درباره محمود زند مقدم؛ راوی حکایت بلوچ
عکس: مهدی حسنی
تاریخ ایرانی: «سال ۱۳۴۳ برای نخستین بار سفر کردم به بلوچستان. کارمند دولت بودم، آمار عمومی. میرفتم برای آمارگیری هزینه و درآمد خانوارهای روستایی، در چند روستای نمونه. سخت تحت تأثیر حال و هوای بلوچستان قرار گرفتم. آن روزگار، نه هواپیما بود و پروازهای منظم، نه جاده آسفالت و رفتوآمد منظم. خطهٔ دورافتادهای بود بلوچستان و سیستان. فکرم را همیشه مشغول میداشت، این سفر. شروع کردم به نوشتن یادداشتهایی در شرح و تصویر حال و هوای بلوچستان در حاشیه مأموریت دولتی که انجام داده بودم.» و این آغاز سفر محمد زند مقدم بود به دیاری که تا سال ۱۳۵۷ هرگاه ماموریتی دست میداد، یا به عنوان کارشناس اقتصاد آب یا دفتر برنامهریزی و بودجه استان، به آنجا میرفت، اما آنچه در کنار ماموریت دولتیاش استخراج میکرد، نه فقط آمار که شرح احوال مردم بلوچ بود.
اخراجش از سازمان برنامه و بودجه پس از انقلاب هم ارتباط و علقه او را به سیستان و بلوچستان نگسست؛ از سال ۱۳۶۳ شروع کرد به نوشتن یادداشتهایی که طی آن سالها نوشته بود که شد کتاب ۷ جلدی «حکایت بلوچ» که به قول شاهرخ مسکوب خیلی هم خوب نوشته: «کوتاه، خشک، خشن، به سختی طبیعت و زندگی همان سامان با تکرار پیاپی فعلهای ضربی و چکشی در اول جمله و خلاف معمول که اول آزار میدهد و بعد عادی و حتی خوشایند میشود. کتاب تکنگاری جامعهشناختی یا سفرنامه، جغرافیای انسانی، تاریخ، کشاورزی، اقتصاد و معیشت و چیزی اینگونه، هیچ یک از اینها نیست و همه اینهاست. آدمیزاد بینوای جانسخت است و طبیعت سنگدل خسیس و کشمکش و دردناک. این دو و نویسندهای که قصه به جان آزموده این درد را روایت میکند. از حماسه، افسانههای عاشقانه و آداب و عقاید مردم تا حکایت خشکی و رنج بر خاکی فقیر و زیر آسمانی ستمکار. اینها همیشه بوده و هست؛ ولی چیزی که تازگی دارد چگونگی روایتی است که میخوانیم و شیوه بیانی که دستاورد تازهای است در زبان فارسی. کافی است خواننده چند صفحهای حوصله کند و به شگرد نگارش نویسنده آشنا شود تا خود را به راوی بسپارد و تا آخر پی او بدود.»
کوچ آخر راوی رنج بلوچستان در ۱۴ آذر ۱۴۰۱ بود، در ۸۴ سالگی. او متولد سال ۱۳۱۷ بود، دوره لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی را در دانشگاه تهران گذراند و دکترای برنامهریزی منطقهای را از دانشگاه دورهام انگلیس گرفت. گرچه در کارنامه کاریاش مدیرکلی برنامه و بودجه سیستان و بلوچستان و ریاست مرکز مطالعات و پژوهشهای خلیج فارس و دریای عمان را داشت اما سیستان و بلوچستان را نه از پشت میز اداره که با سفر به شهرها و روستاهایش شناخت. او نه قصد نوشتن رساله تحقیقاتی را داشت نه تاریخنگاری کرد؛ اما این «ادای دین به مردم بلوچ» هم دارای ارزش ادبی بود و هم در ردیف پژوهشهای انسانشناسی توسعه قرار گرفت.
