ناگفته‌های سیدضیاءالدین طباطبایی در کتابی تازه: می‌خواستم دیکتاتور شوم/ مگر دختر قحط است از مصر ملکه وارد کنیم؟

۲۵ فروردین ۱۳۹۱ | ۰۳:۵۴ کد : ۲۰۴۶ از دیگر رسانه‌ها
الهه خوشنام: مجموعهٔ گفت‌و‌گوهای دکتر صدرالدین الهی با سیدضیاءالدین طباطبائی، مرد اول یا دوم کودتای اسفند ۱۲۹۹ به تازگی منتشر شده است. الهی به سیدضیاء قول داده بود که این مصاحبه‌ها را در زمان حیات او منتشر نکند.

 

دکتر صدرالدین الهی، رک و راست می‌پرسد و پاسخ‌های بدون پیچ و خم هم می‌گیرد:

 

- آقا راسته که میگن شما انگلیسی هستید؟

 

بله این طور می‌گویند.

 

«سید عنعناتی» اما در توضیح بیشتر خود می‌گوید: «تاریخ سیصد سالهٔ اخیر نشان داده و ثابت کرده که انسان در دوستی با انگلستان ضرر می‌کند. اما دشمنی با انگلستان موجب محو آدمی می‌شود. من به عنوان یک آدم عاقل در تمام مدت زندگیم، ضرر این دوستی را کشیده‌ام، اما حاضر نشده‌ام محو شوم.»

 

دو روزنامه‌نگار در برابر هم قرار گرفته‌اند. یک سو سیدضیا، کارکشته، باتجربه و مدیر سه روزنامه رعد و برق و شرق و دیگر سو صدرالدین الهی، جوان و جویای نام. این دومی کیهان ورزشی را پشت سر دارد و «پرند و کارون و سپیده»، امضاهای او در زیر پاورقی‌هایی است که چون برگ زر خریده می‌شود.

 

انتشار «خاطرات فرخ» در مجله سپید و سیاه٬ تهران مصور را نیز به فکر رقابت می‌اندازد. چه کسی بهتر از سیدضیاءالدین طباطبائی. مردی که او را مسبب کودتای سوم اسفند می‌دانند. کسی که رضا شاه را بر مصدر قدرت نشاند و هنوز هم نکات ناگفته دربارهٔ زندگی او بسیار است. «برای یک روزنامه‌نگار چه موفقیتی بزرگتر از به حرف درآوردن یک سوژهٔ خاموش»٬ نکاتی که برخی از آن‌ها را دکتر الهی از سال ۱۳۴۳ تاکنون به دلیل اخلاق روزنامه‌نگاری و قولی که به سیدضیاء داده بوده از انتشار آن خودداری می‌کرده است.

 

دکتر الهی خود نام این کتاب پانصد صفحه‌ای را «کتاب‌روزنامه» گذاشته است. کتاب‌روزنامه‌ای که به صورت گزارش/ گفت‌و‌گو، نگاشته شده است. گزارش‌هایی که چه بسا اگر در درون پرسش‌ها تنیده نمی‌شد، می‌توانست کتاب را ملال‌آور کند. خواننده اما این کتاب قطور را به‌‌ همان سرعتی می‌خواند که روزنامه را. کتاب ورق می‌خورد و پانصد صفحه همچون اوراق روزنامه با سرعت خوانده می‌شود.

 

 

دیکتاتوری همانند موسولینی

 

سیدضیاء فرزند یک مجتهد خوشنام تبریزی است. ولیعهد (مظفرالدین میرزا) به دیدن مجتهد می‌رود و پسر متعجب است که چرا پدر به دیدن ولیعهد نمی‌رود. اما پاسخ پدر جهان‌دیده چنین است: «فرزند! او به دیدن من می‌آید تا مگر از صفای خانهٔ من بهره‌ای برگیرد. من چرا به دیدن او بروم که در بازگشت دامن قبایم آلوده به رنگ ستم باشد؟»

 

مرد اول کودتا از‌‌ همان خانهٔ پدری در آب انقلاب مشروطه غوطه می‌خورد. گو اینکه کار‌هایش پس از کودتا با هدف‌های انقلاب جور در نمی‌آید. تمام روزنامه‌ها را در صبح روز کودتا توقیف می‌کند. اما در مصاحبه با صدرالدین الهی به نون والقلم سوگند می‌خورد که هیچ وقت برای قدرت از طریق روزنامه پول خرج نکرده است. «من همیشه این حربهٔ کهنهٔ قدیمی را دوست دارم. من عاشق روزنامه هستم.»

