شرکت نفت و بساط نفرت
ترجمه: بهرنگ رجبی
***
بررسی ادبیات برآمده از کارزار تبلیغاتی شرکت نفت ایران و انگلیس، تأمل در خصلتها و ویژگیهای جاهطلبی شراکتی و تکلیف اجتماعی و برین و والا نشان دادن اینها در وضعیت خدمت زیر پرچم بریتانیا است. عکسهای کارمندان ایرانی پُرشور حین بازی در زمین بسکتبال، ردیفهای منظم و زیبای خانههای کارگران و تصویری از گلهای بومی دم باشگاه ورزشی آبادان مؤید اجتماعی خوش و خرماند که خوب بهشان رسیدگی میشود، اما پسِ این صحنهها نبض یکی از خارقالعادهترین مجموعههای صنعتی دنیا داشت تند میتپید که مرکزش پالایشگاهی بزرگ در آبادان بود و به سان لبخند تمدن در پهنهٔ یکی از مهماننانوازترین نواحی دنیا میگسترد. آیندهٔ امپراتوری بریتانیا شاید نامعلوم باشد اما آیندهٔ شرکت نفت ایران و انگلیس نه.
نفت ایران به حرکت متفقین به سوی پیروزی کمک کرد، و حین دوران بازسازی بریتانیا پس از جنگ میزان تولید نفت خام همین طور بالا رفت و از ۱۹۱۹۰۰۰۰ تن در سال ۱۹۴۵ به ۳۱۶۲۱۰۰۰ تن در سال ۱۹۵۰ رسید. میزان بالای تقاضای نفت از سوی اروپا در دوران بازسازیهای پس از جنگ شرکت را به افزایش سریع سود پیش از کسر مالیاتش رساند، سودی که از حدود ۲۹ میلیون پوند در سال ۱۹۴۶ تا حدود ۴۱ میلیون پوند در سال ۱۹۴۹ بالا رفت، پیش از آنکه همین مقدار هم در سال ۱۹۵۰ دو برابر شود و به حدود ۸۶ میلیون پوند برسد. ایران و انگلیس شرکتی خصوصی بود، اما این شرکت ایرانی عظیمترین سرمایهگذاری خارجی بریتانیا بود، منبع درآمدی مهمی برای اقتصاد از پا افتادهٔ بریتانیا، با مالیاتی که به خزانهداری این کشور میرسید و سود سهام به شدت روزافزونی که به دولت ایران میرساند. نهایتاً وجه نمادین کل قضایا هم بود، چون حالا امپراتوری بریتانیا مجبور شده بود همهجا کوتاه بیاید، هند استقلال یافته بود، و شرکت نفت ایران و انگلیس که چنگالش را هر دم بیشتر بر نفت عراق و کویت هم میافکند، نمونهٔ نادری بود از اینکه حیثیت و اعتبار بریتانیا جایی دارد اوج هم میگیرد و بیشتر میشود. دولت نوآمدهٔ کلمنت اَتلی از حزب کارگر در وطن، دولتی بود سوسیالیست که داشت صنایع را ملی میکرد و طرحهای تأمین رفاه اجتماعی داشت. بیرون این مرزها، به خصوص در ایران، مردان آشفته و دستپاچه جوری با کُتهای فراکشان اینور و آنور میرفتند انگار هیچ اتفاقی نیفتاده.
بولتن روزانهٔ سفارت بریتانیا حجم زیادی را به باد کردن شرکت نفت ایران و انگلیس اختصاص میداد، اما این کار تأثیر اندکی روی دیدگاه عمومی ایرانیها داشت چون حرفشان را باور نمیکردند. شرکت به نیازهای نیروهای تازه کارش بیاعتنا نبود، و کوششهایش برای بهکار گرفتن ایرانیها در سطوح مدیریتی، با تحقیر تهرانیها در مورد کار کردن در زمینهای سوزان خوزستان به در بسته میخورد، اما بزرگترین مانع پیشاروی توفیق تلاش شرکت نفت ایران و انگلیس ــ و در نتیجهٔ آن بزرگترین عامل عدم محبوبیتش ــ خود شرکت نفت ایران و انگلیس بود.
