تاریخ مذکر به روایت رضا براهنی

۱۶ فروردین ۱۴۰۱ | ۱۸:۵۵ کد : ۸۷۶۲ وقایع اتفاقیه برگزیده‌ها
تاریخ ایران، تاریخی مذکر، ظالم و قاهر و فاجر است/ غرض فردوسی از سرودن شاهنامه را فقط احیاء زبان فارسی و یا اساطیر کهن و دنیای باستانی ایران نمی‌دانم.
تاریخ مذکر به روایت رضا براهنی

تاریخ ایرانی: «تاریخ گذشته ایران واقعاً تاریخی ظالم و مذکر است»؛ این نظر رضا براهنی (۲۱ آذر ۱۳۱۴-۵ فروردین ۱۴۰۱) نویسنده، شاعر و منتقد ادبی است که در کتاب «تاریخ مذکر» آمده؛ رساله‌ای به تعبیر او در رد پدیده «تاریخ مذکر» در شرق، بویژه ایران دوران سلطنت.

کتابی که در سال ۱۳۴۸ نوشته شده. در همان سال، انتشارات پیام کوشید چاپش کند، ولی تا نیمه حروفچینی و چاپ کرده بود که به دلیل شدت و حدت موجود در بخش آخر کتاب، یعنی انتقاد از اوضاع ایران در پنجاه، شصت سال گذشته، رهایش کرد. در سال ۱۳۵۱، غلامرضا امامی، که در آن زمان سابقه الفتی با براهنی داشت، به عنوان ناشر قدم پیش گذاشت و قراردادی با او بست برای چاپ «تاریخ مذکر». چهل، پنجاه صفحه اول کتاب از چاپ خارج شد و در طول سه ماه تابستان دخیل بستند به اداره نگارش وزارت فرهنگ و هنر دوره پهلبد تا بالاخره اجازه چاپ گرفتند، ولی بعداً بخش آخر، یعنی همان قسمت را که انتشارات پیام صلاح نمی‌دید بچیند و چاپ کند، در همان چاپخانه واقع در ناصرخسرو چاپ کردند و بر کتاب افزودند، و بدین ترتیب، نیمه قانونی و نیمه غیرقانونی، یک رساله صد و ده صفحه‌‌ای را آماده چاپ کردند.

در سفر اول براهنی به آمریکا، امامی کتاب را منتشر کرد، و گویا پس از چند چاپ به بند توقیف افتاد و زیرزمینی شد. در بازگشت از همان سفر اول، امامی ۷۵۰ تومان بابت چاپ کتاب به براهنی حق‌الزحمه داد. البته در آن فاصله، براهنی به علت نوشتن «فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم»، مقاله‌‌ای درباره مرگ جلال آل‌احمد و چنانکه نوشته «به دلیل همین تاریخ مذکر»، به زندان رفته و بیرون آمده بود. در بازگشت از تبعید چهار سال و نیمه، که چهار روز پس از خروج شاه بود - شاه در هواپیما و در حال فرار از ایران بود و براهنی در هواپیما و در حال بازگشت به ایران - «فهمیدم که تاریخ مذکر از محبوب‌ترین کتاب‌های زیرزمینی جوانان در پیش از انقلاب بوده، و در صدر انقلاب از پرفروش‌ترین کتاب‌ها. «یک ناشر متدین» ناصرخسرویی، صدها هزار نسخه از کتاب را چاپ کرده، پول مرا با ایمان خودش یکجا بالا کشیده بود و مراجعات من و آقای امامی به این ناشر - که اصلاً رو به من نشان نداد - بی‌اثر ماند، و من بیچاره که حقم را از هیچکس نتوانستم بگیرم، ازین آقا هم نتوانستم بگیرم. و چرا کتاب، فروش داشت؟ به دلیل اینکه کتاب، همانطور که از عنوان فرعی آن برمی‌آمد، سروکار داشت با «علل تشتت فرهنگ در ایران» و نیز با مسائل مهمی که مردم با آن‌ها روبرو بودند.» (تکمله‌ای بر تاریخ مذکر، مجله آرش، شماره ۲۷، مهر ۱۳۶۰)

