آیا مشروطه به انحراف کشیده شد؟- صادق زیباکلام
ما بارها و بارها این گزارهها و گزارههایی شبیه آن را ظرف ۳۳ سال گذشته از بسیاری از مسئولین مذهبی شنیدهایم که «ما اجازه نخواهیم داد داستان مشروطه تکرار شود»؛ «ما اجازه نخواهیم داد تا لیبرالها، سکولارها و غربزدهها، بلایی را که به سر مشروطه آوردند، در انقلاب اسلامی هم تکرار کنند.»
آیا به راستی مشروطه به انحراف کشانده شد، آنگونه که بسیاری از صاحبنظران، مورخین و مسئولین ما ظرف ۳۳ سال گذشته گفتهاند، نوشتهاند، فیلم و سریالهای تلویزیونی ساختهاند و همایش، گردهمایی و کنفرانس به پا کردهاند؟ در پاسخ میبایستی گفت که برخلاف این قول مشهور، نه مشروطه به انحراف کشانده شد، نه لیبرالها، نه سکولارها و یا غربزدهها سعی کردند یا خواستند آن را به انحراف بکشانند و نه اساساً روحانیت و رهبران مشروطه دست از مشروطه کشیدند و به آن پشت کردند.
علماء نجف همواره از مشروطه و مجلس مشروطه دفاع کردند، و علماء و رهبران مشروطه در ایران هم تا به آخر با مشروطه ماندند. ضمن آنکه شماری از آنان که در رأس آنها مرحوم شیخ فضلالله نوری قرار داشت دست از مشروطه کشیدند و نه تنها به آن پشت کردند بلکه در رویارویی با آن و به توپ بستن مجلس مشروطه و اعدام مشروطهخواهان با محمدعلی شاه در یک جبهه قرار گرفتند. تمامی کسانی که ادعا میکنند مشروطه به انحراف کشانده شده تا کنون یک بند، یک جمله، یک اصل، یک مصوبه، یک لایحه نه از مصوبات مجلس و نه از قانون اساسی یا متمم آن نتوانستهاند بیاورند که ضداسلامی، ضد شریعی یا حتی غیراسلامی باشد. البته مشروطه با مشکلات و دشواریهای فراوانی روبرو شد؛ و این هم یک واقعیت تلخ دیگر است که مشروطه نتوانست منجر به استواری حکومتی مبتنی بر قانون در ایران شود و بر روی ویرانههای آن دیکتاتوری مخوف پلیسی رضاشاه بروی کارآمد که صد پله بدتر از استبداد دوران ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه بود. اینکه چرا و چه شد که مشروطه نتوانست به اهدافش برسد، یک تحلیل بسیار گستردهای را میطلبد که در ورای یک یادداشت روزنامهای قرار میگیرد. علاقمندان به این بحث میتوانند به کتاب «سنت و مدرنیته: ریشهیابی علل شکست کوششهای اصلاحطلبانه و نوسازی سیاسی در ایران عصر قاجار، صادق زیباکلام، انتشارات روزنه، ۱۳۹۱» مراجعه نمایند.
اگر هدف مشروطه را صرفاً ایجاد یک نظام سیاسی جدید بر مبنای حاکمیت قانون و محدودیت قدرت حکومت تعریف کنیم، در این صورت نظریه «شکست مشروطه» درست است. اما این همه مشروطه نبود. درست است که مشروطه نتوانست موجد یک نظام سیاسی مبتنی بر قانون در ایران شود، اما افکار، آراء و جهانبینیهای جدید، افق سیاسی مدرن، فلسفه سیاسی مدرن و در یک کلام موج نوگرایی و روشنگری که این نهضت بالاخص پیرامون نگرش به حکومت و فلسفه سیاسی در ایران بوجود آورد، به هیچ روی نه از میان رفت، نه فراموش شد و نه نسلهای بعدی ایرانیان از دنبال کردن آن دست کشیدند. بنابراین درست است که مشروطه نتوانست یک نظام سیاسی مبتنی بر قانون در ایران خلق کند، اما دستاوردهای فکری، سیاسی و اجتماعی آن را نه میشود و نه میتوان فراموش کرد یا دستکم گرفت. در نتیجه مشروطه، بسیاری از باورهای کهن سیاسی «ایرانشاهی»، «خداشاهی»، «حکومت و پادشاه سایه خدا بودن» ترک برداشت. فلسفه سیاسی چندین هزار ساله حاکم در ایران قبل و بعد از اسلام که به پادشاه یا رئیس مملکت و جایگاهش به منزله نمادی آسمانی، آن دنیایی، اهورایی، مقدس، مشروع و واجبالاطاعه مینگریست، در سایه امواج مشروطه همچون قلعههای شنی کودکان که بر روی ساحل میسازند شسته شد و فروریخت.
