ناصر موذن: ده شب تلاشی برای آزادی بیان و بیان آزادی بود

۰۳ آبان ۱۳۹۱ | ۰۹:۱۵ کد : ۲۷۱۲ از دیگر رسانه‌ها
ناصر موذن، از نویسندگان پیشرو ادبیات اقلیمی جنوب است. در مهرماه سال ۱۳۵۶، وقتی ده شب شعر و سخنرانی کانون نویسندگان ایران با میزبانی انستیتو گوته تهران برگزار شد، مسئولیت گردآوری و انتشار اشعار و سخنرانی‌های شرکت‌کنندگان به او سپرده شد. کتاب ده شب در سال ۱۳۵۷ به همت ناصر موذن و انتشارات امیرکبیر منتشر شد و مورد استقبال گسترده قرار گرفت. آنچه در پی می‌آید یادداشتی از ناصر موذن در این باره در ‌بی‌بی‌سی است:

 

زمینه‌ برای برگزاری همراه با موفقیت «شب»‌ها به گمان من همیشه وجود داشت. یکی نیاز دیرینه و همیشگی جوانان، دانشجویان، روشنفکران، و علاقمندان جدی ادبیات به برپا داشتن مراسمی از این دست بود، و دیگری ابتذالی بود که رژیم پس از کودتای ۱۳۳۲ در عرصه هنر و ادبیات همواره تشویق می‌کرد و به پیش می‌راند، و همزمان با آن، سانسور و مانع‌‌تراشی در برابر ادبیات و هنری که برآمده از استعدادهای اصیل دانسته می‌شد.

 

شاید بتوان گفت، یا من این گونه می‌پندارم، که نمونه نخستین (پروتوتایپ) این تمایل یا نیاز، برگزاری «نخستین کنگره نویسندگان ایران» در تیرماه ۱۳۲۵ در «انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی» بود که به عرصهٔ جدال نو و کهنه مبدل شد. نمونه دیگر، برگزاری «فستیوال بزرگ شاعران»، به ابتکار احمد شاملو، سردبیر و گردانندهٔ ادبی و هنری مجله «خوشه» بود، مجله‌‌ای که با چاپ کارهای نویسندگان و شاعران نوخاسته و در آغاز راه، در تشویق استعدادهای جوان و بالنده اثری انکارناپذیر داشت. علاوه بر این‌ها، جمع‌های دوستانه دوره‌ای نویسندگان و شعرا در خانه‌هایشان یا کافه‌ها پیشینه‌ای طولانی داشت، و یا بعضی شعرخوانی‌های تک ‌نفره یا چند نفره در سالن‌های انجمن ایران و آمریکا، انستیتو گوته، روزنامه اطلاعات، دانشگاه تهران (سخنرانی آل‌احمد و شعرخوانی شاملو)، و شعرخوانی سایه، نادر نادرپور، فریدون مشیری، و سیاوش کسرایی در کاخ جوانان، و جز این‌ها.

 

در سال‌های دههٔ پنجاه، و پس از سرکوب همه طیف‌های سیاسی و اجتماعی مخالف، وضعیت بسته‌ای بر زندگی اجتماعی و سیاسی کشور حاکم شد که در آن، «اهل نظر بر کناره می‌رفتند»، با آنکه «هزار گونه سخن در دهان و لب»‌های «خاموش»شان جوش می‌زد. بنا به ویژگی جامعه ما در سراسر تاریخمان، که ادبیات و ادیبان همواره زبان گویای دردهای مردم بوده‌اند، این بار نیز با غنیمت دانستن فضای باز «کارتری»، بیانیه‌هایی از سوی نویسندگان و شاعران پیشرو [از جمله برخی از فعالان و دبیران دوره اول کانون] در اعتراض به سانسور و خواست برپایی تشکل صنفی‌شان یعنی «کانون نویسندگان ایران»، و اجازه فعالیت آزاد و ثبت رسمی آن در مقام نهادی صنفی‌ و قانونی منتشر می‌شد. پس از رسیدن تعداد امضا‌ها، برای خواست‌های اشاره شده در بالا، به چهل، این چهل امضا کننده در حکم هیات مؤسس کانون دانسته شد، و بنابراین، آغاز فعالیت عملی کانون، علاوه بر نشر بیانیه‌هایی در همین ارتباط، تشکیل جلسه‌های شعر و داستان‌خوانی بود. این جلسه‌ها در خانه‌های فعالان کانون برگزار می‌شد.

