روایت غفوری‌فرد از حمله آمریکا به طبس: میرسلیم گفت خواب دیدی دکتر!

۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ | ۲۰:۰۹ کد : ۲۰۹۱ از دیگر رسانه‌ها
محمود عزیزی: ماجرای استاندار شدن حسن غفوری‌فرد در سن ۳۵ سالگی و ماندگاری‌اش در دنیای سیاست در شرایطی که خودش مایل بود کار علمی بکند، به راحتی می‌تواند دستمایه یک فیلمنامه شود. از آن جالب‌تر روایت این چهره سیاسی از حمله نظامی آمریکا به طبس در دوران استانداری‌اش است که از ماجرای اول هم جذاب‌تر است. به گفته خودش پنجشنبه عصر ۵ اردیبهشت ۵۹ بود که خبر حمله نظامی آمریکا به طبس به او می‌رسد. استانداری که انتصابش مربوط به ۲۰ روز بعد از تسخیر سفارت آمریکا در تهران بود. عملیات پنجه عقاب یا عملیات طبس، عملیاتی نظامی توسط نیروی آمریکایی برای آزادسازی آمریکایی‌های گروگان گرفته شده توسط دانشجویان پیرو خط امام در تهران بود که در ‌‌نهایت شن‌های طبس اجازه موفقیت آن را نداد.مشروح گفت‌و‌گوی خبرآنلاین با حسن غفوری‌فرد پیش روی شما است:

 

***

 

از شما پیش از این شنیدم که گفتید در ماجرای استانداری شما در خراسان آقای هاشمی رفسنجانی از شما خواستند به این استان بروید و به تعبیر خودتان آقای هاشمی گفت «همین الان برو خراسان که احمد‌زاده آنجا را آتش زده است» کمی درباره این فضا توضیح می‌دهید؟

 

آقای احمد‌زاده از جمله مبارزان قبل از انقلاب بودند و با آیت‌الله طالقانی هم دوستی نزدیکی داشتند. فرزندان ایشان هم از جمله بنیانگذاران سازمان چریک‌های فدائیان خلق در ایران بودند که قبل از انقلاب کشته شدند. ایشان براساس این سابقه وقتی خواستند استاندار خراسان شوند، حکم خود را در اسفند ۵۷ از امام گرفتند. زمانی هم به مشهد رفتند، استقبال بسیار زیادی از ایشان شد و از راه آهن تا حرم مطهر امام رضا (ع) ایشان را قلم‌دوش کردند.

حتی وقتی ایشان می‌خواست استاندار شود، کلی شرط تعیین کرده بود و درخواست ۱۰۰ میلیون تومان پول داشت تا بتواند اقداماتی را که می‌خواهد برای استان انجام دهد، که دولت هم آن زمان چنین پولی را نداشته و در ‌‌نهایت این پول را از آستان قدس رضوی به عنوان وام می‌گیرند. ایشان همچنین خواسته بود ژاندارمری و ارتش زیر نظر او باشد که چون خلاف قانون بود، در ‌‌نهایت این درخواست محقق نشد. چون طبق قانون اساسی نیروهای مسلح زیر نظر فرمانده کل قوا است. ابتدای حضور، ایشان چند کار سمبلیک کردند. مثل اینکه با دوچرخه به محل کار رفت و آمد می‌کردند، اما وقتی با ماشین حرکت می‌کرد، چند خودروی دیگر او را اسکورت می‌کردند؛ در حالی که در آن زمان شهید بهشتی با یک ماشین تردد می‌کردند و اسکورتی هم نداشتند.

