قطبزاده؛ جاسوس شوروی بود یا آمریکا؟
مهراد واعظینژاد: این مقاله برآمده از یافتههای ریز و درشتی است که در مستند «فرزند انقلاب» جا نشدهاند یا بدون ذکر منبع استفاده شدهاند – به ویژه منابع سازمانهای اطلاعاتی آمریکا و شوروی. فکر نمیکنم آنچه در پی میآید چهره تصویرشده از صادق قطبزاده یا روایت کلی فیلم را دگرگون کند. اما شاید آن تصویر را کمی شفافتر کند یا به یک پرسش که در ذهن بیننده شکل گرفته و تا آخر فیلم بیپاسخ مانده پاسخ بدهد.
صادق قطبزاده محبوب نبود. لااقل به عنوان یک چهره سیاسی محبوب نبود. تنها یک بار خود را در معرض رأی عمومی گذاشت – در انتخابات ریاست جمهوری اول – و با حدود سه دهم درصد آراء آخر شد. در یکی از گزارشهای افبیآی از همان دوره هم آمده که منبعی در ایران که نامش ذکر نشده میگوید قطبزاده طرفدار ندارد.
اما مشکل قطبزاده صرفاً محبوب نبودن نبود. او بین بخشهای گستردهای از بازیگران سیاست و اجتماع منفور بود. چپها میگفتند عمله ارتجاع است. مذهبیها میگفتند لیبرال است. لیبرالها میگفتند افراطی، روشنفکرها میگفتند بازاری، بازاریها میگفتند فکلی. و تازه اینها پیش از آن است که به بحث شیرین و بیپایان «وابستگی» و «جاسوسی» برسیم، چه قطبزاده در این پهنه هم تکتاز بود. هم انگ جاسوسی شوروی داشت هم انگ نوکری آمریکا. شاه معتقد بود – مصاحبهاش در فیلم آمده – که اول این بوده بعد آن. و البته ادعای من در این مقاله این است که بر مبنای آنچه تا روز چاپ این نوشته میدانیم، میشود با اطمینانی نسبی گفت نه این بود نه آن.
صادق قطبزاده در دوران وزارت خارجه
جاسوس شوروی
از حرفهای به تمامی بیپایه اما رایج که بگذریم – منظورم مواردی است که «خائن» و «مزدور» و «وطنفروش» را به عنوان دشنام استفاده میکنیم نه برای توصیف مستند یک واقعیت – از این دست حرفها که بگذریم، جدیترین اتهام جاسوسی یا «وابستگی» قطبزاده چند خطی است که ولادیمیر کوزیچکین در کتاب خاطراتش نوشته. کوزیچکین از افسران ارشد اطلاعاتی شوروی بود که یکی دو سال پیش از انقلاب ۱۳۵۷ در پوشش کاردار سفارت شوروی به ایران فرستاده شده بود و در دوران انقلاب تهران بود. سه سال بعد از انقلاب، از طریق سفارت بریتانیا در تهران به بریتانیا پناهنده شد و اطلاعاتش را در اختیار امآیسیکس گذاشت.
سال ۱۹۹۱، همزمان با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، خاطراتش را با عنوان «کاگب از درون» چاپ کرد. (بخشهایی از این کتاب با عنوان «کاگب در ایران» به فارسی منتشر شده است.) کوزیچکین در کتابش گاه به تفصیل از برنامهها و عملیات شوروی در ایران صحبت کرده و بارها از صادق قطبزاده نام میبرد. در معرفی قطبزاده مینویسد دنیا او را به عنوان یکی از نزدیکان آیتالله خمینی در پاریس شناخت، اما سازمان اطلاعات نظامی شوروی (جیآریو) او را از زمان دانشجویی در آمریکا میشناخت. کوزیچکین میگوید قطبزاده هم مثل بسیاری دانشجویان ایرانی خارج از کشور «جذب اندیشههای چپگرایانه شده بود» و طعمه خوبی برای دستگاه اطلاعاتی شوروی بود. اما بخشی که به «همکاری» قطبزاده با روسها اشاره دارد و مبنای بیشتر اتهامهایی است که تا امروز به او وارد میشود، این است: «جذب قطبزاده کار آسانی بود. او حاضر بود به اتحاد جماهیر شوروی، پایگاه کمونیسم جهانی، کمک کند.»
نسخه انگلیسی کتاب کاگب از درون، صفحه ۳۰۲
همین.
احتمالاً باورش سخت است، اما این جدیترین منبعی است که مبنای ادعای همکاری قطبزاده با دستگاه اطلاعاتی شوروی قرار گرفته. و البته همین یک خط هم با توجه به جایگاه نویسنده آن باید جدی گرفته شود. حداقل میتواند سرنخی باشد که به اطلاعات چشمگیرتری برساندمان.
اما به جز این یک خط در این باره چه میدانیم؟ چه مستندات یا شواهدی داریم که نه برای رد و تأیید فرضیه به سیاق علوم تجربی، که برای ساختن تصویری کاملتر و روشنتر به کار بگیریم؟ نخست، همان متنی که این موضوع را طرح کرده، یعنی خاطرات کوزیچکین. کوزیچکین بلافاصله پس از جمله «او حاضر بود به شوروی کمک کند» مینویسد: «اما چیزی نگذشت که قطبزاده و جیآریو دچار اصطکاک شدند. جیآریو میخواست کارآموز تازه در ایالات متحده بماند و بعد از آنکه درسش تمام شد همان جا مشغول کار و زندگی بشود … اما قطبزاده برنامه دیگری داشت. میخواست به شوروی برود و ادامه تحصیل بدهد. این موضوع جیآریو را پس زد. سعی کردند قطبزاده را قانع کنند که تصمیمش عجولانه است، اما او سر حرفش بود. بعد سعی کردند کار را با فشار پیش ببرند، حتی تا جایی که تهدیدش کردند. این باعث شد کار او و افسر مسئولش در جیآریو به مجادله بکشد، و در نتیجه قطبزاده دیگر حاضر نشد همکاری کند. دوران رومانس او با کمونیسم شوروی به سر آمد.»
نسخه انگلیسی کتاب کاگب از درون، صفحه ۳۰۲
به این ترتیب کوزیچکین بیش و پیش از هر کس از اهمیت روایتش میکاهد. نه تنها جزئیاتی از شیوه یا زمان «جذب» قطبزاده ارائه نمیدهد، نه تنها نمونهای از همکاری قطبزاده یا دستکم مدت همکاری او ذکر نمیکند، بلکه میگوید او زیر بار توصیه یا دستور و حتی تهدید افسر اطلاعاتی شوروی نرفت. خب این چهجور جاسوسی است؟ میشود گفت کوزیچکین نخواسته جزئیات بیشتری بدهد، که در عالم سازمانهای اطلاعاتی عجیب نیست. اما این با رویه نویسنده در بخشهای دیگر کتاب نمیخواند. کوزیچکین عموماً مسائل را با جزئیات بازگو میکند و ابایی ندارد از فعالیتهای سازمان و حکومتی که از آن بریده بوده پرده بردارد.