مشروطه نتوانست به یک نظام سیاسی مبتنی بر قانون و اینکه قانون قدرت حکومت را محدود مینمود، ختم شود. هیچ یک از حکومتهای بعد از مشروطه حاضر به تمکین از قانون نشدند و عملاً قدرتشان فراتر و بالاتر از قانون بود. هیچ یک از حکومتهای بعد از مشروطه هرگز نگفتند که ما این کار، این سیاست، آن عزل و نصب را میخواستیم انجام دهیم اما حیف که قانون دست ما را بسته بود و نمیتوانستیم. همه حکومتهای بعد از مشروطه هر کاری، هر سیاستی، هر اقدامی که خواستند، کردند. مشروطه قطعاً از بابت محدود کردن قدرت حکومت در چارچوب قانون خیلی موفق نبود. اما توانست حکومت و جایگاه آن را که تا قبل از مشروطه در آسمان بود پایین آورده و زمینی کند. مشروطه نتوانست حکومت را قانونمند و مطیع قانون سازد، اما توانست آن اندیشه سیاسی فره ایزدی و ایرانشاهی را که رئیس و شخص اول مملکت را جانشین و سایه خدا (ظلالله) میدانست و حاکمیتش را موهبتی الهی میپنداشت، با اندیشههای نوینی جایگزین نماید که بر اساس آن حکومت و شخص اول مملکت را تابع قانون، برگزیده ملت و مطیع نمایندگان مردم یا به قول مشروطهخواهان «مبعوثین ملت» میدانست.
مردم یا حداقل بخشی از اقشار جامعه در نتیجه تحول فکری که مشروطه با خود آورده بود از آن پس دیگر خود را «فرمانبردار»، «خادم»، «مطیع» یا به قول موریس دوورژه «امر بر» یا به روایت خواجه نظامالملک و فرهنگ سنتی حاکم برابران «رعیت» حکومت دیگر نمیپنداشتند، بلکه «انتخاب حکومت» یا به گفته جان لاک «حکومت منتخب» (Representative Government) یا حکومت «بر مبنای وکالت» و در نتیجه عزل و نصب آن را برای خود یک حق تلقی میکردند.
این اصل که «قوای مملکت ناشی از ملت است» و در صدر قانون اساسی مشروطه آمده بود، حکایت از زمانه و عصر جدیدی میکرد که مشروطه با خود به ایران آورده بود. بزرگترین دستاورد مشروطه آن بود که آن قالب چندین هزار ساله را که بر اساس آن مردم خود را «رعیت» و «گلّه» میپنداشتند و حکومت را «چوپان» و «عقل کل»، به زیر سئوال برد. نه تنها این بخش از مشروطه، یعنی پدید آوردن یک معرفت، یک برداشت، یک نگاه و یک جهانبینی جدید سیاسی در ایران از میان نرفت، بلکه مبنای بسیاری از بنیانها و باورهای سیاسی امروزی جامعه ما در حقیقت همان آراء و اندیشههای مشروطه هستند.
انتخاب نمایندگان مجلس هر چهار سال یکبار توسط مردم، حق رسیدگی به عملکرد دولت توسط نمایندگان مردم یا مجلس، انتخاب رئیسجمهور و حتی ولیفقیه (به صورت غیرمستقیم) بوسیله مردم، اصل تفکیک قوا، برابری در پیشگاه قانون، حق استیضاح دولت و وزراء توسط مجلس، حق استیضاح رئیسجمهور، وضع قوانین، برخورداری از حقوقی همچون حق آزادی اجتماعات، آزادی بیان، آزادی اندیشه، انتخابات آزاد، آزادی مطبوعات و بالاخره و بالاتر از همه محدودیت قدرت حکومت به قانون و حاکمیت قانون در اصل جملگی مفاهیمی هستند که مشروطه آنها را با خود به ایران آورد. مفاهیمی که امروزه با گذشت ۱۰۶ سال از صدور فرمان تاریخی مشروطه بدل به بنیانهای فکری ایرانیان شده است.
منبع: خبرآنلاین
نظر شما :