زلزله سیاسی سفر مک‌فارلین به ایران

۰۷ خرداد ۱۴۰۱ | ۱۴:۵۴ کد : ۸۷۸۳ دیگر رسانه‌ها
زلزله سیاسی سفر مک‌فارلین به ایران

ابراهیم اصغرزاده
فعال سیاسی و نماینده مجلس سوم

حوادث و رویدادهای سیاسی را از دو منظر می‌توان مورد توجه قرار داد. یک دسته، حوادثی که زودگذر و موقتی و دارای علت‌های مشخص و محدودی هستند و اثر کوتاه‌مدتی هم بر مناسبات سیاسی می‌گذارند. اما دسته دیگری از رویدادها، دارای اثری عمیق بر تحولات سیاسی هستند. دلیل آن هم این است که این رویدادها، روی یک گسل قرار می‌گیرند؛ همچون فعل‌وانفعالات زمین‌شناسی که گاه شرایطی را فراهم می‌آورد که زلزله سهمگینی به وقوع می‌پیوندد، برخی رویدادهای سیاسی اگر در شرایطی رخ دهند که گسل‌ها را تحریک کنند، می‌تواند منجر به زلزله سیاسی شود و بعد، اثرات درازمدت و عمیقی را از خود بر جای بگذارد.

ماجرای مک‌فارلین و سفر و حضور او در ایران، از جمله رویدادهایی است که مسیر تاریخ سیاسی پس از انقلاب را تغییر داد و اثرات عمیقی را بر آرایش نیروها در داخل ایران گذاشت. در این تحلیل، می‌کوشم نشان دهم که چگونه سفر رابرت مک‌فارلین (مشاور امنیت ملی رئیس‌جمهور آمریکا در دوران رونالد ریگان، ۱۹۸۵-۱۹۸۳) موجب زلزله سیاسی عمیقی در ایران شد. در این متن، به آثار بین‌المللی این رخداد و پیامدهای این سفر و افشای ماجرای «ایران‌-کنترا» در ایالات‌متحده و اختلافاتی که بین دولت و کنگره به وجود آورد، نمی‌پردازم. راجع به جزئیات خود سفر هم، توضیحی نمی‌دهم. توضیحات لازم و کافی دراین‌باره را آقای محسن کنگرلو و نیز آقای هاشمی ‌رفسنجانی (در دوره ریاست بر مجمع تشخیص مصلحت) ارائه کرده‌اند. ازاین‌رو، من سفر مک‌فارلین را از این منظر بررسی می‌کنم که چگونه این رویداد توانست آرایش سیاسی نیروها در ایران را تغییر دهد و تا حد زیادی، بر خود مسیر انقلاب هم تاثیر نسبتاً عمیقی گذاشت و آن مسیر را تغییر داد.

۱- جنگ ایران و عراق و استراتژی آمریکا:
نباید صدام برنده می‌شد

زمانی که ماجرای مک‌فارلین رخ داد، ایران موقعیت متزلزلی در جبهه‌های جنگ با عراق داشت. فرماندهان جنگ می‌گفتند مشکل تسلیحاتی داریم و تجهیزات نظامی ما کفاف نمی‌دهد و چون سیستم تجهیزات ما یک سیستم غربی و بخش عمده آن ساخت آمریکا بود؛ بنابراین، به تامین لوازم یدکی احتیاج داشتیم تا موقعیت و موازنه قدرت ما در جبهه را تغییر دهد. در داخل کشور هم، نشانه‌هایی احساس می‌شد که وضعیت جسمی و سلامت حضرت امام که رهبر انقلاب بودند، خوب نیست و می‌تواند کشور در شرایط انتقال قدرت قرار بگیرد. علاوه بر این، همچنان فضای جنگ سرد و رقابت آمریکا با شوروی در اوج بود و در این شرایط، تصور آمریکایی‌ها این بود که باید اسلام‌گرایان را تقویت کنند تا آن‌ها بتوانند کمربند حفاظتی را در مرزهای جنوبی شوروی ایجاد کنند و از پیشرفت کمونیسم مانع شوند. هجوم ارتش سرخ به افغانستان در اوایل دهه ۱۹۸۰، باعث شده بود دکترین «حمایت از اسلام‌گرایان» در واشنگتن خریدار داشته باشد که تاثیر آن را با پیشرفت جریان‌هایی چون طالبان در افغانستان می‌شد حدس زد.