مثلاً در مورد ناخشنودی حکومت شوروی از کارهای قطبزاده در مقام وزیر خارجه ایران و تلاش دستگاه اطلاعاتی شوروی برای تخریب او اطلاعات ریزتری میدهد – تا این حد که میگوید عاملان کاگب نامه جعلی برای اثبات نیت براندازی قطبزاده را در کدام باجه تلفن عمومی در کدام خیابان تهران گذاشته بودند. در نتیجه شاید معقولتر باشد که فرض کنیم در مورد «همکاری» قطبزاده با سازمان اطلاعات نظامی شوروی در دوران دانشجویی اطلاعات بیشتری نداشته که ارائه کند.
میگویم معقول چون کوزیچکین در حوزه فعالیتهای شوروی در ایران در چند سالی که خودش در ایران بوده منبع دست اول است. اما درباره آنچه اوایل دهه شصت میلادی در آمریکا رخ داده، دست اول نیست، هرچند ممکن است مطلع باشد. به یاد داشته باشیم که کوزیچکین متولد ۱۹۴۷ است. یعنی در دوران دانشجویی قطبزاده در آمریکا که در کتابش به آن اشاره میکند، نوجوان بوده. نمیشود با اطمینان گفت روایتش ساختگی است. ممکن است واقعاً سالها بعد که به دستگاه اطلاعاتی شوروی پیوسته چیزی در مورد «جذب» قطبزاده دیده باشد یا از کسی شنیده باشد. اما همین که چنین اشارهای نکرده، نقل قول نمیکند، گویی که از دانستههای دست اول خودش است، اعتبار مدعایش را بیشتر زیر سؤال میبرد.
کوزیچکین در مورد هرچه از دوران حضورش در ایران میگوید منبعی مهم است که رد یا تردید جدی در مدعایش نیاز به ادعای یک منبع دست اول دیگر یا شواهد متقن دارد. در مورد ادعای «همکاری» قطبزاده با جیآریو در آمریکا اما چنین نیست – میشود گفت برعکس است. یعنی این بار تأیید آن مدعاست که نیاز به منبع دست اول یا شواهد متقن دارد.
قطبزاده دراوایل دهه ۶۰ میلادی در آمریکا - عکس از آرشیو شخصی لیان واگ بک
شواهد دیگر چه میگوید؟
در یک جمله میشود گفت تقریباً همه شواهد موجود علیه ادعای کوزیچکین است. اول آنکه هرچه از قطبزاده مانده – فیلم و صدا و نوشته – گواه دشمنی او با شوروی و حزب توده است. کوزیچکین میگوید قطبزاده در آمریکا «جذب اندیشههای چپگرایانه شده بود»، حال آنکه هرچه دوستان و آشنایانش از او به یاد دارند، خلاف این است. اما به این گفتهها و نوشتهها اعتنا نکنیم. چون «جاسوس» ی که ظاهر و باطنش یکی باشد دیگر جاسوس نیست. به شواهدی که از همقطاران کوزیچکین به دستمان رسیده نگاه کنیم.
در دورانی که کوزیچکین از آن صحبت میکند، دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی آمریکا قطبزاده را به خاطر فعالیتهایش علیه شاه میشناختند – به ویژه پس از بلوایی که در ضیافت سفارت ایران در واشنگتن راه انداخت. در اسنادی که افبیآی به کارگردان مستند «فرزند انقلاب» داده، چندین گزارش در مورد قطبزاده هست که هیچکدام اشارهای به ارتباط احتمالی او با دستگاه اطلاعاتی شوروی یا حتی ظن وابستگی یا نزدیکی او به کمونیستها ندارد. با وجود اینکه مشخص است او را یک دانشجوی عادی نمیدانستهاند – از جمله به این دلیل که خود را با اسمهایی شبیه اما نه یکسان معرفی میکرده و حتی تاریخ تولدش در مدارک اداری مختلف یکی نبوده. یعنی اگر نگوییم او را کاملاً زیر نظر داشتهاند، قطعاً به فعالیتهایش ظن داشته و حواسشان به او بوده.
باید به یاد داشت که این سالها اوج جنگ سرد است و هرچند موج سرکوب مککارتیسم فروکش کرده، اما حکومت آمریکا و دستگاههای اطلاعاتی آن همچنان شدیداً به چپ و چپگرایی حساساند. بیهوده نیست که دولت ایران برای آنکه دولت آمریکا را به اخراج قطبزاده راضی کند، میگوید او کمونیست است. در موقعیتی اینچنین، نامعقول نیست که فرض کنیم اگر شائبهای در مورد ارتباط قطبزاده با روسها بود، با او برخورد میکردند یا دستکم احضارش میکردند. اما در هیچیک از اسنادی که از افبیآی و سیآیای بیرون آمده چنین چیزی به چشم نمیخورد.
در سندی به تاریخ ۱۲ ژوئن ۱۹۶۳ که به نظر میرسد صورتجلسه گزارش گروه پلیس بین سازمانی آمریکا است آمده که نتیجه تحقیقات در مورد قطبزاده و فرد یا افراد دیگری که اسمشان حذف شده حاکی است: «در حالی که این افراد به شدت مخالف شاه هستند، هیچ نشانهای از اینکه آنها در فعالیتهای کمونیستی دست دارند، یافت نشد.»
اما منبع دیگری که نمیتوان از آن چشم پوشید، آرشیو میتروخین است. واسیلی میتروخین از افسران اطلاعاتی شوروی بود که نزدیک سی سال (از اواخر دهه ۵۰ تا اواسط دهه ۸۰ میلادی) در آرشیو کاگب کار میکرد. میتروخین بعد از فروپاشی شوروی به بریتانیا پناهنده شد و حدود ۲۵ هزار صفحه دستنویس خود را که از روی اسنادی که از زیر دستش رد میشد برداشته بود و در خانهاش پنهان کرده بود در اختیار امآیسیکس گذاشت. در آنچه از دستنویسهای میتروخین موجود است به فعالیتهای کاگب در ایران نیز اشاره شده و اسم قطبزاده آمده است. (ارجاع من البته به ترجمه انگلیسی اسناد است.) در این بخشها هیچ نشانهای از همکاری قطبزاده با دستگاه اطلاعاتی شوروی ندیدهام، در حالیکه میتروخین به خاطر افشای هویت شمار زیادی از مامورها و حتی مقامهای سیاسی مرتبط با کاگب معروف است.
