گفتوگو با محمد توسلی: کودتای ۲۸ مرداد ضربه به دموکراسی بود
محمد توسلی، دبیرکل نهضت آزادی ایران
احسان مالکیپور
آقای مهندس توسلی به نظر شما اگر در ایران کودتای ۱۳۳۲ رخ نمیداد، چه میشد؟
کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ یکی از رخدادهای مهم تاریخ یکصد سالۀ ایران است. کودتایی که با هماهنگی عوامل سازمانهای اطلاعاتی CIA آمریکا و MI6 انگلیس و همکاری عوامل دربار استبداد سلطنتی و تضعیف دولت ملی دکتر محمد مصدق با حداقل هزینه و دور از انتظار رخ داد و ضربه سنگینی به فرآیند گذار به دموکراسی، که زمینههای آن در دولت ۲۸ ماهه دکتر مصدق فراهم شده بود، وارد کرد و ما امروز شاهد پیامدهای آن هستیم. کوشش میکنم محورهای رخدادهای تاریخی و زمینهساز کودتای ۲۸ مرداد را در این گفتوگو با مخاطبین شما در میان بگذارم. ابتدا اشارهای کوتاه به پیشینههای تاریخی میکنم. زمینههای نهضت ملی ایران را باید در انقلاب مشروطه و پیامدهای آن پس از کودتای ۱۲۹۹ و دو دهه استبداد سلطنتی رضاخان تا شهریور ۱۳۲۰ ببینیم. در سال ۱۲۹۹، پراکندگی نیروهای اجتماعی از یکسو و تضعیف حاکمیت و بخصوص شرایط بینالمللی به نحوی بود که انگلیسیها به تنهایی توانستند، همانطور که ژنرال آیرونساید در خاطراتش گفته، با انتخاب رضاخان و عواملی مثل سید ضیاءالدین طباطبایی زمینههای کودتای سوم اسفند را فراهم کنند. اگرچه رضاخان در پی این بود که با تجربهای که از آتاتورک در ترکیه داشت، جمهوریت را در ایران حاکم کند اما به خاطر مخالفت شدید روحانیون و چالشهایی که به وجود آمد، نهایتاً او هم پذیرفت که بایستی با نهاد روحانیت هماهنگ باشد و در ۱۳۰۴ سلطنت را انتخاب کرد و بین سالهای ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰ فضای حاکمیت استبدادی در جامعۀ ما حاکم شد. در این دوره دکتر مصدق هم هزینههای بسیار سنگینی پرداخت کرد و در مقابل استبداد در حالِ شکلگیری رضاشاه ایستاد و تبعید و زندان و حصر را تجربه کرد.
مصدق در مجلس پنجم جزو معدود نمایندگانی بود که با پادشاهی رضاخان مخالفت کرد.
مصدق از خاندان قاجار بود. از دوران مشروطه که حدود ۲۵ سال سن داشت تا سال ۱۳۳۰ در عرصههای مختلف مسئولیت داشت، ازجمله نمایندۀ پنج دورۀ مجلس در ادوار اول، پنجم، ششم و بعد مجالس چهاردهم و شانزدهم بود. او در رشته حقوق دکتری داشت و با حقوق بینالملل آشنا بود و به لحاظ مدیریتی نیز تجربۀ مدیریت در استانداریهای فارس و آذربایجان را در کارنامۀ خود داشت. در دولتهای این دوران در وزارت امور خارجه و مالیه بود و نتیجتاً هم با دیپلماسی و روابط بینالملل و هم مسائل اقتصادی کاملاً آشنا بود. این تجربیات موجب شد که او مسائل و مشکلات فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ایران را بهطور کامل بشناسد. در چنین شرایطی دکتر مصدق بعد از شهریور ۱۳۲۰ کوشش کرد که از فضای سیاسی بوجود آمده استفاده کند. در مجلس چهاردهم و شانزدهم نماینده مردم تهران بود و در آن شرایط توانست نیروهای ملی را که بعد از شهریور ۱۳۲۰ در قالب حزب ایران و احزاب دیگر متشکل شده بودند و همچنین با حضور شخصیتهایی مثل دکتر فاطمی، جبهه ملی ایران را در سال ۱۳۲۸ تشکیل دهد تا بتواند به پشتوانۀ این گروهها و افراد برنامههای راهبردی خود را پیگیری کند. دکتر مصدق در مجلس شانزدهم هماهنگ با نمایندگان اقلیت، قانون ملی شدن صنعت نفت را در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ به تصویب رساندند و در یک فرآیند، با تدبیری که دکتر مصدق داشت پیشنهاد نخستوزیری را در آن شرایط بحرانی پذیرفت و از ۸ اردیبهشت ۱۳۳۰ به عنوان نخستوزیر مسئولیت خود را آغاز کرد.
