همه کامیونها در استتار یک انبار بزرگ سرپوشیده قرار داشتند و این انبار متعلق به یکی از عوامل آمریکا به نام علی اسلامی بود. علی اسلامی که شغل ظاهریش تجارت بود، از ماه پیش با دریافت یک دستور محرمانه ماموریت یافته بود که پناهگاههای کوهستانی را برای پنهان کردن هلیکوپترها آماده کند و با استفاده از چند بولدوزر و تعدادی کارگر، زمینی را برای فرود شبانه هلیکوپترها آماده سازد. او هنگامی که این ماموریت خود را به پایان برد، همراه با زن و فرزندانش راهی آمریکا شد و از مهلکه گریخت. در تدارک وسایل و امکانات لازم برای فراهم آوردن زمینه «عملیات تهاجمی کماندوهای آمریکایی» تنها او نبود، بلکه عوامل جاسوسی و مزدوران دیگری نیز از مدتها قبل دست به کار شده بودند. به عنوان مثال برای انجام این عملیات، از سه روز قبل از اجرای برنامه حمله، توپهای ضد هوایی را از شهرهای تهران (فرودگاه)، مشهد، شیراز و بابلسر که حوزه علمیاتی مزدوران بود، جمعآوری کرده بودند و حتی دست ناشناسی در آن شب حادثه، نورافکنهای استادیوم شیرودی را تا سحر روشن نگه داشته بود تا صحنه عملیات حمله به سفارت را روشن کند.
برنامه عملیات چه بود؟
برنامه عملیات در این صحنه روشن شده از پرتو نورافکنها چنین بود: درست زمانی که هلیکوپترها بر فراز سفارت ظاهر شدند کماندوها احتمالاً وارد عمل شوند و با شلیک گلوله و یا اسلحه شیمیایی ماموران محافظ را بکشند و گروهی را بیهوش کنند و آنگاه ۵۰ گروگان را با خود ببرند. کماندوها به دو تیم تهاجمی تقسیم میشدند، یک گروه کوچک به سوی ساختمان وزارت امور خارجه حرکت میکردند، جایی که بروس لینگن و دو دیپلمات دیگر به صورت گروگان نگهداری میشدند و گروه دوم بودند که عملیات نجات ۵۰ گروگان در سفارت را انجام میدادند.
اسناد سری نشان میدهد که در زمان آغاز حمله میبایست چهار فروند هلیکوپتر در زمین فوتبال سفارت بنشینند و در پایان برنامه حمله، تمامی گروگانها و ۹۰ کماندوی مهاجم را به نقطهای ببرند که هواپیماها در انتظارشان بودند. در آن نقطه همگی سوار بر هواپیماها میشدند تا به بیرون از مرزهای ایران پرواز کنند.
در تمام دوران عملیات هواپیماهای جنگنده نیروی دریایی آمریکا در ناوهای هواپیمابر «نیمیتز» و «کورال سی» در آبهای نزدیک ایران در حال آمادهباش بودند تا در صورت بروز حادثهای به سوی ایران پرواز کنند.
ثانیههای اضطراب
رئیسجمهور آمریکا با چشمانی سرخ و ورمکرده، با چهرهای خوابزده، درحالی که خشم و ترس و ناامیدی در نگاهش موج میزند، در جمع مردانش نشسته است. از گوشه کویر ایران از فرودگاه «پشت بادام» آخرین پیام دریافت شده است. چند لحظه پیش سرهنگ چارلی بکویث، فرمانده عملیات از صحرای طبس این پیام را به یک پست فرماندهی در خاورمیانه مخابره کرده است: «ما فقط پنج هلیکوپتر داریم، احتمال دارد در جریان ماموریت هم تعدادی از هلیکوپترها توانایی پرواز نداشته باشند، اصرار دارم که عملیات نجات متوقف شود. اگر مراحل بعد عملیات متوقف نشود، مجبوریم بعضی از کماندوها و گروگانها را در ایران باقی بگذاریم. منتظر دستور ریاستجمهوری هستم.»
