ترور شاه در نیمهٔ بهمن ۲۷؛ معمای «ناصر فنر» و دختر مرتبط با سفارت انگلستان

۱۵ بهمن ۱۴۰۱ | ۱۷:۵۸ کد : ۸۸۴۸ دیگر رسانه‌ها
ترور شاه در نیمهٔ بهمن ۲۷؛ معمای «ناصر فنر» و دختر مرتبط با سفارت انگلستان

مهرداد خدیر - ساعت ۳ بعدازظهر ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ خورشیدی، محمدرضاشاه پهلوی در مقابل دانشکدهٔ حقوق دانشگاه تهران هدف ۵ گلولهٔ فردی به نام «ناصر فخرآرایی» قرار گرفت که با عنوان خبرنگار روزنامهٔ «پرچم اسلام» در محل حضور یافته بود.

سه گلوله به کلاه شاه و دو گلولهٔ دیگر به لب و پشت شاه اصابت کرد و با این که ترور در چند قدمی اتفاق افتاده بود، تنها دو زخم سطحی بر جای ماند و آسیب جدی به پادشاهِ ۲۹ ساله وارد نیامد و توانست بعد از آن پیام هم بفرستد (هر چند این شایعه در شهر پیچید که شاه دیگر نمی‌تواند سبیل بگذارد اگرچه پیش از آن هم سبیل خود را می‌تراشید و اتفاقا شاه به خاطر سال‌های تحصیل در سوییس، دوست داشت تصویری متفاوت با رهبران منطقه - همه با سبیل - و حتی پدرش داشته باشد).  

با این که فریاد زد «نکشیدش» و سرتیپ صفاری رئیس کل شهربانی هم تنها به پای ضارب تیر زد و سلاح از دست ناصر افتاد و دست‌ها را به علامت تسلیم بالا بُرد و سرپاسبان یکم ممتاز هم او را در اختیار داشت اما سرِ فخرآرایی هدف چند گلوله از جهت‌های گوناگون قرار گرفت. در حالی که سرپاسبان هم از بیم جان خود او را رها کرده بود و ناصر با پیکر خونین به زمین افتاد. هر چند در گزارش‌های اولیه گفته شده بود در دَم جان سپرده اما بعدتر از مرگ او در بیمارستان خبر داده شد.

ترور محمدرضاشاه پهلوی در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ جدای خودِ رخداد، بیشتر به خاطر اتفاقات سلسله‌وار بعدی از مهم‌ترین وقایع تاریخ معاصر است و نقطهٔ عطف به حساب می‌آید. رخدادهایی مانند اعلام انحلال حزب توده ایران، بازداشت‌های گسترده و تبعید آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی یا محدود کردن مطبوعات چنان بود که این ظن را تقویت می‌کرد که از قبل برنامه‌ریزی شده بود.

قتل ضارب در محل ترور یا در بیمارستان در حالی که شاه، قِسِر در رفته و به سرعت به داخل منتقل شده و امکان بازداشت زندهٔ متهم وجود داشته شایعات گوناگون بر سر زبان‌ها انداخت و تا همین امروز هم و طی ۷۴ سالی که از آن روز می‌گذرد همچنان فرضیه‌های گوناگون مطرح می‌شود که البته هیچ‌یک نیز با قاطعیت تأیید نشده و از این رو به ترور جان. اف. کندی رئیس‌جمهوری آمریکا در ۱۴ سال بعد از آن شباهت دارد که امکان کشف حقیقت فراهم نیامد چون در آن فقره هم ضارب را کشتند.

کتاب «دانشگاه تهران؛ ساعت ۳ بعدازظهر ۱۵ بهمن ۱۳۲۷» را می‌توان کامل‌ترین مجموعهٔ اسناد دربارهٔ این واقعه دانست که انتشارات خجسته به کوشش «محسن رزمجو خوزانی» منتشر کرده است، اگرچه این کتاب نیز فرضیهٔ خاصی را با قاطعیت به نتیجه نمی‌رساند. هر چند باور انتساب ناصر فخرآرایی به حزب توده یا کاشانی را دشوارتر می‌سازد و پای دیگران را به میان می‌کشد و این ابهام همچنان باقی می‌مانَد که کار که بود و از کجا آب می‌خورد؟

