کارگردان کلاه پهلوی: بیحجابی از دوره ناصرالدین شاه آغاز شد/ بدحجابی دختر امروز بخاطر بیحجابی مادربزرگ اوست
* «کلاه پهلوی» کاری اجتماعی در بستر تاریخ است. شما نمیتوانید آن ضرباهنگی را که در «لاست» و «۲۴» هست در اینجا بگذاریم، آن هم به این دلیل که چند سریال این طوری ساخته شده و به صورت پکیج وارد ایران میشود و افراد در چند روز تعطیلی همه آن سریالهای هفتگی را پشت سر هم دیدهاند. در این وضعیت است که مقایسهای غلط به وجود میآید و این توقع ایجاد میشود که پنداری «کلاه پهلوی» هم باید مانند آن مجموعهها که در سینمای خانگی در اختیار مخاطب است آنها را درگیر سازد، در صورتی که اصلا اینها در شرایط مشابهی قرار ندارند.
* اشاره برخی مطبوعات به اینکه سریال فرمایشی است کاملا اشتباه است. این فیلمنامه را خود من نوشتهام و کسی به من نگفته بود درباره این موضوع چیزی بنویس. من به موضوع «کلاه پهلوی» به عنوان یک دغدغه فکری توجه داشتم و به همین دلیل ۳۰ سال قبل آن را نوشتم. فیلمنامه را به عنوان کاری سینمایی نوشتم، از آنجا که سینمای ایران آن موقع امکان ساخت فیلمی در این ابعاد را نداشت، تبدیل به کار تلویزیونی شد که در جریان این تغییرات هر آنچه در کار وجود داشت بسط داده شد. طبیعی است که آن متن برای ۱۵۰ دقیقه نوشته شده بود و این برای ۲۸۰۰ دقیقه و بر این اساس چند شخصیت نیز به کار اضافه شد. من میخواستم دختر و پسر امروز ایران این را بداند که اگر ظاهر بدون حجاب را دوست دارد متوجه شود پیشینه بیحجابی در کشورمان به چه زمانی باز میگردد؛ به سال ۱۳۱۴. از آن سال تا الان ۷۷ سال میگذرد. ۷۷ سال قبل در این مملکت پادشاهی زندگی میکرد که آمد و دستور داد خانمها باید چادر خود را بردارند و برای این کار اول از همه زن و دختر خود را به دانشسرای مقدماتی که میخواست افتتاح کند بدون حجاب برد. در عین حال به تنها روزنامه آن دوران، روزنامه اطلاعات، گفت عکس بگیرید و منتشر کنید که همه ببینند زن و دختران شاه بدون چادر بیرون آمدهاند. تا آن زمان زن و بچه رضا پهلوی چادری بودند. دختر بدحجاب امروز این را بداند که مادربزرگش را به زور بیحجاب کرده بودند و سالها خجالت میکشید که بدون چادر از خانه بیرون برود. من به عنوان کارگردان قضاوت را به عهده مردم اعم از مخالف و موافق گذاشتهام.
عدهای میخواهند در تهران همانند پاریس زندگی کنند و ضابطان نظام این اجازه را به آنان نمیدهند و تصور میکنند حقشان ضایع شده است. اما نظام از طریق تریبونهای مختلفش به همه یاد میدهد طبیعت و فرهنگ و تعصب و غیرت ما برنمیتابد که ناموسمان را با سر باز و با لباسهایی که اندام آنها را مشخص میکند در سطح جامعه نشان دهیم. اگر شما عملکرد دوران پهلوی برای اعمال بیحجابی را با عملکرد نظام جمهوری اسلامی برای اعمال حجاب مقایسه کنید به این نتیجه میرسید که جمهوری اسلامی متوجه حساسیت قضیه بوده و به مراتب برای محجبه کردن بدحجابها بهتر عمل کرده است. چون در دوره رضاخان کاری کردند که آنها که مخالف بیحجابی بودند به مدت شش سال از ترس از خانه بیرون نیایند، آیا جوان امروز نباید عملکرد آنان را در ۷۷ سال قبل بداند؟ نسل جوانی که امروز با بدحجابی بیرون میآید و با او برخوردهایی هم میشود، نمیتواند سختگیری آن دوران با این دوران مقایسه کند. هرچند که به برخوردهای طیف رادیکال امروز هم انتقاد وارد است و گفته میشود کار فرهنگی باید در این زمینه صورت بگیرد. «کلاه پهلوی» یکی از نمونههای این کار فرهنگی است که تازه به اعتقاد خیلیها با یک تاخیر ۲۰ ساله آماده شده است. یکی از خصلتهای «کلاه پهلوی» میتواند این باشد که به دختر جوان نشان دهد اگر مادر تو هم بیحجاب بوده (یعنی مادر ۵۰ ساله امروز)، باید به قبلتر برگردی، زمانی که مادربزرگت را بیحجاب کردند. این فرهنگ وارداتی است و مال ما نیست. اصلا اگر ما میخواستیم بیچادر شویم، باید با لباس بومی بیچادر میشدیم، مانند هند، اما این اتفاق در ایران نیفتاد و ما به تقلید صرف غرب پرداختیم. در ادامه «کلاه پهلوی» شاهد خواهید بود که خانم حاضر در سریال همان مانکن است؛ بهانه است. بهانهای در درام که پیشفرض دراماتیک را میسازد. اینکه پسری به اروپا رفته و آنجا درس خوانده و حالا آگاهانه یا ناآگاهانه درگیر فرهنگ غرب شده و زنی اروپایی گرفته که هر جا میرود باید با آن زن برود. از آنجا که تاریخ را برای ما در آن زمان از قبل نوشتند قرار بر این بوده که این اتفاق در کشور ما بیفتد، به همین دلیل الگوها وارد میشدند. هر کسی که در مقام پژوهشگر و محقق مدعی است که واقعیت تاریخی غیر از این بوده میتواند وارد بحث شود و نکته خود را اعلام کند.
البته باید این نکته را یادآوری کنم که از اواخر دوره ناصرالدین شاه زمانی که سلسله قاجار به دلیل بدهیهای خارجی کمر خم کرده بود و طاقت سرپا ایستادن به لحاظ اقتصادی را نداشت، سفارتخانههای اروپایی در تهران تازه فعال شده بودند. از آن زمان بیحجابی آغاز شده بود؛ به این ترتیب که اتباع خارجی (یعنی کارکنان سفارتخانههای اروپایی) و اقلیتهای مذهبی داخلی برای گردش به خیابان لالهزار میرفتند و با پوشش بیحجاب در این خیابان میگشتند. این وضع با خارج رفتن فامیل قاجار بیشتر تقویت شد. آنها رفتند اروپا را دیدند و آمدند و خواستند ایران را همانند اروپا کنند، چون آنان (خانوادههای قاجار) هم از نوع حکومت مستبد قاجار خسته شده بودند. افتتاح لژ فراماسونری از سوی همین جماعت راهاندازی شد و خیابان لالهزار محله بدنام شد. چون زنان اتباع اروپایی و اقلیتهای داخلی و خانوادههای مسلمان درباری آنجا بیحجاب تردد میکردند، به همین دلیل لالهزار بدنام بود. خانوادههای اصیل تهرانی و بازاریهای اصلی که همه آدمهای مسلمانی بودند به بچههای خودشان میگفتند به لالهزار نروید، چون خانمهای بیحجاب آنجا بودند. بنابراین نمیتوان گفت تمام بیحجابی را فقط رضاخان پهلوی آورد. رضاخان به انگلیسها متعهد شده بود بیحجابی را عمومیت بخشد، طبیعی است که میدانست روزی که دست به این اقدام بزند خیلیها مقاومت میکنند، او آگاه بود که جامعه مذهبی هستند. او آمد ماجرای بیحجابی را خیلی محکم گرفت تا آن را فراگیر کند. رضاخان آنچه را که پیش از او آغاز شده بود از سطح بالای هرم قدرت به کف هرم آورد. نگاه من این است که بدحجابی بدتر از بیحجابی است. در «کلاه پهلوی» اگر بر اساس مسیر داستان پیش برویم به همه این پرسشها میرسیم. فراموش نکنید این مجموعه قرار است یک سال اگر خدا بخواهد روی آنتن باشد و نباید درباره آن خیلی زود قضاوت کرد.