 

انتخاب «هیات دبیران موقت کانون نویسندگان»، در دوم تیرماه ۱۳۵۶، شکل جدی‌تری به این جلسه‌ها داد. نیاز به حضوری جدی‌تر و گسترده‌تر، به شکل چیزی مثل برگزاری شب‌های شعر و در منظر عمومی جامعه، هم از سوی اعضا و هم از سوی هیات دبیران موقت نیز احساس می‌شد. بنابراین، «کانون» به جستجوی یافتن امکان‌های عملی شدن آن حضور مصمم شد. جلال سرفراز برنامه آتی‌اش برای شعرخوانی در انستیتو گوته را با به‌آذین و هیات دبیران موقت در میان گذاشت. این پیشنهاد به اصطلاح رسانه‌های امروز به صورت بسته یا پاکت نبود. دربارهٔ آن بحث‌ و ابراز نظرهای مختلف ‌شد. برنامه «ده شب» به آن صورتی که برگزار شد از توی این بحث‌ها و نظر‌ها در آمد.

 

یادآوری این نکته ضروری است که به طور کلی، در جریان فعال شدن کانون، اگر بتوان اصطلاح موتور حرکت را اینجا به‌کار برد، به‌آذین، شهره بودنش به پاکیزگی اجتماعی و سیاسی، و انضباط و پیگیر بودن او و همراه با آن، فعالیت و همیاری هیات دبیران و اعضای کانون، به ویژه جوان‌ها، موتور حرکت این برنامه و دیگر فعالیت‌ها بود.

 

جوانان و دانشجویان و دیگر آزادی‌خواهان از قشرهای مختلف اجتماعی، در جهت بهتر و گسترده‌تر برگزار شدن برنامه‌های ده شب شور و تحرک چشمگیری نشان دادند؛ از تبلیغ برنامه ده شب گرفته تا پوستر کشیدن و پوستر چسباندن در دانشگاه‌ها و مرکزهای فرهنگی؛ از این خدمتگزاران گمنام و صمیمی و بی‌توقع و بی‌چشمداشت، در یاری به امر آزادی بیان، فقط گاهی پرهیبی و برای لحظه‌هایی، به چشم می‌آمد: جوان، پرشور، و آرمان‌خواه؛ همانانی که جلسه‌های درس آریان‌پور‌ها و شریعتی‌ها را می‌انباشتند؛ همان‌هایی که پیش و پس از ده شب در جلسه‌های سخنرانی‌ها و شعرخوانی‌ها همواره حاضر بودند و حتی به آن‌ها نظم هم می‌دادند؛ سالن اجراهای تئاترهایی چون «تئا‌تر ایران» را با حضور پرشور خود پر می‌کردند و سر آخر به مرتب کردن سالن هم کمک می‌کردند؛ اینان خریداران و خوانندگان ترجمه‌های به‌آذین و محمد قاضی، داستان‌های جلال آل‌احمد، فریدون تنکابنی، سیمین دانشور، غلامحسین ساعدی، احمد محمود، محمود دولت‌آبادی، صمد بهرنگی، هوشنگ گلشیری، جمال میرصادقی، علی‌محمد افغانی، و علی‌اشرف درویشیان بودند، خوانندگان و خریداران کتاب‌های شعر نیما یوشیج، احمد شاملو، هوشنگ ابتهاج، مهدی اخوان ثالث، سیاوش کسرایی، حمید مصدق، اسماعیل خویی، فروغ فرخزاد، نعمت میرزا‌زاده، شفیعی کدکنی، سعید سلطان‌پور، فریدون مشیری، احمد کوش‌آبادی، و دیگران بودند. من سال‌های متمادی، در مقام کتابفروش، آشنای شور و شیفتگی‌شان به ادبیات و هنری بودم که در میهنشان همواره زیر پیگرد امنیتی بود.

