وداع با خسرو آواز ایران؛ شجریان همجوار فردوسی
گلبانگ شجریان
سرگه بارسقیان
«جان جان»
دقیقاً هزار سال پس از فردوسی؛ در همان سرزمین طوس، در مهر آمد، با مهر ماند و در مهر رفت و آخر در جوار فردوسی آرام گرفت. در همان سالی که مادر ایران آبستن فرزندانی بود که هر یک سرآمد دوران شدند؛ ۱۳۱۹: عباس کیارستمی، احمدرضا احمدی، محمدعلی سپانلو، اسفندیار منفردزاده، انوشیروان روحانی، خسرو سینایی و… در میانه همان سال جنگرسیده و جادوشده، در اول مهر در مشهد در خانه حاجمهدی فرزند حاج علیاکبر طبسی از ملاکان بزرگ مشهد که صدای خوبی داشت و این «ژن هنری سخاوتمندانه به خاندان واریز میشود»؛ از او به پسر و از پسر به نوهها.
«به یاد پدر»
صدایش در کلاس قرائت قرآن پدر میپیچید و در ۱۲ سالگی از رادیو مشهد پخش شد تا سال ۴۶؛ ده سال بعد رتبه نخست مسابقه تلاوت قرآن در ایران را کسب کرد. پدر مذهبی بود و دوست نداشت پسرش آواز بخواند. پدر تربیت خوانندگی به پسر داد و مادر اخلاق را. تعصب در موسیقی را از پدر گرفت و خستگیناپذیری را از مادر. به احترام پدر صدایش در رادیو تهران به نام «سیاوش بیدگانی» پخش شد؛ مانده بود تا فاش شود این صدای سحرآمیز برنامه «گلها» از آن «محمدرضا شجریان» است؛ حنجرهای که ۱۹ نت را راحت اجرا میکرد و برای آواز ۱۵ نت بس است. صدایی که در قدرت و اصالت کم نداشت و معطر بود؛ صدای معطر دیگر نه ربطی به تکنیک دارد و نه قدرت. از درون هنرمند میجوشد و برخاسته از جانمایه فرهنگی و صداقت و محتوای وجودی اوست. از خوانندهای که از برخاستگاه تا زبان کوچک و حتی در حلق، هیچ کاری با صدا نمیکرد تا شنیده شود.
«طریق عشق»
راه آوازخوانی را «لاک پشتی» آمد. اگر میتوانست در موسیقی تحصیل کند و عمرش در کارهایی خارج از حوزه موسیقی و حاشیهای «تلف» نشده بود و شرایط مساعد بود، موسیقیاش چنانکه میخواست «جهانی شده بود؛ مثل پاواروتی»؛ اما با این حال هم یکی از ۵۰ صدای برتر جهان شد و نامزد جایزه گرمی و برنده جایزه ویژه «خداوندگار موسیقی». در جهان او را افسانه موسیقی مشرق خواندند و احیاگر موسیقی سنتی ایران گرچه سنتی به معنای پایبندی به فرم ملودی، حرکات، جملهبندیها نبود و از قالبها استفاده و آن را متحول کرد تا بتواند منظورش را در زمانه خودش بیان کند. «پایبند اصالتها» بود و پاسدار سنتها اما اگر لازم بود سنتی اجرا میکرد. از خواندن تصنیف دیگران ابا داشت و آواز را به همه چیز ترجیح میداد. «چون آواز خلق لحظهای است». در آهنگهایی که برایش ساخته میشد «سختگیر و دشوارپسند» بود، آهنگ «تکاندهنده» او را جذب میکرد.
«پیام نسیم»
برخلاف آنچه درباره او گفتند موسیقی را متعلق به همه مردم میدانست و معتقد بود همه گروههای اجتماعی حق دارند به موسیقیای که میپسندند دسترسی داشته باشند اما با این شرط «باید برای هر گروه و برای هر سلیقه موسیقی ایرانی تولید کنیم، منتهی بهترین را.» تا پایان عمر به این باور وفادار بود که «موسیقیدان باید سطح موسیقی را بالا بیاورد و از این طریق به رشد سطح سلیقه مردم کمک کند.» همیشه میخواست کاری عالی عرضه کند چون در این صورت «موسیقی مورد پسند مردم قرار میگیرد و ارزشهای موسیقایی خود را دارد.» حتی بر این باور شورید که موسیقی باید مورد پسند نخبگان باشد چون معتقد بود «یکی از اهداف هنر، همدلی انسانهاست.»
«ساز قصهگو»
آواز شجریان بیانگر «حس زمانه» بود «افراد باید حس کنند این موسیقی بیانگر زندگی آنهاست.» باورش این بود که بین موسیقی و فضای اجتماعی رابطه برقرار است و قبول نداشت موسیقی ایران، موسیقی غم است چراکه این «به سبب تاریخ پرنشیبوفراز ما و ستمهایی بوده که بر مردم ما روا میداشتهاند وگرنه از آن برای بیان شادی هم میشود استفاده کرد. به موسیقی حمله نکنیم! چون این فرهنگ را منعکس میکند. این فرهنگ هم که نتیجه تاریخ این سرزمین است.»
قبول نداشت به «پایگاه پدری موسیقی» رسیده و میگفت شاگردانش زمانی کسی خواهند شد که «بر شجریان تمرد کنند. اگر از شجریان گذر نکنند فوقش همان تکرار من میشوند.»
«زمستان است»
در کار هنریاش «مثل یک سیاستمدار عمل کرد و هنرش سیاسی بود» اما او هرگز وارد سیاست نشد. به سیاست امیدی نداشت و «عالم سیاست با نهاد او ناهمخوان بود.» به اعتقاد او «موسیقی را باید از انحصار درآورد» و «سیاست آن را منحصر به بخش خاصی میکند.» میگفت «موسیقی همچون آفتاب است که باید بر همه یکسان بتابد.» میخواست «علامت تردید از موسیقی برداشته شود» و بزرگترین کار سیاسی برای هنرمندان ایران را «اعتبار بخشیدن به هنر» میدانست. برای اینکه کارش فراگیرتر شود زیر هیچ چتری نرفت.
«خلوتگزیده»
۳ سال خانهنشین شد تا انگ حزبی بودن از او و گروه چاووش زدوده شود. رفت خانه گلکاری کرد و از آذر ۵۹ کار نکرد. در سال ۵۵ هم بعد از فوت علی برومند، استاد ماهور با رادیو درگیر شد و میگفت رادیو اعتباری برای هنرمندان سالم قائل نبود. با همسایهاش قرار گذاشتند که بروند استرالیا و کشاورزی کنند. از سال قبل دنبال کشاورزی بود و سال ۵۷ زمینی از دولت اجاره کرد که به علت نبود آب رهایش کرد. بعد هم آن همسایه سکته کرد و و طرح رفتن به استرالیا برآب شد. ۲۶ اسفند ۵۵ با محمدرضا لطفی «ابوعطا» خواند و عطای تلویزیون را به لقایش بخشید تا سال ۷۳، که مجدداً به تلویزیون رفت. گروه شیدا هم که در رادیو تلویزیون ملی ایران فعالیت میکردند، فردای جمعه سیاه (۱۷ شهریور ۵۷) با متنی که لطفی نوشت و ابتهاج تلطیفش کرد و به خط شجریان بازنویسی شد، به همکاریاش با رادیو پایان داد.
«ربنا»
تیرماه ۵۸ «ربنا» ی خوانده شدهاش در استودیو از تلویزیون پخش شد و «تیر از کمان دررفت!» تا ۳۰ سال بعد که به رئیس صداوسیما گفت هیچ اثری از او مطلقاً از رادیو و تلویزیون پخش نشود به جز «ربنا» و زعمای جامجم این استثنا را قائل نشدند و «ربنا» رفت در مناظره نامزدهای ریاستجمهوری و سرآخر هم آخرین رمضان با او بسر شد و «ربنا» از رادیو تلویزیون شنیده نشد.
«بیتو بسر نمیشود»
نوروز سال ۹۵ با سری تراشیده از آشناییاش با میهمانی ۱۵ ساله گفت که با او دوست شده بود و آخر سر هم سر بر راه همان دوستی گذاشت و رفت در جوار فردوسی و اخوان ثالث بیاساید.
*عبارات داخل گیومه در متن برگرفته از گفتههای استاد در کتاب «راز مانا» و تیتر و میانتیترها برگرفته از نام آلبومهای ایشان است.
روزنامه ایران / ۱۹ مهر ۹۹
شجریان و ایده ایران
عباس آخوندی
موسیقی و آواز شجریان تکرار سنت نیست، مبدع سنت است و این یعنی ایده ایران. شاید برجستهترین وجه ممیزه استاد شجریان که مایه بلندآوازگی او شد همین توانایی او در افزودن یک ارزشِ نو به سنت است. البته این کارِ خُردی نیست و نیازمند درکی ژرف از تمدن، فرهنگ، هنر و ادبیات ایران است. درکی فراتر از فیزیک و فن و ایمان به جانمایه معرفت و نظمی کهن به او این وسعت اندیشه را داده بود تا در حوزه آواز و موسیقی اقدام به ابداع کند. ابداعی که بر جان ایرانیان و فارسیزبانان نشست و ضمن تازگی، گویی عمری است مردمان با آن آشنا هستند. موسیقی و آواز استاد شجریان به همان اندازه که ریشه در تاریخ ایران دارد، امروزین است. چرا که او جامعه و فراگشتهای آن، موسیقی، شعر، ادبیات و آواز نو را به خوبی میشناخت. از اینرو شجریان صدای غم و شادی و رنج و آسایش مردم امروز ایران بود و چون حلقه وصل گذشته و آینده است او جاودانه است.
شادروان شجریان را نباید تنها خسرو آواز ایران دانست چرا که همزمان ادیبی است که با جوهره تمدن و ادبیات ایران آشناست. با توجه به جایگاه شعر در اندیشه ایرانی و نظام معرفتی ایرانیان، انس و همنشینی او با شعر و شاعران دریچهای برای او به دنیای روشنایی گشوده بود. او مهارت ویژهای در انتخاب شعر و خلق اثر موسیقایی داشت. به سخن دیگر، شجریان غم و شادی مردمان را در آینه ادبیات کهن و امروز ایران جستوجو میکرد و با صدای زیبای خود آنها را بیان میکرد و در آسانسازی تحمل رنجهای روزگار کمک میکرد. بیگمان، انتخاب اشعار از سوی استاد شجریان هیچگاه انتخابی اتفاقی نبوده و درک عمیق وی در این حوزه همواره قابل ملاحظه و مشهود است. به اقتضای حال او با حافظ و سعدی و مولانا همنشین میشد و گاهی نیز به اخوان ثالث، فریدون مشیری، سایه و شفیعی کدکنی همسخن میگشت. صدای شجریان در بستر شرایط اجتماعی و فرهنگی امروز ایران به شعر گذشتگان و معاصران معنی جدید میداد و با مردم همدلی میکرد. از اینرو به گمان من، موسیقی و آواز شجریان تکرار گذشته نیست، مبدع گذشته و حال است.
ایده ایران به مفهوم ابداع مفهوم ایران بدون انقطاع تاریخی است. از این رو، شجریان از شایستهترین کسان برای نمایندگی ایده ایران است. بیتردید در ایران چند هزار یا چند سده پیش نمیتوان زندگی کرد. اما زندگی بالنده در ایران امروز مستلزم آن است که بتوان با استفاده از یک پیوستار تاریخی، پای خود را بر شالوده محکم و استوار فرهنگ و تمدنی کهن گذاشت و با رویارویی خردمندانه با تحولهای تجدد چه در حوزه فلسفه و اندیشه و چه در حوزه تکنیک و فن ایدهای معاصر از ایران آفرید. از این رو، به گمان این قلم، شجریان وقتی از موسیقی، شعر و فرهنگ سخن میگوید به دنبال آن است که به این سرمایهها یک ارزش افزوده جدید بدهد و آن را امروزین کند. همین ارزش افزوده است که شجریان را در پهنه فرهنگ و هنر ایران متمایز میکند.
وجه اجتماعی زندگی شجریان همسنگ حیات حرفهای او با اهمیت است. او همواره خود را با مردم، از مردم و برای مردم میدانست. از این رو، همواره او سعی میکرد فعالیتهای حرفهای خود را با تحولهای اجتماعی همراه کرده و با نبض عمومی جامعه و مردم تنظیم کند. اینجاست که میبینیم او غم و شادی مردم را در هر موقعیتی میفهمد و با آن همراه میشود. نکته مهم در این بستر، جایگاه و موقعیتی است که خسرو آواز ایران برای هنر خویش قائل است. زیبایی در فلسفه و فرهنگ ایرانی نکته کانونی است چرا که زیبایی نماد روشنایی، پاکی و خردمندی است. از این روست که گروهی بر این باورند که شعر، آواز و موسیقی بخشی جداناپذیر از هویت ایرانیان است. البته این معنا سازگار با آموزههای اسلامی است چرا که خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد. به هر روی، شجریان به مفهوم زیبایی و البته مقوله هنر بهعنوان تجلیبخش این زیبایی کاملاً واقف بود و به همین دلیل است که میبینیم هیچگاه هنر خود را مورد معامله و کسب امتیاز قرار نداد و ساحت هنرش را بسیار برتر از سوداگریهای مرسوم قرار داد. به همین اعتبار هم هست که توانست هم ارجمندی هنرش را حفظ کند و هم استقلال نظریاش را. باور او به ارزشهایی نظیر صلح، برادری و یگانگی در همین راستا قابل ارزیابی است. از همین روست که شجریان هیچگاه جامعه را به سمت دوپارگی و شکاف نمیبرد و مدام در پی یافتن بهانههایی برای ایجاد پیوند و دوستی در میان مردم بود.
انتخاب یگانه او برای محل دفنش نیز آغازی در پایان زندگی مادی او بود. شجریان کمتر برای آواز خود از شعر فردوسی سود میجست ولی، انتخاب مجاورت آرامگاه حکیم طوس به آرامگاه خود نشان از عمق تعلق او به ایران و ایراندوستی و ضرورت بازاندیشی درباره ایران بود. گویی او به دنبال این بود که پایان کارش را بازخوانی مجدد فرهنگ، تمدن و جامعه ایرانی بگذارد. یادش گرامی و روانش شاد.
