فرزین وحدت: بازرگان نماینده لیبرالیسم ایرانی - اسلامی بود

۰۶ بهمن ۱۳۸۹ | ۱۶:۳۰ کد : ۲۶۸ از دیگر رسانه‌ها
سرگه بارسقیان: مهدی بازرگان در دوره‌ای لیبرال خوانده شد که این عنوان به مثابه ابزاری جهت استخفاف روحیه انقلابی و با بار ارزشی منفی و نیز با هدفی حذفی کاربرد داشت؛این صفت انتسابی از سوی منتقدین،همچنان برای توصیف مشی سیاسی بازرگان کاربرد دارد و موافقینش نیز البته با هدف و خوانشی دیگر و به دور از آن فضای انگ‌ زنی‌ها،او را لیبرال می‌دانند،هر چند برخی نیز در باب لیبرال خواندن و دانستن او تردید دارند. گذشته از مرز تفارقی که منتقدین و موافقین بازرگان در لیبرال خواندنش دارند،تدقیق در چرایی تعریف بازرگان به عنوان سیاستمداری لیبرال و تطبیق آرا و اندیشه‌های وی در مبانی لیبرالیستی لازم و بلکه اجتناب‌ناپذیر است.گفت‌و‌گو با فرزین وحدت، جامعه شناس که سابقا در دانشگاه‌های تافتز،هاروارد و ییل تدریس می‌کرده و این روزها در کالج "وسار"(Vassar) در آمریکا به پژوهش در رشته مطالعات آسیایی مشغول است،چنین هدفی را دنبال می‌کند. نویسنده کتاب " رویارویی فکری ایران با مدرنیت" چنانکه در این گفت‌و‌گو شرح می‌دهد، بین مبانی فکری بازرگان با لیبرال دموکراسی همخوانی‌هایی می‌بیند و معتقد است او نماینده لیبرالیسم ایرانی-اسلامی است.

 

***

 

بنظر شما مهندس مهدی بازرگان را در چه قالبی می‌توان تعریف کرد؟ آیا با آشفتگی مفهومی موجود می‌توان بازرگان را سیاستمداری لیبرال خواند؟ بازرگان سوسیالیست بود یا دغدغه مالکیت فردی را داشت؟آیا او آریستوکراتی دموکرات بود؟

 

سووال بسیار مهمی در مورد آشفتگی مفهومی در در قبال لیبرالیسم مطرح کردید. ببینید در خود غرب هم که زادگاه این پدیده است،آشفتگی مفهومی یا حداقل پیچیدگی بسیاری در مورد اینکه لیبرالیسم چیست و لیبرال کیست،وجود دارد.اصولا تاریخ لیبرالیسم با تاریخ عصر روشنگری، سرمایه‌داری و مدرنیته درهم تنیده شده‌اند. آنچه در ابتدا لیبرالیسم کلاسیک اطلاق می‌شد مبتنی بر دو اصل آزادی بازار و کسب و کار و آزادی‌های مدنی و سیاسی است که در مقام مقابله با رژیم‌های مطلقه و خودکامه در قرون هفدهم و هجدهم میلادی عمدتا در اروپای غربی پا به عرصه وجود گذاشتند. ولی در قرن بیستم بخصوص در مقابله با فاشیسم، کمونیسم و همچنین در رقابت با محافظه‌‌کاران داخلی،مفهوم جدیدی از لیبرالیسم بوجود آمد که بر کثرت‌گرایی،‌دخالت بیشتر دولت در امور اقتصادی برای تامین رفاه اجتماعی و در همان حال بر بسط و توسعه هرچه بیشتر آزادی‌های فردی و اجتماعی در ساحت‌های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی تاکید بیشتری دارد.‌ باید خاطرنشان کرد که بعد از دهه شصت میلادی که این مفهوم لیبرالیسم بیشتر نهادینه شد، محافظه‌کاران در غرب موفق شدند که لیبرالیسم را نزد بخش بزرگی از افکار عمومی،به واژه‌ای منفور تبدیل کنند و انگ‌‌های فقدان عرق ملی،اباحه گری و ضد آزادی (که از نظر محافظه‌کاران آزادی بیشتر به معنی رهایی بی‌قید و شرط اقتصادی است)را به آن متصل کنند.

