صفحه ویژه:۵۰ سال پس از ترور جان اف کندی
ترجمهها: شیدا قماشچی
تاریخ ایرانی: ساعت ۱۲:۳۰ ظهر جمعه ۲۲ نوامبر ۱۹۶۳ (اول آذر ۱۳۴۲)، دالاس تگزاس؛ جان اف. کندی، سی و پنجمین و جوانترین رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا وقتی با همسرش ژاکلین، سوار ماشین لیموزین روباز بود، ترور شد و درگذشت.
ساعاتی بعد «لی هاروی اسوالد» ۲۴ ساله، به جرم قتل یک افسر پلیس دالاس بازداشت شد و شب هنگام به عنوان قاتل رئیسجمهور آمریکا معرفی شد. اسوالد دو روز بعد در ایستگاه پلیس دالاس توسط «جک رابی» به قتل رسید.
در نیم قرن اخیر، تحلیلهای بسیاری درباره عوامل پشت پرده و اصلی ترور کندی منتشر شده و از سیا، موساد و کا. گ. ب تا مافیا، فیدل کاسترو و حتی لیندون جانسون (معاون کندی که جانشینش شد)، همواره در فهرست مظنونان احتمالی قتل رئیسجمهور محبوب آمریکا بودهاند. طبق نظرسنجی اخیر موسسه گالوپ، ۶۱ درصد از آمریکاییها معتقدند لی هاروی اسوالد در دالاس تنها نبوده و اشخاص دیگری علاوه بر او در توطئه ترور نقش داشتهاند. گرچه کمیسیون وارن، که توسط دولت برای تحقیق درباره ترور تشکیل شد، تنها اسوالد را در این زمینه مقصر دانست اما امروز ۱۳ درصد مردم آمریکا مافیا، ۱۳ درصد دولت فدرال آمریکا، ۷ درصد سیا، ۵ درصد فیدل کاسترو و ۵ درصد هم گروههایی که با سیاستهای کندی مخالف بودهاند را در این ترور دخیل میدانند. این درحالی است که ۴۰ درصد از مردم آمریکا اسم فرد یا گروهی را نمیبرند و از اینکه چه کسی در این ترور نقش داشته است، اطلاعی ندارند.
در پنجاهمین سالگرد ترور جان اف. کندی، «تاریخ ایرانی» در این صفحه ویژه به بررسی آخرین تحلیلها و پژوهشها درباره این ترور، عوامل، انگیزهها و پیامدهای آن و نیز ترجمه مقالات منتشر شده در روزهای اخیر میپردازد.
بازتاب ترور کندی در مجله فکاهی توفیق
بازتاب ترور کندی در صفحات اول روزنامه کیهان
میراث جان اف کندی
آتلانتیک/ نویسنده: الن برینکلی
تاریخپژوهان جی اف کی را تنها یک رئیسجمهور خوب به شمار میآورند، نه یک رئیسجمهور عالی. اما آمریکاییها از زمان فرانکلین روزولت به بعد، به طور مداوم بیشترین میزان تائید خود را به کندی نشان دادهاند. دلیل آن چیست؟ ... رئیسجمهور کندی کمتر از سه سال در کاخ سفید ریاست کرد. نخستین سال ریاستش آنگونه که خود نیز اذعان داشت، فاجعهآمیز بود. حمله به خلیج خوکها در کوبای کمونیستی اولین تلاش نافرجام برای ساقط کردن حکومت فیدل کاسترو بود. کنفرانس وین در سال ۱۹۶۱ و ملاقات کندی با رهبر اتحاد جماهیر شوروی نیکلای خروشچف، یک تجربهٔ مضحک از آب درآمد. اکثر پیشنهادهای قانونیاش نیز در کپیتال هیل (کنگرهٔ آمریکا) رد شدند.
اما او را میتوان مسوول بسیاری از موفقیتهای ایالات متحدهٔ آمریکا نیز دانست. مهمترین و مشهورترین آنها، مدیریت ماهرانهٔ بحران موشکی کوبا در سال ۱۹۶۲ است. عدهٔ زیادی آن را مخاطرهآمیزترین موقعیت پس از جنگ جهانی دوم میشمردند. بسیاری از مشاوران نظامی کندی - که در آن میان تنها نبودند- معتقد بودند که ایالات متحده میبایست به پایگاههای موشکی شوروی در کوبا حمله کند. کندی، آگاه از خطر تشدید بحران، دستور داد تا مسیر عبور کشتیهای شوروی مسدود شود. در نهایت دو کشور به توافقی صلحآمیز دست یافتند. پس از آن، کندی و خروشچف رابطهٔ میان واشنگتن و مسکو را به آرامی پیش بردند.