تفاوت میتروخین با کوزیچکین این است که او نه در یک دفتر محلی که در مسکو یا «مرکز» مینشسته و به هر آنچه از دفترهای محلی میآمده (از تهران و دهلی گرفته تا رم و واشنگتن) دسترسی داشته. آنچه او از فعالیتهای کاگب در ایران گزارش میکند در کلیت با آنچه کوزیچکین میگوید همراستا است: یعنی عزم حاکمان شوروی برای تضعیف یا حذف چهرههایی که با دولت کمونیست دشمنی داشتند. نامی که در این راستا مکرر در هر دو منبع ذکر میشود، صادق قطبزاده است. هم کوزیچکین هم میتروخین نسبتاً به تفصیل از طرحها و اقدامهای کاگب برای «بیاعتبار کردن»، «رام کردن» و «کنار زدن» قطبزاده صحبت میکنند.
آیا ممکن است همه این نشانههای خصومت برای ردگمکنی باشد؟ یا کوزیچکین چیزی میدانسته یا شنیده بوده که میتروخین (که ۲۵ سال بزرگتر از کوزیچکین بوده و در دهه ۶۰ میلادی هم در کاگب بوده) نمیدانسته یا نشنیده بوده؟ یا میتروخین هم میدانسته اما عمداً یا سهواً به سابقه «همکاری» قطبزاده با دستگاه اطلاعاتی شوروی اشاره نکرده باشد؟ آیا همه اینها ممکن است؟ بله. آیا محتمل است؟ خیر. آیا شواهدی داریم که چنین ظنی را توجیه کند؟ خیر. ضمن اینکه دستنویسهای میتروخین سالها بعد از مرگ قطبزاده منتشر شده و دلیلی ندارد «ارتباط» او با جیآریو از آن حذف شده باشد، در حالیکه ارتباط چهرههایی به مراتب مهمتر در کشورهای دیگر فاش شده. بنابراین نامعقول نیست که باز هم به ادعای اولیه کوزیچکین شک کنیم.
در بخشی از آرشیو میتروخین آمده: کاگب از دست قطبزاده عصبانی بود چون او کسی بود که در سال ۱۹۷۹ جلوی صادرات گاز با قیمتهای قدیمی به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را گرفته بود. (اسناد میتروخین، مرکز بایگانی چرچیل)
با این حال یکی دو مورد ریز اما مهم دیگر نیز هست که به روشنتر شدن داستان کمک میکند.
اول، کتاب لادیسلاو بیتمن. بیتمن متخصص «بد-اطلاعات» (misinformation) در سازمان اطلاعات چکسلاواکی بود که سال ۱۹۶۸ به آمریکا گریخت. (بعدها نامش را به لارنس بیتمن تغییر داد و استاد دانشگاه بوستون شد). بیتمن سال ۱۹۸۳ کتابی نوشت به نام «کاگب و بد-اطلاعات شوروی: نگاهی از درون». در این کتاب بخشی در مورد ماجرای گروگانگیری در سفارت آمریکا در تهران دارد که در آن نام قطبزاده هم چندین بار ذکر شده. بیتمن متخصص جنگ روانی و دروغپراکنی دستگاههای اطلاعاتی بود، بنابراین نگاهش به اکثر وقایع از همین دریچه است.
او مثالهای متعددی میآورد از جعل نامه و سند و گزارش برای تخریب افرادی که مقبول حاکمان شوروی نبودند. یکی از کسانی که به گفته بیتمن زیاد هدف اینگونه عملیات بوده، صادق قطبزاده است. میگوید روزنامهنگارهای غربی بدون ارائه هیچ سند و مدرکی به او (که چند ماه در دوران گروگانگیری وزیر خارجه ایران بود) انگ جاسوسی شوروی میزدند. (صفحه ۱۲۳) میگوید کار به جایی رسید که حتی جان کانلی، نامزد جمهوریخواهان برای انتخابات ریاستجمهوری آمریکا، در کارزار انتخاباتیاش این اتهام را تکرار کرد – بیآنکه دلیلی ارائه کند.
نظر بیتمن این است که چون سرنوشت گروگانها بر انتخابات سایه افکنده بود، چنین اتهامهایی به مقامهای ایرانی طبیعی بود. اما جالب اینجاست که میگوید همزمان کاگب هم مشغول جعل سند علیه قطبزاده بود که با بستن او به آمریکاییها موقعیتش را در ایران متزلزل کند. بیتمن هم مثل میتروخین اشارهای به «همکاری» یا حتی ارتباط قطبزاده با دستگاههای اطلاعاتی شوروی نمیکند. هرچه میگوید نشان از دشمنی دولت کمونیست با قطبزاده دارد. اما مهمتر آنکه فضایی که ترسیم میکند میتواند به فهم یا دستکم بازخوانی مدعای کوزیچکین – که او هم درست در همین دوران ایران بوده – به کار بیاید.
نکته ریز اما مهم دیگر – که به نوعی از دل موارد قبلی بیرون میآید – این است که صادق قطبزاده در تمام دوران گروگانگیری، حتی زمانی که وزیر خارجه نبود، از شناختهشدهترین چهرههای سیاست ایران بیرون از مرزهای ایران بود. از خود بپرسیم احتمال اینکه آمریکاییها به دنبال مدرکی برای بیاعتبار کردن و ضربه زدن به او (یا مقامهای دیگر جمهوری اسلامی) بوده باشند چقدر است؟ البته همچنان میشود تشکیک کرد و گفت دلیل نمیشود چون پیدا نکردهاند، نبوده. اما مبنای ارزیابی در این مقاله (و در مستند «فرزند انقلاب») یافتهها بوده نه نایافتهها. و تا روز انتشار این مقاله جز همان یک جمله که در آغاز آمد، چیزی که گواه «همکاری» یا «وابستگی» قطبزاده به شوروی باشد یافت مینشده – و هرچه یافته شده علیه آن بوده است.
روزنامه نیویورکتایمز در تاریخ ۱۳ ژانویه ۱۹۸۰ خبر داد که جان کانلی، یکی از نامزدهای حزب جمهوریخواه برای ریاست جمهوری امریکا در یک مصاحبه گفته که «بر این باور است، صادق قطبزاده، وزیر خارجه ایران، عضو کاگب است.»
اما یک روایت آخرین هم علیه مدعای کوزیچکین. در مجموعه تاریخ شفاهی کتابخانه جان اف کندی گفتوگویی منتشر شده با ویلیام او داگلاس، قاضی سرشناس آمریکایی. داگلاس حدود سی و پنج سال (از ۱۹۳۹ تا ۱۹۷۵) قاضی دادگاه عالی آمریکا بود و با کندیها دوستی خانوادگی داشت. او در جایی از این گفتوگو (که ۱۳ نوامبر ۱۹۶۹ ضبط شده) خاطرهای از چند سال پیش از گفتوگو تعریف میکند که غیرمستقیم به قطبزاده ربط دارد.