 

- آقا به نظرتان نمی‌آید که در اقدامات اولیه حکومت، شبیه فاشیست‌ها عمل کرده‌اید، نه شبیه سوسیالیست‌ها؟

 

- «فاشیسم زائیده تحقیر ملی ایتالیائی‌ها بود. روزی که من کودتا کردم، ایران در تحقیرآمیزترین لحظات تاریخی خود به سر می‌برد. رجال ما برای خوابیدن بغل زن‌هایشان از خارجی اجازه می‌گرفتند. اگر قیام علیه تحقیر خارجی فاشیزم است، بله من فاشیست بودم.»

 

سیدضیاء به دنبال دو هدف بود که تنها یک راه داشت: «من در سرم بود که یک حکومت ملی مقتدر متکی به قدرت نظامی ملی به وجود بیاورم و خودم بشوم رئیس‌الوزراء. بشوم دیکتاتور.»

 

- مثل موسولینی؟

 

- «ها٬ بارک‌اللهٓ٬ احسنت!»

 

رضا شاه را برای نخستین بار «کلنل کاظم‌خان سیاح» به سید ضیاء معرفی می‌کند. کلنل می‌گوید یک افسر قزاق پیدا کرده‌ام که به درد کار ما می‌خورد. هم قد بلند است٬ هم بد اخم٬ هم پر هیبت، هم افسر‌هایش دوستش دارند٬ فقط باید رویش فکر کرد.

 

سیدضیاء چاره‌ای جز انتخاب همین افسر که به او هشدار داده بودند سوادی هم ندارد نمی‌بیند: «افسرهای باسواد آن روز ما از او ترسو‌تر بودند و افسرهای شجاع ما از او بی‌سواد‌تر. رضاخان معدل افسر معمولی و مقبول آن روز بود.»

 

سید بازگشتی دارد به دورهٔ قاجار و وضعیت اسفبار آن روزگار: «احمد شاه آخرین شاخهٔ محکوم به شکستنِ خانواده‌ای بود که یک خواجهٔ بی‌سر و پا صد و پنجاه سال پیش آن را به عنوان سلسله سلطنتی مستقر کرده بود و در این صد و پنجاه سال جز نکبت و افلاس و بدبختی چیزی نصیب ایران نشد و میراث این خانواده روزی که ما کودتا کردیم، مقداری شاهزاده جقه چوبی بود و مقداری شاهزاده خانم تنبان فنری.»

 

 

پذیرائی با آب یونجه!

 

گفت‌و‌گوی صدرالدین الهی با سیدضیاء در خانه روستایی‌وار الهی انجام می‌شود. خانم گودرزی همسر تازه فارغ شده الهی هم در این مصاحبه‌ها حضور دارد و میان او و سیدضیاء رابطه صمیمانه‌ای برقرار می‌شود. در این خانه علاوه بر مرغ و خروس، گاو و گوسفند هم نگاهداری می‌شود. زمین، یونجه‌زاری است برای تغذیه همین حیوانات. دختر تازه به دنیا آمده دکتر الهی به خاطر کمبود شیر مادر بناچار شیر پاستوریزه مصرف می‌کند و به همین سبب دائما بیمار است. روزی مستخدم سیدضیاء شیشه‌ای را که از مایعی سبز رنگ پر شده به در خانهٔ آن‌ها می‌آورد و می‌گوید که سید فرستاده و گفته که مادر نوزاد باید همین الان آن را بنوشد. در ملاقات بعدی باز هم از این معجون که جز آب یونجه نیست به او می‌دهد و می‌گوید مگر شما از گاو کمترید؟ فرزند نجات پیدا می‌کند و توصیه سید در ذهن خانم گودرزی باقی می‌ماند. این خاطره همراه با چند خاطرهٔ دیگر در کتاب آورده شده است.