هدف مصدق از قبول مسئولیت دولت صرفا اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت بود یا برنامههای سیاسی و اجتماعی دیگری هم داشت؟
محورهای اصلی برنامه راهبردی دکتر مصدق در دو محور متمرکز بود: محور اول ملی کردن صنعت نفت و اجرای قانون خلع ید از شرکت انگلیسی بود. نگاه مصدق فقط اقتصادی نبود. او در پی این بود که با قطع سلطۀ بیگانگان بهخصوص استعمار انگلیس، بتواند این سلطه را در عرصههای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی قطع کند تا جامعه ایران واقعاً استقلال داشته باشد و آن فرآیندی که زمینه دستیابی به مطالبات تاریخ ملت ایران را فراهم میکند، محقق شود. محور دوم اصلاح قانون انتخابات و شوراها بود که بتواند زمینههای تأمین آزادی و حاکمیت ملت و گذار به دموکراسی را در جامعه ایران فراهم کند. این دو محور با درایت تمام آغاز شد اما بلافاصله با واکنش دولت انگلیس و در مرحله بعد با واکنش دولت آمریکا روبهرو شد. اولین واکنش، محاصرۀ اقتصادی ایران است که بعد از اجرای قانون خلع ید از شرکت ایران و انگلیس آغاز میشود. در فرایند گفتوگوهایی که بعداً داشتند عملاً آمریکا نیز در کنار انگلیس و در مقابل دولت دکتر مصدق قرار میگیرد. همچنین شوروی نیز در راستای منافعی که در ایران داشت، با انگلیس و آمریکا هماهنگ بود.
دکتر مصدق با آن توانمندیهایی که داشت توانست بودجۀ منهای درآمد نفت را تنظیم کند و این بودجه به لحاظ کارشناسی آنچنان در جایگاه برجستهای است که در سالهای بعد سمینارهایی در آمریکا برگزار شد و زمینههای کارشناسی چنین بودجهای را مورد بررسی قرار دادند. در این بودجه دکتر مصدق توانست تراز بازرگانی مثبت را فراهم کند. آمار تاریخی نشان میدهد تورم تکرقمی بین ۲.۷ تا ۲.۹ بوده است و در این دوره دکتر مصدق موفق میشود تولیدات کشاورزی را به طور قابلتوجهی توسعه دهد. از هنرهای اجتماعی دکتر مصدق این بود که توانست افکار عمومی جامعه را با خودش هماهنگ کند. بطوری که مردم - به ویژه بازاریانِ آن موقع - وقتی دیدند دولت نیاز به درآمد دارد، به دولت دکتر مصدق وام میدادند، بدون اینکه درخواست سودی داشته باشند. خب این شاخص مهمی است و نشان میدهد وقتی دولت ملی است و مردم دولت را از خودشان میدانند، نه تنها در عرصههای عمومی بلکه در عرصههای اقتصادی هم در کنار دولت ملی خودشان میایستند.
دکتر مصدق در زمینۀ برنامههای داخلی و بینالمللی خود اقدامات کلیدی انجام داد که در راستای همان راهبرد اصلاحات تدریجی است. او در این برنامهها هم اصلاحات ساختاری و هم اصلاحات حقوقی را مورد توجه قرار میدهد. در عرصه سیاست خارجی موازنه منفی (بیطرفی مثبت) هم یکی از راهبردهای اساسی دکتر مصدق بود که توانست با اعمال این سیاست استقلال کشور را حفظ کند. او میخواست ضمن حفظ ارتباط با همۀ کشورها تحت تأثیر هیچ کشوری قرار نگیرد.
قانون ملی کردن مخابرات، تصویب لایحه استقلال کانون وکلای دادگستری در ۷ اسفند ۱۳۳۱ تا وکلای دادگستری در یک نهاد مستقلی بتوانند به وظایف ملی خودشان عمل کنند، تهیه و تصویب قانون استقلال دانشگاه تهران که این به نظر من یکی از نگاههای راهبردی دکتر مصدق بود که دولتها مداخلهای در امر مدیریت دانشگاه نداشته باشند و دانشگاه بتواند جوانان ایران را مستقل و کارآمد تربیت کند و زمینههای تربیت نیروهای توانمندی که توسعۀ کشور لازم دارد، فراهم کنند. به لحاظ توسعۀ اجتماعی ایجاد سازمان تربیت بدنی و پیشآهنگی که نقش مهمی در تقویت نهادهای مدنی داشت، قانون استقلال شهرداریها که ادامۀ قانون بلدیه در انقلاب مشروطه بود و نقش بسیار مؤثری در مشارکت مردم در اداره شهرها داشت و بالاخره اصلاح قانون مطبوعات و آزادی مطبوعات که یکی از نقاط برجسته و تاریخی دوره دکتر مصدق است. در آن دوره نه تنها مطبوعات بلکه گروههای سیاسی هم آزاد بودند و دکتر مصدق تأکید کرده بود حتی اگر علیه من هم مطلبی نوشتند، بههیچوجه برخورد حقوقی نداشته باشید. در این فضای کاملاً باز که هم احزاب سیاسی و هم مطبوعات آزاد هستند، مشارکت مردم کاملاً چشمگیر و حمایت آنها از دولت ملی دکتر مصدق کاملاً برجسته است. در چنین فرآیندی است که دکتر مصدق برای تحولات اجتماعی زیرساختهای فرهنگی و اجتماعی فراهم میکند.
