حکایت پوستر شب‌های شعر گوته/ ماهی سفید کوچولو و فریاد مبارزه با سانسور

۲۹ مهر ۱۳۹۱ | ۰۸:۱۱ کد : ۲۶۹۵ از دیگر رسانه‌ها
حکایت پوستر شب‌های شعر گوته/ ماهی سفید کوچولو و فریاد مبارزه با سانسور
بزرگ خضرایی، نقاش و گرافیست ساکن هلند است. در مهر ۱۳۵۶ وقتی کانون نویسندگان ایران با همکاری انستیتو گوته تهران، ده شب شعر و سخنرانی را در باغ انجمن روابط فرهنگی ایران- آلمان برگزار کرد، او که گرافیست موسسه اطلاعات بود، وظیفه طراحی و چاپ پوستر این مراسم را به عهده گرفت؛ کاری که با توجه به حساسیت دستگاه امنیت وقت به فعالیت‌های کانون نویسندگان ایران، خالی از خطر نبود.

 

پوستر خضرایی با الهام از نمادهای مبارزه و ادبیات روز طراحی شده بود و در عین سادگی چنان گویا بود که هزاران نفر را از زمان و مکان برگزاری این شب‌های شعر آگاه کند و جمعیت مشتاق و خسته از فشار سانسور را به باغ گوته بکشاند.

 

آنچه در پی می‌آید یادداشتی از او درباره ده شب شعر گوته و خاطرات او از این مراسم است که در بی‌بی‌سی منتشر شده است:

 

سال ۱۳۵۶ من در موسسه اطلاعات کار می‌کردم، در قسمت سردبیری هنری که زیر نظر علی مسعودی اداره می‌شد. در این قسمت، کارهای گرافیکی اطلاعات که شامل یازده نشریه بود - به جز خود روزنامه، بقیه - در این قسمت طراحی و تنظیم می‌شد و به زیر چاپ می‌رفت.

 

در آن زمان اطلاعات، بزرگترین و مدرن‌ترین ماشین‌های چاپ را داشت. یک روز که در اطاق کارم مشغول کار بودم جلال سرفراز، شاعر و روزنامه‌نگار که در موسسه کیهان کار می‌کرد، به سراغ من آمد.

 

من و جلال گذشته از اینکه به نوعی همکار بودیم، چون هر دو از خانواده مطبوعات بودیم، یک رفاقت دیرینه هم داشتیم. ابتدا داستان کانون نویسندگان و اینکه می‌خواهند شب‌های شعر و سخنرانی نویسندگان را در انستیتو گوته به راه بیندازند را مطرح کرد و اشاره کرد که برای پوستر این شب‌ها، با هر کدام از گرافیست‌ها که در میان گذاشته از ترس ساواک و گرفتاری‌های دیگرش سر باز زده‌اند و دست تو را می‌بوسد.

 

من هم با آغوش باز پذیرفتم چرا که آزادی را کسی برای ما پست نمی‌کند. از من گرافیست تا شاعر و نویسنده و آن‌ها که با اسلحه می‌جنگند در این مبارزه سهمی داریم و کار ما فقط تهیه پوستر برای کنسرت ویوالدی و فلان فیلم و فستیوال نیست؛ اینجاست که وظیفه اصلی ما موظفمان می‌کند که همه توانمان را به کار ببریم.

 

به هر جهت از‌‌ همان لحظه، طرح و سوژه این پوستر رهایم نکرد. بی‌درنگ دست به کار شدم اما این ماهی کوچولو‌‌ رهایم نمی‌کرد مثل اینکه می‌گفت مظلوم‌تر از من دیده‌ای؟ من سمبل مظلومیت تمام این مردم و شاعر و نویسنده دردکشیده جامعه هستم. بگذار این من باشم که فریاد مبارزه با سانسور و اختناق را سر دهم. و آخرش هم همین طور شد و طرح پوستر شد این ماهی کوچک که دارد دامونی از جنگل را - که سمبل مبارزه و جنگیدن هست - فریاد می‌زند.

 

همه پسندیدند و مانده بود رنگ آن. تا اینکه شبی در رستورانی که خیلی از شعرا و نویسندگان دور هم بودیم وقتی صحبت پوستر پیش آمد من گفتم زمینه پوستر سرخ است ولی... که غلامحسین ساعدی دستش را روی میز زد و گفت رنگ ماهی را سفید.. سفید بگذار معصوم و پاک... و چنین شد که درنگ نکردم و کار پوستر را در یک هفته یکسره کردم. زمینه سرخ... ملتهب و انقلابی... و ماهی کوچک سفیدی که دارد جنگل را فریاد می‌کند...جنگیدن و مبارزه.