براهنی مدعی است نتیجه‌گیری کتاب در سال ۴۸، با حوادث دهه بعدی، سال ۵۷، انقلاب ۲۲ بهمن، و سیمای عمومی انقلاب مورد تأیید قرار گرفت. و این تکه آخر آن نتیجه‌گیری: «چه باید کرد؟ می‌توانم سخت بدبین باشم و بگویم که کاری نمی‌توان کرد؛ و می‌توانم خوشبین باشم و بگویم باید این کارها را کرد. و شاید باید فقط یک کار کرد. درون مردم، هنوز چیزی بصورت ایمان می‌جوشد، این ایمان در خاورمیانه دینی است؛ این ایمان به کمک روشنفکر واقعی منطقه و روحانیتی دست برداشته از خرافات و مویه و زاری، و تجددطلبان واقعی فرهنگی و اجتماعی، باید مردم را علیه استعمار تمدن غربی به سلاح جهاد مجهز کند، در مردم غرور جهاد با فساد تمدن غربی و مؤسسان آن و سردمداران آن ایجاد کند؛ این عقده مفعولیت فرهنگی و اجتماعی را از بین ببرد؛ و فرهنگی با ایمان، سازنده و خلاق را براساس یک زیربنای صحیح اقتصادی و اجتماعی بنیان گذارد.» (ص ۱۱۰)

«تاریخ مذکر» با زیرعنوان «فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم» سال ۱۳۶۳ توسط «نشر اول» منتشر شد. ۳۰ سال بعد در ۱۳۹۳، «انتشارات نگاه» نیز «تاریخ مذکر» را منتشر کرد. براهنی در مقدمه‌ای بر چاپ جدید کتاب نوشت: «اصالت هر کتابی در ابتدا مربوط به چارچوب زمانی خاصی است که در آن نوشته شده. استعداد هر زمانی خود را در صور و جلوه‌های متنوع فلسفی، ادبی و هنری، خصوصاً کتاب، منعکس و منتشر می‌کند، و قضاوت بعدی درباره آن کتاب باید با در نظر گرفتن استعداد آن زمان صورت بگیرد.»

به نوشته او «وقتی که خواننده تاریخ نگارش و انتشار کتاب را در نظر بگیرد و حتی کتاب را مظهر بخشی از استعدادهای زمان گذشته یعنی همان سال چهل و هشت بداند، بدون شک دچار شگفتی خواهد شد. در آن سال پیش‌بینی حوادث بعدی نمی‌بایست به سادگی صورت بگیرد. کوچکترین حرفی درباره اینکه در انقلاب آینده، کدام پدیده‌ها و نیروها نقش‌های مهمی برعهده خواهند گرفت در سطح جامعه شنیده نمی‌شد. خواننده از این نظر دچار شگفتی خواهد شد که جهتی که جامعه ایران، نه محتملاً، بلکه محتوماً، در پیش گرفت، آن هم تقریباً ۹ سال پس از نگارش کتاب، در تاریخ مذکر پیش‌بینی شده است. پیشگویی در شمار استعدادهای بسیار ناچیز من نیست. ولی خواننده‌ای که نسخه‌ای از این کتاب را اخیراً خوانده بود پیش من آمد و گفت که غیرممکن است که من این کتاب را ده سالی پیش از انقلاب نوشته باشم، به دلیل اینکه انگار کتاب، پس از انقلاب، منتها با در نظر گرفتن ریشه‌های اصلی آن و با عطف به تاریخ گذشته، نوشته شده است. گفتم لابد بی‌آنکه تاریخ فهمیده باشد به سوی آینده‌ای که امروز است، شتافته است. کتاب من بی‌تقصیر است. در هر لحظه داده شده، تاریخ آنچنان سرگرم کار خویش است که نمی‌داند حتی آینده خودش چه در کمین دارد، ولی گاهی قلم در شعاع دیگری حرکت می‌کند. قلم سوار بر ماشین زمان است.»

