چریکها پدرم را به گلوله بستند!
ژاندارمها و حتی رئیسشان در سیاهکل هیچ خبری از ماجرا نداشتند. موضوع هر چه بود، از تهران لو رفته بود!...وسط بازار، رئیس پاسگاه، صادقی سوار بر جیب ژاندارمری پدر را صدا میزند و میگوید، برود پاسگاه و آنجا بماند تا او برود به رشت و برگردد!...پدر در پاسگاه نیمه بازداشت بود!...کارگر خانۀ ما حوالی ساعت ۹ شب به منزل آمد و خبر آورد: «به پاسگاه حمله کردند. پدر را تیر زدند. زخمی پدر را به بیمارستان لاهیجان بردند!»...خبر حمله به پاسگاه خوشحالم میکرد و از طرفی گلوله خوردن پدر آزارم میداد.
ادامه مطلب