علی مطهری: مفتح نقدهای مطهری به آثار شریعتی را قبول داشت/ فرقان حاصل افکار شریعتی بود

۰۱ دی ۱۳۹۹ | ۱۳:۰۸ کد : ۸۵۸۱ دیگر رسانه‌ها

مهرداد خدیر

ساعت ۹ صبح روز سه‌شنبه ۲۷ آذر ۱۳۵۸ سید کمال یاسینی از اعضای گروه فرقان، دکتر محمد مفتح رئیس دانشکده الهیات دانشگاه تهران را در حیاط خلوت این دانشکده ترور کرد: در تقاطع خیابان‌های روزولت و تخت‌طاووس تهران (تازه نام خیابان تخت‌طاووس به استاد مطهری تغییر یافته بود. او را نیز همین گروه فرقان در ۱۱ اردیبهشت همان سال ترور کرده بود.)

نام خیابان روزولت البته به «مبارزان» تغییر کرده بود. دو نام «مبارزان» و «مجاهدین» با هم انتخاب شدند تا دو گروه فدائیان خلق و مجاهدین خلق هم از تغییر اسامی بعد از پیروزی انقلاب، سهمی برده باشند. هر چند اشتهار فدائیان به ایدئولوژی مارکسیسم مانع انتخاب نام آنان و اکتفا به «مبارزان» شد و به جای «مجاهدین خلق» هم به «مجاهدین» بسنده کردند و بعد از حوادث سال ۶۰ و تبدیل آن هم به «مجاهدین اسلام» تغییر یافت تا یادآور سازمانی نباشد که دیگر به عنوان «منافقین» شهرت یافته بود.

ترور حجت‌الاسلام مفتح اما سبب شد نام خیابان «مبارزان» به «شهید مفتح» تغییر کند و به لطف همین تغییر و یادآوری مکرر در مترو این نام برای نسل امروز آشناست و البته غالباً در همین حد است!

در رسانه رسمی هم محمد مفتح تنها با «روز وحدت حوزه و دانشگاه» معرفی می‌شود. این ایده را هر چند اول بار آیت‌الله منتظری در خطبه‌های نماز جمعه تهران در شهریور ۱۳۵۸ مطرح کرد اما به نام دکتر مفتح ثبت شده است چرا که او در استقبال از پیشنهاد امام‌جمعه جدید تهران - که جانشین آیت‌الله طالقانی شده بود - و به مناسبت سالگرد درگذشت سید مصطفی خمینی همایشی در دانشکده الهیات با عنوان «سمینار وحدت حوزه و دانشگاه» برگزار کرد. (در آن زمان البته هنوز واژه «همایش» ابداع نشده بود و از کلمه «سمینار» استفاده می‌کردند.)

به همین خاطر محمد مفتح را قربانی ایده وحدت روحانی و دانشجو معرفی می‌کنند حال آنکه جز این همایش و عنوان «حجت‌الاسلام دکتر»، نشانه‌های دیگری نمی‌توان یافت که همت خود را به صورت ویژه صرف این کار کرده باشد. کمااینکه در حزب جمهوری اسلامی هم رئیس سازمان روحانیت حزب بود و نه شاخه دانشجویی آن.

با این حال چون ریاست یک دانشکده را بر عهده گرفت در حالی که چهره‌های هم‌طراز او در آن زمان عضو شورای انقلاب یا معاون وزیر شده بودند، انتساب نامربوطی هم نیست.

مفتح اما بیشتر قربانی «جهل مقدس» و «بلاهت» گروه فرقان شد. تعبیر «جهل مقدس» از برساخته‌های سید مصطفی محقق داماد است که خود روحانی - دانشگاهی است؛ نواده بنیانگذار حوزه علمیه قم و دانش‌آموخته حقوق در غرب.