روزنامه ایران / ۱۹ مهر ۹۹
شجریان نماد موسیقی فاخر و هنر مستقل
احسان شریعتی
زندهیاد شجریان در درجه اول یکی از صداهای برتر در جهان در سطح خوانندگان مطرح جهانی همچون پاواروتی و… بود. چنین استعداد خدادادی را از دوره جوانی و وقتی که در مسجدی در مشهد بهشکلی خارقالعاده اذان میگفت، به ارث برده و طبعآزمایی کرده بود؛ تا زمانی که در یونسکو و مجامع بینالمللی به رسمیت شناخته شد. با این کیفیت صدا بود که جزء برترین استادهای آواز موسیقی کلاسیک شد و توانست آن سنت را تا حدود زیادی با بازخوانی و سازهای جدید احیا و نوسازی کند. بنابراین ایشان یکی از نمادهای موسیقی علمی، معنوی یا فاخر ایرانزمین در دوره اخیر بود و این سنت را برای نسل جوان که از نظر ذائقه با دورههای قبل فاصله گرفته بود، دوباره بازسازی کرد؛ بهگونهای که بر زبان نسلهای جوان جاری شد و آنها اشعار شاعران کلاسیک و حتی معاصر را به سبک خواندن او میخواندند. بنابراین اشعار کلاسیک و معاصر مثل حافظ و مولوی و سعدی و… و از نیما به بعد با نوخوانی استاد شجریان به سپهر عمومی منتقل میشد؛ البته در همکاری جریانوار با سازندگان و نوازندگانی همچون لطفی و علیزاده و… و با ابداع سبک و سازهای جدید و پیرایش سنت موسیقیایی که نماد این جریان بود؛ اما علاوه بر جنبه هنری و تخصصی و کیفیت صدا و نحوه خواندن، استاد شجریان از منظر شخصیت اجتماعی نیز ارزشمند بود و هم پیش از انقلاب و هم پس از انقلاب نسبت به قدرت مستقل ماند و تلاش کرد در کنار مردم باشد و به هنرمند رسمی تبدیل نشود.
به همین دلیل بین مردم محبوبیت زیادی پیدا کرد؛ به خصوص در دهه گذشته و از اواخر دهه ۸۰. بنابراین در مجموع ایشان در زمان حیاتش «ارجشناسی» داخلی و بینالمللی پیدا کرد و این محبوبیت بهسبب استقلالش در جامعه هنری بود. به قول ژان لوک گدار هنر (بهویژه سینما) همیشه ابزارها و امکانات و مخارج سنگینی دارد و در بسیاری موارد هزینهها متکی و وابسته به دولت یا قدرتهای مالی میشود، بنابراین مستقل ماندن از این نظر سختتر و ارزشمندتر است. در هر حال استاد شجریان در اوجهایی که داشته و آوازهایی که از ایشان به جا مانده است و همیشه هم باقی خواهد ماند، دردها و آلام جامعه را بازگو کرده؛ به همین دلیل جامعه قدردان اوست. و چون ایشان به شکل رسمی کنار گذاشته و از صداوسیما و نهادهای رسمی حذف شد، واکنش عمومی هم برانگیخته شد و طبیعی بود؛ چراکه این سؤال پیش میآید که جدا از مسائل سیاسی و سلایق فکری اصولاً تبلیغات رسمی کشوری و ملی چرا باید نسبت به ارزشهای فرهنگی و هنری و تاریخی و ملی، قدرشناسی نداشته باشند یا حقایق را بازگو نکنند یا درباره آن سکوت کنند یا گزینشی عمل کنند؟ این موضوع در مورد شخصیتهای دیگر مثل دکتر شریعتی هم صادق است که جدا از تحلیلهای فکری و سیاسی شخصیتهای فرهنگی و تاریخی و ملی و اخلاقیاند که باید همیشه مورد شناسایی رسمی و عمومی قرار گیرند؛ هم از سوی جامعه و هم از سوی دولتها. مثلاً شخصیتهایی علمی مانند دهخدا یا شخصیتی ملی و تاریخی همچون مصدق ارزشها و میراث علمی و متعلق به سرمایه اجتماعی و فرهنگی و نمادین ما هستند که اگر دولتی بخواهد آنها را نفی کند، اعتبار خودش مخدوش میشود. من خود در چند کنسرت ایشان در داخل و خارج شرکت داشتم و چنین برداشت عمومیای را در سطح جهانی و داخلی از کار و هنر شجریان شاهد بودهام و نسل ما در دههها و دورههای گذشته با صدا و آثار او تجربه زیسته داشتهایم و زمرمه و همسرایی کردهایم.
روزنامه شرق / ۱۹ مهر ۹۹
تکرار حکایت تختی برای شجریان
صادق زیباکلام
چه چیزی تختی را سمبل و اسوه کرد؟ تشک کشتی، مدال المپیک ملبورن، ایستادن روی سکوی قهرمانی وزن هفتم جهان؟ شاید؛ شاید اینها تختی را تختی کرد، اما حقیقت آن است که حبیبی، صنعتکاران، سوختهسرایی و خیلی کشتیگیران دیگر به مراتب از تختی بیشتر مدال گرفتند. پرسشی که درباره محمدرضا شجریان هم میتوان تکرار کرد؛ آیا آواز، موسیقی و هنر شجریان، آن جایگاه را که پنجشنبه و جمعه از مقابل بیمارستان جم تا بهشتزهرا و آرامگاه فردوسی بزرگ دیدیم برایش به وجود آورد؟ در اینکه صدای شجریان اسطوره بود، تردید نیست. در اینکه از همان ابتدا که ۵۰ سال پیش از مشهد به تهران آمد فقط و فقط خواند و از موسیقی جدا نشد، باز هم هیچ تردیدی نیست. در اینکه هنر را ابزار ثروتمند شدن، مشهور شدن و کیابیا برای خودش دستوپاکردن قرار نداد نیز شکی نیست، اما این همه شجریان نبود؛ همچنان که کشتی و کسب مدال همه تختی نبود. برای تختی شدن، برای محمدرضا شجریان شدن، باید چیزهای دیگری هم داشت. برای جای گرفتن در قلب مردم باید صفات دیگری هم داشت. وقتی ۶۰ سال پیش در بوئینزهرا زلزله همه چیز را نابود کرد، غلامرضا تختی پشت یک وانت در خیابانهای تهران راه افتاد و یکتنه چندین برابر جمعیت شیروخورشید برای مصیبتدیدگان آن خطه، کمکهای مردمی جمع کرد. آیا اگر همه تیم ملی کشتی ایران آن روز جمع شده بودند، ممکن بود یکصدم تختی بتوانند کمک مردمی کسب کنند؟ بعید به نظر میرسد. وقتی تختی وارد سالن میشد، سالن کشتی منفجر میشد. همان احساسی که مردم نسبت به محمدرضا شجریان پیدا کرده بودند. او هم در زلزله بم که آن خطه را سیاهپوش کرد، برای ساختن آن همه کار کرد. همینها بود که وقتی سازش را برمیداشت و مرغ سحر را ترنم میکرد، قیامت به پا میشد.
برای تختی شدن، برای محمدرضا شجریان شدن، داشتههای دیگری باید؛ باید دلی پاک و صاف داشت، باید با مردم صادق بود و آنان را دوست داشت، با غم ملت اشک ریخت و با شادی آنها به وجد آمد. خیلیها سعی میکنند محبوب شوند، اما نمیتوانند. جمله معروفی است که «بعضیها را میتوان سرگرم کرد، برخی را تا مدتی، اما آنچه مسلم است همه را برای همیشه نمیتوان سرگرم کرد». مشکل آنانی که میخواهند اما نمیتوانند شجریان باشند، دقیقاً همینجاست؛ از جایی دیگر به دل مردم نمینشینند. خیلیها نمیدانند برای تختی یا شجریانشدن، نیازی به شقالقمر کردن نیست. رفتن شجریان به طرف مردم برای ایجاد محبوبیت و کاریزما نبود؛ تمام دلش رفت به سوی مردم و این دقیقاً چیزی بود که مردم فهمیدند؛ مثل شعر فروغ که میگوید کسی میآید / کسی میآید / کسی که در دلش با ماست، در نفسش با ماست، در صدایش با ماست…». تختی و شجریان هم اینگونه بودند؛ مردم احساس کردند قصد بهرهبرداری سیاسی از عواطف و احساساتشان را ندارند و اگر «مردم، مردم» میگویند، نه از سر حب جاه و جلال و به جایی رسیدن است، بلکه واقعاً به مردم باور دارند. مشکل خیلیها این است که متوجه نیستند مردم میفهمند و حس میکنند و حس مردم در بیشتر اوقات، آدرس درست میدهد؛ درست مثل حس به محمدرضا شجریان.
روزنامه شرق / ۱۹ مهر ۹۹
مصاحبهای کمتر دیده شده از استاد شجریان، ۴۳ سال پیش:
هنری که استاد نداشته باشد سرانجامش مرگ است / گاهی آنقدر میخواندم که دیگر نمیتوانستم حرف بزنم
روز شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۵۶ مجله تماشا مصاحبه مفصلی را با محمدرضا شجریان، جوان ۳۷ ساله و خوشصدای موسیقی اصیل ایرانی در رادیو، منتشر کرد، این مصاحبه را یوسف خانعلی گرفت. خانعلی از سیر تا پیاز زندگی شجریان را از او پرسید، از تلاوت قرآن و دوران معلمی تا آوازخوانیاش در رادیو و نام کوچک او که هنوز بر همگان پوشیده بود. همه آن روزها استاد شجریان را با همان نام فامیلی میشناختند و گاهی هم «سیاوش»، نامی که اوایل در رادیو برای خود برگزید که به قول خودش آتش عصبانیت خانواده را شعلهورتر از چیزی که هست نکند، چراکه آنان به شدت مذهبی بودند و دلشان نمیخواست فرزندشان قدم به دنیای موسیقی بگذارد. مشروح سخنان استاد شجریان را در این مصاحبه در پی میخوانید:
اصالتاً مشهدی هستم و در سال ۱۳۱۹ در یک خانواده متوسط و معتقد به شعائر مذهبی به دنیا آمدهام. پدرم صاحب صداست و سالیان سال است که سعی کرده صدایش را در تلاوت قرآن کریم به کار ببرد.
من تحت تاثیر پدرم توانستم با قرآن آشنا بشوم و آن را یاد بگیرم و توانستم در کلاس ششم ابتدایی ساعت درس و جلسات قرآن را به عنوان معلم اداره کنم. این ذوق و شوق در تمام سالهای تحصیل در دبستان و دبیرستان با من همراه بود تا اینکه دوره دبیرستان را به پایان رساندم و به دانشسرا رفتم و بعد معلم شدم. بعد از اینکه به عنوان معلم به استخدام دولت درآمدم به روستایی به نام «رادکان» در بخش چناران که در شانزده – هفده فرسخی مشهد قرار داشت منتقل شدم. سال اول را با دوستی گذراندم که بیشترین حرفهایش با من و یا بیشترین حرفهای من با او بحث و اظهارنظر درباره موسیقی بود. در آن سال، که اولین سال دوری ما از مشهد و از خانواده بود، رادیو تنها انیس و مونس ما به شمار میرفت و به همین دلیل بیشتر وقتها هر دو با هم به برنامههای موسیقی رادیو گوش میدادیم و اغلب هم بحث و گفتوگوی ما درباره موسیقی از همین جا شروع میشد. یادم رفت بگویم که این دوست من آقای ابوالحسن کریمی بود که از کودکی و دوران دبستان و دبیرستان و دانشسرا با هم بودیم.
یک شب آقای کریمی سنتوری را که از یکی از دوستانش گرفته بود با خود به منزل آورد و آن شب من بعد از ساعتها تمرین بالاخره آهنگی را که همیشه زمزمهاش میکردم با سنتور زدم و از همان شب شروع به یاد گرفتن سنتور کردم. یادم هست که در آن سالها یعنی ۱۳۳۶ آقای اکبر گلپایگانی به رادیو آمده بودند و میخواندند و خواندن ایشان سبب شده بود که من تنها برنامههای ایشان را گوش کنم، بلکه بیش از پیش به موسیقی علاقهمند بشوم. البته پیش از ایشان آقایان فاختهای و بنان هم در رادیو بودند که من برنامههای آنها را هم گوش میدادم.
از تلاوت قرآن تا امتحان آواز در رادیو
تا چند سال قبل از این تاریخ در رادیو مشهد قرآن تلاوت میکردم که هنوز هم آن را افتخاری برای خود میدانم. بعدها هم برنامه «اشعار عارفانه» رادیو مشهد را اجرا کردم تا اینکه در سال ۱۳۴۵ به توصیه آقای دکتر شریفی، معاون رادیو مشهد، به تهران آمدم و در شورای موسیقی رادیو امتحان خوانندگی و آواز دادم.
تا آنجا که به خاطرم مانده امتحان در اتاق بزرگی برگزار شد که میگفتند شورای است و تا آنجا که یادم هست برخی از استادان موسیقی از جمله آقایان مختاری، مشیرهمایون شهردار، علی تجویدی و همایون خرم در آن جمع حضور داشتند. وقتی امتحان برگزار شد برخی از این استادان مرا بسیار تشویق کردند و از نحوه ارائه و اجرای من خوششان آمد. یادم هست که آقای علی تجویدی ضمن تشویق از من سؤال کردند که ترانه هم میخوانم یا نه؟ گفتم من فقط آواز میخوانم… آقای تجویدی دیگر چیزی نگفتند و من از اتاق شورای موسیقی بیرون آمدم. نزدیک به دو هفته طول کشید تا جواب امتحان را دریافت کردم. بعد از آن همه رفتن و آمدنها روزی که موفق شدم جواب امتحان را از شورای موسیقی بگیرم، دیدم نوشتهاند: «آقای شجریان بسیار بااستعداد است ولی فعلاً به کار رادیو نمیآید.»
وقتی دیدم در نامه چنین چیزی نوشتهاند خیلی ناراحت شدم و این سؤال برای من پیش آمد که چه علتی وجود دارد که من به درد رادیو نمیخورم؟ در آن چند روزی که در تهران بودم و هر روز برای گرفتن جواب امتحان به رادیو میرفتم با آقای بدیعزاده آشنا شده بودم و ایشان اصرار داشتند در برنامه «شما و رادیو» خوانندگی کنم که البته من هم قبول نکردم. وقتی جواب امتحان را گرفتم، از آنجا که ناراحت بودم و کمی هم ابهام داشت پیش آقای بدیعزاده رفتم و ماجرا را برایشان تعریف کردم. اتفاقاً در همان لحظات آقای تجویدی از اتاق خودش بیرون آمد. آقای بدیعزاده گفت: «پس چرا توی نامهاش نوشتهاید فعلاً به کار رادیو نمیآید؟» آقای تجویدی در جواب گفت: «برای اینکه فعلاً بودجه نداریم و نمیتوانیم به ایشان حقوق بدهیم.»