 

چون «بیانیه‌»‌ها و «بولتن»‌های در بردارندهٔ پیام‌های حمایت‌ نویسندگان و شاعران سراسر جهان از مبارزه کانون برای آزادی بیان و برداشتن سانسور، به منظور تکثیر به من سپرده می‌شد، در تماس با دبیران یا به‌آذین بودم و بنابراین در جریان قرار می‌گرفتم.

 

نکته مهم در برگزاری موفقیت‌آمیز این شب‌ها که «کانون نویسندگان ایران» را در موقعیت اجتماعی و صنفی چشمگیری قرار داد، ثمر دو چیز بود: نخست، همدلی و هم‌صدایی همه اعضا و هیات دبیران پیرامون یک هدف، دوم، یاری و هم‌نفسی نیروهای آگاه جامعه با آن.

 

فکر چاپ کتاب ده شب پیش از برگزاری شب‌ها مطرح نبود. اواخر برگزاری شب‌ها و از سوی رضا جعفری (فرزند عبد‌الرحیم جعفری، صاحب مؤسسهٔ امیرکبیر) چاپ «ده شب» پیشنهاد شد. حق‌التألیف درخوری، در حدود پنجاه هزار تومان، به کانون پرداخت می‌شد که برای اجاره مکانی مستقل برای کانون سخت به آن نیاز بود. کانون برای تایپ و تکثیر مشکل داشت. استفاده از مغازه‌هایی که خدمات تایپ و تکثیر ارائه می‌کردند و بیشتر در خیابان شاهرضا روبه‌روی دانشگاه بودند، به شدت از سوی ساواک کنترل می‌شد، و خود صاحبان این مغازه‌ها هم متن‌هایی چون بیانیه و بولتن کانون را تایپ و تکثیر نمی‌کردند، از ترس ساواک. بنابراین مدتی با دستگاه تکثیر ادیتوریال امیرکبیر صد تا دویست نسخه، بسته به موقعیت‌ گاه کمتر یا بیشتر، پنهانی تکثیر می‌کردم. پس از بهبود وضع مالی کانون، تکثیر را به مغازه‌ای در طبقه سوم ساختمانی روبه‌روی دبیرخانه دانشگاه می‌بردم. جوانی یزدی و مهربان صاحب آن بود و یک خانم جوان ماشین‌نویس تنها همکار او بود. بار اول پول نگرفت. در پیاده‌رو دانشگاه ساواکی‌ها اغلب با بلوز و شلوار جین‌ از کفر ابلیس هم آشکار‌تر بودند. بعد‌ها تایپ بیانیه‌ها را هم آنجا می‌بردم، اغلب آخرهای وقت کاریشان. در مغازه را می‌بستند و کرکره آن را پایین می‌کشیدند، و بعد کار را شروع می‌کردیم.

 

به ۲۲ بهمن که نزدیک می‌شدیم، جلو و اطراف دانشگاه لملمهٔ نیروهای امنیتی و نظامی بود. شلیک گاز اشک‌آور فضای داخل این ساختمان تجاری را هم مالامال می‌کرد. خانم ماشین‌نویس اشک‌ریزان تند و تند بیانیه‌های کانون را ماشین می‌کرد. برای سرعت بیشتر کار، متن را من برایش می‌خواندم و صاحب مغازه هم جلو مغازه قدم می‌زد و کشیک می‌کشید. این یعنی پذیرش آگاهانهٔ خطر از سوی آنان، و به من فهماند که کانون از حمایت مردم برخوردار شده است. معمولاً متن سخنرانی‌ها و شعر‌ها، یا کپی‌ای از آن‌ها، به هیات دبیران داده می‌شد. برای حروفچینی کتاب از این متن‌ها استفاده کردیم. پیاده کردن متن اشعار و سخنرانی‌ها از روی نوار صوتی کار دشوار و زمانبری بود. علاوه بر کیفیت نه چندان خوب ‌نوار‌ها، حرف‌هایی در آن‌ها زده می‌شد که جعفری هم از پس اجازه گرفتن آن‌ها بر نمی‌آمد. در دشواری کار پیاده کردن نوار‌ها همین بس که پس از ۳۵ سال هنوز هم نتوانسته‌اند در عمل آن را اجرا کنند.

