گفت‌وگو با لطف‌الله میثمی: الگوی مصدق برای آینده ایران مناسب است

۰۳ آبان ۱۴۰۱ | ۱۷:۲۰ کد : ۸۸۳۲ وقایع اتفاقیه برگزیده‌ها
من مدل مطلوب آیندۀ ایران را جامعۀ بدون حذف و الگوی مصدق می‌دانم. جامعه‌ای که قانونی باشد و حق شهروندی در آن اولویت داشته باشد.
گفت‌وگو با لطف‌الله میثمی: الگوی مصدق برای آینده ایران مناسب است

لطف‌الله میثمی، عضو سابق سازمان مجاهدین خلق

احسان مالکی‌پور

کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را می‌شود نقطه پایان یک روند و نقطه آغاز یک عصر دانست؛ شاید اینگونه بشود دلایل کودتا علیه دولت دکتر محمد مصدق را شرح داد که چرا و به چه دلایلی آمریکا و انگلیس با همراهی عوامل داخلی نقشه سقوط دولت مصدق با ابزار کودتا را کشیدند.

چهار یا پنج نظریه راجع ‌به کودتا علیه دولت قانونی و مردمی مصدق وجود دارد. عام‌ترین نظریه این است که مصدق باعث شد حزب توده گسترش پیدا کند و محتمل بود ایران به دام کمونیسم بیفتد و حادثه آذربایجان در کل ایران تکرار شود و ایران به اتحاد شوروی ضمیمه شود. دوران جنگ سرد بود و غربی‌ها می‌گفتند کمونیست‌ها نه خدا را قبول دارند، نه مالکیت و نه آزادی را و ما در دنیای آزاد هم خدا و هم مالکیت و هم آزادی را قبول داریم و توده‌ها را و به ‌ویژه بعضی مراجع را در ایران ترسانده بودند. یک نظریۀ دیگر که یرواند آبراهامیان به آن معتقد است، می‌گوید کودتای ۲۸ مرداد بین عرصۀ شمال و جنوب بود؛ شمال یعنی ثروتمندان و جنوب یعنی فقرا و در واقع بین شرکت‌های فراملیتی نفت بود که درآمد سرشار از نفت ایران داشتند. نظر آبراهامیان به واقعیت نزدیک‌تر است. کتاب «همه مردان شاه» استفان کینزر خلاصه نظریاتش را آورده است. یک نظریه دیگر که من به آن معتقدم، این است که مرحوم مصدق در شرایط بسیار سهمگین که تحریم نفتی ایران به‌ شدت برقرار بود، توانست اقتصاد خودکفایی را اداره کند. ما حتی آن دوره یک بشکه نفت نمی‌توانستیم صادر کنیم و آن دو کشتی هم که صادر کردیم، مصادره شد و حتی در دوره جمهوری اسلامی هم‌ چنین شرایطی برای ما تکرار نشد. اما به اذعان اقتصاددانان مطرح دنیا در سال ۱۳۳۱ صادرات ایران بر واردات فزونی گرفته و تولید داخلی رونق گرفته بود. در آمارها هست که ما حتی پشه برای آزمایشگاه‌های فرانسه صادر می‌کردیم. شاخ گاو صادر می‌کردیم. یا مثلاً تریاک در انحصار دولت بود و به آزمایشگاه‌های اروپا صادر می‌کردند و از این بابت دهقانان درآمد زیادی داشتند. جالب است که آن زمان اعتیاد بسیار کم بود، چون دهقانان وقتی تریاک را می‌فروختند و پول به دست می‌آوردند، حاضر نبودند آن را دود کنند. به‌هرحال این خودکفایی باعث شد شرکت‌های فراملیتی به وحشت بیفتند که یک دولت، یک ملت جهان‌سومی بدون کمک خارجی، بدون صادرات نفت توانسته خودکفا شود و اگر با این خودکفایی بتواند در این معادله پیروز شود، خودکفایی‌اش مضاعف خواهد شد و پیروزی واقعی خواهد داشت. 

