استرداد شاه، تسخیر سفارت آمریکا و پاسخ عبدی به احسان نراقی به روایت هرمیداس باوند
محمد صادقی: ما در بررسی این موضوع با یک اتفاق، یک روند (و پیامدهایی) و یک پایان روبهرو هستیم که به طور جداگانه هر کدام را میتوان واکاوی کرد. برای آنکه به آن رخداد بپردازیم، بد نیست به آنچه در ذهن دانشجویانی که سفارت آمریکا را اشغال کردند میگذشت، هم نگاهی داشته باشیم. از آنچه تاکنون بیان کردهاند، میتوان این طور برداشت کرد که به عبارتی در ذهن خود رخدادهای مردادماه ۱۳۳۲ را در آن شرایط بازسازی کرده و از دخالت آمریکا هراسان بودند. اینکه شاه از ایران رفته و امکان بازگرداندن شاه به ایران (و دخالت مستقیم آمریکا) را خطری میپنداشتهاند و از سوی دیگر و با توجه به اظهار نظرهایشان در آن زمان و پس از آن، میتوان چنین فهم کرد که نسبت به روش و رویه مهندس مهدی بازرگان و دولت موقت اعتراض داشته و آن را بر نمیتابیدهاند. میشود خیلی کوتاه به آنها اشاره کرد. برای نمونه، عباس عبدی، در اظهارنظری دولت موقت را با آن اقدام همراه میداند (گویا به گفتهای از دکتر ابراهیم یزدی نظر داشته) اما آنچه مهم است، نظر صریح مهندس بازرگان و دولت موقت در اینباره است که جای ابهام باقی نمیگذارد. مهندس بازرگان در کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت» میگوید بنا بر تعهدات بینالمللی وظیفه حفظ حقوق نمایندگان و اتباع خارجی برعهده دولت بوده، پس نمیتوانسته مخالف این عمل نباشد و آن را نقض قوانین بینالمللی میدانسته و درباره اینکه گروههای چپگرا اصرار داشتند که استعفای دولت موقت را سقوط دولت موقت بخوانند (و معلول گروگانگیری و افشاگری) تصریح میدارد که استعفای دولت موقت روز قبل از آن اتفاق، در هیات دولت مطرح و تصویب شده بوده، آن هم به دلیل مزاحمتها و تعدد مراکز تصمیمگیری. به یاد دارم، علی اردلان، وزیر دارایی دولت موقت نیز در گفتوگویی که سالها قبل با مجله ایران فردا داشت، به همین موضوع پرداخته بود... اما پس از اشغال سفارت آمریکا باز میبینیم که بحث ادامه دارد. موسوی خویینیها که دانشجویان را همراهی میکرد در ۹ دی ۱۳۵۸ (به نقل از روزنامه اطلاعات) میگوید: «سیاست گام به گام، جریان انحرافی آمریکا در انقلاب ایران بود.» معصومه ابتکار دولت موقت را در مواجهه با آمریکا خوشبین خوانده و میافزاید: «دانشجویان تحلیل سیاسی داشتند هم نسبت به شرایط داخلی و هم نسبت به شرایط بینالمللی» و جالب است که با وجود گذر سالها همچنان آن تحلیلها را غلط نمیپندارد (گفتوگوی وی با روزنامه اعتماد، ۱۳آبان ۱۳۸۶). البته جا دارد به سن و سال دانشجوها و میزان دانش و تجربهشان در آن زمان نیز دقت داشته باشیم. مقابل چنین دیدگاههایی برای نمونه میتوان مهدویکنی را نام برد که از موافقان آن اتفاق نبوده و ادامه آن را به نفع کشور نمیپنداشته است. اما در میان دانشجویان نگاههای متفاوتی وجود دارد. محمد نعیمیپور، سال گذشته در میزگردی (سایت جماران) صحبتهایی داشت که برایتان میخوانم. وی میگوید: «انسانها دچار اشتباه میشوند و اگر کسی ادعا کند اشتباه نکرده یا اشتباه نمیکند، پذیرفتنی نیست. همه جریانها و گروهها اشتباه میکنند. در مورد تسخیر سفارت از نظر من کلیت کار در آن فضای انقلابی و احساسی خطا نبود اما در جریان کارها اشتباهاتی هم صورت گرفته است؛ مثلا در مورد افشای اسناد خطاهایی صورت گرفته و به کسانی ظلم شد مثل آقای امیرانتظام و مهندس بازرگان.» اکنون و با این مقدمه میخواهم به سراغ آن اتفاق بروم و نظر شما را درباره آن جویا شوم، همینطور درباره روند و پیامدهایی که داشت.
