ناگفتههای فیروز گوران از اعتصاب مطبوعات(۳): اعتصاب بزرگ اشتباه بود
سرگه بارسقیان
***
اعتصاب اول مطبوعات چنانکه محمد بلوری، از اعضای تحریریه روزنامه کیهان روایت کرده، از این روزنامه شروع شد، آن هم به دلیل ورود سه سرهنگ به اتاق شورای سردبیری کیهان و کنترل خبرها. چه زمینهها و عواملی منجر به این شد که فرمانداری نظامی سه سرهنگ به کیهان بفرستد؟
قبل از دور اول اعتصاب مطبوعات جلسهای با حضور مصباحزاده و فرهاد مسعودی مدیران روزنامههای کیهان و اطلاعات و سپهبد رحیمی معاون ارتشبد اویسی، فرماندار نظامی تهران در دفتر فرماندار نظامی تشکیل شد. محور جلسه اعتراض مطبوعاتیها بود مبنی بر اینکه خبرنگاران سعی در انتقال صحیح اخبار تظاهرات و اعتراضات دارند اما فرماندهان نظامی با تماسهای پی در پی با روزنامهها اخبار را تکذیب میکنند. در پایان جلسه تصمیم گرفته شد که خبرنگاران کیهان و اطلاعات و دیگر روزنامهها در فرمانداری نظامی مستقر شوند و اخبار واصله را با هماهنگی فرمانداری منتشر کنند. طبق این تفاهم صبح روز بعد (۱۸ مهر ۱۳۵۷) خبرنگاران اطلاعات و کیهان به فرمانداری نظامی رفتند تا خبرها را همان جا پیگیری و تکمیل کنند و به روزنامههای خودشان بفرستند. در حالیکه خبرنگاران در حال کسب خبر بودند بر خلاف توافق قبلی که با فرمانداری نظامی صورت گرفته بود، ۵ یا ۶ سرهنگ نظامی در همان لحظات وارد تحریریه کیهان و اطلاعات شدند تا هیچ خبری بدون رویت آنان به حروفچینی ارسال نشود. تحریریه کیهان دچار تشنج شدند. خبرنگاران درگوشی با هم پچ پچ کردند. یکی آهسته گفت من دنبال خبر نمیروم. یکی هم با صدای بلند گفت من از امروز کار نمیکنم. یکی هم با صدای بلندتر برای اینکه احتمالا سرهنگها هم بشنوند، گفت: بچهها باید اعتراض کنیم، باید اعتصاب کنیم. کارمندان از قسمتهای اداری به سوی تحریریه راه افتادند. در قسمت فنی، حروفچینها ماشینها را خاموش کردند. خبر اعتصاب کیهان به اطلاعات رسید، البته در روزنامه اطلاعات در لحظات نخست بر سر پیوستن به اعتصاب کیهانیها، اختلاف نظر پیش آمد. پیش از آن گفتوگوی تلفنی علی باستانی، معاون سردبیر اطلاعات با یکی از معاونان فرماندار نظامی تبدیل به بحث تندی شده بود و صدای فریادهای باستانی را تعدادی از اعضای تحریریه شنیده بودند.