من تحلیلم این است که کشورهای قدرتمند دیدند اگر این دولت آزاد باشد و کودتا شکل نگیرد، این کشور به‌ زودی از ژاپن جلوتر خواهد افتاد. شرکت‌های فراملیتی نفت به این نتیجه رسیدند که این کشور به ‌ویژه با کمک درآمد نفت خیلی موفق می‌شود. نظریه دیگر که در کتاب «جنگ حقیقی» نوشته ریچارد نیکسون آمده اینست که اگر کشورهای غربی در این جنگی که با ایران دارند موفق نشوند، این کشور برای سایر کشورها الگو می‌شود. نیکسون می‌گوید اگر دشمنان خود را به درختی تشبیه کنیم، ریشۀ این درخت مصدق و ایران است. بعداً هم دیدیم که رهبر نهضت‌های رهایی‌بخش مثل جمال عبدالناصر گفت که «المصدق المعلم الثانی» یا عبدالکریم قاسم در سال ۱۹۵۸ در عراق کودتا کرد و رژیم سلطنتی را برچید. نظریه دیگر را جان پرکینز در کتاب «اعترافات یک قاتل اقتصادی» مطرح می‌کند و می‌گوید کودتای ۲۸ مرداد در واقع جنگ تمام‌عیاری بود که به شکل کودتا انجام شد، بدین معنا که اگر آمریکا و انگلیس می‌خواستند با دولت مردمی مصدق بجنگند، در شرایطی که استالین زنده بود، اگر جنگی با ایران رخ می‌داد، با واکنش شوروی روبه‌رو می‌شد. پس این گزینه را ترک کردند و از راه تربیت عناصر کودتاگر مثل کرمیت روزولت، نوۀ فرانکلین روزولت، در ایران کودتا کردند. پرکینز می‌گوید بعد از توفیق کودتای ایران، بعدها کادرهایی به نام کادر کودتا تربیت کردند که من هم یکی از این کادرها بودم که برای کودتا در کشورهای دیگر تربیت شدم.

یعنی حرکت مصدق و ملت ایران چنان اصیل بود که آمریکا و انگلیس می‌خواستند جنگ با ایران راه بیندازند و چون با واکنش استالین روبه‌رو می‌شدند، از راه کودتا به هدفشان رسیدند. عظمت این جریان خیلی مهم است. حالا با وجود این همه اعترافاتی که شده، هنوز یک عده می‌گویند که کودتا نبود، رهایی‌بخش و قیام ملی بود!

از دید عوامل خارجی دخیل در کودتا یعنی آمریکا و انگلیس، مساله نفت یا قدرت گرفتن حزب توده می‌توانست انگیزۀ کافی برای کودتا باشد اما آیا دربار و شخص شاه هم به همین دلیل مشارکت کردند یا انگیزۀ دیگری داشتند؟

خیلی از عناصر ایرانی که به ‌اصطلاح گرایشی به حزب توده داشتند، به دکتر مصدق می‌گفتند مصدق آمریکایی و معتقد بودند او به کمک آمریکا می‌خواهد نفت را ملی کند. درحالی که معاون وزارت خارجه آمریکا ۲۶ اسفند ۱۳۲۹ وارد فرودگاه مهرآباد شد و مستقیم به دیدن شاه رفت و به او گفت قانون ملی شدن نفت که در مجلس شورای ملی تصویب ‌شده و می‌خواهد به سنا برود، امضای شاه را لازم دارد، شما موافقت نکنید. شاه هم می‌گوید که جنبش ناسیونالیستی ایران به‌ قدری قوی است که اگر من امضا نکنم، این موج من را هم خواهد برد. قدرت جنبش ملی و جامعه مدنی ایران تا این حد بوده که شاه نگران بوده است. به‌هرحال در طول دوره مصدق هم واقعاً مردم با او همراه بودند و در قیام ملی ۳۰ تیر ۱۳۳۱ هم حضور داشتند و ۳۰ شهید دادند تا مصدق را به قدرت برگردانند و تعیین وزیر جنگ از شاه به نخست‌وزیر منتقل شود که در قانون اساسی هم همین آمده بود. در واقع قیام ۳۰ تیر، احیای قانون اساسی بود. شاه با دکتر فاطمی چهار ساعت صحبت کرده و محرمانه به او گفته بود مصدق که برود استراحت، شما نخست‌وزیر خواهید شد اما فاطمی گفته بود من موظفم به مصدق بگویم و تمام این مذاکرات را در اختیار مصدق گذاشت. شاه دید که مصدق وزرای وفاداری مثل فاطمی دارد. ولی بعد همان‌طور که کینزر می‌گوید و آبراهامیان می‌نویسد، آمریکایی‌ها شاه را تهدید کردند و گفتند اگر از کودتا حمایت نکنید، نباید منتظر حمایت ما باشید و او دید که تاج‌وتخت را از دست می‌دهد و به کودتا پیوست. او به‌هرحال منافع سلطنت را دنبال می‌کرد. در سال ۱۳۲۸ در مجلس مؤسسان دوم، قانون اساسی دستکاری شد و پس‌ از آن شاه قدرت زیادی پیدا کرده بود. فرماندهی ارتش را در دست داشت و دادگاه نظامی افراد سیاسی را محاکمه می‌کردند، اختیار عزل و نصب وزرا را داشت، انحلال مجلسین را به دست آورده و قدرت خیلی زیادی پیدا کرده بود و فقط دو نفر، قوام‌السلطنه و مصدق با این کار مخالفت کردند. شاه لقب حضرت اشرف را از قوام‌السلطنه گرفت و منتظرالخدمتش کرد. او هم در جواب گفت «خدمت منتظر من خواهد بود.» و در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ دیدیم که شاه برای همکاری دعوتش کرد. به‌هرحال شاه نمی‌خواست که از اختیاراتش کم شود.