با این اوصاف به گمان من مرحوم بازرگان را از لحاظ تفکر و مشی سیاسی می‌توان در بین این دو مفهوم از لیبرالیسم جا داد، البته با تعدادی تبصره‌های مهم. آقای بازرگان واقعا به آزادی‌های فردی و اجتماعی افراد اعتقاد داشت و به کسب و کار آزاد نیز معتقد بود،ولی از آنجایی که فردی مومن بود به بنیادهای غیرمذهبی و لائیک لیبرالیسم ایمان نداشت و از آنها دوری می‌جست. اعتقاد مرحوم بازرگان به قید و شرط هایی برلیبرالیسم اقتصادی نیز از همین جا سرچشمه می‌گرفت؛ از آنجایی که در عرف اسلامی همواره راه بر افراط گرایی در اقتصاد آزاد بسته است ولی همزمان مالکیت فردی نیز مورد تاکید قرار گرفته است.از این رو می‌توان گفت که موضع آقای بازرگان بینابین سرمایه‌داری و یک نوع سوسیالیسم نسبتا رقیق است که هر دو ریشه در اسلام دارند. ولی اینکه بگوییم مهدی بازرگان آریستوکرات بوده، به نظر من مضحک است. پدران آقای بازرگان،همانطور که از نامشان آشکار می‌شود در آذربایجان از زمره تجار متمول بازار بوده‌اند، و نه از طبقه آریستوکرات.(اگر بتوان اصولا به وجود چنین طبقه‌ای در ایران مانند اروپا قائل شد که بحثی جداگانه است)   

 

 

برخی بر این عقیده اند قضاوت‌هایی که منتقدین مهندس بازرگان بالاخص جریان چپ(مشخصا حزب توده) و جناح انقلابی-اسلامی درباره او داشته‌اند،در تعریف و داوری درباره مشی سیاسی او موثر بوده است.دکتر موسی غنی نژاد می‌گوید:«ما نباید گول این حرف‌ها را بخوریم که چون حزب توده می‌گفت دولت موقت لیبرال است، پس این گونه بوده است. به نظر من نه دولت موقت لیبرال بود و نه نهضت آزادی هیچ‌گاه لیبرال بوده است.»آقای علوی تبار هم معتقد است افرادی که بازرگان را در سال‌های نخست پس از انقلاب لیبرال می‌خواندند منظورهای متفاوتی داشتند و به سه گروه مارکسیست‌ها، بخشی از روشنفکران دینی دارای گرایش چپ و بنیادگرایان انقلابی تقسیم می‌شوند که هر یک بازرگان را از منظر دیدگاه‌های سیاسی خود و داوری درباره عملکرد دولتش، لیبرال می‌خواندند.به عقیده شما تصویر امروزی از بازرگان و منش سیاسی او،چقدر متاثر از قضاوت‌های منتقدانش و بر پایه تفکرات چپ یا رادیکال بوده است؟

 

