انقلاب اسلامی؛ رخداد دوم خرداد و روشنفکری دینی
حمیدرضا جلاییپور
چرا بیست میلیون مردم ایران، در هفتمین دورۀ انتخابات ریاست جمهوری، آقای خاتمی را بر رقیبش آقای ناطق نوری، رقیبی که مورد حمایت بخشهای کلیدی نظام جمهوری اسلامی بود و رای دادن به او به مردم توصیه و تبلیغ میشد، ترجیح دادند؟
پاسخ به این سوال اهل تحقیق را نه امروز که در سالهای آتی نیز به خود مشغول خواهد داشت. گو اینکه محققان در آینده برای پاسخ به این سوال از چارچوبهای نظری رساتر، دادههای واقعیتر و فضای بیطرفانهتری برخوردار خواهند بود؛ اما این نارسایی نظری باعث نمیشود که محققان به قدر مقدور در پاسخگویی به این سوال نکوشند و با شناسایی روندهای اصلی در این واقعه، امکانات جامعه ایران را برای آیندهای بهتر حدس نزنند.
در این مقاله نگارنده قصد ندارد به تشریح عللی که تاکنون در تحلیل پیروزی آقای خاتمی به آنها پرداخته شده است بپردازد. بلکه در پی بررسی چارچوبی است که کمتر به آن اشاره شده؛ و عمدتا بررسی این مدعا که: برای فهم و تحلیل واقعۀ دوم خرداد نمیتوان از عنصر «روشنفکری دینی»، و تحولاتی که از انقلاب تاکنون در دوران این عنصر اتفاق افتاده، غفلت کرد.
قبل از اینکه به تبیین ادعای مذکور بپردازیم، ضروری است برداشت خود را از روشنفکری و روشنفکری دینی و تفاوت آن را با تحصیلکردگان مذهبی و با روحانیان و همچنین نقش گفتمان روشنفکران را از دیدگاه جامعهشناسی روشن کنیم.
روشنفکران، قشری از اقشار اجتماعی هستند، که برخلاف پندار عموم، لزوما احراز تحصیلات دانشگاهی یا تحصیلات حوزوی معیاری برای تمایز آنان از سایر اقشار نیست؛ بلکه، این توانایی ذهنی و اخلاقی را دارند که از نهادها و الگوهای رایجی که عمدتا افراد جامعه به آن خو گرفتهاند فاصله گرفته و آن را مورد ارزیابی و نقد قرار دهند؛ و این حساسیت نسبت به وضع جامعه، تنها در نقد خلاصه نمیشود! بلکه معمولا خواستار تغییر اوضاع جاریاند.
مهمترین ابزار روشنفکران برای تغییر وضع موجود، ارایه مفاهیم و تئوریهای جدید دربارۀ انسان، جامعه و تاریخ در دوران جدید است؛ برای روشنفکران در مقام تئوریپردازی «منبع عقل» و دستاوردهای آن (یعنی علم و فلسفه) در مقایسه با «منبع وحی و سنت»، به صورت منبعی «خود اتکا» تلقی میشود؛ آنها در هنگام نقد وضع موجود جامعه، تابع حقیقتاند و از قدرتهای با نفوذ، اعم از قدرت سیاسی، معنوی و اقتصادی، واهمهای ندارند؛ جدای از خردورزی، از دیدگاه ارزشی، آنها مروج سه ارزش آزادی، عدالت و ترقیاند؛ و اگر در کنار این ویژگیها، آنها در جامعۀ متحول جدید، درد و دغدغۀ دینی هم داشته باشند از آنان به عنوان روشنفکران دینی یاد میشود.
