روایت آیت‌الله جلالی خمینی از پاسخ امام به خلخالی: من اطرافیان ندارم!

۱۳ دی ۱۳۹۰ | ۱۷:۳۲ کد : ۱۶۶۵ از دیگر رسانه‌ها
آیت‌الله جلالی خمینی با لحنی بسیار شیرین و حرارتی فراوان از امام سخن می‌گوید؛ آنقدر این شخصیت برایش عزیز و بزرگ است که از سخن گفتن خسته نمی‌شود و حتی با وجود برنامه کاری دیگر که از قضا آن هم یک مصاحبه بود، سخن گفتن از امام را ادامه می‌دهد و تا جایی که می‌توانست خاطرات خود را از ایشان بیان کرد. وی از سال‌ها پیش از پیروزی انقلاب اسلامی امام جماعت مسجد احمدیه نارمک است که امروز با گسترش فعالیت‌ها، حوزه علمیه‌ای را در کنار آن تاسیس کرده است. گفت‌و‌گوی ما با این همشهری رهبر کبیر انقلاب اسلامی که امامت جمعه خمین را نیز برعهده داشته و گفتنی‌های زیادی از اخلاق و منش امام دارد، در پی می‌آید:

 

 

حاج آقا! اگر امکان دارد از نحوه آشنایی‌تان با حضرت امام در قم بحث را آغاز کنیم. این ارتباط چگونه شکل گرفت؟

 

بنده در خمین تولد یافتم و بعد از گذراندن کلاس‌های ابتدایی و خواندن مقداری از مقدمات، به همراه آیت‌الله رضوانی (هم مباحثه‌ام) به قم رفتیم. اولین روزی که پدرانمان، ما را به محضر علما معرفی کردند به امام نیز معرفی‌مان کردند. از آن روز آشنایی ما با ایشان آغاز شد و امام همواره لطف داشتند. اگر هم کاری داشتند به ما می‌سپردند یا برادرشان آیت‌الله پسندیده وقتی می‌خواستند چیزی برای امام بفرستند

از طریق ما به دستشان می‌رساندند.

 

 

می‌توانید اولین ملاقات را دقیقا توصیف کنید؟

 

اولین برخورد ما این بود که پدر من و آقای رضوانی ما را معرفی کردند. امام هم خیلی خوشحال شدند و از آن روز به منزل ایشان رفت و آمد پیدا کردیم که برای ما که طلبه‌های غریبه‌ای بودیم مایه دلگرمی بود. در ادامه حضور در قم هم درس سطح و درس خارج آیت‌الله بروجردی را رفتیم. وقتی هم که درس خارج حضرت امام هم که شروع شد، از ابتدا در آن شرکت می‌کردیم.

 

 

جمعیت درسشان چطور بود؟

 

درس امام استثنایی بود؛ یعنی از نظر بیان و جاذبه فکر نمی‌کنم استادی در قم مانند ایشان بود. البته درس آقای بروجردی هم که برگزار می‌شد، حالت تشریفاتی داشت، اما درس امام شاگردپرور بود و حدود ۸۰۰ نفر در آن حضور می‌یافتند که اول در مسجد سلماسی برگزار می‌شد. از نظر بیان و بلاغت، هیچ کس مشابه امام نبود و واقعا خداوند به ایشان لطفی داشت، زیرا قرار بود که بعدا نهضت را رهبری کنند و اتفاقا شاگردان ایشان مانند مرحوم مطهری، بهشتی و... که افراد نخبه و درسخوانی بودند در مبارزات حضور زیادی داشتند و در پیروزی آن کمک کردند. در واقع همه ما بر اساس ایمانی که به امام داشتیم تا آخرین نفس می‌ایستادیم و مرگ برایمان آسان شده بود؛ وقتی من علیه آمریکایی‌ها صحبت کردم و دستگیرم کردند، به ساواکی‌ها گفتم که ما آماده کشته شدن و مرگ هم هستیم و پای حرفمان ایستاده‌ایم و هر کاری که می‌خواهید بکنید. الان که آن روز‌ها را به یاد می‌آورم، تعجب می‌کنم که ما چه روحیه عجیبی را به برکت حضور امام پیدا کرده بودیم.