بلوری هم اینطور نقل کرده که: «سردبیر اطلاعات زنگ زد و گفت بلوری روزنامه را درآوریم. سرهنگها رفتند. گفتم ما در نمیآوریم. گفت ما در میآوریم. بعد از چند دقیقه تلفن شد، گفتند جلوی روزنامه اطلاعات غوغاست. مردم گرفته بودند روزنامه اطلاعات را آتش زدند! فرهاد مسعودی میگوید روزنامهها را بریزید دور. روزنامههای چاپ شده را دور میریزند و درها را میبندند. گوران از آیندگان زنگ زد. گفت، شنیدم اعتصاب است. ما هم هستیم. اطلاعات هم آقای سفری زنگ زد و گفت ما هم هستیم.» چطور شد که اطلاعات و آیندگان به اعتصاب پیوستند؟
موقعی که کارکنان اطلاعات متوجه اعتصاب کیهان شدند، ۸ صفحه از روزنامه تهیه شده و برای چاپ پلاک گرفته بودند. یکی از اعضای موثر روزنامه اطلاعات آنطور که به من تعریف کرده با ماشینچی روزنامه که از چپهای سابق بود تماس گرفت و خواهش کرد که با اعتصاب کیهان، اگر روزنامه را منتشر کنیم آبروریزی میشود، بنابراین اطلاعات هم به اعتصاب میپیوندد. من ساعت ۱۰/۵ صبح در آیندگان بودم که یکی از کیهان تماس گرفت و گفت ما امروز اعتصاب میکنیم. به هوشنگ وزیری سردبیر آیندگان گفتیم کیهان و اطلاعات اعتصاب کردند باید ما هم به اعتصاب بپیوندیم. وزیری گفت نه صلاح نیست، باید مشورت کنم. عمید نائینی گفت وقت نداریم، همین الان باید تصمیم بگیریم، یک ساعت بعد دیر میشود، چون دنباله رو جریان میشویم. وزیری بالاخره پذیرفت و به این ترتیب آیندگان در کنار کیهان و اطلاعات جزو شروع کنندگان اعتصاب مطبوعات شد. عصر آن روز(۱۹ مهر) کیهان و اطلاعات و فردا صبح آن روز آیندگان منتشر نشدند، البته تعداد اندکی از روزنامههای صبح با بعضی از مجلات که زیر چاپ بودند منتشر شدند. از غروب آن روز به سندیکای خبرنگاران و نویسندگان مطبوعات رفتیم و قرار شد هیاتی برای پیگیری مطالبات اعتصاب کنندگان تشکیل شود. اعضای این هیات عبارت بودند از جواد طالعی (تحریریه کیهان)، محمد بلوری (کیهان)، منوچهر فاضل (اداری کیهان)، محمد عتیقپور (فنی کیهان)، محمد علی سفری (دبیر سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات)، محمد ابراهیمیان (اطلاعات)، سیروس علینژاد (تحریریه آیندگان)، ابوالفضل حقیقی (اداری آیندگان)، فیروز گوران (تحریریه آیندگان) و رضا تیموری (بخاطر ندارم از کدام روزنامه بود).
در سندیکا نامهای تنظیم شد که حاوی درخواستهای اعتصابیون مطبوعات بود. هیاتی که انتخاب شده بود، قرار شد با جعفر شریف امامی، نخست وزیر وقت ملاقات کند و در مذاکره با او درباره متن نامه به توافق برسند. مذاکرات ۳ روز طول کشید و روزنامهها همچنان در اعتصاب بودند. در مذاکرات اولیه عدهای از وزرا بر این نظر بودند که دولت نمیتواند بیانیهای صادر کند که دیگر سانسور نخواهد کرد. منوچهر آزمون هم خیلی سعی میکرد با مقداری خواهش نمایندگان اعتصابیون را قانع کند که تقاضای صدور بیانیه از دولت را نداشته باشند. سرانجام در روز دوم توافق شد دولت متنی را تهیه و آزادی مطبوعات را تضمین کند. هیات با مراجعه به سندیکای نویسندگان و خبرنگاران نقطه نظرات دولت درباره تضمین آزادی مطبوعات را به اطلاع جمع کثیری از اعتصابیون رساند. من هم به حاضران گوش میدادم که بحث میکردند فردا هیات منتخب در مذاکره با دولت به توافق نهایی دست خواهد یافت و دولت مجبور خواهد شد بیانیهای رسمی در این زمینه منتشر کند. من گزارشم را به پایان میرساندم که از میان حاضران عدهای مثل آقای جلیل خوشخو گفتند دولت باید عین نامه را تائید کرده و با اعتراف به اعمال سانسور، آن را لغو کند. من توضیحاتی درباره این پیشنهاد دادم و گفتم باید تفاهم کنیم. دوست نویسندهام در روزنامه کیهان به من گفت گوران سفسطه نکنید، دولت باید عین این قطعنامه را بپذیرد. من نامه را از جیبم درآوردم و به زمین انداختم و گفتم من نامهرسان نیستم. معتقد بودم در فرآیند مذاکره با دولت امکان این هست که «را» و «واو» کم و زیاد شود، خواستهها برای رسیدن به توافق