تبلیغات زیادی شد که کمونیست‌ها دارند مملکت را می‌گیرند. منشی آیت‌الله بهبهانی می‌گفت از بس به امضای حزب توده نامه نوشتم دستم درد گرفته است. آقای طالقانی به خود من نقل می‌کرد که ما رفتیم مسجد هدایت و صندوق نامه‌ها را باز کردیم و دیدیم همه به امضای توده‌ای‌هاست، به مهندس بازرگان گفتیم مصدق حاکم است یا توده‌ای‌ها حاکم‌اند؟ یعنی این توهم پیدا شده بود که مصدق هم کمونیست باشد. جان فاستر دالس وزیر خارجه آمریکا که حقوقدان درجه‌ یکی هم بود، برای شرکت‌های فراملیتی کار می‌کرد، وزیر خارجه انگلیس یک کشیش بود که کمونیست‌ها را معادل شیطان می‌دانست. برادر وزیر خارجه، آلن دالس هم رئیس سازمان سیا بود. ببینید یک چنین ترکیبی، چه نفرتی از چپ دارند. مدام اشاره می‌کردند که چیزی نمانده مصدق مملکت را تحویل کمونیست‌ها بدهد. همه این شایعات در کتاب آبراهامیان مستند شده و آقای کینزر هم آن‌ها را نقل کرده است. امروزه اینکه بگوییم جنگ سرد عامل کودتا بود، خریدار ندارد.

دلیل مخالفت شاه، عدم اعتقاد او به کودتا و در واقع مقبول دانستن دکتر مصدق بود یا اینکه از عواقب کودتا و مداخله خارجی در ارتباط با شخص خودش و دربار نگران بود؟

به نظر من اینکه گفت جنبش ناسیونالیسم ایران به ‌قدری قوی است که اگر مخالفت کنم، موج مرا خواهد برد، از عدم توفیقش بود. در ۳۰ تیر هم  بالاخره ارتش آمد در خیابان‌ها و مردم را سرکوب کرد. در حادثه ۹ اسفند هم نتوانستند مصدق را بکشند. شاه در آن اتفاق دست داشت و توفیق نداشت. به‌ علاوه رفراندوم انحلال مجلس را هم دیده بود که برای شاه خیلی ترسناک بود.

کودتا در ۲۵ مرداد شکست خورد و مردم بین ۲۵ تا ۲۸ مرداد تظاهرات زیادی کردند. فقط کرمیت روزولت، رئیس شعبه خاورمیانه سیا، موضوع کودتا را پیگیری کرد. از لندن و واشنگتن تلگراف زدند که کار را متوقف کند اما روزولت با انگیزه شخصی خودش ادامه داد و کودتا نهایتاً شکل‌ گرفت. مثل چاه نفت مسجدسلیمان که یک مقداری حفاری کرده و به نتیجه نرسیدkn و از انگلستان تلگراف می‌زنند که کار را متوقف کنید ولی مسئول حفاری به این تلگراف بسنده نمی‌کند و کار خودش را ادامه می‌دهد و چاه به نفت می‌رسد. این هم تقریباً مشابه همان است. 

دیگر روزگار نحس ایران شروع شد. این عده که منکر کودتا می‌شوند، عوارض این انکار را متوجه نیستند. کودتای ۲۸ مرداد، باعث حذف نسلی شد که ایران را در شدیدترین تحریم‌ها به‌طور خودکفا اداره کرده بود. مصدقی‌ها حذف شدند و دیگر نمی‌توانستند مقامی کسب کنند یا حتی نمی‌توانستند روزنامه داشته باشند. بعد از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲،  احمد نفیسی شهردار تهران در کنگره آزادمردان و آزادزنان گفت هر کسی با این اصلاحات شاه موافق نباشد، نه می‌تواند به مجلس برود، نه وزیر و نه وکیل شود. بعد از این بود که من با ربابه حق‌شناس که آن ‌موقع کارهای نهضت آزادی را تحت رهبری احمد صدر حاج‌سیدجوادی اداره می‌کردیم، رفتیم پیش آقایان میلانی و شریعتمداری و گفتیم دیگر دلیل ندارد که انتخابات تحریم نشود و برای اولین بار بعد از مشروطیت مراجع ایرانی، آیت‌الله میلانی و آیت‌الله شریعتمداری انتخابات را تحریم کردند. درحالی ‌که آیت‌الله خمینی هم در زندان بود و این تحریم مقدمه‌ای برای قهر ملت شد. مهندس سحابی حرف خوبی می‌زد که: شاه با کودتا احساس پیروزی کرد و فکر کرد چون مردم سکوت کردند، حتماً راضی‌اند. خب واکنش مردم عمدتاً سکوت بود، البته مقاومت‌هایی بود ولی سحابی می‌گفت مثل این است که یک مشتی به خمیر نان بزنی، مشت تو فرو می‌رود ولی این خمیر آرام‌آرام بالا می‌آید و شکل خودش را می‌گیرد. مردم ایران هم یک خودانگیختگی منفی پیدا کردند. انگیزه داشتند ولی بروز نمی‌دادند و شاه این را متوجه نشد. مردم در قیام ۱۵ خرداد بار دیگر سرکوب شدند. من آن موقع در زندان قزل‌قلعه بودم و دوستانی که از آن روز دستگیر شده بودند، می‌گفتند روز ۱۵ خرداد شاه به خانۀ سرهنگ نصیری که رئیس ساواک شد، فرار کرده بود. در خاطرات فردوست هم هست که اگر آن مردمی که به خیابان‌ها آمده بودند، برای انجام نماز ظهر و ناهار به خانه نرفته بودند، قیام پیروز شده بود! چون در این فاصلۀ ناهار و نماز، نیروهای گارد با مسلسل‌های کالیبر کف خیابان مستقر شدند و مردم را به رگبار بستند. حتی شهید جزنی در خاطراتش می‌نویسد اگر فضا آزاد شود، آن نیرویی که پیروز است، نیروی [آیت‌الله] خمینی است چون ۱۵ خرداد را راه انداخت.