موضع امریکاییها نسبت به انقلاب ایران را میتوان در اجلاسی که در گوادلوپ داشتند، بررسی کرد. آنجا نظر مشترک این بود که شاه باید ایران را ترک کند. نسبت به انقلاب هم موضع مخالفی اتخاذ نشد و یک همسویی وجود داشت. نکته مهمتر فرستادن هایزر است، آن هم در شرایطی که دولت بختیار تمام اتکایش بر ارتش بود. هایزر افسران بلندپایه ارتش را در جلساتی که داشت، قانع کرد به نوعی اعلام بیطرفی کنند چون جو اجتماعی ملتهب بود و اکثریت مردم در آن فضا خواهان تغییر وضع موجود و رفتن رژیم پهلوی بودند و به همین دلیل هم بختیار مجبور شد ایران را ترک کند.
موضوع آمدن ژنرال هایزر به عبارتی نشاندهنده اختلاف میان وزارت دفاع و وزارت خارجه آمریکا هم بوده؟
مهم نیست، مهم فرآیندی است که طی میشود. ارتش میتوانست ایفای نقش کند، فرآیندش این بود که ارتش بیطرف ماند. حالا در جریان آن اگر به فرض اختلاف هم بوده باشد، فرآیند مهم است و قضاوتی که در تاریخ خواهد شد و نتیجه و پیامدهایی که ملحوظ میشود و اثرگذار است. موضع امریکاییها، موضع خلاف انقلاب نبود بلکه همسویی با وضع موجود داشت. دیگر اینکه امریکاییها با شخصیتهایی مانند آقای بهشتی و... ملاقاتهایی داشتند و مساله به این صورت نبود. منتها خود هایزر در کتاب خاطراتش مینویسد: «قبل از اینکه گزارش من راجع به ملاقاتی که با افسران ارتش انجام میدادم ارسال شود، محتوای ملاقات ما در «ایزوستیا» و «پراودا» منتشر میشد و بعد ما متوجه شدیم که تیمسار فردوست که فعلا در زندان جمهوری اسلامی است رابطه نزدیکی با شورویها داشته و دوگانه عمل میکرده است. ظاهرا با MI6 انگلیس از قبل ارتباط داشته و در عین حال با شورویها هم در ارتباط بوده است و بعد هم که یکی از افراد ارشد کا.گ.ب آمد به غرب، مرگ فردوست هم معمایی شد. امریکاییها موضع مخالفی با انقلاب ایران نداشتند و اینکه میخواستند مثل ۲۸ مرداد شاه را برگردانند، درست نیست، فضا چنین فضایی نبود.»