 

 

در دروس امام و رفتار ایشان مگر چه آموزه‌ها و خصائلی وجود داشت که چنین روحیه‌ای را پدید می‌آورد؟

 

همه ما شاگردان امام از نظر تقوا ایشان را کم نظیر می‌دانستیم. هیچ‌گاه در خدمت امام غیبت نشد و در چند سال شرکت در درسشان ندیدم که غیبت کسی را بکنند یا اجازه دهند کسی چنین کاری انجام دهد. در درس اخلاق ایشان خیلی‌ها گریه می‌کردند و اصلا ایشان به زاهد و عارف بودن مشهور بودند، لذا همه ایمان آورده بودیم که رفتار ایشان پیامبرگونه و من عندالله است. در نتیجه در ما که شاگردان ایشان بودیم هم ترس جایی نداشت و حتی دوست داشتیم حرفی بزنیم که به خاطر امام و پیشرفت هدفشان زندان برویم!

 

 

هم دوره‌های شما در آن دروس چه کسانی بودند؟

 

آقایان خامنه‌ای، هاشمی، توسلی، رسولی محلاتی، خلخالی، بهشتی، مطهری و....

 

 

نظر آن‌ها در مورد امام و اخلاقشان چه بود؟ از امام چه می‌گفتند؟

 

در درس امام من با آیت‌الله (زین‌العابدین) قربانی هم مباحثه بودم. ایشان هم می‌گفتند که امام یک عالم استثنایی در قم است؛ البته علما همه خوب هستند، اما زهد، تقوا و ادب امام استثنایی بود. اصلا نشستن با امام درس ادب بود؛ یک روز در‌‌ همان ایام که امام به تازگی نهضت را شروع کرده بودند، برخی منبری‌های قم به ایشان گوشه می‌زدند؛ یک روز یکی از آن‌ها نزد امام آمد و همه ما شاگردان هم بودیم، در اتاق جا هم نبود و لذا مرحوم خلخالی به او گفت که بروید در آن یکی اتاق بنشینید اینجا جای اطرافیان است! امام به او نگاهی کرد و گفت چه گفتی؟ خلخالی گفت که من به فلانی گفتم برود آنجا بنشیند و...؛ امام گفتند که «من اطرافیان ندارم! همه‌تان بلند بشوید، بروید!» و سپس به آن منبری گفتند که نزدشان بنشیند.

 

تقوای ایشان واقعا بی‌نظیر بود؛ یک روز دیدم که امام یکی از رفقا را مانند گذشته تحویل نمی‌گیرد. از او پرسیدم که مگر تو کاری کرده‌ای؟ پاسخ داد بله، کاری کردم که ای کاش انجام نمی‌دادم؛ روزی که آیت‌الله بروجردی فوت کرد، به منزلشان رفتم و با سادگی گفتم که شما نشسته‌اید و مرجعیت رفت! همه رساله خود را توزیع کردند و شما کاری نکردید. اما امام گفتند که فلانی من از تو توقع نداشتم چنین حرفی بزنی، بلکه توقع داشتم اگر من چنین کاری می‌کردم، تو می‌آمدی و نصیحتم می‌کردی! در واقع، ما زهد، تقوا و شجاعت ائمه را در کتاب‌ها خوانده بودیم، اما در امام هم این روحیه‌ها را دیدیم.