دکتر مصدق با چه چالشهایی در عرصه خارجی مواجه بود؟
بعد از اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت و خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس، دولت انگلیس بلافاصله به شورای امنیت سازمان ملل و همچنین به دادگاه بینالمللی در لاهه شکایت کرد. دکتر مصدق در پی شکایت دولت انگلیس، در اولین سفر خود به عنوان نخستوزیر در مهرماه ۱۳۳۰ با جمعی از همراهان خود ازجمله دکتر شایگان، اللهیار صالح، دکتر سنجابی و دکتر فاطمی در جلسۀ شورای امنیت سازمان ملل متحد شرکت میکند. آنچه به لحاظ تاریخی به ویژه برای نسل امروز ما بسیار آموزنده است، اشاره به این نکته است که دولت انگلیس در آن شرایط چه ادعایی دارد. ادعای دولت انگلیس در شورای امنیت این است که به دلیل نیاز عمومی، نفت یک مساله جهانی است؛ بنابراین دکتر مصدق حق ندارد نفت را ملی کند. اما پاسخ دکتر مصدق این است که نفت ایران یک ثروت و میراث ملی است و آن را از چنگ استعمارگران خارج کرده تا از درآمد آن صنایع و کشاورزی خود را توسعه دهد. پنجاه سال بود که انگلستان این نفت را میبرد و فقط یک شصتویکم آن نصیب ایران میشد و این ظلم بزرگی در حق ملت ایران بود. وقتی دولت انگلیس نتوانست با مدافعات حقوقی خود کاری پیش ببرد، دولت فرانسه به کمک دولت انگلیس میآید و پیشنهاد میکند این درخواست دولت بریتانیا از شورای امنیت خارج شود تا ببینند دیوان دادگستری لاهه در رابطه با این شکایت چه نظری میدهد و بعد شورای امنیت دنبال کند. این گام اولی است که دکتر مصدق برمیدارد و یک پیروزی در سطح سیاسی برای دولت خود و ملت ایران به ارمغان میآورد. مرحلۀ بعد پیرو شکایتی است که دولت انگلیس در ۴ بهمن ۱۳۳۰ در دادگاه بینالمللی لاهه مطرح کرده بود و محور آن این بود که قانون ملی شدن صنعت نفت مغایر با قوانین بینالمللی است. این قضیه هم واقعاً بخش مهمی از توانمندی دکتر مصدق و همکاران او در عرصه سیاست خارجی را نشان میدهد. دکتر مصدق در این دادگاه کوشید در ابعاد مختلف به لحاظ حقوقی به اقداماتی که شرکت انگلیسی در ایران انجام داده بود بپردازد و نهایتاً قضات دادگاه بینالمللی لاهه در ۳۱ تیر ۱۳۳۱ به نفع ایران رأی میدهند و این به لحاظ حقوقی موفقیت بعدی دولت دکتر مصدق بود که توانست منافع ملی ایران را تامین کند.
رأیی که یک روز پس از قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ صادر میشود و جایگاه مصدق را در عرصه سیاست داخلی و خارجی تقویت میکند.
وقتی دکتر مصدق از لاهه برمیگردد گام بعدی برای اصلاحات ساختاری خود را برمیدارد. مجلس هفدهم در تاریخ ۷ اردیبهشت ۱۳۳۱ با تمام کارشکنیهایی که انجام شده بود، تشکیل میشود. در برخی از شهرها انتخابات برگزار نمیشود و فقط ۷۹ نماینده به مجلس وارد میشوند. ریاست این مجلس هم در مرحله اول با سید حسن امامی و بعد از استعفای او که کاملاً جهتدار هم هست، با آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی است. مجلس در ۱۵ تیر سال ۱۳۳۱ به کابینه مصدق رأی میدهد و شاه هم در ۱۹ تیر فرمان نخستوزیری دکتر مصدق را صادر میکند. بعد از اینکه دکتر مصدق موافقت مجلس را میگیرد و قانونی میشود، در ۲۵ تیر از شاه درخواست میکند وزارت جنگ را که در اختیار شاه بود، به دولت او بسپارد. شاه با این پیشنهاد مخالفت میکند و دکتر مصدق هم بلافاصله استعفا میدهد و یک یا دو روز بعد قوامالسلطنه به نخستوزیری میرسد. در روز ۳۰ تیر، آیتالله کاشانی بیانیۀ معروف خود را صادر میکند و جنبش اجتماعی ایران که در کنار دولت ملی دکتر مصدق بود، به میدان میآید و رخداد ۳۰ تیر اتفاق میافتد. در ۳۰ تیر مردم با خون خودشان از برنامه و مطالبات دولت ملی دکتر مصدق حمایت میکنند. من آن موقع نوجوان بودم و در خیابان سپه در کنار مغازه پدرم در مقابل بیمارستان سینا، شاهد انتقال مجروحان و کشتهشدگان به بیمارستان سینا بودم. پیاده به طرف خیابان اکباتان و میدان بهارستان رفتم و شعارهایی را که روی دیوارها نوشته شده بود دیدم که «با خون خود نوشتم، یا مرگ یا مصدق». من از نزدیک شاهد رویداد بسیار مهمی بودم که مردم با شهدای خودشان در ۳۰ تیر از مطالبات تاریخی خود که در برنامه دولت دکتر مصدق گنجانده شده بود حمایت کردند و شاه در ۳۰ تیر مجبور شد عقبنشینی کند. قوام استعفا میدهد و مجدداً دولت دکتر مصدق تشکیل میشود.