هر چند آیت‌الله مطهری هم قربانی «جهل مقدس» فرقان شد اما این قضیه درباره دکتر مفتح بیشتر صدق می‌کند؛ زیرا توجیه طلبه اخراجی - اکبر گودرزی - رهبر گروه فرقان برای ترورها این بود که «روحانیت، ارتجاعی است» و قرائت افراطی از اندیشه‌های دکتر علی شریعتی داشتند و «اسلام، منهای روحانیت» را بد فهمیده بودند و در سال ۵۸ سراغ روحانیونی چون مرتضی مطهری، هاشمی رفسنجانی، سید رضی شیرازی و محمد مفتح رفتند و دست آخر در حالی که عملاً فروپاشیده بودند در ششم تیر ۱۳۶۰ آیت‌الله خامنه‌ای را در مسجد ابوذر تهران ترور کردند.

تعبیر بلاهت را به این خاطر به کار می‌برم که هم مطهری را ترور کردند و به شهادت رساندند و هم مفتح را و اگرچه هر دو هم‌ردیف تلقی می‌شدند اما در نگاه به شریعتی متفاوت و بلکه متضاد بودند و همین نشان‌دهنده سستی استدلال کسانی است که فرقان را حاصل افکار شریعتی می‌دانند.

درست است که هم مرتضی مطهری (بی‌آنکه تحصیلات دانشگاهی داشته باشد) و هم محمد مفتح (با تحصیلات عالی دانشگاهی) هر دو استاد دانشکده الهیات و به استاد مطهری و دکتر مفتح شهره شدند اما در قبال دکتر شریعتی دو نگاه و رفتار متفاوت داشتند. اگرچه ترور فی‌نفسه مذموم است.

مطهری در لندن بود که شریعتی درگذشت اما در مراسم تغسیل و تشییع نمادین شرکت نکرد و در پاسخ به دکتر سروش گفت: «من این روزها آفتابی نمی‌شوم.»

علامه طباطبایی برای معالجه به لندن آمده بود و عبدالکریم سروش نقش مترجم را در مراجعات او به کلینیک و بیمارستان ایفا می‌کرد و مطهری هم در روزهای آخر و درست همزمان با ایام درگذشت شریعتی به استاد خود پیوسته بود و به خاطر نقدی که بر شریعتی داشت دانشجویان استقبال گرمی از او به عمل نیاوردند.

او از حضور در هر مراسمی درباره دکتر شریعتی و اتخاذ تصمیم بر سر انتقال جنازه به تهران یا دمشق، خودداری ورزید و «آفتابی نشد» اما محمد مجتهد شبستری از هامبورگ خود را رساند و کار غسل را انجام داد. شاید پرسیده شود این موارد به مفتح چه ربطی دارد؟

ارتباط اینجاست که ۵ روز بعد و روز یکشنبه پنجم تیر ۱۳۵۶ در فرودگاه دمشق در میان چهره‌هایی که به انتظار فرود هواپیمای حامل پیکر دکتر علی شریعتی ایستاده بودند دکتر محمد مفتح هم حضور داشت. مطهری در لندن بود و نرفت اما مفتح در دمشق بود و رفت. وقتی می‌بینند جنازه نیست گمان می‌کنند ربوده شده یا ساواک دخالت کرده اما مشخص شد چون جسد را مومیایی کرده‌‌اند در بخش دیگری است.

منتظران اندوهگین در فرودگاه دمشق این‌ها بودند: امام موسی صدر، دکتر مصطفی چمران، محمود دعایی، صادق طباطبایی، صادق قطب‌زاده و محمد مفتح.

در تصاویر هم مشخص است که زیر تابوت و پشت سر صادق طباطبایی، محمد مفتح ایستاده است و آفتابیِ آفتابی است.