دوجانبه کمی تغییر و تعدیل کند، اگر میگفتیم دولت عین چیزی را که میخواهیم باید بپذیرد در آن صورت مذاکره معنا ندارد. علی باستانی هم در جلسه سندیکا گفت شما اگر گوران را هم قبول ندارید، واویلا. روز بعد به دفتر نخست وزیری رفتیم، شریف امامی (نخست وزیر)، دکتر محمدرضا عاملی تهرانی وزیر اطلاعات و جهانگردی و منوچهر آزمون وزیر مشاور کابینه در جلسه شرکت کردند و در پایان تصویب کردند که دولت از آن پس سانسور نخواهد کرد. پس از سه روز اعتصاب و جلسات روزانه در سندیکا، با موافقت دولت با پایان سانسور به روزنامه برگشتیم. در تحریریه آیندگان در جمع کارکنان و خبرنگاران گفتم بالاخره دولت تعهد کرد سانسور نکند، از این به بعد وظیفه ما مشکلتر میشود. اینطور نیست که هر خبری را چاپ کنیم، صلاح اینست که در انعکاس و انتشار اخبار بیشتر دقت کنیم، حساسیتهای دولت درباره دربار و ارتش را تا جایی که ممکن است تحریک نکنیم. عقیدهام این بود و هست که فرد آزادتر باید دقیقتر شود. گفتم بعد از اینکه از خفقان درآمدیم صلاح نیست گرفتار آزادی افسارگسیخته شویم، اعتراضات مردم باید به سرانجام برسد و نباید با تندروی به آن ضربه زد.
در فاصله اعتصاب اول تا دوم فضای مطبوعات چگونه بود؟ اگر شرایط آنطور بود که کیهان روز ۲۳ مهر ۵۷ با تیتر «پایان یک قرن سانسور» توصیف کرد، پس چطور ۱۴ آبان دوباره روزنامهنگاران دست از کار کشیدند؟
حدود ۲۰ روز فضای آزادی بر مطبوعات حاکم شد، البته هنوز عکس و خبری از امام منتشر نمیشد، ولی در انتشار خبر راهپیماییها منعی نداشتیم. این فضا با اتفاقی که روز ۱۳ آبان در دانشگاه تهران افتاد و منجر به زد و خورد شدید دانشجویان شد، تغییر کرد. اطلاعات عصر همان روز تیتر زد: «زد و خورد شدید مقابل دانشگاه»، و کیهان هم نوشت: «۸ ساعت زد و خورد خونین مقابل دانشگاه.» تیتری که شب برای شماره روز ۱۴ آبان آیندگان زدیم این بود: «پایتخت دیروز از کنترل خارج بود.» ساعت ۲ شب به خانه آمدم، آن موقع تا دیر وقت میماندیم تا آخرین خبرها را چاپ کنیم. در خانه بودم که از چاپخانه تماس گرفتند و گفتند نظامیان آمدهاند و نشانی خانه شما را خواستند. حدود ساعت ۳ صبح بود که ۴، ۵ گروهبان و سرباز زنگ زدند و وارد خانه شدند، من هم کاملا آمده بودم. من را همراه تعداد زیادی از دیگر روزنامهنگاران به زندان شهربانی بردند؛ از آیندگان من را بازداشت کرده بودند، از روزنامه اطلاعات علیرضا نوریزاده، علی باستانی و نعمت ناظری و دهها روزنامهنگار دیگر. پس از بازداشت ما از ۱۴ آبان ۵۷ دور دوم اعتصاب مطبوعات آغاز شد که ۶۲ روز طول کشید. ما در زندان سخنرانی شاه را شنیدیم که گفت من صدای انقلاب شما را شنیدم. حدود ۱۲ روز بازجویی شدیم، البته این بار با بازجوییهای قبلی فرق داشت. من از سال ۵۰ حدود ۱۰ یا ۱۵ بار بازجویی شده بودم و هر دفعه حدود ۴۰-۵۰ سوال میپرسیدند. اما این بار روی ورقههای چاپ شده مقوایی حدود ۲۰۰ سؤال به ما دادند که بایستی به همه آنها پاسخ میدادیم. این سؤالات شامل اطلاعات متعددی از بستگان و آشنایان ما بود. در حین پاسخ به این سؤالات به این مساله ظنین شدم که این نوع اطلاعات از ارتباطات ما میتواند در طرح ترور احتمالی یا پیدا کردن فرد در صورت اختفا موثر باشد، البته برخوردها خیلی مودبانه بود و حتی سیگار و چای تعارف میکردند. وقتی آزاد شدیم مطبوعات همچنان در اعتصاب بودند و بازاریان هم اعلام کرده بودند از اعتصاب کنندگان حمایت مالی خواهند کرد. البته برخی از اعضای جریان چپ قدیمی و استخواندار که بعضا در داخل کشور هم نبودند و با برخی از روحانیون انقلابی تماس داشتند، موافق ادامه اعتصاب بودند. در ۶۲ روزی که روزنامه منتشر نمیشد مردم از طریق مساجد یا رادیوهای خارجی در جریان اخبار قرار میگرفتند. در مدت این اعتصاب شبها با آقای مرزبان و نعمت ناظری بولتن تهیه میکردیم و زیراکس میگرفتیم و در سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات توزیع میکردیم.