 

 

یادتان می‌آید که ایشان از چه زمانی مباحث سیاسی را شروع کردند؟

 

وقتی آیت‌الله بروجردی فوت کرد، درس امام از نظر شاگردپروری اول بود. اما در‌‌ همان مقطع سایر علما شروع به چاپ رساله کردند و ما هم که اطراف امام بودیم دیدیم که ایشان هیچ اقدامی نمی‌کنند و گفتیم اجازه بدهید رساله چاپ کنیم، ایشان گفتند که نیاز نیست. رژیم هم با توجه به کتاب کشف اسرار که امام نوشته بود اصلا موافق نبود که ایشان مرجع شود و ‌‌نهایت تلاششان بر این بود که دیگران مرجع شوند. خودشان هم توجهی به مرجع شدن و چاپ رساله نداشتند و اصلا اگر تعریفشان را می‌کردی، بدشان می‌آمد؛ یک روز مرا خصوصی خواستند و گفتند آقای جلالی من یک خواهش دارم و آن این است که تعریف مرا نکنید...

 

 

مگر شما حرفی زده بودید؟

 

چون ما خمینی بودیم و نمی‌خواستند که اینگونه تعریف و تمجید‌ها را از ایشان بیان کنیم و این زهدشان را نشان می‌دهد. زیرا ما امام را به عنوان اولین مرجع و فردی با تقوا معرفی می‌کردیم. یک روز خبرنگار روزنامه اطلاعات به قم آمد، اما امام اجازه عکس گرفتن و مصاحبه به او ندادند، با خبرنگار کیهان هم اینگونه برخورد کردند. از طرفی ما هم نگران بودیم که امام در این بحبوحه انتخاب مرجع منزوی شوند، ولی خودشان نظرشان این بود که ببیند وضع چگونه می‌شود، تا اینکه شاه به قم آمد و در حرم حضرت معصومه سخنرانی کرد. او گفت که تاکنون یک مقام غیرمسوولی (آیت‌الله بروجردی) حضور داشت و نمی‌گذاشت منویات پدرم را اجرا کنم، از این تاریخ به بعد آن‌ها را اجرا می‌کنم و تعبیر زشتی را هم بکار برد. از آن روز به بعد رویه امام تغییر کرد و در جلسه‌ای با مراجع گفت که اسلام در خطر است و شاه می‌خواهد منویات پدرش را اجرا کند که یا باید ساکت بنشینیم و همه چیز از بین برود یا اینکه بایستیم و این به معنی پذیرش خطرهاست، زیرا باید در مقابل شخص شاه بایستیم. پس از آن جریانات بود که در تهران لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی مطرح شد...

 

 

در مورد این لایحه سوالی که پیش می‌آید این است که مخالفت با حق رای زنان که از مواد آن بود، به معنای مخالفت با آزادی زنان بود؟

 

ابدا! در قانون اساسی ما آزادی زیادی به زنان داده شده است، اما آزادی مورد نظر آن دوره، بی‌بند و باری بود و می‌خواستند ما را به دروازه‌های تمدن غرب برسانند. استکبار جهانی تلاش زیادی کرد تا دنیای اسلام را به کنترل خود درآورد، زیرا نفت و انرژی در این کشور‌ها قرار دارد؛ در میان سنی‌ها و به خصوص عربستان وهابیت را حمایت کردند و موفق هم شدند، برای کنترل شیعه هم می‌خواستند کشور ایران را بهایی کنند و آن سخنرانی شاه هم به معنای رسمیت بخشیدن به این دین بود. خدا امام را رحمت کند که اگر نبود، معلوم نبود وضعیت کشور چگونه می‌شد، یعنی هویدا که ۱۳ سال نخست‌وزیر کشور بود، خودش و پدرش بهایی بود. هنر امام این بود که انقلاب کرد و این وضعیت را به هم ریخت و مانع کنترل شیعه شد.

