موسوی تبریزی: من حکم حبس سعادتی را دادم/ سلب مرجعیت آیتالله شریعتمداری بدون اطلاع و اجازه امام بود
آیتالله سیدحسین موسوی تبریزی در حال حاضر دبیرکلی مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم را برعهده دارد و در قم به سر میبرد. با توجه به آشنایی و احاطه ایشان به مسائل سالهای ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی، پایگاه اطلاعرسانی و خبری جماران، به بهانه سالروز صدور پیام هشت مادهای حضرت امام به سراغ وی رفته و در این زمینه سوالاتی را مطرح کرده است که حاوی نکات درخور توجهی است:
با توجه به آشنایی حضرتعالی با مبارزات و اندیشهها و حکومتداری حضرت امام به نظر شما دیدگاه امام خمینی نسبت به آزادی منتقدین و مخالفین چگونه بود؟
هنگامی که امام در پاریس سکونت داشتند در مورد آزادی احزاب در سخنرانیهای خود وعده داده بودند؛ حتی آن اوایل بعد از بازگشت به ایران، امام به عنوان کار و فعالیت سیاسی به همه گروهها اجازه میدادند و حتی تشویق هم میکردند، البته غیر از جایی که با اصل اسلام برخورد میشد. اولین نمونه آن را در تشکیل دولت میبینیم که امام از چه نیروهایی استفاده کردند. هم از روحانیون طرفدار خود و هم از گروههایی که امام حتی برخی از مواضع آنها را از زمان ملی شدن صنعت نفت و جریان مرحوم دکتر مصدق و آیتالله کاشانی قبول نداشتند. امام، آقای بازرگان را انتخاب میکند و حتی با آقای بازرگان شرط میکند که از گروههای مختلف استفاده کند نه فقط از نهضت آزادی و واقعا همینطور هم شد.
بازرگان هم که رئیس دولت موقت بود از گروههای مختلف استفاده کرد، مثل آقای داریوش فروهر در وزارت کار و آقای دکتر سنجابی در وزارت خارجه و گروههای دیگر، آقای قطبزاده را هم در رادیو و تلویزیون قرار دادند. این یعنی مناصب در اختیار افراد مختلف از جناحهای مختلف قرار داده شد. امام، آقای یزدی را مدیر مسئول کیهان کردند و همه اینها نشان دهنده این است که امام میخواستند با همه احزاب و افراد کار کند. البته موارد خاصی هم هست؛ مثلا آقای نزیه که از طرف دولت موقت رئیس شرکت نفت بود (در آن دوره هنوز وزارت نفت نبود) در مورد حکم قصاص به صورت توهینآمیز گفته بود که این حکم برای آن دوره (صدر اسلام) بوده است، این حرف چون به اصل اسلام برخورد میکرد امام فرمودند که باید استغفار کنند. او آن سخنرانی را با لحن توهینآمیز ایراد کرد و قلم او نیز علیه اسلام حرکت میکرد با این وجود حتی نزیه دستگیر یا زندانی نشد؛ چرا که مساله، مساله شخصی نبود.
حتی در اوایل انقلاب شاهد بودیم که روزانه انبوهی از روزنامه، مجله و هفتهنامه چاپ میشد و مجوز هم لازم نداشت و احزاب مختلفی ابراز وجود کردند؛ از جمله حزب خلق مسلمان که فعالیت میکرد و میبینیم که در آذربایجان شرقی طی اولین انتخاباتی که صورت گرفت در انتخابات خبرگان قانون اساسی حزب خلق مسلمان کاندیدای خود را فرستاد. در استان آذربایجان شرقی مرحوم آیتالله اشراقی که از علمای بزرگ آذربایجان بودند، آیتالله سبحانی، آیتالله سیدابوالفضل موسوی تبریزی که فوت شدهاند و آیتالله انگجی و آقای مقدم مراغهای و آیتالله مشکینی - جمعا شش نفر- کاندیدا شدند که چهار نفرشان از حزب خلق مسلمان بودند و رای هم آوردند. آقای مقدم مراغهای که یک ملیگرا بود و حتی احزاب ملیگرای مذهبی ایشان را قبول نداشتند از طرف حزب خلق مسلمان نامزد شده بود و رای هم آورد.
در مجلس خبرگان قانون اساسی حتی خود آقای بنیصدر در مورد اصل ولایت فقیه به تفصیل در مخالفت صحبت کردند. در خبرگان وقتی مساله ولی فقیه مطرح شد خیلیها مخالفت کردند، ولی نه کسی دستگیر شد نه کسی برایش مزاحمت ایجاد شد و نه از کاندیدا شدنشان جلوگیری به عمل آمد. بنیصدری که رسما و علناً در مجلس خبرگان با اصل ولایت فقیه مخالفت کرد بعداً کاندیدای ریاست جمهوری شد و امام، در جایگاه ریاست جمهوری از ایشان حمایت کردند و تا آخر هم امام دست از حمایت خود برنداشتند و اگر بنیصدر ارزش آن را میدانست و غرورش وادارش نمیکرد که به دامان مجاهدین خلق - که خودش از مخالفان آنها بود- بیفتد این برنامهها پیش نمیآمد. امام خواستند بنیصدر را حفظ کنند و حتی بعد از این برنامه که بنیصدر عزل و مخفی شده بود و قبل از فرار از ایران، امام در سخنرانیاش با این مضمون فرمودند که اطراف شما را دوستان نااهل نگیرند و بمان و در دانشگاه کار علمی انجام بده. امام اینگونه رفتار کردند و در مورد دیگران نیز همینطور بودند.
آیا این روش در انتخاباتها و آزادی احزاب و گروهها هم بروز داشت؟
بله، در دوره اول انتخابات مجلس حتی مجاهدین خلق کاندیدا داشتند، تودهایها چون با اصل اسلام مساله داشتند نمیتوانستند کاندیدا بدهند ولی مجاهدین حضور داشتند و حتی در ریاست جمهوری دوره اول خواستند باز هم کاندیدا بدهند ولی به آنها گفتند که کاندیدای شما باید تعهد به قانون اساسی داشته باشد و به حق هم گفته شد. جزئیات این موضوع را آقای موسوی خوئینیها که از طرف ما ناظر بودند بهتر اطلاع دارند چون در آن زمان هنوز شورای نگهبان نبود. گفتند آقای رجوی باید به قانون اساسی تعهد بدهند، که او هم تعهد نداد و اجازه حضور را نگرفت. ولی در انتخابات مجلس همین آقای رجوی از تهران کاندیدا شد و به مرحله دوم هم رسید ولی در آن مرحله رای نیاورد. همه اینها نشان میدهد که این آزادیها بود و روزنامه خلق مسلمان که میتوان گفت نیمه فحشنامه بود، از نظام و حکومت و کارهای دولت انتقاد میکرد یا روزنامه مجاهد یا روزنامه راه مجاهد آقای میثمی را ببینید یا روزنامه میزان نهضت آزادی که چقدر انتقاد میکردند.