جریانات چپ چه نفعی از ادامه اعتصاب مطبوعات میبردند؟ روزنامهنگاران چپگرا با این تصمیم همراهی میکردند؟
گروههایی با گرایشات مختلف در روزنامهها فعالیت میکردند، انواع خبرها و مقالات منتشر میشد، همین تنوع میتوانست روندی که برای پیشبرد انقلاب لازم بود را مختل کند. پیش از اعتصاب اول خود مطبوعاتیها پیشقدم شدند و به فرمانداری نظامی رفتند، آنها حسن نیت داشتند، اما معنی نداشت فردای آن روز چند سرهنگ بفرستند به روزنامهها؛ این کار تحریک آمیز بود. اعتصاب دوم با بازداشت تعداد قابل توجهی از روزنامهنگاران آغاز شد، این دستگیری گسترده هم تحریک آمیز بود. نمیدانم چه جریانی در داخل حاکمیت در پی این اقدامات تحریک آمیز بودند.
جواد طالعی که در دوران انقلاب عضو تحریریه کیهان بود، از عباس پهلوان، علیرضا نوریزاده، حسین سرفراز و چند نفر دیگر به عنوان مخالفان اعتصاب مطبوعات نام برده که عقیده داشتند «شرایط مملکت بسیار حساس است و اعتصاب مطبوعات سبب میشود که مردم نسبت به واقعیات آگاه نشوند و این به نفع جامعه نیست. آنها حاضر نبودند بپذیرند که در شرایط اعمال مقررات حکومت نظامی، نمیتوان واقعیات را آنطور که هست به آگاهی جامعه رساند.» صدای مخالفین اعتصاب به جایی میرسید؟ شما درباره ادامه اعتصاب در شرایطی که جامعه تشنه اخبار و اطلاعات بود، دچار تردید نشدید؟
روزهای اول فضا داغ بود اما بعد از یکی دو هفته علیالقاعده باید سندیکا فکر میکرد که بالاخره چی؟ گفتیم تا حکومت دست نظامیان است در اعتصاب هستیم، اما تا کی باید ادامه پیدا میکرد؟ زمانی بود که انگ میزدند، از اعتصابیون کسی از ترس انتساب به دربار و وزارتخانهها حرفی نمیزد. جرات بیان مسائل را نداشتند. در همان دوره اعتصاب جلسهای با سپهبد مقدم، رئیس ساواک داشتیم که در آن مقدم اصرار داشت مطبوعات با پایان اعتصاب موافقت کنند. مقدم گفت مملکت در خطر است، من هم گفتم تیمسار شما تشریف بیاورید این طرف میز، ما برویم آن طرف، بعد ما هم میگوییم مملکت در خطر است. یک بار هم در خانه حاج حسین مهدیان از بازاریون انقلابی جلسه داشتیم، از روزنامهنگاران من و سفری، دبیر سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات و تعدادی دیگر به این جلسه رفتیم. آقایان بهشتی، مطهری، فلسفی و مفتح هم در خانه مهدیان بودند. در آن جلسه البته نه با صراحت ولی در مجموع به ما گفتند که حرف گوش کنیم، بعضی چیزها را بنویسیم و بعضی چیزها را ننویسیم. آقای بهشتی مثالی زد و گفت روزنامه آیندگان نطق بهآذین را در یک صفحه چاپ میکند، درحالیکه بهآذین یک نفر است، اگر اینطور باشد مردم روزنامه را تحریم میکنند. من به بهشتی گفتم: «آقای بهشتی هنوز چیزی نشده، شما تهدید میکنید، میگویید مردم تحریم میکنند.» آقای فلسفی گفت منظور آقای بهشتی این بود که اگر یک سری مسائل را مراعات نکنید، این اتفاق میافتد. من گفتم: «در روزنامهنگاری باید به این "اگر" شک کنم. پشت این "اگر" بحث دیگری است.»
