خاطرات مشاور سابق رئیسجمهور بوسنی از ایران
فریبا امینی/ ترجمه: سامان صفرزائی
من هیرالدین سومون را در ششمین کنفرانس دوسالانهٔ انجمن مطالعات جوامع پارسی که در سپتامبر ۲۰۱۳ در زیباترین شهر بوسنی و هرزگوین برگزار شد، ملاقات کردم. شهری که به بردباری نسبت به نژادهای مختلف و اقلیتهای مذهبی مشهور بود و در طول محاصرهٔ سه سالۀ هولناک و پاکسازی وحشیانۀ نژادی در طول جنگهای دهه ۹۰ قرن بیستم در بالکان بسیار رنج کشید. سارایوو ویران شد، شهروندان هدف گلوله تکتیراندازها قرار میگرفتند؛ مردان و پسرانش دستهجمعی کشته میشدند و زنانش در اردوگاهها مورد هتک حرمت قرار میگرفتند. نیروهای صرب کتابخانه اصلی شهر را به آتش کشیدند، اما ده هزار نسخه خطی قدیمی با شجاعت تعدادی زن و مرد شریف در امان ماند.
هیرالدین در روزنامه زمان نوشت: «کارادزیچ باید بابت جنایت علیه فرهنگ نیز محاکمه شود.» در شانزدهم مه ۱۹۹۲، صربهای بوسنی با فرمان رهبر صرب به موسسۀ شرقشناسی حمله کردند و با نیت قبلی یکی از غنیترین مجموعههای اروپایی از تاریخ اسلام و نسخ خطی عثمانی را سوزاندند.
در اوایل سالهای دهه ۹۰ قرن بیستم، سارایوو با مرگ و ویرانی دست و پنجه نرم میکرد، اما با جهش شگفتانگیزی دوباره سر برافراشت و تبدیل به قطب فرهنگیای شد که سابق بر آن بود؛ مکانی برای گردهم آمدن مذاهب متفاوت با یک جاذبهٔ توریستی وصفناپذیر. در حین اینکه صدای اذان یا دعوت از نمازگزاران را از مسجدی نزدیک میشنیدم، صدای ناقوس کلیسا در بخش دیگری از شهر منعکس میشد. یک کنیسهٔ یهودی آذوقهٔ برخی از ۷۰۰ بازماندهٔ یهودی را تهیه میکند. زندگی در سارایوو تقریبا به حالت طبیعی بازگشته است، اما زخمهای جنگ هنوز در بسیاری از ساختمانهای آنها قابل مشاهده است، برخی از آنها به زحمت پابرجا ماندهاند و مابقی هنوز نشانههایی از گلوله را بر دیوارهایشان دارند.
زیر سایۀ کوههای بلندی که پایتخت بوسنی و هرزگوین را احاطه کرده، من این بخت را داشتم که با هیرالدین سومون به گفتوگو بنشینم.
***
از سوابقتان بگویید. در سیاست و دیپلماسی در چه مقامی مشغول بودید؟
من یک سفیر بازنشسته هستم، در سال ۱۹۳۷ در شرق بوسنی و هرزگوین متولد شدم. در زمینهٔ زبانهای شرقی از دانشگاه سارایوو فارغالتحصیل شدم و نیمی از زندگی حرفهایام را در روزنامهنگاری و نیمی دیگر را در دیپلماسی گذراندهام. سالها خبرنگار جنگ بودم، به خصوص در خاورمیانه و با تمرکز بر مسایل فلسطینیان و کردها. به عنوان یک دیپلمات، در سفارت یوگسلاوی سابق در بغداد، تحت عنوان رایزن سیاسی و در تهران به عنوان مشاور و قائم مقام سفیر خدمت کردم. بین سالهای ۱۹۹۳ تا ۱۹۹۸ اولین سفیر بوسنی و هرزگوین مستقل در ترکیه بودم. در طول مرحلهٔ اول جنگ علیه بوسنی، مشاور سیاست خارجی اولین رئیسجمهور، آقای عزت بگوویچ بودم و نیز عضو گروه بوسنی در مذاکرات صلح ژنو. همچنین به عنوان سخنگوی وزارت خارجه خدمت میکردم. به عنوان آخرین پست، سفیر بوسنی و هرزگوین در مالزی بودم. در حال حاضر، ستونها و مقالاتی برای مجلات برجستۀ بوسنی و روزنامه ترکی «زمان امروز» مینویسم. همچنین در دانشگاه فیلیپ نوئل بیکر در سارایوو به تدریس دیپلماسی اشتغال دارم. من نویسندۀ چند کتاب هستم، در میان آنها «بیروت در اشعار»، «ریشههای انقلاب ایران (با همراهی رضا براهنی)»، «ماهاتیر: رمز موفقیت مالزیاییها (چاپ شده در سارایوو و کوالالامپور)» و تازهترین آثار من «غسان کنفانی، از سرزمین پرتقالهای غمگین» و «سمت خصوصی جهان» نام دارند.