شاه یک بار یک نسلی را در ۲۸ مرداد از چرخۀ مدیریت حذف کرد و یک بار دیگر در ۱۵ خرداد و بعد دیگر همه رفتند. در دادگاه نهضت آزادی، مهندس بازرگان گفت که ما آخرین گروهی هستیم که با زبان قانون با شما حرف می‌زنیم و دفاع می‌کنیم. و این پیش‌بینی به واقعیت هم پیوست و گروه‌های بعدی مانند مؤتلفه، ملل اسلامی، جاما، مجاهدین، فدائیان خلق و... همه خط‌مشی دیگری را پیش گرفتند. شاه در آخرین مرحلۀ حذف مردم، حزب رستاخیز را راه انداخت که تمام احزاب منحل شوند و سه راه پیش پای مردم گذاشت که: یا عضو حزب رستاخیز شوید، یا بروید زندان یا بروید خارج! خب دیگر کسی نمانده بود. در همان دانشگاه‌هایی که شاه ایجاد کرده بود، مثل علم‌وصنعت، آریامهر یا پلی‌تکنیک، همه با شاه مخالف بودند. یا در همان تولید و سرمایه‌داری وابسته‌ای که خودش راه انداخته بود، آن‌ها هم ناراضی بودند و می‌گفتند شاه آن‌قدر دیکتاتور شده که شب می‌خوابد، صبح بیدار می‌شود و می‌گوید ۹۹ درصد سهام کارخانه‌ها مال کارگرها و اختیار آن یک درصدش دست دولت باشد. دیگر همان صنایع وابستۀ بخش خصوصی هم می‌گفتند ما امنیت نداریم و به انقلاب پیوستند. حتی یکی دو نفرشان خرج هواپیمای آیت‌الله خمینی را داده بودند. این یعنی طبقاتی که شاه همراه و همواره تاییدکنندۀ خودش می‌دانست، به دلیل دیکتاتوری و تنگ‌نظری‌ها از او دور شدند. برای همین وزیری مثل علینقی عالیخانی که مبتکر صنعتی کردن ایران بعد از سال ۱۳۴۲ بود، در خاطراتش می‌گوید شاه خیلی تنگ‌نظر شده بود. حتی داریوش همایون در گفت‌وگویی که با گروه دانشگاه هاروارد دارد، می‌گوید اطراف شاه را یک گروه غیرقابل دسترسی احاطه کرده بودند، یک هالۀ ده، پانزده نفره دور شاه که دیگر کسی نمی‌توانست به او دسترسی پیدا کند و همین عامل سقوطش شد. وقتی مردم را حذف می‌کنند، نتیجه‌اش همین می‌شود. 

دوره مصدق، دورۀ جامعه بدون حذف بود. همه نیروها در چرخه مدیریت بودند، حزب و فعالیت و روزنامه داشتند. هیچ ‌کسی محدود نبود. من مدل مطلوب آیندۀ ایران را جامعۀ بدون حذف و الگوی مصدق می‌دانم. جامعه‌ای که قانونی باشد و حق شهروندی در آن اولویت داشته باشد. اگر کودتایی شکل نگرفته و دخالت خارجی انجام نشده بود، ما از ژاپن جلوتر بودیم. 

در حالی که منتقدین مصدق مدعی‌اند اگر کودتا رخ نمی‌داد او به خاطر عدم محبوبیت و فشارهای اقتصادی به مردم سقوط می‌کرد.