از شاپور بختیار نقل شده که غروب روز ۱۵ دی ۵۷ در دیدار با اعضای هیات مدیره سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات گفته بود: «من، فردا، نخست وزیری خود را اعلام خواهم کرد و دوست دارم که خبر این تصمیم در روزنامههایی چاپ شود که کاملا آزادند. به عنوان نخست وزیر به شما میگویم: هر مقام کشوری و لشگری را که جرئت کرد قدم به عرصه مطبوعات بگذارد، بیرون بیاندازید. من پشتیبان شما خواهم بود. درباره من، هرچه میخواهید بنویسید و انتقاد کنید. از سوی من اعتراضی نخواهید شنید.» دولت شریف امامی هم تضمین کرده بود هیچگونه اعمال نفوذ و دخالت مستقیم و غیرمستقیم در مطبوعات صورت نگیرد، اما عملا چنین نشد. پس چطور شما به گفتههای بختیار اعتماد کردید؟ و چطور شد نظر امام را برای پایان اعتصاب جویا شدید؟
ما با شاپور بختیار پیش از آغاز نخست وزیری وی جلسه داشتیم و از او قولهایی برای گشایش فضا گرفتیم، مخصوصا شرط کرده بودیم که تا حکومت نظامی برقرار است ما اعتصاب را ادامه میدهیم. در این جلسه آقای سفری از سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات، نوریزاده از روزنامه اطلاعات، من از آیندگان، تعدادی دیگر و از جمله آقای مسعود بهنود شرکت کرده بودند. با قولهایی که از بختیار گرفتیم، قرار شد روزنامهها را دوباره منتشر کنیم. حاج حسین مهدیان که در خیابان خیام زیر ساختمان روزنامه اطلاعات آهن فروشی داشت و پس از انقلاب مدیر موسسه کیهان شد، ماجرای پایان اعتصاب مطبوعات را از خبرنگاران اطلاعات شنید. او با کیهان تماس گرفت و گفت به صلاح نیست روزنامه منتشر کنید، اجازه بدهید با نوفل لوشاتو تماس بگیریم. از طریق یکی از خبرنگاران کیهان که پدرش روحانی بود با نوفل لوشاتو تماس گرفتند تا نظر امام را جویا شوند که ایشان با پایان اعتصاب مطبوعات موافقت کردند و روزنامهها منتشر شدند. البته قبل از اعلام نظر آقای خمینی، سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات در بیانیهای ادامه انتشار روزنامهها را اعلام کرده بود.
گویی این آزادی مستعجل بود، حداقل برای شما. خبری که روزنامه کیهان روز یکشنبه ۸ بهمن ۵۷ منتشر کرد و نوشت ۵ روزنامهنگار و یکی از آنها شما را نیمه شب جمعه ششم بهمن بازداشت کردهاند، نشان میداد در دوره بختیار هم از تعقیب و تهدید مصون نماندید؟
بله، در دوره بختیار من مجددا به همراه ۴ روزنامهنگار دیگر، نعمت ناظری و مهدی بهشتیپور از اطلاعات، جلیل خوشخو از کیهان و مسعود مهاجر از آیندگان بازداشت شدیم. ما را به پادگان باغشاه بردند. در تابستان ۵۸ و پس از توقیف آیندگان که بازداشت شدم، در زندان اوین از سیروس آموزگار وزیر اطلاعات و جهانگردی کابینه بختیار سؤال کردم چرا ما را در بهمن سال قبل بازداشت کردید؟ آموزگار گفت من هم پس از شنیدن خبر بازداشت شما جا خوردم. بختیار هم خبر نداشت. بهرحال بازداشت ما در بهمن ۵۷ برای خود ما هم جای سؤال داشت.