در پست فرماندهی خاورمیانه این پیام را یک سرلشکر خوابزده دریافت میکند و فوراً آن را به مرکز فرماندهی ارتش (پنتاگون) میفرستد. در اتاق فرمان رئیسجمهور در کاخ سفید وقتی این پیام فوری را برای کارتر میخوانند، سکوتی سنگین و آزاردهنده در فضا موج میزند. هارولد براون، وزیر دفاع در مورد وضعیت خطرناک کماندوها توضیحاتی میدهد که همه چشم به رئیسجمهور میدوزند. تصمیم نهایی با اوست. ساعت دیواری اتاق مشاوران رئیسجمهوری ۴:۵۰ دقیقه بعدازظهر (به وقت واشنگتن) را نشان میدهد. در صحرای طبس، شب از نیمه گذشته است. زیر نور ماه هواپیماها و هلیکوپترها چون لاشههای خاکستری هیولا بر جای ماندهاند. کماندوها و خلبانان در انتظار پیام رئیسجمهور هستند. سرهنگ چارلی بکویث سرانجام پیام را دریافت میکند: «این دستور رئیسجمهور است. عملیات را متوقف کنید و برگردید.» سرهنگ با چهرهای رنگپریده، بر پیشانی خود میکوبد و با خشم و یاس فریاد میزند: «خدای من، من دارم شکست میخورم.» آنگاه رو به جمع میکند و دستور میدهد: «هلیکوپترها فوراً سوختگیری کنند و همگی افراد برای پرواز سوار هواپیماها شوند. اوراق سری را منهدم کنید.»
آغاز جهنم آمریکایی
سرهنگ با پریشانی به این سو و آن سو میدود و به همه دستور میدهد، بیآنکه بداند فاجعهای برای او و همه افرادش در راه است. از دور دو چراغ نورانی در چشمانداز جاده خلوت طبس - یزد میدرخشد و هر لحظه نزدیکتر میشود. یکی از کماندوها با وحشت فریاد میزند: «یک اتوبوس داره میاد.» همهمهای در میان جمع میپیچد و هراسی بر چهرهها مینشیند. همه میپرسند: چه باید بکنیم؟
یک اتوبوس به محل نزدیک میشود و دو کماندوی مسلح به وسط جاده میدوند و با تهدید اسلحه راه را بر اتوبوس میبندند. چهل سرنشین اتوبوس وحشتزده نگاهشان میکنند، به گمان اینکه در این بیابان خلوت و تاریک با راهزنان روبرو شده اند. یکی از کماندوها فریاد میزند: «تکان نخورید وگرنه شلیک میکنیم.»
سرهنگ چارلی بکویث مستاصل مانده است و نمیداند چه کند و همه برای کسب دستور چشم به او دوختهاند. سرهنگ میگوید: «باید کسب تکلیف کنم.»
فوراً با پنتاگون تماس میگیرد و پس از شرح ماجرا میپرسد: «با این همه مسافر چه باید کرد؟»، «تمام سرنشینان اتوبوس را سوار هواپیماها بکنند تا به طور موقت از ایران خارج شوند.»
کماندوها به سوی اتوبوس میدوند و به مسافران دستور میدهند که پیاده شوند و همه سرنشینان اتوبوس پایین میآیند و در محاصره کماندوهای مسلح به طرف یکی از هواپیماها به راه میافتند.» فریاد سرهنگ بکویث به گوش میرسد که: «هرچه زودتر هلیکوپترها سوختگیری کنند.» توفان کویری آغاز شده است و تودههای شن در گردباد به هم میپیچد و فضا را هر لحظه تیرهتر میکند.
ملخهای یکی از هلیکوپترها به حرکت در میآید و فضای انباشته از شن را میشکافد تا از زمین برخیزد. هوا بر اثر توفان خاک و شن تیره و تار شده و دید خلبان را به پایینترین حد رسانده، به طوری که قادر به دیدن چند قدمی هلیکوپتر نیست. با سرعت چرخش ملخها هلیکوپتر از زمین بلند میشود اما تیغه فولادی یکی از ملخها به موتور هواپیمایی که در کنارش قرار دارد برخورد میکند و در یک لحظه ناگهان شعلههای آتش همراه با صدای رعدآسای انفجار به آسمان برمیخیزد. یکی از مسافران اتوبوس تعریف میکند: «ما در حال سوار شدن به هواپیما بودیم که شعلههای آتش تمامی محوطه را روشن کرد و صدای انفجار در فضا طنین انداخت.»
مسافر دیگری گفت: «پس از آتشسوزی ما را به حال خود رها کردند که برویم. آتش به سرعت دامن میگسترد و تمامی بدنه هواپیما و هلیکوپتر را در کام خود میکشد. همه مات و حیران بر جای ماندهاند و فقط تماشاگر این صحنه هستند. آنها میدانند سه آمریکایی درون هواپیما و ۵ نفر در هلیکوپتر، میان شعلههای آتش در حال سوختن هستند، اما راه نجاتی نیست. سرهنگ بکویث بر زمین مینشیند و گریهاش میگیرد.
***
در واشنگتن ساعت ۶:۲۱ دقیقه بامداد، جیمی کارتر را از این ماجرا باخبر میکنند. یک ساعت بعد، یک کلمه رمز را به اطلاع رئیسجمهور میرسانند: «رسید». مخابره این پیام، به معنی آن است که تیم شکستخورده آمریکایی، از مرز ایران خارج شده است.
روزنامه ایران - ۷ اردیبهشت ۱۳۷۴
نظر شما :