پس شما این را رد میکنید که امریکاییها در فکر بازگرداندن شاه به ایران بودند؟
شدیدا، حتی یکی از کسانی که در واشنگتن برای بازگشت شاه فعالیت میکرد، آقای علیاکبر طباطبایی بود. بسیاری از ایرانیانی که رفته بودند ـ ارتشی و غیرارتشی ـ بر این باور بودند که امکان بازگشت شاه هست. امریکاییها این شخص را از بین بردند، چون فضا را به هیچوجه مناسب نمیدیدند که اجازه بدهند چنین تبلیغاتی در واشنگتن شکل بگیرد. کسی به عنوان اینکه نامه سفارشی دارد، آمد و او را ترور کرد. علیاکبر طباطبایی مدتی در بخش مطبوعاتی سفارت در واشنگتن کار میکرد و میخواست برای بازگشت شاه فضا ایجاد کند. اصلا آن وضعیت گویا بود که نظام موجود باید تغییر پیدا کند و این خیلی روشن بود ولی بعضی هم اینگونه فکر میکردند که شاه ممکن است برگردد و اگر خاطرتان باشد دانشجویان هم در ابتدا خواستهشان استرداد شاه بود. چون من خودم رییس دفتر حقوقی در وزارت خارجه بودم، یادم هست آقای کریمی از وزارت دادگستری و معاون او آمدند که پروندههایی را برای ارایه دلایلی برای استرداد شاه بگیرند. پروندهای برای استرداد شاه جمعآوری و قرار شد جمعآوری این پرونده به زبان اسپانیولی ترجمه و فرستاده شود. قطبزاده هم دو نفر را آورده بود؛ یکی آرژانتینیالاصل و دیگری فرانسوی بود که ظاهرا به عنوان وکیل یا مشاور حقوقی آمده بودند. بعد این اسناد را ترجمه کرد. خانم سهیلا شاهکار که زبان فرانسه را بسیار خوب میدانست، با یک نفر دیگر در آمریکا پیگیر این قضیه بود. یادم هست وقتی قطبزاده آمد، ما از قبل همدیگر را میشناختیم. در واشنگتن معاون من بود و من رییس سازمان دانشجویان بودم و رابطهمان هم حسنه نبود چون اخراجش کرده بودم. به من گفت بیار آنچه داری ز مردی و زور! همکارانم را در دفتر حقوقی جمع کردم و گفتم که الان تشخیص میدهم یعنی استنباطم این است که از نظر سیاسی استرداد شاه عملی نیست و همینطور از نظر حقوقی، یعنی بعید میدانم. اینکه شاه را بیاورید در تلویزیون و تحقیرش کنید و... را به نفع مملکت نمیبینم (با وجود اینکه خاندان پهلوی با خانواده ما رفتار خصمانهای کرده بود، پدر مرا تحت نظر سیاسی قرار داده و عموهای مرا از بین برده بود) بد یا خوب، فکر نمیکنم به نفع مملکت باشد. آن کاری که جمال عبدالناصر کرد بهتر بود؛ ملک فاروق را سوار کشتی کرد، کشتاری هم رخ نداد. الان مساله احساسات و مسایل خانوادگی من نیست؛ مساله آینده مملکت است، گفتم من موافق نیستم اما شماها هر طور میدانید. بعد خانم سهیلا شاهکار که دختر دکتر شاهکار بود، رفت و وقتی از آمریکا برگشت ـ آن زمان شاه در پاناما بود ـ گفت، مرغ از قفس پرید. سپس دولت پاناما یک تلکس زد که شاه در قلمرو ماست. قطبزاده هم چون نزدیک به انتخابات ریاستجمهوری بود این خبر را طوری به روزنامهها داد که موافقت با استرداد شاه تلقی شود، زیرا چند روز بیشتر به انتخابات نمانده بود و قطبزاده هم یکی از کاندیداها بود. کاندیداها آقایان بنیصدر، حسن حبیبی، داریوش فروهر، دکتر سامی، دریادار مدنی و قطبزاده بودند، آقای مکری هم بود که سفیر در مسکو بود. قطبزاده که چند روز به انتخابات مانده بود این خبر را به روزنامهها داد و روزنامهها هم فریاد میزدند: استرداد شاه، فکر میکرد در این چهار روز این اثرگذار خواهد بود ولی وی بیشتر از ۴۰ هزار رأی در تمام ایران نیاورد. تلکسی که از پاناما زده بودند این بود که شاه در قلمرو ماست، تحت صلاحیت ماست ولی قطبزاده این مساله را چنین منتقل کرد که دولت پاناما با استرداد شاه موافقت کرده است... بنابراین مساله استرداد شاه، با مرگ او منتفی شد و آن کار از منظر منافع ملی اشتباه بزرگی بود و هنوز هم گریبانگیر جامعه ایران است، جنگ هشت ساله، تحریمها و فراتر از همه نقض تعهدات بینالمللی. به همین دلیل وقتی این مساله به دیوان بینالمللی دادگستری ارجاع میشود، دیوان این را نقض فاحش تعهدات بینالمللی قلمداد میکند و حتی اعلام میکند از آنجایی که مساله گروگانگیری و اشغال سفارت به وسیله دانشجویان که خارج از دولت هستند انجام گرفته، دولت را مسوول نمیداند ولی بعد که دولت ایران عمل دانشجویان را تایید میکند از نظر دیوان، دانشجویان در حقیقت به منزله ایجنت دولت ایران بودند.