حزب خلق مسلمان هم تا روزی که خودش بود روزنامهاش هم بود. اینها کار میکردند و کسی جلوی آنها را نگرفته بود و امام اجازه میدادند که همه فعالیت کنند. مهمترین مساله که در آن دوره در مجلس پیش آمد، مساله آمریکا بود که امام بدون هیچی شرطی حل جریان سفارت آمریکا را به مجلس سپرد. اینکه مجلس کار را خوب انجام داد یا نه، جریان مفصلی دارد و اینکه ممکن نشد که مساله به موقع حل شود یک جریان دیگر است، اما اینکه امام بدون هیچ شرطی آن را به مجلس واگذار کرد یعنی تصمیم اینکه مستقیما با آمریکاییها صحبت شود یا با واسطه و اینکه چه شرطی گذاشته شود و یا حتی بدون شرط آنها را آزاد کنند همه این اختیارات را به مجلس داده بودند. این آزادگی امام را میرساند که نمایندگان مردم را محترم میشمردند. امام تعیین اعضای دولت را از وظایف مجلس میشمردند. امام در امری وارد نمیشد مگر به ضرورت و یا اینکه خود نمایندگان بخواهند و یا در مواردی که اختلاف به گونهای بود که امام باید آن را حل میکرد.
در مورد روزنامه میزان هم قانوناً جلوی آن گرفته نشد یعنی دستوری نبود، البته من آن زمان دادستان کل انقلاب نبودم ولی تا آنجا که به ذهن دارم، هیچ حکمی از طرف مقامی صادر نشده بود، زیرا نهضت آزادی بدتر از مجاهدین خلق که آزاد بودند، نبودند! در مورد مجاهدین خلق حتی پس از اعلام جنگ مسلحانه، بالاترین مقام رسمی دادگاههای انقلاب اسلامی یعنی دادستان کل انقلاب مرحوم آقای قدوسی، اعلام کردند که بیایند در ادارات دولتی و اسلحههایشان را تحویل بدهند و حتی روزنامههایشان و تظاهرات و راهپیماییهای آنها آزاد است؛ چون مجاهدین در شهرهای بزرگ همیشه در حال تظاهرات بودند. امام در رابطه با این مسایل نه تنها مخالفتی نداشتند بلکه نظرشان این بود که گروههای مختلف همیشه حضور داشته باشند و شرکت کنند، انحصارطلبی در کشور پیش نیاید و حتی در مورد انحلال حزب جمهوری اسلامی هم میتوان بعضی انحصارطلبیها را مؤثر دانست. امام میخواستند همه جریانها و گروهها در جامعه حضور داشته باشند و خدمت کنند. امام در رابطه با کسانی که میگفتند فقط روحانیون باید در عرصه باشند بدین مضمون میفرمایند اینها مثل همان عدهای هستند که در زمان شاه میگفتند که روحانیون نباید در سیاست دخالت کنند و از نظر امام، هر دو یکی هستند. یا در مورد کسانی که تهمت میزنند میبینید که امام با چه تندی با آنها برخورد میکند؛ در مورد آنهایی که به جوانان تهمت میزدند و میگفتند که اینها جریان التقاطی و ملحد هستند امام میفرماید به حرفهای آنها گوش کنید اجازه بدهید صحبت کنند و با حوصله به آنها پاسخ دهید و خوشحال شوید که آنها انتقاد میکنند.
حتی نظر امام در مورد ولی فقیه که مهمترین مساله ایشان در فقه بود، آنجا هم قائل به عدم انتقاد نبودند و باور داشتند که منتقدان باید حرف بزنند و نقد کنند تا خیلی از مسایل باز شود و نقد شود؛ حتی از ولایت فقیه! اینها چیزی نیست که مخفی باشد، همه اینها در صحیفه امام موجود است. نظر امام این بود که باید آزادی و شرکت همه گروهها و جریانات در نظام باشد و عمل امام هم تا آخر همین بود. در آخرین انتخابات که امام در قید حیات بودند -یعنی انتخابات سوم مجلس- امام برخلاف بسیاری از افراد حضور همگانی را تأکید و تأیید میکردند.
آزادی بیان و آزادی روزنامهها از نظر امام مهم بود، در روزنامه اطلاعات آقای دعایی را گذاشتند که هنوز هم روزنامه متفاوتی است و بعد از آقای یزدی هم آقای خاتمی در کیهان بودند. ما اینها را با شاخصههای انقلاب میگوییم که انقلاب شده بود و امام را همه تایید کرده بودند. امام حتی میتوانست قانون اساسی را ده سال عقب بیندازد و مجلس را تشکیل ندهد ولی با تلاش حضرت امام خیلی زود کارها در مجرای قانونی خود قرار گرفت. باید توجه کنید به این موضوع که امام آنقدر به مردم توجه داشتند، زمانی که در پاریس بودند گروهی را تشکیل دادند - دکتر حسن حبیبی در راس آن- که قانون اساسی تدوین کنند. این قانون اساسی تهیه شد و در آن اصل ولایت فقیه هم نیامده بود. در حالی که امام تئوری ولایت فقیه را در سال ۴۸ مشروحا تبیین کرده بود، در عین حال در پیشنویس قانون اساسی نیامده بود اما امام بر این امر اصراری نداشتند و نهایتا هم مصوبه مجلس خبرگان به رأی مردم گذاشته شد. امام حتی در مورد ولایت فقیه هم حساسیت نداشتند و هیچکس هم نمیتواند منکر شود. امام فقط میخواست که هرچه زودتر قانون اساسی داشته باشیم که چهار ماه نشده انتخابات خبرگان انجام و بررسی قانون اساسی شروع شده بود و خواست اصلی، تشکیل نهادهای نظام بود که مثلا مجلسی قدرتمند داشته باشیم، رئیسجمهور قدرتمند داشته باشیم و....
آقای بنیصدر که مخالف ولایت فقیه بود، اما رد صلاحیت نشد حتی امام ایشان را فرمانده کل قوا کردند و بعد از آقای بنیصدر هیچ رئیسجمهوری فرمانده کل قوا نشدند؛ بعدها تنها آقای هاشمی رفسنجانی جانشین فرمانده کل قوا شدند. وقتی که در ورزشگاه شیرودی (امجدیه سابق) عدهای با مجاهدین خلق درگیر شده بودند، مرحوم حاج احمد آقا با حملهکنندگان به تندی برخورد کردند. حتی یک نفر از آنها را تا قبل از اعلام مبارزه مسلحانه مجاهدین خلق، اعدام و یا زندانی نکرده بودند، اگر هم در درگیریها یکی دو نفر از اعضا آنها دستگیر میشدند، پس از چند روز آزاد میشدند، فقط آقای سعادتی بود که به جرم جاسوسی دستگیر و ده سال محکوم شد که حکمش را خودم دادم و حتی خیلی اعتراض شد که چرا حکم اعدام ندادیم و اعدامش سالها بعد بنا بر مسایل دیگری صورت گرفت ولی حکمش در آن زمان ده سال زندان بود.
حاج آقا! یکی از موضوعات همواره مناقشهبرانگیز در تاریخ جمهوری اسلامی، برخورد با زندانیان گروهکهاست. با توجه به مسئولیتی که در آن زمان داشتید، برخورد و کارنامه نظام در این حوزه چگونه است؟
درباره زندانها باید بگویم که در عرض دو سال که دادستان کل بودم یعنی از نیمه دوم سال ۶۰ تا اواخر سال ۶۲ دو الی سه گروه برای بررسی زندانها از طرف مجلس آمدند. آقای هادی خامنهای، آقای هادی نجفآبادی و آقای دعایی آمدند، بررسی کردند و به امام گزارش دادند. البته بسیاری از مشکلات حل شد. از طرف آیتالله منتظری پیشنهاد شد و حضرات آیات ابطحی کاشانی و قاضی خرمآبادی و سیدجعفر کریمی که آن موقع در قوه قضاییه بودند معرفی شدند که به امام گزارش میدادند و در هر گزارش دستور آزادی تعدادی را میدادند و حتی به شهرهای مختلفی رفتند برای مثال کرمان، اصفهان و تهران جزو همین شهرها بودند.