به گمان من در این شکی نیست که مواضع مرحوم بازرگان بسیار به مواضعی که می‌توان از آن به عنوان لیبرال دموکراسی نام برد،نزدیک بوده است،ولی همانطور که گفتم موضع وی را صد در صد نمی‌توان با موضع لیبرال دموکراسی تطبیق داد و چنین کاری اصولا درست نیست. لیبرال دموکراسی محصول چند قرن تجربه غرب بوده و نمی‌توان آن را با تجربه ایران نعل بالنعل مقایسه کرد. البته این حرف به این معنی نیست که من معتقد به نسبی‌گرایی هستم ولی درضمن نمی‌توان تجربه‌های مختلف ملت‌ها را نیز نادیده گرفت.اینکه قائل شویم بازرگان به لیبرال دموکراسی نزدیک نبوده بی‌اساس است. کسی که به آزادی سیاسی و اجتماعی افراد، حاکمیت جهانشمول مردم، تکثرگرایی، مسوولیت دولت در تمام سطوح در قبال شهروندان و دموکراسی باور داشته باشد،حتی اگر به اصول فلسفی سکولاریسم اعتقاد نداشته باشد، به لیبرال دموکراسی بسیار نزدیک است. طبیعتا و بدون شک گروه‌های مختلف سیاسی،اعم از چپ افراطی و بنیان‌گرا،منافع خود را در این می‌دیدند که ریشه‌های لیبرال دموکراسی را در ایران بخشکانند واز این جهت از هیچ نوع حملات ایدئولوژیک و حتی فیزیکی خودداری نکردند. پس از مشروطیت لیبرالیسم خالصی پدیدار نشد و هراس چپ افراطی هم از این بود که لیبرالیسم از نوع مذهبی که بازرگان آن را نمایندگی می‌کرد،در جامعه ریشه بدواند.از نگاه آنها لیبرال‌ها پای امپریالیسم را به ایران باز می‌کردند و این دیدگاه آن روزها در جدال قدرت نقش آفرینی می‌کرد.اینکه تمرکز نقد آنها بر بازرگان بود به این دلیل است که او نماینده لیبرالیسم ایرانی-اسلامی و نزدیکترین نمونه به لیبرالیسم غربی بود و در مصاف با یک تفکر،ابتدا نمادهای بارز آن از منظر ایدئولوژیک و منش سیاسی مورد هجمه قرار می‌گیرد تا از بسط و نفوذ آن تئوری‌ها در جامعه جلوگیری کنند. اما سووال بسیار مهمی که می‌بایست مطرح شود این است که آیا در آن زمان مردم ایران ظرفیت پذیرا شدن لیبرال دموکراسی را داشتند یا نه؟ برخی بر این عقیده‌اند که لیبرال دموکراسی را نمی‌توان بدون توسعه فرهنگی و بخصوص بدون داشتن یک فرهنگ سیاسی پیشرفته در یک جامعه نهادینه کرد. آنها برآنند که برقراری لیبرال دموکراسی در جامعه‌ای که از تجربیات اساسی فرهنگ سیاسی سازی عبور نکرده،مانند نهالی است که در شوره‌زار کاشته شود و امیدی به رشد و نمو آن بدون آنکه خاک حاصلخیزی بوجود بیاید، نمی‌توان داشت. سووال بعدی که مطرح می‌شود آنست که آیا در حال حاضر فرهنگ سیاسی ایران برای نهادینه کردن لیبرال دموکراسی آماده نیست؟ مردم یک جامعه هنگامی که از حالت منفعل بودن به در‌‌می‌آیند و صاحب فاعلیت،عاملیت و خودمختاری می‌شوند و همه اینها را نه تنها برای خود بلکه به عنوان یک ارزش جهانشمول می‌شناسند، آنگاه فضا و فرهنگ مناسبی برای کشت لیبرال دموکراسی بوجود می‌آید. تجربه‌های چند دهه اخیر ایران نشانه‌‌های مهمی از این صیرورت(دگردیسی) را به همراه دارد.         

 

 

تعریف بازرگان به عنوان سیاستمداری لیبرال در مقطع ابتدای انقلاب با منظور و هدفی دیگر بکار رفت؛نورالدین کیانوری،دبیر‌کل سابق حزب توده در یکی از صحبت‌های خود می‌گوید:«حزب توده برای اولین بار واژه‌هایی مانند لیبرال بورژوازی را به کار برد و به شکرانه فعالیت های حزب توده، امروز لیبرالیسم در ایران فحش محسوب می‌شود.»محمد علی عموئی از اعضای حزب توده هم اخیرا در گفت‌و‌گویی اشاره کرده که:«ما در "نامه مردم" دقیقاً دموکراتیسم انقلابی و لیبرالیسم بورژوایی را عنوان کردیم. این عنوان مقاله‌ای بود که بسط هم پیدا کرد و بعدها در "امت" هم دیدم که آقای دکتر پیمان در همین چارچوب و با همین اصطلاح مساله را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده است. لیبرالیسم بورژوایی در واقع آن سنت قدیمی بورژوازی است که شعارش آزادی،برابری،برادری برای خودشان است، آزادی نه برای دیگران.»آیا لیبرالیسم ایرانی با این زایش از دنده چپ،می‌تواند گویای خصائل بازرگان شود و لیبرال بودن بازرگان را اثبات یا نفی کند؟

 