 

من یک نظارت کلی از جانب هیات دبیران بر جریان کار کتاب داشتم. هم من و هم همکارانی که زحمت اصلی لیات و تصحیح نمونه‌های چاپی به عهدهٔ آنان بود، از امیرکبیر بابت کارمان حقوق می‌گرفتیم، ما در آنجا شاغل بودیم. نام عکاس عکس روی جلد یادم نیست. طراحی جلد و گرافیک صفحه‌ها کار ابراهیم حقیقی بود. البته نظر من را هم خواستند. اما کارهای حقیقی آن قدر پخته بودند که به نظرخواهی از من نیازی نبود. البته صلاحدید امیرکبیر در مقام ناشر مهم بود، چون طرح‌ها هم می‌توانستند آن زمان گرفتاری بار بیاورند.

 

در پائیز ۱۳۵۶، هرچند فضای سیاسی کارتری امر شده بود، و هرچند که تسمه پروانهٔ موتور رژیم- از‌‌ همان تسمه پروانه‌ها‌یی که در ساواک اهواز به کف پای بچه‌های سیاسی برای گرفتن اقرار می‌زدند- بر اثر رشد جنبش مردمی به تلق‌تلوق افتاده بود، اما از حرکت نایستاده بود؛ این ماشین از نفس افتاده را مرتب هُل می‌دادند تا راه بیفتد. تشکیلات ساواک، وزارت فرهنگ و هنر [برای سانسور کتاب و آثار هنری]، و وزارت اطلاعات [برای سانسور مطبوعات]، سرجایشان بودند. اینکه در «شب‌»‌ها شصت نفر شاعر، نویسنده، و فرهیختهٔ کشور فریاد بزنند ممیزی (یعنی سانسور، چون «سانسور» هم سانسور شده بود) را بردارید و بیان را آزاد کنید، هنوز خیلی مانده بود تا به جایی برسد و خطر همچنان بر سر خودشان و آثارشان تاب می‌خورد.

 

در سال ۵۷‌، با اوج‌گیری جنبش مردمی، وضع بد‌تر هم شد: هجوم چماق به‌دستان رژیم به شب شعرخوانی سعید سلطانپور، کتک زدن نعمت میرزازاده، هما ناطق، و دستگیری و پیگرد عده‌ای از شاعران و نویسندگان شرکت کننده در «ده شب»، دستگیری به‌آذین و محمدعلی مهمید، و جز این‌ها. در آذرماه ۵۷‌، تقریباً دو ماه قبل از ۲۲ بهمن، نقشهٔ کودتایی با نام «طرح عملیات نجات» ریخته شد. برای حذف خشن فیزیکی همه گروه‌ها و شخصیت‌های فعال مخالف شاه که پیش‌درآمد این نقشه بود، ساواک لیست‌های بلندبالایی تهیه کرده بود که نام تقریباً همه نویسندگان، شاعران و فرهیختگان فعال در «شب»‌ها و کانون را در بر می‌گرفت [آخرین تلاش‌ها در آخرین روز‌ها، دکتر ابراهیم یزدی، انتشارات قلم، تهران، چاپ چهارم، پاییز ۱۳۶۳‌]. اینکه رژیم کمی سرنخ را شل کرده بود نمی‌توانست نشانهٔ عقب‌نشینی باشد. به هدف درآمدن کتاب «ده شب»، از موردهایی که به شاخ به شاخ شدن با اداره نگارش منجر می‌شد باید پرهیز می‌شد، همچنان که از واژه سانسور، که به جای آن ممیزی می‌آمد (بلانسبت مرتضی ممیز).