 

 

بعد از قضیه انتخاب مرجع که به آن اشاره کردید، چه اتفاقی افتاد و امام چه تصمیمی گرفتند؟

 

کاپیتولاسیون تصویب شد و چند سال بعد حتی تاریخ اسلام را به تاریخ شاهنشاهی تغییر داد. امام هم آن جلسه را با مراجع تشکیل داد و به آنان هشدار داد. خودش هم پیش‌قدم شد و آن سخنرانی روز عاشورا در مسجد فیضیه را ایراد کرد که جمعیت زیادی هم حضور داشتند. او با شجاعت، شاه را «مردک» خطاب کرد و حتی برخی آقایان بعد از سخنرانی با تعجب به هم نگاه می‌کردند و با خنده می‌گفتند سید چه می‌گوید؟ او که لشکری ندارد؛ حتی خود من هم در فکر بودم که ایشان چگونه با استکبار و پسر رضاخان که ۹۰ کشور از او حمایت می‌کنند، رو در دور شده است. امام فرد بسیار ظلم‌ستیزی بود و کوچک‌ترین رویه برخلاف اسلام را نمی‌پذیرفت. یک روز مجلس ختم یکی از علمای قم بود؛ امام از من خواستند که بروم و بپرسم، سخنران آن جلسه آیا‌‌ همان فردی است که هنگام تولد رضا پهلوی برای تبریک نزد شاه رفته بود؟ من هم رفتم و پرسیدم، خوشبختانه آن فرد نبود و امام در مجلس شرکت کردند.

 

 

ظاهرا برخی مراجع مانند آیت‌الله گلپایگانی هم از امام حمایت کردند...

 

بله، او حمایت کرد، دیگران هم حمایت می‌کردند. آیت‌الله شریعتمداری هم حمایت می‌کرد، اما رفتار‌هایش دوگانه بود. یکبار من رفتاری را از او دیدم که برای امام تعریف کردم؛ آن قضیه مربوط به زمانی بود که علما در منزل آیت‌الله کمره‌ای جمع شده بودند و آیت‌الله بهبهانی هم از خوزستان آمده بود، ما هم به آنجا رفتیم. دستگاه شاه به آیت‌الله کمره‌ای احترام می‌گذاشت؛ بعد آیت‌الله شریعتمداری هم آمد. چند ساواکی آمدند و به بهبهانی گفتند که ما ماموریت داریم تا شما را از تهران خارج کنیم. اما آیت‌الله شریعتمداری با رده‌های بالای ساواک تماس گرفتند و مانع اجرای این تصمیم شدند. این نشان می‌داد که او ارتباط زیادی با رژیم دارد و من وقتی برای امام این موضوع را تعریف کردم، خنده‌ای کردند.

 

 

شما در نجف هم به دیدن ایشان رفتید؟

 

یکبار که در سال‌های اول تبعید امام ما به مکه رفتیم، آیت‌الله حکیم هم آمده بودند و از دولت عربستان خواستند تا حاجی‌های ایرانی به عتبات هم بروند، لذا من هم رفتم و به دیدن امام رفتم. در آنجا ملاقات دو نفره‌ای با هم داشتیم و وقتی از وضعیت طلبه‌ها پرسیدم، گفتند در قم طلاب معمولا برای مواردی مثل وضع حمل همسرشان کمک مالی می‌خواستند، اما در اینجا حداقل درخواستشان، خرید خانه است!

 

 

در این سال‌ها پیغامی از امام به شما می‌رسید یا اینکه واسطه رساندن پیغام‌ها شده بودید؟

 

بله، گاهی بود. وجوهات را هم می‌فرستادیم، مخفیانه رسیدهای وجوهات هم به ما می‌رسید. وقتی این مسجد احمدیه هم تاسیس شد، امام (قبل از تبعید) بنده را به عنوان امام جماعت معرفی کردند. وقتی به اینجا آمدم دیدم که اینجا مسجد و امام جماعت کم است. لذا ۱۰ تن از شاگردان امام را آوردم و چند مسجد را هم تاسیس کردم، زیرا در اینجا مسجد نبود و از طرفی شاه می‌خواست چند معبد زردشتی تاسیس کند.