روزنامهها آن موقع نوشتند «۵ روزنامهنگار بازداشتی سحرگاه نهم بهمن در نتیجه فشار افکار عمومی و حمایت یکپارچه ملت آزاد شدند»؛ البته روزنامهها خبر دادند روزنامهنگاران نامهای هم از داخل زندان باغشاه نوشته و به "بازداشت غیرقانونی خود" اعتراض کرده بودند. ماجرای آن نامه از داخل زندان و آزادی سریع شما پس از انتشار خبر بازداشت چه بود؟
پسر آقای سفری دبیر سندیکا آن زمان در باغشاه دوره سربازیاش را میگذراند. سفری به پسرش گفته بود با ما تماس برقرار کند. در زندان نامهای نوشتیم که از طریق پسر سفری در روزنامهها منتشر شد؛ نامه روزنامهنگاران زندانی از داخل باغشاه. خب بختیار که طبق گفته آموزگار از بازداشت ما مطلع نبود، ساواک هم منحل شده بود، پس تحریک روزنامهنگاران و بازداشت آنان توسط چه کسانی و با چه هدفی انجام میشد؟ بالاخره بعد از ۵ روز و آن هم شبانه دستور آزادی ما صادر شد؛ چون باغشاه مقررات پادگانی داشت ورود و خروج پس از ساعت ۱۲ شب ممنوع بود و آزادی ما به ساعت ۵ صبح و آن هم با عجله فراوان کادر پادگان محول شد. ظاهرا این عجله بخاطر قولی بود که آنها درباره آزادی ما داده بودند.
آیا در آن ۵ روز بازداشت در باغشاه بازجویی هم شدید و یا به شما گفتند اتهامتان چیست؟
نه هیچ نوع بازجویی صورت گرفت و نه اتهاماتی را متوجه ما کردند. اصلا نفهمیدیم وقتی که دولت بختیار تازه داشت شکل میگرفت و از دستگیری ما خبر نداشت، پس دستور از کجا صادر شده بود. تصور من این است که از همان آغاز راهپیماییها و اعتصاب در کارخانجات دولتی و بخش خصوصی و در میان کارمندان و معلمان، ارادهای پنهان -لااقل به برداشت من- وجود داشت که خبرنگاران و روزنامهنگاران به نحوی از انحاء تشویق یا تحریک شوند که دست از کار بکشند و روزنامهها منتشر نشوند و خبرها فقط از کانالهای خاص و کنترل شده پخش شود. اعتصاب اول مطبوعات با علاقه و آگاهی خاص روزنامهنگاران شروع شد و در کمترین زمان (۳ روز) به پیروزی رسید، ضمن اینکه این اعتصاب هم با تحریک نظامیها شروع شده بود. اعتصاب دوم هم به دلیل بازداشت گسترده روزنامهنگاران بوسیله نظامیان صورت گرفت. دوره بختیار هم که هیچ بهانهای نبود، باز نظامیان نیمه شب ۵ روزنامهنگار را دستگیر کردند و این بار به باغشاه بردند. اصلا چرا زندان پادگان باغشاه؟ بهرحال با آنکه خودم از فعالان در هر دو اعتصاب بودم ولی دست کم اعتصاب سراسری ۶۲ روزه مطبوعات را با فهم امروز خودم اشتباه و غلط میدانم.
روزنامهها بعدها اسامی چند روزنامهنگار و از جمله شما را منتشر کردند که گویی ساواک قصد ترور آنها در روز ۲۱ بهمن را داشت. شما از جریان مطلع بودید؟
من اصلا خبر نداشتم، پیگیری هم نکردم. اما با بازجوییای که آبان ماه از ما کردند و حدود ۲۰۰ سؤال مطرح شد، این پیشبینی را میکردم که این اطلاعات برای روز مبادا بکار میآید.