آیا پس از این شکستهای حقوقی و سیاسی و اقتصادی بود که انگلیس و آمریکا سراغ گزینه کودتا علیه دولت دکتر مصدق میروند؟
پس از شکست انگلیس و آمریکا در عرصه سیاسی و حقوقی در سازمان ملل و دادگاه بینالمللی لاهه هیچ گزینهای برای آنها جز کودتا در ایران باقی نمیماند و از این تاریخ است که به تدریج و گامبهگام زمینههای کودتا را در ایران فراهم میکنند. در اینجا به بخشی از اقداماتی که بیگانگان در ایران انجام دادند اشاره میکنم. قبل از آن برای اینکه به لحاظ تاریخی شرایط بینالمللی را در ارتباط با دولت ملی دکتر مصدق توضیح بدهم، به اظهارنظر جان فاستر دالس وزیر امور خارجه آمریکا خطاب به اللهیار صالح سفیر ایران در آمریکا، اشاره میکنم که دقیقاً هم موضع ایران و هم موضع آمریکا در ارتباط با دولت ملی دکتر مصدق را روشن میکند: دالس به اللهیار صالح میگوید بهتر است ایران با کشورهای آمریکا و انگلیس کنار بیاید ولی وقتی جواب شنید که مصدق اجازه نخواهد داد بیگانگان در مورد مسائل داخلی ایران و نفت دخالت کنند و بهتر است آمریکاییها از کمک به انگلیسیها خودداری کنند و اجازه بدهند ایران نفت خود را بدون دخالت خارجی اداره کند، پاسخ صریح و دردناکی میدهد به این مضمون که اگر این منشور اصلی مصدق در ایران یعنی ملی شدن صنعت نفت عملی شود، به مرور تمام کشورهای خاورمیانه به تقلید از ایران نفت کشورهای خود را ملی خواهند کرد و نتیجتاً بزرگترین لطمه به سیاست و اقتصاد آمریکا زده خواهد شد. این اظهارنظر وزیر امور خارجه آمریکا به خوبی نشان میدهد که به طور طبیعی آمریکا هم بعد از انگلیس دنبال منافع خودش در ایران است. به خاطر داریم که آمریکاییها گفتند شما پیشنهاد ۵۰-۵۰ را بپذیرید که ما هم بتوانیم مشارکت داشته باشیم ولی دکتر مصدق نپذیرفت. نه به لحاظ اقتصادی که بعضی از کارشناسها این پیشنهاد را در راستای منافع اقتصادی ایران میدانستند بلکه مصدق دنبال قطع سلطۀ فرهنگی، اجتماعی و سیاسی بیگانگان در ایران بود تا ایران مستقل باشد و بتواند زمینۀ توسعه را در ایران فراهم کند.
اما کشورهای بیگانه که دنبال منافع خودشان بودند، اقدامات بعدی را آغاز میکنند. بعد از ۳۰ تیر عوامل انگلیس و آمریکا ارتباط خودشان را با شخصیتهای جبهه ملی دنبال میکنند. بخصوص در آبان و آذر و دی ۱۳۳۱ با آیتالله کاشانی دیدارهای متعددی داشتند و بعضی را با پرداخت پول جذب میکنند. نتیجتاً بین بسیاری از رهبران جبهه ملی که در کنار دکتر مصدق بودند، اختلافاتی به وجود میآید. در ارتباط با آیتالله کاشانی ریشۀ اختلاف او با دکتر مصدق بیشتر جنبههای شخصی داشت. کاشانی انتظار داشت بعد از حمایتی که کرده بود، بتواند در دولت دکتر مصدق مداخله کند و مصدق در برابر دستورهایی که میدهد تمکین کند. طبیعتاً دکتر مصدق آمادگی چنین پذیرشی را نداشت. این یکی از عواملی بود که زمینههای اختلاف شخصی کاشانی و مصدق را فراهم کرد. محور بعدی دکتر حسین مکی بود که خودش را به خاطر جریان خلع ید قهرمان ملی میدانست. اگرچه خلع ید یک کار جمعی بود و از جمله مهندس بازرگان هم نقش مؤثری در آن ایفا کرد، ولی حسین مکی خودش را قهرمان ملی میدانست و انتظار داشت که همین ذهنیت او در مدیریت دکتر مصدق اعمال شود که مصدق هم با توجه به برنامههایی که داشت از شخصیتهای مورد وثوق خود در قسمتهای مختلف استفاده میکرد. البته داستان دکتر مظفر بقایی متفاوت است، برای اینکه در سالهای بعد از انقلاب اسناد ارتباط او با سیا منتشر شد و در اختیار همه هست. شخصیتهای دیگری هم با همان خلقوخویی که همۀ ما ایرانیان داریم و همه «من» هستیم و در کار جمعی با توجه به زمینههای فرهنگ استبدادی، ضعیف هستیم، واکنشهایی نشان دادند. با این سرمایهگذاری سنگینی که بیگانگان در ارتباط با این شخصیتها انجام دادند، زمینههای پراکندگی در جامعه فراهم شد.