در این بازرسیها، به دستور امام شکایتها بررسی و عدهای آزاد میشدند. ایشان از اول پیروزی انقلاب اسلامی غیر از شکنجهگران و قاتلین دستور عفو سایر زندانیان را دادند؛ یعنی حتی برای سلطنتطلبان و عوامل شاه هم حکم عفو دادند. در زمان جریان مجاهدین خلق - که من بخشنامههایش را دارم- از طرف ما (شورای عالی قضایی) بخشنامه شده است، کسانی از دستگیرشدگان که خانه تیمی و جریان مسلحانه نداشتند و به مردم حمله نکردهاند را آزاد کنید و کسانی که قرار است اعدام شوند را محدود کنید و تا آن زمانی که ما بودیم چند گروه آزاد شدند و زندانها خلوتتر شد. فقط محکومین ماندند و تعدادی بلاتکلیف بودند که آن هم در اواخر خیلی خیلی کم شدند، کسانی هم که بلاتکلیف بودند چون سریع به پروندههای آنها رسیدگی میشد و محکومین دوران حکم خود را طی و آزاد میشدند.
در مورد زندانیان، ملاقات خانوادهها در اولویت بود. ملاقاتها نه فقط در داخل زندان بلکه در خارج زندان هم بود. در خارج زندان مکانهایی را گذاشته بودند، مثل محوطه پارک بود. مامورین، زندانیان را به نوبت با خطراتی که در آن دوران بود میبردند و زندانیان خانوادههای خود را ملاقات میکردند. ملاقاتهای این چنینی ماهی یک بار بود که البته در اواخر دهه ۶۰ آقای لاجوردی با همکاری ما جایگاهی در زندان اوین ساختند که آقایان متاهل میتوانستند به تنهایی چند ساعتی را با خانوادههایشان خلوت کنند. حتی آقای لاجوردی این کار را برای مجاهدین خلق انجام میداد که مبارزه مسلحانه کرده بودند نه با کسانی که چهارتا حرف زده باشند!
البته من موافق نیستم که اشکالاتی در کار نبود، ولی باید جو آن زمان را در نظر داشت و باید دید که طرف مقابل چه زیانهایی را به بار آورده است و چون من معتقدم بزرگترین ضربهای که مجاهدین خلق زدند، ترور ناجوانمردانه مرحوم بهشتی و دیگران بود، زیرا با وجود ایشان شاید خیلی از مشکلات به وجود نمیآمد. در قوه قضاییه بزرگترین ضایعه رفتن ایشان بود و خدا میداند ملت ایران چقدر میتوانست از وجود و اخلاق، رفتار و وسعت نظر ایشان بهرهمند شود. از دیگر زیانهای منافقین و شاید بزرگترین ضرری که زدند جامعه را به خشونت کشاندند و جو را خشونتبار کردند. وقتی کشتار راه افتاد البته که زندانها هم پر و فضا تنگتر، شدیدتر و تندتر میشود و بازرسین نمیتوانند سریعتر به کارها رسیدگی کنند و مشکلاتی پیش میآید و نوعی پیشداوری و قضاوتهایی میشود. این موارد پیش میآید و باید بگوییم که نقص بوده ولی از طرفی باید ببینیم در چه موقعیتی بوده و ثانیا چقدر تجربه داشتیم؛ آن هم در نظامی بدون نیروی متبحر که در سالهای اول تشکیل است. نظام کار خود را با کمترین ضایعه انجام داده بود. مگر از اول تا آخر چند نفر از رژیم سابق اعدام شد؟ شما ببینید از این لحاظ در تمام دنیا بیسابقه است که یک نظام پنجاه ساله با این همه آزاری که به مردم داشت وقتی عوض بشود چند ده نفر بیشتر از آنها اعدام نشود.
دلیل همین مقدار تندیها چه بود؟
حالا در عمل به خاطر تحریکات دیگران و دشمنانی که بودند و میخواستند ایران را تقسیم کنند و عدهای هم که تند رفتار میکردند، برخوردها طوری میشد که گاهی برخوردهای عکسالعملی رخ میداد و حرفی در آن نیست ولی باید عوامل یاد شده را در نظر گرفت. آنچه مسلم است نباید کارهایی که صورت گرفته و خدماتی که انجام شده و از همه مهمتر نظرات امام برای آزادی مردم، آزادی مطبوعات و احزاب که امام عملا به این موارد اعتقاد داشتند، فراموش شود و فقط در حرف به این موارد اتکا شود.
در واقع عدم اطلاع امام از آنچه در برخورد با منتقدین رخ داده بود عامل سلب برخی آزادیهای اجتماعی شده بود؟
من نمیگویم عدم اطلاع امام بود، ببینید وقتی امام مرا قاضی کرد و حکم قضاوت مرا داد آیتالله پسندیده، آیتالله منتظری، آیتالله مشکینی میگویند این شخص متدین، عادل و باسواد است و میتواند قاضی شود. نزدیکترین افراد در آن زمان به امام این سه بزرگوار بودند و بسیار هم آدمهای خوب و مطمئنی بودند. وقتی اینها معرفی میکنند بر اساس آن امام مرا و یا هر کسی غیر از من را به این سمت انتخاب میکند و تا زمانی که رفتار بدی از من سر نزده است امام میتواند به من اعتماد کند و وقتی من به امام موردی را گزارش بدهم علیالقاعده امام به اخبار من اطمینان میکند. وقتی امام دادستان دارد و به اخبار او اعتماد میکند، امام وزیر اطلاعات دارد و دولت دارد، نخستوزیر و رئیسجمهور دارد اینها همه گزارشاتی میدادند و امام بدون منازعه میپذیرفتند مگر اینکه در تضاد قرار بگیرد.
مثلا من گزارشاتی میدادم و امام تا حدودی میپذیرفتند مگر اینکه کسی بیاید و علیه سخن من حرفی بزند. گاهی ما در تضاد با شورای عالی قضایی بودیم ولی امام جلسه مشترک میگذاشت و خود امام آنجا قضاوت میکرد که حرف چه کسی درست است. مثلا اگر رئیسجمهور و نخستوزیر در تضاد بودند امام جلسه مشترکی میگذاشت و یا گزارشات دیگر را قبول میکرد و یا نظر مجلس را میخواستند و یک نظری را میپذیرفتند. به طور کلی امام به همه نزدیکان خود اعتماد داشتند و اگر اعتماد نمیکردند که نمیتوانستند حکومت کنند.
مگر حضرت علی(ع) به ابن عباس و یا به سعد وقاص اعتماد نکرد مادامی که خلاف نکرد؟ مگر کسان و آدمهای حضرت علی(ع) چه کسانی بودند؟ آدمهای عادی بودند که کار میکردند و باید به آنها اعتماد میکرد وگرنه کار حکومت پیش نمیرفت. حال یکی ضعیف عمل میکند، یکی قویتر و خدای ناکرده یکی خلافی میکند. منظورم این است که نگوییم امام اطلاع نداشت، امام خیلی چیزها را میدانست. فرض کنید حاج احمد آقا اطلاع میداده یا من در جریان حوزه کاری خودم خیلی به امام اطلاع میدادم، یا آقای موسوی اردبیلی در حوزه خودش و آقای خامنهای به امام گزارش میداده است.