(در اهمیت روشنفکران دینی برای این نکته باید تاکید کرد که اگر روشنفکران در جوامع سکولار، که دینی بودن یا نبودن افراد جامعه دغدغۀ اصلی دستگاه سیاسی و حقوقی جامعه نیست، دارای نقش کلیدی در تحولزایی جامعه هستند؛ روشنفکران دینی هم در جوامع دینی، یعنی جوامعی که دینی بودن رفتار آحاد جامعه مورد توجه دستگاه سیاسی و حقوقی جامعه است، در ایجاد تحول، از نقشی محوری، کارآیی و تحولآفرینی بیشتری در مقایسه با روشنفکران غیردینی، برخوردارند).
این رفتار نظری و جهتگیری ارزشی روشنفکران، کارکرد جدیدی برای آنان به همراه داشته است و آن ایجاد تحول در گفتمانها و ایدئولوژیها در جوامع در حال گذر و جوامع مدرن است. مخاطب اصلی این گفتمانها در درجه اول نه تودهها که قشرهای تحصیلکرده (و اهل فن) و یا خواص جامعهاند؛ اینان هستند که اگر مشتری این گفتمانها بشوند از طریق موسسات آموزشی، رسانههای جمعی و سایر نهادهای اجتماعی، این ایدهها را به درون مردم (افکار عمومی) میبرند، به همین دلیل از دیدگاه جامعهشناسی، میتوانیم دو نوع روشنفکر را از یکدیگر تمیز دهیم:
۱: روشنفکران تولیدکننده ۲: روشنفکران توزیعکننده
از این رو، با توجه به آنچه گفته شد، اولا: تئوریپردازی و تکیه بر ارزشهایی مانند آزادی، عدالت و ترقی و جسارت طرح نظرات انتقادی و دغدغۀ دفاع از دین در دنیای جدید، روشنفکران دینی را از تحصیلکردگان مذهبی و روحانیان به معنای عام آن جدا میکند. به این معنا که تعداد زیادی از تحصیلکردگان و روحانیان، با وجود احراز درجات بالای علمی لزوما روشنفکر نیستند، بلکه ممکن است گروهی از آنها نسبت به جریانهای روشنفکری بیطرف بوده یا حتی ضد آن باشند. لذا تقابل روشنفکر - روحانی یا توازی تحصیلکرده - روشنفکر، تقابل و توازی صحیحی نیست.
ثانیا: روشنفکران مولد، مستقیما جامعه و عرصۀ سیاست را تحت تاثیر قرار نمیدهند بلکه به وسیلۀ روشنفکران توزیعکننده، که تنها بخشی از تحصیلکردگان و روحانیان را در بر میگیرد، از طریق موسسات و نهادهای اجتماعی یا از طریق نیروهای سیاسی و گروههای حاکم در دولت، بر عرصۀ سیاست اثر میگذارند. همین تاثیر غیرمستقیم روشنفکران مولد باعث شده است که اغلب تحلیلگران یا نقش ممتاز روشنفکران را در عرصۀ سیاست نادیده بگیرند - و بیشتر به نقش نیروهای سیاسی (و حزبی) و تبلیغات گروههای حاکم در دولت بپردازند -، و یا روشنفکران را در معنای عام، برابر با تحصیلکردگان، خصوصا تحصیلکردگان دانشگاهی و روحانیان آشنا به مباحث جدید، بدانند.
در این نوشته از فرآیند فعالیت روشنفکران دینی – روشنفکران مولد و توزیع کننده – و گفتمانهای آنها در عرصه جامعه و سیاست ایران به عنوان «روشنفکران دینی» یاد میکنیم. از آنجا که روشنفکری دینی جریانی است که در طول زمان تکوین یافته، لذا برای تعیین نقش آن در رخداد دوم خرداد، باید به چگونگی تکوین و تحول آن در طول زمان پرداخت.
به همین منظور ابتدا به بررسی نقش و مشخصات روشنفکری دینی در جریان انقلاب اسلامی میپردازیم و سپس تحول این پدیده را در سالهای اخیر و در ارتباط با پدیده دوم خرداد مورد کنکاش قرار میدهیم.