در مورد جنگ ایران و عراق هم، آمریکایی‌ها به این‌نتیجه رسیده بودند (و اسرائیل هم جمع‌بندی مشابهی داشت) که اگر رژیم صدام در این جنگ برنده شود و بتواند ایران را شکست دهد، به قدرت شماره یک جهان عرب (و حتی جهان اسلام) تبدیل خواهد شد و این موقعیت، امنیت اسرائیل را بیش از همیشه به خطر خواهد انداخت. بر این اساس، مقامات اسرائیل به این نتیجه رسیده بودند که باید کاری کرد تا این جنگ یا برنده نداشته باشد و اگر هم برنده‌ای دارد، آن برنده عراق نباشد. آن‌ها بحثی را مطرح کردند که برای ایجاد موازنه، می‌توانیم نیاز تسلیحاتی ایران را رفع کنیم. طبعاً، این همکاری از نظر مقامات ایران قابل‌قبول نبود. ولی وقتی این ایده، به سلاح آمریکایی تبدیل شد و اینکه آمریکایی‌ها برای آزادی گروگان‌های خود در لبنان به کمک تهران احتیاج داشتند، متوجه این بحث شدند.

در آن زمان، برخی دلالان اسلحه مثل منوچهر قربانی‌فر و یا خاشقچی و یا آلبرت حکیم در خاورمیانه فعال بودند که گاه نقش رابط را بازی می‌کردند. در اینجا هم، نهایتاً، آقای قربانی‌فر این نقش را برعهده گرفت و مساله را هم با آمریکایی‌ها و هم با ایرانی‌ها مطرح کرد که الان موقعیت مناسبی است تا نیازهای تسلیحاتی ایران پاسخ داده شود. دکترین ریگان هم درباره جنگ ایران و عراق بر این قرار گرفت. رئیس‌جمهور وقت آمریکا با آنکه در مقطعی ترسیده بود که ایران برنده جنگ شود و به ارتش عراق کمک می‌کرد، ولی از زمانی به این نتیجه رسید که با توجه به اینکه عراق در مدار جاذبه شوروی قرار دارد و تسلیحات خود را هم از شوروی تامین می‌کند، خوب است که ما (یعنی آمریکایی‌ها) به خاطر آزادی گروگان‌ها با دولت ایران نزدیک شویم و شاید بتوانیم بر مناسبات این کشور تاثیر بگذاریم و به اصطلاح خودشان، باعث «تقویت میانه‌روها» شویم یا باعث تقویت افرادی در داخل حکومت ایران شویم که طرفدار برقراری رابطه با غرب هستند.

علیرغم مخالفت سازمان سیا و برخی ژنرال‌های پنتاگون، کاخ سفید و شورای امنیت ملی آمریکا (که مک‌فارلین هم مشاور امنیت ‌ملی ریگان بود) به این نتیجه رسیده بودند که تا حدی، نیازهای تسلیحاتی ایران را تامین کنند. از طرفی، چون کنگره فروش تسلیحات به ایران را ممنوع کرده بود و همزمان فروش اسلحه به کنتراها (مخالفان دولت نیکاراگوئه) را منع کرده بود؛ دولت آمریکا برای آنکه این ممنوعیت را دور بزند و یک فرمول پیدا کند، به این نتیجه رسیده بودند که به اسم فروش اسلحه اسرائیلی به ایران، پول را از ایران بگیرند و این منابع را به کنتراها تزریق کنند و همزمان، به ایران هم نزدیک شوند. در جهت اجرای این فرمول، قرار شد آقای مک‌فارلین به همراه مقداری اسلحه و نمادهای آشتی به تهران بیاید و با مقامات ایران دیدار کند.

۲- سفر مک‌فارلین و مخفی ماندن پنج ماهه:
امام در جریان قرار داشت

فارغ از جزئیات سفر مک‌فارلین و اینکه رابطان او چه کسانی بودند؛ نکته کلیدی این سفر که باید آن را مورد توجه قرار داد، این است که این اتفاق در خرداد ۱۳۶۵ رخ می‌دهد. البته، از سال ۱۳۶۴ کانال‌هایی بین ایران و آمریکا برای خرید تسلیحات و آزادی گروگان‌های آمریکایی در لبنان فعال شده بود. مساله گروگان‌های آمریکایی هم این بود که وقتی در سال ۱۹۸۲ اسرائیل به لبنان حمله کرد، جریان‌هایی در مبارزه با اسرائیل شکل گرفتند و اقداماتی داشتند، از جمله حمله به مقر تفنگداران آمریکایی و فرانسوی در بیروت (سال ۱۳۶۳) که منجر به کشته شدن حدود ۲۰۰ تا ۳۰۰ نفر از نیروهای آمریکایی و فرانسوی شد. از آن زمان به بعد، موجی از گروگان‌گیری در لبنان آغاز شد که هم جنبه باج‌گیرانه و هم خصلت‌های مبارزاتی داشت. آمریکایی‌ها متوجه شدند که شاید از طریق ایران بتوانند برای آزادی گروگان‌های خود، فشار بیاورند. برای انتخابات و افکار عمومی آمریکا هم خیلی مهم بود که ریگان بتواند گروگان‌های خود را در لبنان آزاد کند. بنابراین، ریگان این بازی را آغاز کرد: به دولت ایران نزدیک شود، نیازهای تسلیحاتی ایران را تا حدی رفع کند تا هم گشایشی باشد برای نزدیک شدن به حکومت ایران و هم بتواند برای آزادی گروگان‌ها امتیازی بگیرد و از آن طرف، بتواند به مخالفان انقلاب نیکاراگوئه هم کمک کند. سفر مک‌فارلین به تهران، در این چارچوب طراحی شد.