امروز نگوییم مثلاً آقای منتظری چیزی گفته و امام گوش نداده است، ده تا گزارش متضاد دیگر نیز رسیده است به امام؛ امام نمیتواند بگوید آنچه منتظری میگوید درست است، چهار نفر دیگر هم گفتهاند که در بیت آقای منتظری کسانی هستند که با افرادی همکاری میکنند؛ خب! امام باور میکند و آن چهار نفر هم آدم عادی نیستند، به هر حال وزارت اطلاعات است، اطلاعات سپاه است، دادستانی است و... بالاخره امام در روز قیامت هم حجت دارد که به اینها اطمینان کردم، اشتباهات احتمالی، اشتباهات حجتدار است. همانطور که یک مجتهد بر اساس یک روایت حکم میدهد شاید آن روایت غلط باشد ظاهراً صحیحالسند است و دلالت هم دارد ولی شاید یک جایی جعل شده باشد اما ظاهرا صحیح است و فتوا میدهد و هزاران نفر هم به آن عمل میکنند. در روز قیامت مجتهد جهنم نمیرود، چون او کار خود را کرده است بر اساس روایت خبر واحد عادل ثقه است و دو شاهد در قضاوت میخواهد.
میتوان گفت امام حتی نمیخواستند زندان داشته باشیم، در زمان بنیصدر سه نفر زندانی شدند و سریع هم آزاد شدند ولی مساله مجاهدین خلق مورد دیگری بود و در مساله آقای شریعتمداری هم بعد از جریان تبریز هم کسی برخوردی با ایشان نکرد. ولی در موقعی مساله کودتا است و موضوع کوچکی نیست، یک عدهای بودند که به امام گزارش دادند، گرچه ممکن است من به همه آنها باور نداشته باشم ولی گزارشات از جاهای مطمئنی به امام رسیده بود و به موقع هم اقدام کردند و بعد جریاناتی پیش میآید و در جامعه برخوردهایی پیش میآید که تاثیر میگذارد. ولی من معتقدم که امام حتماً عادل بود و برای کارهایش حجت عقلی و شرعی داشت البته معصوم نبود و در جاهایی اشتباهاتی محتمل است و هرکسی هم جز این فکر کند، خلاف مشی امام عمل و غلو کرده است. فقط معصوم است که اشتباه نمیکند. باید توجه داشت که امروز را نباید با زمان امام مقایسه کنیم، شرایط فرق میکند. هر کداممان ببینیم آن روز چگونه فکر میکردیم و امروز چطور؟ آدمی که نظرش عوض نشود درست نیست. در روایت داریم کسی که دو روزش یک جور باشد از شیعیان ما نیست، انسان باید پیشرفت کند شاید دیروز عقل من به چیزی نمیرسید ولی امروز میرسد و نباید بگوییم تو چرا دیروز نمیفهمیدی؟ خب نمیفهمیده، اگر خلاف کرده و به کسی ظلم شده باید جبران کند ولی اگر حجت داشته مساله دیگری است.
ولی با همه این احوال که باور داریم امام معصوم نیست و ممکن است اشتباهاتی شده باشد اما آنچه که میدانیم به قول آیتالله منتظری که تا اواخر عمرشان میگفتند امام عادل و اعلم بود و اینکه میدانیم امام بر اساس حجت کار میکردند.
حاج آقا یکی از مسائلی که اخیراً مطرح شده و به طور خاص به بحث ما نیز مرتبط است بحث آیتالله شریعتمداری است. نظر حضرتعالی در خصوص نوع رابطه حضرت امام با حضرات مراجع، قبل و بعد از انقلاب و شرایط پیرامونی آن به ویژه مرحوم آیتالله شریعتمداری چیست؟
مرحوم آیتالله شریعتمداری یکی از مراجع چهارگانه در زمان پیروزی انقلاب اسلامی در قم بودند که با حضرت امام خمینی در رابطه بودند و مراوده داشتند. آیتالله گلپایگانی، آیتالله نجفی مرعشی، آیتالله شریعتمداری و حضرت امام خمینی. البته حضرت آیتالله آقای سیداحمد خوانساری هم در تهران بودند، از مراجع نجف نیز آیتالله خویی مطرح بودند. مراجع متعددی داشتیم و همه این بزرگواران محترم بودند و همه مراجع معظم کم و زیاد با انقلاب همراهی داشتند. البته مراجع ثلاث قبل از پیروزی انقلاب تا حدود زیادی با انقلاب همراه بودند، البته هیچکدام در هدایت و رهبری در حد و توانایی امام نبودند ولی این مراجع در مقاطع مختلف مثل قیام ۱۹ دی قم، و ۲۹ بهمن سال ۵۶ تبریز نظر خود را بیان کردهاند و حتی گاهی اعلامیههای مشترکی را علیه نظام شاه، استبداد و شکنجههای زندانها صادر میکردند.
البته گاهی مواضعی به ظاهر مغایر با حضرت امام داشتند. این ناهماهنگی به خصوص در سه چهار ماه قبل از پیروزی و نزدیک به پیروزی انقلاب بیشتر مشهود بود. یکی از این چهرهها مرحوم آیتالله شریعتمداری بودند، ایشان اگرچه معتقد به رفتن شاه بودند، اما آن را ابراز نمیکردند، بلکه طوری رفتار میکردند که خواستار اصلاح رژیم در چارچوب قانون هستند، به طور مثال نهضت آزادی، جبهه ملی و سایر گروههای ملیگرای غیرمسلح.
چون ملی- مذهبیها تا چندین ماه قبل از پیروزی انقلاب معتقد بودند که رژیم، انتخابات آزاد برای مجلس برگزار کند، مجلس شورای ملی با انتخابات صحیح مردم شکل بگیرد و با نمایندگان واقعی مردم تشکیل شود، شاه بماند ولی حکومت نکند بلکه سلطنت کند. آنها معتقد بودند که شاه را به این زودی نمیشود بیرون کرد و بعضی از آنها معتقد بودند آمریکا نمیگذارد انقلاب به نتیجه برسد. روزی مرحوم آیتالله مرعشی نجفی(ره) به بنده گفتند: اگر بخواهیم مقابل آمریکا بایستیم، باید تابع شوروی باشیم. یا باید بلوک شرقی باشیم، یا باید بلوک غربی باشیم. ایشان فکر نمیکردند که میشود با استقلال کامل حکومتی را تشکیل داد.
البته مرحوم آیتالله شریعتمداری از سایر مراجع حاضر در قم همچون آیتالله گلپایگانی و آیتالله نجفی مرعشی، سیاسیتر بودند. حتی جبهه ملی از دیر زمان با ایشان در تماس بودند. در سالهایی که ایشان در تبریز و در زمان دکتر مصدق به عنوان کاندیدا برای مجلس معرفی شده بودند و اعلامیه هم در حمایت از ایشان داده شده بود اما بعد ایشان گفته بودند که حاضر به کاندیدا شدن نیستند ولی کسانی را از علمای تبریز معین کرده بودند. از همان زمان ملیگراها و ملی مذهبیها با ایشان در ارتباط بودند. سبک نظریه ایشان لااقل در دو سه سال مانده به پیروزی انقلاب همین بود. یعنی، به اصطلاح سیاست گام به گام در اصلاح رژیم.