شورای انقلاب که آن زمان و در ابتدای اشغال سفارت، موضع صریحی در دفاع از دانشجویان نداشت؟
نه، قبل از اینکه این اتفاق بیفتد، آقایان بازرگان و یزدی (و دکتر چمران) سفری به الجزایر کرده بودند و ملاقاتی با برژینسکی داشتند. آقای بازرگان هیچ دید منفی نسبت به غرب و آمریکا نداشت، حتی پایگاهی که در شمال و در زمان شاه با توافق آمریکا و شوروی ایجاد شده بود، یعنی SALT1 و SALT2، آقای بازرگان حتی آنها را متوقف نکرد. از نظر آقای بازرگان یک روابط متداولی با غرب و شرق وجود داشت ضمن اینکه تمایل بازرگان نسبت به غرب به دلایلی بیش از شرق بود، زیرا در ایرانیهایی که به خصوص انگیزههای ملیگرایی داشتند گرایش بیشتری به غرب وجود داشت. اما وقتی این اتفاق افتاد، چون قبلا هم تلاشی برای اشغال سفارت شده بود، این بار که با بازگشت بازرگان از الجزایر مصادف میشد و همزمان با تاریخ ورودش، یک کار تبلیغاتی بسیار شدیدی از طریق صدا و سیما به عنوان نامههایی که از نقاط مختلف ایران و از شهرستانها علیه ملاقات با برژینسکی رسیده، انجام گرفت و قطبزاده نقش خیلی جدیای در این بین داشت. قطبزاده فکر میکرد بعد از سقوط دولت بازرگان و مساله گروگانگیری، او میتواند حلال این مشکل شود و نزد امریکاییها سرمایه سیاسی قویای برای خودش ایجاد کند. در هر حال دولت بازرگان قبلا چند بار تقاضای استعفا کرده بود ولی به دلایلی موافقت نکرده بودند. به محض اینکه گروگانگیری اتفاق افتد دولت بازرگان کنار رفت و در وزارت خارجه کمیته بحران تشکیل شد. هیاتی را سازمان ملل به ریاست آگیلا ـ که اهل ونزوئلا و نماینده دایم آن کشور در سازمان ملل متحد بود ـ به ایران فرستاد، ولی مذاکراتی که انجام شد راه به جایی نبرد. بعد خود والدهایم آمد و زمانی هم که میخواست سوار اتومبیلش شود عدهای به طرفش هجوم بردند و به هر حال او هم به نتیجه نرسید. دیوان لاهه هم ایران را محکوم کرد، زیرا به نظر دیوان لاهه مرتکب نقض تعهدات بینالمللی شده بود (مسوول بود و هرچه زودتر باید گروگانها را تحویل میداد). در هر حال قطبزاده فکر میکرد که میتواند حلال مشکل باشد ولی دیگران گویا زرنگتر از وی بودند.