براهنی هم اذعان دارد که «تاریخ مذکر» باید بازنویسی می‌شد، دست‌کم به دو دلیل که یکی اجتماعی است و دیگری خصوصی: «دلیل اجتماعی انقلاب ۲۲ بهمن، اثر عظیم آن به تاریخ و پی‌آمدهای تاریخی، اجتماعی و سیاسی آن است. برخورد نسل‌ها در انقلاب زمینه‌ای بکر برای بررسی و تحقیق است، و همین یک مسأله می‌تواند صفحات بی‌شماری از یک «تاریخ مذکر» جدید را به خود تخصیص دهد. دلیل دوم سفرهای من به غرب است. پیش از سال ۵۱ من به غرب سفر نکرده بودم. آنچه دیده‌ام برایم مهم بوده، و در تکوین فکری‌ام سهم فراوان داشته. بخشی از رساله «تاریخ مذکر» در ارتباط با غرب نوشته شده. تجربه سال‌های گذشته، هم تجربه اجتماع و تاریخ و انقلاب، و هم تجربه تحول فکری من، باید در مجالی دیگر در ارتباط با تز اصلی «تاریخ مذکر» بررسی شود. گاهی فکر می‌کنم مشغله‌های فراوان و غم نان مجال چنین فرصتی را به من نخواهند داد.»

براهنی ۵۰ سال پس از انتشار اولیه «تاریخ مذکر» هم چنین فرصتی نیافت تا در نهایت در پنجم فروردین ۱۴۰۱ به تاریخ پیوست. کتابی که در نقد آن نوشته‌اند «مشکل براهنی در این اثر این است که تاریخ ادبیات را با تاریخ ایران یکسان می‌گیرد.»

براهنی در بخش‌های نخستین کتاب، چندین ادعا را مطرح می‌کند؛ نظراتی جنجالی که گرچه سال‌ها بعد در توضیح آن، خواننده را به «چارچوب زمانی خاص» آن کتاب ارجاع می‌دهد و با گذشت نیم قرن، فرصت بازنویسی نمی‌یابد و می‌نویسد «وقایع سال‌های بعد از چاپ تاریخ مذکر باید در ذهن من رسوب نهایی پیدا کنند تا من بتوانم درباره آن‌ها قضاوت کنم. ولی برای رسوب نهایی این سال‌ها، شاید عمر من و امثال من کفاف ندهد»، اما با وجود این در چاپ‌های بعدی و جوابیه‌ای در سال ۶۰ به گلی ایرانی نیز گزاره‌ای دال بر رد یا اصلاح نظرات خودش دیده نمی‌شود. او نوشته «متن اصلی تاریخ مذکر فاقد مثالی از تاریخ و ادبیات است» ولی در کتاب هر مثالی زده، برگرفته از ادبیات است از فردوسی تا شاملو و این کتاب چنانکه منتقدان هم اشاره کرده‌اند نقد ادبیات مذکر است تا «تاریخ مذکر»؛ چنانکه از اشارات و مستندات تاریخ سیاسی هم خالی است و نویسنده نیز مدعای تاریخ‌نگاری و نظریه‌پردازی تاریخی ندارد.

کلام ضد عربی با رجز عربی!