آنطور که من تاریخ را می‌فهمم، لیبرالیسم در غرب نیز از نوعی رادیکالیسم زاده شد و با آن در رابطه‌ای دیالکتیک است. مایکل والزر در کتاب مشهورش با عنوان «انقلاب قدیسین»The Revolution of the Saints: A Study in the Origins of Radical Politics به وضوح نشان می‌دهد که ریشه‌های لیبرالیسم در انقلاب رادیکال و بنیان‌گرایانه پروتستانیسم بوده است که با ایجاد فاعلیت در توده‌های مردم اروپای غربی راه را برای لیبرالیسم و دموکراسی آماده کرد.حرکت‌های رادیکال می‌توانند (نه الزاما و نه در همه موارد) با وارد کردن طبقات مردمی در صحنه‌های سیاسی،اجتماعی و نظامی و بسیج آنان،به سرعت ذهنیت فاعلیت را در مردم پرورش دهند. در ایران نیز رادیکال‌ها،اعم از چپ و مذهبی به طور بیشتر ناخودآگاه، در بوجود آمدن حس فاعلیت در بدنه جامعه نقش مهمی را بازی کرده‌اند. ولی طرفه آنست که همین خلقیات جدید که از رادیکالیسم نشات گرفته، بعدا در مقام نفی آن شروع به حرکت می‌کند. حال می‌ماند آن انگ هایی که رادیکالیسم برای کوباندن رقیب خود بکار گرفته بود. شکی نیست که قدرت زبان‌شناختی انگ سازی را نمی‌توان نادیده گرفت.هنگامی که در جامعه‌ای مفهوم و واژه سیاسی بار منفی پیدا می‌کند، هرچند که آن جامعه به محتوای درونی آن مفهوم گرایش پیدا کند، زدودن بار منفی کار آسانی نیست. این مساله در مورد لیبرالیسم و شخص مهدی بازرگان صدق می‌کند و ستردن آن از چهره فردی مانند او و مفهوم لیبرالیسم دموکراتیک بر عهده نسل کنونی و صاحبان اندیشه و قلم است. 

 

 

جان فوران در کتابش "مقاومت شکننده" معتقد به نوعی "اسلام لیبرال بازرگان" است که همراه با "اسلام مبارز آیت الله خمینی" و "اسلام بنیادین شریعتی" ذیل فرهنگ سیاسی دینی قرا می‌گیرند؛برخی نیز در تحلیل‌های خود به لیبرال‌های اسلامی اشاره و مصادیق آن را بنی صدر و بازرگان برمی‌شمرند(مازیار بهروز در گفت‌و‌گو با نامه)آیا اصولا می‌توان لیبرالیسم را پسوندی دینی داد و قائل به وجود مسلمانانی لیبرال شد و یا چون دکتر محسن میلانی در "شکل گیری انقلاب اسلامی" می‌توان به "اسلام میانه‌روی بازرگان" اشاره کرد؟

 

ببینید من فکر می‌کنم که تنها به این دلیل که بازرگان به اصول فلسفی سکولاریسم به عنوان مبنای هستی شناسی لیبرالیسم اعتقاد نداشت، نمی‌توان او را از جرگه لیبرال دموکراسی کنار گذاشت. درست است که مبانی هستی شناسی اموری بسیار مهم هستند، ولی خب مبانی انتولوژیک(هستی شناسانه) بعدا نیز می‌توانند نضج بگیرند. به نظر من لازم نیست که خیلی در این موارد وسواس نشان دهیم.هنگامی که پایه‌های فرهنگ سیاسی لیبرالیسم در یک جامعه استوار شوند و نهادهای اجتماعی و سیاسی برای بعمل درآوردن آن بکار بیافتند، در بحث‌های فلسفی و در دانشکده‌های فلسفه می‌توان به وجوه بودشناسی آن نیز رسید. به نظر من مهمترین مساله اینست که مفاهیم،منش‌ها و نهادها هرچند که صبغه دینی هم داشته باشند،در حال گذارند و می‌توانند به شکل‌های دیگری تبدیل شوند.از این رو مفاهیمی مانند لیبرالیسم دینی هم می‌توانند در زمان به مبدل به انگاره‌های دیگری شوند، هرچند که در نظر بعضی‌ها لیبرالیسم دینی یک پدیده کاملا متناقض و بنابراین عبث است. در مورد قید و شرط هایی که بازرگان برای اقتصاد آزاد نیز قائل بود،خب در لیبرالیسم معاصر غربی هم چنین قیودی وجود دارد. با بوجود آمدن کارتل‌ها وشرکت‌های عظیم،آزادی فرد هنگامی تضمین می‌شود که دولت برخاسته از اراده مردم و حق حاکمیت ملی بتواند از افراد در مقابل این بنگاه‌های عظیم دفاع کند و این نوع دفاع، پیش شرط آزادی فرد می‌شود که مبنای اساسی لیبرالیسم است و نه نافی آن.     