وقتی آقای تجویدی این حرف را زدند من به حرف آمدم و گفتم: «چه کسی از شما تقاضای پول کرده؟ من از شما خواستم صدایم را امتحان کنید و ببینید به کار رادیو میخورد یا نه؟»
یادم هست که آقای بدیعزاده دوباره رو کرد به آقای تجویدی و گفت: «حالا که خودت هم صدای این جوان را تایید میکنید، پس بردار زیر این نامه بنویس که فعلاً به خاطر نبودن بودجه نمیتوانیم در رادیو از وجود ایشان استفاده کنیم…» به یاد ندارم که آن روز آقای تجویدی چیزی زیر آن نامه نوشت یا نه، ولی یادم هست که از من خواستند یک بار دیگر بروم و امتحان بدهم. دفعه دوم آقای حسینعلی ملاح هم در جلسه شورای موسیقی حضور داشت و ضمن اینکه چند سؤال از من کرد، خواست که یک قطعه ضربی هم بخوانم تا ببیند استعداد من در مورد درک ضرب چگونه است. این جلسه امتحان هم با موفقیت تمام شد و شنیدم که آقای ملاح در پایان امتحان گفت: «ایشان هیچ ایرادی ندارند، منتها باید ببینیم کدام یک از تهیهکنندگان رادیو حاضر هستند از وجود ایشان در برنامههای خود استفاده کنند.»
در همین موقع تصمیم گرفتم نواری از صدای خودم را پیش مرحوم پیرنیا، پایهگذار و مسئول برنامه «گلها»، ببرم. ایشان بعد از گوش کردن نوار مرا خیلی تشویق کردند و حتی گفتند که خودم را برای شرکت در تازهترین برنامه گلها که قصد ضبط آن را دارند آماده کنم. از این حرف آقای پیرنیا خیلی خوشحال شدم. بعد از چند روز برنامه «برگ سبز ۲۱۶» را با سنتور آقای رضا ورزنده در افشاری ضبط کردیم. همین که ضبط این برنامه تمام شد به مشهد برگشتم و آقای پیرنیا به من قول دادند که بنده را به تهران منتقل کنند و در برنامه گلها از من استفاده کنند. اما از بد حادثه بعد از رفتن من به مشهد گویا ایشان به دلیل اختلاف سلیقهای که با رادیو پیدا کرده بودند از رادیو کنار رفتند و به این ترتیب امید من از منتقل شدن به تهران تا حدودی قطع شد ولی آقای محمود فرخ که یکی از شاعران و ادیبهای معروف خراسان هستند باعث شدند که به تهران منتقل بشوم و فعالیتهای موسیقی را شروع کنم. به دلیل کنارهگیری آقای پیرنیا از رادیو کار من در اوایل قدری با اشکال روبهرو شد تا اینکه با استاد احمد عبادی، استاد چیرهدست سهتار، آشنا شدم. این آشنایی سبب شد که من تحت تربیت اخلاقی و هنری ایشان توانستم خیلی چیزها یاد بگیرم و بسیاری از اشکالات موجود در سر راهم را کنار بزنم. حتی روابط ما چنان عمیق شد که حالت پدر و پسر پیدا کرد و من هنوز هم حرمت پدرانه استاد را نگه میدارم و هرگز فراموش نمیکنم که در شناساندن و راهنمایی من ایشان سهم بزرگی داشتند و دارند.
مدتها در خدمت استاد عبادی بودم و هنوز هم هستم. در طول این مدت خیلی چیزها از استاد عبادی یاد گرفتهام. گذشته از استاد عبادی، در همان سالها خدمت آقای اسماعیل مهرتاش هم رفتم که قبل از من آقای منتشری و آقای وفایی هم در کلاس ایشان تحت تعلیم آواز بودند. در همین کلاس خیلی زود توانستم جایی هم خودم باز کنم و آقای مهرتاش هم به همین جهت محبت زیادی به من نشان میدادند. این وضع چند سال طول کشید تا اینکه در سال ۱۳۵۰ با مرحوم نورعلی برومند که در مرکز حفظ و اشاعه موسیقی تدریس میکرد آشنا شدم و مدتی زیر نظر ایشان تعلیم گرفتم. چند سال پیش هم به وسیله آقای فرامرز پایور با استاد عبدالله خان دوامی آشنا شدم و ردیفهای موسیقی را پیش ایشان کار کردم. هنوز هم پیش ایشان هستم و یاد میگیرم چراکه ایشان در مورد موسیقی ایرانی یک دریا آگاهی دارند و همیشه میشود از آگاهیهایشان بهرهها برد. در مورد ردیفهای موسیقی ایرانی به چیزهایی که از ایشان یاد گرفتهام خیلی متکی هستم.
معلم اولیه من هم همین رادیو بود
[…] دوباره درباره روزهایی حرف بزنم که در مشهد بودم و تحصیل و تدریس میکردم؛ من و دوستم آقای کریمی در طول سه سالی که در روستای رادکان بودیم اغلب اوقات تمرین آواز میکردیم. شبها تا دیروقت بیدار میماندیم تا برنامه گلهای رادیو را گوش کنیم. معمولاً ترانههای قدیمی و آوازهای برنامه گلها را تمرین میکردیم. فضای باز روستای رادکان هم خودش کمک میکرد که فارغ از قید و بند محیط بخوانم و تمرین کنم. منظورم از قید و بند محیط این است که وقتی در مشهد بودم، همانطور که گفتم بیشتر قرآن میخواندم و در مجالس مذهبی شرکت میکردم، به همین دلیل وقتی به طرف موسیقی کشیده شدم خیلیها از من رنجیده شدند. آمدنم به روستای رادکان واقعاً فرصتی شد تا بتوانم با فراغت به چیزی بپردازم یا تمرین کنم که دوستش داشتم. گاهی آنقدر میخواندم که دیگر نمیتوانستم حرف بزنم. به طور کلی میتوانم بگویم برنامه گلهای رادیو بود که مرا به موسیقی ایرانی مشتاق کرد و معلم اولیه من هم همین رادیو بود. از آنجا که یاد گرفتن در رادیو یکطرفه است من خیلی چیزها از رادیو یاد گرفته بودم بیآنکه بدانم اسمشان چیست و به همین دلیل دربهدر دنبال کسی میگشتم تا اسم چیزهایی را که یاد گرفته بودم به من یاد بدهد.
چند سال پیش که به اتفاق عدهای از دوستانم به شکار رفته بودم. در روستایی مردی را دیدم که داشت یکی از ترانههای «جاز» رادیو را میخواند. کاری ندارم که آن ترانه را چطور میخواند و آن ترانه چه بود و چه ارزشی داشت ولی میخواهم بگویم همان روز متاسف شدم از اینکه دیدم یک روستایی به جای اینکه ترانههای روستای خودش را بخواند، که میدانیم هر آبادی و هر روستایی فراوان ترانههای محلی بسیار زیبا و دلنشین دارد، ترانهای را میخواند که یک نفر شهری، آن هم شهریِ بیاعتنا به ارزشهای هنر شهر و مملکت خود آن را خوانده بود و بسیار هم مفتضح.
[…] لحظههای زمزمه شاید لحظههای حیرت و تفکر هر کس بوده باشد. فکر میکنم که آن دقایق زمزمه شاید دقایقی باشند که من ضمن خواندن، به خودم و آنچه که در ذهنم میگذرد میاندیشم. شاید هم دقایقی باشند که در عین وجود داشتن هنوز هم آنها را به درستی نشناختهام.
هنری که استاد نداشته باشد سرانجامش مرگ است
[…] برای ارج و احترام گذاشتن به یک استاد، در هر رشته که باشد فرقی نمیکند، معمولاً نمیشود حدی قائل شد. آنچه مسلم است این است که تمام آن رشتهها و هنرهایی محکوم به فنا هستند که استادان آن رشتهها و هنرها از بین رفته باشند. هنری که استاد نداشته باشد سرانجامش مرگ است، چون به همت استادان است که هنر منتقل میشود، تکامل مییابد و میماند. وقتی آنها نباشند این همه هم نخواهند بود؛ بنابراین هرچه استادان هنر، ارج و عزت ببینند آن ارج و عزت را باید تجلیلی دانست که از هنر به عمل آمده است چراکه هنر به تنهایی وجود نداشته و ندارد و از طریق هنرمند است که معنا پیدا میکند. من و شما خیلیها را میشناسیم که به ساز زدن علاقه داشتند و دارند. خیلیها را میشناسیم که ویولن، تار یا سنتور در منزلشان دارند و گاهی هم بر سبیل تفریح و علاقه مینوازند، اما این را هم میدانیم که هیچکدام از این سازها به وسیله هیچیک از این افراد شخصیت پیدا نکردهاند، بلکه شخصیت خودشان را مدیون آنهایی هستند که عمرشان را و سراسر ذوق و زندگیشان را بر سر فراگرفتن آنها و نواختن آنها گذاشتهاند، یعنی همان افرادی که به عنوان هنرمند از آنها یاد میکنیم. پس اگر میگوییم هنر به وسیله هنرمند است که شخصیت و معنا پیدا میکند، با توجه به همین موضوع و مساله است.
استادانی که شاگرد ندارند دیر یا زود از یادها میروند
مهمترین وظیفه شاگرد شاید این باشد که نشان بدهد به ارزشهای هنر و دانش استادش پی برده و به این ترتیب از او و هنرش قدردانی کند. شاگردی که بکوشد گفته استادش را یاد بگیرد در واقع کوشیده است تا دانش استادش را به طور تصاعدی افزایش دهد و به این ترتیب موجبات ماندگاری و دوام آن را فراهم سازد. اگر قبول کنیم که هنرمند به هنرش زنده است، همچنان که هنر به هنرمندش، بنابراین هرچه موجبات ماندگاری دانش یک استاد زودتر و بیشتر فراهم بیاید خودبهخود خدمتی شده است به ماندگاری خود آن استاد و هنرمند. این همان نهایت قدردانی است که یک استاد شایسته آن است و یک شاگرد موظف بر آن. این را هم بگویم استادانی که شاگرد ندارند یا بنا به دلایلی نخواستهاند شاگرد داشته باشند همانهایی هستند که دیر یا زود از یادها رفتهاند و پایدار نماندهاند.
دنبال این هستم که موسیقی ایرانی به مدارس راه یابد
من خودم در حال حاضر دنبال این هدف هستم که موسیقی ایرانی در آینده به دبستانها و دبیرستانها راه پیدا کند. موسیقی اصیل ایرانی این آمادگی و غنا را دارد که چیزهایی قابل پسند و علاقه نوجوانان و جونان را هم داشته باشد. از طریق رنگهای موجود در موسیقی اصیل ایرانی میتوان جوانهایی را که دوستدار موسیقیهای شاد هستند جلب و جذب کرد و بعد از اینکه گوش آنها با فواصل موجود موسیقی ایرانی آشنا شد میتوان مطمئن بود که آنها دیگر غیرممکن است و یا کمتر ممکن است به طرف موسیقیهای مبتذل دیگری کشیده شوند. حتی ممکن است بین همین جوانان کسانی پیدا شوند که بتوانند از بهترین هنرمندان رشته خود شوند.
هنرمند واقعی کاری را انجام میدهد که انجامش از هر کسی برنمیآید
هنرمند واقعی کاری را انجام میدهد که انجام آن از هر کسی برآورده نیست. هنرمند باید نسبت به آنچه از استادانش یاد گرفته وفادار بماند و هرگز فراموش نکند که او با رفتن به پیش استادان، در رشته خود چیزهایی را بیشتر از مردم میداند و به همین دلیل هرگز نباید خودش را در اختیار مردم بگذارد که چه میخواهند تا برایشان بزند یا بخواند. واقعیت این است که آدمها به تعدادشان دارای ذوق و سلیقه هستند و اگر هنرمندی بخواهد خودش را در اختیار آدمها قرار بدهد، در آن صورت باید به سلیقه همه آدمها ساز بزند یا آواز بخواند و چنین چیزی یا اصلاً ممکن نیست و یا ممکن است آن هم به این قیمت که هنرمند، نگران ارزشها و ظرایف و ضوابط هنر خودش نباشد و یا اینکه در «هنری» بودن آنچه ارائه میدهد چنان اصرار نداشته باشد.
همیشه همان کاری را انجام دادهام که به آن اعتقاد داشتم
همین قدر میدانم در حال حاضر هم افسوس هیچ فرصتی را نمیخورم که ممکن است از دست داده باشم، چون همیشه همان کاری را انجام دادهام که به آن اعتقاد داشتم. در حال حاضر میتوانم بگویم تمام سختیها و عذابهای گوناگون زندگی را به شکر خداوند پشت سر گذاشتهام و دیگر بر خلاف سالهای نخست که تازه پا به میدان گذاشته بودم و نیازها و تنگدستیهای متعددی در زندگی فردی و خانوادگی داشتم حالا دیگر به چیزی محتاج نیستم که به خاطر آن تن به بعضی کارها و وسوسهها بدهم. به این دلیل میتوانم با قاطعیت بگویم دیگر غیرممکن است نسبت به آنچه تا حالا عمل کردهام و عقیده داشتهام، بیتوجه بشوم و به راهی بروم که انجامش را در مورد دیگران تایید نکردم و نمیکنم.
همانطور که قبلاً گفتم برای رسیدن به وضعیت امروز خود خیلی چیزها را از دست دادهام بنابراین از دست دادن این [وضعیت] که به قیمت از دست دادن همان [چیزها] به دستم رسیده، تا حدودی غیرممکن است. برای اینکه غیرمعقول هم هست. خوشحال از این هستم که به چیزهایی دست یافتهام که دوستش داشتم و به دنبالش بودم. من به اخلاقیات معتقد بودم و هستم و چون اخلاقیات هم چیزهایی نبودند که بشود به دروغ به داشتن آنها تظاهر کرد، در نتیجه کوشیدم که [آنها را] در واقع داشته باشم. در حال حاضر به این نتیجه رسیدهام که آدم هرچه خودش را کنار بکشد، مخصوصاً از مجالس شبانه که من آنها را حتی خطرناکتر از خواندن در کاباره میدانم، و به هنرش بپردازد بهتر و عاقلانهتر است. در کاباره تنها هنرِ هنرمند خراب میشود، اما در مجالس دیگر این احتمال وجود دارد که هم هنر و هم خود هنرمند خراب بشود.