براهنی معتقد است سیصد، چهارصد سال پس از حمله اعراب، در ایران یک دیوار حفاظتی بوسیله کلمه ساخته شد و این کلمه، کلامی حماسی بود. این کلام حماسی گرچه از نظر محتوا، یک سیستم تدافعی علیه نفوذ اعراب به شمار می‌رفت، ولی از نظر شکل، عملاً تحت تأثیر مستقیم عرب بود. اساس حماسه و قصیده، بدون تردید بر «رجز» عربی است؛ حتی اگر رجز موجود در حماسه و قصیده فارسی، عملاً عناصری را تبلیغ کرده باشد که یا غیرعربی هستند و یا عملاً با عربیت سر مخالفت دارند. رجز رستم، از نظر شکل برخورد با کلام، در شاهنامه، کاملاً تحت تأثیر رجزخوانی عربی است، ولی از نظر محتوا یک سیستم دفاعی علیه عناصر عربی است، و احیاء عناصر ایرانی بوسیله آن تضمین شده است. اساس قصیده نیز باز رجزخوانی عربی است، گرچه هدف مدح قصیده‌سرا، تجلیل از مردی است که نیرویش ارکان خلافت را به لرزه درآورده است. بدین ترتیب، گرچه بوسیله کلام حماسی، یک سپر حفاظتی علیه نیروهای خارجی و نفوذ عناصر غیرایرانی خلق می‌گردد، ولی از آن بالاتر، ذهن شاعرانه ایرانی متوجه تجلیل از خصال مردانی می‌شود که می‌خواهند دروازه‌های هند را به روی ایرانیان بگشایند. واضح‌تر اینکه، ذهن ایرانی متوجه تجلیل از رأس خانواده می‌شود. (تاریخ مذکر، چاپ ۱۳۶۳، ص ۲۱)

براهنی غرض فردوسی از سرودن شاهنامه را «فقط احیاء زبان فارسی و یا اساطیر کهن و دنیای باستانی ایران» نمی‌داند و می‌نویسد در وجود او چیزی بوده است در حدود یک شیفتگی نبوغ‌آمیز برای درک موقعیت روانی عصر خود، که عصری قهرمان‌پرور و قهرمان‌پرست بوده است. فردوسی در اعماق روحش، یک شیفتگی عمیق و حتی جنون‌آمیز به روابط قهرمانی و موقعیت‌های اساطیری داشت؛ چرا که در عصر او، گروهی از اسطوره‌سازان عینی چون محمود، حتی قابل رؤیت هم بودند؛ منتها فردوسی در آن سوی قهرمان به دنبال یک قهرمان برتر که در وجود او خصال نیک بشری جمع شده باشد، بود. (ص ۲۲)