 

 

بنظر شما عدم اعتقاد بازرگان به سکولاریسم او را از جرگه لیبرال دموکرات‌ها نمی‌راند،اما حدود نقش آفرینی دین در تفکر لیبرالیستی که محدود و منحصر در زندگی شخصی است با نقشی که بازرگان برای دین قائل و معتقد به تاثیرپذیری مشی عمومی جامعه از احکام دینی بود،متفاوت است.چگونه می‌توان علاوه بر اعتقاد به سازگاری لیبرالیسم و دین‌باوری حداکثری،واژه‌ای چون لیبرالیسم دینی را نیز بکار برد؟   

 

اندیشه توانایی صیرورت(دگردیسی) دارد و سیری تکاملی طی می‌کند.آنچه کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد اینست که این پروتستانیسم مسیحی بود که اساس دوران مدرن را بناگذاشت و لیبرالیسم از بطن عصیان پروتستانیسم و به نوعی بر پایه فاندامنتالیسم مسیحی بوجود آمد.بنابراین به تفکرات سیاسی نباید به عنوان پدیده‌هایی جامد نگریست.لیبرالیسم و اسلام می‌توانند نقاط مشترکی داشته باشند،چنانکه لیبرالیسم با وجود تفاوت‌هایش با بنیان‌های تفکر مسیحی،محصول پروتستانیسم مسیحی است که تغییر و تحول دیالکتیکی یافته و به این مرحله رسیده است.بنابراین هیچ اشکالی ندارد قائل به وجود لیبرالیسم اسلامی باشیم.بازرگان قائل به اصول سکولاریسم نبود اما 90 درصد مبانی و بن مایه‌های فکری او با اصول لیبرالیسم غربی همخوانی داشت.اعتقاد به سکولاریسم مهم است اما چنانکه گفتم زایش لیبرالیسم در غرب، پیامد دیالکتیکی دوره استیلای فاندامنتالیسم مسیحی بود و همین امر امکان تلاقی و توافق آنها را میسر می‌کند.

 

 

سعید برزین در "زندگینامه سیاسی بازرگان" می‌نویسد:«استراتژی دولت بازرگان،تجلی اندیشه کلاسیک لیبرال بود.»در منطق و زبان کلاسیک لیبرالیسم، بازار آزاد و بخش خصوصی به عنوان شرایط ضروری تضمین حقوق افراد معرفی می شود.ولی در دوره بازرگان بانک‌ها و صنایع دولتی شدند و حتی خود وی در سخنرانی بعثت و ایدئولوژی(1343) از ملی کردن صنایع دفاع کرده و گفته بود:« ملی کردن فعالیت‌های اقتصادی و عمومی که در حقیقت و در اصطلاح خودمانی همان دولتی کردن است،وقتی بصلاح و صرفه تمام می‌شود که دولت و دستگاه تصرف کننده ضدملی نباشد.قبل از ملی کردن صنایع،ملی کردن خود دولت لازم است.»البته وی اشاراتی هم به اعطای سهم و مشارکت به مردم دارد و مخالف دولت فربه است.آیا ما با دو بازرگان مواجهیم یا دولتی کردن بانک‌ها و صنایع نیز در قالب اعتقاد او به حکومت رفاهی قابل فهم است که با لیبرالیسم سیاسی قابل جمع است؟

 

گفتمان بازرگان همچون دیگر افراد،تحت تاثیر شرایط سیاسی و اجتماعی زمان خود بود.در آن مقطع دیدگاه‌ها و برنامه‌های سوسیالیستی حرف اول را می زد،هر کس مترقی بود تحت تاثیر سوسیالیسم بود و یا تحت فشار بود که طبق اصول سوسیالیستی حرف بزند و گام بردارد.بازرگان هم تحت چنین فشارهایی بود.البته معتقدم اگر دولت بازرگان به راهش ادامه می‌داد،امکان داشت که مبانی فکری او تغییر کند،چون از نظر فلسفی در بین دو نقطه در حال نوسان بود،به عنوان یک مسلمان نمی‌توانست مالکیت شخصی را نفی کند و از سویی دیگر تحت فشار اعمال برنامه‌های سوسالیستی بود.در لابلای نوشته‌های بازرگان می‌شود انعطاف پذیری او در افکار را دریافت و به این جهت معتقدم اگر عمر دولتش طولانی‌تر می‌شد،چه بسا بازرگان در برخی برنامه‌ها تجدیدنظر می‌کرد و در پی اجرای برنامه‌های دیگری می‌رفت.البته بازرگان هرگز به افراط گرایی در بازار آزاد اعتقاد پیدا نمی‌کرد اما امکان انعطاف‌ در برنامه‌هایش قابل انتظار بود.اما پاسخ به اینکه بازرگان به لیبرالیسم اقتصادی معتقد بود یا سوسیالیسم، نیازمند واکاوی سیر تحول لیبرالیسم در دهه‌‌های اخیر است. لیبرالیسم در جهان غرب بخشی از اصول سوسیالیسم را بطور رقیق گرفته و در خود جذب کرده است.لیبرالیسم قرن بیستم به جهتی که بازرگان در آن گام برمی‌داشت بسیار نزدیک بود و می‌توانست همخوانی‌هایی با لیبرالیسم در برخی کشورها داشته باشد.به عنوان مثال در آمریکا که جنبه‌های تفکر سوسیالیستی در آن بسیار ضعیف است،لیبرال‌ها بخشی از مبانی آن را گرفته و به مدلی اعتقاد پیدا کرده‌اند که طبق آن نه تنها بازار آزاد را بطور صد در صد قبول ندارند بلکه می‌خواهند از اهرم‌های دولتی برای دخالت در اقتصاد استفاده کنند.اینکه امروزه دست راستی‌ها در آمریکا به لیبرال‌ها انتقاد می‌کنند و حتی برخی آمریکایی‌ها معتقدند اوباما سوسیالیست یا حتی کمونیست است،به همین دلیل است.