مطابق توافقنامهٔ اعطای امتیاز انحصاری، شرکت موظف بود مسکن، امکانات بهداشتی و درمانی، و دیگر تسهیلات رفاهی را برای کارگران ایرانیاش فراهم کند، اما سال ۱۹۴۹ پنج ششم اینها (بیشتر از ۴۰۰۰۰ نفر) رسماً هیچجور مسکنی نداشتند، و بسیاریشان توی کلبهها و آلونکها زندگی میکردند. برنامهٔ آموزشی شرکت ــ که حسابی لافش را میآمدند ــ به قدر کافی به درد خور نبود؛ حتی اگر سر کیفیت آموزش هم جدل نکنیم، شرکت داشت فقط حدود نصف تعداد ایرانیهایی را آموزش میداد که مطابق شرایط شراکت ایرانیها موظف به آموزششان بود.
شرکت نفت ایران و انگلیس شرط تدارک تسهیلات رفاهی برای وابستگان کارگران ایرانیاش را مسوولیت دولت میدانست و عملاً از ایرانیها میخواست از سر انساندوستی خرج جمعیتی کند که مشکلاتشان بابت شرکت بود و کارگرانش بیشتر به بریتانیا سود میرساندند تا ایران. ایرانیها زیر بار این کار نمیرفتند. سال ۱۹۵۰ شهر آبادان فقط آن قدری برق داشت که میتوانست نیاز یک تک خیابان لندن را تأمین کند. از ۲۰۰۰۰ بچهٔ به سن مدرسه، فقط برای ۲۵۰۰ تاشان جا داشتند. استدلال شرکت این بود که شرایط کارگران ایرانی در باقی جاهای مملکت هم بهتر از این نیست، یا حتی بدتر است، به خلاف منطقهٔ تحت امتیاز انحصاری، بر باقی مملکت کله گندههای بریتانیایی خدایی نمیکردند. اینجا هم داشت انگلستان میشد، جامعهای که با طبقاتش سر و سامان یافته بود: طبقهای مِهتر از اروپاییها و تعدادی ایرانی تحصیلکردهٔ بریتانیا، طبقهٔ میانی کارمندها و اداریهای ایرانی و هندیهای وارداتی، و زیر (با بیشترین تعداد)، طبقهٔ سوم، طبقهٔ کارگر.
تبعیض نژادی نه فقط سر کار اعمال میشد بلکه در واگذاری خانهها و استفاده از اتوبوسها، سینماها و باشگاهها هم بود. فقط یک باشگاه بود که همه جور ملیتی میپذیرفت ــ اکثریت مشتریانش هم ایرانی بودند ــ اما باز معنایش این نبود که ایرانیها میگرداندندش. مدیریت شرکت گردانندهاش بود ــ آدمهایی سفیدپوست. شرکت از هند مستعمرهٔ بریتانیا مجموعهای از مفاهیم و اصطلاحات فرهنگی و استعماری عاریتی با خودش آورده بود. بریتانیاییها «صاحب» بودند و زنانشان «خانم صاحب». اینها در خود خاک انگلستان آدمهایی نازنین بودند از طبقهٔ متوسط. بیرونش، زیر آفتاب مشتعل، پادشاهانی بودند. از سال ۱۹۵۰ میتوان چکیدهٔ رویکرد و تلقیشان را از خلال نامهنگاریهایشان دریافت؛ کارمندی بریتانیایی میپرسید آیا بهسازی و رسیدگی به بازار کثیف کناری پالایشگاهشان فراتر از حدود و اختیارات شرکت است. پاسخ این بود که «ما نباید زیادی در همهچیز دخالت کنیم، و به هر حال هم که اگر ما یک ذره از هر چیزی بهشان بدهیم آنها بیشتر میخواهند، بنابراین بهترین کار این است که اصلاً هیچچیز بهشان ندهیم.» همین بود که شرکت کمترین حد ممکنی از پول و امکانات را به کارمندانش میداد که فقط بتوانند باهاش سر کنند، و همهجا منفور بود؛ همزمان در منطقهٔ شمول امتیازات انحصاری بریتانیا، محبوبیت حزب توده داشت به شدت زیاد میشد.