چرا و چگونه به ایران علاقهمند شدید؟
علاقۀ من به ادبیات و فرهنگ ایران در دانشگاه سارایوو، زمانی که فارسی را به عنوان یک زبان کمکی به مدت یک سال مطالعه میکردم شروع شد. متاسفانه به دلیل تمرکزم بر زبانها و مشاغل دیگر، دانشم در مورد زبان فارسی تا به امروز در حد مبتدی باقی مانده است. اگرچه پس از اینکه استاد فارسی من در دانشگاه، دکتر ساکیر سیکیریک (اولین دارنده مدرک دکترا و محقق ادبیات و عرفان ایرانی در کشورهای بالکان) به من گفت که عادت دارد که قبل از خواب بعضی دیوان اشعار فارسی را بخواند، من به خودم قول دادم که همین کار را انجام دهم. بعد از دیدار از ایران، من حتی پیشتر رفتم، اشعار متعددی را به فارسی با قلبم یاد گرفتم و دههها عادت داشتم آنها را در سکوت تکرار کنم و آنها را پیش از خواب زمزمه میکردم. این تمرین، عادت همیشگی من شده بود، طوری که اگر دیر وقت در طول شب بیدار میشدم به انجام دادن آن ادامه میدادم. یاد گرفتن حافظ و سعدی با قلب کار آسانی نیست البته بدینگونه بیشتر رباعیات خیام یا حتی اغلب اشعار سهراب سپهری، شاعر معاصر ایرانی محبوب من، را حفظ کرده بودم.
خاطرات شما از شیفتگی به ایران چه چیزهایی بودند؟ شما روزنامهنگاری از یوگسلاوی دوره تیتو در زمان انقلاب ایران بودید. برای ما اندکی از تجارب دست اول خود بگویید.
خاطرات بسیار خوبی از اولین لحظهای که به عنوان دانشجو از مرزهای ایران عبور کردم وجود دارند، در خرمشهر در سالهای ۱۹۶۰ تا سه سالی که آنجا بودم. برای همسرم فاتیما سیتا (که رئیس انجمن دوستی بوسنی-هند است) و دخترم لیلا، اولین دیدار مشترک ما از اصفهان در آوریل ۱۹۷۸ در خاطرات خانوادگیمان به گونهای محوناشدنی حک شده است. آنجا، در هتل شاهعباس من برای اولین بار با دخترم که در آن زمان یازده ساله بود رقصیدم. با ماندن در تهران به عنوان یک خبرنگار یوگسلاو، در تظاهرات سراسری در شهر یا جلوی دانشگاه تهران شرکت میکردم، شعار دادن با دانشجویان و کارگران، شعار انقلابی محبوب «ایران، ایران...» که تا آن موقع نشنیده بودم. آنها خاطراتی عالی هستند، خوب و بد در یک زمان، چون در میدان ژاله یا جاهای دیگر در ایران بسیاری از معترضان به دست پلیس و سربازان کشته شدند. زمانی که شاه ایران را ترک کرد من آنجا بودم و همینطور زمانی که آیتالله خمینی اولین سخنرانیاش را در گورستان بهشت زهرا پس از ورودش به تهران انجام داد.