نکته مهم در ماجرای مک‌فارلین این است که در خرداد ۱۳۶۵، او با یک هواپیما به ایران می‌آید، مقداری تجهیزات مورد نیاز ایران (شامل موشک‌های هاک و موشک‌های ضدتانک تاو) را با خود می‌آورد. او یک کلت، یک کیک و یک انجیل امضاءشده در دست داشت که جنبه‌های مذهبی دولت آمریکا و علایق دینی ریگان را نشان می‌داد. مک‌فارلین چند روزی در هتل اقامت می‌کند و گفت‌وگوهایی انجام می‌دهد. اینکه او با چه کسانی گفت‌وگو کرده، اساساً در بحث من اهمیتی ندارد. از جزئیات گفت‌وگوها هم، خیلی اطلاع ندارم. ولی معتقدم این گفت‌وگوها با اجازه امام خمینی صورت گرفت، ایشان در جریان این سفر قرار داشتند و مطلع بودند. جالب است این سفر در خرداد ۱۳۶۵ رخ می‌دهد؛ اما پنج ماه بعد در آبان ۱۳۶۵ و یک روز مانده به سالروز اشغال سفارت آمریکا، ماجرا افشا می‌شود و در روزنامه «الشراع» لبنان چاپ می‌شود. بلافاصله، کاخ ‌سفید مجبور به واکنش و موضع‌گیری می‌شود. در ایران هم، آقای هاشمی رفسنجانی در سخنرانی روز ۱۳ آبان توضیح می‌دهد که چه اتفاقی افتاده است. صحبت‌های آقای هاشمی هم، بر اساس دستوری بود که حضرت امام دادند و گفتند بروید و مساله را توضیح دهید.

نکته مهم ماجرا، مخفی ماندن موضوعی با این اهمیت است؛ موضوعی در حد برقراری کانال ارتباطی با آمریکا، آن هم بر سر خرید اسلحه از کانالی که به اسرائیل ارتباط دارد. می‌دانیم که در قاموس این انقلاب، بحث فلسطین و نامشروع بودن اسرائیل و مبارزه با آن، چه جایگاهی دارد و حتی به دهه‌ها قبل از انقلاب بازمی‌گشت. بنابراین، این مساله خیلی اهمیت دارد که چرا این اتفاق افتاد؟ من شخصاً اطمینان دارم که امام در جریان این اتفاق قرار داشتند و بعد از پنج ماه دستور افشای آن را دادند. این مساله، نشان از آن دارد که امام به عنوان رهبر انقلاب، مصالحی را دیده که این مصالح، منطبق بر «منافع» بوده است. یعنی، امام هزینه - فایده کرده است. ایشان نیازهای تسلیحاتی کشور در جنگ را جدی دیده و این نظر هم داشته که قرار نیست تا ابد با آمریکا قهر باشیم. پس، اجازه داده‌اند مقامات ایران بروند و این معامله را انجام دهند. اگر این پیش‌فرض مرا بپذیرید که «امام در جریان سفر مک‌فارلین قرار داشته است»، آن‌گاه هر تفسیری که از ماجرا داشته باشیم و از هر زاویه‌ای که نگاه کنیم، به این نتیجه می‌رسیم که رهبر انقلاب منافع ملی را بر منافع ایدئولوژیک ترجیح داده است؛ آن‌ هم آن ایدئولوژی سرسختانه‌ای که امام در مقابل آمریکا داشتند و از آن به‌ عنوان «شیطان بزرگ» یاد می‌کردند و نسبت میان دو کشور را «رابطه گرگ و میش» می‌خواندند. این رویداد در آن مقطع از این نظر اهمیت دارد که خود امام در جریان آن قرار داشت و به همین خاطر است که می‌توان از آن با عنوان «زلزله مک‌فارلین» نام برد که از شکل‌گیری یک تضاد و یک گسل درون جامعه و حکومت ایران حکایت داشت. سفر مک‌فارلین در نقطه تلاقی آن گسل رخ داد و منجر به زلزله شد.