او مردمشناسی است در نقش یک راوی؛ سفرنامهنویسی نکتهبین و توصیفگر چیرهدست مناظر؛ او را «شاعر دریاها، دشتها و کپرها» خواندهاند و «صدای بیصدایان» لقب دادهاند. محسن گودرزی، استاد جامعهشناسی در مراسم بزرگداشت زند مقدم و رونمایی از کتاب هفتجلدی «حکایت بلوچ» گفته بود که در کار او «زبان در خدمت پژوهش است» و «از آدمها شروع میکند و تاریخ فردی را به تاریخ جمعی پیوند میزند. ما از طریق زندگیهای فردی تاریخ بلوچستان را میفهمیم. ایشان به موضوعات تحقیق خود عشق و انسان دوستی و شیفتگی عمیقی دارند و تعبیر متواضعانه خود را به کار میبرند و خود را قلمزن میدانند در حالی که از نظر من ایشان نقاش هستند.»
او در «حکایت بلوچ» نه فقط احوال مردم را توصیف کرده که زیبایی آن دیار را به تصویر کشیده است: «خالی بود خیابان، خوابآلود بود شهر هنوز، دیوار خانهها بیشتر خشتی و گلی، گاهی آجری، متصل به هم. بالای دیوارها، شاخهها و برگهای شسته درختهای لیمو و پرتقال. ناگهان برهوت بیابان و آفتاب. تمام شده بود آسفالت شهر بم. نردبان سنگلاخ مارپیچ و تمامنشدنی جاده میان اخرائی خاکآلود بیابان.»
هم روستایی و کارگر و کارمند بلوچ را دیده هم درد دلهایشان را شنیده بود: «کسی نیست به دولت ایران بگوید یا بلوچ ایرانیست، یا ایرانی نیست. اگر ایرانیست، این چه وضعی است دارد! حال بلوچ، روز بلوچ، برای هر ایرانی شرافتمندی سبب شرمندگی است. اگر هم ایرانی نیست، چرا دست از سر ما برنمیدارید؟ بگذارید خودمان خاکی به سر خودمان بریزیم. بلوچهای ایرانی که به بلوچستان پاکستان رفتهاند، حالا همه ثروتمند شدهاند، صاحب باغ و ملک و زراعت شدهاند. در حالیکه اگر اینجا میماندند فقیر بودند.»
زندگی با سه قران و صنار
یکی از منحصربهفردترین کارهای او بنا به تخصصش در برنامه و بودجه، حساب دخلوخرج آدمها بود؛ به واقع کتابش در باب نام مردم است و نان آنها. یک جا از کشاورزی ۴۸ ساله به نام مرادبخش رئیسی از خورد و خوراک خانواده ۵ نفرهشان میپرسد: «سحری و صبحانه: برنج خورده بودند و خرما و لوجر (ماهی خشکیده و نمکسود) و چای. شام و افطار: نان آرد برنج، خرما و چای. گفتم خب، این سحری امروز بود و شام و افطار دیشب، به یاد داری افطار و سحری روز پیش را؟ سری تکان داد و تکرار کرد همان خوردنیها را. برنج و خرما، چای و لوجر، سحری و صبحانه، نان آرد برنج، خرما و چای، افطار و شام. به همینگونه، از نخستین شب ماه رمضان، و حالا، دهمین شب بود.
مواد و خوراکیها و مقداری که مصرف شده بود هر نوبت بدین ترتیب بود:
آرد برنج ۹۸۰۰ گرم، ۹۸ ریال/ لوجر ۵۰۰ گرم، ۴ ریال/ خرما ۲۵۰۰ گرم، ۸ ریال/قند ۳۵۰ گرم، ۱۱ ریال/ چای ۳۰ گرم، ۲.۵ گرم/ نمک ۲۱۰ گرم، ۲ ریال/ تنباکو ۱۵۰ گرم، ۱۲ ریال.
هزینههای خانوار را پرسیدم طی سه ماه گذشته
هزینه درمان و دوا و دکتر و بهداشت هیچ
هزینه کفش، پوشاک بچگانه و زنانه و مردانه: ۵۴۰ ریال
تعمیر و نگهداری خانه هیچ
درآمد نقدی خانوار طی سال گذشته: ۵۰۰۰ ریال.
برآورد قیمت بعضی اقلام، مثل شاخه و خار و بتههای خشکیده که جمعآوری کرده بودند در بیابان، گیاهان خوراکی صحرائی و کوهی که چیده بودند و مصرف کرده بودند ۱۰۰۰ ریال.
با این حساب جمع درآمد سالانه خانواده میشود ۶۰۰۰ ریال.