داگلاس میگوید یک روز «بابی» (یعنی رابرت کندی) که آن زمان وزیر دادگستری بود زنگ زد و گفت دین راسک (وزیر خارجه وقت آمریکا) تماس گرفته و گفته سفیر ایران در آمریکا اسم تعدادی دانشجو را به وزارت خارجه داده و خواسته از ایالات متحده اخراج شوند. داگلاس میگوید «بابی» زنگ زده بود با من مشورت کند چون من قبلاً به ایران سفر کرده بودم و با اوضاع آن کشور آشنا بودم. میگوید به او گفتم شاه میخواهد این دانشجوها را «جلوی جوخه اعدام بفرستد»، بنابراین نباید اخراجشان کنیم مگر واقعاً تهدیدی برای امنیت ملی کشور باشند. میگوید به «بابی» گفتم: «من جای تو باشم، اول در مورد تکتک اسمهایی که (سفیر ایران) داده تحقیق میکنم»، و او این پیشنهاد را پسندید. سی، چهل روز بعد تماس گرفت و گفت: «گزارش افبیآی امروز رسید. حتی یک نفر از این بچهها کمونیست نیست. به راسک (وزیر خارجه) گفتم برود رد کارش.»
آیا با همه این تفاصیل میشود گفت ادعای کوزیچکین یک سره ساختگی است و تماس یا دیداری نبوده؟ خیر. اما میشود گفت بعید است، هم به این دلیل که کوزیچکین در این مورد منبع دست اول نیست، هم به این دلیل که ادعایش با هرآنچه از منابع دست اول دیگر میدانیم نمیخواند. اگر زمانی کسی فیلمی داستانی (نه مستند) «بر مبنای» داستان زندگی قطبزاده بسازد، و با الهام از آن تکجمله کوزیچکین صحنهای از یک تماس یا حتی دیدار قطبزاده با یک افسر اطلاعاتی شوروی و بعد مجادله آنها بگذارد، احتمالاً آن صحنه به باور بیننده خواهد نشست. چون همانقدر که دشمنی قطبزاده با شوروی و کینه او از حزب توده مستند است، روحیه هدفگرای او هم مستند است.
جای جای داستان زندگی قطبزاده – آنگونه که در «فرزند انقلاب» هم روایت شده – نشانههایی میبینیم که او در راه «هدف» تقریباً از هیچ چیز ابا نداشته و حاضر بوده با هر کس دیدار کند و از هر کس کمک بگیرد. اما همان نشانهها کمابیش ثابت میکند که قطبزاده در این دیدارها و در ازای این کمکهای احتمالی، عهد اخوت با کسی نمیبسته، چه رسد به عهد خدمت.
در همین راستا و برای تنوع روایتی برگرفته از یکی از سندهای سیآیای نقل کنم.
در مجموعه اسناد و مدارک تاریخی که سیآیای از حالت محرمانه خارج کرده گزارشی هست به تاریخ دسامبر ۱۹۷۹ (آذر ۱۳۵۸). نویسنده گزارش افسری است به نام سرهنگ ویلیام ایگلتون، و گزارش او در واقع خلاصهای است از دیدار یک خبرنگار روزنامه نیویورکتایمز با معمر قذافی. ایگلتون مینویسد این خبرنگار (به نام یوسف ابراهیم) اصالتاً مصری است و رابطه خوبی با قذافی دارد، بنابراین بعد از مصاحبه و خاموش کردن ضبط صوت نیم ساعتی با قذافی حرف زده و گفتههای او را در اختیار «ما» (یعنی سیآیای) گذاشته است. بخشی از حرفهای قذافی – آنطور که ایگلتون از ابراهیم نقل کرده – درباره وضعیت ایران و صادق قطبزاده است. ابراهیم میگوید قذافی میگفت از سیاست داخلی ایران بعد از انقلاب و گروههای مختلفی که درگیر جنگ قدرتاند درست سر در نمیآورد، اما به طور خاص از صادق قطبزاده به خاطر «قدرنشناسی» اش شاکی بود. ایگلتون مینویسد: «قذافی پیش از انقلاب شخصاً چند صد هزار دلار به قطبزاده داده بود. اما قطبزاده به خاطر ناپدید شدن امام موسی صدر به قذافی پشت کرده بود. قذافی از ابراهیم پرسیده آیا میتواند خیانت قطبزاده را افشا کند. ابراهیم میپرسد میتواند از قذافی نقل قول کند و جواب میگیرد «نه». بعد از قذافی میپرسد آیا (برای پولی که داده) رسید گرفته. جواب میگیرد: «رسیدی در کار نبود. کمک انقلابی بود.»
روایتهایی اینچنین در زندگی قطبزاده بسیارند، گاه مستند، گاه بدون سند. روی هم نشان میدهند او برای رسیدن به هدف حاضر بود از هر کس کمک بگیرد، چه برای سرنگونی شاه چه برای سرنگونی نظامی که پس از آن مستقر شد و قطبزاده از آن بریده بود.
اما همانطور که بالاتر اشاره کردم – و این داستان تنها یک مثال آن است – به نظر میرسد کمک گرفتن برایش تعهدی نسبت به کمککننده ایجاد نمیکرده، چه رسد به آنکه بخواهد در ازای کمک (مالی یا غیرمالی) «جذب» شود، آن هم به دستگاه امنیتی کشوری که همه منابع شفاهی و مکتوب، رسمی و غیررسمی، و محرمانه و عمومی، تأیید میکنند به خونش تشنه بوده.
صادق قطبزاده در کنار آیتالله خمینی هنگام بازگشت به ایران ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ - عکس از کتابخانه ملی
جاسوس آمریکایی
اما اتهام دیگری که در آغاز مقاله اشاره کردم، یعنی «نوکری آمریکا».
در یکی دو سال اول پس از انقلاب، هر کس از هر کس خوشش نمیآمد به او برچسب «لیبرال» یا «منافق» یا «طاغوتی» یا «آمریکایی» میزد. و آن روزها کمتر کسی مثل قطبزاده برای بخش بزرگی از فعالان عرصه سیاست و فرهنگ دافعه داشت. بنابراین تعجبی ندارد که روزنامهها و مجلات آن دوران پر است از نقدهای تند و برچسبهای رنگارنگ به او. اما اگر این برچسبها را کنار بگذاریم، هیچ روایت قابل اعتنا یا منبع معتبری نیست – یا من ندیدهام – که از ارتباط قطبزاده با دستگاههای اطلاعاتی یا امنیتی آمریکا گفته باشد. حتی همان دو جمله کوزیچکین هم نیست که بررسی بیشتر بطلبد. صرفاً اتهام است بدون احساس نیاز به ذکر سند یا علت، از ستوننویس یک هفتهنامه گرفته تا شخص اول مملکت. با این همه، در این بخش سعی میکنم بر مبنای همان منابع قبلی تصویری کلی از فضایی که این اتهامها و برچسبها در آن فراگیر شده بوده ارائه کنم.