 

اینکه چرا کانون نشر کتاب ده شب را به امیرکبیر و نه ناشر دیگری داد، مثالی می‌زنم. در اداره امیرکبیر که ما کار می‌کردیم یک اتاق با یک میز بود که یک کارمند اداره نگارش کتاب‌های در انتظار انتشار و در مرحله انتشار مؤسسه را بررسی می‌کرد و اگر مورد سانسوری داشت تذکر می‌داد و یا رفع می‌کرد و شماره مجوز اداره کل نگارش را زیر آن ثبت می‌کرد. این یک امکان بسیار مهم برای درآمدن کتاب «ده شب» بود. بعد اینکه هیچ ناشری توان پرداخت پولی که جعفری یکجا به کانون داد، نداشت. بیشتر ناشران به لحاظ مالی کم بضاعت بودند، و اگر گرفتار یکی‌ دو مورد کتاب خمیری (که اداره نگارش غیرقابل چاپ دانسته و دستور خمیر کردن آن را داده بود) می‌شدند، که دیگر برای امرار معاش هم دچار مشکل می‌شدند. دیگر اینکه بسیاری از شاعران و سخنرانان این شب‌ها آثارشان در امیرکبیر چاپ شده یا می‌شد، مثلاً «الفبا»‌های ساعدی، و اکثرشان، چه به لحاظ قرارداد و چه به لحاظ مالی، از جعفری‌ راضی بودند. اوضاع نشر کتاب و آزادی و یا سانسور در زمان انتشار کتاب «ده شب» و اینکه فضای فرهنگی کشور تا چه اندازه پذیرای انتشار کتاب‌هایی از این دست بود، همین قدر بس که مضمون اصلی «ده شب»، سانسور و آزادی بیان بود، و این مضمون نه تنها نشر کتاب و فضای فرهنگی را در بر می‌گرفت، بلکه مطبوعات و اطلاع‌رسانی از رادیو تلویزیون را نیز شامل می‌شد.

 

رواج شایعه‌ درباره اوضاع سیاسی کشور، دربار، و اقتصاد از همین جا ناشی می‌شد. روی ‌آوردن مردم به اخبار بخش فارسی بی‌بی‌سی، به ویژه به هنگام شدت یافتن تحول‌های سیاسی ایران و اوج‌گیری جنبش مردمی در آستانه انقلاب، نتیجهٔ روند معیوب خبر و اطلاع‌رسانی و سانسور رسانه‌های خبری داخلی بود. موضوع‌هایی که در سخنرانی‌های ده شب مطرح شدند شرح یکی از اسباب‌های نارضایی‌ مردم بود، در حالی که همگان از سیر نزولی وضع معیشت و گرانی اجاره خانه و کالاهای مصرفیشان، فساد اداری، اخبار اختلاس‌های صاحبان قدرت، سیل مهاجرت‌ها از روستا‌ها به شهر‌ها به ویژه به تهران پس از اصلاحات ارضی، نارسایی در خدمات شهری، ناراضی و عاصی بودند، «بیان» آشکارای این معضل‌ها جرم دانسته می‌شد و پیگرد امنیتی به دنبال داشت. فکر می‌کنید بیشتر آنانی که به جرم اقدام علیه امنیت مملکت، زندان‌ها را انباشته بودند چه «اقدام»ی کرده بودند؟ جرم یا اقدام آنان «بیان» این معضل‌ها، و خواستاری آزادی حزب‌ها و سندیکا‌ها بود. بنابراین، سخنرانی یا نشر کتاب در زمینه دهان‌بندی‌های رژیم، علاقه عموم مردم را برمی‌انگیخت. شعرخوانی‌ها و سخنرانی‌های ده شب و نیز کتاب «ده شب»، کوششی بدیع در این راستا بود.

کلید واژه ها: ده شب ناصر موذن


نظر شما :