زن ایرانی در گذشته وجود خارجی نداشت

مهمترین مدعای براهنی در این کتاب چنانکه از نامش پیداست توصیف تاریخ ایران، بویژه پیش از مشروطیت به «تاریخ مذکر» است؛ یعنی تاریخی که همیشه مرد، ماجراهای مردانه، زور و ستم‌ها و عدل و عطوفت‌های مردانه، نیکی‌ها و بدی‌ها، محبت‌ها و پلشتی‌های مردانه بر آن حاکم بوده‌اند. زن اجازه نقش‌آفرینی نیافته است به همین دلیل از عوامل مؤنث در این تاریخ چندان خبری نیست. مرد از نظر بزرگترین مورخ ایران، یعنی ابوالفضل بیهقی، بزرگترین عنصر سازنده تاریخ است، و به همین دلیل هر کجای تاریخ مسعودی را که ورق بزنید، اعمال مردانی را می‌بینید که در حال ساختن یا نابود کردن چیزهایی هستند و این چیزها همه عناصر تاریخی هستند. در هر لحظه این بزرگترین تاریخ ایران، مردی می‌میرد، مردی پیمان می‌بندد، مردی پیمان می‌شکند، مردی در قلعه‌ای زندانی می‌گردد، مردی به دار آویخته می‌شود، قومی غالب می‌شوند از مردان، و قومی منهزم می‌شوند از مردان. تاریخ بیهقی تاریخ مردان است و اگر از زن یاد می‌شود، یا مادر حسنک است و یا مادرانی چون مادر حسنک هستند که هیچگونه تحرک واقعی ندارند و یا اگر تحرک ناچیزی داشته باشند، در حدود حلوا و شیرینی پختن برای مردان و یا امیران جوان، محمد و مسعود، تحرک دارند. زن در تاریخ بیهقی خنثی است؛ نه از نظر فرهنگی چیزی بوجود می‌آورد و نه از نظر تاریخی نقشی دارد و اگر بعدها در طول تاریخ، جمجمه مردی را تکه تکه می‌کنند و هر تکه‌‌اش را به دیاری و تکه‌‌ای را پیش خواجه نظام‌الملک می‌فرستند، و اگر خنجر طرفداران حسن صباح بر روی خطوط تاریخ برقی صاعقه‌آسا می‌زند و در قلب‌ها فرو می‌رود، و اگر چشم جوانی به دستور پدرش از حدقه درآورده می‌شود، اگر گروهی در خوابگاه آغامحمدخان قاجار راه می‌یابند، و یا اگر چند وقتی قبل از آن، قزلباش‌ها بر روی سطرهای مضرس تاریخ صف می‌بندند، همه و همه از تاریخی مذکر سرچشمه می‌گیرند، و در تاریخی مذکر غرق می‌شوند. حتی مشروطیت ایران، مشروطیتی است مذکر، و از این نظر تا حدودی در ادامه همان پیوندهای مذکر قبلی چرا که زن و عناصر زنانه و مؤنث نه در آن چندان نقشی داشته‌‌اند و نه لااقل در آن بوسیله مشروطیت به جایی رسیده‌اند. حقیقت این است که زن ایرانی در گذشته، عملاً وجود خارجی نداشته است و اگر وجود خارجی داشته، وجودی مخفی، مرموز، عقب نگه داشته شده و مردزده بوده است. سیادت تاریخی مرد، زن را تنها به عنوان یک انسان درجه دو، انسانی شیئی‌شده و از انسانیت افتاده، خواسته است، طوری که گویی او حتی حاضر و ناظر بر جریان‌های تاریخی هم نمی‌توانسته است باشد، چه رسد به اینکه مثل زینب اعراب با نطق و بیانش مجلس یزید را به لرزه درآورد؛ و یا مثل ژاندارک، عصیان را به وحی و الهام درآمیزد و قیامش را منطقی و در عین حال الهی نشان دهد؛ و یا مثل الیزابت اول دل شیر پیدا کند و سلیح رزم بپوشد و در میدان جنگ حاضر شود و قوم خود را، به ضد ناوگان شکست‌ناپذیر فیلیپ اسپانیایی، به مبارزه برانگیزد و حتی پیروز هم از آب درآید. ممکن است بگویند آن جنگجویان مبارز در آغوش همین مادرهای ساکت، منزوی و غیرسیاسی تربیت شدند. پس مادرها خودشان هم یک‌پا قهرمان بودند. می‌گویم این اصلاً و ابداً درست نیست. اجتماع ایران به مرد اجازه می‌داد که قهرمان و پهلوان بشود، ولی در طول تاریخ ایران به زن چنین اجازه‌‌ای را نمی‌داد وگرنه آن‌ها هم مثل زینب و ژاندارک و الیزابت اول، خود به مقام قهرمانی می‌رسیدند، به جای آنکه بنشینند و برای امیرزادگان محمد و مسعود، شیرینی و حلوا بپزند.(صص ۲۹-۲۷)