کندی در دوران کوتاه ریاست جمهوریاش گامهای اساسی به سمت پیشرفت برداشت. در سخنرانیاش در سال ۱۹۶۳ در دانشگاه آمریکاییان به خوبی از اتحاد جماهیر شوروی سخن راند و آتش جنگ سرد را خواباند. روز پس از آن، با گذشت نزدیک به دو سال از آخرین باری که از حقوق مدنی صحبتی به میان آمده بود، با وقار خاصی سخنرانی کرد و امیدها را برای تصویب لایحهٔ حقوق مدنی در کنگره بالا برد، قانونی که به تبعیض نژادی خاتمه میبخشید. او همچنین لایحهٔ حق رای را پیشنهاد کرد و برنامههای فدرالی تا به افراد سالمند و نیازمند بیمه درمانی تعلق گیرد. تعداد اندکی از این قوانین در زمان حیاتش به تصویب رسیدند که موجب ناامیدی کندی بودند، او هیچوقت در قبال کنگرهٔ آمریکا موفقیت چندانی نداشت. اما اکثر این قوانین پس از مرگش به تصویب رسیدند، بیشتر به خاطر مهارتهای سیاسی جانشینش و بخشی نیز به این دلیل که ادای احترامی باشد برای رئیسجمهوری که شهید شده بود.
کندی جوانترین مردی بود که به ریاست جمهوری انتخاب شده بود، پس از کسی که پیرترین رئیسجمهور منتخب تا آن زمان به شمار میآمد. او نمادی بود از نسل جوان و رشد و بلوغ این نسل، او به شایستگی نمایندهٔ این گروه بود. او نخستین رئیسجمهوری بود که در قرن بیستم متولد شده بود، اولین سرباز جنگ جهانی دوم که به کاخ سفید راه مییافت. گزارش جان هرسی از شجاعت کندی در زمان جنگ، که در سال ۱۹۴۴ در نیویورکر به چاپ رسید به کندی کمک کرد تا فعالیتهای سیاسی خود را آغاز کند.
... کندی کاخ سفید را به حضور نویسندگان، هنرمندان و روشنفکران آراست: ویلنسلنواز مشهور پابلو کازال، رابرت فراست شاعر و روشنفکر فرانسوی آندره مالرو. کندی که از هاروارد فارغالتحصیل شده بود تمام دولتش را به دست پروفسورهای دانشگاه سپرد. او سخنرانیهای عمومیاش را به نقل قولهایی از نویسندگان و شعرا مزین میکرد.
... همانند دیگر روسای جمهور، کندی نیز موفقیتها و شکستهایی در کارنامهٔ خود دارد. دولت او با حجم عظیمی از بحرانها و مشکلات مواجه بود در برلین، کوبا، لائوس و ویتنام و در جورجیا، میسیسیپی و آلاباما. بعضی از آنها را ماهرانه و برخی دیگر را شجاعانه پشت سر نهاد. بسیاری از این مشکلات را نتوانست حل کند. او مردی دروندار و عملگرا بود که تقریبا هیچوقت از خود هیجانی بروز نمیداد. بسیاری از مردم تا به امروز نیز او را رئیسجمهوری ایدهآلگرا و احساساتی میدانند که قصد داشت ملت آمریکا و دنیا را تغییر دهد، اگر زنده میماند.
با گذشت بیش از ۵۰ سال از زمان مرگش، هنوز بر میراث او افزوده میشود. او تجسم لحظاتی نادر از فعالیت سیاسی همهٔ ملت است که خود بهترین دلیل است برای توضیح جذابیت ماندگارش: او برای آمریکاییها یادآور دورانی است که به سیاست اعتماد کردند تا نیازهای اخلاقی جامعه را بازگو کند و تا آخرین نفس آن را پیش براند. شاید بیش از هر چیز دیگری کندی دورانی را به یاد ما میآورد که توانایی ملت نامحدود به نظر میرسید، زمانی که آینده بیکران بود، زمانی که آمریکاییها فکر میکردند که میتوانند تمام مشکلات را حل کنند و همهٔ امور را متهورانه به انجام برسانند.
به کندی شلیک شد: خاطراتی از ۲۲ نوامبر ۱۹۶۳
روزنامه نیویورک تایمز/ نویسنده: آدام کلایمر/ ترجمه: شیدا قماشچی
من گزارشگر ارشد بخش واشنگتن در بالتیمورسان بودم. آن روز، یک روز عادی و خستهکننده به نظر میرسید. محل کارم را ترک کردم. من و همسرم به سمت نیوهیون میراندیم تا با خانوادهٔ او ملاقات کنیم و به دیدن بازی هاروارد – ییل برویم. هنگامی که خبر را از رادیوی اتومبیل شنیدم، برگشتم و با سرعت هر چه بیشتر به سمت دفتر محل کارم راندم. چکیدهای از خاطرات را از میان نامهها و مصاحبهها انتخاب و ویرایش کردهام.