انقلاب اسلامی
یکی از سوالات جامعهشناختی که در برابر انقلاب اسلامی بهمن پنجاه و هفت قرار دارد این است که چه قدرتی در جامعه ایران باعث فروپاشی قدرت سیاسی پهلوی شد؟ یا چرا در شرایطی که سه پایۀ اصلی قدرت دولت پهلوی (دستگاه نظامی – امنیتی، دستگاه دیوانسالاری، و دستگاه تبلیغاتی و ایدئولوژیکی) ظاهری استوار داشت نتوانست در روند بسیج میلیونی تودهها، که خواستار سرنگونی رژیم پهلوی بودند، خللی وارد کند؟ به بیان دیگر سوال اصلی این است که «قدرت اجتماعی» ناشی از بسیج سیاسی مردم چگونه تکوین یافت که «قدرت سیاسی» پهلوی در برابر آن توان ایستادگی نیافت؟
در یک پاسخ اجمالی به این سوال میتوان گفت: رابطۀ متقابل و تقارن مناسب ساختار اجتماعی و گفتمانهای سیاسی - مذهبی در جامعه ایران و همچنین جریان رویدادها در سالهای ۵۷-۵۶ شرایطی را به وجود آورد تا «هستۀ بسیجگر» تودهها خارج از حوزۀ نفوذ موسسات دولتی، شکل بگیرد. و این هسته بتواند با بسیج تودههای میلیونی آن چنان قدرت اجتماعیای را تشکیل دهد که قدرت سیاسی رژیم پهلوی یارای ایستادگی در برابر آن را نداشته باشد. از این رو باید دید روشنفکری دینی چه جایگاهی در هستۀ بسیجگر تودههای مردم داشته است.
از دیدگاه جامعهشناختی «هسته بسیجگر» وقتی میتواند در بسیج تودهها موفق شود که حداقل سه رکن اصلی آن تکوین یافته باشد:
اول اینکه یک گفتمان و ایدئولوژی انقلابی بین روشنفکران جامعه شکل گرفته باشد. در پناه همین گفتمان انقلابی است که روشنفکران مولد، توسط روشنفکران توزیعکننده، گروهها و اقشار اجتماعی را از سالهای قبل از وقوع انقلاب، برای تغییر وضع موجود آماده میکنند و با قدرت سیاسی وارد چالش میشوند. اما این چالش آنها، لزوما به بسیج تودهها و انقلابی مردمی منجر نمیشود، چون برای این منظور روشنفکران انقلابی به سازمانها، نهادها و زبان مردمی و منابع مادی آنها، در مواجهه با دستگاه حکومتی نیازمندند.
لذا دومین رکن هستۀ بسیجگر، همین نهادها و منابع مردمی است. به رغم تمهیدات مردمی، قدرت سیاسی دولت به راحتی اجازۀ بسیج تودهها توسط انقلابیون را نمیدهد و کوشش میکند آنها را سرکوب کند یا سران آن را به سازش بکشد.
در چنین شرایطی، در صورتی هستۀ بسیجگر در امر بسیج مردم موفق میشود که رکن سوم آن یعنی رهبری فرهمند (کاریسماتیک)، مردمی و سازشناپذیر در عمل مورد توجه و قبول روشنفکران انقلابی و تودههای ناراضی مردم قرار بگیرد، تا بتواند نیروهای انقلابی و امواج مردمی را در شرایط سخت مبارزه با رژیم سیاسی، خصوصا در شرایط سرکوب، بیآنکه امتیازات اهدایی رژیم، خللی در ارادۀ وی وارد کند، تا سقوط حکومت رهبری کند.