برای ملیگراهای ایران، هیچ شکی نبود که کارمندان شرکت جاسوساند. از ۱۹۳۱ به اینسو شرکت روابط نزدیکی با واحد اطلاعات صنایع سازمان مخفی اطلاعات بریتانیا (اسآیاس) ــ که به امآی۶ هم معروف است ــ برقرار کرده بود و روال دادن گزارشهایی داشت اغلب دربارهٔ اتحاد جماهیر شوروی و آلمان. توافقنامه را که مقرر میکرد مأموران شرکت فقط باید از سوی «بریتانیا هاوس» ــ ادارهٔ مرکزی شرکت در لندن ــ استخدام شوند، به هیچ میگرفتند و سر جنگ دوم جهانی، شعبهٔ بغداد اسآیاس بود که مجموعهای از داراییهای شرکت را تأسیس و بنا کرد. شرکت نفت ایران و انگلیس نگران بود، چون اگر ایرانیها چیزی از این مجموعه میفهمیدند، ممکن بود اثرش روی آیندهٔ کار شرکت فاجعهبار باشد. بعد از جنگ، اسآیاس پذیرفت مجموعهاش را منحل کند اما مدیران شرکت به اسآیاس اطمینان دادند خودشان داوطلبانه هرگونه اطلاعاتی را که «واقعاً اهمیت دست اول داشته باشد» میدهند ــ و فقط این را میشود فرض کرد که این کار را هم کردند.
تابستان ۱۹۴۹ اعتصاب عمومی، صنعت را فلج کرد، اعتصابی که یکی از جملهٔ دلایلش امتناع شرکت از پرداخت دستمزد روزهای جمعه بود که تعطیل بودند و قانون مقرر میکرد باید پرداخت شوند؛ قضیه در ادامهاش شعلهٔ خشونتهای قومی را برافروخت، جمعیت عرب بومی استان هم جزئیاش بودند ــ مواجببگیرهای قدیمی شرکت از زمان سر پرسی کاکش و قبلترهایش. شرکت سر ماجرای دستمزد روزهای جمعه تسلیم شد اما درسی را که باید، نگرفت. به عوض اندیشیدن تدبیری برای نگرانیهای عظیمتر ایرانیها، باز فقط و فقط دست و پا زدنهای تبلیغاتیاش را مضاعف کرد. این نمونهٔ دیگری بود از «تلقی و رویکرد احمقانهٔ بریتانیاییها در اینجا ــ دشمنتراشی، به جای همکاری با ایرانیها. این نفرت قومی را حتی نسبت به آدمهای خیلی باهوش اینجا هم میتوان دید ــ و اگر بساط این نفرت جمع نشود، خود شرکت بساطش را جمع خواهد کرد و مجبور میشود برود.» این جملات را نه آشوبطلبی تودهای بلکه انگلیسیای به نام ال. پی. الول ساتن نوشته، محقق و زمانی کارمند شرکت نفت ایران و انگلیس و سفارت بریتانیا در تهران، کسی که کتابی متأخرش، «نفت ایران»، طبیعت و خصلتهای شرکت را جور خانمانبراندازی آشکار میکرد.
الول ساتن یک استثنا بود و همکاران قدیمیاش در شرکت و در سفارت هیچگاه همدلیاش را با بومیهای ایران نخواهند بخشید. به نظر نمیآید اهمیتی داشته باشد که حق با او بود.
نظر شما :