کتاب، مقدمهٔ جذابی دارد و همان ابتدا اهمیت این رخداد را روشن می‌کند: «پس از ترور ناموفق شاه، در تهران شرایط فوق‌العاده اعلام شد. از همان روز، حکومت نظامی دست به بازداشت‌های گسترده زد. از یک سو عده‌ای از روزنامه‌نگاران و مدیران جراید مانند دانش نوبخت مدیر روزنامهٔ سیاست، علی بشارت مدیر روزنامهٔ صدای وطن و سید باقر حجازی مدیر روزنامهٔ وظیفه بازداشت و روزنامه‌های آنان توقیف شدند و از سوی دیگر مأموران نظامی و انتظامی دفتر و کلوب‌های حزب تودهٔ ایران را در تهران و شهرستان‌ها تصرف کردند و عده‌ای از رهبران، کادرها و اعضای این حزب بازداشت و زندانی شدند و دو روز بعد در ۱۷ بهمن ۱۳۲۷ هم سراغ سید ابوالقاسم کاشانی رفتند و او را ابتدا به قلعهٔ فلک‌الافلاک خرم‌آباد فرستادند و بعد به لبنان تبعید کردند. دو روز بعد و در ۱۹ بهمن دکتر زنگنه وزیر فرهنگ وقت لایحهٔ «تحدید مطبوعات و مجازات مرتکبین جرایم مطبوعاتی» را به مجلس شورای ملی برد و تنها ۲۳ روز بعد در ۱۲ اسفند ۱۳۲۷ به تصویب رسید.»

در این قانون هر انتقاد از دولت افترا و شخص، بدخواه دولت تشخیص داده و مجازات می‌شود! اتفاق اصلی اما پس از این است: روز ۲۰ بهمن ۱۳۲۷ نمایندهٔ شرکت نفت ایران و انگلیس برای مذاکره دربارهٔ قرارداد نفت وارد تهران می‌شود و ۴ اسفند روزنامه‌نگاران توقیف شده در دادگاه نظامی محاکمه و محکوم می‌شوند.

با این نگاه ترور مقدمه‌ای بوده برای سه کار: بستن فضای باز سیاسی تا شاه جوان پا جای پای پدر خود بگذارد که ۷ سال قبل با تحقیر، خلع و تبعید شده بود. در حالی که محمدرضای جوان که طی ۷ سال، سیمای یک پادشاه دموکرات را به تصویر کشیده (و حتی یک بار شبانه سرزده به محلات جنوب تهران رفته بود) و چون نمی‌خواست کارهای پدر را تکرار کند، املاک را پس داده و به جای اِعمال دیکتاتوری تنها سلطنت کرده بود نه حکومت یا دخالت و با ترور می‌خواستند مجاب شود ایران، سوئیس نیست و اگر کوتاه بیاید جان خود را از دست می‌دهد و برای قرارداد نفت نیاز به کنترل و سرکوب است. پس حکایت کهنه تکرار شد: بستن مطبوعات به بهانهٔ توطئه بیگانه و توقیف فعالان سیاسی و مدنی و این و آن را متهم کردن و مردم را لایق آزادی ندانستن.

دوم: شاه از حزب توده و شوروی به غایت متنفر بود و حالا فرصتی یا بهانه‌ای یافته بود برای سرکوب و انحلال و سوم به این بهانه افزایش اختیارات و تغییر قانون‌ اساسی و در فضای عاطفی پس از ترور.  

در همین فضا بود که در دیدار با شماری از نمایندگان مجلس در محل دربار در روز چهارم اسفند از لزوم تغییر قانون‌ اساسی و افزایش اختیارات شاه و دستور تشکیل مجلس مؤسسان خبر داد و همین اتفاق هم به سرعت افتاد و اول اردیبهشت ۱۳۲۸ مجلس مؤسسان تشکیل شد و با تجدیدنظر در مادهٔ ۴۸ قانون اساسی اختیار انحلال دو مجلس شورا و سنا را به شاه دادند. شگفت‌آورتر اینکه ماه بعد و در ۱۵ خرداد ۱۳۲۸ لایحه برگرداندن برخی از املاک رضاشاه هم تصویب شد و اول مرداد ۱۳۲۸ هم لایحهٔ الحاقی قرارداد نفت با دو فوریت به مجلس رفت.  

تنوع اقدامات در ۶ ماه بعد از ترور چنان است که این ظن را تقویت می‌کند که از قبل آن نقشه را به مثابه تمهید در سر داشتند منتها فضای باز سیاسی اجازه نمی‌داد. اما چرا این قدر ریسک کردند؟ چون به هر حال واقعا شاه در آن جریان زخمی شد ولو سطحی ولی کافی بود ضارب به گونه‌ای دیگر تیراندازی می‌کرد. از این روست که می‌توان گفت اگر هم ماجرای فخرآرایی، صحنه‌آرایی بوده باشد کارگردان نمایش، خود شاه نبوده چون به مخاطره‌اش نمی‌ارزید.

برخی هم بر این باورند بله چنان طرح‌هایی را در سر داشتند اما جرأت نداشتند و بالقوه بود و تا ترور اتفاق افتاد ملاحظات کنار رفت و بالفعل شد نه این که ترور برای بازداشت مخالفان و انحلال حزب توده و تغییر قانون اساسی و قرارداد نفت بوده باشد.