در مورد کودتا اعترافات زیادی شده، حتی اولین گروهی که از طرف انگلستان برای مذاکره آمدند، در فرودگاه گفتند تا مصدق ساقط نشود، ما قرارداد نفتی نخواهیم داشت. رسماً این را گفتند و من در تمام مقالاتم به این اشاره کردم. من معتقدم می‌توانستیم از ژاپن جلوتر باشیم و حاضرم اسنادش را هم ارائه بدهم. در دورۀ مصدق کارگران سه شیفت کار می‌کردند، بدون اینکه یک موتور یا یک تکنولوژی جدیدی از خارج وارد شود، کارخانه‌ها حداکثر تولیدشان را داشتند. تز مصدق این بود که برای موفق بودن و پیروزی نهضت ملی، ما باید دشمن را محدود کنیم و نیروی ملت را توسعه بدهیم. یک وجه محدود کردن دشمن این بود که نگذاریم آمریکا به انگلیس بپیوندد و وجه دیگرش این بود که اجازه ندهیم که این نزاع با شرکت نفت انگلیس و ایران، تبدیل به جنگ دو ملت یا دو دولت شود. حتی وقتی ‌که هیات خلع ید به آبادان رفت، آقای بازرگان پرسیده بود چرا من بروم؟ من که تخصص نفت ندارم. مصدق گفته بود تو را به‌ عنوان یک فیگوری می‌فرستم که انگلیس وحشت نکند که ما می‌خواهیم کارشناس‌های آنجا را بیرون کنیم. من تو را که از نفت چیزی نمی‌دانی، فرستادم که ترسی در آن‌ها به وجود نیاید. یا وقتی‌که امیرعلائی برای خلع ید می‌رود، مصدق به او توصیه می‌کند که با قطار سلطنتی برود و وقتی بازرگان علتش را می‌پرسد، مصدق می‌گوید من می‌خواهم انگلیس بداند که سلطنت هم پشت ملی شدن است. یا وقتی امیرعلائی به مصدق اعتراض می‌کند که در کابینه شما چند نفر طرفدار شاه هستند، مصدق می‌گوید که من این‌ها را مخصوصاً گذاشتم که اعلیحضرت خیالش از ما راحت شود که هدف ما ملی کردن نفت است نه سقوط سلطنت. اما بقایی و مکی مردم را تحریک می‌کردند، به احساسات ناسیونالیستی ایرانی دامن زدند، علیه انگلیس نفرت ایجاد کردند و این عوامل هم باعث عدم پیروزی ما شد. مصدق هوشیار بود. برخلاف اینکه می‌گویند مصدق به کمک آمریکا می‌خواست نفت را ملی کند، مصدق فقط می‌خواست آمریکا در این دشمنی به انگلیس نپیوندد اما موفق نشد. او اصلاحات را در داخل ایران شروع کرد، می‌گفت ما برای جنگی که داریم، باید به اعماق توده‌ها برویم و آن‌ها را بسیج کنیم تا جلوی انگلیس مقاومت کنیم. 

او قانون بیست درصد را اجرا کرد که بسیار مترقی بود؛ یعنی دموکراسی را از روستاها آغاز کرد. چون آن موقع هشتاد درصد جمعیت در روستاها بودند. این قانون می‌گفت بیست درصد کل محصول قبل از اینکه بین زارع و فئودال یا مالک تقسیم شود، کنار گذاشته و به شورای ده واگذار شود. شورای ده مرکب از چند نفر یعنی نماینده مالکین، نماینده زارعین و ژاندارم منطقه بود. این شورا یک الگوی دموکراتیک برای روستاها بود. این بیست درصد، در اختیار شورا باشد برای اینکه قنات‌ها را تعمیر کنند، جاده‌ها را اصلاح کنند، مثلاً اگر نیاز است، اصلاح بذر کنند. در اصلاحات ارضی که توسط علی امینی اجرا می‌شد، مرحوم خلیل ملکی می‌گفت که این کارها فایده ندارد و بهتر است همان قانون بیست درصد مصدق را اجرا کنیم. یعنی حتی خلیل ملکی که چپ بود، این ایدۀ مصدق را ترجیح می‌داد.

اصلاحات دیگر او بیمه‌های اجتماعی، خانه‌سازی برای معلمین در نارمک تهران و طرح‌های اجتماعی دیگر بود که مردم از این اصلاحات حمایت می‌کردند. اما بعد که تقابل با دولت مصدق وارد فاز نظامی شد، مردم عقب رفتند چون سازماندهی نداشتند و مسلح نبودند. یکی از نتایج این جریان این بود که گروه‌هایی مثل مجاهدین خلق در سال‌های بعد به این جمع‌بندی رسیدند که دموکراسی خوب است ولی در کنار آن مقاومت و تشکیلات هم باید باشد. به‌هرحال آمریکا که ظاهراً دموکراسی در آن حاکم است به کشورهای دموکراتیک اعتماد ندارد و مصدق را در ایران، آلنده را در شیلی و آربنز را در گواتمالا سرنگون کرد. «استفان کینزر» کتابی نوشته به نام «براندازی» که در آنجا می‌گوید آمریکایی‌ها در چهارده کشور کودتا کردند. می‌بینیم که دموکراسی آمریکایی، دموکراسی‌ها را سرنگون می‌کند. این پیشینه که رابطۀ ما با امپریالیسم یا اسارت است یا نبرد، جوان‌ها را به این نتیجه رساند که تنها راه نبرد است.