 

یک شب در ماه محرم، به یک مراسمی در فلکه دوم تهرانپارس رفتم؛ در آنجا اعلام کردم که می‌خواهم مسجد تاسیس کنم و ۳۵ هزار تومان پول جمع کردیم. از طرف دیگر دیدم که این جمعیت عزادار حیف است که بعد از محرم پراکنده شود و لذا آن را به صورت یک هیات چرخشی درآوردیم. من در آن زمان اعلامیه‌هایی را که می‌نوشتم، با امضای «الاحقر جلالی خمینی» منتشر می‌کردم تا علاقه‌مندان امام بدانند کجا جمع شوند. ساواک هم روی این نام حساس شده بود و گفتند که این نام بو دارد؛ من هم گفتم که ما خمینی هستیم، می‌خواهید از فردا بنویسم جلالی دلیجانی؟!

 

در هر صورت مسجد را تاسیس کردیم و کمی بعد امام را تبعید کردند. اما قبل از تبعید به دیدار ایشان در قم رفتم و گزارشی از تاسیس مسجد و مخالفت ساواکی‌ها دادم. من هم گفتم که برای چاره کار، نزد آیت‌الله خوانساری که احترام زیادی در دستگاه دارد برویم؛ امام هم موافقت کردند و گفتند نزد او برو و سلام مرا برسان. من نزد آیت‌الله خوانساری رفتم و ایشان خودش وارد موضوع شد و موافقت کرد که شخصا کلنگ مسجد را بزند و اعلامیه مربوط را زدیم. قبل از مراسم مرا به ژاندارمری بردند و گفتند که از چه کسی اجازه گرفته‌اید؟ ما هم گفتیم که مگر تاسیس مسجد نیاز به مجوز دارد؟ آن‌ها هم گفتند که اینجا روبروی معبد زرتشتیان است و ممکن است در گیری پیش بیاید. اما از طرف آیت‌الله خوانساری زنگ زدند و درخواست کردند من آزاد شوم. بعد از آن تماس، رفتار ماموران هم با من عوض شد. کلیه آقایانی را که در مساجد تازه تاسیس، منصوب می‌کردم با موافقت امام انجام می‌شد.

 

اصلا عشق امام چنان ما را داغ کرده بود که هر کار بزرگی را انجام می‌دادیم، تا جایی که با کمک یکی از افراد ثروتمند اهل خمین، یک سینما در هفت حوض را خریدیم و تبدیل به مسجد کردیم. برای تاسیس این مسجد هم آیت‌الله خوانساری را دعوت کردیم و آقای خادمی یکی از اعضای دفتر امام را به عنوان امام آن مسجد تعیین کردیم.

 

 

بعد از انقلاب رفت و آمدتان با امام چگونه بود؟

 

در اوایل جلسات جامعه روحانیت امام به مرحوم مطهری نامه نوشته بودند که علمای تهران را دور هم دعوت کنید، ولو برای خوردن چای؛ لذا آقای مطهری همه را دعوت کرد و از شرق تهران هم به من گفت و هرکس مامور بود که اعلامیه‌های امام را در منطقه خود توزیع کند. بنده هم یکبار در آن زمان دستگیر شدم و به زندان کمیته مشترک بردند.

 

وقتی هم امام به ایران آمدند گزارش کار‌ها را می‌دادیم. یکبار حاج احمدآقا از جماران به من زنگ زدند و گفتند که امام با تو کار دارد؛ این توضیح را هم بدهم که تا قبل از آن امام در انتخاب فرماندار خمین دخالتی نمی‌کردند. وقتی رفتم دیدم ایشان حالتی گرفته و کسل دارد. پرسیدم چه فرمایشی دارید؟ گفتند در مورد خمین. خیلی هم به خاطر شلوغی‌ها و دودستگی میان مردم، خانواده‌های شهدا و مسوولان ناراحت بودند. زیرا هر کاری می‌کردند آرام نمی‌شد و فقط هم به خاطر قدرت بود. پشت همه آن دعوا‌ها هم منافقین بودند و با این کار به رادیوهای بیگانه خوراک می‌دادند که بگویند امام شهر خود را هم نمی‌تواند ساکت کند. من گفتم که مساله خمین آنقدر مهم نیست که شما ناراحت شوید، من می‌روم حل می‌کنم و شما نگران نباشید. بلافاصله دیدم که چهره‌شان باز شد؛ اما گفتم که من در تهران مشاغلی دارم و نمی‌توانم امامت جمعه دائم خمین را بپذیرم. وقتی در حال رفتن بودم هم امام گفتند که ۱۵ نفر از سران این شلوغی‌ها را به اوین بفرستید! من گفتم که آقا خمین شهری طایفه‌ای است و هرکس را بگیریم طایفه‌اش ناراحت می‌شود، لذا این‌ها را دستگیر نکنیم بهتر است؛ ایشان هم گفتند هر کاری صلاح می‌دانی انجام بده.