سه نظریه مطرح اصلی از این قرار است:
۱. در روایت رسمی، حزب توده پشت ماجرا معرفی شد و اگر هم نه حزب که شخص نورالدین کیانوری عضو کمیته سیاسی (و دبیرکل مشهور بعدی). دکتر کیانوری البته در کتاب خاطرات خود (روزنامه اطلاعات، سال ۱۳۷۱ صفحات ۸۸ و ۱۸۳) این ادعا را رد می‌کند و استدلالات او پذیرفتنی هم هست و واقعا اگر چنین نقشه‌ای داشتند ۵ گلوله از نزدیک شاه را از پا درمی‌آورد نه آن که زخم کوچکی بر صورت او بر جای بگذارد و چرا برای کارت خبرنگاری به کاشانی متوسل شوند تا او توصیه کند در حالی که روابط مطبوعاتی عوامل حزب توده در فضای آن سال گسترده بوده است.

۲. صحنه‌سازی خود شاه برای بستن فضا و انحلال حزب توده. خسرو شاکری در کتاب «اولین کودتای شاه، سال ۱۹۴۹» درصدد اثبات این دیدگاه است. همان زمان اعلامیه‌ای هم با عنوان «صحنهٔ مفتضح» با همین مضمون پخش شد که در آن آمده بود: «ملت ایران باهوش‌تر از آن است که گول بخورد. چگونه باور کند شخصی مورد اصابت ۵ گلوله از فاصلهٔ نزدیک واقع شود ولی کوچک‌ترین صدمه و آسیبی به او نرسد؟ سه تیر به کلاه او اصابت کند ولی سر او آسیب نبیند؟! این حقه‌بازی و دوز و کلک در حین جنجال نفت معلوم است برای چه هدف بوده است. جوانکی را با وعده و وعید آلت می‌کنند تا تیراندازی بی‌مقصد بکند و برای آن که راز آشکار نشود او را جا به جا می‌کُشند. باز برای این که راز آشکار شود اطراف او را توقیف می‌کنند و جراید را توقیف می‌کنند و دفترچه یادداشت جعل می‌کنند… ملت ایران به صحنه‌سازان دغل و رسوا می‌خندند. حکومت دروغ در دنیای امروز موقت است…»

۳. در نظریه سوم رزم‌آرا رئیس ستاد ارتش در پشت ماجرا بوده است.  

این فهرست البته محدود به این سه گمان نیست. در سال‌های اخیر نام یک زن نیز توجه پژوهشگران را به خود جلب کرده است: مهین اسلامی که با ناصر دوستی نزدیک داشته و پدرش یا خودش در سفارت انگلستان کار می‌کرده‌اند. فخرآرایی متأهل بوده ولی با این زن هم رابطه داشته است.

در گزارش شهربانی کل کشور با قید خیلی فوری/ محرمانه آمده: «اماکن و محل‌های زیر بازدید شد: منزل دکتر فقیهی، ادارهٔ روزنامه و مطب دکتر مزبور، منزل آدولف بنتش تبعهٔ چکسلواکی، عکاسخانهٔ ناصر، عکاسخانهٔ فتوشکیب و ظریفیان و منزل ناصر فخرآرایی در خانهٔ سروان ابوالحسن ثقفی افسر ارتش کاشی ۳۲. اولاد ندارد و به ناصر فنر مشهور است» و در ادامه به شرح بازجویی و روایت افراد مختلف اشاره شده و از جمله این که: «مهین اسلامی فرزند ابوطالب، خدمتگزار سفارت انگلستان مقیم قلهک رفیقهٔ ناصر فخرآرایی اعتراف به دوستی و رابطه با او داشته و اظهار می‌دارد ناصر عضو حزب توده بوده و او را به مطالعهٔ کتب حزب توده تشویق می‌کرده است.»

با نگاه دایی‌جان‌ناپلئونی که کار، کار انگلیس است داستان روشن می‌شود. انگلیسی‌ها به دنبال نفت ایران بودند. اما سیاسیون و مطبوعات آزاد مخالفت می‌کردند. پس از طریق زنی مرتبط با سفارت انگلستان ناصر فخرآرایی را تحریک به ترور می‌کنند تا هم حزب توده را از سر راه خارج کنند و هم شاه را بترسانند که زیاده از حد هوا برش ندارد و از بیم جان به خواست آنان تن دهد و شاه پس از آن به موجودی ترسو تبدیل می‌شود که به دنبال بسط قدرت خود بوده و البته ظهور دکتر محمد مصدق را پیش‌بینی نکرده بودند که بازی را تغییر داد و ۵ سال بعد نقشهٔ آشکارتری را اجرا کردند.

