کودتا علیه دولت ملی به روایت تلفنچی مصدق
امید ایرانمهر
این نوبت از کسان، ایثار ابومحبوب
تاریخ ایرانی: تنها نشسته در اتاق کارش. پشت میز بزرگی که زیر چراغهای آویزان و سیمکشیهای روکار، فضایی موقتی را ساختهاند. روی میز چند خط تلفن است و دفتر بزرگی که به نظر میآید دفتر کارش باشد. رادیو آهنگی کوچه بازاری پخش میکند و او دو کاغذ کوچک آبیرنگ را در هوا میچرخاند و میچرخاند و دوباره روی میز میگذارد تا با زنگ اولین تلفن، کار روزانهاش را آغاز کند.
پشت میزی نشسته که میگوید: «خیلیها حسرتش را میکشند.» میزی پر از خطوط تلفنی که به ادارات سیاسی و نظامی مملکتی وصل است. از همه مهمتر اینکه او از نفر اول دولت ملی فرمان میگیرد و به دیگر مقامات انتقال میدهد. او زبان گویای نخستوزیر است. زبان گویای مصدق. اینجا اتاق کار خشنودیان است؛ تلفنچی مخصوص دکتر مصدق. اتاق کاری که به سرعت و با امکانات اولیه راه افتاده است تا در دل روزهای بحرانزدۀ مرداد ۳۲، قلب تپندۀ دولت ملی باشد.
دکتر غلامحسین صدیقی در جایی از خاطرات خود میگوید: «ساعت شش و نیم صبح روز چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، خشنودیان تلفونچی خانه جناب آقای دکتر مصدق، با تلفن خبر داد که آقای نخستوزیر فرمودند، پیش از رفتن به وزارتخانه، به اینجا بیایید.» مکالمهای که صدیقی به آن اشاره کرده، تنها بخشی از بیش از یک ساعت مونولوگ «این نوبت از کسان» است. تکگویی نفسگیری که آخرین ساعات حکومت دکتر محمد مصدق، نخستوزیر دولت ملی را به نمایش گذاشته است. این مونولوگ که دو سال قبل در فستیوال «مونولیو» به روی صحنه رفته و به عنوان یکی از سه مونولوگ برگزیدۀ سال انتخاب شده بود، حالا بار دیگر روی صحنه رفته است.
جایی که خشنودیان پس از ۶۰ سال از دل تاریخ بیرون آمده تا راوی وقایع ۲۸ مرداد باشد. وقایعی که حالا قرار است از درون دولت ملی و بیخ گوش مصدق روایت شود. از لابهلای مکالمات تلفنی و پیغام و پسغامهای پیرمرد. قصه از صبح ۲۸ مرداد آغاز میشود، جایی که مصدق رسته و خسته از کودتای ناکام ۲۵ مرداد، برای مملکت بیشاه چارهجویی میکند و به یک گزینه میرسد؛ شورای سلطنت. پیشنهادی که گویا از سوی دکتر علی شایگان مطرح شده و مورد تایید جمع کوچک نخستوزیر و حواریونش قرار گرفته است؛ مصدق، حسیبی، فاطمی، ریاحی، اشرفی، صدیقی و دو سه نفر دیگر.