اگر بخواهیم به آینده ایران نگاه کنیم، هم باید به دنبال دموکراسی باشیم، هم سازماندهی و هم اینکه از نظر دفاعی مقاومت داشته باشیم. چون توسعه‌طلبی و برتری‌طلبی آمریکا را تجربه کرده‌ایم و اینکه اجازه نمی‌دهند ملت‌های دیگر به دنبال منافع ملی‌شان باشند و بالاخره دخالت می‌کنند.

مصدق معتقد بود نهضت ملی احیای قانون اساسی مشروطه است. من در مقالاتی در «چشم‌انداز ایران» نوشته‌ام که پدر و پسر پهلوی چه بلایی سر قانون اساسی آوردند. مثلاً رضاشاه به مجلس گفت طویله. سرلوحه کار مصدق احیای قانون اساسی بود و نهضت ملی را هم در این راستا می‌دانست. من اسمش را گذاشته‌ام «گفتمان مصدق» که به کمک احیای قانون اساسی مملکت را اداره کند. قانون اساسی مشروطه بهترین برداشت و قرائت از اسلام بود. در آن دوره حتی فدائیان اسلام با وجود اینکه خیلی ساده‌زیست بودند، موفق نشدند و هژمونی پیدا نکردند. چرا چهره‌های دانشگاهی مثل مصدق و یاران او هژمون شدند و به بهترین وجه مملکت را اداره کردند؟ چهار نفر از مراجع وقت، برای قانون ملی شدن نفت فتوا دادند. چون چهره‌های دانشگاهی می‌توانستند هم مذهبی‌ها را دور خودشان داشته باشند، هم ملی‌ها را و هم لائیک‌ها را. 

دکتر مصدق در سخنرانی‌های خود بارها به حضرت محمد(ص) و حضرت علی(ع) و امام حسین (ع) اشاره می‌کند. در نطق خود بعد از قیام ۳۰ تیر در مورد حریت امام حسین حرف می‌زند. مثل بقیه تظاهر مذهبی نداشت ولی خمس و زکات دادن به مراجع را جزو وظایف خودش می‌دانست. وقتی مصدق در بیمارستان نجمیه بستری بود، همه رهبران جبهه ملی توانستند بروند و او را ببینند. ولی به حسیبی اجازه ندادند. همسر حسیبی، مصدق را در بیمارستان دیده و مصدق گفته بود حسیبی مرد خداست. در سال‌های بعد از انقلاب که تازه خاطرات مصدق چاپ شده بود، من کتاب را خریدم و برای او بردم. او از دور داد زد آنچه حقیقت است، نزد مصدق است. مهندس حسیبی یک فرد کاملاً مذهبی بود و واقعاً در صداقتش هیچ شکی نبود. یک روزی منزل مهندس حسیبی بودم. به من گفت که تو شاگرد من در دانشکده بودی ولی بعد از آن  با هم ارتباط داشتیم و حالا جزو خانواده من شدی و من می‌خواهم این واقعه را برایت تعریف کنم که تابه‌حال برای کسی نگفته‌ام. گفت ما در لاهه که بودیم، یک روز دیدم مصدق سرش را روی میز گذاشته و زار زار گریه می‌کند. از او علت را جویا شدم و او گفت والا ما داریم با امپراتوری کبیر انگلیس می‌جنگیم ولی یاران ما کارهای خیلی بدی کردند. مثل‌ اینکه یکی از افرادی که با خودش برده بود، به دلیل اینکه زنی از یکی از محلات بدنام از او بابت اعمال ناشایست شکایت کرده بود، توسط پلیس دستگیر شده بود. این فرد از دوستان و نزدیکان آیت‌الله کاشانی بود. مصدق اگر این حادثه را برای ملت ایران بازگو می‌کرد، واقعاً مردم از سر غیرت می‌ریختند خانه‌اش را خراب می‌کردند اما مصدق اصلاً اسمی نیاورد، چون اخلاقش اجازه نمی‌داد که رقبای سیاسی‌اش را از این طریق از پای دربیاورد. آیت‌الله کاشانی به آن شخص اعتماد کامل داشت. البته آن فرد بعدها جزو مخالفین شد و کودتا را هم تأیید کرد. من حتی به آقای حسیبی گفتم کاش حداقل مصدق این قضیه را به آیت‌الله کاشانی می‌گفت که او بداند با چه کسانی رفیق است و به چه کسانی اعتماد می‌کند. اما این از اخلاق مصدق به دور بود.