 

وقتی به خمین رفتم، دوباره درگیری شد؛ اما وقتی وارد شدم به بزرگانشان گفتم که من کاری به گذشته ندارم، اما از امروز همه زیر نظر من هستید و مراقب کار‌هایتان باشید. برای پیش بردن کارم، صبح‌ها خانم‌ها را دعوت می‌کردم و بعد از ظهر هم آقایان را، تا موضوع حل شود؛ الحمدلله موضوع بعد از دو، سه ماه حل شد. بعد از آن زمان بود که داماد ما شهید شد و خانوادگی خدمت امام رسیدیم و گزارشی هم از خمین دادم؛ ایشان گفتند که می‌توانی خمین را ترک نکنی؟ من گفتم که شما ولی امر هستید و هر کاری بگویید انجام می‌دهم. گفتند که نه! فقط رفت و آمدتان را حفظ کنید.

 

 

شما وصی امام در تقسیم میراث ایشان هم بودید. قضیه آنچه بود؟

 

یک روز حاج احمدآقا زنگ زدند و گفتند امام با شما کار دارد. من هم رفتم و ایشان گفتند که می‌خواهم شما را وصی و وکیل خود کنم تا ارثیه پدرم را بین مستضعفین محرومین تقسیم کنید. بعد هم من نامه‌ای را به پیشنهاد حاج احمدآقا برای‌شان فرستادم که امام در پاسخ گفتند که شما از طرف من وکیل هستید که ارثیه را بین مستضعفین تقسیم کنید «هرچند که ناقابل است». ما هم به خمین رفتیم و دیدیم که ۴۵۰۰ متر زمین ارثیه امام است و خانواده‌های شهدا، جانبازان، آزادگان و مفقودین را اولویت دادیم و در متراژ ۱۰۰، ۱۵۰ متر تقسیم کردیم و سند هم برایشان صادر کردم؛ الان هم نام آن کوچه، کوی امام خمینی است.

 

 

حاج آقا! این ساده‌زیستی و دوری امام از مال‌اندوزی واقعا جالب است؛ فکر می‌کنید این امر به دلیل چه خصوصیاتی در شخصیت ایشان بود؟

 