۳- گسل‌های سیاسی و پراگماتیسم امام:
بنیادگرایان به محاق رفتند

برای تبیین آرایش نیروهای سیاسی در دهه ۱۳۶۰ و گسل‌هایی که در زمان سفر مک‌فارلین در جامعه ایران وجود داشت، می‌توان به ترکیب مجلس شورای اسلامی بازگشت. در مجلس اول، آرایش نیروهای سیاسی در ایران به‌گونه‌ای بود که نیروهای ائتلاف خط امام با محوریت حزب جمهوری اسلامی اکثریت کرسی‌ها را در اختیار داشت و فراکسیون نهضت آزادی، به همراه برخی چهره‌های ملی، ملی - مذهبی و مستقل در اقلیت بودند. موازنه قدرت هم به سود حکومت بود. توده‌های مردم از حکومت حمایت می‌کردند. در این شرایط، حکومت در واکنش به برخوردهای خشنی که برخی گروهک‌ها انجام می‌دادند، دست به تصفیه زد و این تصفیه، دامن نهضت آزادی، جبهه ملی، روشنفکران و بسیاری نیروهای دیگر را هم گرفت. بدین‌ترتیب، از اوایل دهه ۶۰ ما حکومتی تقریباً یکدست و یکپارچه که دیگر نگران اختلافات نبود، تجربه می‌کردیم. ترکیب مجلس دوم حکایت از چنین وضعیتی داشت. اکثریت مجلس دوم در اختیار نیروهای راست و محافظه‌کار بود و نیروهای چپ خط امام به همراه جریان معتدل یا میانه‌رو که آقای هاشمی رفسنجانی و چهره‌هایی چون حسن روحانی آن را نمایندگی می‌کردند، در مجلس دوم دست پایین را داشتند. تضاد نیروهای راست و چپ کوه یخی بود که نوک آن در دولت مهندس موسوی رویت می‌شد. مهندس موسوی تلاش داشت دولتی با اهداف عدالت‌جویانه و همراه با مشارکت مردم مستقر کند و ریاست‌جمهوری که در اختیار آیت‌الله خامنه‌ای بود، به‌ نوعی از خصوصی‌سازی و دولت محدود دفاع می‌کرد. این مواضع، نوعی تضاد را به‌ وجود آورد که در دولت مهندس موسوی نمود پیدا کرد. یعنی، ما یک مجلس دست راستی و یک دولت دست چپی داشتیم. برنامه‌های اقتصادی دولت مهندس موسوی در مقام «دولت جنگ» مبتنی بر کوپن و توزیع عادلانه کالا بین مردم بود. در مقابل، جریان سنتی راست و بازار بودند که مخالف مداخله دولت در اقتصاد و طرفدار جریان آزاد اقتصاد بودند و از این نظر، خیلی توجهی به وضعیت جبهه‌های جنگ و شرایط عمومی مردم نداشتند. این درگیری‌ها باعث بروز اختلافاتی بین مهندس موسوی در مقام نخست‌وزیر و آیت‌الله خامنه‌ای در مقام رئیس‌جمهور، برای معرفی وزرای کابینه شد.

در چنین بستری از آرایش نیروها بود که ماجرای مک‌فارلین اهمیت ویژه می‌یافت. از مجلس اول و حتی از ابتدای انقلاب، جریانی در حاشیه جریان راست رشد کرده بود که نوعی «بنیادگرایی سیاسی» را ترویج می‌کرد. افرادی چون حسن آیت و عبدالحمید دیالمه پیرو این مکتب بودند که تا حدی ریشه تفکر آن‌ها به افرادی مثل مظفر بقایی برمی‌گشت. در مجلس دوم و در ایامی که ناگهان مساله مک‌فارلین مطرح شد، اتفاقی افتاد. هشت نفر از نمایندگان (که چهار چهره برجسته آن‌ها سیدمحمد خامنه‌ای، فهیم کرمانی، جلال‌الدین فارسی و ابراهیم اسرافیلیان بودند)، نامه‌ای نوشتند و آقای ولایتی، وزیر امور خارجه، را جهت پاسخگویی درباره سفر مک‌فارلین به مجلس احضار کردند.

این اقدام نمایندگان پس از افشای ماجرا (یعنی بیش از پنج ماه پس از سفر مک‌فارلین) انجام شد. برای عموم افراد مشخص شده بود که امام در جریان این سفر بوده و مصلحت دانسته این سفر و ملاقات انجام شود و اتفاقاً، تسلیحاتی که خریداری شده بود، تا حدی بر روند جنگ تاثیر گذاشته بود. از جمله، آن زمان گفته می‌شد گرفتن فاو به خاطر تقویت تجهیزات نظامی ایران ممکن شد. به عبارتی، تحت تاثیر سفر مک‌فارلین و به بیان دقیق‌تر، تحت تاثیر این «رویکرد پراگماتیستی» بود که در آن، رهبر انقلاب تصمیم گرفته بود به خاطر حل مساله جنگ و تغییر موازنه نظامی، بازی معامله تسلیحاتی با آمریکا را بپذیرد. طبعاً، افشای این ماجرا بار سنگینی برای تفکر خود امام و به‌ ویژه برای گفتمان انقلاب در جهان اسلام داشت که ادعا می‌کرد انقلاب اسلامی، جریانی علیه غرب و آمریکاست که ایران را از مدار جاذبه آمریکا (و نیز از مدار جاذبه شوروی) خارج کرده و شعار استقلال‌طلبانه «نه شرقی، نه غربی» را در نظام سیاسی خود مستقر کرده است. اما این معامله، تا حدی این وجهه و تصویر جهانی انقلاب را مخدوش می‌کرد. در این شرایط و پس از احضار وزیر خارجه توسط آن هشت نماینده به مجلس، آن زلزله‌ای که پیش از این به آن اشاره شد، رخ داد.