درک فرقان تنها به خاطر روی آوردن به ترور ناقص و کج نبود. در فهم سوژه هم دچار بدفهمی بودند. اگر فرقان، مطهری را به خاطر اندیشه‌های شریعتی به شهادت رساند - ادعایی که برای منتقدان شریعتی مقبول است - چرا سراغ مفتح رفتند که زیر تابوت دکتر را گرفت و در مراسم تدفین از همان ابتدا که امام موسی صدر نماز گزارد حاضر بود؟

این بلاهت را در نامه کمال یاسینی از زندان اوین و سه ماه بعد به برادران خود هم می‌توان دریافت. اگر بخش‌هایی از نامه و توصیه به استفاده از آموزش‌های مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب جمهوری اسلامی را به خاطر فضای خاص یا ناشی از القائاتی بدانیم این جمله‌ها اما از خود او برمی‌آید: «اشتباه فرقان این بود که خط [امام] خمینی را بی‌هیچ تغییر و تفاوتی خط روحانیونی چون [آیت‌الله] گلپایگانی و بروجردی می‌دانست در صورتی که با خط‌های قبلی تفاوت دارد.»

اینکه مشی سیاسی امام خمینی با مراجعی چون آیت‌الله بروجردی و آیت‌الله گلپایگانی تفاوت داشته امر نامکشوفی نبوده که در زندان متوجه شوند. اظهر من‌الشمس بود و همه می‌دانستند. به ذهن هیچ مرجعی قبل از امام خطور هم نمی‌کرد که می‌توان تنها سلطنت به نام شیعه را برانداخت و یک مرجع شیعه را در رأس حکومت قرار داد.

درباره شهید مفتح و این ترور و مناسبت تقویمی آن نکات دیگری را هم می‌توان یادآور شد و از جمله این‌ها را:

۱. مشخص نیست چرا دکتر مفتح به رغم آنکه نقش درجه اولی در جریان انقلاب داشت و خصوصاً نام او با راهپیمایی قیطریه و قبل از ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ گره خورده و روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ نیز در بهشت زهرا کنار رهبر فقید انقلاب نشسته بعد از انقلاب عهده‌دار نقش درجه اول نشد؟ گاه به عنوان عضو شورای انقلاب از او یاد می‌شود اما عضو نبود و شاید یکی دو بار دعوت شده باشد.

نام او در میان اعضای مؤسس حزب جمهوری اسلامی (آقایان بهشتی، خامنه‌ای، هاشمی رفسنجانی، باهنر و موسوی اردبیلی) هم دیده نمی‌شود. در حالی که به لحاظ سنی از سه نفر از این جمع بزرگتر بود (متولد ۱۳۰۷) و نه تنها مانند مطهری و مهدوی کنی با تحزب و خصوصاً کار حزبی روحانیون مخالف نبود که به حزب هم پیوست و مسئول شاخه روحانیون شد.

نام او در فهرست اولیه ائتلاف بزرگ برای خبرگان قانون اساسی در تابستان ۱۳۵۸ قرار داشت ولی ناگهان از جمع ۱۰ نفر کنار گذاشته شد و به ناچار جداگانه شرکت کرد و رأی نیاورد.

چون قرار بود نیروهای اسلامی در مقابل مجاهدین خلق و چپ‌گراها ائتلاف کنند از روحانیون شاخص طالقانی و منتظری و از حزب جمهوری اسلامی، بهشتی و موسوی اردبیلی را کافی دانستند و یک «حجت‌الاسلام دکتر» دیگر - علی گلزاده غفوری - را که در فهرست مجاهدین خلق و چپی‌ها هم بود بر حجت‌الاسلام دکتر مفتح ترجیح دادند.

از غیر روحانیون نیز ابوالحسن بنی‌صدر، عباس شیبانی و عزت‌الله سحابی به اضافه یک خانم (منیره گرجی) و یک کارگر (علی‌محمد عرب) و بدین ترتیب لیست ۱۰ نفره ائتلاف کامل شد و برای محمد مفتح جایی باقی نماند.