امام واقعا یک شخصیت استثنایی بود، یعنی یک فرد عادی نبود و عنایت خاصی از جانب خداوند به ایشان شده بود؛ اینکه یک فرد عارف و فیلسوف باشد، اما در عین حال مردم عادی (پیر و جوان) را جذب کند خیلی اتفاق عجیبی است، زیرا عرفان و فلسفه گوشه نشینی دارد. من واقعا معتقدم که خداوند او را ذخیره کرده بود تا بعد از ۱۴۰۰ سال غربت اسلام آن را زنده کند. من حتی دیشب هم در جلسه گفتم که وقتی امام نهضت را شروع کردند واقعا تعجب کردم، زیرا او غیر از عبا و قبا و عمامه چیزی نداشت؛ نه رادیویی، نه ارتشی و... حالا با ژاندارم منطقه می‌خواهد رو به رو شود؟ من وقتی از زندان آزاد شدم، عده‌ای از طلاب به ملاقاتم آمدند و گفتند که مگر می‌شود روزی شاه از این کشور برود و بساط بی‌حجابی‌ها ‌و بی‌بند و باری‌ها جمع شود؟ بعد هم گفتند که مگر شما این ضرب‌المثل را نشنیده‌اید که «مشت با درفش سازگاری ندارد؟» امام آمد و به دنیا ثابت کرد که مشت با درفش سازگاری دارد؛ اگر مشت‌ها با هم متحد باشند هزاران درفش را در هم می‌شکنند. در شرایطی که دنیا بر دو قطب سرمایه داری و اشتراکی ایستاده بود، امام گفت نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی من یک هفته بعد از فوت امام نزد آیت‌الله خامنه‌ای رفتم و گفتم، امامت جمعه خمین حکم امام بود و حالا از شما می‌خواهم تا از ستاد اقامه نماز جمعه بخواهید فرد دیگری را معرفی کنند؛ اما ایشان جمله را گفتند که عرق بر پیشانی من نشست که «آقای جلالی! من به ترکیب بنایی که امام گذاشتند، دست نمی‌زنم؛ شما منصوبید از طرف امام و آن را تغییر نمی‌دهم.» بعد هم گفتند که هر جور با امام قرار گذاشته‌اید، همان‌طور رفتار کنید و ارتباطتان با خمین را قطع نکنید. امروز ما می‌بینیم که حرکت امام و مسیر ایشان حتی تا اروپا و آمریکا هم رفته است، زیرا طلسم مشت با درفش سازگار نیست را ایشان شکستند!

 

 

همان‌طور که گفتید، امام با متحد کردن مردم این کار را انجام دادند؛ نظر ایشان در مورد مردم چه بود و چه نگاهی به نقش آنان داشتند؟

 

امام فرد متدینی بود و مانند امام حسین(ع) حرکت کرد؛ اصلا حرکتشان نشأت گرفته از حرکت آن امام بود که احساس کرد اگر برنخیزد، فاتحه اسلام خوانده می‌شود. امام خمینی هم دید که اسلام در خطر قرار گرفته است و حتی تاریخ قمری هم عوض شده است، لذا بلند شد؛ شما می‌بینید که در زمان همه ائمه تقیه وجود داشت، بجز در زمان امام حسین(ع) و در زمان همه علمای از ابتدا تاکنون تقیه وجود داست، بجز زمان امام. در نتیجه کسی که با خدا باشد، مردم هم همراه او می‌شوند. زیرا وقتی می‌بینند که کسی خالص و مخلص است و دنبال مال دنیا نیست، به او اقبال نشان می‌دهند. ایشان وقتی فوت کردند، حاج احمدآقا نامه‌ای به شورای‌عالی قضایی نوشتند و از آن‌ها خواستند که اموال امام بررسی شود، وقتی بررسی شد دیدند که ایشان تا آخرین روز مستاجر بود. در کجای عالم یک رهبری که تمام اموال کشور و کاخ‌های شاه سابق در اختیارش است، این‌گونه است؟

 

یکی از اهالی خمین ثروت زیادی داشت و معروف بود که بعد از شاه، ثروتمند‌ترین فرد ایران است و سد دز و ساختمان مجلس قدیم را او ساخته بود، در عین حال گشاده دست هم بود. پدر خانم من هم ضابط او بود و با یکدیگر آشنایی داشتیم. این فرد وقتی برادرش فوت کرد نزد امام آمد که از نظر زمانی مصادف با ایام بعد از رحلت آیت‌الله بروجردی و تنگدستی مالی امام بود. من هم از امام اجازه گرفتم و او آمد؛ قبل از اینکه در اتاق امام برود، با خودم گفتم چه خوب است که از این فرد مقداری پول بگیریم، لذا به او گفتم که امام پول چندانی ندارد و مقداری به ایشان کمک کن! او هم گفت که دسته چک من آماده است و هر مبلغی که خواستید پرداخت می‌کنم. ما هم خوشحال شدیم و گفتیم که پول شهریه یک سال طلبه‌ها فراهم می‌شود. وقتی وارد اتاق امام شدیم، او گفت که شنیده‌ام شما کسالت دارید و اگر اجازه دهید، چند پزشک از اروپا دعوت کنیم تا شما را معالجه کنند؛ آقای جلالی هم درخواستی داشتند. امام گفتند خیر! نمی‌خواهم. در مورد دکتر هم بنده یک دکتر قدیمی دارم که‌‌ همان کافی است. این در حالی بود که آن زمان امام برای پرداخت شهریه طلاب بودجه کمی داشتند.