در سالهای اولیه فعالیتم نام مستعار «سیاوش بیدکانی» را انتخاب کردم
پیش از اینکه اسم کوچکم را بگویم اجازه بدهید عرض کنم که در اوایل گرایشم به سوی موسیقی و خوانندگی بسیار مراقب بودم خانوادهام را بیشتر از آنچه عصبانی و ناراحت شده بودند عصبانی و ناراحت نکنم. چون پدرم را در مشهد خیلیها میشناختند مردم مشهد به نام «شجریان» تا حدود زیادی آشنا بودند. به همین دلیل بهتر دیدم که در سالهای اول فعالیتم نام «سیاوش بیدکانی» را انتخاب کنم و زیر این نام آواز بخوانم… کمکم «بیدکانی» را هم حذف کردم و نام مستعار بنده به «سیاوش» تبدیل شد و به این ترتیب موضوعی که اصرار داشتم در پرده بماند علنی شد. پدرم وقتی موضوع را فهمید خیلی ناراحت شد ولی بعدها که دید مثل همیشه علاقهمند به معتقدات مذهبی و اخلاقیام نگرانیاش تقلیل پیدا کرد، چون بیشتر از هر چیز نگران عواقب این کار بود و حق هم داشت که نگران باشد. این از ماجرای اسم مستعار بنده، و اما اسم کوچکم که سؤال کردید، «محمدرضا» است. دوره ابتدایی را در مدارس «پانزده بهمن» و «فرخی» و دوره دبیرستان را در دبیرستان «شاهرضا» ی مشهد گذراندهام و بعد هم به دانشسرا رفته و معلم شدهام و حالا هم با نام «شجریان» یا «سیاوش» که هر دو همان محمدرضا شجریان هستند در رادیو و تلویزیون آواز موسیقی اصیل ایرانی میخوانم.
ذات و جوهر صدای قمر و ظلی بین تمام خوانندگان بهتر از دیگران بود
کسانی که استعداد یادگیری موسیقی ایرانی را داشته باشند بدون شک میتوانند از گوش دادن به این قبیل صفحهها [صفحههای قدیمی] هم خیلی یاد بگیرند. البته اگر استاد هم داشته باشند میزان این استفاده چند برابر میشود. من با گوش دادن به این صفحهها از حالتها و سبکهای آنان بسیار استفاده کردهام و میکنم. از مرحوم ظلی هشت صفحه باقی مانده که من هر هشت صفحهاش را دارم. ظلی صدای صاف و خوب و تحریرهای عالی داشت. قمر هم همینطور. من فکر میکنم قمر و ظلی بین تمام خوانندگان از صدایی برخوردار بودند که ذاتش و جوهرش بهتر از صدای دیگران بود. اقبالالسلطنه مهارت عجیبی در خواندن ردیفها داشته و حالا وقتی صفحههایش را گوش میکنیم میبینیم که مثل ساز حاجی علیاکبرخان شهنازی خوانده است و این تسلط اقبالالسلطنه را به دریفهای موسیقی میرساند، به اضافه اینکه یک صدای محکم هم داشته است. طاهرزاده هرچند از نظر قدرت صدا به پای اقبالالسلطنه نمیرسید، ولی از نظر نوع صدا و سلیقهاش در بیان شعر و تحریرها فوقالعاده است…
شرکت در جشن هنر شیراز
آنچه برای من همیشه مطرح بوده و هست این است که در جایی شرکت کنم که موسیقی در متن باشد و نه در حاشیه. هیچ وقت نتوانستهام به خاطر سرگرمی یک عده به جایی بروم و برنامه اجرا کنم، چون این کار با روحیه من جور نبوده است. همیشه ترجیح دادهام به جایی بروم که آن عده به خاطر من و برنامهام آمده باشند. همیشه احترام این گروه از مردم را شناختهام و نگه داشتهام و برای ارائه بهترین کار، بیشترین تلاشم را کردهام. جشن هنر شیراز یکی از این مکانهاست. هربار که در آنجا برنامه داشتم راضی بودم و راضی برگشتم، چراکه شنوندگانش به اراده خود و به عشق و علاقه خود آنجا میآمدند.
در حال حاضر کارمند رسمی رادیو تلویزیون ملی ایران هستم
اوایل که به تهران آمدم به همان معلمی مشغول بودم ولی چون تدریس در تهران مشکلتر از آن بود که فکرش را میکردم بنابراین در همان اوایل خودم را به وزارت منابع طبیعی منتقل کردم. در این وزارتخانه بودم تا سال گذشته که با پیشنهاد خودم از آنجا به سازمان رادیو تلویزیون منتقل شدم و در حال حاضر به عنوان محقق و تعلیمدهنده آواز، کارمند رسمی سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران هستم.
در حال حاضر در واحد موسیقی رادیو ایران سه کلاس برگزار میشود که در یکی از آنها آقای ادیب خوانساری آواز تدریس میکنند. در کلاس دیگر آقای عبدالعلی وزیری ترانهخوانی و سُلفژ را با شاگردان کار میکنند. در کلاس دیگر هم من تدریس میکنم و سبک کارم از این قرار است که از همان آغاز آواز را همراه حالاتش به شاگردان تعلیم میدهم.
مصاحبهای کمتر دیده شده از استاد شجریان در سال ۱۳۷۱:
آنقدر خسته شدهام که میتوانم بگویم به جان آمدهام؛ به همین خاطر اکثراً گوشهگیری میکنم
در مهرماه سال ۱۳۷۱ مجله نوید فضیلت در شماره ششم خود به مناسبت تولد محمدرضا شجریان مصاحبهای را با ایشان منتشر کرد. در این مصاحبه شجریان از سنگاندازیهایی که برای برگزاری کنسرتهایش میشود، تا وضعیت نابسامان دو هنرستان موسیقی تهران زبان به گله گشود و از وضعیت موسیقی اصیل ایرانی در آن شرایط به شدت اظهار تاسف کرد. مشروح این مصاحبه را در پی میخوانید:
آقای شجریان، با خوشحالی از یافتن و دیدار شما، به اطلاعتان میرسانیم که انگیزه این گفتوگو آن است که چنانچه خودتان به خوبی واقف هستید اکثر مردم و از جمله هنردوستان و موسیقیشناسان شما را خیلی دوست دارند اما کمتر شما را میبینند و چون در این مورد مرتباً از ما سؤال میکنند، بنابراین علاقهمند هستیم جوابی از شما بشونیم، به خصوص که مرتباً و بارها خودتان را «خاک راه مردم ایران» خواندهاید، ولی مردم که خاک را زیر پایشان احساس میکنند، دستشان به شما نمیرسد. در این باره چه میگویید؟
با نهایت ادب و تواضع و در همان حال، بار دیگر مراتب افتخار و سپاس قلبی خودم را از تمام ابراز محبتها و اظهار لطفهای عموم هموطنان ارجمندم یادآور میشوم و به اطلاع میرسانم در هر شرایطی که ممکن باشد سعی میکنم با افراد و طبقات مختلف که حامی و حافظ من و امثال من ناچیز هستند در تماس باشم. اما من یک نفرم و برای دیدار هزاران نفر در سراسر کشور عزیزم چه میتوانم بکنم که به حد ذرهای در مقابل دریای مهر و محبت آنها ابراز وجود نمایم، جز اینکه در روی صحنههای کنسرت با ایشان مواجه شوم و به نیروی لطف و تشویق آنها برایشان بخوانم و از عنایت بیشترشان برخوردار شوم. افسوس که در این مورد امکانات بسیار ناچیز است زیرا بعد از انقلاب تا به حال که این همه کارهای ساختمانی و عمرانی انجام شده حتی یک سالن کنسرت هم ساخته نشده است. البته من و گروهی از هنرمندان چه بسیار که در این مورد تذکر داده و اعلام همکاری کردهایم و متاسفانه هیچ گاه جوابی دریافت نداشتهایم.
وقتی در فرهنگسرای بهمن تهران کنسرت گذاشتم چند بار به وسیله دوستانم به آقای شهردار تهران پیشنهاد دادم زمینی در اختیار ما بگذارند تا یک سالن کنسرت در تهران بسازیم و من هم مانند بسیاری از هنرمندان برنامههایی را اجرا کنم و حتی کمکهای شخصی بکنم تا امکانات مالی مناسبی فراهم آید برای ساخته شدن یک جای مناسب در تهران برای اجرای کنسرت، ولی هیچکس به این حرفها توجه نداشته و ندارد. شاید تعجب کنید از اینکه بشونید ما علاقه داریم و میخواهیم از سالنهای ورزشی برای برگزاری کنسرت استفاده کنیم اما موافقت نمیکنند.
در اسفندماه گذشته از طرف هیات مدیره انجمن حمایت از بیماران هموفیلی ایران پیشنهاد شد که به نفع این بیماران کنسرتی بدهم و من با کمال میل و علاقه پذیرفتم و گفتم جا و امکانات مناسبش را فراهم کنید، من و دوستان و همکارانم در اختیار شما هستیم اما هنوز بعد از هفت ماه با تمام فعالیت و تلاش نتوانستند ترتیبی برای این کار بدهند و تاریخ دقیق کنسرت را معین کنند. من از دو سال قبل در منطقه زلزلهزده گیلان به ساختن دبیرستانی در رستمآباد رودبار اقدام کردم و حدود پانزده میلیون تومان بدهکار شدهام و برای اتمام کار به چند میلیون تومان دیگر احتیاج است. به همین سبب تصمیم به برگزاری کنسرتی گرفتهام که قرار است در اصفهان برگزار شود اما از این بابت با صد جور مانع روبهرو بوده و هستم. البته مشکل ما مساله تحصیل اجازه از وزارت ارشاد یا سازمان کنسرتها نیست، بلکه مشکلات سلیقهای و فردی در این زمینه است و در نتیجه من که میخواهم یک کنسرت برای تامین مخارج اتمام ساختمان مدرسه مجهزی در آن منطقه صدمهدیده مملکتم برگزار کنم، آنقدر خسته شدهام که میتوانم بگویم به جان آمدهام.
بسیاری از مردم به من میگویند: «چطور شما مرتباً در خارج کنسرت میدهید اما اینجا نه؟» در پاسخ به آنها میگویم، من از اینجا یک تلفن به خارج میزنم سالن با امکاناتش برایم رزرو میشود. مثلاً برای هفت ماه دیگر و در موقع معین هم تمام کارها با نظم و ترتیب خاص اجرا میشود بیآنکه کمترین مشکل یا ناراحتی داشته باشم. اما در اینجا اولاً سالنی مناسب وجود ندارد و اگر هم بتوانیم به ترتیبی جایی را در نظر بگیریم صد جور مشکل دارد و پس از کسب اجازه از وزارت ارشاد باید از هفتخوانی بگذریم که به راستی انسان را از پا درمیآورد. با این ترتیب من نمیدانم چرا باید اینقدر گرفتار و نگران باشیم و دست و دلمان بلرزد تا یک کنسرت برگزار کنیم. متاسفانه بعضی هنرمندان هم به جای اینکه علاقهمندانه برای بهتر شدن کارهای خودشان و در مجموع موسیقی و هنر اصیل مملکت مطالعه، فعالیت و همفکری و همکاری کنند همهاش در پی تظاهراتی بیاساس هستند و دائماً حرفهای بیاساس میزنند و در بسیاری موارد منفیبافی میکنند. چنین است که من هم مثل برخی افراد دیگر که مشتاق وضع و موقعیت و فعالیتهای بهتر و شایستهتری هستند خستهام و به همین علت اکثراً گوشهگیری میکنم و میاندیشم بهتر آن است که بروم در یک گوشهای و ضمن مطالعه و تمرین و نگارش، به کارهای دیگری بپردازم که دور از گرفتاری و جنجال و موجب حفظ سلامت جسم و روح روان باشد، اما مردم مهربان و متوقع اجازه نمیدهند و مسلماً من هم در مورد آنچه که سالها آموخته و کسب کردهام احساس مسئولیت میکنم مخصوصاً که خود را موظف میدانم که دانستهها و آگاهیهایم را در اختیار مردم مخصوصاً جوانان بگذارم… و دریغ که با چنین احساس و اشتیاق، به علت مسائل و مشکلات گوناگونی که برای انجام فعالیتهای مثبت وجود دارد، بیحوصله و کمعلاقه شدهام و به جای آرامش و آسایش خیال، دائماً در زد و خورد با چنین مسائلی هستم که ذرهای به آنها اشاره شد.
الان یک سال و نیم است با یک برگزارکننده فرانسوی قراردادی داریم تا من به اتفاق آقایان حسین علیزاده؛ حسین عمومی و مجید خلج در پاریس و چند شهر مهم دیگر فرانسه، آلمان، ایتالیا و سوئیس کنسرتهایی برگزار کنیم. قرار بود در ماه اکتبر یعنی مهرماه امسال این برنامهها در آنجا شروع و برگزار شود ولی به علت مسائل و مشکلاتی که اینجا داشته و دارم به هیچ عنوان احساس آمادگی نمیکنم و به همین علت با پوزش به آنها اطلاع دادهام فعلاً آماده انجام کار نیستم و بهتر است به سال آینده موکول کنند. من عادت ندارم وقتی روی صحنه میروم و در مقابل مردمی که با نهایت لطف و محبت برای دیدن من و همکارانم و شنیدن برنامههای ما بلیت خریده و از راه دور و نزدیک به سالنهای محل برگزاری کنسرتها میآیند حال خوشی نداشته باشم و در آمادگی کامل نباشم و در نتیجه به انجام کار تکراری بپردازم. مسلماً در چنین وضع حال و شرایطی محتاج آرامش و آسایش و احساس و اعصاب هستم و با هزار ناراحتی که اکنون دارم در آمادگی نیستم و احساس و اندیشهام توان زایش تازه و نو ندارد.
چند سال است که میکوشم از هر فرصت و امکانی استفاده نمایم تا با همکاری و همفکری ارزنده بعضی هنرمندان، موسیقیدانان و نویسندگان معتبر و علاقهمند یکی دو کتاب و چند نوار تنظیم و ارائه کنم که پایگاه مستند و معتبری برای آواز خواندن درست و صحیح در ردیفهای گوناگون ایرانی باشد. البته من به امور نوازندگی و ارکستر کاری ندارم و توجه و رسیدگی به آن کار دیگرانی است که تسلط و تخصص دارند و من که کارم آواز است میخواهم آنچه را در این زمینه میدانم در اختیار جوانانی بگذارم که بعد از من در این راه پر پیچ و خم که بسیار ظریف و حساس است قدم بگذارند و پیش بروند. بنابراین من و سایر کسانی که توفیق داشتهایم در گذشته از دانش و محضر اساتید مطلع و دلسوز کسب فیض کنیم و متاسفانه اکنون هیچکدام از آنها در قید حیات نیستند؛ مسئولیم تا دانستهها و تجربههایمان را به طور منظم و تنظیمشده در اختیار نسلهای آینده بگذاریم. به شرط اینکه گرفتاریهای موجود، اعصاب آسوده و وقت کافی برای ما بگذارند.