نظر آیتالله شریعتمداری در مورد رفتن شاه از کشور چه بود؟
ایشان به سیاست گام به گام معتقد و خواستار اصلاح قانونی رژیم بودند. در خاطرات فردی به نام انصاری از بستگان فرح دیدم. ایشان میگفتند: اگر شاه برود، ایران به هم میریزد. شاه خودش هم این را میگفت که اگر من بروم، ایران ویرانستان میشود. آن زمان این سخن در خاطرات انصاری هم آمده بود که وقتی شاه میخواست از ایران برود، آیتالله شریعتمداری پیغام دادهاند که به شاه بگویید نرود و بماند اما طوری عمل کند که مردم بپذیرند. شاید هم معتقد بود که اگر شاه برود، ایران به هم بریزد.
نوع مواجهه آقای شریعتمداری در فعالیت علیه رژیم شاه چگونه بود؟
ایشان در اعلامیههایشان وقتی که میخواست مجرم را معرفی کند مامورین را معرفی میکرد. مامورین نظام، مامورین نیروی انتظامی، ساواک و اینکه اینها ریختند و کشتند و مقصر را مامورین میدانست. یادم نیست در ۱۷ شهریور یا قبل از آن بود که امام فرمودند: این جنایتهای هولناک را بر عهده مامورین گذاشتن جنایت است، خیانت است و شخص شاه مسئول است چنین تعبیری داشتند.
در اعلامیههای امام تاکید میشد که باید خود شاه را مستقیماً متهم این جنایات قرار دهیم و محکوم کنیم، اما در سه چهار ماه آخر در اعلامیههای آقای شریعتمداری هم دیگر این مساله نبود. گاهی در انقلاب این مساله عامل درگیری بین طرفداران انقلاب و مقلدین و طرفداران آیتالله شریعتمداری بود. حتی در تهران و در زمان بازگشت امام از پاریس به تهران و یا پیش از آن در بهشت زهرا و سر مزار شهدا درگیریهایی پیش آمده بود. یک بار هم در اربعین سال ۵۷، مدتی قبل از پیروزی انقلاب میخواستند درگیری در قم پیش آورند و برنامهریزی شده بود. همان شب امام اعلامیه دادند که اگر عکسهای من را هم پاره کردند، حق ندارید به هیچ یک از مراجع توهین کنید، نباید اهانت کنید. یکی دو ماه قبل از پیروزی انقلاب هم همین جور شد، در چهارراه ارم قم یا همان چهارراه شهدا در مقابل دفتر تبلیغات که آن زمان دارالتبلیغ بود، عدهای جمع شده بودند و چند عکس امام را پاره کردند. اما طرفداران امام با توجه به اعلامیه امام که یک شب قبل منتشر شده بود، سکوت اختیار کردند و در نتیجه ساواک و سایر مخالفین نتوانستند سوءاستفاده کنند. آنها هم شعارشان را دادند و رفتند.
بعد از پیروزی انقلاب وقتی امام به قم آمدند همه مراجع با ایشان دیدار کردند، از جمله آیتالله شریعتمداری. در هر حال امام ملاحظاتی را درباره آقای شریعتمداری میکردند و احترام میگذاشتند. با مراجع دیگر هم همین طور بودند. تا اینکه بعد از پیروزی انقلاب، مساله حزب جمهوری اسلامی مطرح شد، طبیعتاً همه موسسین حزب طرفدار امام و از نزدیکان امام بودند و حزب جمهوری، با توجه به نام حزب، وقتی تاسیس شد بسیاری از مردم برداشت میکردند که این حزب به تمام معنا وابسته به امام است. اواخر اسفند ماه ۵۷ با آقای ریشهری با هم در دزفول بودیم، مردم صف کشیده بودند تا در حزب جمهوری اسلامی ثبت نام کنند، به طور مثال در دزفول و اندیمشک مردم فکر میکردند که دارند به نظام رأی میدهند. مساله حزب خیلی برای مردم مطرح نبود، و جا نیفتاده بود. غیر از آگاهان سیاسی که این تفکیک بین حزب جمهوری و نظام را قائل بودند.
نوع رفتار سیاسی آیتالله شریعتمداری پس از انقلاب را چگونه ارزیابی میکنید؟
طرفداران آیتالله شریعتمداری در برابر حزب جمهوری اسلامی حزبی به نام حزب «خلق مسلمان» تاسیس کردند که آقای شریعتمداری رسماً موسس آن نبود ولی به نام ایشان تمام شد؛ به این علت که تمام دوستان ایشان در این حزب بودند. در اوایل تاسیس، چند تن از افراد معروف حضور داشتند، از جمله مرحوم آقای گلسرخی و آقای سیدهادی خسروشاهی که منتسب به آقای شریعتمداری و در آنجا مشغول به فعالیت بودند. آقای علیزاده و افرادی هم در بازار طرفدار صد درصد آقای شریعتمداری بودند، در پشتپرده حزب هم حسن شریعتمداری فرزند ایشان فعال بود و به روشنی معلوم بود و تلقی جامعه نیز همین بود که افراد این حزب طرفداران مرحوم آقای شریعتمداری هستند که این حزب را تشکیل دادهاند.
رقابت شدیدی بین حزب خلق مسلمان و حزب جمهوری اسلامی جاری بود، حتی هر دو طرف در تهران تظاهراتی راه انداختند و کسی هم مانع آنها نشد. آن زمان تاسیس حزب پروانه نیاز نداشت کما اینکه روزنامه چاپ کردن هم پروانه نمیخواست، مجوز نمیخواست هیچی و شاید در آن یکی دو ماه اول بیش از ۳۰۰ الی ۴۰۰ روزنامه، شبنامه، هفتهنامه و ماهنامه چاپ شد و کسی هم جلوی اینها را نمیگرفت. همچنین احزاب مختلفی هم اعلام موجودیت کردند، قرار هم نبود جلوی هیچ حزبی واقعاً گرفته شود.
تا اینکه مرحوم خلخالی در بندرعباس مصاحبه تندی در رابطه با شخص مرحوم آقای شریعتمداری انجام داد و متاسفانه این مصاحبه در روزنامهها منتشر شد. در حالی که همان موقع نظرات و مباحث آقای شریعتمداری مورد توجه و محترم بود، امام نیز به نظر آقای شریعتمداری احترام میگذاشت. مساله اول اینکه آقای خلخالی در مصاحبهای گفته بودند که اگر این شخص را دست من بدهند، من به شدت با او برخورد میکنم و از این قبیل حرفها. در آن زمان آقای خلخالی تازه حاکم شرع شده بود. ماههای اول سال ۵۸، این مصاحبه باعث شد که طرفداران حزب خلق مسلمان در تبریز تظاهرات بسیار بزرگی را تدارک ببینند، حزب خلق مسلمان شاید ۲۰۰ عضو رسمی بیشتر نداشت ولی چون به نام دفاع از آقای شریعتمداری بود این اجتماعات و تظاهرات بزرگ شکل گرفت.