(در آن انتخابات هم روشنفکری در آوازه علی‌اصغر حاج‌سید جوادی نفر یازدهم شد و همین نشان می‌دهد اگر ائتلاف نکرده بودند تا چه حد دچار تشتت می‌شدند. هر چند که بعد‌تر از خود این ده نفر چهره‌هایی چون بنی‌صدر و گلزاده غفوری و سحابی به راه دیگری جز آنچه رهبران حزب جمهوری اسلامی می‌خواستند رفتند.)

۲. وقتی مهدوی کنی رئیس کل کمیته‌ها بود و روحانیون شاخص دیگر چون هاشمی رفسنجانی صحنه‌گردانی را آغاز کرده بودند ریاست کمیته منطقه ۴ یا دانشکده الهیات برای مفتح مسئولیتی درجه دو به حساب می‌آمد. همین که دو محافظ برای او تعیین شده بود این معنا را می‌رساند که مانند مطهری و هاشمی در معرض ترور است. هر چند در آن روز بی‌احتیاطی کرد و زودتر پیاده شد. (نکته جالب اینکه طی این ۴۲ سال دانشکده‌های الهیات توسعه نیافتند و ترجیح روحانیون گسترش حوزه‌ها بوده است.)

۳. چنانچه پیش‌تر نیز نوشته‌ام وقتی سخنرانی امام خمینی در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ در بهشت زهرا تمام می‌شود مفتح در گوش رهبر انقلاب می‌گوید که شما به اشتباه به جای مجلس مؤسسان گفتید مجلس سنا و امام هم بلافاصله و در حالی که نطق را به پایان رسانده بودند با صدای خودشان گفتند: «منظور من از مجلس سنا مجلس مؤسسان بود. مجلس سنا اصلش یک حرف مزخرفی است همیشه بوده.»

سه سال قبل وقتی آیت‌الله هاشمی شاهرودی جانشین هاشمی رفسنجانی و رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام شد و پیشنهاد داد این نهاد به مجلس سنای جمهوری اسلامی تبدیل شود همین تذکر دکتر مفتح و توضیح امام را یادآور شدم و نوشتم: در آن روز شما هنوز در عراق بودید و به ایران مراجعت نکرده بودید اما کسانی که بوده‌اند به یاد دارند و ثبت هم شده که رهبر انقلابی که جمهوری اسلامی در پی آن مستقر شده و قرار است مجمع، مصلحت آن را تشخیص دهد، مجلس سنا را «مزخرف» دانسته است.

۴. در سال‌های قبل از اصلاحات ۲۷ آذر بیش از ۱۶ آذر گرامی داشته می‌شد و رئیس‌جمهوری وقت هم ترجیح می‌داد در مراسم این روز شرکت کند. در آغاز دهه ۷۰ اما دکتر سروش در دانشگاه اصفهان و در یک سخنرانی مشهور، وحدت حوزه و دانشگاه را ناممکن دانست و سه دلیل آورد:

اول اینکه در دانشگاه از قبل «یقین» وجود ندارد و گزاره‌ها قابل ابطال‌اند. حال آنکه مبنای حوزه بر یقین قبلی است. از نگاه پوپر و سروش گزاره علمی باید قابل ابطال باشد.

دوم اینکه مخاطب حوزویان عوام‌اند اما دانشگاه با خواص سروکار دارد و سوم اینکه در جمهوری اسلامی نهاد حوزه با قدرت ربط وثیق پیدا کرده (در آن زمان آیت‌الله یزدی البته هنوز رئیس قوه قضاییه بود و حوزه هنوز سلسله مراتب رسمی اداری پیدا نکرده بود) حال آنکه نهاد دانشگاه از قدرت دور افتاده است.

این سخنرانی زمینه مباحثات و مکاتباتی میان او و آیت‌الله مکارم شیرازی شد و آن قدر عمق و بازتاب پیدا کرد که در کنار نظریات دیگر سروش همچون «دین، فربه‌تر ایدیولوژی» یا «قبض و بسط شریعت» و «تجربه نبوی» شناخته می‌شود.