امام خمینی در یک سخنرانی تند، این افراد را «پوچ» خواند و عبارت «این تذهبون» را خطاب به آنان به‌کار برد و حتی گفت که صحبت‌های شما از اسرائیل بدتر است. امام با چنان عتابی با این افراد سخن گفت که هسته سخت بنیادگرایی در موقعیت شکننده‌ای قرار گرفت. این رویداد تبدیل به زلزله‌ای شد که دامان مجلس دوم را گرفت و مجلس سوم محصول این زلزله بود. در واقع، پس از ماجرای مک‌فارلین و نامه این هشت نماینده بود که مفاهیم تازه‌ای چون «اسلام آمریکایی» و «اسلام ناب محمدی» در ادبیات امام‌ خمینی شکل گرفت و پررنگ شد. این ادبیات، بر آرایش سیاسی نیروها تاثیر گذاشت و موجب برآمدن جریان چپ در مجلس سوم و تقویت دولت مهندس موسوی شد. فراتر از این، باعث شد در برابر فقه سنتی و آن نگاه کلیشه‌ای و تحجرآمیزی که وجود داشت و مثلاً در مخالفت با قانون کار خود را نشان داده بود، تضعیف کرد و تمام معادلات را بر هم ریخت. در این فضای جدید بود که قانون کار به تصویب رسید. مساله جایگاه «مصلحت» در نظام سیاسی پررنگ شد و از دل مجادلات مجلس و شورای نگهبان، نهاد «مجمع تشخیص مصلحت نظام» شکل گرفت.

علاوه بر این، با گفتمان‌سازی که امام حول مفاهیم «اسلام آمریکایی» و «اسلام ناب محمدی» صورت داد، جامعه را قطبی کرد و شرایطی به وجود آمد که زلزله بزرگی شکل گرفت و بخش مهمی از نیروهای تندروی جناح راست به محاق رفتند. فضا تا حدی قطبی شد که آیت‌الله مهدوی‌کنی نزد امام رفت و گفت با بحث‌هایی که شما مطرح کردید، ما (جامعه روحانیت مبارز و نیروهای سنتی راست) به مصداق «اسلام آمریکایی» تبدیل شده‌ایم (که البته، امام از ایشان دلجویی و پشتیبانی کردند). در ادامه همین رویکرد امام بود که هم دولت مهندس موسوی تثبیت شد، هم قطعنامه پذیرفته شد و هم با شکل‌گیری مجمع تشخیص مصلحت، امکان مخالفت موثر شورای نگهبان با مصوبات مجلس سوم و لوایح دولت محدود شد.