چرا تاریخ ایران ظالم و مذکر است؟

«تاریخ مذکر، ظالم و قاهر و فاجر است»؛ براهنی با این برهان تاریخ ایران را مذکر و ظالم می‌داند. به نوشته او، تاریخی که در آن نقش صحیح و درست و زیبا از انگشت‌های زن نباشد، تاریخی ظالم و قاهر و فاجر خواهد بود و تاریخ گذشته ایران واقعاً تاریخی ظالم و مذکر است، تاریخی است که در بستر عطوفت زنانه، هرگز جاری نشده است؛ و به همین دلیل از شقاوت، سرسختی و خشونتی بهره برده است که به ندرت می‌توان نظیرش را در تاریخ اقوام دیگر پیدا کرد. فرهنگ ایران نیز، اگر نه همیشه مذکر، لااقل در اغلب موارد مذکر، و بعد در دوران‌های خاصی خنثی بوده است. ولی آیا به مفهوم واقعی از زن در آن خبری هست؟ زنان شاهنامه در مقایسه با مردان شاهنامه در درجه سوم اهمیت قرار دارند. جز در لیلی و مجنون، خسرو و شیرین، هفت پیکر و ویس و رامین، تصویری از زن، به معنای عمومی کلمه، در جاهای دیگر پیدا نمی‌کنید. و این چهار اثر، تنها آثاری هستند که زن، بویژه دنیای فردی او، به شکلی رمانتیک و البته سخت احساساتی - بویژه در نظامی - نشان داده شده است. در مثنوی مولوی، تصویری جامع از زنان نمی‌بینید. زندگی زنان نشان داده نشده است؛ فقط آن‌ها وسیله قرار داده شده‌‌اند تا حالات فلسفی و روانی مشترک بین مرد و زن، و یا مسائل متافیزیکی مربوط به عوالم انسان، بطور کلی، تجسم پیدا کند. لفاظی شدید نظامی مانع از این می‌شود که زن، واقعیت کامل داشته باشد. و مثنوی مولوی زن را همیشه وسیله قرار می‌دهد تا جلوه‌های درونی و برونی انسان، انسانی کلی و ایستا برملا گردد. ایرانی زن را نقاشی نکرده است. زن همیشه در پرده و استتار نگاه داشته شده، و مخاطب عشق در تغزل‌های عاشقانه سعدی و حافظ مورد تردید است. به همین دلیل می‌توان سؤال کرد که آیا واقعاً زن ایرانی در ساختن فرهنگ ایران، نقشی داشته است یا نه؟ باز هم به دلایل اجتماعی، چنین نقشی را بسیار کم می‌بینیم. فرهنگ ایران، فرهنگ مردان است. بوسیله مردان و برای مردان ساخته شده است؛ و به همین دلیل است که زن امروز ایرانی از لحاظ فرهنگی وابسته‌تر از مرد ایرانی است. (ص ۳۱)

معشوق‌های مرد و تعزل مذکر

اولین شاعر پست‌مدرن ایران معتقد است شعر عاشقانه امروز، به دلایل اجتماعی و تاریخی، از سلامت عاطفی و جنسی نسبی برخوردار است و این را برای محتوای شعر امروز ایران، که معاصر با تحول و دگرگونی انسان عصر حاضر است، توفیق بزرگی می‌داند. براهنی در بررسی خود از شعر فارسی تا آستانه مشروطیت به این نتیجه رسیده که در شعر تغزلی ایران، معشوق ناب زن بسیار کم است و توصیف‌هایی که شاعران ایران از معشوق می‌کنند، توصیفی است از مردان با خصائص زنان؛ و یا اگر از استثناهای بسیار ناچیز در شعر تغزلی بگذریم، معشوق ایرانی در این نوع شعر، بیشتر دوجنسی است تا تک‌جنسی؛ و جنسی که بیشتر هدف عشق شاعرانه یا شعر عاشقانه قرار گرفته، مرد است نه زن؛ و به همین دلیل تغزل ایرانی نیز بیشتر تغزلی مذکر است تا تغزلی سالم، تغزلی که در آن جنس مرد و جنس زن، شروع به تجلیل از زیبایی‌های جسمانی، روحی، عاطفی و معنوی یکدیگر بکنند و دو قطب مخالف، ولی منطبق‌شونده بر یکدیگر، یعنی مردانگی و زنانگی را، در عالی‌ترین برخوردهای خود تصویر بکنند. این نوع تغزل مذکر، دو عیب اساسی داشته است: یکی اینکه مرد، تصویری جامع از زن به دست نداده است؛ و دیگر اینکه هیچ زنی، نه تصویری از خود در شعر مردان دیده، و نه توانسته است به شیوه‌‌ای سالم تصویری از مرد، در تغزل زنانه خود بدهد. به همین دلیل تا زمان فروغ فرخزاد، شعر فارسی از داشتن معشوق مرد، معشوق مردی که از دیدگاه جنسی، عاطفی و جسمانی یک زن دیده و تصویر شده باشد، محروم مانده است.