به صورت رسمی البته توضیح داده شد که منظور از شعار وحدت حوزه و دانشگاه نه ادغام و انطباق که «وحدت عاطفی» است.

۵. دست آخر اینکه همان‌گونه که خود مفتح به رغم نقش درجه اول در انقلاب در جمهوری اسلامی نقش درجه اول نگرفت و قبل از اولین سالگرد پیروزی انقلاب ترور شد فرزندان او نیز در رده‌های میانی باقی ماندند چندان که طی ۴۲ سال و به رغم تحولات و اتفاقات مختلف در این همه سال یا نماینده مجلس بوده‌اند (از رزن یا خود همدان) یا عهده‌دار مقامی میانی در وزارت بازرگانی و فراز و فرود و حضور رسانه‌ای ندارند و کانّه نیستند و ارتقای سیاسی و اداری در جایگاه آنان یا تغییر گفتمان دیده نمی‌شود و کافی است در فقره اخیر با فرزندان هم‌طرازان شهید مفتح و چهره‌هایی چون شهید مطهری، بهشتی یا هاشمی رفسنجانی مقایسه شوند.

نه اینکه مانند فرزند شهید رجایی به کل کنار باشند یا مثل فرزندان بهشتی دانشگاه را ترجیح دهند، زیرا در بدنه دولت و مجلس حضور مستمر اما غیرمؤثر دارند و چندان به بازی گرفته نمی‌شوند و شاید هم خودشان این‌گونه ترجیح می‌دهند.

واکنش علی مطهری

علی مطهری فرزند شهید مرتضی مطهری با ارسال متنی، به یادداشت «نکاتی در سالروز ترور مفتح / تفاوت با مطهری در نگاه به شریعتی» واکنش نشان داد.

در متن ارسالی علی مطهری آمده است:

مطلبی در پایگاه اطلاع‌رسانی عصر ایران به مناسبت سالگرد شهادت حجت‌الاسلام دکتر مفتح به قلم جناب آقای مهرداد خدیر منتشر شده است که شامل برخی اشتباهات تاریخی و تحلیلی است و تذکر آن را لازم دیدم.

ایشان گفته‌اند «مطهری در لندن بود که شریعتی درگذشت.» این سخن درست نیست. آیت‌الله مطهری حدود دو ماه بعد از درگذشت دکتر شریعتی، علامه طباطبایی را که برای درمان به لندن سفر می‌کردند همراهی نمودند. فوت دکتر شریعتی ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ بوده و سفر علامه طباطبایی و استاد مطهری به لندن مرداد همان سال بوده است. آقای خدیر با اشاره به مراسم تشییع و تغسیل و تدفین دکتر شریعتی در دمشق می‌گویند «مطهری در لندن بود و نرفت اما مفتح در دمشق بود و رفت.» روشن است که بخش مربوط به استاد مطهری در این نقل مطابق با واقع نیست، چون اساساً تشییع آن مرحوم دو ماه قبل بوده است.

طبعاً نقل قول ایشان از آقای دکتر سروش که استاد مطهری در آن روز گفت «من آفتابی نمی‌شوم» نمی‌تواند صحیح باشد.

نویسنده محترم در توصیف گروه فرقان می‌گویند: «تعبیر بلاهت را به این خاطر به کار می‌برم که هم مطهری را ترور کردند و به شهادت رساندند و هم مفتح را و اگرچه هردو هم‌ردیف تلقی می‌شدند اما در نگاه به شریعتی متفاوت بلکه متضاد بودند و همین نشان‌دهنده سستی استدلال کسانی است که فرقان را حاصل افکار شریعتی می‌دانند.»