 

بعد از مدتی مردم کم کم مردم از ایشان روی برگرداندند. دلیلش هم موضع ضد روحانیت و صحبت‌هایی بود که با صحبت‌های یاران امام در استان نمی‌خواند. به همین دلیل مرحوم شهید هاشمی‌نژاد در آن زمان در یک صحبتی می‌گوید که «بهتر است استاندار، استانداری کند و این قدر سخنرانی نکند.» چون ایشان سخنران قوی بود و زیاد این طرف و آن طرف می‌رفت. برخی هم می‌گویند ایشان ارتباطاتی هم با منافقین داشت. بعد از مدتی اعتراضات علیه ایشان شروع شد. به همین جهت زمانی که در تابستان به مکه مشرف شد، بعد از بازگشت در تهران ماند. در‌‌ همان زمان آقای هاشمی من را خواست و تعبیر ایشان این بود که «الان برو استاندار خراسان بشو، احمد‌زاده آنجا را آتش زده است.» منظورشان این بود که اقدام‌های ایشان خیلی تنش‌زا شده است.

 

 

آن زمان چه مسئولیتی داشتید؟

 

رئیس مدرسه عالی ساختمان، وابسته به دانشگاه امیرکبیر بودم و تازه هم از خارج کشور برگشته بودم.

 

 

 آن زمان چند سالتان بود؟

 

 ۳۵ سالم بود.

 

 

وقتی آقای هاشمی پیشنهاد کردند‌‌ همان جا قبول کردید؟

 

نه، اتفاقا از آنجا که کار اجرایی نکرده بودم، به ایشان گفتم «من کار اجرایی نکردم و خیلی هم از این نوع مشاغل خوشم نمی‌آید و ترجیح می‌دهم به کارهای علمی خودم بپردازم.» ایشان هم گفت: «ما هم کار اجرایی دوست نداشتیم، اما به خاطر انقلاب مجبور شدیم بپذیریم.» من باز هم قبول نکردم و به ایشان گفتم: «حداقل مرا به یک استان کوچکتر بفرستید تا کار اجرایی را یاد بگیرم و بعد بروم استان خراسان که اندازه کشور ژاپن وسعت دارد.» ایشان گفت: «ما یک آدم بزرگ را برای یک استان بزرگ در نظر گرفتیم.» البته این لطف ایشان بود. در ‌‌نهایت بنده را راضی کردند و من هم بدون اینکه با خانواده‌ام خداحافظی کنم در ۶ آذر ۵۸ به سمت مشهد حرکت کردم و تا عید نوروز سال بعد خانواده‌ام را ندیدم. بعد که قرار شد به استان برویم بلیط هواپیما نبود. چون اوائل انقلاب حتی برای وزارت کشور هم یک بلیط خارج از نوبت به کسی نمی‌دادند. در ‌‌نهایت قرار شد با قطار به مشهد برویم. من آن زمان یک دانشجوی مشهدی داشتم و در ‌‌نهایت با او دو نفری با قطار به مشهد رفتیم. در راه اصلا نمی‌دانستیم مشهد که رسیدیم باید به کجا برویم. بعد از اینکه رسیدیم در راه آهن بلندگو اعلام کرد: «آقای دکتر غفوری‌فرد به اطلاعات مراجعه کند.» آنجا که رفتیم کسی آمد و گفت بنده از استانداری آمده‌ام. سوار ماشین شدیم که برای زیارت به حرم برویم که‌‌ همان فردی که از استانداری به استقبال ما آمده بود خبر داد که دیشب در قائن و گناباد زلزله آمده است. بنابراین بعد از اینکه به حرم مطهر مشرف شدیم، مستقیم به گناباد رفتیم. آنجا که رسیدم همین طور درخواست‌های مردمی بود که به سوی ما سرازیر می‌شد و گلایه و شکایت که چنین و چنان شده است. درخواست برای گریدر، لودر و بولدوزر داشتند در حالی که خود من تا آن زمان بولدوزر ندیده بودم. خلاصه تا شب آنجا بودیم و شب که به مشهد برگشتیم پرسیدم کجا باید برویم؟ گفتند نمی‌دانیم. گفتم: استانداری جایی ندارد؟ گفتند: خیر! دلیلش هم این بود که استانداری خراسان تا قبل از آن با تولیت آستان قدس یکی بود. تقریبا همه تاسیسات استانداری به آستان قدس تعلق داشت و آنهایی هم که مانده بود به بیمارستان‌ها واگذار شده بود و حتی یک اتاق برای بیتوته استاندار وجود نداشت!