مصدق توانست با تکیه‌ بر گفتمان اصیلی که از انقلاب مشروطیت منتج شده بود، ملت را با خودش همراه کند. اگر فقط چهار درصد از مردم در انقلاب مشروطیت مشارکت داشتند، نهضت ملی در تمام ایران، تمام شهرها و روستاها پایگاه داشت. یعنی نهضت ملی شدن نفت از انقلاب مشروطه عمیق‌تر و مردمی‌تر بود. بعد از تصویب این قانون، مصدق گفت از این به بعد ملاک حق و باطل این قانون است. یعنی اگر کسی با این قانون مخالفت کند، با انقلاب مشروطیت، قانون اساسی و رژیم مخالفت کرده است. متأسفانه عده‌ای به دلیل اختلافات از نهضت ملی جدا شدند. یک دلیلش این بود که می‌خواستند به ‌جای انگلیس، آمریکا را به صنعت نفت ایران بیاورند ولی مصدق این را نمی‌خواست. حتی بانک جهانی هم که واسطۀ بین ایران و انگلیس شد، منافع انگلیس را در نظر داشت. بعد از سال‌ها اسنادش منتشر شده ولی مهندس حسیبی به من گفته بود که وقتی این پیشنهاد به مصدق رسید، او گفت این بوی انگلیس می‌دهد و منافع ما را تأمین نمی‌کند. واقعاً نمی‌دانم چطور بعضی از افراد که تحقیقاتی هم دارند، می‌گویند مصدق باید این پیشنهادات را می‌پذیرفت.

به قول حنیف‌نژاد ما با اینکه آمریکا را امپریالیست می‌دانیم ولی با تحقیقات علمی و تکنولوژی آن‌ها مشکل نداریم. ما با برتری‌طلبی، استثناگری و توسعه‌طلبی مخالفیم. مصدق در اوج قدرت که در دیوان لاهه موفق شده بود، فوری گفت مذاکره با انگلیس را شروع کنیم. او طرح مذاکره را بد نمی‌دانست ولی ملت ایران نمی‌خواست دوباره گول بخورد. تا جایی که انگلیسی‌ها گفته بودند ما با مرد شریفی چون مصدق نمی‌توانیم قرارداد ببندیم و نتوانستند.

به نظر شما الگوی دکتر مصدق می‌تواند در حال حاضر بین نیروهای سیاسی و اجتماعی مختلف اجماع‌آفرین باشد؟

همین حالا و در شرایط موجود نهضت بازگشت به قانون اساسی می‌تواند ایدۀ خوبی باشد. بازگشت به پیش‌نویس قانون اساسی که سال ۱۳۵۸ مورد تأیید شورای انقلاب و دولت موقت و مرحوم امام قرار گرفته بود. ما باید به آن قانون اساسی بازگردیم و جلوی عدول از قانون بایستیم و مقاومت کنیم. مصدق در برابر دستکاری قانون اساسی ایستاد و هزینه پرداخت؛ منتها هزینه‌ای که با قیام ۳۰ تیر به پیروزی منجر شد. اگر به قانون اساسی بازگشت کنیم، هزینه‌هایی دارد اما این هزینه‌ها قانونی و در کمترین حالت است. قانونی بودن یعنی نبودن انواع تبعیض. واقعاً انقلاب ۵۷، انقلاب شکوهمندی بود که مردمی و توحیدی بود و بلافاصله به قانون اساسی تبدیل شد. 

ما باید سعی کنیم به گفتمانی برسیم که همه نیروها را پوشش دهد. من یک اصطلاحی دارم که تمام کسانی که از انقلاب حذف شدند، در حزب «رجا» جای می‌گیرند. حزب رجا یعنی حزب رانده‌شدگان جمهوری اسلامی! امیدوارم جامعه مدنی ما گسترش پیدا کند و اتحاد عمیق‌تری بین ما شکل بگیرد تا به یک گفتمان برتر برسیم و تمامیت ارضی ایران حفظ شود و علاوه بر این توسعه پیدا کنیم و تمام شهروندان ما در پروسه مدیریت کشور مشارکت کنند.