۲۰۰۰ ریال مقروض بودند به دکاندار آبادی،
درآمد ماهانه خانوار ۵۰۰ ریال،
و درآمد سرانه طی یک شبانه روز: سه قران و صنار. والسلام»
زند مقدم اسم کتاب خودش که سال ۱۳۵۶ توسط نشر مازیار منتشر شد را گذاشت: «آدمهای سه قران و صناری» و در جلد اول کتاب «حکایت بلوچ» که سال ۱۳۷۰ توسط خود او منتشر شد، تکرار کرد.
نسب و مناسبتهای قوم بلوچ
کتاب او بهترین شناختنامه از مردم بلوچ است؛ عادات و آداب و مناسک و مناسبتهایشان؛ از ولیمه دادن در روز ششم تولد یک بلوچ تا تکفین مطابق شریعت از روز دوم فوت و پرسه در روز هفتم و سه ماهه و سال (چهلم معمول نیست)؛ یا درخواست ریش سفیدها برای پتر (پناهندگی) خواستن قاتل از خانواده بلوچ مقتول. او هم تاریخ بلوچها و طایفههایشان را آورده و هم نسبتهای اجتماعی و نسب قومیشان را کاویده: «اصلیت بلوچها میرسد به حضرت حمزه… ما مریدان حضرت علی هستیم و دین و ایمانی داریم محکم و امت حضرت نبی هستیم. اولاد میرحمزه هستیم. برخاستیم از حلب و درگیر شدیم با یزید. راه افتادیم، از کربلا تا بمپور و اقامت کردیم در سیستان.»
زند مقدم باورها و خرافهها و اسطورههای قوم بلوچ را هم روایت کرده: «جنهای مهم انواع اقسام هستند. بعضی هست که عاملند، از همه مهمتر است. بعضی غیرعامل هستند. طلسم بلد نیستند. عامی هستند، مهم نیستند. جاهل هستند. یک نوع پری هستند، سرحیل هستند… جنها و شیاطین اصلشان یکی است. اصل خلقت یکی است. ولی جن به دنیا آید، زائد، میرد، ولی شیطان، همانطور که هست، هست. نمیرد. شیطان زاد و ولد نکند، ولی نمیرد.» از جلد سوم تا ششم «حکایت بلوچ» را انجمن آثار و مفاخر فرهنگی منتشر کرده و بعدها کل هفت جلد را انتشارات دنیای اقتصاد منتشر کرد که در سال ۱۳۹۷ رونمایی شد.
محصوران در قلعه
کتاب دیگر زند مقدم قلعه (شهر نو) است که انتشارات مازیار آن را دیماه ۱۳۵۶ منتشر کرد. کتابی که به نوشته زند مقدم، عرض ارادتی است به مهندس راستکار که سرپرست گروه تحقیق برای بررسی روسپیگری در تهران بود. زند مقدم از بزرگان جامعهشناسی نقل کرده که «روسپیگری از قدیمترین و اصلیترین حرفههای روی زمین است و در همه دوران وجود داشته است و از آغاز تاریخ، از جمله جماعتی که در کنار لشگر و سپاه سرافراز فاتحان حرکت میکردهاند همین روسپیان بودهاند.» البته «در همه شهرهای روی زمین، حتی در پیشرفتهترین و مشهورترینشان هم چنین محلههایی یافت میشود.» کتاب در روایت احوال و ثبت گفتوگوهای اهالی قلعه و ذکر جزئیات روابط در محله، به مثابه یک سند مکتوب ماندگار است؛ مانند تصاویر کاوه گلستان از قلعه.
زند مقدم قلعه را چنین توصیف کرده: «دو خیابان دارد، هر دو بنبست و به موازات یکدیگر، خیابان حاج عبدالمحمود و خیابان قوام دفتر، هر دو خاکی و ناهموار... در ضلع سمت راست خیابان حاجعبدالمحمود، هفتاد دکانی و صد و بیست، سی خانه، ده دوازدهتاشان دو طبقه و پنج کوچه بنبست، سمت چپ، سی، چهل مغازه و حدود دویست خانه، و پنج شش کوچه، معمرهایی به خیابان قوام دفتر. فضای کوچهها، سرشار از بوی تند و متراکم جویهای ادرار روان... سمت راست خیابان قوام دفتر، بیست دکانی و صد و بیست خانه، بیستتاشان دو طبقه، و سمت چپ بیست و سه چهار دکان و صد و بیست خانه. بیشتر دو طبقه. دکانها بیشتر بقالی...»