در مورد ایران و در جریان انقلاب اسلامی، چنین هستهای با چنین مشخصاتی شکل گرفت. در دهۀ چهل و پنجاه در میان روشنفکران، گفتمان انقلابی، یکی از گفتمانهای غالب بود. این روشنفکران به گفتمانهای انقلابی یا: مبارزه مسلحانۀ آزادیبخش ملتهای محروم علیه امپریالیسم آمریکا، که سیادت داخلی آن در ایران توسط رژیم پهلوی برقرار شده بود، اعتقاد داشتند. در چنین فضای ایدئولوژیکی، روشنفکران دینی نیز از غافله عقب نماند و در دهه پنجاه توانست گفتمان انقلابی و دینی خود را به گفتمانی غالب در میان تحصیلکردگان مذهبی تبدیل کند.
در همین راستا نزدیک یک دهه، دکتر شریعتی در نقش یک روشنفکر دیندار و تولیدکنندۀ مفاهیم جدید انقلابی و دینی ظاهر شد. او با هنرمندی خاصی توانست در چارچوب یک تئوری انقلابی، مفاهیم و سنتهای اسلامی، خصوصا شیعه! را بازخوانی کند و معرف «تشیع سرخ» به عنوان یک مکتب رهاییبخش در میان اقشار تحصیلکردۀ مذهبی، خصوصا دانشجویان و طلاب جوان شود.
این گفتمان دینی و انقلابی، از یک طرف باعث پذیرش مثبت قشر تحصیلکرده، – که در آن دوران تحت امواج بیگانه کننده شبهمدرنیسم پهلوی قرار داشتند – نسبت به مفاهیم و نهادهای مذهبی شد، و از طرف دیگر پیوستن عدهای از روحانیان سیاسی به این گفتمان، که اغلب آنان از شاگردان امام خمینی بوده و از زمان قیام پانزده خرداد چهل و دو در مبارزه علیه رژیم حضوری مستمر داشتند، زمینۀ بالقوه مساعدی را فراهم آورد تا بخش زیادی از نهادها، سازمانها و امکانات محافل مذهبی، مانند جلسات مذهبی در حسینیهها و مساجد، (به شرط وجود شرایط مساعد سیاسی) در خدمت تبلیغ و بسیج مردم علیه حکومت قرار گیرد.
به بیان دیگر، در شرایطی که در جامعه دوران پهلوی، کلیۀ نهادهای مستقل از دولت، که میبایست در درون جامعۀ مدنی، خود را سازمان داده و قدرت سیاسی را تحت تاثیر قرار دهند و یا حتی آن را نمایندگی کنند، مرعوب گشته و یا سرکوب شده بودند. لذا در چنین حالتی، بخش سنتی جامعه مدنی ایران، یعنی نهادهای مذهبی، به صورت تنها امکان برای عمل سیاسی فعال شد. این دو عامل، یعنی عامل گفتمان انقلابی - دینی، و عامل سازمان، و امکانات بخش مذهبی جامعه مدنی، به همراه شرایط سیاسی مساعدی که در سالهای ۵۶ و ۵۷ فراهم شده بود باعث شد همه مردم به رهبری سازشناپذیر امام خمینی، مرجعی با تقوا و امتحان داده در مبارزه با شاه، به تدریج دل ببندند.
هستۀ بسیجگر این مردم را، همان روشنفکران مسلمان انقلابی (اعم از دانشجویان و روحانیان) تشکیل میدادند، که به گفتمان انقلابی مجهز بودند و از امکانات بخش مذهبی جامعه مدنی، که از امکانات دولتی مستقل بود، بهره میبردند. و نهایتا رهبری به وسیلۀ همین هسته توانست با ایجاد وحدت کلمه، در این که شاه باید برود، تودههای میلیونی را به سمت هدف نهایی که سقوط رژیم بود هدایت کند. به این ترتیب بدون توجه به حضور قشر تحصیلکردۀ مذهبی، یا روشنفکران توزیعکننده، در هستۀ بسیجگر تودهها، تصور پیروزی انقلاب چندان آسان نخواهد بود.