به نوشته این منتقد ادبی «زن و مرد، به طور یکسان عشق و سرنوشت خود را در شعر سعدی و حافظ جست‌وجو می‌کنند و حتی گاهی جواب قانع‌کننده برای نیازهای عاطفی خود نیز پیدا می‌کنند و شاید از این دیدگاه است که دیوان شمس مولوی جوابگوی شیفتگی‌های عاطفی مرد و زن، به طور یکسان می‌شود. متاسفانه در شعر عاشقانه فارسی، چهره زن آنچنان گم‌وگور، مستتر، مخفی، مخدوش و تیره است که به نظر می‌رسد پیکره پسر جوانی را با کمی تغییر به مجسمه مسخ شده یک زن تبدیل کرده‌اند. اگر شعر نو فارسی هیچ کاری هم نکرده باشد، لااقل از نظر فرهنگ شعری، توانسته است در بعضی از موارد محتوای عاشقانه شعر تغزلی فارسی را از یک سلامت جسمانی و عاطفی برخوردار کند؛ چرا که هرگز نمی‌توان مثل سابق معشوق‌های شعر امروز فارسی را از نظر جنسی با یکدیگر اشتباه کرد. معشوق شعر عاشقانه شاملو، سراپا زن است و معشوق شعر عاشقانه فرخزاد سرتاسر مرد. هرگز نمی‌توان مرد شعر فرخزاد را با زن، و زن شعر شاملو را با مرد یکی شمرد.» (۳۵-۳۸)

زن فداکار دیروز و زن بی‌بندوبار امروز!

براهنی گرچه نبود زنان در تاریخ ایران را سرچشمه زوال می‌داند اما از حضور اجتماعی زنان در روزگار خودش نیز دل خوشی ندارد. (زمانه) او نوشته «در تمام این شرایط از زن گذشته ایرانی بحث می‌کنم که لااقل به شهادت قصه‌های کهن، زن خانه‌دار خوبی بوده، عطوفت و پاکی سرش می‌شده و لااقل از حس فداکاری برای اطرافیانش لبالب بود. زن شهرنشین حتی از این صفات ساده انسانی هم دارد عاری می‌شود؛ از غرب یک بی‌بندوباری و لجام گسیختگی بی‌‌حد و حصر آموخته است و پس از آنکه چادر را کنار گذاشته، خیز برداشته است در بی‌اصالت‌‌ترین هیات‌ها تا خود را به صفوف مقدم زنان «با فرهنگ جهان» برساند؛ که می‌بینیم چگونه پس از این خیز برداشتن، در آن سوی صفوف، در ابتذالی پوچ و یاوه دارد می‌افتد و لجن سر و رویش را می‌پوشاند.» (ص ۲۹)

او در عین حال منتقد الگوسازی برای زن ایرانی (البته در سال ۱۳۴۸) است: «خلقیات زنان هالیوود، و زنان هرجایی سینماهای غربی، هر روز در برابر چشم زن ایرانی است. تلویزیون، چنین تصویری را مدام به عنوان الگو در برابر زن ایرانی زنده نگه می‌دارد، و رادیو، حتی در راهنمایی زنان، به نصایح ارجمند! فواحش دست به دست گشته غربی توسل می‌جوید و مجلات مبتذل و کثیف زنان امروز زن ایرانی را به دنبال خرافاتی از قبیل فال روز، فال هفته، فال سال می‌رانند و وانمود می‌شود که زن منتظر است تا روزی در نتیجه خیانت به شوهرش به شکلی بر سر دوراهی قرار بگیرد، و شاگرد سال‌های آخر دبیرستان‌های دخترانه هر روز قد و بالای خود را در آئینه نگاه می‌کند و دست به شانه و سینه و سرینش می‌کشد (و تازه اینان باهوش‌ترین‌شان هستند) تا کی بالاخره روزی اتفاقاتی که برای فواحش فیلم‌های سریال غربی تلویزیون می‌افتد به سراغ او هم بیاید. (ص ۱۰۳)