۴- افول شوروی و آرایش نیروها در ایران:
مقابله چپ با آمریکا ایدئولوژیک نبود

همزمان با این تحولات در ایران، در عرصه بین‌المللی هم تحولات بزرگی در جریان بود. با روی کار آمدن میخائیل گورباچف در شوروی و فشاری که ریگان با پروژه جنگ ستارگان به مسکو وارد می‌کرد و نیز فشار طالبان در افغانستان علیه ارتش سرخ که با موشک‌های استینگر و کمک‌های نظامی آمریکا و حمایت مالی عربستان تشدید شده بود؛ موقعیت حکومت شوروی متزلزل شده بود و ایده «گلاسنوست» (شفافیت سیاسی) و «پروستروئیکا» (اصلاحات اقتصادی) در دستور کار کرملین قرار گرفت. با تزلزل موقعیت کمونیسم در دنیا، دکترین ریگان مبنی بر حمایت از اسلام‌گرایان در آستانه موفقیت بود و بلوک شرق را به لبه فروپاشی رسانده بود. گلاسنوست و پروستروئیکا، در داخل ایران هم انعکاس پیدا کرد. همیشه نیروهای سیاسی در ایران، تحت تاثیر تحولات بین‌المللی قرار دارند. همانطور که قبل از انقلاب، برخوردهای حقوق بشری کارتر با رژیم شاه و در ادامه اجلاس گوادولوپ تاثیر خود را بر روند تحولات گذاشت؛ اصلاحات سیاسی و اقتصادی نظام شوروی هم در داخل ایران، بازتاب داشت و تاثیرگذار شد و موجب شد نیروهای خواهان تغییر و تحول‌طلبان، اعتماد به ‌نفس پیدا کنند. این درحالی بود که نیروهای کلاسیک راست و محافظه‌کار در ایران با رویکردی هویت‌طلبانه، ضدغربی بودند. اساس ذهنیت آن‌ها مبتنی بر نوعی هویت‌یابی دینی و در جهت مقابله با مسیحیت بود و ازاین‌رو، در مقابل غرب آرایش می‌گرفتند که از دل آن، نوعی آمریکاستیزی درمی‌آمد. در ظاهر قضیه، دانشجویان خط امام، جریان چپ و دولت مهندس موسوی باید مظهر مقابله با آمریکا می‌بودند. اما مقابله این نیروها با آمریکا دارای منطقی بود که برخلاف نیروهای راست، یک منطق ایدئولوژیک به مفهوم «اشاعه آمریکاستیزی» نبود و به همین جهت، در مجلس دوم و در ادامه مجلس سوم، این نوع عملگرایی دولت ایران و مجوز دادن امام خمینی به شخص آقای هاشمی‌ رفسنجانی و مذاکره‌کنندگان برای خرید اسلحه را شرایطی جدید می‌دانستند. بدین‌ترتیب، جریان اعتدال‌گرا که توسط آقایان هاشمی ‌رفسنجانی و حسن روحانی در مجلس دوم تحت عنوان «فراکسیون عقلا» شکل گرفت و بعد هم در قالب نیرویی سیاسی ادامه پیدا کرد، در برابر طیف تندرو و هسته سخت بنیادگرای جناح راست تعریف می‌شد و نه برابر جریان چپ خط امام.

۵- انتخابات مجلس و قطبی شدن جامعه:
عملگرایی و جمهوریت تقویت شد

این آرایش نیروها، جامعه را در آخرین سال‌های حیات امام خمینی قطبی کرده بود. پس از ماجرای مک‌فارلین، سلسله رخدادهایی همچون پذیرش قطعنامه، تشکیل مجمع روحانیون مبارز، تاسیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، صدور فرمان اصلاح قانون اساسی و تاکید امام بر «بازگشت به قانون» به وقوع پیوست که نتیجه عملی آن، قدرت گرفتن جریان عملگرا (به محوریت آقای هاشمی) و نیز تقویت جریان چپ (حامیان دولت مهندس موسوی) در سال‌های ۱۳۶۶ و ۱۳۶۷ بود که ریشه همه آن‌ها به همان عتاب تند و تاریخی امام خمینی علیه بنیادگرایان راست در ماجرای مک‌فارلین برمی‌گشت. به همین جهت بود که فضای انتخابات مجلس سوم، با انتخابات مجلس دوم متفاوت شد.

در مقطع انتخابات مجلس دوم، حاکمیت یکدست شده بود و این امر، آرامش خیال ایجاد کرده بود که چون دیگر ملی‌گراها، نهضت آزادی، جریان‌های مارکسیستی، فداییان، مجاهدین خلق و… حذف شدند و موازنه یک‌سره به نفع جریان خط امام و نیروهای حزب‌الله شده بود. حتی با فرمان امام، حزب جمهوری اسلامی هم فتیله فعالیت خود را پایین کشیده بود. به همین جهت، انتخابات مجلس دوم فضای رقابتی نداشت. بااین‌حال، دفتر تحکیم وحدت و خانه کارگر به عنوان دو نهاد متکی به دانشجویان و کارگران که اساساً «چپ‌اندیش» بودند، لیست مستقل دادند و در مقابل جامعه روحانیت مبارز قرار گرفتند که می‌خواست خلاء حزب جمهوری اسلامی را پر کند و درعین‌حال، در برابر دولت مهندس موسوی و اقداماتی چون تصویب قانون کار، مدیریت بازرگانی خارجی و… از اسلام فقاهتی و منافع جریان سنتی بازار دفاع می‌کرد و در مباحث فرهنگی و اجتماعی هم نگاه خشک و مقدس‌مآبانه‌ای داشتند. بااین حال، موقعیتی که روحانیت سنتی در آن زمان در جامعه داشت، فضایی به وجود آورده بود که هر کس در فهرست جامعه روحانیت مبارز قرار می‌گرفت، قطعاً انتخاب می‌شد. به همین جهت هم بود که من و آقای دکتر میردامادی که از سوی دفتر تحکیم وحدت نامزد شده بودیم، در لیست سی نفره منتخبان مجلس دوم در تهران جای پیدا نکردیم.