چون به تفصیل از مشکلات صحبت کردید باید متذکر شویم که در همین شرایط بسیاری از افراد کارهایی میکنند که با این ترتیب معلوم نیست دوگانگی گفتههای شما و کارهای آنها را چگونه میتوان توجیه کرد.
هر شخصی میتواند هر طور که بخواهد حرف بزند و عمل کند ولی من نمیتوانم هر کاری را انجام بدهم و احساس مسئولیت نکنم.
فکر نمیکنید به این ترتیب به اساس کار ترویج موسیقی و آواز ایرانی لطمه بخورد؟
متاسفانه چرا و به نظر من متخصصین باصلاحیت و بینظر باید در این باره اظهار نظر کنند که سوءاستفادهکنندگان سودجو و موقعیتطلبهای ناسالم چه کردهاند… به هر حال اینها تکرار مکررات کردهاند و در نتیجه موسیقی و خوانندگی اصیل ما افت شدیدی پیدا کرده است که این لطمهای بزرگ و جبرانناپذیر است. با توجه به اینکه اینها فقط میخواهند به هر ترتیب که شده نامی بجویند و درآمدهایی کسب کنند، حال به هر ترتیب که باشد، برایشان مهم نیست و قضیه درست توجیه مثال «آن خشت بود که پر توان زد…» است.
موضوع موسیقی و آوازخوانی اصیل ایرانی مساله درونی است و تا افراد دستاندرکار به گوهر انسانی و آن ودیعه گرانقدری که در نهاد این سرزمین و مردمان است توجه نکنند و آشنایی نیابند بیفایده است. به همین علت صرفاً به دنبال تکنیک، دانش، سواد و هارمونی رفتن و تعداد گروهها را اضافه کردن، ظاهرسازی و صحنهپردازیهای بیمقدار است و مسلماً آنچه در موسیقی اصیل ایرانی ارزش و حرمت دارد گوهر انسانی آن است. متاسفانه در حال حاضر کمتر به آن توجه میشود و غالباً به قول معروف «سُرنا را از سر گشادش میزنند» … بنا به سوابق مسلم آنچه همیشه مورد پذیرش اکثر مردم بوده است، دانایی، تسلط و تجربه هنرمند همراه با صداقت و درستی در فرهنگ رفتار و کردار و گفتار اوست که برنامهای ارائه میدهد که به شنونده آرامش دهد و در آن آرامش او را به فکر کردن وادارد و در این فکر کردنهاست که انسانها راه صحیح زندگی کردن را پیدا میکنند. حالا اگر با زیاد کردن تعداد اعضای ارکستر میشود مردم را به فکر کردن واداشت، زیادتر کنند. ولی اگر نه، به این کار چه میگویند؟ و اگر من نیز بر این اساس بخواهم مردم را فریب دهم و مرتباً کنسرت برگزار کنم و به تعداد گروهم بیفزایم، میشود نان لواشپزی نه اجرای موسیقی اصیل.
علت این همه محبت مردم را نسبت به خودتان و این همه استقبال و شور و هیجان آنها را از نوارها و کنسرتهایتان در چه میدانید؟
قطعاً در صداقت روابطی که با مردم داشتهام و دریافتی که آنها با لطف و مرحمت و توجه خودشان از اندیشه و احساس من و میزان صداقتم به کارهایم و چگونگی رفتار و گفتارم داشتهاند. به فرموده حافظ:
جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در این کار و بار دلداریست
البته چه بسیار اشخاص دیگر هم که از این هزار نکته بهرهمند باشند اما مهم آن است که چگونه بتوانند و بخواهند به مردم عرضه دارند که به هر حال مربوط میشود به راستی و درستی و گوهر انسانی هنرمند. باید مردم را صمیمانه دوست داشت و با صداقت با آنها رفتار کرد در حالی که عمیقاً و دقیقاً ایمان داشته باشی، بیندیشی، مطالعه کنی و مشتاقانه در تکمیل و عرضه صحیح و دور از انتظار دانستههایت بکوشی.
طی سالهای اخیر در ایران و خارج از ایران هزاران هزار نفر علاوه بر خریداری علاقهمندانه نوارهای آواز شما، مشتاقانه در کنسرتهایتان شرکت کردهاند و ساعتها با سکوت مطلق در خود فرو رفتهاند تا آواز شما را بهتر و موثرتر بشنوند که قطعاً نعمتی بزرگ است که باید روی آن حساب کرد. لطفاً بفرمایید دریافت و احساس خود شما در این موارد چگونه بوده و وقتی بر روی صحنهها مینشینید و آن دقایق را میگذرانید چه احساسی میکنید؟
این مساله هم برمیگردد به همان موضوع همدلی صادقانهای که بین مردم و من است که با سکوت شکوهمند و امواج قدرتمند نگاههای آنها به نهایت زیبایی و جلال تجلی مییابد و به من نیرو و قدرت میدهد و ایجاد یگانگی مشترک میکند، طوری که گاهی احساس میکنم از زمین کنده شده و در فضای لایتناهی به ذراتی کوچک تبدیل شدهام. البته در اکثر کنسرتها این حال حیرتانگیز در من پدید میآید و به حال و هوایی میرسم که میتوانم به آن بگویم «رویایی» … و در آن شرایط، موسیقی را صدای هستی احساس میکنم و در موقعیتی قرار میگیرم که انگار قلبم از کار و تپش بازمانده است. متاسفانه این حالت لحظاتش خیلی کم است زیرا خیلی زود برمیگردم به وضع عادی خودم. توجه داشتن و حرمت گذاشتن به این پیوند با مردم است که انسان را وادار میکند تا کارش را هرچه بهتر و صادقانهتر انجام دهد. افسوس که مشکلات و موانع گوناگون غالباً بین این پیوند گرانقدر ایجاد جدایی میکند.
در آغاز گفتوگو از نبودن جای مناسب برای اجرای کنسرتهای خوب و مطلوب صحبت کردید. اگر موجباتی فراهم شود در یک استادیوم پنجاه یا صد هزار نفری با بلیتهایی به قیمتهای مناسب، به وسیله یا به نفع بعضی موسسات فرهنگی، بهداشتی و خیریهای مملکت کنسرتهایی اجرا میکنید؟
با تمام وجود و افتخار برای هر چند شب که لازم باشد در این کار خیر و ارزنده شرکت خواهم کرد و هر طور که بتوانم خدمتی به مردم بکنم مشتاقانه آمادهام، به آن شرط که واقعاً صداقت خدمتگزاری به مردم را داشته باشد و مسیرها و موقعیتهای منفی دیگری پیدا نکند. به هر حال این وعده را به وسیله نشریه «نوید فضیلت» به اطلاع عموم میرسانم.
با اوضاع و احوالی که ذکر کردید و با توجه به مشکلاتی که گفتید، میزان رضایت شما از اوضاع و احوال موسیقی اصیل ایرانی چقدر و چگونه است؟
متاسفانه از دیدگاهی که من به موسیقی اصیل ایرانی دارم بسیار ناراضی، نگران، متاثر و گلهمند هستم. البته خیلیها هستند که مشتاقانه و صمیمانه متحمل زحماتی شده و میشوند ولی در عوض بسیار هم کارهای بیفایده میکنند و راه را عوضی میروند و بیش از حد خودنمایی میکنند بیآنکه توجه داشته باشند موسیقی اصیل ما معنویتی خاص دارد و برای شناخت آن باید دور از خودخواهیها به بایگانی دلهای دلآگاهانِ صدیقِ آن راه یافت و هدف مشخص و دیدگاههای گوناگون آن را شناسایی کرد و مخلص بود که آن معنویت هیچگاه با جنبههای تکنیکی و مسائل ظاهری تامین نمیشود.
به نظر شما که برای موسیقی و آواز اصیل ایرانی متحمل مطالعه، دقت و زحمات بسیار شدهاید، برای جبران کمبود وجود ارزنده اساتید شایستهای که درگذشتهاند، به ویژه با بحرانهایی که بدانها اشاره کردید، و تربیت جوانانی که بتوانند اصولی و استوار موسیقی اصیل ما را پی گیرند چه باید کرد؟
تنها یک راه وجود دارد و آن هم آموزش دقیق، مداوم، با حوصله و البته آگاهانه و صادقانه به کودکان، نوجوانان و جوانان است که متاسفانه در این مورد مهم و حساس هیچ کاری نشده است. شهرستانها که هیچ امکاناتی ندارند، در تهران هم یکی دو هنرستان برای نوجوانان هست که بهتر است حرفش را نزنیم. به همین علت از پسرم که در سال سوم هنرستان موسیقی مشغول هنرآموزی است خواستهام که دیگر به آنجا نرود، زیرا معتقدم استعداد و وقت او بیش از آن ارزش دارد که به این هنرستان برود. نه اینکه به علت نابسامانی وضع آنجا نکات و رموزی را فرانمیگیرد، بلکه دلزده و مأیوس و سرگردان هم شده است. پسرم تعلیم کمانچه میگیرد ولی هنرستان اصلاً معلم بعضی سازها را ندارد و یا اگر گاهی بتوانی معلمی پیدا کنی به علت بسیار ناچیز بودن حقوق آموزش، معلم اغلب در کلاس حضور نمییابد زیرا این معلمان اغلب به دنبال درآمد در جاهای دیگر و یا از راههای دیگر هستند. شرایط کلی هنرستان و روحیه هنرجویان برای آموزش و پرورش اصلاً مساعد و مناسب نیست و در نتیجه بچهها فقط تئوری یاد میگیرند. بسیاری از درسها اصولاً ربطی به مسائل آموزشی این هنرجویان موسیقی ندارد و روان آنها را فرسوده کرده و از ادامه تحصیل بازمیدارد. بارها و بارها پسرم در این دو ساله اشک ریخته و با تاثر و اعتراض نزد من زبان به شکوه گشوده است که «من معلم کمانچه ندارم. من دریا دریا درس میخواهم ولی قطره قطره هم به من نمیدهند.» بنابراین از پسرم خواستم آنجا را ترک کند. وقتی دانشکدهاش ارزشی ندارد، هنرستان قابل ارزش است؟! طبیعتاً وقتی میبینم فرزند جوانم استعداد و وقتش بیهوده از بین میرود شخصاً با او کار خواهم کرد با اطمینان اینکه خیلی زود به نتایجی مثبت و حتی درخشان خواهد رسید. اما آیا دیگر فرزندان هم از چنین موقعیتی برخودار هستند؟ خیر. افسوس که این همه دیپلمه از این هنرستانها و این همه لیسانسه از دانشکده مربوطه کمتر توانستهاند نمونهها و کارهایی ارائه دهند که نه در حد عالی، بلکه در حد متوسط باشد. اگر هم بعضیهاشان توفیق داشتهاند کاری بکنند و اثری ارائه بدهند مربوط به ذوق و علاقه و همت خودشان بوده که در خارج از این دو محیط، هنر آموختهاند نه اینکه از هنرستانها یا آن دانشکده نکتهها و درسهایی آموخته باشند. تازه این وضع مربوط به تهران چهارده میلیونی است که به نظر من حتی دانشکده هنریاش نیز از نظر آموزشی بسیار فقیر است، چون معلم کارآزموده و دلسوز برای تمام درسها ندارد و معلوم نیست ساختمانهای بدون استاد برای هنرستان و دانشکده به چه درد میخورند!
آیا شما تا این حد مأیوس هستید؟
متاسفانه بله و من از اینکه سازمانهای مذکور با تمام احتیاجات مملکت در این دوره حساس سازندگی و تحول نمیتوانند یک میلیون و نیم نیاز جوانان ما را تأمین کنند کاملاً مأیوسم. بر همین اساس از شما سؤال میکنم اکنون از بچه، نوجوان، جوان، میانسال و مسن، کدام یک موسیقی ایرانی مخصوص سن و سال خودشان را دارند؟ آیا شما موسیقی ایرانی جذاب برای کودکان، نوجوانان و یا جوانان سراغ دارید؟ آیا موسیقی عرفانی داریم؟ آیا موسیقیای که با آن بشود به آرامش رسید و فکر کرد، داریم؟ و آیا برای همه این کارها فقط چند نفر باید کار بکنند؟ به هر حال من یک نفر که میتوانم به آنچه مربوط به تخصصم هست توجه و رسیدگی کنم و موسیقی مناسب ارائه کنم که با آن فکر کنند، با آن آرام گیرند و با آن به دیگران مهر بورزند، اما در موارد دیگر، سایرین باید با ایمان و اعتقاد و اشتیاق مطالعه و اقدام کنند که شرایط کشور و جامعه چنین حکم میکند.
غیر از کارهای زیبای اولتان که دربارهاش خیلی صحبت شد، کدام کارهایتان را میپسندید؟ البته منظورم بعد از اجرای «بیداد» است که تمام مردم از آن به طور حیرتانگیز استقبال کردند.
هر آهنگی و هر برنامه موسیقی، در موقعیت زمانی و مکانی ویژه تاثیر خاص خودش را دارد و احساس اجتماعی من در آن زمان با خواندن غزل «چه شد» از حافظ با نهایت استقبال مردم مواجه شد زیرا زبان حال مردم بود. در اینجا باید بگویم اگر برنامههای موسیقی کنونی فعلاً جذابیت و پیشرفت خوبی ندارد برای این است که تهیهکننده آگاه و کاردان ندارد. اگر برنامه «گلها» آن همه زیبایی و جلوه و هواخواه داشت برای آن بود که مرحوم داود پیرنیا به عنوان یک تهیهکننده آگاه، باذوق، هشیار، علاقهمند و موقعشناس آن را اداره و سرپرستی میکرد و چنانکه همه میدانند پس از مرحوم پیرنیا چند سالی از رونق آن کاسته شد، در حالی که هنرمندان و اساتید مربوطه فرقی نکرده بودند. برنامه، تهیهکننده هنرمند و باسلیقهای نداشت تا اینکه برنامه گلهای تازه باز رونقی دوباره گرفت که ناکام ماند. مسلماً یک هنرپیشه هر قدر توانا باشد اگر کارگردان شایسته و لایقی نداشته باشد موفقیتی نمییابد. نوازندگان و موسیقیدانهای ما باید آهنگهای خوب بسازند ولی به شعر کاری نداشته باشند. شعر را باید بگذارند خواننده خودش روی آهنگ بگذارد. البته آهنگسازی روی شعر مطلب دیگری است که تا آهنگساز در خوانندگی توانا نباشد و شعر را خوب نشناسد و موسیقی شعر را که همانا بیانکننده معنی ناب آن است کشف نکند حق مطلب را نمیتواند ادا کند. نمونههای بسیاری داریم که نوازندگان مدعی ترانهسازی، روی اشعار شعرای بزرگ آهنگ گذاشتهاند ولی چون آهنگ مربوطه به مفاهیم آن سخن نبوده در میان مردم راهی پیدا نکرده و زبانزد نشده است.