شما در ایام کودتا، تقریباً ۱۳ سال داشتید، آیا خاطره‌ای از آن روز دارید؟

خانۀ ما چسبیده به خانۀ عمویم بود و عموهای ما جزو مصدقی‌های بازار بودند. ما می‌رفتیم روزنامه‌ها را می‌گرفتیم و در خانه، او یا برادرم بلند می‌خواندند و همه می‌آمدند آنجا گوش می‌دادند. مخصوصاً بعدازظهرها که بازار تعطیل می‌شد. روز ۲۸ مرداد من رفتم حوالی کنسولگری روسیه که کنار کوچه‌ای به نام «تلفنخانه» است. انتهای این کوچه قبل از اینکه به خیابان سپه برسد، یک کوچه هست که به یک نهری می‌رسد. آنجا امنیه‌ها سوار اسب بودند و ما که نزدیک می‌رفتیم یورش می‌کردند و ما برمی‌گشتیم کوچۀ تلفنخانه و دوباره برمی‌گشتیم و خلاصه با این امنیه‌ها جنگ‌وگریز داشتیم. بعد آمدیم خانه و سعی کردیم رادیو را بگیریم. پیام‌های مخفی بود. یکی از همسایه‌های ما، آقای صادقی کارگر کارخانه «زنده‌رود» بود و وقتی آمد دیدم پاهایش خیس است. گفت پلیس یا ارتش به کارخانه آمده بود و ما از دیوار فرار و از رودخانه که مختصری آب داشت عبور کردیم. خلاصه تا شب پیام‌های کودتا را می‌دادند که مصدق سقوط کرد و… یا یک عده سوار کامیون بودند و در بازار نجارها شعارهایی علیه مصدق می‌دادند که «مصدق کله‌کدو، سیاستت رفت لا پتو!» چند روز بعد دیدیم مجسمه رضاشاه که کنده شده بود، تعمیر کرده بودند و روی یک کامیون گذاشته بودند و یک تعدادی زن که شکل ناجوری داشتند، داخل کامیون بودند و شعار می‌دادند.

البته ۲۸ مرداد برای شما یادآور یک رخداد مهم در زندگی است که مجروح شدید و قرص سیانور خوردید.

بله شب ۲۸ مرداد ۱۳۵۳ طرحی داشتیم که وقتی ارتش در میدان مخبرالدوله رژه می‌رود، به یاد مصدق، این رژه را به هم بزنیم. بمب‌های صوتی‌ای تعبیه کرده بودیم که زیر پل‌های فلزی بگذاریم و سروصدایی راه بیندازیم که رژه به هم بخورد. یکی از این‌ها در دست من ترکید و وقتی به هوش آمدم آتش‌نشانی من را برد بیمارستان سینا. سیانور هم خورده بودم و دیگر فکر می‌کردم چیزی به عمرم نمانده و گفتم خدایا اگر هیچ کاری نکردیم، حداقل شهید راه مصدق محسوب شویم. اما خب سیانور عمل نکرد و بعد هم ساواکی‌ها آمدند و من را به بیمارستان شهربانی بردند. آنجا تحت جراحی قرار گرفتم و یک ماهی هم بیمارستان بودم. بعد من را بردند اوین و ۱۶ ماه انفرادی بودم و بعد من را به زندان عمومی بردند. یک ‌شب به افسر گفتم من سیانور خوردم و نمردم! گفت پس سیانور هم تو را نمی‌کشد. البته چون خونریزی داشتم، عمل نکرده بود. بعدها فهمیدم سیانور در محیط مسدود عمل می‌کند ولی چون من خونریزی داشتم، فقط در مجاری تنفسی‌ام تأثیر گذاشته بود و مدت زیادی خون سرفه می‌کردم اما تأثیر زیادی بر بدنم نگذاشته بود.

سؤال کلیدی و محوری بحث که می‌تواند پس از پرسش‌هایی که شما پاسخ دادید مطرح شود و ما را به جواب و هدف اصلی از این مصاحبه برساند، این است که آیا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بر وقوع انقلاب ۱۳۵۷ تأثیر گذاشت؟

در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نسلی حذف شدند، در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ نسل دوم حذف شدند و با تاسیس حزب رستاخیز نسل سوم حذف شدند. اگر تمام مراحل دیکتاتوری شاه را دنبال کنیم، گروه‌ها مرتب حذف شدند. مردم دیدند دیگر راهی نیست و به دنبال این رفتند که قدرت را از طریق فعالیت مسلحانه ساقط کنند. اگر بر اساس قانون عمل می‌کردند، مسائل شکل دیگری به خود می‌گرفت.

به نظر شما اگر کودتا نمی‌شد، انقلاب هم رخ نمی‌داد؟

فکر می‌کنم اگر کودتا نمی‌شد روند مصدق ادامه پیدا می‌کرد و مصدقی‌ها سر کار می‌آمدند که آن‌ها هم قانون‌گرا بودند و به حقوق شهروندی احترام می‌گذاشتند. جوهر هر انقلابی هم حق شهروندی است. خدا رحمت کند آیت‌الله منتظری را که صورت‌بندی قرآنی و فقهی این حق شهروندی، «انسان به ماهو انسان» را ترتیب دادند تا از نظر مذهبی هم این حق شهروندی مشروعیت پیدا کند. 

در این باره بخوانید:

پیامدهای انقلابی یک کودتا/ سرنگونی مصدق چگونه بر سقوط شاه تاثیر گذاشت؟

گفت‌وگو با محمد توسلی: کودتای ۲۸ مرداد ضربه به دموکراسی بود

گفت‌وگو با سید حسین موسویان: سنگ بنای انقلاب در کودتای ۲۸ مرداد گذاشته شد

کلید واژه ها: مصدق کودتای 28 مرداد لطف الله میثمی احسان مالکی پور


نظر شما :