یکی از کارهای ارزشمند زند مقدم جمعآوری شرح زندگی چند نفر از اهالی قلعه است:
«۱- ۱۰ سال پیش از شوهرش طلاق گرفته، زنی او را اغفال نموده به شهر نو آورده است.
۲- سه سال قبل شوهرش فوت کرده، زن معروفهای به عنوان اینکه او را کلفتی ببرد، به شهر نو آورده.
۳- دو سال قبل شوهرش او را در فاحشهخانه آبادان به زن معروفه فروخت.
۴- به علت داشتن زن بابا به شهر نو آمده است.
۵- چون پدر مادرش با او سازش نداشته او را اذیت میکردند به شهر نو آمده است.
۶- چون مادرش شهر نو بوده او هم پیش مادرش بزرگ شده، سن ۱۷ سال.
۷- سه سال قبل چون معتاد بوده شوهرش او را طلاق داده به شهر نو آمده است.
۸- سه ماه قبل شوهر داشته طلاق گرفته، شوهری او را گول زده به شهر نو آورده است.
۹- به علت ناسازگاری مادرشوهرش طلاق گرفته به شهر نو آمده است.
۱۰- ۱۵ ماه قبل بر اثر اینکه شوهرش بیبضاعت بوده، نمیتوانسته او را اداره نماید. خودش هم کار میکرده در اداره. از شوهرش طلاق گرفته، یک سرطدسته اغفالش کرده به شهر نو آورده است.
۱۱- ۵ سال قبل پیرزنی او را اغفال نموده به اینکه در منزل او را ببرد به کلفتی، بعد او دو روزی که در منزل او بوده، آبروی او را برده، او را ول کرده، چون از پدر مادرش خجالت میکشیده فرار کرده به شهر نو آمده.
۱۲- شوهرش فوت کرده، بچهای داشته سقط کرده به شهر نو آمده است.
۱۳- چون شهرش بدترکیب بوده است، او را نمیخواسته است. طلاق گرفته، مادرش او را به شهر نو آورده است.
۱۴- ۸ سال قبل در منزل پدرش زندگی میکرده، اغفالش کرده، پس از ازاله بکارت ول کرده، محبور شده به شهر نو آمده، مدتی با مرد دیگری زندگی میکرده، چون عیاشی میکرده، به شهر نو آمده است.
۱۵- ۳ سال قبل با مردی آشنا شده، به اتفاق همان مرد به شهر نو آمده است.
۱۶- ۷ سال قبل به علت فوت پدر مادر، نداشتن سرپرست به شهر نو آمده است.
۱۷- ۸ سال قبل طلاق گرفته، بعد از طلاق در تهران ول شده است. به علت نداشتن محل زندگی، به شهر نو آمده است.
۱۸- ۷ سال قبل شوهرش فوت کرده، زن معروفه او را اغفال کرده به شهر نو آورده است. در عرض ۷ سال یک مرتبه شوهر کرده و رفته طلاق گرفته، دوباره به شهر نو آمده است
۱۹- لال است...»
او بنا بر تخصص مردمنگاریاش جداول توزیع واسطهها بر حسب مدت اشتغال به قوادی، تعداد روسپیان که برای آنها مشتری میبرند، وضع سواد، مبلغی که از روسپی بابت هر مشتری میگیرند و درآمد متوسط آنان در روز، نوع اعتیاد و تمایل معتاد به ترک اعتیاد، درآمد متوسط در روز و مبلغی که در روز صرف اعتیادشان میکنند و... و جداولی برای شناخت سردستهها را منتشر کرده است.
۲۴ دی ۱۳۹۷ همزمان با شب بزرگداشت محمود زند مقدم، کتاب ممنوعالچاپ وی در قالب نام جدید «از سرزمین بیپرنده تا قلعه» رونمایی شد و اجازه انتشار گرفت. این کتاب شامل دو متن است که نخستین بخش آن، سفرنامه نخستین سفر زند مقدم به بلوچستان است اما بخش دوم کتاب همین قلعه است.
نظر شما :