بعد از انقلاب، دو گروه بیش از همه به قطبزاده انگ «آمریکایی» میزدند: مذهبیهای تند و چپها. نقدها و برچسبها در دوران ریاست قطبزاده بر رادیو و تلویزیون زیاد بود. بعد از اشغال سفارت آمریکا که او وزیر امور خارجه شد، زیادتر شد. میشود تصور کرد که بخش بزرگی از برچسبها برآمده از شور انقلابی، احساس تکلیف و البته اختلاف ایدئولوژیک و جنگ قدرت بوده. اما اسناد و شواهد متعدد نشان میدهد که اتهام «وابستگی» قطبزاده به آمریکاییها یک وجه سازمانیافته نیز داشته. هم کوزیچکین، هم بیتمن و هم میتروخین توضیح میدهند که حکومت و دستگاه امنیتی شوروی برنامه میریختند که به قطبزاده و شخصیتهای دیگری که با شوروی سر سازگاری نداشتند ضربه بزنند. آنطور که از نوشتههای این افسران اطلاعاتی برمیآید، محور بیشتر این برنامهها جعل نشانههای دوستی با آمریکا و دشمنی با نظام جمهوری اسلامی بوده.
این بار از میتروخین شروع کنیم. میتروخین در یادداشتهایش مشخصاً از دو عملیات نام برده: عملیات «میگرن» و عملیات «موریانه» که به گفته او کاگب برای بیاعتبار کردن چهرههایی که مواضع «ضد شوروی» داشتند پی ریخته بوده. (صفحه ۵۳) نام سه نفر در این رابطه در یادداشتهای میتروخین آمده: ابراهیم یزدی، صادق قطبزاده، و «شریعتمداری» – که عنوان یا اسم کوچک ندارد، اما احتمالاً منظور آیتالله شریعتمداری است.
از تصویری که میتروخین ترسیم میکند روشن است که دستگاه اطلاعاتی شوروی تلاش میکرده با اسناد و روایات جعلی اصطلاحاً با یک تیر دو نشان بزند: آمریکاییها را در آمریکا خراب کند، ایرانیها را در ایران. میتروخین میگوید جو ضد آمریکایی پس از انقلاب، به ویژه پس از اشغال سفارت، برای اجرای این برنامه مناسب بود. اما شگفتتر آنکه مدعی میشود شوروی در ایجاد و دامن زدن به این جو در ایران پس از انقلاب نیز نقش داشته. مینویسد: «اوضاع جاری ایران در برنامههای بد-اطلاعات (misinformation) یا دروغپراکنی شوروی لحاظ میشد. ماموران کاگب با انبوه مقالههایی که مینوشتند ظن مقامهای ایرانی را به غرب و سیاسیون ایران برمیانگیختند.» (صفحه ۵۴) میتروخین نمیگوید این «مامور» ها که بودند و کجا مینوشتند، اما نمونههایی میآورد که نشان میدهد پروندهسازی – بهخصوص در راستای سیاست «یک تیر و دو نشان» – چگونه انجام میشده.
درست یک سال بعد از انقلاب در ایران، افبیآی یک سناتور دموکرات به اسم هریسون ویلیامز را به فساد متهم میکند. میتروخین میگوید کاگب میدانسته که ویلیامز، قطبزاده را میشناخته و زمانی که دولت ایران از دولت آمریکا خواسته بوده بعضی دانشجوهای فعال ایران را اخراج کند، او به قطبزاده کمک کرده بود. طبیعتاً ویلیامز تکذیب میکرده که با کسی که حالا وزیر خارجه دولت گروگانگیر شده ارتباط دارد. کاگب دست به کار میشود و نامهای جعل میکند از ویلیامز به قطبزاده. در این نامه جعلی – آنطور که میتروخین میگوید – ویلیامز به قطبزاده توصیه میکند که گروگانهای آمریکایی زود آزاد نشوند. کاگب از قول ویلیامز مینویسد «این نامه را یک دوست به تهران میآورد… امیدوارم دوستانم در ایران روی من را زمین نیاندازند.» (صفحه ۵۶) مشخص نیست این نامه جعلی هرگز به قطبزاده رسیده یا نه. حتی معلوم نیست واقعاً فرستاده شده باشد. هدف صرفاً این بوده که نسخهای از نامه به رسانهای «درز» کند و مدرکی شود برای متهم کردن فرستنده و گیرنده به «ارتباط با دشمن.»
صادق قطبزاده در حال دفاع از عملکرد وزارت خارجه در مجلس شورای اسلامی ۱۳۵۹ - عکس از روزنامه اطلاعات
نامه شدیدالحن صادق قطبزاده به آندره گرومیکو وزیر خارجه شوروی و اتهام دخالت این کشور در امور ایران - روزنامه اطلاعات ۲۳ مرداد ۱۳۵۹
چرا قطبزاده؟
میتروخین در توضیح خصومت کاگب با قطبزاده مینویسد: «او بود که باعث شد صادرات گاز ایران به شوروی با قیمت سابق متوقف شده و قرارداد نامنصفانه ۱۹۲۱ ایران و شوروی که به نیروهای شوروی اجازه میداد در موقعیتهایی وارد ایران شوند، لغو شود.»
از آرشیو میتروخین - صفحه ۵۶
(بند ۵ و ۶ قرارداد ۱۹۲۱ به طور خلاصه میگفت اگر شوروی حس کند نیرویی از خاک ایران به عنوان پایگاهی برای تهدید شوروی استفاده میکند، حق دارد نیروهایش را برای رفع تهدید به ایران بفرستد. به استناد همین قرارداد بود که در میانه جنگ جهانی دوم ارتش شوروی بخشهایی از ایران را اشغال کرد.) به عبارت دیگر، کاگب، قطبزاده را برای منافع شوروی مضر میدیده و میخواسته اسباب حذف یا دستکم تضعیف جایگاه او را فراهم کند. همین توضیح را در کتاب کوزیچکین هم میبینیم، اما با نمونههایی دیگر از «کارشکنی» قطبزاده.