به تدریج، امام هم کوشید در گفتمان خود مرز خود را با این طیف سنتی و فقاهتی آشکار کند و از این‌رو بود که واژگانی چون «مستضعفین»، «محرومین»، «کارگر» و در نهایت، «اسلام آمریکایی» و «اسلام ناب محمدی» را در ادبیات خود به کار گرفت و در سال‌های آخر حیات خود، این واژگان را وارد ادبیات سیاسی ایران کرد. به همین جهت بود که در سال ۱۳۶۶ که انتخابات مجلس سوم برگزار شد و در سال ۱۳۶۷ که این مجلس شکل گرفت، موازنه اجتماعی در افکار عمومی به نفع تفکر جریان چپ خط امام قرار گرفت. این تفکر را می‌شد در سیاست‌ها و برنامه‌های دولت مهندس موسوی، در برنامه‌ها و رفتار مجلس سوم و در تصمیماتی که در مجمع تشخیص مصلحت در حل مجادلات بین دولت و مجلس (به‌عنوان نهاد انتخابی) و شورای نگهبان اتخاذ می‌شد، ملاحظه کرد. مهمتر از همه اینکه، در انتخابات مجلس سوم برخلاف دوره قبل که نشانه یک حکومت یکدست بود، با تائید امام خمینی شاهد رقابتی بودیم که هم به صندوق رای معنا می‌بخشید و هم نهادهای انتخابی و جمهوریت نظام را تقویت می‌کرد. درحالیکه جریان راست از مباحثی مثل حکومت اسلامی، التقاطی بودن جمهوریت، حق انحلال مجلس از سوی ولی‌فقیه و… دفاع می‌کردند که ابتدا توسط مرحوم آذری‌قمی و در سال‌های بعد آقای مصباح‌ یزدی مطرح و تئوریزه شد. در واقع، جریان راست همان فضای یکدست انتخابات مجلس دوم را می‌پسندید و به همین جهت، پس از درگذشت امام با طرح بحث نظارت استصوابی در مجلس چهارم و دوره‌های بعد تلاش کرد تا عملاً انتخابات و نهادهای انتخابی را از محتوا خالی کند. به طور خلاصه از آنچه گفته شد، می‌توان جمع‌بندی کرد که ماجرای مک‌فارلین توازن و آرایش سیاسی در ایران را بر هم زد.

۶- روابط ایران و آمریکا پس از امام:
فرصت‌هایی که از دست رفت

با آنکه دولت مهندس موسوی دارای گرایش چپ بود و امام هم از آن حمایت می‌کردند؛ اما مجموعه رفتارها و مواضع امام در ماجرای مک‌فارلین و پس از آن، موجب تقویت نوعی میانه‌روی و نوعی گرایش پراگماتیستی درون حکومت شد که پس از درگذشت امام هم تداوم پیدا کرد. منظور از گرایش پراگماتیستی، نیرویی است که دنبال توسعه اقتصادی بود و تاکید داشت که ایده مرکزی و تمرکز نظام سیاسی پس از جنگ، باید متوجه بازسازی کشور و بهبود زیرساخت‌های اقتصادی باشد. این ایده مرکزی متعلق به آقای هاشمی رفسنجانی بود که همه چیز را در خدمت بازسازی اقتصادی می‌خواست. تنها اشتباه آقای هاشمی‌ رفسنجانی و حکومت این بود که فکر می‌کردند پایه اصلی و موتور محرک این بازسازی، نیروهای نظامی می‌توانند باشند. البته، سپاه در جریان جنگ خدمات زیادی کرده بود. حتی در ماجرای مک‌فارلین به شکلی عمل کرد که کار را از دست دیپلمات‌ها درآورد و گفت خودم کار را ادامه می‌دهم. آقایان محسن رضایی و احمد وحیدی (فرمانده و معاون اطلاعات وقت سپاه) مذاکرات با مک‌فارلین و تحویل موشک‌ها را مدیریت کردند. اتفاقاً، این آقای حسن روحانی بود که بر سر قیمت‌هایی که دلالان چند برابر حساب کرده بودند، به معامله گیر داد و پول را نداد و همین مساله، موجب توقف مذاکرات شد.

فارغ از آنکه عملکرد هر یک از شخصیت‌ها در آن مذاکرات چگونه بود، باید گفت که اگر مذاکرات با مک‌فارلین در سیری منطقی ادامه پیدا می‌کرد و از بحث خرید اسلحه فراتر می‌رفت و به گفت‌وگویی میان ایران و غرب ارتقاء می‌یافت؛ می‌توانست مسیر انقلاب را تغییر دهد. کمااینکه چند بار دیگر، رویدادهایی مشابه مک‌فارلین رخ داد که نشان می‌داد آمریکا از ضربه ناشی از اشغال سفارت و جراحت گروگان‌گیری عبور کرده و خواهان عادی‌سازی روابط با ایران است. این رویکرد آمریکایی‌ها را هم در قضیه مک‌فارلین، هم در برآمدن میانه‌روها در ایران (دولت هاشمی رفسنجانی) و هم در دوم خرداد و شکل‌گیری دولت آقای خاتمی شاهد بودیم. به‌خصوص در دولت آقای خاتمی که از ابتدا با شعار گفت‌وگوی تمدن‌ها بر سر کار آمد و با احترام با افکار عمومی آمریکایی‌ها صحبت کرد و این آمادگی را داشت که با آمریکا وارد گفت‌وگو شود. اما همان نیرویی که من از آن به عنوان «هسته سخت بنیادگرایی» یاد می‌کنم و معتقدم از ابتدای انقلاب تلاش کرده جمهوری اسلامی را به نفع حکومت اسلامی مصادره کند و همیشه در مسیر تنش‌زدایی کارشکنی می‌کرد؛ پس از دوم ‌خرداد هم به میدان آمد. همانطور که پیش از این، ماجرای مک‌فارلین را به بهانه‌ای برای کوبیدن تفکر مصلحت‌اندیش و عملگرایی امام تبدیل کرده بود.