همینجاست که قصۀ خشنودیان آغاز میشود. او که تا امروز تنها نامی بوده در گوشه و کنار خاطرات مردان نخستوزیر، حالا بعد از ۶۰ سال روی صحنۀ تالار انتظامی مجموعه خانه هنرمندان جان گرفته است تا روایت کند. روایتی از روزهای بحران. خشنودیانی که راوی آن روزهاست اما لزوما همان خشنودیان خانۀ آجرنمای خیابان کاخ نیست. او تلفنچی دفتر نخستوزیر است و بر اساس آنچه از تاریخ مانده تلفنها را پاسخ میدهد و پیغامهایی که همگی نشانی در روایات و خاطرات و تاریخ شفاهی دوران کودتا دارند را به صاحبانشان میرساند اما او در سال ۳۲ لزوما به همین شکل و با همین لحن و سکنات و وجنات نبوده است. پس خشنودیان ۹۲ از کجا آمده است؟
حسین ذوقی کارگردان تئاتر «این نوبت از کسان» در این باره به «تاریخ ایرانی» میگوید: «ما خشنودیان را از میان روایتهای صدیقی یافتیم. وزیر کشور وقت میگوید روز کودتا خشنودیان تلفنچی مصدق تماس گرفت و پیغام آقای نخستوزیر را رساند. در جاهای دیگری هم به اسم او و نقشش در انتقال خواستههای دکتر مصدق اشاره شده. اما مساله اصلی این است که خود خشنودیان چندان مهم نبود. جایی که او قرار گرفته بود برای ما اهمیت داشت. حضور او در شکل روایت اهمیت پیدا میکند. او تنها کسی است که در عین تنهایی میتواند همۀ افراد دخیل در ماجرا را به صحنه بیاورد، بدون اینکه حضور فیزیکی داشته باشند. در حقیقت با محور قرار گرفتن خشنودیان، همۀ چهرهها هستند و نیستند و این گردهم آوردن افراد تنها از عهدۀ تلفنچی دکتر مصدق برمیآمد.»
گمونم امروز کودتاست
دربارۀ خشنودیان واقعی اطلاعات زیادی وجود ندارد، تنها مشخص است که او با چه کسانی در آن روز تماس گرفته و چه اطلاعاتی را انتقال داده است. پس برای روایت این ماجراها و انتقال این اطلاعات، به یک خشنودیان دیگر نیاز است. شخصیتی که در «این نوبت از کسان» از نو بازآفرینی و پرداخته میشود. خشنودیان تازه، «مصدقی» است و جوان، و البته دمبخت. عینک کائوچویی به چشم دارد و لباس مرتبی پوشیده است، با مقامات به لحنی رسمی و شسته رفته سخن میگوید و با همسنخان و پاییندستان خودش راحت و بیشیله پیله. او گرفتار بیماری ۳۰ سالهای هم هست که اگر نبود شاید بسیاری از طنازیهای میانۀ کار اساسا شکل نمیگرفت.
در اوایل اجرا، ما اطلاعاتی دربارۀ او دریافت میکنیم که لزوما به استناد حقایق تاریخی نیست. خشنودیان «این نوبت از کسان» در برخی جاها از شخصیت اصلی خود خارج میشود. انگار جاهایی از دل واقعهای تاریخی که با المانهای مستند درآمیخته، به زندگی امروز بازمیگردد و از زاویۀ ناظری بیرونی و دانای کل به وقایع مینگرد. از آن جمله جایی که از همان اتاق زیرزمین خیابان کاخ با مشمهدی [خدمتکار خانۀ مصدق] تماس میگیرد و در حالی که بالای سرش بحث شکلگیری شورای سلطنت و برگزاری رفراندوم در جریان است، با لحنی امروزی میگوید: «گمونم امروز کودتاست... یه عده دارن ضد دکتر شعار میدن.» چنین ظرایفی است که نقش نویسنده و کارگردان را در خلق شخصیتی تازه به چشم میآورد و بر جذابیتهای «این نوبت از کسان» برای مخاطب امروز میافزاید.