کوزیچکین مینویسد در روزهایی که «روحانیون کارزار ضد آمریکایی راه انداخته بودند»، قطبزاده «کارزار ضد شوروی» راه انداخته بود. میگوید از همان نخستین روزهایی که وزیر خارجه شد دستور داد وضعیت همه نمایندگان و فرستادگان دولت شوروی را بازنگری کنند: «میخواست بداند چرا شوروی این همه ملک (در ایران) دارد. چرا ما دو کنسولگری (در ایران) داشتیم؟ چرا کارکنان سفارت شوروی در تهران بیشتر از کارکنان سفارت ایران در مسکو بودند؟ همه اقدامهایی که برای برقراری توازن (دیپلماتیک) انجام شد زیر سر او بود… نهایتاً در ژوئیه ۱۹۸۰ صراحتاً اعلام کرد کارکنان سفارت شوروی سیزده نفر کم شود.» (صفحه ۳۰۳) کوزیچکین میگوید روسها نمیتوانستند رفتار وزیر خارجه همسایه کوچکتر و ضعیفتر را هضم کنند. تلاش کردند با او مذاکره کنند (توضیح نمیدهد کجا و چگونه). وقتی خصومت قطبزاده ادامه پیدا کرد، از کمیته مرکزی حزب کمونیست به کاگب دستور دادند برای برکناری قطبزاده دست به کار شود.
جا دارد همین جا بپرسیم آیا ممکن است دستگاه اطلاعاتی شوروی به رغم این سطح حساسیت به قطبزاده دنبال اثبات «وابستگی» او به آمریکا نرفته باشد؟ آیا ممکن است شواهدی دال بر «نوکری» آمریکا پیدا کرده باشد ولی همچنان ترجیح داده باشد به جعل سند و مدرک ادامه بدهد؟ یا شاید چیزی بوده ولی کاگب پیدا نکرده؟ همه این فرضیهها البته ممکن است. اما نه محتمل است نه معقول. به ویژه اگر در نظر بگیریم که حدود چهل سال از مرگ قطبزاده گذشته. با این همه شاید یک هفته یا یک دهه بعد، اسناد و شواهد جدید بدست بیاید و اتهام «جاسوسی» یا «همکاری» قطبزاده با آمریکاییها را ثابت کند. اما با آنچه تا زمان نشر این مقاله میدانیم، میتوان با اطمینان نسبی گفت که این اتهام جز همان برچسب که بالاتر گفتم نیست.
کاریکاتوری از مجله فکاهی آهنگر
بغض قطبزاده به شوروی – اگر از حب آمریکا نیست – از چیست؟
کوزیچکین معتقد است همه چیز به همان ماجرای «ارتباط» و «مجادله» قطبزاده با سازمان اطلاعات نظامی شوروی در دوران دانشجویی در آمریکا برمیگردد. میگوید «مامور سابق» پس از آن دعوا از شوروی کینه به دل گرفته بود و حالا که به قدرت رسیده بود میخواست انتقام بگیرد. بالاتر به تفصیل گفتم چرا نمیتوان این روایت کوزیچکین را (که دور از حوزه عملیاتی او و سالها پیش از پیوستنش به کاگب بوده) پذیرفت. به ویژه آنکه هر آنچه از منابع دست اول دیگر میدانیم خلاف آن است. به نظر میرسد ضدیت قطبزاده با شوروی را با مبانی اعتقادی او، از جمله ارادتش به مصدق و نهضت ملی و بیزاریاش از حزب توده، بهتر میتوان توضیح داد. اما بحث اصلی در این بخش نه ریشههای این ضدیت که پیامدهای آن است.
کوزیچکین مینویسد: «از قضا قطبزاده در ماه اوت ۱۹۸۰ ناگهان از مقامش برکنار شد، هرچند کاگب نقشی در این ماجرا نداشت. قطبزاده از صحنه سیاست محو شد، اما آنچه شروع کرده بود، مثل قبل ادامه پیدا کرد. سپتامبر ۱۹۸۰، کنسولگری شوروی در رشت بسته شد. با اینکه قطبزاده برکنار شده بود، دستور پولیتبورو (دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی) به کاگب به قوت خود باقی بود. دستور دستور است.» (صفحه ۳۰۴)
کوزیچکین میگوید برنامه کاگب این بود که به مسئولان جمهوری اسلامی بقبولاند قطبزاده «مامور سیآیای» است. میگوید برای اجرای این برنامه از ابزار مختلف از جمله حزب توده استفاده کردند و نسبتاً آسان به نتیجه رسیدند چون سابقه تحصیل و زندگی قطبزاده در آمریکا چنین داستانی را باورپذیر میکرد. کوزیچکین از جزئیات برنامه کاگب یا نقش حزب توده در این مقطع چیزی نمیگوید. اما میگوید عملیات بعد از دستگیری قطبزاده هم ادامه داشت، تا جایی که یک نامه جعل کردند که در آن به یک مامور مخفی و «بسیار ارزشمند» سیآیای در ایران اشاره شده بود و از اشارات معلوم بود آن مامور قطبزاده است. آنطور که کوزیچکین نوشته، نامه را در یک بسته مشکوک در باجه تلفن عمومی کنار پمپ بنزین خیابان تابنده تهران میگذارند و تلفنی به پلیس خبر میدهند که کسی بستهای مشکوک در باجه تلفن گذاشته. کوزیکچین معتقد است این ماجرا «میخ آخر تابوت» قطبزاده بوده. تمثیلش البته اغراقآمیز است، اما از این جهت که نشان میدهد حذف قطبزاده – از نظر دستگاه اطلاعاتی شوروی – روندی گام به گام بوده، روشنگر است.