 

در ‌‌نهایت با کمک یکی از دوستان که در خارج از کشور با هم بودیم چند روزی مهمان او شدیم و چند روز بعد آستان قدس رضوی در یکی از خیابان‌های مشهد یک اتاق در یک مجموعه چند اتاقی به بنده دادند. بقیه اتاق هم به معاونان، محافظان و مدیران دستگاهی اختصاص داشت.

 

 

اگر اشتباه نکنم انتصاب شما بعد از جابجایی دولت بود؟

 

بله، تقریبا ۲۰ روز بعد از تسخیر لانه جاسوسی بود. چون قبلا قرار بود بنده استاندار مازندران شوم، ولی تا دولت آقای بازرگان بود و آقای صباغیان در وزارت کشور حضور داشت، آن‌ها با این پیشنهاد موافقت نکردند؛ بعد که دولت آقای بازرگان در جریان تسخیر لانه جاسوسی استعفا داد و شورای انقلاب مسئولیت اداره کشور را برعهده گرفت، آقای هاشمی وزیر کشور شد و اولین حکم ایشان هم به بنده داده شد.

 

 

حادثه طبس چند وقت بعد از حضور شما در استانداری رخ داد؟

 

حادثه طبس روز پنجم اردیبهشت ۵۹ یعنی تقریبا ۹ ماه بعد از انتصابم اتفاق افتاد. عصر یک روز پنجشنبه به ما خبر دادند که آمریکا به طبس حمله کرده است. اصلا ما تصور این موضوع را نمی‌کردیم.

 

 

چطور این خبر به شما رسید؟

 

از طریق همین اخبار مردمی و شایع شد که آمریکا به طبس حمله کرده است. حالا جالب است من صبح جمعه به آقای مهندس میرسلیم که آن زمان معاون وزیر کشور بود زنگ زدم و گفتم «آمریکا به طبس حمله کرده است!» ایشان برگشت به من و گفت: «دکتر خواب دیدی؟!» هر چه من به ایشان گفتم که چنین خبری است، باور نکرد و آخر سر هم تلفن را قطع کرد! در آن زمان، شایعات بسیار زیادی در بین مردم بود. اعم از اینکه آمریکایی‌ها در حال حمله به شهر مشهد هستند، فلان نقطه را گرفتند و... حتی برخی می‌گفتند چند تا از هواپیما‌ها و هلی‌کوپترهای آمریکایی در فلان نقطه افتاد و آتش گرفته است. در حالی که هیچ کدام از این خبر‌ها درست نبود. تنها کاری که ما در آن زمان می‌توانستیم بکنیم این بود که شهر‌ها را حفظ کنیم. چون تصور بر این بود که ممکن است نیروهای آمریکایی بخواهند وارد شهر‌ها شوند. ما دور شهر مشهد و شهر‌های دیگر را با کمک نیروهای بسیجی و سپاهی یک خط مقاومت تشکیل دادیم. این در شرایطی بود که در آن زمان هنوز بسیج به صورت یک تشکل منسجم شکل نگرفته بود. نیروهای سپاه سازمان یافته نبودند و بین ارتش و سپاه اختلاف نظر بود. ضمن اینکه هیچ نوع اسلحه‌ای نداشتیم. تفنگ‌های «ام یک» قدیمی که در انبار‌ها بود با مشکلات فراوان از ارتش گرفتیم و در دور شهر به نیروهای محافظ دادیم که متاسفانه یکی از این اسلحه‌ها در دست یک نوجوان ناآشنا با اسلحه موجب شهادت یک کودک شد و خود این مساله هم مشکلات فراوانی ایجاد کرد. بعد از آن قرار شد ما برای بازدید از منطقه طبس به آنجا برویم. ولی فرمانده وقت سپاه آقای صفایی و سرهنگ قبادی فرمانده ارتش گفتند استاندار چون بالا‌ترین مقام اجرایی است، بهتر است در مرکز استان بماند تا اگر اتفاق دیگری افتاد بتواند فضا را مدیریت کند. البته خودم معتقدم این تصمیم اشتباه بود و اگر خودم به محل حادثه رفته بودم شاید برخی از حوادث رخ نمی‌داد.