میخواستم قبل از اینکه وارد بحث بیانیه الجزایر شوم، بپرسم که از نظر شما مقایسه شرایط ایران در دو زمانی که دانشجویان آن را به هم ربط میدادند (کودتای ۲۸ مرداد و ابتدای پیروزی انقلاب) منطقی بوده یا نه؟
تمام قراین و شواهد میگوید که هیچ زمینهای برای بازگرداندن شاه وجود نداشته. حالا بعضیها در پندار خودشان این طور تصور میکردهاند که ناشی از احساسات است اما شواهدی وجود ندارد. بعد هم در خروج شاه تنها امریکاییها نبودند. در گوادلوپ دولتهای انگلیس و فرانسه و آلمان هم حضور داشتند، بنابراین یک تصمیم وقتی به صورت جمعی در میآید اینطور میشود که آنهایی هم که نظر تعدیلکنندهای به شاه داشتند هیچ کدام موضعگیری نکنند... میخواهم بگویم تصمیمی که به این نتیجه رسیده بود، شاه باید ایران را ترک کند تصمیمی جهانی بود، اما در ۲۸ مرداد فقط آمریکا و انگلیس بودند.
بعد هم وضعیتی که دکتر محمد مصدق به ویژه در روزهای پایانی دولتش، در آن به سر میبرد، خیلی شبیه به آنچه در ابتدای انقلاب و حضور گسترده مردم میبینیم، نبود، یعنی شرایط خیلی متفاوت بوده است.
بله، در آن موقع هم امریکاییها سه موضع و رویه داشتند. مرحله اول، حمایت تمام و کمال از ملی شدن صنعت نفت بود. مرحله دوم، میانجیگری هاریمن بود که خواست انگلیسیها اصل ملی شدن نفت را بپذیرند. مرحله سوم، مرحلهای است که خود ایدن در کتابش مینویسد. او میگوید، ما دیدیم دکتر مصدق با کارت امریکاییها علیه ما وارد شده، ما هم سعی کردیم این کارت را از دستش بگیریم. بعد از مذاکراتی که با آچسن داشتند، دیدند فضایی برای به نتیجه رسیدن با مصدق وجود ندارد که پیشنهاد مشترکشان را ارایه کردند؛ یعنی پیشنهاد بانک بینالمللی، اما مصدق آن را نپذیرفت و سرانجام هم پیشنهاد آیزنهاور- چرچیل بود که به معنای اولتیماتوم بود. شوروی هم به دلیل منافع خودش همسو با منافع بریتانیا بود.
چطور؟
استالین میدانست رویدادهایی که در طیف جهان غرب رخ میدهد در نهایت حل و فصل آن هم در همان جهان غرب اتفاق میافتد. به همین دلیل استالین، نهرو و گاندی را پدیدههایی انقلابی نمیدانست. چون معتقد بود جنبشهای ضد استعماری باید با شوروی در ارتباط باشند و اگر قرار است در چارچوب نگرش مسکو و سوسیالیسم نباشند قابل اطمینان نیستند. دیگر اینکه بر اساس استراتژی مهار و انسداد که در ۱۹۴۹ اعلام شده بود، اعتقاد داشتند پشت این جنبش امپریالیسم قرار دارد و امریکاییها میخواهند جایگزین انگلیس بشوند. این اقتضا میکند که وضع موجود حفظ شود تا اینکه آمریکا بیاید و جانشین انگلیس شود، به همین دلیل حزب توده از ابتدا موضع مخالف گرفت و گفت این جنبش به دست مصدقالسلطنهها راه افتاده...