که نقطه علنی آن ۹ اسفند ۱۳۳۱ است و سناریوی کودتا تا مرداد ۱۳۳۲ دنبال میشود.
اقدامات بیگانگان بعد از ۳۰ تیر ۱۳۳۱ تا ۹ اسفند ۱۳۳۱ دنبال میشود. در برنامهای که در ۹ اسفند تدارک دیده بودند، میخواستند دکتر مصدق را ترور کنند. دکتر مصدق یک جمله معروف تاریخی دارد که میگوید: «مرغ از قفس پرید». پس از شکست این توطئه، دکتر مصدق به لویی هندرسون سفیر آمریکا میگوید: «مادام که دربار پایگاه عملیات بریتانیاست و سعی در ایجاد اختلاف و نفاق در کشور دارند، او نمیتواند در زمینۀ برنامۀ اصلاحات و حل مساله نفت اقدام شایستهای به عمل آورد…»
در پنج ماه بین اسفند ۱۳۳۱ تا مرداد ۱۳۳۲، اقدامات گستردهای توسط بیگانگان همراه با عوامل داخلی و دربار انجام میشود که زمینههای کودتا را فراهم میکند. یکی از اقداماتی که پس از ۹ اسفند انجام میشود این است که افسران ناراضی بازنشستۀ ارتش بعد از ۳۰ تیر در کنار سرلشگر فضلالله زاهدی قرار میگیرند و زاهدی در آن دوران با آیتالله کاشانی، رئیس مجلس ارتباط نزدیکی برقرار میکند و در مجلس مخفی میشود. از ۱۸ تیر ۱۳۳۲ به تدریج نمایندگان مجلس استعفا میدهند. بهطوری که تا ۲۸ تیرماه از مجموع ۷۹ نماینده مجلس، ۵۶ نفر استعفا دادند. بنابراین ۲۳ نفر بیشتر باقی نماندند. دکتر مصدق میبیند که اینها در حال تدارک زمینههایی هستند که از طریق مجلس دولت را با چالش و استعفا روبهرو کنند. اینجاست که مصدق بحث انحلال مجلس را مطرح میکند و رفراندوم در ۱۲ مرداد در تهران و ۱۹ مرداد در شهرستانها برگزار میشود و مردم با اکثریت قاطع به انحلال مجلس رأی میدهند.
دکتر مصدق در ۵ مرداد ۱۳۳۲ طی اطلاعیهای اعلام میکند: «در مبارزهای که پیشگرفتهایم، دو راه بیشتر وجود ندارد؛ یا مقاومت و پایداری که پایان آن سعادت و استقلال واقعی و عظمت ایران است و یا انقیاد و تسلیم که نتیجهاش ننگ و رسوایی ابدی و محرومیت از مزایای حکومت ملی و تحمل مفاسد و مظالم حکومت فردی و دیکتاتوری است.»
شما از شاهدان سخنرانیهای دکتر فاطمی در میدان بهارستان بعد از شکست کودتای ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ بودید. امروز درباره آن روزها و سخنرانیها چه نظری دارید؟
نیروهای اطلاعاتی انگلیس و آمریکا در ایران سازماندهی میکردند و نهایتاً در ۲۵ مرداد کودتا انجام شد. در این کودتا دکتر فاطمی، مهندس حقشناس و دکتر زیرکزاده از وزرای دولت مصدق بازداشت میشوند و سرهنگ نعمتالله نصیری نیمهشب برای ابلاغ حکم شاه و عزل نخستوزیر به منزل مصدق مراجعه میکند. نیروهای حفاظت نخستوزیری، سرهنگ نصیری را دستگیر و خلع سلاح میکنند. روز بعد دکتر مصدق شکست کودتا را اعلام و جبهه ملی در میدان بهارستان میتینگ برگزار میکند که در آن دکتر فاطمی، دکتر شایگان و کریم پورشیرازی سردبیر روزنامه شورش جزو سخنرانان بودند. من در ۲۵ مرداد در میدان بهارستان حضور داشتم و بسیار تحت تأثیر سخنرانیها، به خصوص سخنرانی دکتر فاطمی که بسیار احساسی و تند بود، قرار گرفتم. طبیعی است که انسان در نوجوانی تحت تأثیر چنین سخنرانیهای احساسی قرار بگیرد. اما در سالهای اخیر به این سخنرانی دکتر فاطمی در آن شرایط نقدی را مطرح کردم و به غیرواقعبینانه بودنِ اعلام حکومت جمهوری در آن زمان پرداختم. اما دکتر مصدق با آن تجربۀ تاریخی که داشت، هرگز تحت تأثیر آن جو احساساتی قرار نگرفت.