ضمناً تهیهکنندگی یک برنامه یکساعته مقوله دیگری است که از توانایی هر آهنگساز موفق، هر خواننده توانا و هر سرپرست ارکستر جداست و عدم موفقیت برنامههای کنونی تولیدشده، نداشتن تهیهکنندههای آگاه و باسلیقه است. به همین علت فقط گاهی بیش از چند دقیقه از برنامههای تهیهشده را نمیشود شنید. من شخصاً بسیاری از این نوارها را که تند تند بیرون میآیند، نمیتوانم گوش کنم و شاید فقط سه دقیقه آنها را میشنوم. در حالی که من هم دوست دارم آواز خوب بشنوم و به همین علت هرجا که میروم از همنشینان خواهش میکنم نواری بگذارند.
من به جزء جزء برنامههایم توجه میکنم و در این پانزده سال تمام برنامهها را شخصاً نظارت و تهیه کردهام. به همین علت در نوار «دستان» که موسیقیاش بسیار منسجم بود و گروهنوازی بسیار خوبی داشت یک ساعت ساز و آواز در دستگاه چهارگاه چنان مورد استقبال قرار گرفت که تا حالا اینطور سابقه نداشت. بر همین اساس هر وقت برنامه کنسرتی دارم یا قرار است نواری ضبط کنم، آنقدر در تمام امور از جمله انتخاب شعر و جابهجایی قطعات اجراشده فکر و دقت و مطالعه میکنم که شاید بتوان گفت حیرتانگیز و خستهکننده است. مثلاً نوار «مرکبخوانی» موفق بود، «آستان جانان» موفق بود، «دستان» خیلی موفق بود و برنامه اخیرمان «یاد ایام» با اینکه مدت کوتاهی است ارائه شده خیلی موفق بوده و مورد توجه قرار گرفته است برای اینکه تهیهکنندگی آنها را شخصاً انجام دادهام و پیشنهاد میکنم آهنگسازان حتماً سراغ تهیهکننده مطلع و مسلطی بروند که با ذوق و با حوصله باشد و تنها به آهنگسازی و اجرای گروهی خوب اکتفا نکنند.
با این صحبتهایی که اخیراً درباره ویدئو میشود و برنامههایی که قرار است با نظر وزارت ارشاد ضبط ویدئویی شود نظر شما راجع ضبط برنامههای کنسرتهای خودتان روی نوار ویدئو چیست؟
موسیقی اصولاً یک امر شنیدنی است و من با ضبط ویدئویی برنامهها زیاد موافق نیستم.
ولی این حکم زمان است و ناچارید قبول کنید.
بله ناچار باید قبول کرد، البته تا حالا چند فیلم ویدئو از برنامههای من تهیه شده ولی لازم است بدانید که در این مورد من زیاد اختیار ندارم. ما چند نفر مینشینیم و برنامه اجرا میکنیم در حالی که انجام کار اصلی در اختیار فیلمبرداران، کارگردانان و تهیهکنندگان فیلم ویدئو است که از عهده برآیند. من در حال حاضر تهیهکننده ویدئویی ندارم که به طور دلخواه از عهده انجام این کار مهم برآید، بنابراین باید راجع به چنین مسالهای مهم و حساس مطالعه و بررسی کنم و اینکه چگونه میشود جلوی تکثیر این برنامهها را، که در حال حاضر خیلی راحت عملی میشود، گرفت.
مصاحبهای کمتر دیده شده با استاد شجریان در سال ۱۳۸۱؛
هیچکس هرگز نتوانست چیزی به من ببندد / ریشهمان از خاک ایران آب میخورد
در پاییز سال ۱۳۸۱ وقتی محمدرضا شجریان برای اجرای کنسرت در آمریکا به سر میبرد، یکی از نشریات ایرانیان مقیم این کشور با ایشان گفتوگوی مفصلی انجام داد، شجریان در این گفتوگو به طور مفصل از زندگی حرفهایاش سخن گفت. نشریه «بشیر زاگرس» در ویژهنامه نوروز ۱۳۸۲ این مصاحبه خواندنی را بازنشر کرد که در پی میخوانید:
در دوازده سالگی همه مرا در مشهد میشناختند
شاید بتوانم بگویم که از سن پنج – شش سالگی شروع کردم و در دوازده سالگی همه مرا در شهر مشهد میشناختند، چون پدرم هم در این زمینه استاد بودند. گوشههای ایرانی را هم رفته رفته از این طرف و آن طرف میشنیدم و آشنا میشدم. در اصل فراگیری گوشههای موسیقی ایرانی را از آن زمان شروع کردم و در هجدهسالگی که دیپلم گرفتم و معلم شدم و به خارج شهر رفتم، از همان زمان تعلیمات آواز را به طور جدی شروع کردم. قبل از آن هم چندین برنامه در رادیو مشهد داشتهام. یعنی حدود ۴۳-۴۲ سال پیش اولین برنامهام را در رادیو اجرا کردم. تا بیستوپنج سالگی (یعنی از سال ۴۵) که به تهران آمدم و در رادیوی ایران آقای مرحوم پیرنیا مسئول برنامه «گلها» بودند که یک برنامه از من دیدند و مشتاق شدند و گفتند که من از تو برنامه میخواهم. خودشان هم یک برنامه از من ضبط کردند که برنامه «برگ سبز» با سنتور مرحوم رضا ورزنده بود. به این ترتیب در تهران فعالیت و همکاریام را با رادیو ایران و برنامه گلها شروع کردم. این آغاز فراگیری در کلاسهای آواز و موسیقی بود که پیش اساتید، استاد مهرتاش و استاد احمد عبادی میرفتم. البته با استاد عبادی خیلی دوست شده بودم و دائماً به خانهشان میرفتم و به طور خصوصی با ایشان موسیقی را تجربه میکردم و فرا میگرفتم. بعدها با آقای دوامی کار کردم و همه را ضبط کردم و تنها من هستم که تصانیف قدیمی را دوباره ضبط کردهام. من پیگیر فراگیری آواز و ردیفها و تصنیفهای سبک ایرانی بودم و هر استادی که بود، خودم نزدش میرفتم. به این ترتیب از یک طرف در رادیو، بعد هم در تلویزیون در برنامه گلها و در برنامههای دیگری که فکر میکردم که شایستگی این را دارد که من در آنجا برنامه داشته باشم، همکاری میکردم. از سال ۱۳۵۵ دیگر همکاریام را با رادیو و تلویزیون به عنوان اعتراض به وضع بسیار بد موسیقی که آنجا بود قطع کردم. تا اینکه انقلاب شد و بعد از انقلاب هم با گروهها، بچهها و موسیقیدانان همکارمان در کنار همدیگر برنامههایی را تهیه میکردیم و به صورت نوار در اختیار مردم گذاشتیم. الان که سیدی هم هست و کارهایمان را به صورت نوار و سیدی در اختیار مردم میگذاریم.
در سنتها دست و پایم را بند نکردهام
از سال ۱۳۶۶ هم اجرای کنسرت را در اروپا آغاز کردم و هر سال به اروپا میآییم و کنسرت میدهیم. از سال ۶۹ یعنی (۱۹۹۰) هم در آمریکا کنسرت داشتهایم. اخیراً کارهای متفاوتی را انجام دادهایم. چون خودم هم با اینکه موسیقیام موسیقی کلاسیک و سنتی اصیل است، اما در سنتها دست و پایم را بند نکردهام. سعی کردهام از سنتها بیرون بیایم و کار تازه بکنم. ما با همان زبان موسیقی کار میکنیم که سنت نیست ولی موسیقی ایرانی است، با خوانندگی و انتخاب شعرهای نو که اخیراً من به کار گرفتهام و اولین بار است که شعر نو به صورت آواز ارائه میشود.
شعر اخوان ثالث، «زمستان» … بازتابی است از وضعیت جامعه ۴۶، ۴۵ سال قبل، و امروز این دو مرحله تاریخی خیلی هم به هم شبیهاند. حالا شدت و ضعفش را عرض نمیکنم، ولی از نظر نوع کار بدینگونه است که به دلیل سرخوردگی که مردم از نظر سیاسی و اجتماعی پیدا کردهاند، «سرها در گریبان است و سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت» یعنی رابطههای مردم به سردی گراییده است. این سردگرایی در رابطه، از ۴۵، ۴۶ سال قبل، یعنی بعد از سال ۳۲ به وجود آمده و اخوان ثالث تحت تاثیر آن این شعر را سروده و در آن سردی رابطهها را به زمستان تشبیه کرده و به حق، بسیار قشنگ حالتی را که بین مردم بوده بیان کرده است. حالا تقریباً ما همان حالت را بین مردم خودمان و در خیلی جاهای دیگر و کشورهای دیگر میبینیم. سردیهایی که بین ملتها هست، بین مردم ما هم هست.
خب، یک هنرمند اگر تمام کاری را که میکند پیام ندارد، بایستی بخشی از آن پیام داشته باشد. حالا این پیامها گاهی اوقات پیامهای عاشقانه و عارفانه است و گاهی اوقات پیامهای اجتماعی و سیاسی. البته سیاسی و سلیقههای خاص است، یعنی به گونهای است که با مردم ایران است. مردم ایران جزو هیچ دار و دسته و حزبی نیستند اما میخواهند یک زندگی آزاد و راحتی داشته باشند. همه فقط یک رفاه نسبی در زندگیشان میخواهند، یک آزادی نسبی برای زندگیشان میخواهند. ما هم سعی کردهایم با مردم باشیم و همان را میخواهیم. بیشتر از آن هم کسی چیزی نمیخواهد. از این جهت است که این شعر را انتخاب کردم.
پدر من موسیقی را حرام میدانست
[…] آن وقت که پدر من موسیقی را حرام میدانست و به من اجازه نمیداد که موسیقی کار بکنم، در واقع ناشی از انحرافاتی میشد که متاسفانه در این حرفه بود. نمیگویم که همه هنرمندانی که در ایران بودند، منحرف بودند ولی به هر حال انحراف در این هنر بود. یعنی در کار بعضیها که پیشهشان این هنر بود، انحرافاتی بود که زیبنده کار هنر و هنرمند نبود، اعتیاد و برخی رفتارهایی که بین آنها رایج بود.
به همین دلیل خانوادهها ابا داشتند از اینکه فرزندانشان بروند به اصطلاح «مطرب» بشوند. پدرها، آنهایی که به سن من هستند، حتماً میدانند که اگر نوجوانی میخواست برود دنبال موسیقی به او میگفتند که میخواهی بروی مطرب بشوی! مطربی بدترین توهینی بود که به یک نفر میکردند و یا ببخشید میگفتند میخواهی بروی «رقاص» بشوی! در حالی که رقص یک هنر ارزنده و والایی است.
موسیقی هنر ارزنده و والایی است. اما در ایران به علت تحریمی که ۱۴۰۰ سال نسبت به موسیقی شده و اینگونه با موسیقی برخورد میکردند، نوجوانها و جوانهایی که دلشان برای موسیقی پر میزد، میترسیدند که اطرافیان آنها را سرزنش کنند. من هم از ترس این سرزنش در خفا حرکت میکردم که پدرم نبینند. چون پدرم بود و برایش احترام قائل بودم. او هم معلم من بود و هم خیلی دوستش داشتم و او هم مرا خیلی دوست داشت و دلش نمیخواست پسرش منحرف شود و برود «مطرب» بشود. من هم پیش ایشان خیلی زیاد رعایت این مسائل را میکردم.
از ۱۸ سالگی به بعد که من پیگیر کار شدم، میدانستم که آدم میتواند هنرمندی خوب و از همه مسائل منزه باشد. واقعاً این هنر، هنری است معنوی و آسمانی و آدم میتواند با این هنر خود را پاک نگه دارد و همانطور که زیبنده این هنر است، زندگی کند و همانگونه رفتار داشته باشد. به همین دلیل از اول کوششم بر همین بود که قبل از آنکه بخواهم یک هنرمند باشم، یک انسان خوب باشم و بعد یک هنرمند باشم و همیشه این را دنبال کردم و پیگیر این کار بودم. با همه اینکه ترس از این بهتان وجود داشت که من «مطرب» بشوم، اما من با عشق و علاقه، تقدس و معنویتی که در این هنر میدیدم آن را پیگیر شدم و آن راه را ادامه دادم.
حتی بردن اسم کافه و کاباره برای من شرمآور است
تا اینکه به تهران آمدم. پدرم خیلی ناراضی بود از اینکه من به تهران رفتهام و دنبال این کار هستم و خیلیها او را سرزنش میکردند که چرا از اول مانع من نشده است. او هم میگفت بالاخره جوان است و برای خودش مردی شده و تصمیم گرفته، ولی بچه من شیر پاک خورده است و میدانم منحرف نمیشود، چون در خانواده من بزرگ شده است. حدس پدرم هم درست بود، چون من سعی کردم تا از همه آلودگیها بر حذر باشم، نه مادیات مرا به تور بیندازد و نه شهرت، بلکه آن عشق به هنر، عشق به موسیقی، آن حال و هوایی که موسیقی برایم داشت، همه هدفم و یگانه هدف من بود و ریزه ریزه به آنچه که میخواستم رسیدم.