انتقادات نامه مردم (ارگان مرکزی حزب توده ایران) از صادق قطبزاده - ۱۶ تیر ۱۳۵۹
صادق قطبزاده در دادگاه کنار دیگر متهمان به دست داشتن در کودتا - عکس از آلفرد یعقوبزاده
حذف قطبزاده
از آنچه میتروخین نوشته به نظر میرسد پروژه اطلاعاتی شوروی به مراتب گستردهتر و عمیقتر از «حذف» قطبزاده یا یکی دو نفر دیگر بوده. هدف اصلی اگر نگوییم بریدن پای کشورهای غربی، دستکم تضعیف جایگاه «غرب» در ایران بوده – با خبرسازی و تشدید بدبینی جاری در جامعه، از کف خیابان تا راس نظام. آنطور که میتروخین میگوید، کاگب علاوه بر جوسازی در روزنامهها، به دنبال مسیری مستقیم برای اثرگذاری بر آیتالله خمینی هم بوده. و نهایتاً آن مسیر را در یک رهبر انقلابی دیگر مییابد، کسی که با گروهی از «سران ایران که به خمینی دسترسی مستقیم داشتند» ارتباط داشت: یاسر عرفات. (میتروخین حتی اسمهایی را که مدعی است کاگب به جای اسم واقعی این رهبران به کار میبرده، نوشته: «خطّاب» برای خمینی و «بسکوف» برای عرفات). فرض روسها این بوده که اگر عرفات خبر مهمی درباره ایران داشته باشد، به دوستان انقلابیاش در ایران منتقل میکند و آنها هم خبر را به گوش رهبر جمهوری اسلامی میرسانند. میتروخین مینویسد بهمن ۵۸، درست یک سال بعد از انقلاب، افسری به نام کولچین (ساکن بیروت) که اعتماد عرفات را جلب کرده بوده، مامور شد که داستانی – لابد به نقل از «منابع موثق» – برای عرفات تعریف کند. آن داستان این بود: «سرویسهای اطلاعاتی بریتانیا و فرانسه دارند زمینه را برای سرنگونی خمینی فراهم میکنند. مسئول عملیات علیه خمینی در بریتانیا رئیس امآیسیکس است که پیشتر در تهران به عنوان دبیر سفارت کار میکرده و در کودتایی که سیآیای برای برگرداندن شاه به قدرت در سال ۱۹۵۳ سامان داد، نقش مستقیم داشته… با اینکه او و همکارانش از تهران رفتهاند، اعمال خرابکارانهشان هدر نرفته. همچنان در ایران عواملی دارند، از جمله در سطوح بالای روحانیت. بیش و پیش از همه، آیتالله…»
اسناد میتروخین صفحه ۵۴
دیدار یاسر عرفات با آیتالله خمینی در مدرسه علوی تهران - از سمت راست: صادق خلخالی، احمد خمینی، یاسر عرفات و آیتالله خمینی - ۲۸ بهمن ۱۳۵۷
متأسفانه این نام در نسخه تایپ شده و موجود از آرشیو میتروخین حذف شده. یعنی مشخص نیست کاگب میخواسته کدام روحانی را «عامل» دستگاه اطلاعاتی بریتانیا معرفی کند. حدس و گمان در این باره ارتباطی به بحث اصلی این مقاله ندارد. به ویژه آنکه خود میتروخین میگوید این داستانی ساختگی بود که قرار بود کولچین به عرفات بگوید که به گوش آیتالله خمینی برسد. در نتیجه هرچند جالب میبود اگر میدانستیم میتروخین چه نوشته بوده، اما ندانستن اسم این آیتالله یا یکی دو اسم دیگری که حذف شده، تأثیر درخوری بر درک ما از فضایی که میتروخین ترسیم میکند ندارد. آنچه مهم است روایتی است که – به گفته میتروخین – در سطوح مختلف ساختار اجتماعی و سیاسی ایران تزریق میشده، حالا یا با روزنامه یا از دهان عرفات. عناصر این روایت نه فقط آشنا که به خاطر پیشینه تاریخی قدرتهای بزرگ در ایران باورپذیرند. و به نظر میرسد حاکمان شوروی میدانستند چطور از این پیشینه و این ظن موجه ایرانیان نهایت بهره را ببرند.
میتروخین در ادامه داستانی که کولچین باید برای عرفات تعریف میکرده میگوید «سیآیای با تأیید تلویحی سرویس جاسوسی فرانسه مخالفان خمینی را در فرانسه آموزش میدهد.» خلاصه داستان این بوده که تهدید اصلی برای جمهوری نوپای اسلامی سلطنتطلبان تبعیدیاند که میخواهند با کمک بریتانیا و فرانسه و آمریکا نظام را سرنگون کنند. شخصیتهای اصلی این داستان – آنطور که میتروخین میگوید - شاپور بختیار و تیمسار اویسی بودهاند.
اما ربط این داستان به قطبزاده چیست؟
میتروخین میگوید عاملان کاگب از «مسیری دیگر» (نمی گوید کدام مسیر) به مقامهای ایران گفتند قطبزاده در ژنو با بختیار دیدار کرده و در «فتنه» برای سرنگونی آیتالله خمینی و به قدرت رساندن بختیار نقش داشته – و او بوده که باعث شده ترور بختیار نافرجام بماند. آنطور که میتروخین نوشته، این ماموران کاگب بودهاند که به واسطه کسی که میتروخین میگوید «نماینده خمینی در فرانسه» بوده به گوش حکومت ایران میرسانند که قطبزاده با همیلتون جردن، مشاور رئیسجمهور آمریکا، دیدار کرده. دیداری که میدانیم رخ داده بوده، هرچند قطبزاده انکارش میکرد. اما نکته اینجاست که آن دیدار (در زمستان ۵۸) بخشی از تلاش قطبزاده برای حل بحران گروگانگیری بود و ربطی به بختیار (یا ترور نافرجامش در تابستان ۵۹) نداشت. کاگب بختیار را به روایت آن جلسه اضافه میکند و – به گواه میتروخین – اینطور شایع میکند که دستور جلسه «نهایی کردن جزئیات نقشه» علیه آیتالله خمینی بوده. (صفحه ۵۶)
میتروخین جایی دیگر مینویسد: «همان کولچین، که به دستور واحد بینالملل کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی پیوسته با عرفات در ارتباط بود، به او (یعنی عرفات) گفت نقشهای ریخته شده برای قتل خمینی در قم.»
«کاگب گزارشی آماده کرده از طرف یک ایرانی که «مامور» آمریکاییهاست. گزارش قرار است به سازمان جاسوسی آمریکا فرستاده شود. در آن شیوههای کنترل مردم بومی و (جزئیاتی) درباره سیستم امنیتی نوشته شده بود. طوری تنظیم کردند که «گزارش» به دست مسئولان ایرانی بیافتد و نشان بدهد آمریکاییها دارند برای ترور خمینی آماده میشوند.» میتروخین (صفحه ۵۵)
در چنین فضایی است که انگ «وابستگی» یا «نوکری» ساخته میشود. آنطور که میتروخین نوشته، کاگب در شایعه «توطئه» علیه آیتالله خمینی حتی مهدی بازرگان، نخستوزیر دولت موقت، را نیز بینصیب نگذاشته و گفته بوده بازرگان هم با بختیار همدست بوده و حتی از طرف او «تلاش میکرده (مصطفی) چمران، وزیر دفاع، را راضی کند به نقشه بپیوندد». تا جایی که اسناد و شواهد موجود اجازه قضاوت میدهد، این داستانهای کاگب جز داستان نبوده – داستانهایی با الهام از واقعیت با پیامدهایی بسیار واقعی برای شخصیتهای واقعیاش. نباید از یاد برد که در یکی دو سال اول پس از انقلاب، ساختار سیاسی هنوز نسبتاً سیال بود. تنها عنصر سخت در این ساختار لرزان آیتالله خمینی بود که هوادارانش مثل میلیونها میخ کوچک بر زمین سیاست استوارش کرده بودند. باقی سیاستورزان هر آن ممکن بود به اصطلاح کله پا شوند – که میشدند.
