نظاره سقوط از دوردستها؛ مهاجرین فروپاشی شوروی را به یاد میآورند
نیما پرهام
الگا کمتر از سه ماه قبل، مسکو ـ جایی که او تمام زندگیاش را در آن گذرانده بود ـ را ترک کرده بود. او که اصلیتی نیمه تاتار و نیمه یهودی دارد توانست با استفاده از قانون آزار و اذیت مذهبی موفق به ورود به ایالات متحده شود. او اینک میگوید که آنچه در آن روز بر صفحه تلویزیون دید یک گره عجیب و غیرمنتظره بر شوک فرهنگی که او پیشاپیش درگیر و در حال تجربه آن بود افزود.
الگا میگوید: «ما قصد داشتیم روسیه را ترک کنیم و در واقع سه سال برای این مهاجرت زحمت کشیدیم. پس قاعدتا ما دیگر نمیخواستیم در اتحاد جماهیر شوروی زندگی کنیم. اما در آن واحد، از منظر فرهنگی ما همچنان روس بودیم و هنوز ارتباطات بسیار نزدیکی با دوستانمان در شوروی داشتیم. ما کاملا جذب جامعه آمریکا نشده بودیم و همچنان تلاش میکردیم تا جایگاهمان را بیابیم. ولی من این احساس را داشتم که خدا را شکر، من و خانوادهام اینجا در امنیت به سر میبریم.»
الگا یکی از تقریبا نیم میلیون نفری است که از سال ۱۹۷۰ در دوران موج خروشان گلاسنوست از اتحاد جماهیر شوروی به ایالات متحده پناهنده شدند. در سالهای پایانی اتحاد جماهیر شوروی، یهودیان، ارمنیان، آلمانیهای ولگا و دیگران تصمیم گرفتند تا در اسرائیل، آلمان، کانادا و سایر نقاط دنیا سکنی گزینند. در سال ۱۹۹۱، آنها نیز مانند شهروندان داخل شوروی شوک، ترس و امید از سقوط یک امپراتوری را تجربه کردند. این یک تجربه از دوردستها بود، ولی نه تماما متفاوت.
برای الگا که اکنون در شهر نیویورک پزشک است، روزهای کودتا پر بود از نگرانی بیپایان، چرا که او توانایی پرداخت هزینه تلفن بینالمللی برای تماس با خانواده و دوستانش را نداشت. او به یاد میآورد که وقتی نهایتا توانست با آنها صحبت کند، خانواده و دوستانش در مکالمات وهمآلود و عجیب و غریب از او که یک تازه وارد به ایالات متحده بود میخواستند که معنی اتفاقات مصیبتبار مسکو را برایشان توضیح دهد.
الگا میگوید: «چیزی که آنها از ما میپرسیدند این بود که "رسانههای شما در مورد آنچه در حال روی دادن است به دنیا چه میگویند؟" زیرا مردم خودشان هم کاملا مطمئن نبودند که چه فعل و انفعالاتی در حال وقوع بود. آنها میدانستند که تانکها در مسکو حضور دارند که پستهای ایست و بازرسی برقرار شده است، اما هیچ توضیحی برای آنچه رخ میداد نداشتند. در کانالهای رسمی تلویزیون و رادیو و دیگر رسانهها فقط تبلیغات کمونیستی یا موسیقی کلاسیک پخش میشد. فکر میکنم با حضور در ایالات متحده ما از جزئیات آنچه در روسیه رخ میداد دقیقتر مطلع بودیم. برای دیگرانی که خطری متوجهشان نبود، نگرانیها با برپایی جشن و میهمانی تسکین مییافت.»
دیدار با گورباچف
برای «ادا گربیس»، یک روانشناس متولد تفلیس که زندگی راه او را به لسآنجلس باز کرده بود، کودتا با جشن تولدش که از پیش برنامهریزی شده بود مصادف شد. میهمانی توسط یک رسانه محلی که علاقهمند به مشاهده عکسالعمل آمریکاییهای روستبار به رویدادهای خانه قبلیشان بود پوشش داده شد. برای تحت تاثیر قرار دادن گربیس، این رسانه یک میهمان غیرمنتظره هم به جشن تولد آورد که یادآور طنزآمیزی باشد از تغییراتی که یک اقیانوس آنطرفتر در حال رخ دادن است.