بعد از دوم خرداد که تصویری بانشاط، مشارکت‌جو و خواهان تغییر و تنش‌زدایی از جامعه ایران به جهانیان نشان داد، اتفاقی رخ داد که برنامه آقای خاتمی را به هم ریخت. آن اتفاق، انفجار مقر تفنگداران آمریکایی در الخبر عربستان بود. این انفجار سال قبل از انتخابات دوم خرداد ۱۳۷۶ اتفاق افتاد. انگشت اتهام به سمت القاعده بود. در جریان بازجویی از متهمین القاعده، سازمان سیا به این نتیجه رسید (و یا جریان‌های رادیکال و ضدایران درون آمریکا پرونده را به این مسیر بردند) که ایران، از عوامل انفجار حمایت کرده است و افرادی از ایران، آن‌ها را حمایت کرده‌اند. این مساله باعث شد تا بیل کلینتون، رئیس‌جمهور وقت آمریکا، دست فرمان خود را در قبال ایران عوض کند و از طریق سلطان عمان، نامه‌ای به آقای خاتمی نوشت و از ایشان خواست افرادی را که در جریان این انفجار بودند، معرفی کند و مقابل آن‌ها بایستد. این در شرایطی بود که دوم ‌خرداد رخ داده، بحث گفت‌وگوی تمدن‌ها مطرح شده و فضا برای از بین بردن بن‌بست روابط و عبور از دیوار بی‌اعتمادی بین ایران و آمریکا فراهم بود. حتی خانم مادلین آلبرایت، وزیرخارجه وقت مریکا، در سخنانی اقدام آمریکا در کودتای ۲۸ مرداد را نادرست خواند. اما در این شرایط، نامه کلینتون آقای خاتمی را در شرایطی قرار دارد که اگر محتوای آن را می‌پذیرفت، عملاً به ‌معنای پذیرش نقش ایران در این اقدام تروریستی بود. بنابراین، وقتی آقای خاتمی نامه کلینتون را جواب نداد، کلینتون هم دست فرمان را برگرداند و بار دیگر، ایران در استراتژی امنیت ملی آمریکا به‌عنوان «کشور یاغی» تعریف شد و متاسفانه، بار دیگر فرصت حل مسائل بین دو کشور از دست رفت.

در دوره‌های بعد هم اتفاقات مشابهی رخ داد؛ از جمله مذاکرات هسته‌ای در قالب ۵+۱ که به مذاکرات مستقیم جان کری و محمدجواد ظریف انجامید و نشانه آشکاری از ترجیح منافع ملی بر منافع ایدئولوژیک بر مبنای منطق «هزینه - فایده» داشت. در نتیجه این مذاکرات، ایران به توافق برجام و یک پیروزی بزرگ اخلاقی در جامعه جهانی دست یافت؛ تا جایی که ترامپ علیرغم خروج از برجام، نتوانست حتی اندکی از این پیروزی اخلاقی را مصادره کند و اروپایی‌ها از او حمایت نکردند. در اینجا، ایران بار دیگر فرصت داشت نگاه جدیدی به موقعیت خود در جامعه جهانی و به ویژه رابطه با غرب داشته باشد. اما با حوادث و کارشکنی‌هایی که پس از برجام صورت گرفت؛ تلاش شد تا برجام از سطح یک توافق هسته‌ای بالاتر نرود و به روند آشتی ایران با جهان غرب تبدیل نشود. گویی، همیشه حوادثی با هدایت و حمایت یک نیروی پنهان و یک جریان بنیادگرا که در زیرپوست مناسبات سیاسی و اجتماعی ایران فعال است، رخ می‌دهد که تلاش‌های آشتی‌جویانه با غرب و بسیاری از دستاوردها در مسیر اعتمادسازی و تنش‌زدایی را ناکام ساخته است. ناکارآمدی و وضعیت اسف‌بار کنونی کشور، محصول همین روند است.

منبع: هفته‌نامه صدا، شماره ۱۰۵، شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱

کلید واژه ها: اصغرزاده مک فارلین ایران و آمریکا


نظر شما :