 

بخشی از کتاب هم که نزدیک به سی صفحه می‌شود به همین دامداری و چگونگی مرغداری و روش‌های اقتصادی مقرون به صرفه برای همین کار و توصیه‌های سید اختصاص داده شده است. بخشی که شاید با یکی دو صفحه می‌شد به عنوان گوشه‌ای از زندگینامهٔ سید به آن اشاره کرد. اما نه به این مفصلی که نبودش از ارزش کتاب به هیچ عنوان نمی‌کاست.

 

 

دستکاری در قانون اساسی

 

در بخش گفته‌ها و ناگفته‌های سیدضیاء که پس از مجموعه گفت‌و‌گو‌ها با او آورده شده، به یکی از این ناگفته‌ها برمی‌خوریم که دکتر الهی از یادداشت‌های محرمانهٔ سال‌های دیرین خود بیرون کشیده است.

 

سیدضیاء میان سوئیس و تهران در رفت و آمد بوده است. روزی «نصرالله انتظام» که شارژدافر (کاردار) سفارت در برن بوده به سراغ سید می‌رود و پیامی را از سوی اعلیحضرت به او می‌رساند. اعلیحضرت نظر شما را در مورد ازدواج ولیعهد با والاحضرت فوزیه خواهر ملک فاروق پادشاه مصر جویا شده‌اند. سید ضیا جا می‌خورد. زیرا که این کار بر خلاف قانون اساسی ایران بوده است. از انتظام می‌پرسد علت این انتخاب و ازدواج چیست. مگر دختر در ایران قحط است که باید برویم از مصر ملکه وارد کنیم؟ مساله ایرانی نبودن مادر ولیعهد را چطور می‌خواهند توجیه کنند؟ انتظام در پاسخ می‌گوید که قرار است وزیر عدلیه لایحه‌ای را در مجلس به تصویب برساند که در آن «اعطای صفت ایرانی‌الاصل به والاحضرت فوزیه» عنوان شود.

 

سیدضیاء برآشفته می‌شود و پیغام می‌دهد که به شاه بگو سیدضیاءالدین گفت: «رفیق یک دفعه در قانون اساسی دست بردی و سلطنت را به دست آوردی. کافی نیست؟ با قانون اساسی این قدر بازی نکن، عاقبت ندارد.» ازدواج اما سر می‌گیرد و سیدضیاء دو گلدان چینی عتیقه را به ولیعهد و همسرش هدیه می‌کند.

 

 

نسل بی‌بو و خاصیت

 

دکتر الهی در کنار گفت‌و‌گو با سیدضیاء چند مصاحبه و خاطرهٔ دیگر را نیز نقل کرده است. از جمله گفت‌وگویی که او با «محمد ساعد مراغه‌ای» سیاستمدار و نخست‌وزیر داشته و ساعد اشاره‌ای هم به شخصیت سیدضیاء در این مصاحبه کرده است. در همین گفت‌و‌گو با مراغه‌ای، نویسنده کتاب که در انتظار دیدار این سیاستمدار پیر و مریض است، تصویری گویا و زیبا دارد از فضای پیرامونی خود: «اتاق بوی کهنگی و تخم گشنیز کوبیده می‌دهد و بوی چارقد ململ سفید عمه خانم‌های مهربان را که دیرگاهی است به خاک سپرده‌ایم. وسط اتاق که می‌ایستیم پنداری در میان دخمه‌ای ایستاده‌ای که صاحب به خاک سپردهٔ آن، ذخایر رنگارنگش را برای کلنگ باستان‌شناسی بر جای نهاده است. مبل‌های مخمل فرسوده، بی‌حوصلگی خانم و انتظار پایان را آواز می‌دهد. نسل آدم‌های آب خورده از سرچشمه شک، و وضو گرفته از برکه یقین. و نسلی به قول بسیاری از منتقدین امروز، بی‌بو و خاصیت.»

 

کتاب سیدضیاء، مرد اول یا مرد دوم کودتا که گفته و ناگفته‌های تاریخ معاصر ایران را در خود دارد از سوی انتشارات شرکت کتاب در شهر لس‌آنجلس آمریکا منتشر شده است.

 

 

منبع: دویچه وله
 

کلید واژه ها: سیدضیاءالدین طباطبایی صدرالدین الهی


نظر شما :