پس این بازسازی رویدادها در کنار هم را دارای منطق نمیدانید؟
اصلا، شواهدی وجود ندارد و برنامهای هم برای برگرداندن شاه در کار نیست... خانم ابتکار فقط مترجم بوده، پدرش آمریکا و بعد در سوئد بوده. نگرش او و فرهنگ خانوادگیاش فرق دارد، نگرش پدرش اصلا در این خط نبوده، منتها چون در سالی که پدرش در آمریکا بوده او هم برای تحصیل آنجا بوده و آنجا زبان آموخته است در اینجا هم مترجم بوده و اینجا هم که پیگیر محاکمه اینها نبودند، صحبتهای عادی میکردند که وی هم ترجمه میکرده. بعد اسناد سفارت را هم منتشر کردند، حالا اسم افرادی هم بوده که ملاقات میکردهاند، مثلا یکی از اعضای سفارت با مسوولان کشور که خیلی هم عادی است... ببینید، این درک دانشجوها بوده است. هندرسن که در زمان مصدق سفیر بود، وقتی بازنشسته شد، به آمریکا بازگشت و در دانشگاه یک درسی را عهدهدار شد. افرادی را از پنتاگون یا وزارت خارجه میآورد و راجع به مسایل صحبت میکرد. یکبار میگفت، من وقتی در هندوستان بودم وقتی با رهبران احزاب مختلف ملاقات میکردم نهرو خوشش نمیآمد، ولی میگفت کار ما این است که با احزاب ارتباط برقرار و صحبت کنیم. از اینهایی که گرفتند مثلا آقای امیرانتظام سخنگوی دولت بوده است. اعضای سفارت میآیند با سخنگوی دولت صحبت میکنند و مطالبشان را طرح میکنند، دانشجویان این را به عنوان جاسوسی در ذهن خودشان آوردند چون با تعاملات متعارف دیپلماتیک آشنا نبودند. وقتی حوادث میگذرد، بعد گذشته را بازنگری و سعی خودشان را توجیه میکنند. آقای عبدی را من خودم در قبرس دیدم، زمان آقای خاتمی بود. آقای احسان نراقی درباره این مساله با او صحبت میکرد. آنجا آقای عبدی میگفت ما جوان بودیم، احساساتی بودیم و برای ما یک فضای ذهنی ایجاد شده بود. سعی میکرد بگوید ما روی جوانی این کار را کردیم. اما وقتی در داخل صحبت میکنند که ممکن است انعکاس مطبوعاتی داشته باشد به شکل دیگری صحبت میکنند. یکی مثل آقای تاجزاده است که میگوید از ملت ایران معذرت میخواهم. یک عده هم مثل آقای میردامادی هنوز که هنوز است حاضر نیست بگوید که مثلا اشتباه چه بوده، هر کس جایگاه فکری خودش را دارد. اما گروگانگیری پیامدهای منفی در پی داشت، حالا هر چقدر بگویند ما اشتباه کردیم. دولت موقت هم نگرشاش این بود که رابطه حسنه با غرب داشته باشد. بازرگان یک دید دموکراتیک داشت و میگفت ما انتظار باران داشتیم، سیل آمد.
فکر میکنم تا اندازهای درباره آن اتفاق و روندی که داشت و پیامدهایش صحبت کردیم. بهتر است به بیانیه الجزایر هم بپردازیم. تا جایی که میدانم گویا این بیانیه به تصویب مجلس هم نمیرسد. درباره حسابهای مسدود شده ایران در آمریکا هم قدری توضیح بدهید.