همین باعث شد وقتی که همه سراغ شهرت و به دست آوردن پول میرفتند، من اجاره خانهام را هم نداشتم بدهم. در حالی که همه چیز سر راه من بود. هم مهمانهای آنچنانی که میتوانستند مرا دعوت کنند که حقوق پنج سالی را که من از رادیو میگرفتم یک شبه بدهند، هم کافه و کاباره که وضعشان روشن بود که حتی بردن اسمشان برای من شرمآور است که دنبال چنین کاری باشم. من همه اینها را رعایت میکردم. آنهایی که دنبال پول بودند، خب آن را به دست آوردند. هرکس به دنبال هرچه بود آن را به دست آورد. من هم دنبال آن چیزی که بودم، به دست آوردم. منتها در درازمدت، نه یک شبه، نه یک ساله و دو ساله. در درازمدت این را پیگیری کردم و خوشبختانه رسیدم به آنجایی که بایستی میرسیدم. البته من تنها نبودم و عده دیگری هم با من بودند. کسانی که به آلودهترین محیطها میرفتند و واقعاً پاک برمیگشتند و هیچکس هم هرگز نتوانست چیزی به من ببندد که مثلاً فلان کار را کرده یا مثلاً در میان خانوادهها رفت و چشمچرانی کرد، شکمبارگی کرد، مینوشید، تریاک کشید و یا حتی سیگار کشید. هیچ چیز، واقعاً من از همه این مسائل پاک بودم به علت آنکه هدفم چیز دیگری بود. در نتیجه چنین تلاشهایی امروز شما در ایران میبینید که در همه خانوادهها پدر و مادرها دلشان میخواهد که بچهشان سازی بزند و هنری داشته باشد.
من یکی از آن افرادی بودم که این حیثیت را برای هنر ایجاد کردم. من یکی از آنها بودم. آدمهای دیگری هم بودند که آنها هم واقعاً خالصانه و پاک در رشتههای هنری کار کردند و خیلی هم بودند. امروز حتی خیلی از کسانی که در لباس روحانیت هستند وقتی مرا میبینند به من میگویند که میخواهند پسرشان را بفرستند تا سهتار یاد بگیرد و از من میخواهند که یک نفر را به آنها معرفی کنم. شما میبینید که پدر، در لباس روحانیت است ولی آدم روشنی است. یعنی امروز وضع این هنر به گونهای است که حتی اینها به دنبال آن آمدهاند.
ما امروز دختران جوانی را در خیابان میبینیم که ساز در دست گرفته و به کلاس میروند. ویولن، سهتار، سنتور به دست در خیابانها به طرف کلاسهای موسیقی میروند. بچهها در دانشکدهها در همه جا در کلاسهای موسیقی، با شور و شوق و عشق و هم به عنوان سرگرمی مشغول آموزش موسیقی هستند و پدر و مادرها با افتخار پز میدهند که بچهشان پیانو میزند، ویولن میزند و…
در مقایسه با آن موقعی که من نوجوان بودم و میگفتند تو میخواهی بروی «مطرب» بشوی و گناه بود، این خیلی خوب است. به هر حال من یکی از شاخههای کوچک، یکی از چرخهای کوچک در این حرکت بودم که این حیثیت را برای هنر در ایران ایجاد کرده است که نتیجهاش توجه امروز خانوادهها به هنر است. آنها از هنرمند همه چیز میخواهند، پیامهای انسانی، پیامهای عاشقانه و پیامهای اجتماعی. من در هنرم همیشه این پیامها را داشتهام. در شعری که انتخاب میکردم، در برنامههایی که تهیه میکردم، نهایت دقت را میکردم تا در آن علایمی را که میخواهم باشد. شما اگر برنامههای مرا ببینید، در همه آنها این پیامها را میبینید؛ پیامهای انسانی، پیامهای عاشقانه، پیامهای عارفانه، پیامهای اجتماعی، همینطوری به خاطر ریتم و بشکن و بزن و رقص نیست. البته من آنها را طرد نمیکنم و نمیگویم که بشکن زدن بد است. بشکن زدن خیلی هم خوب است. چون موسیقی برای رقص هم هست، موسیقی شاد هم هست و همه انواع موسیقی باید باشد. تنها نوع موسیقی، موسیقیای نیست که ما کار میکنیم. هرگونه موسیقی باید در جامعه باشد. یک نوعش هم موسیقی ماست، موسیقیای که به آن میاندیشیم، با آن فکر میکنیم، با آن پیام میدهیم و مردم را به فکر وامیداریم. این آن نوع از موسیقی است که ما دنبال کردهایم. خب موسیقی شاد هم هست، موسیقی عزا هم هست. موسیقی برای نوجوانان هم هست. باید همه نوع موسیقی برای همه سنین و همه گروههای مردم وجود داشته باشد.
بخشی از صدایم را مانند صدای پدرم کردم
من خودم خراسانی هستم و ۵ سال در دهات خراسان (مشهد و قوچان) معلم بودم، در روستا بودم و با مردم و روستا زندگی کردم و روزها خواندن کردهای کرمانج را زیاد میشنیدم و خاطرات زیادی از آنها دارم. بچههایشان در کلاس سرود میخواندند. دوبیتیهای قشنگی میخواندند و من تشویقشان میکردم. پدرم هم در سنین نوجوانی و جوانی در همان محل که پدربزرگم کشاورز عمده و بزرگ بود، با کردها رابطه زیادی داشت و ترانههای آنها را در خانه میخواند و خیلی هم قشنگ لهجه آنها را داشت و من در این برنامه بخشی از صدایم را مانند صدای پدرم کردم، چون او میتوانست خیلی خوب صدای کرمانج را دربیاورد. از بچگی این کار را یاد گرفته بود و انجام میداد، ولی بعدها به علت اعتقادات مذهبی، دیگر پیگیر این کار نبود. پدرم بارها وقتی که من نوجوان بودم و او مرد چهلسالهای بود، آوازهایی میخواند که این حال و آواز را خیلی داشت و من از ایشان این حال و آواز و آن نوع صدا، یعنی صدای کرمانجها را یاد گرفتم. وقتی هم که معلم بودم، غروبها یکی از کردها در قهوهخانه تار میزد و میخواند و صدای قشنگی داشت و من همیشه گوش میکردم. در آنجا این نوع موسیقی را شنیده بودم و پیگیرش بودم. در جشنها میآمدند و میرفتند و من برنامههای آنها را میدیدم. آن نوجوانی، آن سرزمینها، آن مردم و آن عشقها و آن محرومیتها و… همه در ذهن من مانند یک فیلم تکرار میشدند و به خودم میگفتم بد نیست که منم یک روز این موسیقی را ارائه کنم.
من همیشه معتقد بودهام که یا آدم کاری را نمیکند و یا اگر خواست این کار را انجام دهد باید خوب و بدون عیب باشد. فکر میکردم اگر نپخته دست به این کار بزنم، آن نوع موسیقی را آلوده میکنم، چنانکه خیلی از هنرمندان آمدند و آهنگهای روستایی را با ارکسترهای بزرگ مسخره کردند، واقعاً آن آهنگها را مسخره و نابود کردند و شخصیت آن موسیقی را از بین بردند. من ناراحت بودم که اینها چرا این کار را کردهاند. این موسیقی مال آن مردم است، آن سبک باید باشد، آن ساز باید باشد، آن حال و هوا باید باشد. وقتی که شما میآیید با ارکستر سازهای فرنگی موسیقی روستایی را اجرا میکنید یعنی آن را خراب کردهایم. من همیشه به این هنرمندان اعتراض داشتم، تعدادی از هنرمندان بودند که به این وضع معترض بودند.
به هر حال در هر کاری ریسک کردن آدم را یک مرحله به جلو میبرد. یعنی اگر جرأت آن نیابید که ریسک بکنید، نمیتوانید از یک مرحله به مرحله بهتر برسید و نمیتوانید یک دفعه از یک پله به پله بعدی بپرید منتها بایستی این را آگاهانه کرد، همینطوری نمیشود. مثلاً من که چنان ریسکی را میکنم، سالها است که به آنها فکر میکنم، پیگیرش هستم تا زمانی که میبینم بله حالا وقتش شده و تمام شرایطش فراهم شده که ما چنین کاری را شروع کنیم و خوشبختانه در تمام مواردی که به اینگونه انجام شده موفق بودهایم و کار درست به انجام رسیده است.
بیشتر دوست دارم با جوانان کار کنم تا اساتید
من هرگز از اینکه با جوانها کار کنم پرهیز نداشتهام، بلکه همیشه بیشتر از آنکه دوست داشته باشم با اساتید کار کنم، دوست داشتهام با جوانها کار کنم چون جوانها را وقتی تشویق میکنی بیشتر کار میکنند، بیشتر احساس مسئولیت میکنند. من بعد از مدتی که با جوانها کار کردم، دیدم که این کار خیلی خوب پیش رفته است. این است که من تعصب ندارم که فقط با اساتید کار کنم، هر جوانی را که حس کنم کارش را خیلی خوب انجام میدهد و استعداد هم دارد، با او کار میکنم. مخصوصاً که جوانها خیلی چیزهای تازه از خودشان دارند. خود این به من امکان میدهد که کارهای تازه بکنم و از فکر جوانها استفاده کنم.
هنرمند میتواند رهبر فکری جامعهاش باشد
به هر حال وقتی هنرمندی با مردم خود هست و با آنها زندگی میکند، از جامعه خود تاثیر میگیرد و این تاثیر در درون هر کس شکل خودش را پیدا میکند و ارائه میشود. یعنی درون شجریان میشود کاری که شجریان ارائه میدهد و در درون علیزاده میشود کاری که علیزاده انجام میدهد. هنرمندانی که متاثر از جامعه باشند و میتوانند خیلی خوب با آن حرکت کنند و در بعضی از مواقع میتوانند رهبر جامعهشان، رهبر فکری یا رهبر هنری جامعهشان هم باشند. یعنی هنرمندی که از جامعهاش متاثر باشد با آن حرکت میکند، چون میداند که خودش هم جزئی از آنهاست. به هر حال هنرمندی که با جامعهاش حرکت میکند و کارش را هم خوب بلد است، در هر قالبی میخواهد باشد، در قابل موزیک، سینما، نقاشی یا شعر و ادبیات، میتواند رهبر فکری جامعهاش باشد. اگر با مردمش نیست و سودایی در سر دارد و یا جور دیگری فکر میکند، همیشه از مردم به دور است. ما سعی کردهایم از مردم به دور نباشیم و از آنها عقب هم نیفتیم. با مردم باشیم و با آنها حرکت کنیم و هرجا که لازم است و مناسبتی هم هست، اگر بتوانیم دردی را در جامعه تسکین دهیم، حتماً با مردم همدلی و همراهی میکنیم.
ریشهمان از خاک ایران آب میخورد
[در مورد اینکه چطور هنرمندان ایرانی که در خارج زندگی میکنند تا به حال خروجی چون شجریان یا کلهر نداشتهاند] اول اینکه بخشی از هنر زاییده فشار است. دوم اینکه ما ریشهمان از آن خاک آب میخورد. وقتی که این ریشه از آن خاک دور بیفتد دیگر نمیتواند از آنجا آب بگیرد و تغذیه شود. من کاری به خوب یا بدی این موضوع ندارم. آنچه من در خودم حس کردهام، مقداری از خواندنهایم حالت روضهخوانی پیدا کرده، یعنی بدبختیهای جامعه را در هنرم ارائه میکنم و با آن هم گریه میکنم، عدهای هم گریه میکنند. تجربهای که من دارم این است که همیشه احساس کردهام اگر از یک حدی بیشتر پنج شش ماه از مملکتم بیرون باشم، آن حال و هوایی را که الان دارم در من کم میشود. یک نمونه را بگویم؛
سال ۱۳۶۸ من به عللی ده ماه از ایران بیرون مانده بودم و به خاطر مسائلی که آن وقت در ایران اتفاق افتاده بود خارج از ایران بودم و کنسرتهایی داشتم. یک ماه پیش از آنکه برگردم، فستیوالی در بارسلون بود. شهردار بارسلون توسط یک نفر در پاریس از من خواست در این فستیوال شرکت کنم. بیست روز به فستیوال مانده، ناگهان دیدم نمیتوانم بخوانم. هرچه فکر کردم احساس کردم که واقعاً هیچ حرفی برای گفتن ندارم و آن شجریانی که آن آوازها را میخواندم و آن حال و هوا در آواز بود و تاثیرات را از درون خود میگرفتم، دیگر خالی از همه چیز است یعنی بعد از ده ماه و مشکلاتی که داشتم و دیگر ریشه من از آن خاک آب نخورده بود، دیگر نمیتوانستم محیط خود را حس کنم. آن دردها را نمیتوانستم حس کنم و لمس کنم. میشنیدم، اما خودم به جان حس نمیکردم. فکر کردم یا من نباید کنسرت را قبول کنم، یا چند روزی به ایران بروم و برگردم، وقتی به همسرم گفتم که میخواهم به ایران برگردم، گفت: «تو دیوانه شدهای، بیست روز دیگر مساله سادهای نیست.» گفتم: «نه، من فکر میکنم که تا به ایران نروم نمیتوانم کنسرت بدهم. من باید به ایران برگردم. نمیدانم دلم تنگ شده یا چیز دیگری است.» به هر حال به ایران برگشتم و درست همان زمان بسیاری از حرفها و مشکلات در جریان بود. بعد از چند روز وقتی دوباره آن دردها در وجودم کارگر افتاد، مشکلات را از نزدیک لمس و احساس کردم که خب، حالا حرفی برای گفتن دارم برگشتم و کنسرت دادم.
بعد من فهمیدم که علت اینکه هنرمندان ما در خارج از ایران نمیتوانند آن چیزی که مردم در داخل ایران میخواهند را ارائه کنند این است که ریشهشان از آن خاک آب نمیخورد و هنرمندان ما که سالهاست در خارج از ایران هستند الان نمیتوانند روی شنونده ایرانی تاثیر گذشته را داشته باشند، چون دیگر نمیتوانند آن احساس را منتقل کنند و آن فضا را در کار خود ایجاد کنند و آن محتوا را ارائه دهند. اما عدهای به این مساله پی بردند و به ایران برگشتند و گفتند بگذار در همان جا همه آن فشارها رویمان باشد، همان سیلیها را بخوریم همان بدنامیها را بکشیم، ولی ریشهمان از آن خاک آب بخورد تا بتوانیم هنر ایرانی را که متاثر از آن جامعه است ارائه بدهیم. این مصداق دارد، شعار هم نیست، خیالات هم نیست. همانطور که در نمونه سفر سال ۶۸ هم گفتم، چیزی است که من خودم بارها حس کردهام. یعنی من در آن لحظه که خالی از آن احساسها و حال و هواها بودهام دیگر قادر نبودم که آواز بخوانم. نه اینکه آواز خواندن را فراموش کرده بودم، یا صدایم ضعیف شده بود، نه هیچکدام از اینها نیست، حال و هوا و انگیزه خوانندگی در من کم شده بود، ولی بعد از دو هفته سفر به ایران، انگار دوباره شارژ شدم و کنسرتم را دادم.
[…] اینهایی که خارج از ایران هستند دیگر باتریشان سالهاست که خالی شده، باید به آن محیط بازگردند و ریشهشان کمی از آن خاک آب بخورد و باتریشان دوباره شارژ شود. در اینجا باتریشان از آن چیزهایی که در ایران میگذرد و هست، خالی شده و هر چیزی که میخواهند بگویند دیگر حرف آن سرزمین نیست.