* به خاطر دارم که آقای محمد هاشمی، رییس وقت صدا و سیما شده بود، مقابل تلویزیون وقت آمد و صحبت کرد. مردم به برنامههای تلویزیون معترض بودند، ما بیش از دو کانال نداشتیم که در آنجا یا بحثهای مذهبی بود یا صحبتهایی درباره انقلاب، گاهی هم فیلمهایی کهنه با ممیزی پخش میشد. بالاخره تب انقلاب فروکش کرده بود و مردم نیاز به سرگرمی هم داشتند که بر اساس اصول ارزشی نظام جدید باشد. آقای هاشمی گفتند ما فعلا بازیگر و کارگردان و نویسنده اسلامی نداریم. اجازه دهید زمانش برسد تا افراد تربیت شوند، کشورهای خارجی منطبق با ارزشهای کشور ما فیلم تولید نمیکنند اما در عین حال تاکید داشت از طرحهای خوب حمایت خواهد شد. اگرچه ما خوشبین نبودیم، اما همان موقع من ناول کوچک شخصیت میرزا رضا که آقای شریفینیا آن را در «کلاه پهلوی» بازی میکند، نوشتم. این متن را ارائه کردم، دو ماه بعد در سال ۱۳۶۰ من را خواستند. مسوول پیگیری آقای پورمحمدی بود که بعد از مدتی مدیر شبکه یک سیما شد و سپس سفیر ایران در آرژانتین. او تحصیلکرده امریکا و مطلع بود و من را خواست و گفت من از کار شما خوشم آمده و شما را معرفی میکنم و گزارشی نوشت که باید از کار من حمایت شود. او اعلام کرد این گزارش را به دفتر آقای هاشمی میدهد. در نهایت من را به دفتر آقای هاشمی خواستند و آقای هاشمی من را به گروه فیلم و سریال شبکه اول معرفی کردند. زمانی که به آنجا رفتم عبدالله اسفندیاری مدیر گروه فیلم و سریال آنجا بود و منوچهر محمدی که «بوسیدن روی ماه» را تهیه کرده مامور شد با من عقد قرارداد کند. قرار بر این شد این کار به صورت تلهتئاتر سه قسمتی تولید شود. رقم قرارداد هم ۳۰ هزار تومان بود. من نامهای به دفتر آقای هاشمی نوشتم و گفتم برای درامی که مینویسم به اندازه یک سال درآمد برادر افغانی باشد که میتواند با پولش زندگی کند تا من هم درامی دیگر بنویسم. نمیدانم چه اتفاقی افتاد که آن قرارداد را امضا کردم (که خوشحالم این کار را کردم وگرنه «کلاه پهلوی» دیگر مال من نمیشد)، اما پولش را نگرفتم. قرارداد را بستم و رفتم.
این ماند تا سال ۱۳۶۵، که فیلمنامه را به شکل یک نسخه سینمایی ۱۵۰ دقیقهای نوشتم با همین اسامی و شخصیتها منهای بلانش و بخشهای فرانسه. ماجرا از آنجایی شروع میشد که فرخ باستانی وارد شهرستان سامان میشد. این به صورت کتاب در سال ۱۳۶۵ منتشر شد. امتیاز این فیلمنامه را حوزه هنری در سال ۱۳۶۷ به مبلغ ۵۰۰ هزار تومان خرید. ۳۰۰ هزار تومان را دادند و ۲۰۰ هزار تومان را برای زمانی گذاشتند که میخواستند بسازند. این فیلمنامه به دست خیلیها رسید. نمیخواستند کارگردانی آن را به من بدهند. به دلایل مختلف این فیلمنامه باقی ماند تا اینکه مجموعه «کیف انگلیسی» به اواخر فیلمبرداریاش رسیده بود در سال ۱۳۷۹. در آن زمان کتاب را به شبکه یک ارائه کردم. موضوع طرح شد و گفتند میتوانید این کار را سریالی بنویسید؟ و من قبول کردم و طی ۲۰۰ صفحه خلاصه داستان سریال «کلاه پهلوی» که امروز شاهد هستید را برایشان نوشتم. آن ۲۰۰ صفحه تصویب شد. در نخستین روز سال ۱۳۸۰ پخش «کیف انگلیسی» تمام شد و من در آن سال نگارش متن سریالی «کلاه پهلوی» را شروع کردم.