این که کارت خبرنگاری با توصیهٔ کاشانی به مدیر روزنامه صادر شده هم قابل توجه است و با این فرضیه انگلیسی‌ها می‌خواستند به شاه بفهمانند دشمن او انگلستان نیست که پدر او را تحقیر و تبعید کرد. بلکه اتحاد نیروهای کمونیست و مذهبی است و سال‌ها بعد هم دیدیم که شاه چگونه مدام از اتحاد سرخ و سیاه می‌گفت و اصطلاح مارکسیسیت‌های اسلامی را به کار می‌برد.

نام مهین اسلامی که دوست ناصر بوده و خودش یا پدرش شاغل در سفارت انگلیس در قلهک اجازهٔ داستان‌سرایی در این عرصه را می‌دهد اما همین هم در حد فرضیه باقی مانده و نویسندهٔ کتاب از آن عبور کرده و در کنار اسناد دیگر آورده و توقف و پرداختن به آن از این نویسنده است.

گزارش اظهارات مهین اسلامی البته در اسناد آمده: «از مفاد چند فقره نامه‌هایی که ناصر به مهین نگاشته… استنباط می‌شود مهین ممکن است به واسطهٔ مناسبات مودت‌آمیز و صمیمانه با ناصر فخرآرایی ابراز علاقهٔ مخصوص می‌کرده ولی از نیات ناصر بی‌اطلاع بوده باشد.»

با این حال او مدتی در بازداشت بوده است. حجم عظیمی از کتاب شرح اظهارات افراد مختلف است که با جزئیات دربارهٔ ارتباطات گفته‌اند و چون به مهین اسلامی اشاره شد اعلامیهٔ دادرسی ارتش در روزنامهٔ اطلاعات ۱۱ اردیبهشت ۱۳۲۸ قابل توجه است که مهین اسلامی را از اتهام شرکت در توطئه مبرا ولی به علت معاونت در سوءقصد به ۵ سال زندان مجرد محکوم می‌کند و البته چنان که حدس می‌زنید به سرعت بخشوده شد.

بنا داشتم دربارهٔ کتاب پس از مطالعهٔ کامل بنویسم ولی چون امروز ۱۵ بهمن و سالگرد اولین ترور شاه است (چون شاه در ۲۱ فروردین ۱۳۴۴ هم در کاخ مرمر هدف ترور نافرجام رضا شمس‌آبادی مأمور گارد جاویدان قرار گرفت و از آن هم جان به در برد) به همین میزان بسنده شد. دربارهٔ کتاب از یک طرف پرهیز از قضاوت و اکتفا به ارائهٔ اسناد مثبت است اما برخی دوست دارند به نظر مشخصی برسند. کاش در چاپ‌های بعد کتاب به فصل‌های جداگانه تقسیم شود و به جای آن که نام نویسنده در سرصفحهٔ سمت راست بیاید عنوان فصل بیاید تا جست‌وجو آسان‌تر باشد و اگر فهرست اَعلام یا نام‌ها را هم در پایان داشته باشد کتاب کامل و قابل‌استفاده‌تر می‌شود.

در کتاب‌های تاریخی چه بسا افراد حوصله یا وقت مطالعهٔ تمام کتاب را ندارند و تنها دنبال رد یک یا چند نام خاص باشند. کما اینکه خود کتاب خاطرات محمدعلی عمویی (درد زمانه) را بر اساس نام‌ها خوانده‌ام یا در کتاب هوگو چاوز دنبال این بودم ببینم دربارهٔ محمود احمدی‌نژاد چه نوشته است. فهرست اسامی و ارجاع به صفحات سبب می‌شود مراجعه به کتاب تاریخی یا خاطرات آسان شود و در این فقره شاید خوانندگان علاقه‌مند باشند تنها به گزارش‌های مربوط به این زن (مهین اسلامی) یا رزم‌آرا مراجعه کنند ولی چون در پایان فهرست ندارد با یک نگاه، شدنی نیست.

پرسش اصلی این است ترور شاه در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ کار خود ناصر جوان بود و ۵ تیر او با یک نشان خاص شلیک شد: کشتن شاه. چون هم آن ۵ مشخص است و هم این یک. یا یک تیر بود با ۵ نشان؟ تیری که سفارت انگلستان از طریق دختری مأمور یا دختر یکی از کارکنان، نه به قصد کشتن که به انگیزهٔ ترساندن شاه از روس‌ها و کمونیست‌ها و حزب توده، از فعالان سیاسی، از مطبوعات آزاد، از رزم‌آرا و از نیروهای مذهبی شلیک شد و در واقع یک تیر بود با ۵ نشان نه ۵ تیر با یک نشان! و البته نه به قصد کشتن که برای ترساندن و باج گرفتن.

منبع: عصر ایران

کلید واژه ها: محمدرضاشاه ترور شاه ناصر فخرآرایی مهرداد خدیر


نظر شما :