جلوی موسیقی هیچ ملتی را نمیتوان گرفت
مردم ایران نباید هیچ وقت نگران موسیقیشان باشند. اگر شما توانستید در هر سرزمین جلوی رشد علفهای هرزش را بگیرید، یعنی آنچه که گوهر خاکش بیرون میدهد و آب و هوایش باعث رویشش میشود، میتوانید جلوی موسیقی ملتی را بگیرید. جلوی موسیقی هیچ ملتی را نمیتوانید بگیرید، چون از درون مردمش میجوشد. موسیقی و زبان دو گوهر همزادند، دو بال پروازند دو بالی هستند که درونشان را بیان میکنند. آنچه که در درون است توسط زبان، توسط موسیقی و هنر بیان میکنند. چه کسی میتواند جلوی موسیقی ملتی را بگیرد؟ گلها را میشود زد ولی این گلها در درون این خاک پرورده میشود. آنچه در درون ملتی است توسط زدن از بین نمیرود.
موسیقی و هنر در درون این مردم و کشور جای دارد و از بین نمیرود و هر روز هم دارد گسترش پیدا میکند و هنرمند را زمان، خودش تربیت میکند. اصلاً نگران نباشید، تعداد هنرمندان جوان دارد روز به روز بیشتر میشود، کیفیت کارشان دارد بالاتر میرود. احتمالاً در ده پانزده سال آینده خواهید دید که هنرمندان جوان موسیقی ایرانی چه صعودی خواهند کرد و این نگرانی برای همیشه از میان مردم ما رخت بربسته و موسیقی همچنان راه کمال خود را ادامه خواهد داد.
انتخاب
رابطه شجریان و چهرههای مطرح سیاسی؛ از هدیه خاص هاشمی تا حضور سرزده روحانی و ادعای جنجالی احمدینژاد
سلمان زند: یک هفته از درگذشت غمانگیز خسرو آواز ایران، استاد محمدرضا شجریان میگذرد. استاد بیبدیل و هنرمندی محبوب با جایگاهی ویژه در میان مردم. جایگاهی که صرفاً وابسته به هنر استاد نیست و دغدغههای اجتماعی و واکنشهای این استاد آواز در وقایع مختلف در رسیدن او به این مقام و منزلت نزد مردم تاثیر بسیاری داشته است. برهمین اساس در سالهای پس از اعتراضات ۸۸ نام و تصویر شجریان همواره به مذاق عدهای از سیاسیون خوش نیامد.
حمیدرضا عاطفی (فعال موسیقی) چندی پیش و در روزهای پایانی حیات محمدرضا شجریان، حاصل چندین نشست و جلسه دوستانه و صمیمیاش با استاد بین سالهای ۹۳ تا ۹۴ را منتشر کرد که در بخشی از این نوشته دیدگاههای استاد نسبت به هنر سیاسی آمده است. این گفتوگو که در واقع به چند روز قبل از سفر استاد به آمریکا و انتشار خبر بیماریشان در نوروز ۹۵ بازمیگردد با توجه به اینکه بعد از آن سفر، دیگر استاد در هیچ مصاحبه و گفتوشنیدی حضور پیدا نکرد، آخرین مصاحبه استاد به حساب میآید.
استاد شجریان در این گفتوگو در واکنش به این سؤال که آیا شما قائل به هنر سیاسی هستید میگوید: سیاست به تمام ارکان زندگی اجتماعی مردم ورود کرده است. در ایران همه چیز را سیاسی کردهاند. حتی اگر در دکان نانوایی به وضعیت آرد هم اعتراضی بشود میگویند کار سیاسی انجام شده است. حتی «ربنا» را یک دعای سیاسی کردند. این سیاست است که به حق و حقوق هنرمندان ورود کرده است وگرنه هنرمندان کاری به سیاست ندارند.
او در پاسخ به این سؤال که آیا هنرمندان خودشان دوست ندارند وارد سیاست شوند؟ تاکید میکند: ابداً، سیاست است که به هنرمندان کار دارد و جلوی کارشان را میگیرد. البته من دیگر درباره آن حرف نمیزنم. مردم باید در این باره تصمیم بگیرند چه کار میکنند. یا آن کسانی که حق ندارند در کار مردم دخالت کنند باید بفهمند که نباید سیاست را وارد همه ارکان زندگی مردم کنند. در آخر هم خودشان خسته میشوند و هم مردم را از کار و زندگی میاندازند. همه چیز سیاسی شده، موسیقی، ورزش، کتاب، فرهنگ و… سیاست و دولت باید در خدمت اینها باشد.
استاد شجریان در پاسخ به این سؤال که قبول دارید برخی هنرمندان در خدمت سیاست هستند میگوید: خیلی. اینها آدمهای بیچاره و بیمایهاند که به دنبال قدرت هستند.
خسرو آواز ایران تاکید میکند: مساله این است که یک بار شما در مبارزه با سیاست هستید و همه چیز را به نفع خودتان و به نفع افکارتان دارید سیاسی میکنید. این کار خوبی نیست. بعد سیاست کاری میکند که مردم را به مقابله با خودش دعوت میکند. چرا باید سیاست طوری در زندگی مردم دخالت کند که مردم و هنرمند را به دعوا در مقابل خودش بطلبد. این بینش بالای هنرمند است که موقعیت را بشناسد و بر اساس آن شعر و آهنگ را انتخاب کند و همگام با مردم باشد. یک وقت هست مردم زندگی عادی دارند و شما اگر بیایید حرف سیاسی بزنید میخندند. وقتی سیاست برای مردم باشد حرف دیگری است؛ یعنی همه کار برای زندگی دادن به مردم انجام میدهد. هنرمند هم چون جزئی از مردم است، از برنامههایی که سیاست برای مردم و رفاه جامعه دارد بهرهمند میشود.
استاد شجریان در پاسخ به این سؤال که آنجایی که هنرمند تشخیص میدهد کاری به نفع مردم است باید وارد شود؟ میگوید: وظیفه دارد حرف مردم را در مقابل سیاست بزند. بعضی از هنرمندها هم حاضر نیستند این کار را انجام دهند. میگوید دلم نمیخواهد این کار را بکنم، دوست دارم زندگی خودم را داشته باشم. برخی دیگر هم نمیتوانند تحمل کنند و میگویند ما میخواهیم حرف مردم را بزنیم.
حالا با این مقدمه در این گزارش مروری کوتاه داریم بر اظهارنظرهای اهالی سیاست درباره خسرو آواز ایران…
اظهارنظر جنجالی احمدینژاد
آخرین و در واقع تازهترین اظهارنظر مربوط به شخصیت جنجالی سیاست ایران است که انتقادهای زیادی را هم برانگیخت. چرا که بسیاری سخنان او را صادقانه نمیدانستند و معتقد بودند که دوران ریاست جمهوریاش خلاف ادعای تازهاش رفتار کرده است.
محمود احمدینژاد در گفتوگویی از عملکرد دوران ریاست دولت خود در حوزه موسیقی دفاع کرد. او در بخشی از سخنانش، به ممنوعیت فعالیت محمدرضا شجریان اشاره کرد؛ ممنوعیتی که اتفاقاً در همان دولت اتفاق افتاد. هر چند که احمدینژاد در این مصاحبه اعلام کرد: «شجریان را دوست دارم و هر کس در انتخابات میتواند به هر کسی که دوست دارد، رای بدهد.»
او در بخشی از سخنان خود به دیدار اسفندیار رحیممشایی معاون وقت خویش که این روزها باید در زندان باشد با محمدرضا شجریان اشاره کرد. درباره درستیِ این سخنان، نظر همایون شجریان نیز منتشر شد.
همایون شجریان در پاسخ به این سخنان اعلام کرد: «درباره این موضوع، پدر در شرایطی نیستند که صحبت کنند. ملاقاتی که در مصاحبه به آن اشاره میکند، این تصور را پیش میآورد که پس از انتخابات ۸۸، دیداری با معاون اول رئیس دولت نهم اتفاق افتاده و از سوی پدر هم هیچگاه به آن اشارهای نشده است. در همینجا قویاً چنین مطلبی را تکذیب میکنم. به هیچ وجه اینگونه صحت ندارد.»
او افزود: «خاطرم است در سال ۸۷ اواخر دوره اول دولت و پیش از انتخابات بعدی، ماجرایی که به نظر پدر برنامهریزی شده میتوانست باشد، عصبانیشان کرده بود. پس از عمل جراحی ریه که عدهای از هنرمندان و بازیگران به دیدار و عیادت پدر میروند، یکی از هنرمندان پیشکسوت، با معاون یادشده سرزده وارد میشود و پدر متعجب از حضور ایشان، بر خلاف میل و به شرط ادب، سکوت میکنند و چیزی نمیگویند. از جزئیات خواسته ایشان بیاطلاع هستم، همینقدر میدانم که گویا پیشنهادهایی مطرح میشود که پدر با بیاعتنایی، با آنها مخالفت میکنند و ایشان جمع را ترک میکند.»
حسن روحانی و شجریان
شاید هیچ سیاستمداری در ایران به اندازه حسن روحانی از شجریان نام نبرده و یاد نکرده است. وی سال ۹۲ در فیلم انتخاباتیاش برای انتخابات ریاست جمهوری ۹۲ از صدای شجریان استفاده و در آن فیلم اظهار کرد که صدای شجریان را دوست دارد.
حسن روحانی همچنین در مناظرههای انتخاباتیاش با بیان این جمله که «ما الآن یک هنرمند داریم که از دعای ربّنایش ممانعت میکنیم، با این اوضاع چطور میتوانیم تعالی و پیشرفت داشته باشیم؟» از محمدرضا شجریان و محدودیتهای وی یاد کرد.
دیدار غیررسمی روحانی با شجریان
همچنین سوم دیماه سال ۱۳۹۲ خبری مبنی بر دیدار و حضور غیررسمی و بدون اطلاع قبلی حسن روحانی، رئیسجمهوری و همسرش در منزل محمدرضا شجریان منتشر شد.
پایگاه خبری پارسینه در این باره نوشت: دکتر حسن روحانی رئیس جمهور به همراه همسرش در یک دیدار غیررسمی و بدون اطلاع قبلی به منزل محمدرضا شجریان استاد آواز موسیقی کشور رفته و با وی دیدار کرده است.
محمدرضا شجریان در این دیدار به شوخی به روحانی گفته بود: حالا که شما منزل ما آمدید، ما هم میتوانیم سرزده خانه شما بیاییم؟!
البته تاکید شده بود که این دیدار سه هفته پیش از انتشار خبر یعنی در اواسط آذرماه ۹۲ صورت گرفته بود.
عیادت نماینده رئیسجمهور و وزیر بهداشت از شجریان
محمدرضا شجریان شهریور ۹۴ به علت بیماری ریوی در بیمارستان کسری بستری شد. حسین فریدون برادر حسن روحانی و دستیار ویژه رئیسجمهوری نیز به عیادت محمدرضا شجریان رفت و از نزدیک جویای احوالش شد. دستیار ویژه رئیسجمهور حامل سلام رئیسجمهور دکتر حسن روحانی بود و برای استاد آرزوی سلامتی کرد.
فریدون همچنین با پزشک معالج استاد گفتوگوی کوتاهی داشت و در جریان روند درمان استاد آواز ایران قرار گرفت.
همچنین سید حسن قاضیزاده هاشمی وزیر بهداشت نیز با حضور در بیمارستان ضمن عیادت از شجریان روند درمان او را مورد بررسی و پیگیری قرار داد.
هدیه خاص هاشمی رفسنجانی به استاد شجریان و همسرش!
در آذرماه سال ۱۳۹۵ آیتالله هاشمی رفسنجانی، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام با فرستادن نمایندهای، در جریان آخرین شرایط و روند درمانی استاد محمدرضا شجریان قرار گرفت.
بر اساس گزارش ایسنا، رجایی مشاور رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام به نمایندگی از آیتالله هاشمی رفسنجانی با حضور در منزل نسرین شجریان - خواهر استاد شجریان - در جریان آخرین شرایط و روند درمانی این هنرمند پیشکسوت قرار گرفت.
رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، ضمن ابلاغ سلام و آرزوی بهبودی و سلامت استاد محمدرضا شجریان، دو حلقه انگشتری زنانه و مردانه را برای استاد شجریان و همسرشان که نگین آن سنگ قبر حضرت امام حسین (ع) است، تقدیم کرد.
هاشمی رفسنجانی در هامش یکی از کتابهای اهدایی خاطرات خود نوشتند که «استاد شجریان شخصیت هنری نامدار در کشور هستند که عاشقان زیادی دارند.» رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، خطاب به این استاد آواز و موسیقی، گفت: آثاری که آفریدهاید، هیچ وقت فراموش نمیشوند.
نسرین شجریان هم ضمن تشکر از آیتالله هاشمی رفسنجانی، گفت: خدا شما را حفظ کند که باعث تقویت روحی ما میشوید.
حضور میرحسین موسوی در کارگاه آواز شجریان
میرحسین موسوی بیش از آنکه شخصیتی سیاسی باشد هنرمند و نقاش است و به همین دلیل ارتباط نزدیک او با شجریان چندان دور از انتظار نیست. تا آنجا که در مهرماه سال ۸۸ و در سومین سالگرد آغاز کارگاه آموزشی آواز محمدرضا شجریان حضور یافت.
بر اساس گزارش اعتماد، میرحسین در دیدار کوتاه خود با شجریان در محیط کارگاه، از برگزاری چنین کارگاهی توسط او قدردانی کرد. میرحسین موسوی گفت: «تشکیل این کارگاه آموزشی در پیشرفت هنر موسیقی کشور بسیار موثر است. باعث خرسندی است که در این کارگاه از چهارگوشه ایران هنرجویانی حضور دارند که شیوههای آوازی را فرا میگیرند.»
میرحسین موسوی ادامه داد: «هنر ایران در آینده نزدیک شاهد ظهور خوانندههایی صاحب سبک برآمده از این کارگاه خواهد بود.»
در مقابل محمدرضا شجریان هم که به تازگی از تور کنسرتهای اروپایی خود به تهران بازگشته است، از حضور میرحسین در کارگاه تشکر کرد. او گفت: «فرهنگستان هنر با ایجاد چنین فضایی باعث تشکیل چنین کارگاهی شده است.»
شجریان در وقایع پس از انتخابات در همراهی با مردم حضور داشت.
همشهریآنلاین
نظر شما :