با این همه ظهور روشنفکری دینی در دو دهۀ چهل و پنجاه به عنوان یکی از عوامل اصلی و زمینهساز انقلاب اسلامی، هنوز محتاج کنکاش بیشتری است. در این دوران شریعتی با تفسیر مذهب شیعه، در یک چارچوب نظری انقلابی، هم از احیاگران دینی به معنای عام و هم از روشنفکران غیردینی به معنای خاص متمایز میشود.
مهمترین دغدغۀ احیاگران دینی در هر دوره، حراست از «حقیقت دین» است. حال آنکه مهمترین دغدغۀ روشنفکری دینی نه فقط ناظر به دفاع از «حقیقت دین» بلکه ناظر به ریشهها، آثار و تبعات زندگی مدرن نیز هست؛ همراه با نقد سنتها و نهادهایی که به غلط در گرداگرد «حقیقت دین» جمع شدهاند و مانع حضور فعال انسان دیندار در زندگی مدرن میشود.
دکتر شریعتی نیز، از یک طرف به خوبی به نقش مکاتب انقلابی و ایدئولوژیهای جدید در زندگی مدرن پی برده بود و تواناییها و بحرانهای این تمدن جدید را میشناخت، و از طرف دیگر در جامعه ایران «اسلام» را، - خصوصا با دفاع از تشیع علوی و طرد تشیع صفوی، به عنوان مکتب و ایدئولوژی رهاییبخش ـ به تحصیلکردۀ دیندار ایرانی معرفی میکرد (اگرچه امروز همین رویکرد نظری توسط روشنفکران دینی مورد بازبینی قرار گرفته است). و این امر وجه تمایزی دیگر میان روشنفکر دینی و غیردینی است.
روشنفکران دینی در این دوره، مثل روشنفکران غیردینی به رویکرد انقلابی و رهاییبخش تودهها علیه امپریالیسم و رژیم پهلوی، برای تغییر وضع موجود اعتقاد داشتند اما روشنفکران دینی کوشش میکردند که نسبت این رویکرد انقلابی را با دین، که به آن التزام عملی هم داشتند، معلوم کنند. کاری که روشنفکران غیردینی نسبت به آن بیگانه یا بیاعتقاد بودند.
برای نمونه شریعتی این اصل را درست یا غلط تبیین کرده بود که یک شیعه راستین نباید تشیع را در قالب یک سری سنن بیروح و بیتحرک بفهمد بلکه باید آن را در قالب یک ایدئولوژی رهاییبخش درک کند. لذا برای یک شیعه انقلابی، لازم نیست شخصیتهای انقلابی مکاتب غیرمذهبی مانند چهگوارا یا فیدل کاسترو را الگوی خود قرار دهد بلکه میتواند مبارزان صدر اسلام همچون امام علی(ع)، امام حسین(ع)، اباذر، فاطمه و زینت(س) را، که در فرهنگ و سنن ایرانی جای منیعی دارند، الگو قرار دهد.
از نظر شریعتی، در یک وضعیت ایدهآل یک شیعه علوی در نهایت باید یا حسینی باشد و در راه عقیدهاش شهید شود و یا زینبی باشد و پیامرسان خون شهید شود. وگرنه یزیدی و طاغوتی است. به این گونه بود که شریعتی توانست، در دوران انقلابیگری در ایران و تعداد زیادی از کشورهای جهان سوم، با معرفی اسلام انقلابی، مشوق قشر وسیعی از تحصیلکردگان مذهبی باشد. این قشر وسیع،- که میتوان از آن به قشر روشنفکر توزیعکنندۀ آرای انقلابی ـ اسلامی یاد کرد-، در اغلب دانشگاهها، تعداد زیادی از دبیرستانها، پارهای از مساجد و محافل مذهبی نقش کلیدی و پیشرو در هستۀ بسیجگر انقلاب اسلامی داشتند.
نظر شما :