مساله دوم مربوط به زمانی بود که انقلاب پیروز شد، مقلدین آقای شریعتمداری در تبریز اگر چه کم نبودند، ولی مقلدین آیتالله خویی و امام هم جمعا بیشتر از آنان بودند، در اطراف تبریز و در شهرها کوچک و روستاها اکثریت مقلد آقای شریعتمداری بودند، عده زیادی از مردم تبریز نیز پس از آیتالله بروجردی مقلد آقای حکیم بودند و بعد از ایشان مقلد آقای خویی و امام شدند که البته مقلدین آقای خویی بیشتر بودند. در بعضی شهرها مثل خوی و مرند نیز مردم بیشتر مقلد آقای خویی بودند. دلیل این موضوع این بود که علمای مهم تبریز بیشتر طرفداران آیتالله خویی و امام بودند ولی علمای طبقه دو یا سه و امامان جماعت مساجد عادی شهر و یا منبرها به خصوص روضهخوانها بیشتر طرفدار آیتالله شریعتمداری بودند. روز اولی که انقلاب پیروز شده بود در محدودههای مختلف تبریز و در شهرها کمیتههایی تشکیل شده بود به نام کمیته شریعتمداری که اسلحه و مهمات در اختیار داشتند و این کمیتهها در ابتدا طبق معمول وظایف و مسئولیتهای خود را انجام میدادند. البته مشکلی هم در این زمینه نبود و اینکه ظاهراً فرق بگذارند بین امام و آقای شریعتمداری دیده نمیشد. مثل همه گروهها با هم علیه ضدانقلاب و همچنین مبارزه با فحشا و منکر فعال بودند و با درگیریهای خیابانی برخورد میکردند.
ولی یک مسالهای در رابطه با دادگاههای انقلاب پیش آمده بود: مرحوم شهید آیتالله قاضی طباطبایی یک نفر را برای دادگاه انقلاب معرفی کرده بود که با تحریک طرفداران آقای شریعتمداری هر روز در تبریز ماجراهایی ایجاد میشد که مثلاً ما دادگاه نمیآییم و باید مسئول دادگاه عوض شود که بعد از آن در این زمینه آیتالله قاضی و نیز آیتالله مدنی به امام نامه نوشتند و درخواست نمودند که من را به عنوان قاضی شرع بفرستند.
آن زمان به حکم امام، دفتر تبلیغات را راهاندازی و یکی، دو ماه بود که شروع به کار کرده بودم، البته امام به من در مورد این نامه حرفی نزده بودند و خیلی حساسیت داشتند که این دفتر هرچه زودتر شروع به کار کند تا اینکه کارهای دفتر سر و سامان گرفت و دوستانی به عنوان هیات مدیره شروع به کار کردند و جلسهای گذاشتیم و اعضای دفتر تبلیغات و مبلغین را برای این جلسه آماده کردیم، دو یا سه روز سخنرانی گذاشتیم. در این جلسات، یک روز، امام سخنرانی کردند. یادم هست که روز اول جلسه در فیضیه بود و بعد از آن یک شب در منزل آقای پسندیده بودیم که امام هم در آنجا تشریف داشتند و در آنجا خطاب به من فرمودند: مدتی است که آقای قاضی با آقای مدنی به من نامه نوشتند که شما را در دادگاه لازم دارند.
در آن زمان هیات مدیرهای را برای دفتر تبلیغات امام تاسیس کرده بودیم متشکل از آقایان مرحوم عبایی خراسانی، مرحوم جعفری گیلانی، مرحوم شهید حقانی، ریشهری و کشمیری و فهیم کرمانی که من هم عضوش بودم ولی امام به من دستور دادند تا به کمک آقای قاضی و مدنی بروم. مبلغی هم برای افتتاح دفتر به من داده بودند در بانک ملی شعبه صفایی قرار دادم. به هر حال کار را واگذار کردیم به دوستان و با دستور و حکم شخص امام، به تبریز رفتم. من قبلاً به شهرهای مختلف برای قضاوت با حکم مرحوم آیتالله آقای منتظری و مرحوم آیتالله مشکینی رفتم ولی برای قضاوت تبریز با حکم امام رفتم.
الحمدلله اوضاع در تبریز به سامان رسید و بعد از رفتن من به دادگاه انقلاب تبریز، دیگر آن حساسیتها در رابطه با قضاوت که در اوایل مطرح بود وجود نداشت و حزب خلق مسلمان کار سیاسی خود را انجام میداد حتی برای مجلس خبرگان قانون اساسی کاندیدا دادند که چند نفر از آنها مانند آیتالله سبحانی و آیتالله اشراقی از علمای تبریز و مقدم مراغهای و آیتالله مرحوم آقای سید ابوالفضل موسوی تبریزی انتخاب شده و به مجلس رفتند. تا اینکه روز به روز مساله مخالفتهای حزب خلق مسلمان تشدید شد، پس از آنکه مرحوم آقای قاضی شهید شدند، اینها فکر کردند خلأیی در تبریز ایجاد شده است. خصوصاً پس از اعلام همهپرسی برای تایید قانون اساسی و مخالفت آیتالله شریعتمداری با اصل ۱۱۰ قانون درگیریهای شروع شد و به صندوقهای رأی حمله کردند. بالاخره به استانداری، فرمانداری، ژاندارمری و شهربانی حمله کردند و آنها را گرفتند، و البته از ارتش هم کلی اسلحه گرفته بودند و از قبل هم خودشان داشتند و بالاخره صدا و سیما را هم تصرف کردند. در تبریز دادگاه انقلاب باقی بود که در دست ما بود، و به این ترتیب با به وجود آمدن این مسائل در قم حضرت امام نیز فعال شد و افرادی را برای صحبت با آقای شریعتمداری واسطه کردند، از جمله مرحوم آقای فلسفی بودند که بعد از این صحبتها قرار شد آقای شریعتمداری کسانی را با همکاری امام به تبریز بفرستند. یک گروهی از طرف دولت موقت آمدند که مرحوم آقای دکتر سحابی و دیگر آقایان از جمله بنیصدر و مهدوی کنی هم بودند.
قبل از اینکه این گروه فرستاده شود، آقایان مهدوی کنی، اردبیلی و امامی کاشانی آمدند و کمیتهها را بررسی کردند. در آن زمان در تبریز سه کمیته وجود داشت و اینها را جمع کردند و کمیته مرکزی را تشکیل دادند که طرفداران آقای شریعتمداری نیز در میان آنان بودند. ولی آنها دوباره به کارهای خود ادامه دادند. به خصوص که بعد از شهادت آیتالله قاضی با خلأیی که ایجاد شد، کارهای گذشته خود را شروع کردند.