اولاً استاد مطهری و دکتر مفتح به اذعان اهل فن هم‌ردیف نیستند. سخنرانی شهید مفتح در چهلم شهادت استاد مطهری را گوش کنید آنجا که می‌گوید «همه ما یاران امام شاگرد آقای مطهری محسوب می‌شویم و حجاب معاصرت باعث شده است که شخصیت این بزرگوار را به درستی نشناسیم.» و اساساً شهید مفتح ارادتی به استاد مطهری داشت که به جرات می‌توان گفت در حد ارادت او به امام‌خمینی (ره) یا نزدیک به آن بود.

ثانیاً این جمله که این دو (مطهری و مفتح) در نگاه به شریعتی متفاوت و بلکه متضاد بودند نیز صحت ندارد. ممکن است تفاوت اندکی در دیدگاه داشته باشند اما شهید مفتح نقدهای استاد مطهری به آثار مرحوم دکتر را قبول داشت و این را من به استناد مذاکرات این دو در مسیر رفتن به دانشکده الهیات که همراهشان بودم عرض می‌کنم. شرکت دکتر مفتح در مراسم تشییع پیکر دکتر شریعتی در دمشق، به معنی تأیید همه افکار او نیست بلکه مصلحت‌های اجتماعی و مرتبط با نهضت اسلامی هم در آن دخیل بوده است و شاید با اطلاع و موافقت آیت‌الله مطهری انجام شده است.

آقای مهرداد خدیر بعد نتیجه می‌گیرند که «همین امر (تفاوت نگاه این دو به دکتر شریعتی) نشان‌دهنده سستی استدلال کسانی است که فرقان را حاصل افکار شریعتی می‌دانند.»

این نتیجه‌گیری هم درست نیست. کسانی که فرقان را حاصل افکار دکتر شریعتی می‌دانند یا لااقل افکار آن مرحوم را یکی از عوامل شکل‌گیری این گروه می‌دانند، استنادشان یکی به برخی نوشته‌ها و گفته‌های دکتر شریعتی و دیگر نشریات خود گروه فرقان است که به صراحت تأثیرپذیری خود از آثار آن مرحوم را به نمایش گذاشته و بلکه اعلام کرده‌اند و گاهی چندین صفحه از آثار او را در نشریاتشان نقل نموده‌اند و رهبر این گروه نیز در دادگاه، یکی از دلایل ترور استاد مطهری را انتقاد او از برخی افکار دکتر شریعتی اعلام کرد.

شهید بزرگوار دکتر مفتح در واقع قربانی همراهی با استاد مطهری شد. ایشان که به پیشنهاد آیت‌الله مطهری امامت جماعت مسجد قبا را به عهده گرفت، همچنان که به پیشنهاد استاد مطهری ریاست دانشکده الهیات را به عهده گرفت، زمانی که گروه فرقان قصد داشتند مسجد قبا را پایگاه خود قرار دهند، با تذکر استاد مطهری آن‌ها را از این مسجد اخراج کرد. لذا گروه فرقان کینه آن شهید را به دل داشتند و گرچه او را مخالف دکتر شریعتی نمی‌پنداشتند ولی وی را به شهادت رساندند. لعنت خدا بر این گروه نادان و جنایتکار.

از جناب آقای مهرداد خدیر که قبلاً از مقالاتشان بهره برده‌ام انتظار این بود که مقاله مذکور را با توجه به واقعیات تاریخی می‌نگاشتند و به نقل قول‌ها به راحتی اعتماد نمی‌کردند. البته همین مقاله ایشان هم نکات خوبی درباره شهید مفتح داشت که جالب توجه و قابل تأمل و بررسی است و گفتنی‌هایی درباره آن وجود دارد.

توضیح نویسنده

مهرداد خدیر: با تشکر از آقای دکتر علی مطهری به سبب توجه‌شان به این نوشته و اشاره به دیگر یادداشت‌های این نویسنده و ادای احترام مجدد به استقلال و آزادگی ایشان طی ۱۲ سال نمایندگی مجلس شورای اسلامی، یادآور می‌شوم چنان که در متن آمده آنچه نقل شده به استناد گفته‌ها و خاطرات آقای دکتر عبدالکریم سروش بوده که هنگام درگذشت دکتر علی شریعتی در لندن بوده است.