ذوقی دربارۀ انگیزههای خلق چنین شخصیتی میگوید: «دغدغه همیشگی ما تئاتر مستند بوده و پرداختن به موضوعات این چنینی. اما حین کار نقبی هم به امروز میزنیم. میخواهیم بگوییم این مردم همان مردمند. با همان خصوصیات. در مونولوگ آخر جایی که روایت گفتوگوی خشنودیان با مصدق را داریم جملاتی هست به این مضمون که «هیشکی نمیدونه چی کار باید کرد. [مردم] دیگه نه اونقدر عصبانیاند، نه اونقدر امیدوار. الان معمولیان. معمولی. غیرتاریخی.» این نقد مردم ماست. مردمی که حامی مصدق بودند و حالا سردرگمند. خشنودیان وقتی با آدمهای تاریخی صحبت میکند لحنی فاخر دارد. جملاتی شمرده و منظم. اما وقتی با مشمهدی که از همین مردم است حرف میزند یا وقتی تنهاست یا حتی وقتی با برادرش صحبت میکند، این لحن میشکند. در این کار تا حدودی عمد داشتیم تا فاصلهای قائل شویم میان خشنودیان تاریخی و خشنودیان خودمان.»
باید از اول شروع کنید، از اول اول
آنچنان که در «این نوبت از کسان» روایت میشود، برادر خشنودیان، در دار و دستۀ خرابکارانی است که تحت رهبری شعبان جعفری و دیگر اراذل جنوب تهران، هدایت اغتشاشات روز کودتا را برعهده دارند. برادر بزرگتری که چندبار با او تماس میگیرد و دربارۀ سقوط دولت و لزوم خروج او از محل کارش هشدار میدهد. برادری که دکتر مصدق به خشنودیان توصیه میکند: «احترامش را نگه دارد.» اما آیا طراح و نویسندۀ «این نوبت از کسان» در این اشاره به برادری میان «تلفنچی مصدق» و «کودتاچی» انگیزه خاصی داشتهاند؟
ذوقی میگوید: «در کار کسی هست که از بیرون با خشنودیان در تماس است و ما میدانیم در دسته مقابل است. ما همه چیز را پیشبینی نکردهایم و بخشهایی را به تلقی و برداشت مخاطب سپردهایم اما در این اشارۀ خاص نکتهای هست. اینکه بگوییم در یک جامعۀ واحد، در یک خانۀ مشترک، دو عقیدۀ کاملا متضاد رشد کردهاند. بگوییم در ماجرایی چون کودتای ۲۸ مرداد هم، همه از هم هستند. چه مصدقیها و چه بدنۀ کودتاگران. مسالۀ دشمن خارجی نیست. اگر روزولت آمریکایی هم هست، بدون نیروی داخلی کاری از پیش نمیبرد. این یعنی اگر گزینهای وجود نداشت، خارجی کاری نمیتوانست بکند. اگر زاهدی نبود، کودتایی هم نبود. با این حال ما در تاریخ داریم که مصدق میخواهد این فضا را آرام کند. میگویند تودهایها به مصدق پیغام دادند که ما میتوانیم نیروهایمان را به خیابان بیاوریم اما او مخالفت کرد. مصدق از این صفآراییها روبروی هم پرهیز دارد. تجربه دردناک سی تیر را از سر گذرانده و علاقهای به تکرار آن ندارد. جایی از کار، مصدق به خشنودیان میگوید احترام برادر بزرگترت را نگه دار. چون او هم از خود توست. از یک خانواده هستیم.»
راوی «این نوبت از کسان» نقش ویژهای در پیوند دادن مخاطب با داستان کودتا دارد. با کودتا و وقایع پس از آن. در جای جای این روایت به راهی که «پیرمرد» یا همان مصدق طی کرد، اشاره میشود. راوی مرتب از خود میپرسد مقصر چه کسی بود؟ او از این سوال خسته است و خودش را با این جملات آرام میکند که «هیچکس کمتر از بقیه خائن نبود. فقط بعضیا از بقیه احمقتر بودن. همین...»