 

امام می‌گفت من مامورم آنچه را باید انجام دهم، پی بگیرم و کاری به شکست و پیروزی ندارم. کسی که این‌گونه باشد، خدا هم او را یاری می‌کند: «ان تنصرواالله ینصرکم و یثبت اقدامکم». یعنی ایشان نظری نداشت که کسی تاییدش کند یا نکند. در نتیجه خدا هم به خاطر این ایمان و اخلاص، مهر او را به دل مردم انداخت. او نه تنها نگاهی به حمایت‌های دیگران نداشت، بلکه اگر کسی تعریفش را می‌کرد بدش می‌آمد؛ چند بار مرحوم مشکینی در تمجید از ایشان صحبت کرد، اما امام گفتند که آقای مشکینی من از شما انتظار نداشتم؛ من یک طلبه هستم! از آن طرف، شما ببینید کدام مرجع تقلیدی چنین پسری را تربیت می‌کند که در شب ارتحال پدرش بیانیه بدهد و بگوید که دیگر وجوهات نیاورید؟! در حالی که میلیون‌ها نفر قصدشان این بود که وجوهات را به حاج احمدآقا بدهند و او هر کاری که صلاح می‌داند انجام دهد. حتی یکی از امامان جماعت جوادیه تهران وقتی امام در بیمارستان بودند، پولی را بردند که بعد از رحلت امام حاج احمدآقا آن پول را برگرداند و پیغام داد که من پولی نمی‌پذیرم. احمدآقا در دامان امام بزرگ شده بود و در جریان تمام مسائل انقلاب بود؛ در فرانسه از ایشان پرسیدند که در صدور اعلامیه‌ها و... چه کسی به شما مشورت می‌دهد؟ فرمودند فقط احمد! او از نظر سیاسی هم نخبه بود، اما بعد از امام گوشه خانه نشست و گفت من تابع ولایت هستم!

 

 

شما به نقش حاج احمدآقا در بیت امام اشاره کردید؛ فکر می‌کنید شأن و حرمت این بیت در این سال‌ها تا چه اندازه حفظ شده و می‌شود؟

 

بی‌احترامی‌هایی که می‌شود، اشتباه است. ما وقتی به ولایت و رهبری امام خمینی اعتقاد داریم باید بیت ایشان را هم احترام کنیم و از کارهای ناشایست به پرهیزیم، زیرا مردم ما طرفدار امام و بیت امام هستند و نباید به آن بی‌احترامی شود که به ضرر حکومت و نظام بوده و موجب ایجاد اختلاف، از بین رفتن وحدت و سوءاستفاده دشمن می‌شود. بنابراین ما باید مراقب باشیم تا بی‌احترامی‌ها به بیت امام تکرار نشود؛ به خصوص در شرایطی که همه دنیا می‌خواهد شخص امام را هدف قرار دهد. البته به نظر من این‌ها اشتباهاتی بود که صورت گرفت و عاملان آن، خودشان هم فهمیده‌اند که اشتباه کردند. بنابراین به همه فرزندان انقلاب هشدار می‌دهم که دشمن می‌خواهد بین ما اختلاف ایجاد کند و به توصیه امام مبنی بر واجب بودن حفظ نظام توجه کنند و نگذاریم دشمن شاد شود.

 

 

منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی و خبری جماران

کلید واژه ها: امام خمینی جلالی خمینی خلخالی


نظر شما :