تیتر آیندگان در روز ۲۳ بهمن ۵۷ با عنوان "شاهنشاهی در ایران منقرض شد"، در چه شرایطی انتخاب شد؟
آیندگان در روز ۲۳ بهمن ۵۷ چندین چاپ داشت. جزئیات ماجراهای بسیاری که در شب قبل و صبح روز بعد در تهران اتفاق افتاد را بطور دقیق بخاطر ندارم، همین قدر میدانم تعدادی از اعضای تحریریه پاسی از نیمه شب گذشته بخاطر حکومت نظامی با آمبولانس به تحریریه آیندگان آمدیم. یکی از دوستان من پزشک و عضو انجمن ملی پزشکان بود، برادر آقای مسعود مهاجر، عضو شورای سردبیری آیندگان هم عضو انجمن ملی پزشکان بود، به همت این دو پزشک که آمبولانس در اختیارمان گذاشتند شبانه به در خانه حروفچینها و عوامل فنی رفتیم و روز بعد تیتر یکی از چاپهای آیندگان با عنوان «ارتش اعلام بیطرفی کرد» منتشر و در تهران توزیع شد. در آن لحظات و با توجه به اعلام بیطرفی ارتش دیگر مشخص شده بود آقای بختیار به عنوان نخست وزیر وقت در مقابل انقلابیونی که در سراسر کشور هر لحظه ادارات و موسسات دولتی را در اختیار میگرفتند، دیگر قدرتی به حساب نمیآید. در واقع دیگر حکومت یا نظامی به نام شاهنشاهی در ایران حاکم نبود و روزنامه آیندگان در آخرین چاپ خود با تیتر "شاهنشاهی در ایران منقرض شد"، منتشر شد. انتشار این موضوع بسیار مهم در آیندگان "منبع موثق" نداشت. اول تیتر انتخاب شد بعد مطلبش نوشته شد.
با پیروزی انقلاب یکباره پردههای سانسور و تعقیب و توقیف کنار رفت و شما ماندید و آزادی موعود. همانطور که آیندگان در صفحه اول شماره ششم اسفند ۵۷ نوشت: «اکنون آزادی از راه رسیده است. نحوه برخورد مطبوعات با آزادی از راه رسیده میتواند کامیابی یا ناکامی کوششهای دموکرات مشابه را بطور کلی در سطح جامعه به نمایش بگذارد.» بگذریم از اینکه در همان صفحه اول روزنامه در همان شماره و بالای سر همین مطلب دو تیتر خودنمایی عجیبی میکند: «امیرانتظام: دولت نقشی در سانسور رادیو تلویزیون ندارد» و «فیلم سفر ساخته بهرام بیضایی در تلویزیون سانسور شد.» آن روزها جامعه مطبوعاتی درگیر چه موضوعاتی بود و چطور با آزادی از راه رسیده برخورد میکرد؟ روزنامهها چطور؟ وقتی نه ساواکی بود، نه فرمانداری نظامی و نه وزارت اطلاعات و جهانگردی و دستگاههای عریض و طویل سانسور، اخبار را تا چه میزان آزادانه منتشر میکردند؟
بنظر من اگر اشتباه نکنم روزنامه آیندگان یک وضعی داشت و جامعه مطبوعاتی (مثلا کیهان و اطلاعات) یک وضع دیگر. آیندگان با توجه به تضمین دولت شریف امامی و تعهد دولت بختیار مبنی بر لغو سانسور و نیز بیتوجه به اتهامات اثبات نشده در گذشتهاش، به آزادی، استقلال، بیطرفی و نه بیتفاوتیاش پایبند بود و فشار بسیاری را از بعضی گروههای چپ و همه گروههای راست تحمل میکرد و سرانجام تاوان سنگینی داد: توقیف روزنامه، مصادره اموال و زندانی شدن اعضای شورای سردبیری و تعدادی از اعضای تحریریه. بعضی همکاران در روزنامه اطلاعات گله داشتند که سردبیر وقت روزنامه به دلیل چاپ مقاله رشیدی مطلق در این روزنامه بسیار با احتیاط عمل میکند. در واقع نوعی سانسور در انعکاس بعضی خبرها و یا اصلا منتشر نکردن بعضی خبرهای مهم اعمال میشود. این نوع سانسور داخلی جدا از سانسوری بود که بوسیله گروههای فشار با اجتماع در مقابل ساختمان روزنامه به تحریریه تحمیل میشد. روزنامه کیهان وضع دیگری داشت و با فشار شدید از درون مواجه بود. کیهان درحالیکه اولین روزنامهای بود که عکس بزرگی از آقای خمینی در صفحه اول خود چاپ کرد و در تیراژ بالای میلیون توزیع شد، اما اولین روزنامهای هم بود که کارگران عضو انجمن اسلامی آن مانع ورود تعداد زیادی از اعضای قدیمی و موثر روزنامه به سالن تحریریه شدند. بعدها با فشار اعضای انجمن اسلامی و حمایت پنهانی تنی چند از اعضای تحریریه عضو شورای سردبیری، همین تعداد ممنوعالورود که وابستگی مرامی و ایدئولوژیک با یک حزب قدیمی چپ داشتند و سرانشان تازه به ایران بازگشته بودند، تصفیه شدند.