در متن آقای دکتر مطهری نکاتی هم درباره هم‌ردیف نبودن دو استاد فقید آمده است. در این زمینه هم مراد از ردیف در اینجا از حیث سیاسی است نه فلسفی یا قلمی. ضمن اینکه عواطف در اهل تفکر هم، چنان است که اگر همین حالا میزگردی میان آقایان علی مطهری، احسان شریعتی، عبدالعلی بازرگان و سروش دباغ تشکیل شود پیشاپیش می‌توان دانست که به ترتیب آرای آیت‌الله مطهری، دکتر شریعتی، مهندس بازرگان و دکتر سروش را ترجیح می‌دهند و دفاع می‌کنند.

مع‌الوصف، متن کامل پاسخ آقای دکتر عبدالکریم سروش به دو پرسش رضا خجسته رحیمی را که با جست‌وجوی عبارت «تفاوت سروش و شریعتی در انتظار از دین» در دسترس است عیناً نقل می‌کنم با ذکر این نکته که همان‌گونه که در متن آمده مراد از تشییع جنازه دکتر شریعتی در لندن، تشییع نمادین چند روز پس از فوت بوده است: «مقارن با فوت دکتر شریعتی، گویا آقای مطهری به لندن آمده بودند. آیا ایشان در مراسم و برنامه‌هایی که در آنجا برای شریعتی برگزار شد، شرکت داشتند؟

مرحوم آقای مطهری در آن مراسم و برنامه‌ها شرکت نکردند. علامه طباطبایی نزدیک به یک‌ماه پیش از وفات شریعتی برای معالجه به لندن آمده بودند و من مترجم ایشان بودم و ایشان را نزد طبیب و به بیمارستان می‌بردم و می‌آوردم و البته آن اوقات، اوقات بسیار خوشی برای من بود، چون فرصتی داشتم که پاره‌ای گفت‌وگوهای خصوصی با ایشان داشته باشم و پاره‌ای از سؤالات خود را با ایشان در میان بگذارم. مرحوم مطهری در ایام پایانی اقامت علامه طباطبایی به لندن آمدند که مقارن بود با ایام پس از فوت شریعتی که مراسم و راهپیمایی بزرگی برای شریعتی در لندن برگزار شد و یک تابوت خالی را در خیابان‌ها حرکت دادند و به دنبال آن جوانان بسیاری که از سراسر اروپا و آمریکا آمده بودند، روان بودند و حقیقتاً تصویری نادر و به یاد ماندنی بود. باری، مرحوم مطهری وقتی وارد لندن شدند و در خانه یکی از دوستان اقامت گزیدند، در گفت‌وگویی تلفنی به من دقیقاً این سخن را گفتند که «من این روزها آفتابی نمی‌شوم» و حقیقتاً هم آفتابی نشدند تا آن مراسم تمام شد و شیخ شمس‌الدین، رئیس مجلس اعلای شیعیان لبنان که در آن ایام در لندن بود، پیامی از طرف دوستان برای حافظ اسد برد و بدین وسیله جنازه شریعتی به سوریه رفت و تب و تاب‌ها قدری خوابید. بعد از آن بود که مرحوم مطهری به اصطلاح خودشان «آفتابی» شدند.

قبل از این آفتابی شدن هم حقیقتاً جو ملتهب لندن و اروپا اجازه نداد که از آقای مطهری استفاده چندانی شود. جوانان به ایشان نه تنها اقبال نکردند که به ایشان بی‌حرمتی‌هایی هم گاه کردند. مرحوم مطهری هم به گمان من از آن سفر که به ایران بازگشت، نه‌تنها چندان خشنود نبود که تیره‌دل بود.»

منبع: عصر ایران

کلید واژه ها: گروه فرقان علی مطهری آیت الله مطهری مفتح علی شریعتی


نظر شما :