اصلا برای همین اسم بیانیه بر آن گذاشتند. وقتی آقای ریگان، کاندیدای ریاستجمهوری شد اعلام کرد که اگر من رییسجمهور شوم از هر وسیله حتی سخت افزاری استفاده میکنم تا گروگانها آزاد شوند. یک مقدار نگرانیهایی به وجود آمد، بعد مذاکراتی با میانجیگری الجزایر انجام گرفت و این بیانیه در حقیقت یک قرارداد چهار میخه بود. ولی اگر قرارداد بود باید به تصویب مجلس میرسید. منتها اعلامیه و بیانیه دولتی است پس نیازی ندارد که به مجلس برود و تعمدا اسم بیانیه بر آن گذاشتند تا به مجلس نرود و نیازمند رأیگیری نباشد چون سرعت عمل لازم بود. یک حالت انفعالی به وجود آمده بود و بنا داشتند زودتر تمامش کنند. علاوه بر این اگر به مجلس میرفت آنجا به بحث گذاشته میشد و... برای همین آقای بهزاد نبوی و مشاور حقوقیاش آقای افتخارجهرمی ـ که اصلا با حقوق بینالملل آشنا نبود ـ کار را پیش بردند. ۱۴میلیارد داراییهای ایران بود، قسمت عمدهاش این بود که اینها میپذیرند وامهایی را که ۲۵، ۳۰ سال، با نرخ بهره دو درصد از بانکهای آمریکا گرفته بودند، حال شود، با نفع و عدمالنفع، (یعنی با احتساب بهره تا آن زمان و عدمالنفع بانک ناشی از فسخ قرارداد!) و این بانکها هم آماده بودند که بیانیه امضا شود و یک ضیافتی برایشان رقم بخورد. ارزش پول از نظر تورم وقتی با دو درصد بهره حال شود، بعد هم اصل و منافع و عدمالنفع پرداخت شود، برای آنها چیزی جز فیضی عظما نمیتوانست باشد. آقای بهزاد نبوی گفته بود ما میخواهیم با آمریکا ارتباطی نداشته باشیم. از آن ۱۴میلیارد چیزی که به ایران رسیده یک میلیارد است، آن را هم باید بگذارند در بانکی، تا هر حکمی که به نفع طرفهای امریکایی صادر شد، اتوماتیکوار از این یک میلیارد برداشت شود.
یک میلیارد دلار یا ۵۰۰ میلیون دلار؟
نه، یک میلیارد و اگر برداشت شود و برسد به ۵۰۰ میلیون دلار، باید مجددا ریخته شود تا به یک میلیارد برسد. اما اگر حکمی به نفع طرف ایرانی صادر شود اتوماتیکوار پرداخت نمیشود و او در داخل آمریکا باید پیگیری کند.
از طریق دادگاههای آمریکا؟
بله، یکی از بندهای آن بیانیه هم این بود که آمریکا در مسایل ایران دخالت نکند. آمریکا هم میگوید بر اساس تعهدی که در سازمان ملل دارد، در کار کشورها دخالتی نکند و به آن تعهد پایبند است. بند «۴» از ماده «۲» منشور، میگوید به موجب همان تعهدی که در منشور دارم، دخالت نمیکنم و بند آخرش هم بازپسگیری داراییهای خاندان پهلوی است که آن هم میگوید اگر شما از داراییهای خاندان پهلوی چیزی پیدا کردید البته با دلیل و مدرک، به آمریکا بروید و از طریق دادگاههای آمریکا اقدام کنید.
تا حالا چیزی هم از آن داراییها برگشته؟
تا حالا پشیزی از داراییهای خاندان پهلوی دریافت نشده، غیر از آنچه در لندن بوده است. اینها بیشتر سهام بدون اسم است نه با اسم. برای اینکه مطرح نشود، به جای اینکه در بورسها و شرکتها سهام بخرند، سعی میکنند سهام بینام باشد و این دیگر قابل پیگیری نیست. اما تا حالا از داراییهای آنها پشیزی دریافت نشده است. بیانیه الجزایر به نفع امریکاییها تمام شد.
پس آنچه به این پایانبندی انجامید به تعبیری به دلیل امتداد و طولانی شدن مساله بود، درست است؟
بله، ۴۴۴ روز، آقای ریگان گفته بود اگر وارد شود، اقدامات سختافزاری در پیش خواهد گرفت. به ضرر کارتر هم تمام شد. چون در افکار عمومی آمریکا اینطور تلقی شد که گروگانها را آخرین لحظه رها کردند پس یک گیر پشت پردهای وجود داشته است. در آخرین روزها که نزدیک به انتخابات بود، اینها گروگانها را آزاد کردند اما برعکس جواب داد؛ به ضرر کارتر و به نفع ریگان.
نظر شما :