تعدادی از روزنامهنگاران اخراجی از کیهان پس از چند روز بیکاری "کیهان آزاد" را منتشر کردند که فشارها به نوع دیگری به آنان ادامه یافت و چاپ "کیهان آزاد" متوقف شد و اخراجیها با انتشار مجله "پیروزی" به استقامت در برابر فشار معنا بخشیدند. سرانجام تعدادی از تصفیه شدگان کیهان درحالیکه کل موسسه به تصرف انقلابیون درآمده بود به اجبار ترک وطن کردند از جمله جواد طالعی که در یکی از سؤالها از او نقل قول کردهاید. مهدی سحابی، روزنامهنگار و مترجم برجسته کشور و از اعضای موثر این گروه نیز بعدها از ایران خارج شد و در سال ۱۳۸۸ در پاریس درگذشت.
پس از انقلاب درباره رخدادهایی مثل اعدام مقامات رژیم سابق و یا اعدام سران ارتش موضع گرفتید؟
نه، درباره اعدام سران ارتش موضع نگرفتیم، نه منفی و نه مثبت. فقط اطلاعرسانی میکردیم.
همین موضع نداشتن شما را با بحث انتساب به این یا آن گروه سیاسی درگیر نمیکرد؟
کمابیش درگیر این مسائل بودیم. حزب رنجبران به تصور اینکه حزب توده در آیندگان رخنه کرده، به ما میگفت تودهای. تودهایها هم خیال میکردند رنجبران در آیندگان نفوذ دارد. بعضا گروهها نیز در مقابل ساختمان تجمع میکردند و علیه آیندگان شعار میدادند و به یکی از جریانات نسبت میدادند.
آقای گوران، به عنوان آخرین سؤال. شما اشاره کردید که روزنامه اطلاعات به دلیل سابقه مقاله رشیدی مطلق در این روزنامه بسیار با احتیاط عمل میکند. تا سالها نویسنده مقاله «ایران و استعمار سرخ و سیاه» با امضای مستعار احمد رشیدی مطلق، داریوش همایون معرفی میشد. اما او که پاکت حاوی مقاله را شخصا به مسئولان روزنامه اطلاعات داده بود، مدتی پیش از درگذشت خود گفت که نویسنده آن مقاله، روزنامهنگاری قدیمی به نام علی شعبانی بوده است. همایون این راز را پس از مرگ شعبانی فاش کرد. با توجه به شناختی که از همایون دارید، فکر میکنید نویسنده اصلی مقاله همایون بود تا شعبانی؟
همایون به چنین مقالاتی اعتقاد نداشت. اصلا چنین ادبیاتی نداشت، در هیچ کدام از مقالاتش هتاکی و تهمتی دیده نمیشود. همایون پس از فوت نویسنده اصلی مقاله در مصاحبه با بی بی سی هویتش را فاش کرد و گفت آن مقاله را علی شعبانی نوشته بود. من با شعبانی در دورهای که در چاپخانه مهر ایران کار میکردم آشنا شدم. در آن چاپخانه مجله مهر ایران هم منتشر میشد که سردبیرش علی شعبانی بود و من مسوول صفحات نامههای مردم و مسابقه و سرگرمی مجله بودم. شعبانی در مجلهاش از داوود امینی از نظامیان شهربانی مطلب میگرفت، شاید این کار را برای در امان ماندن مجلهاش انجام میداد، ولی معلوم بود که شعبانی وابسته به دستگاه بود. او در مهر ایران ستونی داشت با عنوان "گل بگوییم و گل بشنویم." هر بار به طنز وزیر یا مسوولی را نقد میکرد، این کار هر کس نبود. من معتقدم شعبانی با محافل اطلاعاتی ارتباط داشت و نویسنده مقاله جز او نمیتواند باشد.
نظر شما :