این تاریخ یه محاکمه به من بدهکاره
این صدای خشنودیان است که در بخش پایانی، گفتوگویش با مصدق را روایت میکند. نه گفتوگویی واقعی که خیالاتی از جنس تاریخ. همان تاریخی که پس از مصدق، او را ساخت. او در جایی از روایت میگوید: «نمیدونم واقعا تاریخ همین بود یا من هم تو ذهنم بعدها خیال کردم که حرفای آخرمون اینا بود. گفتم حالا چی کار کنیم، پیرمرد گفت برای من هیچ راه دیگهای نیست، باید این چند قدم آخر رو هم برم. برای شماها هم پسرم هیچ راه دیگهای نیست. باید از اول شروع کنید. گفتم یعنی چی؟ گفت یعنی از اول اول. از اول اول...»
خشنودیان یا همان راوی، تاریخ را همچون شاهدی عینی که از این دوران به دوران مصدق سفر کرده باشد روایت میکند. شاهدی نشسته بر صندلی «دانای کل» با روایتی بدیع که پر است از نکات باریکتر از مو. نکاتی که برخیشان در اشارات او به دادگاه مصدق نهفته است. آنجا که مصدق را در هیات پیرمردی خسته همچون هر ایرانی دیگری تصویر میکند: «تو اون عکسا نه از خودش دفاع میکنه نه از نفت نه از ملت نه از هیچ کوفت دیگهای. اونجا خوابش میآد. مثل بچهٔ آدم. مثل یه پیرمرد غیرتاریخی. مثل یه پیرمرد معمولی که میخواد سیگار بکشه. توی اون عکسا به تاریخ رکب زد. شد یه پیرمرد که درجههای یک نظامی و بالش براش فرق زیادی نمیکنن. نه اونقدر متنفره که روی درجهٔ نظامی سرشو نذاره، نه اون قدر حوصله داره که سرشو بگیره بالا و عکس با غرور بندازه.»
راوی از پیرمردی میگوید که با عکس توی دادگاهش ساخته و در تاریخ ماندگار شد. عکسی که او را یله داده روی شانۀ یک نظامی نشان میدهد. در دادگاهی که او از تاریخ طلبکار بود: «... گفت اشتباه منظورم رو فهمیدی پسر. من هنوز نمیخوام بمیرم. من برای این تاریخ هیچ کاری هم نکرده باشم اونقدر کردم که یه محاکمه ازش طلب داشته باشم. این تاریخ یه محاکمه به من بدهکاره...»
حسین ذوقی دربارۀ دلایل حضور راوی در «این نوبت از کسان» و نقش ویژۀ او برای پیوند میان روایت تاریخی مستند و قصۀ نوپرداختۀ ایثار ابومحبوب میگوید: «زمانی که در سال ۹۰ نسخۀ اولیۀ «این نوبت از کسان» را در فستیوال مونولیو اجرا کردیم، صدای بین صحنهها نوشته نشده بود. اما پس از آن وقتی دوباره خواستیم کار را روی صحنه ببریم، به این فکر کردیم که ما میخواستیم مستند باشیم اما برخی جاها غیرمستند رفتار کردیم و مثلا توالی زمانی برخی وقایع را جابجا کردیم و آن را مناسب زمان کار نوشتیم. تصمیم گرفتیم برای جبران این غیرمستند بودن این شکل از روایت را به کار اضافه کنیم. شاید با یادآوری عکسها، با گفتن از دادگاه مصدق، با گفتن اینکه شاید ماجرا طوری که من میگویم نباشد و اینها را در خیالم ساخته باشم، بخشی از آن غیرمستند بودن را بیان میکنیم.»
این نوبت از کسان روایتی است نو از ماجرایی که هنوز کهنه نشده است چرا که «حالا پیرمرد دستش از تاریخ کوتاهه اما تاریخ دستش از پیرمرد هیچوقت انگار کوتاه نمیشه.» این روایتی از نسل تازه است که نگاهی دیگر به آنچه گذشت دارد. نگاهی امیدوار و رو به جلو. نگاهی مبتنی بر توصیۀ مصدق به خشنودیان نمایش، آنجا که میگوید: «باید از اول شروع کنید. از اول اول...»
نظر شما :