گروه خلق مسلمان چه خواستههایی داشتند؟
آنها اعلام کردند که قاضی دادگاه انقلاب و امام جمعه و استاندار باید از ما باشد یعنی آیتالله شریعتمداری تعیین کند، حتی مرحوم آیتالله پایانی را هم به منظور برپایی نماز جمعه تبریز آوردند و در بعضی از شهرهای آذربایجان شرقی امام جمعه منصوب کردند. بالاخره امام دو گروه از سوی شورای انقلاب آقای دکتر یدالله سحابی، آقای بنیصدر و آقای مهدوی کنی را به تبریز فرستادند و پس از تحقیق گزارش کار را به حضرت امام و آقای شریعتمداری دادند و سپس از علمای بزرگ با آقای شریعتمداری ملاقات کردند، هر وقت که به توافقی نزدیک میشدند بعضی شیطنت میکردند نمیگذاشتند. بالاخره تصمیم گرفتند یک گروه مشترک دو نفره از سوی آقای شریعتمداری، یک نفر از سوی امام به تبریز آمدند، از سوی ایشان آیتالله سبحانی و آیتالله سید یونس عرفانی بودند و از سوی امام، آیتالله اشراقی داماد ایشان بودند. آن هم چند روز با علمای بزرگ تبریز در منزل آیتالله انگجی و با تجار و دانشگاهیان و مردم عادی صحبت کردند و کاملا بررسی کردند و به آیتالله شریعتمداری و حضرت امام گزارش دادند. آیتالله سید یونس عرفانی به من گفتند که به آقای شریعتمداری گفتیم اکثر مردم تبریز با این گروه خلق مسلمان مخالف هستند و عملکرد خوبی از خود نشان ندادهاند و اوباش و چاقوکشها و افراد مبتذل در آنجا جمع شدهاند و آشوب به پا میکنند. آقای شریعتمداری هم متأسفانه این استدلال را نپذیرفته بود. همچنین آقای فلسفی از طرف امام با ایشان صحبت کرده بود، احمد آقا هم چند بار با آقای شریعتمداری صحبت کرده بود.
تمام گروههای کمونیستی، اشرف دهقان، کومله، دموکراتها اعلامیههایشان از صدا و سیمای تبریز که در تصرف آنان بود، پخش میشد و موسیقیهای آذربایجان شوروی هم پخش میکردند و حتی شخصی به نام رستمخانی هم که سابقه کمونیستی داشت و در فدراسیون دانشجویان انگلیس عضو بود از سوی ظاهراً آقای شریعتمداری و شاید هم پسر ایشان به تبریز آمده بود و تلویزیون تبریز را اداره میکرد.
شما چه اقداماتی در برابر کارهای این افراد انجام دادید؟
من در تبریز در مسجد میرزا یوسفآقا در بازار فاتحهای برای پاسداری که در پشتبام آقای شریعتمداری در قم کشته شده بود، برپا کردم. از آنجا به سوی دانشگاه تبریز راهپیمایی کردیم و در آنجا صحبت کردم. اعلام کردیم تمام کمیتهها بیایند و اسلحههای خود را تحویل بدهند. آنان اسلحههایشان را تحویل دادند و ما افراد سالم همین کمیتهها را انتخاب کردیم و به عنوان کمیته انقلاب تحت سرپرستی کمیتهها اسلحه دادیم. بعد هم اعضای خلق مسلمان در یک ساختمان دولتی که زمان شاه محل حزب رستاخیز بود جمع بودند، دستگیر شدند و حدود ۱۲ نفر که سابقه قتل و شرارت داشته و تیراندازی کرده بودند، اعدام شدند. البته چند نفر هم از اول سابقه فساد و فرار از زندان داشتند که تصمیم گرفته شد با هم اعدام شوند و همچنین اعلام شد که دوازده نفر اعدام شدهاند که اوضاع امنیت شهر درست شود.
در روز اربعین، من در آخر سخنرانی علیه خلق مسلمان در دانشگاه تبریز به عنوان اتمام حجت صحبت کردم. همان روز تظاهرات داشتند و در خیابانها بودند و شلوغ و اذیت میکردند، حتی آن روز دو نفر را کشته و آیتالله مدنی را دستگیر و در یک کیوسک شهربانی زندانی کرده بودند. من گفته بودم که ما با آیتالله شریعتمداری و مرجعیت ایشان و مقلدین ایشان کار نداریم و به آنها احترام میگذاریم. اما مساله آشوب را دیگر نمیتوانیم تحمل کنیم و این مساله باید تمام شود و الحمدلله در عرض چند روز جمع شد، خیلی مختصر با کمترین زندانی که حداکثر سی، چهل نفر بودند.
در این قضایا با آقای شریعتمداری برخوردی شد؟
با آقای شریعتمداری کاری نداشتند و در قم درس میگفتند و حتی ایشان شهریه هم میدادند. نماز را در مسجد موزه طباطبایی در حرم حضرت معصومه(ع) به جا میآوردند و در مسجد اعظم قم درس خارج داشتند و بیت ایشان مثل گذشته آزاد و اداره میشدند. این قضیه در حدود دی ماه سال ۵۸ تمام شد که ما در بهمن ماه سال ۵۸ انتخابات ریاست جمهوری داشتیم و در اسفند هم انتخابات مجلس داشتیم که خود من هم کاندیدا بودم. انتخابات با آرامش انجام شد. در آذربایجان شرقی شش نفر میخواستند که رای هم آوردند و هیچ مشکلی پیش نیامد. حدود اواخر آذرماه سال ۵۸ جریان خلق مسلمان پایان گرفت ضمن اینکه با آقای شریعتمداری کسی کار نداشت. هم نمازش در حرم بود و هم مسجد اعظم درس میداد، هم شهریهاش برقرار بود، هم مرجعیتش برقرار بود، هیچ مشکلی نبود.
در اوایل سال ۶۱ متأسفانه مساله قطبزاده پیش آمد که من زیاد نمیخواهم در این موضوع وارد بشوم چون مساله از جهت نظامی بودند اکثرا افراد آن ماجرا صرفاً مربوط میشود به آقای ریشهری، من هیچ دخالتی نداشتم، البته دادستان کل انقلاب بودم ولی آقای ریشهری قاضی دادگاه انقلاب ارتش بود و بنده به عنوان دادستان کل انقلاب، هیچ دخالتی در این قضیه نداشتم. علیالقاعده باید زیر نظر ما صورت میگرفت اما شورای عالی قضایی، دادگاه و دادستان انقلاب ارتش را جدا کرده بودند و گفته بودند باید مستقل عمل کند و دادستان کل انقلاب در امور آنان دخالت نکند. رئیس شورای عالی قضایی آن موقع آیتالله اردبیلی و اعضای شورا حضرات آقایان جوادی آملی، مومن، ربانی املشی و مقتدایی بودند و مسئولیت مستقیم کارهای آقای ری شهری با آنان بود. مثلاً در مورد حزب توده هم دادگاهش درست است که سیاسی بود و قاعدتاً مسئولش ما بودیم ولی چون ناخدا افضلی در این پرونده بود، محاکمه و رسیدگی به این پرونده به عهده آقای ریشهری و همکارانشان گذاشته شده بود.
لطف کنید در مورد کودتا و قطبزاده اگر مطلبی خاطرتان هست بگویید!
گفته شد که قطبزاده میخواست کودتا کند. ۱۳ نفر بودند که سه الی چهار نفر بازنشسته نیروی انتظامی بودند و سه الی چهار نفر هم ارتشی بودند، دو روحانی هم بودند و همچنین دو خانم. قطبزاده هم جزو همین افراد بود. آقای ریشهری گاهی موارد در جریان اوضاع گذاشت که چه کار میخواهند بکنند.