* من وظیفهای احساس کردم تا آنچه را از سال ۱۳۰۰ به بعد رخ داده به مردم نشان دهم. «کیف انگلیسی» هم یک فیلم سینمایی بود در ابتدا که در سال ۱۳۷۰ نوشته شده بود و آن هم در سال ۱۳۷۸ به مدت ۱۴ ماه ساخته و بعد پخش شد. من احساس میکردم این کارها باید انجام شود. من از جاهطلبی کار در سینما گذشتم و به تلویزیون آمدم. معتقدم وقتی «کلاه پهلوی» و «کیف انگلیسی» ساخته و پخش میشود ناخواسته تاثیری بر جامعه ما میگذارد که بعدها متوجه تاثیر آن روی مردم خواهیم شد. آیندگان بدون حب و بغض درباره ما و تاثیرات کارهای ما قضاوت خواهند کرد. فقط و فقط در ایران میشد «کلاه پهلوی» را ساخت. این کار را دستکم نگیرند. «کلاه پهلوی» یک اتفاق بسیار عجیب است، اتفاقی خیلی مهم و فقط داشتن اندیشههای انقلابی در مدیران که هنوز کمابیش چنین مدیرانی هستند و باید نگران نبودشان باشیم باعث ساخت چنین مجموعهای شده است. در آینده ممکن است کسانی باشند که به نظر مذهبیتر بیایند، اما اصلا اجازه ساخت چنین کارهایی را ندهند. «کلاه پهلوی» ممکن است از حیث ظاهر برخی از هموطنان حزباللهی را ناراضی و ناراحت کند، اما از حیث تاریخ و تحلیل درام با همه ضعفهایش کاری خاص و راهگشاست. کاری که در هیچ کشوری مشابه نداشته. البته من از تاریخ آدمهایی را وام گرفتهام نظیر مرحوم تقیزاده و علیاصغر حکمت. از سینما هم فهم و شعور را وام گرفتهام. نشان دادن دقیقه از فیلم «سگ آندلوسی» در واقع حکایت عجیبی از تاریخ سینمای اروپا به ویژه فرانسه است؛ حکایت عجیب سانسور در اروپای ۸۰ سال قبل. آیا ما سانسور امروز در اروپا را میشناسیم؟ مسلما نه. سانسور اروپا مخفی، پنهان، کارآمد، دقیق و بسیار خطرناک است. جنبش والاستریت و بحران اقتصادی که امروز تمامی اروپا را فرا گرفته و پاریس را در آستانه یک انفجار قرار داده است حاصل سانسوری است که ملت اروپا از آن غافل است چون دموکراسی خودشان را باور دارند، در حالی که سانسور در کشور ما بیش از آنکه حافظ نظام جوان و انقلابی ما باشد به آن ضربه میزند. غرض آنکه «کلاه پهلوی» از هر حیث یک تجربه غنی است که در صورت استفاده درست میتواند راهگشا باشد. من همه کسانی که برای ساخت این سریال در حوزه فکری کمک کردهاند را دلسوزان واقعی نظام و انقلاب میدانم. آینده این ادعا را ثابت خواهد کرد.
* متاسفانه از سوی برخی افراد این حرف زده شده که «کلاه پهلوی» رژه مانکنهاست! نمیدانم اگر قرار باشد زنی در این مجموعه نشان داده نشود، چنین داستانی چطور باید به تصویر کشیده شود؟! پوشش بازیگران زن اروپایی در این سریال در بخشهای پاریس منطبق با پوشش زنان اروپایی در همان دوره تاریخی است. مطمئن باشید اگر چیزی جز این بود، آن وقت عدهای حتما اعتراض میکردند که «کلاه پهلوی به واقعیت تاریخی وفادار نبوده و احتمالا در طرح سایر حقایق تاریخی نیز صادق نیست!»