 

 

زمانی که بنی‌صدر چنین دستوری داد، به شما این موضوع را ابلاغ کرد؟

 

نه، مستقیما به نیروی هوایی دستور بمباران را داد و محمد منتظرالقائم فرمانده سپاه یزد هم در آن ماجرا به شهادت رسید. خیلی امکانات جاسوسی در هواپیما بود که همه در جریان این بمباران از بین رفت. الان پهپاد آمریکایی چقدر مورد استفاده نیرو‌های نظامی ما قرار گرفته است؟ به همین میزان و حتی بیشتر ما در آن زمان می‌توانستیم از هواپیماهای آمریکایی استفاده کنیم که متاسفانه با بمباران آن منطقه هم این مدارک از بین رفت. اشتباه بزرگ دیگر که انجام گرفت این بود که ۸ نفر از آمریکایی‌هایی که در عملیات سوخته بودند به آمریکایی‌ها تحویل دادند. می‌توانستند این اجساد را اول به عنوان سند جنایت آمریکا حفظ کنند و در خصوص آن در عرصه جهانی تبلیغ کنند و در عین حال در مقابل آمریکایی‌ها امتیازاتی بگیرند. حداقلش این بود که از آمریکایی‌ها تعهد بگیرند که در امور داخلی ایران دخالت نکنند یا اینکه دارایی‌های بلوکه شده ایران را باز گردانند.

 

 

زمانی که شنیدید بنی‌صدر چنین دستوری داده است، تلقی آن زمانتان از این حرکت چه بود؟ همین تصور امروزی خود را داشتید که او خیانت کرده است؟

 

بله، من حتی خیلی قبل از انتخاب بنی‌صدر می‌دانستم که انتخاب او برای ایران فاجعه خواهد بود و تمام تلاش خودم را کردم که او رئیس‌جمهور نشود.

 

 

بنی‌صدر را کجا می‌شناختید؟ شما که در آمریکا تحصیل می‌کردید و او در فرانسه بود.

 

زمانی که بنده در آمریکا درس می‌خواندم دبیر تشکیلات انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا بودم، بنی‌صدر هم در اروپا بود. مسئولان دو انجمن اسلامی معمولا در کنگره‌ها همدیگر را می‌دیدند و تبادل نظر می‌کردند. آن زمان او از فرانسه به آمریکا برای سخنرانی آمد که من اجازه سخنرانی به او ندادم. بنابراین ما با یکدیگر دعوا داشتیم. حتی بنی‌صدر در روزنامه انقلاب اسلامی که مربوط به خودش بود نوشته بود: «جنگ که تمام شود می‌روم حساب استاندار خراسان را می‌رسم!» خودش هم می‌دانست که من همه تلاشم را کردم تا او رئیس‌جمهور نشود. یادم است روزی که حزب جمهوری اسلامی تصمیم داشت در مورد نامزد انتخابات ریاست جمهوری رای‌گیری کند، من از مشهد به تهران آمدم و التماس کردم هر گونه که ممکن است بنی‌صدر رئیس‌جمهور نشود. از من پرسیدند پیشنهاد تو کیست؟ گفتم: «آقای بهشتی»، به من گفتند امام موافقت نمی‌کند که روحانی رئیس‌جمهور شود. من گفتم اگر امام با روحانیت موافقت نمی‌کند من دکتر عباس شیبانی را پیشنهاد می‌کنم. چون دکتر شیبانی از مبارزان جدی انقلابی از سال ۱۳۳۰ بود و صادقانه برای تشکیل حکومت جمهوری اسلامی تلاش کرد.