بعد از شکست کودتای ۲۵ مرداد، تمام عوامل اطلاعاتی CIA و MI6 در ایران متمرکز میشوند. پرداختهای گستردهای به جمعی از ارتشیان و اوباش و عوامل دربار صورت گرفت و حزب توده با کمک اطلاعات انگلیس تحت عنوان توده - نفتیها نقشی بسیار تخریبی ایفا کردند. به یاد دارم که در آن شرایط، حزب توده با عوامل خود در تمام شهر تهران حضور پررنگی داشت و مجسمههای شاه را پایین کشیدند و محور اصلی شعارهایی که در سطح شهر میدادند این بود: «به جنبش تودهای، شاه فراری شده.» تصور کنید که جامعۀ مذهبی ما در آن شرایط چه واکنشی به حاکم شدن حزب توده دارد. من کاملاً احساس آن موقع را به یاد دارم؛ مردمی که حمایت کامل از دولت دکتر مصدق داشتند، کاملاً در یک حالت انفعال و ابهام قرار گرفتند و نمیدانستند که چه باید بکنند. این جملۀ معروف قابل توجه است: وقتی از آیتالله بروجردی پرسیدند نظر شما در فضای بین ۲۵ تا ۲۸ مرداد چه بود، گفت من بین شاه و حزب توده، شاه را انتخاب میکنم. بسیاری از روحانیون هم از کودتا حمایت کردند. در چنین شرایطی کودتای ۲۸ مرداد شکل میگیرد و بخشی از ارتشی که به کودتا پیوسته بود و اوباش به خیابانها آمدند و به تدریج رادیو و نهایتاً منزل دکتر مصدق را اشغال و تخریب کردند. در آن روز در خیابان مولوی که منزل ما بود، کاملاً شاهد بودم که همین اوباش همراه با بعضی از نظامیانِ مسلح شعارهایی را تکرار و زمینههای کودتا را با چنین هرجومرجی فراهم کردند. بلافاصله آیتالله کاشانی تبریک گفت.
شما چه شباهتهایی بین کودتای ۲۸ مرداد با سوم اسفند ۱۲۹۹ میبینید؟
اگر ما بخواهیم کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ مقایسه کنیم باید بگوییم عوامل اصلی کاملاً هماهنگ است. پراکندگی و ابهام در جامعه و نهادهای مدنی، تضعیف حاکمیت، نفوذ بیگانگان و تحت تأثیر قرار گرفتن عوامل داخلی استبداد، محورهایی که رضاخان در سال ۱۲۹۹ کودتا میکند، در کودتای ۲۸ مرداد وجود دارد. این شباهت و هماهنگی کاملاً احساس میشود، البته با این تفاوت که جنبش اجتماعی در نهضت ملی ایران بسیار قویتر از شرایط اجتماعی چهارده سال بعد از انقلاب مشروطه است.
وقتی ما رویدادهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد را بررسی میکنیم، میبینیم نهضت مقاومت ملی بلافاصله تشکیل میشود. این توانمندی جنبش اجتماعی ایران را نشان میدهد که شخصیتهایی مثل آیتالله زنجانی، دکتر شاپور بختیار، مهندس مهدی بازرگان، آیتالله طالقانی، دکتر سحابی و شخصیتهایی مثل شاهحسینی در نهضت مقاومت ملی ایستادگی میکنند و هدف اصلیشان جلوگیری از مشروعیت نظام کودتاست، با اینکه آمریکا تمام نیروهای خودش را در ایران متمرکز میکند تا از دولت کودتا حمایت کند. اما هزینههای سنگینی بهخصوص در سالهای ۱۳۳۴ و ۱۳۳۵ به نهضت مقاومت ملی تحمیل میشود و افراد بازداشت و زندانی میشوند. بههرحال نهضت مقاومت ملی با همان کادرهای اقلیت خودش تا سال ۱۳۳۹ به حیات ادامه میدهند. اما فضای سیاسی جامعه با فشار آمریکا باز میشود و جبهه ملی دوم با پیگیری همین کادرهایی که در نهضت مقاومت ملی تربیت شده بودند، ازجمله عباس امیرانتظام، رحیم عطایی، مهندس سحابی، دکتر یزدی و دیگران تشکیل میشود. در آن شرایط و مشکلاتی که پیش آمد، نهضت آزادی ایران ضرورتا در اردیبهشت سال ۱۳۴۰ تشکیل شد. شاه حتی دکتر امینی را برنمیتابید که بخواهد برنامه آمریکا را اجرا کند. در سفری که به آمریکا میرود، خودش تقبل میکند که برنامههای آمریکا را در ایران پیاده کند. به همین مناسبت دفاتر جبهه ملی دوم، نهضت آزادی ایران و تمام نهادهای سیاسی تعطیل میشوند. فقط نهاد روحانیت باقی میماند که شاه به خاطر اینکه آن نهاد را هم از عرصه عمومی حذف کند، لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی را مطرح میکند که مراجع با آن مخالفت میکنند، نهضت آزادی ایران با آنها گفتوگو میکند و نهایتاً روحانیت میپذیرد که مشکل اصلی ما استبداد است و از همان تاریخ است که روحانیت وارد عرصه عمومی میشود و رخداد سال ۱۳۴۲ شکل میگیرد و خشونتی که شاه مجبور میشود برای سرکوب اعمال کند.