او البته در «‌تکمله‌ای بر تاریخ مذکر» که سال ۱۳۶۰ در مجله آرش منتشر شد، نوشت که «در آثار ناچیز من، دفاع از زن پیوسته مطرح بوده است» و ادامه داد: «برداشتی از این نوع از سال‌ها پیش در ذهن من بوده، حداقل از زمان نوشتن جنون نوشتن (سال ۴۸)، گل بر گسترۀ ماه (سال ۴۸)، روزگار دوزخی آقای ایاز (۴۹-۴۶) و بعد در مقالات و کتاب‌های بعدی. وقتی که ایران شریفی را محکوم به اعدام کردند (سال ۵۱)، من در مقاله‌‌ای نوشتم: به جای ایران شریفی مرا اعدام کنید! چرا که ما مردان، ما مذکرها، «ایران شریفی» را محکوم به ارتکاب جنایتی کرده بودیم که بدون قلدری ما مردها، و به تعبیر خانم ایرانی، ما «گاو نرها»، امکان ارتکابش برای او نبود. و در همان سال در مقاله‌‌ای دیگر نوشتم که زن ایرانی حتی از بردگان هم ستمدیده‌تر است و ساخت و روال حرکت فکری من در آن سال‌ها رو به سوی فهم بیشتر موضع زن بود.»

براهنی البته یکسره غرب را نفی نمی‌کند بلکه مشوق فهم غرب است «نه آنکه سرسری بکوبیش یا سرسری بپذیریش»؛ چراکه «تاریخ، تاریخی خشن، یک جبر فلان‌فلان‌شده تاریخی مجبورت می‌کند که غرب را بفهمی تا غول گول غرب تو را نخورد.» (ص ۲۱۵)

مرگ در غربت ادبی

او در غرب غروب کرد؛ در تورنتوی کانادا؛ شهری که پس از آنکه نیمه دهه ۷۰ برای بار دوم مهاجرت کرد [بار اول دهه ۵۰] زندگی در آنجا را برگزید و چنانکه خانواده‌اش خبر دادند در آن شهر به خاک سپرده می‌شود. او سال‌ها عضو هیات مؤسس کانون نویسندگان ایران بود و مدتی ریاست انجمن قلم کانادا را برعهده داشت. روزگاری نوشته بود: «چرا نویسنده‌های ما پیش از مرگ در غربت ادبی می‌میرند؟» و محمدعلی جمالزده را در سوئیس و گلچین گیلانی را در انگلیس مثال زده بود که «زمینه‌های اساسی کار خود را از دست داده‌اند. نه در ایران امروز غرق هستند و نه در غرب؛ و این برزخ عدم تعلق به مکانی خاص، نویسنده را در تعلیق و بلاتکلیفی نگاه می‌دارد و هم در مقابل غرب واکنشی بی‌هدف نشان داده‌اند و هم به علت عدم تعلق به دوران معاصر در ایران، از جمیع نویسندگان و شاعران معاصر عقب مانده‌اند.» (مجله فردوسی، ۱۳ بهمن ۱۳۴۸)

بیش از نیم قرن بعد او در همان شرایط، دورتر از سوئیس و انگلیس، درگذشت؛ با خیل دوستان و دشمنانش که پس از مرگ نیز چهره عیان کردند؛ آنانکه درباره‌شان نوشته بود «بزرگترین استعداد من بدگمانی است. از هیچکدام از دشمنانم، هرگز، مستقیم و غیرمستقیم، دعوت نکرده‌ام و نمی‌کنم که دوستم بشوند و از هیچ‌کدام از دوستانم نیز، هرگز نخواسته‌ام و نمی‌خواهم که در دوستی‌ام پایدار بمانند… دوست برنجد، مهم نیست. دشمن بترسد، خوشحال شود یا به خونم تشنه‌تر شود، به درک!» (مجله فردوسی، ۷ مرداد ۱۳۴۸) او در فاصله تولد و مرگ، «لحظه انفجاری زندگی» را با بدگمانی تمام حس کرد و از ۱۱ سالگی عادت داشت هر روز پشت سرش را نگاه کند. حال باید دید چه روزگاری را پشت سر گذاشته و چه میراثی در پشت سر باقی گذاشته است؟

رضا براهنی در گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی»:
مصدق به کار امروز ما نمی‌آید

کلید واژه ها: رضا براهنی تاریخ ایران تاریخ ادبیات


نظر شما :