 

 

در حدود ۲۰ ماهی در استان خراسان استاندار بودید مهم‌ترین کاری که کردید چه بود؟

 

مهم‌ترین کاری که کردیم این بود که مشارکت مردم را در اداره امور بالا بردیم. در‌‌ همان زمان در مشهد ۳۰۷ شورای محلی تشکیل دادیم. دلیلش هم این بود که در آن دوران نه سپاه به آن معنا تشکل یافته بود و نه بسیج انسجام لازم را داشت و نه ادارات کل دیگر به اندازه کافی فعال بودند. آن زمان مهم‌ترین مشکل بیکاری بود که این شورا‌ها حتی برای افراد، ایجاد شغل می‌کردند. ویژگی این شورا‌ها این بود که کاملا مردمی بود و هیچ هزینه‌ای برای دولت نداشتند. کار دومی که انجام دادیم طرحی برای حل مشکلات بیکاری بود. چون هر روز صبح تعداد زیادی کارگر در جلوی استانداری تجمع می‌کردند و تقاضای کار داشتند.

 

طرحی تحت عنوان «تعاونی‌های بیکاران» برای استان خراسان تهیه کردیم و برای تائید به وزارت کشور فرستادیم تا بعد از نهایی شدن اجرایی بکنیم. آقای هاشمی گفت این طرح خوبی است و بهتر است برای کل کشور اجرایی شود. فلذا طرح به شورای عالی انقلاب برده شد و برای کل کشور به تصویب رسید. بعد آن را در همایش سراسری استانداران طرح کردند تا در کل کشور اجرا شود. آقای هاشمی گفت: «اگر این طرح خوب اجرا شود، کل امید ضد انقلاب از ایران قطع می‌شود.» چون بزرگترین امید آن‌ها بیکاری بود. کار سومی هم که انجام دادیم نزدیکی ارتش و سپاه به هم بود. در دوران بنی‌صدر خیلی به اختلافات این دو نهاد دامن زده می‌شد اما بعد از آن کار‌ها منظم‌ترین لشکر نظامی کشور مربوط به استان خراسان بود که به دلیل پیروز‌هایی که داشت به لشکر پیروز خراسان مشهور شد. دلیلش هم این بود که اولین پیروز در دفاع مقدس توسط لشکر پیروز خراسان به دست آمد و آن فتح رودخانه بهمن‌شیر بود که خود بنده هم در آن حضور داشتم.

 

 

 تا چه سالی استاندار خراسان بودید؟

 

۷ مرداد ۶۰

 

 

بعد از شما استاندار خراسان چه کسی شد؟

 

آقای محمدنبی حبیبی دبیرکل فعلی حزب موتلفه اسلامی.

 

 

 چه شد که از این مسئولیت کنار رفتید؟

 

بعد از جریان ۷ تیر دو نفر از نمایندگان مشهد شهید شدند آنجا بنده و شهید کامیاب به عنوان نامزد مجلس کاندیدا شدیم و بنده ۳۲۱ هزار رای آوردم که هنوز بعد از ۸ دور مجلس هیچ از نمایندگان مشهد این میزان رای کسب نکرده است، علی‌رغم اینکه جمعیت مشهد سه برابر شده است. بالا‌ترین رای بعد از من مربوط به مرحوم حجت‌الاسلام فاکر با ۲۶۰ هزار رای است. خلاصه بنده در میان دوره‌ای بعد به عنوان نماینده مشهد به مجلس اول راه یافتم. یک ماه بعد از نمایندگی هم به عنوان وزیر نیرو مشغول فعالیت شدم.

کلید واژه ها: غفوری فرد واقعه طبس


نظر شما :