* داستان این سریال از زمان ورود فرخ و بلانش به ایران آغاز میشود و بعد با فلاشبک به گذشته میرود و تصویر سیاه و سفید میشود و پاریس ۱۹۲۹ نشان داده میشود و بلانش میگوید: «همه چیز برای من از پنج سال قبل آغاز شد؛ سال ۱۹۲۹، پاریس». در آن تصاویر سیاه و سفید مستند از پاریس ۱۹۲۹ میبینیم که زنهای فرانسوی در آن زمان کلاه بر سر دارند. کلاهها نشاندهنده این است که در آن زمان این پوشش غالب بوده و همه زنان در فرانسه انگلستان و دیگر نقاط اروپا از این پوشش استفاده میکردند. تنها تفاوتی که ما از آن دوره نشان میدهیم، نسبت به تصاویر فیلمهای مستند اروپایی این است که یقههای خانمها را پوشیدهتر کردهایم. زنان فرانسوی در آن زمان به عنوان حجاب از کلاه استفاده میکردند؛ این یعنی آنان هم حجاب داشتند. این حجاب تا سال ۱۹۵۰ وجود داشت. اروپاییها ابتدا زنان خودشان را بیحجاب کردند و بعد سراغ ما و شرق آمدند. دختر جوان ما باید بداند که در اروپا هم حجاب وجود داشته است. به تدریج از آغاز قرن بیستم و با شروع دوران مدرنیسم و ظهور زنانی مانند «شانل» در عرصه مد و «ویرجینیا ولف» در ادبیات، نهضت فمنیسم آغاز شد. تا قرن نوزدهم زنان در اروپا کارهای بسیار سنگینی در کارخانهها انجام میدادند. این مساله موجب غلیان و طغیان آنها شده بود و از سوی دیگر انقلاب کمونیستی میرفت تا تمام اروپا را تسخیر کند. به همین دلیل اندیشه فمنیسم و در کنارش مد، مطرح شد و طراحان لباس کلاهها را به تدریج کوچک کردند. بر اساس مستندات حتی تا دهه ۱۹۵۰ بر سر زنان اروپایی کلاه وجود دارد. مثلا در فیلم «کازابلانکا» سر خانم «اینگرید برگمن» کلاه هست. میدانید «کازابلانکا» مال دهه ۱۹۴۰ و جنگ جهانی دوم است. اما زنان غرب در نیمه دوم دهه ۱۹۷۰ متوجه شدند آرایش کردن به پوست زنان آسیب میرساند و لذا برای سلامت پوستشان از مواد آرایشی پرهیز کردند. در سفرهایی که به پاریس داشتیم واقعا نمیدیدیم که دختران جوان آرایش کنند. در حالیکه استفاده از مواد آرایشی در ایران امروز به مراتب بیشتر از همه جای دنیا است. چرا؟ «کلاه پهلوی» به چنین مسائلی به صورت ریشهای میپردازد و البته برای من به عنوان فیلمساز باعث تاسف است که عدهای از افرادی که قاعدتا جزو طبقات خاص جامعه هستند، به جای اینکه هنگام تماشای این سریال به دیالوگها و صدای فیلم نیز توجه کنند، گویی با صدای بسته این سریال را تماشا میکنند و به همین دلیل صرفا تصاویر زنان را در این سریال میبینند و متوجه مباحث عمیق که بسیار ساده مطرح شدهاند در این فیلم نمیشوند.
* مخاطب من تودههای مردم هستند. به همین دلیل من وظیفه دارم حرفهای سخت را به صورت خیلی ساده برای آنان بیان کنم. اخیرا در یکی از نوشتهها خواندم که دوست عزیزی نوشته بود؛ «شروع مجموعه بیانیه سیاسی است.» در ابتدای مجموعه «کلاه پهلوی» این جملات از زبان راوی بیان میشود: «پس از جنگ جهانی اول، دولت استعماری بریتانیا، در ایران در پی سه هدف استراتژیک بود؛ اول تسلط بر نفت خوزستان، دوم تسلط بر دهانه خلیج فارس و سوم ایجاد مارکت و بازار برای تولیدات مصرفی اروپا.» اینها اطلاعاتی است که در ابتدای سریال به مخاطب داده میشود و با بیانیه مورد نظر برخی نویسندگان حتی از نظر لفظی هم تفاوت دارد. به هر حال دیالوگ یکی از شیوههای ارائه اطلاعات به مخاطب است و قاعدتا چنین مفهومی که برای دادن اطلاع به مخاطب لازم است؛ به صورت تصویری قابل طرح نیست. واقعا چطور میتوان این چند جمله را به تصویر کشید؟! ما فقط برای نشان دادن هدف سوم بریتانیا، بخش عمدهای از این مجموعه را به آن اختصاص دادهایم که باید تماشا کنند.