بین اسنادی که سیآیای از حالت محرمانه خارج کرده گزارشی هست که بیارتباط به این سیالیت ساختار سیاسی و البته سرنوشت قطبزاده نیست. گزارش ظاهراً روز ۱۳ نوامبر ۱۹۸۰ (یا ۲۲ آبان ۱۳۵۹) نوشته شده، درست شش روز بعد از روزی که قطبزاده به خاطر نقد تند و بیپرده اوضاع کشور دستگیر شد. نویسنده گزارش معتقد است آزادی فوری قطبزاده از بازداشت نشانه آن است که آیتالله خمینی «مصمم است توازن سیاسی برقرار بماند». مینویسد: «اگر تندروها قطبزاده را در حبس نگه میداشتند، زمینه برای حمله به میانهروها، از جمله بنیصدر، فراهم میشد». و البته بلافاصله اشاره میکند که این کار رهبر جمهوری اسلامی را نباید «چرخش» به سمت میانهروها دید، چون صرفاً نشانه میل به برقراری توازن بین گروههای مختلف است. به نظر میرسد نویسنده گزارش – هر که بوده – با زیروبم سیاست ایران در آن دوران آشنا بوده. جمعبندیاش در پایان گزارش حتی پس از چهل سال خواندنی است (و به نظرم نشان میدهد چرا مداخله هدفمند، حتی در ابعاد کوچک، میتواند در تغییر شکل ساختار لرزان سیاسی مؤثر باشد).
جمعبندی را اینجا عیناً نقل میکنم:
«از ماجرای (بازداشت و آزادی) قطبزاده چند نتیجه میشود گرفت:
– خمینی همچنان تصمیمگیرنده اصلی است.
– ممکن است ائتلافی از میانهروها – شامل بخشهایی از بازار و مجلس، قطبزاده و بنیصدر، و چهرههای نظامی و روحانیون میانهرو – شکل بگیرد.
– تندروها برای بازیابی ابتکار عمل ممکن است دوباره نقد عملکرد بنیصدر در جنگ را شروع کنند، به ویژه اگر حس کنند نفوذ او بین نظامیان رو به رشد دارد.
– تندروها ممکن است بگویند – و این را کاملاً بر اساس گمان میگویم – که ایالات متحده باید شروط مجلس در مورد گروگانها را بپذیرد که (به این ترتیب) میانهروها را از «پیروزی» محروم کنند.»
سند از طبقهبندی خارج شده سازمان سیا
چهل سال بعد از این گزارش، نیازی به حدس و گمان نداریم. آنچه گذشته را میدانیم، و سرنوشت کسانی را که مامور سیآیای آن زمان «تندرو» و «میانهرو» مینامیدشان. نیز میدانیم ماجرای گروگانگیری و آن موج موجه آمریکاستیزی که راه افتاد کشتی نظام برآمده از انقلاب را به کجا برد. بیدلیل نبود که آیتالله خمینی همان زمان اشغال سفارت آمریکا را «انقلاب دوم» میخواند. در آن فضا و در آن زمانه، برچسب «وابستگی» و «نوکری» نه فقط عجیب نیست که – با منطق جنگ قدرت – معقول است. قطبزاده خود از پیروان این منطق و از پیشکسوتان این طریق بود. به یاد بیاوریم گفته عبدالکریم لاهیجی را در مستند «فرزند انقلاب» که میگفت به قطبزاده گفتم تو اگر دستت برسد مرا هم میگذاری بیخ دیوار (نقل به مضمون). او قاعده بازی را میدانست. شاید به همین خاطر است که به انگ و برچسب که هیچ، به پای دیوار برده شدن خودش هم اعتراض نکرد.
یک داستان بامزه
توضیح چک: «برای آزادی گروگانهای آمریکایی». منبع: کتاب در راه انقلاب و دشواریهای ماموریت من در فرانسه تالیف دکتر شمسالدین امیرعلائی
قطبزاده در همان دورانی که به «جاسوسی» یا «نوکری» آمریکا متهم میشد، دستکم دو بار نیز متهم شد که از آمریکاییها پول گرفته. یک بار زمانی بود که معلوم شد شش دیپلمات آمریکایی که در سفارت آمریکا پنهان شده بودند، مخفیانه از ایران گریختهاند. (همان داستان معروف فیلم هالیوودی آرگو). یکی از شایعات این بود که قطبزاده در «فراری دادن» آن دیپلماتها نقش داشته و بابتش شش میلیون دلار گرفته – یعنی یک میلیون دلار برای هر دیپلمات. میتروخین در یادداشتهایش مشخصاً به این داستان – که به نظر میرسد پرداخته تخیل کاگب بوده – اشاره میکند.
دومین مورد در کتاب لادیسلاو بیتمن آمده. بیتمن (همان متخصص بد-اطلاعات چکسلواکی که به آمریکا گریخت) در کتابش از قطبزاده به عنوان یکی از کسانی یاد میکند که دستگاه اطلاعاتی شوروی و سازمانهای جاسوسی اقماریاش در بلوک شرق زیاد در موردش شایعه میساختند. یکی از نمونههایی که میآورد – اما نمیگوید کار که بوده – انتشار تصویر یک برگ چک است که ظاهراً روز ۲۹ آذر ۱۳۵۹ در روزنامه آزادگان چاپ شده بوده. چکی است از یک بانک در ایالت کانزاس آمریکا. به تاریخ ۱۳ می ۱۹۸۰. در وجه «آقای قطبزاده»، بدون اسم کوچک. به مبلغ یک میلیون دلار. زیباترین نکته چک اما عبارتی است که با حروف بزرگ انگلیسی نوشته: «برای آزادی گروگانهای آمریکایی». بیتمن نمیگوید این جعل ناشیانه کار چه کسی بوده. اما از همین یک عبارت میشود حدس زد کار کاگب نبوده.
پایان سخن آنکه قطبزاده، با همه آنچه تا لحظه نشر این مقاله میدانیم، جاسوس نبود. اما مثل جاسوسها با دروغ اخت بود. ابایی نداشت در راه هدف از هر کس کمک بگیرد یا سر هر کس کلاه بگذارد. اما آدم کسی نبود. به قول دوست دخترش، کرول جروم، «گانگستر» بود. با اخلاق گانگستری که در تک لحظههایی جذاب است، اما رشکبرانگیز یا الهامبخش نیست. بودن قطبزاده معطوف به هدفی بود که هر وسیلهای را توجیه میکرد. آن هدف که «از دست بشد»، دیگر دلیلی برای بودن نداشت.
منابع:
- سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا)
- اداره تحقیقات فدرال آمریکا (افبیآی)
- کتابخانه جان اف کندی
- اسناد میتروخین، مرکز بایگانی چرچیل
- کتاب درون کاگب نوشته ولادیمیر کوزیچکین
- کتاب در راه انقلاب و دشواریهای ماموریت من در فرانسه تالیف دکتر شمسالدین امیرعلائی
- کاگب و بد-اطلاعات شوروی: نگاهی از درون نوشته لادیسلاو بیتمن
- آرشیو آنلاین نشریات دانشگاه منچستر
- آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران
- روزنامه اطلاعات
منبع: بیبیسی
نظر شما :