به تدریج در انسداد سیاسی پس از سال ۱۳۴۲، جنبشهای مسلحانه شکل میگیرد. نقش دکتر شریعتی بین سالهای ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۱ در آگاهیبخشی جامعه کاملاً برجسته است و از سال ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۷ جنبش اجتماعی تداوم پیدا میکند. نهایتاً این عوامل موجب شد که همۀ ملت ایران و همۀ گروههای سیاسی، چشماندازی که آیتالله خمینی در نوفللوشاتو در راستای مطالبات تاریخی ملت ایران ارائه میدهد را بپذیرند. با پیروزی انقلاب در بهمن ۱۳۵۷ گام اول برای عبور از استبداد سلطنتی که عامل توسعهنیافتگی جامعۀ ماست، برداشته میشود.
پس کودتای ۲۸ مرداد تاثیرات درازمدت و دامنهداری در فضای اجتماعی و سیاسی ایران بر جای گذاشت.
کودتا با همکاری CIA و MI6 و عوامل وابسته به دربار انجام شد و با سقوط دولت ملی دکتر مصدق ضربۀ سنگینی به نهضت ملی و دستیابی به مطالبات تاریخی ملت ایران وارد شد. ملت ایران از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ هزینههای بسیار سنگینی متحمل میشود. دست بیگانگان همواره از آستین استبداد بیرون آمده است. هم در کودتای ۱۲۹۹، هم در کودتای ۱۳۳۲ همواره این اتفاق افتاده و مهندس بازرگان این جملۀ تاریخی را به دفعات تکرار کرد. آیا در شرایط کنونی امکان این وجود دارد که بیگانگان زمینههای استبداد را در جامعه ما تقویت کنند تا بتوانند از طریق استبداد همان تجربۀ تاریخی را در راستای منافع ملی خودشان در جامعۀ ما تحمیل کنند؟ به همین مناسبت در اصل ۹ قانون اساسی کاملاً تصریح شده که هیچ مقامی حق ندارد به نام حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور، آزادیهای مشروع را هرچند با وضع قوانین سلب کند. همواره پیشگامان جامعۀ روشنفکری ما، آزادی را بر استقلال ترجیح دادند. چراکه در جامعهای که آزادی نباشد، استقلال هم وجود ندارد، عدالت هم وجود ندارد. این گفتمان در راهبردهای مهندس بازرگان کاملاً برجسته است.
ملت ما هرگز نباید تصور کند که با کمک و همراهی بیگانگان، آزادی و دموکراسی و حقوق بشر در جامعه قابل تحقق است. روسیه (شوروی سابق) با انگلیس و آمریکا کاملاً هماهنگ بود و عملکرد منافقانه حزب توده در جریان ۲۸ مرداد و البته عملکرد شخصیتهایی مثل کاشانی، بقایی، مکی و فضای مبهمی که در جامعه وجود داشت، باعث شد شخصیتهایی مثل آیتالله بروجردی و روحانیت اعلام کنند که ما بین شاه و حزب توده، شاه را انتخاب میکنیم. اگر این تجربیات گذشته، امروز در جامعۀ ما مورد توجه قرار بگیرد، همه به این آگاهی میرسیم که راهکار همان ایستادگی در چارچوب اصلاحات جامعهمحور و تقویت نهادهای مدنی، توانمندسازی و انسجام جامعه است. جامعۀ منسجم میتواند در مقابل توطئههای بیگانگان بایستد و نگذارد زمینههای استبداد تقویت شود و با گفتوگو شرایطی را فراهم کند که همان فرآیند اصلاحات در داخل شکل بگیرد و هرگز زمینههای تکرار کودتای ۱۲۹۹ و ۱۳۳۲ فراهم نشود. به نظر من آن آگاهیای که در جامعه امروز ما به وجود آمده و آن عِرق ملی که در ما وجود دارد، ما را امیدوار میکند که بتوانیم با تلاشهای اصلاحطلبانه خودمان و با تأکید بر اصلاحات جامعهمحور راه را ادامه دهیم و کوشش کنیم با بازگویی این سوابق تاریخی برای جامعه، به ویژه برای نسل جوان مظلوم امروز که بیشتر تحت تأثیر رسانههای بیگانه قرار میگیرند، این آگاهی را منتقل کنیم و بکوشیم از هزینههای مجددی که ممکن است به جامعۀ ما تحمیل شود، پیشگیری کنیم.