* من تلاش کردم در این سریال روایتی منصفانه از تاریخ این دوره ارائه کنم و به همین دلیل معتقدم حتی اگر سلطنتطلبها هم این سریال را بدون تعصب تماشا کنند، با اغلب مطالب آن ارتباط برقرار میکنند. آنچه در «کلاه پهلوی» مطرح میشود مصداق عینی تاریخ است و تلاش کردم در روایت این موضوعهای غیرواقعی را مطرح نکنم. اما در خصوص تصویری که شبکههای ماهوارهای از دوران پهلوی ارائه میکنند، به نظرم این وظیفه دیگر همکاران من است که در سریالهای تاریخی که این روزها در دست ساخت دارند، به این مساله بپردازند و نسل جوان را با برخی واقعیتهای آن دوره آشنا کنند. در مورد شخصیتی مانند «فرح دیبا»، شخصا به عنوان فردی که در آن دوران زندگی کرده دیدگاهی نسبت به او دارم. او زمانی که همسر محمدرضا پهلوی شد بین همشهریهایش محبوبیت داشت. او در فرانسه درس خوانده بود و به دلیل نزدیکیاش به فضاها و فرهنگ روشنفکری بعد از جنگ جهانی دوم، ذهنیتی مدرن داشت و حتی کمی هم تحت تاثیر گرایشهای چپ بود. بعد از ازدواج با محمدرضا پهلوی به دلیل به دنیا آوردن یک پسر، جای پایش در دربار سفت شد و اختیاراتی به دست آورد. اما قطعا او هیچوقت تاریخدان نبوده و نیست. اطلاعات خانم دیبا از تاریخ معاصر مشخصا اطلاعات کلیشهای و تکراری است و از طرز حرف زدن او پیداست که فاقد یک تز و نظریه عمیق است. این روزها وقتی حرفهای او را در شبکههای ماهوارهای میشنوم احساس میکنم با گذشت سالها از سرنگونی حکومت پهلوی هنوز او متوجه خیلی از مسائل نشده است. اگر به عنوان یک انسان و فارغ از اینکه همسر چه کسی بوده به او نگاه کنیم متوجه میشویم او هنوز خیلی چیزها را دریافت و درک نکرده است. مثلا هنوز متوجه نشده در جشنهای ۲۵۰۰ ساله که به بهانه نمایش قدمت و قدرت نظامی ایران باستان و فرهنگ شاهنشاهی به سراسر جهان برگزار شد، تندیس «هما» پرندهای اسطورهای ایران روی پایهای حمل میشد که نشانه فراماسونرها و شمعدان هفت شاخه بود! و خانم دیبا نمیدانست بیگانگان تا کجا به فرهنگ این جامعه نفوذ کردهاند و به نظرم نباید به حرفهای خانم فرح دیبا در زمینه تاریخ معاصر چندان اتکا نمود که یا حاکی از اطلاعات ناقص وی و یا ناشی از تحریف و حاشا کردن مباحث مهمی نظیر آنچه که گفته شده است.
* حکومت پهلوی اول و دوم بر اساس ضرورت زمان لاجرم از اقدامهای عمرانی خوب و بعضا غلط بوده است، مثل ساختن راههای شوسه و راهآهن در زمان رضاخان یا ایجاد شبکه آب لولهکشی و سد کرج و لتیان در تهران. اما میدانیم که راهآهن در ایران با راهآهنی که در انگلستان، فرانسه، آلمان و هلند ساخته شده بود کاملا تفاوت داشت. راهآهن شمال و جنوب و شمال شرقی به شمال غربی واقعا چنانچه باید به اقتصاد شهری در مسیرشان یاری کند، کمکی نکرد. هنوز هم کارکرد این راهآهن صددرصد نیست. بنابراین چرا باید این اقدامات را مطرح نسازیم و یا تحریف نماییم؟ نقد یک حاکمیت مستبدانه در طی ۵۷ سال فراتر از این عقدهگشاییها است و نظام انقلابی ایران نیازی به چنین چیزهایی ندارد. به هر حال مردم پاریس همیشه در مقابل ساخت بناهای بلندمرتبه در این شهر مقاومت کردهاند. اغلب ساختمانهای این شهر بین پنج تا هفت طبقه است. کار ساخت این ساختمانها را یک مهندس عمران انگلیسی انجام داد. از آنجایی که لندن و پاریس هر دو رودخانه دارند، آن معمار انگلیسی، ساخت و سازی مشابه آنچه در لندن اتفاق افتاده بود را در این شهر انجام داد. کمتر از ۱۵۰ سال از عمر این پاریس کنونی میگذرد ضمن آنکه بناهای قدیمیتر این شهر مثل نتردام و دیگر نقاط پابرجا ماندهاند و شهر در بیش از یک قرن گذشته طوری توسعه یافته که امارتهای قدیمیتر جلوه بیشتری نمایند. اما در دوران پهلوی ۱۲ دروازه تهران از بین برده شد. چرا باید این اتفاق میافتاد؟ اگر امروز آن دروازهها بودند و در طراحی جدید شهری وسط میدانها قرار میگرفتند، شهر تهران امروز زیباتر نبود؟ مانند دروازه قرآن شیراز که حالا در ورودی شهر شیراز واقع شده است. امروز ما در تهران برای نشان دادن معماری اصیل ایرانی به نسل آینده و توریستها چه داریم؟ پهلوی دروازههای تهران را از بین برد. او تکیه دولت را تخریب کرد و جالب اینکه آنجا همان جایی بود که نشستند و برخواستند و او را شاه کردند. هیچ دیکتاتوری در تاریخ مکانی که او را در آن شاه کردهاند از بین نبرده است. آیا نابود کردن تکیه دولت دلیل دینستیزی او نبوده است؟ «کلاه پهلوی» تلاش میکند تا چنین واقعیتهایی را بیان کند.