گربیس میگوید: «جشن تولد من بود. من به زحمت میهمانی گرفتم. فکر میکنم آن رسانه بود که شخصی شبیه گورباچف را به میهمانی آورد. نمیدانم آنها او را آوردند یا یکی از دوستانم... نمیدانم او چطور از میهمانی سر درآورد، ولی آنجا بود. دقیقا شبیه گورباچف بود، در حالی که پرچم شوروی را حمل میکرد. ما همه با او عکس گرفتیم.»
سفر بیبازگشت
اگرچه همه آنهایی که شوروی را ترک کردند با سختیهای دریافت ویزا و اقامت مواجه نشدند اما درصد کوچکی از مردم توانستند به راحتی از تنگناهای موجود در راه خروج از این کشور بگذرند. در میان آنها به آلفیا ناکیپبکوا نوازنده قزاق ویولنسل اشاره شد. وی در سال ۱۹۸۱ در آخرین روز از یک سفر نادر فرهنگی به لندن، درخواست پناهندگی سیاسی کرد. او به یاد میآورد که اتحاد جماهیر شوروی حکومتی به نظر میرسید که تا ابد ادامه خواهد داشت و فروپاشی آن در یک دهه غیرممکن بسیار دور از ذهن بود.
یکی از روشنترین خاطرات او از روزهای کودتا داستانی است که در اخبار هم بازتاب یافت و برای خود آلفیا تاثیر ویژهای داشت. نوازندهٔ ویولنسل و رهبر ارکستر شهیر، استیسلاو روستروپویچ که سالها برای دفاع از پایهگذاری ارزشهای دموکراتیک در اتحاد جماهیر شوروی جنگید، خود را از پاریس به کرملین در مسکو رساند تا به گروه مدافع آن ملحق شود. در برخی گزارشها اعلام شده وی از تانکی بالا رفته تا با ویولنسل خود به نشانهٔ خوشبینی و امید بنوازد. این روایت را ناکیپبکوا که خود زمانی شاگرد آن استاد موسیقی بوده در لندن شنید.
ناکیپبکوا میگوید: «یکی از خاطراتی که بسیار واضح به یاد میآورم اینست که (شنیدم) استاد سابق ویولنسل من آقای روستروپویچ آنجا بود و بر روی یک تانک پرید و ویولن نواخت. اما من احساس پیچیدهای در این مورد دارم: اگر شما فردی مشهور باشید و از چیزی حمایت کنید خوب است و جمعی از مردم هم خوشحال هستند و جشن میگیرند. اما این را هم میدانید که در واقعیت مسائل یک شبه عوض نمیشود و همانطور که میدانیم، در اتحاد جماهیر شوروی مسائل هم از لحاظ سیاسی و هم اقتصادی هنوز بسیار مشکل و نامطمئن هستند.»
نوکیپبکوا همچنین اظهار میدارد علیرغم دور بودن از مرکز اتفاقات، هنگامی که قزاقستان در دسامبر ۱۹۹۱ به عنوان آخرین جمهوری استقلال خود را اعلام کرد، آنقدر خود را دور احساس نمیکرد تا به تجربه تازهای درباره ملیت خود دست نیابد. ناکیپبکوا میگوید: «وقتی من قزاقستان را ترک کردم که بخشی از اتحاد جماهیر شوروی بود، پس من در واقع قزاقستان را ترک نکردم، شوروی را ترک کردم. میبینید. وقتی تمام اینها اتفاق افتاد، من خود را بخشی از قزاقستان حس میکردم. من ناسیونالیست نیستم، اما واقعا احساس میکنم بیشتر به قزاقستان وابستگی عاطفی دارم. تعلق داشتن به یک جمهوری، این بیانگر بعد دیگری از نوع احساس من است.»
اگرچه ناکیپبکوا همانند اکثر آنهایی که اتحاد جماهیر شوروی را ترک کرده بودند هرگز در فکر بازگشت نبود، اما بسیاری از آن پناهندگان اذعان دارند که حداقل با بخشی از روحشان، در اتفاقات سال ۱۹۹۱ حضور داشتند، هنگامی که کشوری که آنها خانه مینامیدند، دیگر وجود نداشت.
منبع: Radio FREE Europe/ Radio Liberty
نظر شما :