پیشینه روابط بوسنی و ایران به چه دورهای باز میگردد؟ در این سفر من از شهر یایتسه دیدن کردم و ظاهرا ردپایی از برخی آثار میترائیسم آنجا مشاهده شده است. شما میتوانید دقیقتر شرح دهید؟
برخی آثار میترائیسم و مانویسم در بوسنی پیدا شده مانند غار میترا در شهر یایتسه که تنها موردی است که حفظ شده است. ارتباط واقعی بعد از فتح بوسنی توسط عثمانیها در قرن پانزدهم به وجود آمد و نیز در طول فرمانروایی آنها تا پایان قرن نوزدهم. بسیاری از بوسنیاییها که برای مطالعهٔ مذهب و علوم به ترکیه رفته بودند با دانش بالایی از زبان و ادبیات فارسی به کشور بازگشتند و نسخ خطی و دیوان اشعار فارسی زیادی را با خود به همراه آوردند. آنها به ادبیات خاصی در بوسنی و دیگر مناطق بالکان تحت فرمانروایی عثمانیها کمک کردند که توسط مردم محلی به عربی، ترکی و فارسی نوشته شدند. فارسی زبان شعر و زیبایی بود، از این رو بیشتر کتابهایی که آنها به زبان فارسی نوشتند، شعر و دیوان یا مطالعات و تفسیر ادبیات فارسی بود. به عنوان مثال، حتی در ایران نیز هیچ مطالعۀ جدی و عمیقی بر روی دیوان حافظ بدون خواندن نظرات احمد سودی بوسنوی امکانپذیر نیست. او در شهر کوچکی از چاینیچه در شرق بوسنی متولد شده است، جایی که اتفاقا محل تولد من نیز هست.
نظر شما در مورد آخرین کنفرانسی که در سارایوو برگزار شد چیست؟ چه نقش مهمی در زندگی شهر شما بازی کرد؟
در ششمین کنفرانس دوسالانهٔ انجمن مطالعات جوامع پارسی (ASPS) که اخیرا در سارایوو برگزار شد، از جمله مزایای گوناگون آن، میتوان به شانس شرکت کردن محققان از سراسر جهان اشاره کرد که منجر به آشنایی آنها با کمکهای بوسنیاییها و دیگر مردم بالکان به میراث فرهنگی و تاریخی ایران میشود. اعلام سارایوو به عنوان یکی از شعبات ،ASPS به رسمیت شناختن نقش آن و سندی بر این حقیقت است که بوسنی مکانی برای جهان پارسیان است. به علاوه من شخصا از این کنفرانس بسیار آموختم - برای یاد گرفتن هرگز دیر نیست، حتی برای من که در دهۀ هفتاد عمرم هستم - و دیدار با بسیاری از چهرههایی که فقط به اسم میشناختمشان و یا اصلا نمیشناختم. من از همصحبتی با ریچارد فرای در مورد عربها و ایرانیان مسرور شدم، و نه تنها این شانس را داشتم که با آنها گفتوگو کنم، بلکه در میزبانی از رماننویس مشهور، محمود دولتآبادی، در منزلم و میزبانی از رئیس جذاب ASPS، پروانه پورشریعتی و خانوادهاش در خانۀ روستایی خانوادهام نیز بخت با من یار بود.
زمانی که من ملاقاتتان کردم چه کتابی در دستتان بود و از زمانی که بازنشسته شدهاید چه کارهایی انجام میدهید؟
کتاب «غسان کنفانی، از سرزمین پرتقالهای غمگین» چاپ شده در سال ۲۰۱۲ در سارایوو، در دستم بود که من سعی کردم داستانی در مورد ترور او در بیروت به دست ماموران اسرائیلی در ژوئیه ۱۹۷۲ بنویسم. من آن را در حدود ۱۱۰ صفحه روایت کردم، ترکیبی از واقعیت و خیال و استفاده از عوامل واقعی، ملاقات خصوصی با او، استفاده از خاطرات پدرش که هرگز قبل از این انجام نشده بود، همصحبتی من با همسرش آنی (که دانمارکی است). کتاب همچنین شامل رمان کوتاه بازگشت به حیفا و داستانهای دیگر است که توسط دخترم لیلا (که در دانشگاه آکسفورد، عربی و سپس فلسفۀ اسلام خواند) ترجمه شده است. سال گذشته، من کتاب «سمت خصوصی جهان» را چاپ کردم که مجموعهای بود از نوشتههای من در مجلات بوسنیایی در ده سال اخیر، شامل گزارشهای من از مزار سهراب سپهری که بسیاری از دوستان گفتند بهترین قطعه است.