پرونده آقای شریعتمداری به چه صورت بود؟
در رابطه با آقای شریعتمداری چون آن زمان وزارت اطلاعات نداشتیم، دادگاه ارتش به این امور رسیدگی میکرد. گویا آقای شریعمتداری به آقای مهدوی که یکی از روحانیان تهران بود ۵۰۰ هزار تومان داده بود به آقای قطبزاده تا در جریان کودتایی که قصد دارد مصرف کند. البته آیتالله شریعتمداری منکر بودند و میگفتند ما هیچ کمکی به کسی نکردیم. اینها را من نمیدانم، خدا میداند و داخل پرونده است. علی ایحال آقای شریعتمداری ادعایش این بود و میگفت که ۵۰۰ هزار تومان به دامادش آقای عباسی داده است که بعد آقای عباسی این مبلغ را به آقای مهدوی که یکی از روحانیون تهران بود، داده است و ایشان هم به آقای قطبزاده تحویل دادهاند در جهت کودتا که من خبر ندارم.
امام در رابطه با آقای شریعتمداری چطور برخورد میکرد؟
من معتقدم که امام(س) بیشترین ملاحظه را بین همه مخالفینش و مخالفین نظام با مواضع آقای شریعتمداری داشتند. به ایشان احترام ویژهای میگذاشت، به خاطر اینکه آقای شریعتمداری روحانی و مرجع بودند. یادم هست وقتی که جامعه مدرسین اعلامیه صلاحیت مرجعیت، بعد از جریان قطبزاده را مطرح کردند و در رادیو و تلویزیون اعلام شد این موضوع را من هم خبر نداشتم. با آیتالله محمدی گیلانی و حضرت امام، قرار ملاقاتی داشتیم در رابطه با مسائل کلی کشور، آن شب این موضوع را اعلام کرده بودند. با امام(س) ملاقات کردیم. هر وقت حضور ایشان میرسیدیم حضرت امام صحبت نمیکرد فقط گوش میکرد که طرف آمده چه حرفی بزند و امام پاسخش را بدهد. ولی آن روز به قدری ناراحت بودند، وقتی گفتم آقا حالتان چه طور است، ایشان فرمودند که حالم اصلاً خوب نیست. و گفتند: مرجعیت هم زیر سؤال رفت. ما در تاریخ میگفتیم که مرجعیت هیچ وقت خیانت نمیکند و کار بدی اتفاق افتاد و با این اعلامیه، مرجعیت زیر سوال رفت.
در آخر هم گفتند شاه ایشان را در سال ۴۲ با مامورینش ترسانده بود. یک جلسهای داشتیم تا اطلاعیه بدهیم ایشان میگفت که آمده به من گفتهاند اگر حرکتی کنید مامورین با لباس شخصی میآوریم و چه میکنیم و در حرم به شما توهین میکنیم و از این حرفها، امام میفرمود که ایشان باور کرده بود که شاه این کار را میتواند انجام دهد. تنها چیزی که امام آن روز گفت، این بود که ایشان از شاه ترسیده بود اما واقعاً ناراحت بود.
امام با اعلامیه و سلب صلاحیت موافق بود یا خیر؟
خیر، امام راضی نبودند به ماجرای اعلامیه و سلب صلاحیت و خیلی دوست داشتند که آقای شریعتمداری را حفظ کنند. امام واقعاً ناراحت بود از این موضوع که مرجعیت زیر سؤال رفته است.
یعنی سلب صلاحیت با دستور امام نبود؟
من یقین دارم که مساله سلب صلاحیت با توافق بعضیها در تهران و قم انجام شد اما این مساله بدون اجازه امام بود، حتی به امام اطلاع هم نداده بودند. امام اگر مطلع بود نمیگذاشت این اتفاق صورت بگیرد. در نماز جمعه قم من الان خاطرم نیست سخنرانی امام جمعه آقای جنتی و یا مرحوم آقای مشکینی بود و در همان زمان بحث داغ کودتا، سخنرانی شده بود. به هر حال یا از قبل پیشبینی شده بود یا به صورت خودجوش نمیدانم بالاخره مردم تحریک شده بودند و ریخته بودند جلوی خانه آقای شریعتمداری و خواسته بودند به منزل آقای شریعتمداری حمله کنند که آنجا مامورین نگذاشته بودند. دادستانی با سپاه هماهنگ شده بود که دارالتبلیغ را فعلاً حفاظت کنند تا تکلیفش روشن شود.
مساله دارالتبلیغ هم مهم بود بالاخره هیات مدیره داشت و هیات مدیرهاش از تجار و علما بودند ولی در اساسنامه بود که زیر نظر مرجع ذیصلاح اداره شود و تا آن زمان آیتالله شریعتمداری بود. آقای شریعتمداری هم نامهای به حضرت امام نوشته بود که اینجا از بیتالمال به دست آمده حیف است از دست برود. اینجا را حفظ کنید. جامعه مدرسین یک تصمیمی گرفته بودند که آنان اداره کنند و نامهای هم به حضرت امام نوشته بودند، دفتر تبلیغات هم که در قم تشکیل شده بود آقای عبایی بودند و دوستان دیگری بودند، البته من هم عضو هیات موسس و مدیره آنجا بودم. در آن زمان من در دادستانی کل انقلاب مشغول بودم. حاج احمد آقا به من گفت که آقای شریعتمداری چنین نامهای نوشته، چه کار باید کرد؟ من با آقای گیلانی با هم با حضرت امام صحبت و گفتیم آقا، آقای شریعتمداری چنین نامهای برای شما نوشته الان هم به هر طریقی است که اینگونه شده دیگر آقای شریعتمداری نمیتواند آنجا را اداره کند. اگر اجازه دهید اینجا را دفتر تبلیغات اداره کند. حضرت امام فرمودند که بله بنا به نوشته خودشان اینجا از بیتالمال است باید زیر نظر مرجع اداره شود اشکالی ندارد. دفتر تبلیغات هم دقیقا همان کاری را میکرد که اساسنامه دارالتبلیغ بود. من هم در تاریخ ۶۲/۲/۸ نامهای به دفتر تبلیغات نوشتم. آقای گیلانی هم امضا کردند و شهادت دادند که آنجا بودند و حضرت امام اجازه داده است.
بعد حتی مرحوم آقای عبایی نامهای نوشته بود و از امام پرسیده بودند، ماشین آیتالله شریعتمداری که بنز سفیدی بود و قبل از انقلاب اهالی ارومیه به ایشان هدیه داده بودند یا دو خانه داشت نزدیک دفتر تبلیغات، یک خانه در باجک داشت که آن خانه همسر و بچههایش بود؛ آقای عبایی گفته بود با اینها چه کار کنیم که حضرت امام در پاسخ فرموده بودند بدهید به خودشان همه را و به اموال شخصی ایشان کار نداشته باشید. چند سال بعد من خبر نداشتم گویا دفتر تبلیغات از آن زمان آقای جعفری گیلانی خانه باجک را تحویل نداده بودند و بعدها خانواده رفته بودند به محضر آیتالله خامنهای شکایت کرده بودند. البته این حرفهای اوایل سالهای ریاست جمهوری آقای خاتمی است. در پیگیری این شکایت از طرف آیتالله خامنهای یک نفر فرستاده شده بود تا تحقیق کند و به این نتیجه رسیده بودند که دفتر تبلیغات، خانه آقای شریعتمداری را تحویل نداده است.
برای تحقیق از آیتالله صانعی پرسیده بودند و ایشان اظهار بیاطلاعی کرده بودند، و به هر حال از طرف آیتالله خامنهای از من سوال کردند، که من گفتم در جریان موضوع هستم و این متعلق به خانواده است و نباید تصرف شود و گویا تحویل خانواده ایشان دادند.
نظر شما :