* موضوع این سریال بررسی شرایط اجتماعی جامعه ایران در ۱۲ سال آخر حکومت رضاخان است. در سال ۱۳۰۷ رضاخان دستور تخریب تکیه دولت را داد و به دستور او لباس متحدالشکل و «کلاه پهلوی» در میان جامعه اجباری شد. از سال ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۴ به مدت هفت سال همه مردهای مملکت کت شلواری شده و «کلاه پهلوی» بر سر میگذاشتند و از بهار ۱۳۱۴ کلاه بینالمللی رواج یافت. در زمستان سال ۱۳۱۴ به درخواست نخستوزیر وقت فروغی، رضاخان دستور داد تا همه مردها از کلاه تمام لبه اروپایی استفاده کنند. در بهار سال ۱۳۱۴ به دلیل اعمال فشار برای اجباری شدن کلاه اروپایی، روحانیت در حوزههای مشهد و قم فهمیدند این مساله مقدمه بیحجابی زنان است و در ادامه واقعه گوهرشاد در مشهد اتفاق میافتد و در آن عده زیادی به شهادت میرسند. رضاخان پهلوی تصمیم میگیرد چنان کشتاری در گوهرشاد به راه بیندازد که خبرش از سوی زائرانی که به مشهد آمدهاند به همه جای ایران برده شود. شش ماه پس از واقعه گوهرشاد دستور کشف حجاب صادر میشود و در آن زمان به دلیل فضای ترس و رعب وحشتی که از رضاخان در کشور ایجاد شده بود، مقاومت آنچنانی صورت نمیگیرد. ما در این داستان خود رضاخان را نمیبینیم و فقط به واسطه اعمال نظرات و فرامین او که بدون طی مراحل قانونی به «قانون» تبدیل میشدند، در شهرستانی مانند سامان حضور حکومت وحشت او را احساس و تصویر میکنیم. این سریال تا پیش از اشغال ایران توسط متفقین داستان خود را روایت میکند و با اشغال ایران قصه پایان مییابد. بنابراین ما به نقش انگلستان در جنگ دوم جهانی کاری نداریم اما به مداخله انگلستان در ایران میپردازیم.
* من در این سریال میتوانستم شخصیت «رضاشاه» را به تصویر بکشم اما نگاه من این بود که اصلا خود رضاشاه در داستان من جذابیتی به لحاظ نمایشی نداشت. او هر روز صبح بیدار میشد و دستوری به مسوولان کشور میداد. پس هیچ جذابیتی در درام برای ما نداشت (البته ناگفته نماند اگر بخواهیم بر اساس زندگی رضاخان فیلم یا سریالی بسازیم نکات بسیاری وجود دارد. مثل حضور چهار زن و عشق، جدل بین فرزندانش و...که میتوانند فیلمی دیدنی را به وجود آورند که شدنی نیست). بنابراین در «کلاه پهلوی» ما بیآنکه رضاخان را ببینیم، تاثیر فرامین و دستورهای او را بر زندگی مردم شهرستانی مانند سامان مشاهده میکنیم. حکومت او در نهایت در شهریور ۲۰ از هم متلاشی میشود و اصطلاحا با یک «فوت» از هم میپاشد. وقتی او میرود پسرش میآید و جایش را میگیرد و سپس در این سریال میبینیم که تعدادی از زنان و دخترانی که مجبور به کشف حجاب شده بودند، دوباره با چادر بیرون میآیند و میتوانند از حجاب استفاده کنند و دستورهای مستبدانه او لغو میشوند.
نظر شما :