نسخههای خطی فارسی بسیاری در موسسه مطالعات شرقی وجود دارد. آنها چطور به آنجا رسیدهاند؟
پیش از جنگ ۹۵ـ۱۹۹۲، سارایوو مرکز اقلیمی مهمی برای مطالعات شرق بود، شامل زبان فارسی و دپارتمان ادبیات در دانشگاه سارایوو. موسسهٔ شرقشناسی و کتابخانۀ قاضی خسرو بیگ سرشار از نسخ خطی عربی، ترکی و نسخ خطی فارسی بود که برخی از آنها هفت یا هشت قرن قدمت داشتند. آن نسخ خطی توسط بوسنیاییهایی که در استانبول تحصیل یا خدمت میکردند یا معلمان عثمانی و روحانیونی که برای خدمت به بوسنی میآمدند، آورده شدند. متاسفانه، ملیگرایان صرب در تلاش برای ریشهکن کردن بوسنیاییها، نه تنها به مردم بوسنی، بلکه به تاریخ و فرهنگ کشور هم رحم نکردند. در آغاز جنگ ۱۹۹۲ از خمپارههای آتشزای بخصوصی استفاده کردند و کتابخانۀ ملی و موسسه شرقشناسی را سوزاندند و بسیاری از کتابها و نسخ خطی را به خاکستر تبدیل کردند.
زمانی که جنگ در بوسنی در جریان بود، شما در بوسنی بودید؟ آیا شما شاهد فجایعی که رخ میداد، بودید؟
هنگامی که جنگ ایران و عراق و مناقشات دیگر کشورهای خاورمیانه را دنبال میکردم، هرگز تصور نمیکردم که چیزی شبیه به آن در وطن خودم اتفاق بیافتد. متاسفانه اتفاق افتاد، حتی به روشی وحشیانهتر. در آغاز حمله به بوسنی توسط نیروهای صرب، من مشاور رئیسجمهور کشور بودم و خطر کشته شدنم در هر لحظه وجود داشت. توپخانه و تکتیراندازهای صرب شهروندان محاصره شدۀ سارایوو را از تپههایی که فقط چند صد متر با مرکز شهر فاصله داشتند، هدف قرار میدادند.
به عنوان یک بوسنیایی که در سارایوو زندگی میکرد، بدترین خاطرهای که از جنگ دارید چه بود؟
یکی از بدترین خاطرات من از جنگ سوختن کتابخانۀ ملی در ۲۶ اوت ۱۹۹۲ بود. من از کنفرانسی از لندن به سارایوو برگشتم و همراه با دانیل موینیهان، نمایندۀ آمریکا در سازمان ملل برای دیدن ویرانههای کتابخانه رفتم. زمانی که دیدیم صدها کاغذ در اطراف پراکندهاند و ابری از دود حاصل از سوختن سه میلیون کتاب و مدارک به هوا برخاسته است، سفیر موینیهان فریاد زد: «احمقها! احمقها!». من گریستم، با صدای بلند گریستم. بار دیگری که در طول جنگ اشک بر چشمانم جاری شد زمانی بود که از تلویزیون دیدم که چطور خانۀ مادر مرحومم در شهر فوچا در حال سوختن بود و زمانی که خبر رسید «هریس» پسر ۱۱ سالۀ برادر همسرم توسط خمپارههای صربها در حالیکه با بچههای دیگر در جلوی خانه بازی میکردند، کشته شده است.
نظر شما :