 

مانده بود تیتر و تاریخ و اسامی شعرا و نویسندگان و برنامه شب‌ها. که چه زحمتی کشید این جلال سرفراز؛ از صبح تا دیر وقت شب، به سر و کله زدن و دنبال این شاعر، آن نویسنده بودن برای تنظیم برنامه که هر شب کسانی که برنامه دارند مناسب موضوع و هماهنگ با یکدیگر باشند. بار‌ها من با او رفتم گرچه هنوز از تب و تاب انقلاب خبری نبود اما غوغایی بود در محفل شعرا و ادبا. چنان شور و هیجانی به چشم می‌خورد که هرگز فراموش نمی‌کنم. بعضی از آن‌ها تازه از زندان آزاد شده بودند که حرف‌ها و داستان‌ها داشتند و مردم دسته دسته به دیدارشان می‌آمدند و هر چند دقیقه به دقیقه که می‌رفتند دسته تازه می‌آمدند. بالاخره آن هم حاضر شد اما مصیبت از آنجا شروع شد که تاریخ شب‌ها را در پوستر گذاشتیم ۱۸ تا ۲۷ مهر ۱۳۵۶. ساواک وارد ماجرا شد و صد‌ها پوستر را در محوطه انستیتو گوته به آتش کشید. مسئله این بود که می‌خواست تاریخ شاهنشاهی را بگذاریم یعنی ۲۵۳۶. بالاخره بعد از کلنجارهای بسیار بخشی از آن‌ها را با‌‌ همان تاریخ ۱۳۵۶ و بخشی را هم فقط نوشتیم از ۱۸ تا ۲۷ مهر.... همین... مسئله هنوز تمام نشده بود. دردسر تازه پخش آن بود. بسیاری می‌ترسیدند و واهمه داشتند که پوستر را در ویترین خود و یا روی دیوار خود نصب کنند و بسیاری هم البته با جان و دل این کار می‌کردند. بسیاری از کتاب‌فروشی‌ها آن را در ویترین کتاب‌ها نصب کردند و خیلی‌ها و به خصوص جواد طالعی که پا به پای جلال سرفراز در برگزاری این شب‌ها می‌دوید در نصب و پخش پوستر هم از چیزی دریغ نکرد.

 

اما کتمان نمی‌کنم که از لحظه‌ای که دست به کار این پوستر شدم هرگز تصور نمی‌کردم که این شب‌ها با سخنان آرام رحمت‌الله مراغه‌ای شروع شود و با فریادهای آزادی‌‌خواهی سعید سلطانپور به اوج برسد، ۱۶ نویسنده سخنرانی کنند و ۴۴ شاعر شعر بخوانند و رژیم را به چالش بکشند و ۱۵ هزار نفر جمعیت تشنه آزادی، زیر باران، دل و جان به گوش دادن آن‌ها بسپارند.

 

در یکی از شب‌ها، که سعید سلطانپور می‌غرید و از اختناق و سانسور و زندان شکوه می‌کرد و همه را به مبارزه می‌خواند و جمعیت را به هیجان آورده بود، نفر بعد از او برادرم اورنگ خضرائی بود که باید شعر می‌خواند. وی رو کرد به من و گفت: «خدا رحم کرده پوستر را تو ساختی! نمی‌توانستی مرا در یک شب دیگر قرار دهی؟ آخه من بعد از سعید با این همه هیجان و شور چه بخوانم و چه بگویم که جواب این همه شور و غوغا را بدهم؟» گفتم: «برادر تو شعرت را بخوان! قرار نیست همه سلطانپور باشند.» و او سه تا شعر خواند که خوشبختانه به دل نشست.

 

شب اول که با مرتضی بوذری به طرف انستیتو گوته حرکت کردیم در بین راه دسته دسته جمعیت را می‌دیدیم که به طرف آنجا می‌رفتند. نزدیک در که رسیدیم غوغا بود و گروه گروه، دور شاعر و یا نویسنده مورد علاقه خود جمع شده بودند و بحث و گفتگو می‌کردند.

 

از لابه‌لای جمعیت هوشنگ گلشیری مرا که دید به طرفم دوید؛ مرا بغل کرد و بوسید و گفت: «عالی بود بزرگ! عالی! پوسترت محشر بود!»

 

پوستر را در شهرهای مختلف هم برده بودند و گویا چون تعداد کافی به دستشان نرسیده بود از روی آن کپی گرفته بودند و حتی بعضی از آن‌ها را در رنگ‌های مختلف چاپ کرده بودند اما چه باک که ماهی کوچولوی پوستر من صدایش نه در تهران که در تمام ایران پیچیده بود و هزاران نفر را در انستیتوی گوته زیر باران به گرد شعرا و نویسندگان محبوبشان کشاند و شب‌هایی شد که امروز بعد از سی و اندی سال، ما آن شب‌ها را ارج می‌نهیم و گرامی می‌داریم و صدایشان را در سی دی و کاست و اینترنت دوباره می‌شنویم. یادشان بخیر و آن‌ها که رفته‌اند روحشان شاد.

کلید واژه ها: ده شب بزرگ خضرایی


نظر شما :