فکر میکنید اگر کودتای ۲۸ مرداد رخ نمیداد، الآن در سال ۱۴۰۱ کشور ما چه وضعیتی داشت؟
ما نمیتوانیم به عقب برگردیم. برای اینکه رویدادهایی که اتفاق افتاده، در چارچوب واقعیتهای فرهنگی و اجتماعی جامعه در زمان خود بوده است. اگر روشنفکران جامعه در آن ۲۸ ماه دولت مصدق، انسجامی که ایجاد کرده بودند را حفظ میکردند، انسجامی که نهضت ملی ایران به وسیلۀ آن توانست آن همه اقدامات مؤثر را در سطح بینالمللی انجام بدهد و به لحاظ داخلی آن تحولات فرهنگی و اجتماعی را شکل بدهد، شرایط به گونه دیگری میشد. اگر روحانیت ما و برخی رهبران نهضت ملی ایران تحت تأثیر القائات قرار نمیگرفتند و آن تکروی و خودمحوری خودشان را فدای کار جمعی میکردند، قطعاً کودتای ۲۸ مرداد شکل نمیگرفت و جامعه امروز ما شاهد شرایط کاملا متفاوتی بود. اما واقعیت این است که هم روحانیت ما آن خصوصیت خاص خود را داشت و هم حتی رهبران ملی ما تحت تأثیر القائات بیگانگان قرار گرفتند و آن پراکندگی در جبهه ملی به وجود آمد و با خیانتهایی که تودهایها با رادیکالیزه کردن فضای جامعه انجام دادند، زمینۀ کودتا فراهم شد. بنابراین امروز ما باید از این تجربیات گذشته عبرت بگیریم و از تکرار چنین تجربیاتی جلوگیری کنیم.
برخی معتقدند فارغ از اینکه کودتایی رخ میداد یا نمیداد و فارغ از اینکه شاه چه رویکردی را در اداره کشور پی میگرفت، انقلاب ۱۳۵۷ ایران اجتنابناپذیر بود. یعنی به خاطر جوی که در آن شرایط زمانی به ویژه در خاورمیانه وجود داشت و گرایشی که چپها و مبارزان مسلمان داشتند، به هرحال شاه را ساقط میکردند و به نوعی افرادی که چنین تفکری دارند، مخالف آن جملۀ معروف مهندس بازرگان هستند که به فالاچی گفته بود اعلیحضرت خودشان رهبر انقلاب است. آیا شما با این دیدگاه موافق هستید؟
بله به نظر من این جملهای که مهندس بازرگان گفتند که خود اعلیحضرت رهبر انقلاب بود، واقعیت امر است. اگر شاه به موقع پیام ملت ایران را میشنید و اگر حتی در همان اوایل سال ۱۳۵۷ انتخابات آزاد برگزار میکرد، انقلاب رخ نمیداد. ولی همۀ مستبدین تاریخ این تجربه را دارند که به موقع صدای مظلومانۀ ملت یا ندای آگاهیبخش ملت و واقعیتها را نمیشنوند یا دیر میشنوند و یا موقعی میشنوند که کار از کار گذشته است. موقعی که شاه در آبان سال ۱۳۵۷ در آن سخنرانی معروفش میگوید من صدای انقلاب شما را شنیدم، اتفاقاً مهندس بازرگان در زندان بود و تیمسار مقدم دیداری با او داشته و گفته بود که شاه چنین مطلبی را مطرح کرده است. مهندس بازرگان میگوید این پیام را به شاه برسانید که خیلی دیر این پیام را مطرح کردید و جنبش اجتماعی ایران از این مرحله عبور کرده است و دیگر قابل برگشت نیست. واقعیت امر این است که در شرایط دهههای چهل و پنجاه گفتمان جهانی، گفتمان انقلاب بود و همۀ گروههای اجتماعی ایرانی اعم از مسلمانها، روشنفکرها، مارکسیستها و حتی دوستان خود ما هم در آمریکا مثل دکتر یزدی و دکتر چمران با توجه به گفتمان جهانی این احساس مسئولیت را داشتند که باید آموزش مبارزات انقلابی را به داخل منتقل کنند و سرمایهگذاری بسیار سنگینی کردند. اما معدود شخصیتهایی نیز در جامعه ما بودند که کمتر تحت تأثیر گفتمان قرار گرفتند ازجمله شخص مهندس بازرگان که در رویدادهای سال ۱۳۵۷ کوشش میکرد فرآیندی صورت بگیرد که این تغییرات به تدریج و با حداقل هزینه طی شود. ولی هم در داخل و هم در خارج کشور گوش شنوایی وجود نداشت و بالاخره انقلاب ۱۳۵۷ به آن صورتی که همه اطلاع داریم رخ داد. اما ما باید از این تجربیات گذشته بهره بگیریم و کوشش کنیم که این تحولات ساختاری که در جامعه لازم است، با حداقل هزینه و با گفتوگو و با تقویت انسجام جامعه و وفاق ملی انجام شود و به نحوی عمل کنیم که بیگانگان نتوانند با ایجاد پراکندگی در داخل، همان تجربیات گذشته را تکرار کنند.
در این باره بخوانید:
نظر شما :