 

 

اشاراتی که بازرگان به مفهوم لیبرالیسم دارد،بیشتر به قانون‌گرایی و حق اظهارنظر مخالف تکیه دارد؛جایی می‌گوید:« جزو گناهانی که برای ما می‌شمارند، یکی لیبرال بودن ماست اما حالا باید بگویم که اگر ما لیبرال نبودیم، آنها که مقاله می‌نویسند و نشریه می‌دهند، امروز بودند یا نه؟» و یا «اگر می‌گویند لیبرال عمل کردیم تا آن اندازه که اسلامی و انسانی و قانونی بوده بله،حق حیات،حق اظهارنظر،حق بیان و حق عرض اندام به مخالف باید داد و ما می‌دادیم.»با این تعریف می‌توان اعتقاد بازرگان را لیبرالیسم از زاویه جان استوارت میل خواند که از استبداد اکثریت فاصله داشت و قائل به وجود شهروند بالغ بود که به تامین حقوق دیگران نیز عنایت داشت و یا بنظر شما بازرگان در عمل لیبرالیستی عمل می‌کرد بی‌آنکه در نظر خود را لیبرال بداند؟

 

چنین به نظر می‌رسد که خود مرحوم بازرگان از «انگ سازی» مخالفان مصون بوده و لیبرالیسم را به صورت ناسزا تلقی نمی‌کند. بازرگان هم از دیدگاه نظری و هم به صورت عملی به حقوق گروه‌های مختلف و حق آزادی بیان اعتقاد داشت و به آن عمل می‌کرد.از این‌رو جایگاه وی در سنت لییرالیسم، اگر تنگ‌نظر نباشیم، محرز است. آنچه که می‌خواهم به طور اجمالی بدان اشاره کنم تاثیرپذیری بازرگان از اثبات‌گرایی است که می‌تواند بیش از عوامل دیگر به تکیه‌گاه لیبرال وی خدشه وارد کند. لیبرالیسم و پوزیتیویسم گرچه هر دو فرزندان مدرنیته هستند،ولی در بسیاری از موارد سر سازش با یکدیگر ندارند؛چون اثبات‌گرایی از دانش و فن مدرن،اصول بدون انعطاف سیاسی و اجتماعی استخراج می‌کند که در حیطه انسانی شدیدا ضد دموکراتیک هستند، مانند مهندسی اجتماعی که در غرب و شرق نیروهای ضد لیبرال برای حکمرانی خود از آن بهره‌مند می‌شوند. با در نظر گرفتن اینکه مرحوم بازرگان تحصیلاتش در فرانسه (که رستنگاه اثبات‌گرایی است) و در رشته مهندسی انجام داد، نمی‌توان تاثیر پوزیتیویسم در وی را نادیده گرفت، چنانچه برخی عناوین نوشته‌های وی حاکی از این تاثیر است،برای مثال ع‍ش‍ق‌ و پ‍رس‍ت‍ش‌ ی‍ا ت‍رم‍ودی‍ن‍ام‍ی‍ک‌ ان‍س‍ان‌. ولی در آخر امر وی ثابت کرد که به اصول عملی و نظری لیبرالیسم اعتقاد دارد و تلاش خود را برای به جریان انداختن آن انجام داد. 

 

 

منبع: ماهنامه مهرنامه

 

کلید واژه ها: بازرگان لیبرالیسم دولت موقت روشنفکران ایرانی


نظر شما :