فرانک منکویز، ۸۹ ساله، واشنگتن، سخنگوی مطبوعاتی رابرت اف. کندی و مدیر اسبق روابط عمومی
در نوامبر۱۹۶۳ به عنوان رئیس ارتش صلح در پرو بسر میبردم. در ۲۲ نوامبر در آرکیپا دومین شهر بزرگ پرو بودم تا از پروژهٔ توسعهٔ جامعهٔ شهری دیدار کنم. نزدیک ظهر در خیابان قدم میزدم که متوجه شدم مردم در پیادهروها ازدحام کردهاند و بعضی نیز با صدای بلند فریاد میزنند. از کنار مردی عبور کردم و از او پرسیدم که آیا میداند چه اتفاقی افتاده است. او به اسپانیایی پاسخ داد: «به رئیسجمهور شلیک شده است، شاید مُرده باشد.» از او پرسیدم که آیا منظورش فرناندو بلاندهتری، رئیسجمهور پرو است، او در حالیکه اشک میریخت پاسخ داد: «Ojala que si!» (ای کاش او بود). با عجله به دفترم دویدم و خبر در آنجا تائید شد. با خط مستقیم دفتر اصلیمان در واشنگتن تماس گرفتیم تا از جزئیات مطلع شویم، سپس با تمامی روسای بخش در پرو تماس گرفتیم تا به آنها اطلاع بدهیم که صدها نفر از ارتش صلح داوطلبانه آماده به خدمت هستند.
والتر ماندیل، ۸۵ ساله، مینپولیس، معاون اسبق رئیسجمهور
من در آن هنگام یک دادستان ایالتی جوان بودم و به تازگی به عنوان رئیس ستاد کندی در مینهسوتا برای دور آیندهٔ انتخابات منصوب شده بودم. در حال ملاقات با کن کلمن، مدیر ستاد بودم تا برای آنچه که میبایست در آینده انجام میشد تصمیم بگیریم. منشی من با چهرهای ناراحت وارد جلسه شد و گفت: «به رئیسجمهور شلیک شده است، موضوع جدی به نظر میرسد.» گریستم. برای نسل ما کندی متفاوت از بقیه بود. کندی فوقالعاده بود. هنوز نتوانستهام این موضوع را از ذهنم پاک کنم.
چارلز بارتلت، ۹۲ ساله، واشنگتن، روزنامهنگار برندهٔ جایزهٔ پولیتزر
کندی برای من بیشتر از یک منبع خبری به شمار میآمد، او یک دوست بود. در دوران ریاست جمهوریاش با یکدیگر زیاد صحبت میکردیم، همینطور شب قبل از آنکه راهی تگزاس شود. کندی سرزنده بود؛ هیچ هراسی نداشت. هنگامی که خبر رسید در دفترم در مرکز ملی مطبوعات مشغول به کار بودم. خبر از رادیو پخش شد. من هیچ کاری نکردم. فکر کردم که با بابی تماس بگیرم ولی میدانستم که دیگران نیز همین کار را خواهند کرد. مبهوت در گوشهای نشستم. هیچ مطلبی ننوشتم.
جان دی. دینگل، ۸۷ ساله، میشیگان، تنها نمایندهٔ ایالات متحده که از سال ۱۹۶۳ تاکنون در مجلس نمایندگان باقی مانده است
من به همراه دو پسرم، که ۱۴ و ۱۶ ساله بودند، در کوههای ویرجینیا مشغول شکار گوزن بودیم. پس از یک صبح ناموفق از شکار بازگشتیم و آشپز کمپ به ما گفت: «به رئیسجمهور شلیک شده است.» تازه آن روز شکار شروع شده بود و تصمیم داشتیم یک هفته بمانیم، ولی وسایلمان را جمع کردیم و به واشنگتن بازگشتیم. من شوکه شده بودم. همهمان شوکه بودیم.
نانسی پلوسی، ۷۳ ساله، سانفرانسیسکو، رهبر حزب دموکرات در مجلس نمایندگان آمریکا
من تازه ازدواج کرده بودم و تنها دو ماه از مراسم ازدواجم گذشته بود، مشغول مرتب کردن آپارتمانم در منهتن بودم. از ظهر گذشته بود که صدای کلید را شنیدم. همسرم بود؛ از دیدنش خیلی خوشحال شدم. با دیدن عکسالعمل من گفت: «خبر را نشنیدهای؟ به رئیسجمهور شلیک شده است.» او به خانه بازگشته بود زیرا میدانست من با شنیدن خبر نابود خواهم شد. نمیدانم اگر تنها بودم چه اتفاقی میافتاد. اتفاقی حیرتآور. من او را دیده بودم و برایش دعا خوانده بودم.
نیورپابلیک/ منبع: ژان دانیل (موسس نوول ابزرواتور)/ ترجمه: مجتبا پورمحسن
ساعت ۱:۳۰ به وقت کوبا بود. ما داشتیم در اتاق نشیمن اقامتگاه تابستانی فیدل کاسترو در جزیرهٔ باشکوه وارادرو، در ۱۲۰ کیلومتری هاوانا که از آنِ کاسترو بود، ناهار میخوردیم. دستکم ۱۰ بار من از رهبر کوبا درباره جزئیات مذاکره با شوروی در مورد تاسیسات موشکی در سال گذشته سوال پرسیدم. تلفن زنگ خورد و یک منشی که لباس پارتیزانها را پوشیده بود، اطلاع داد که آقای دورتیکوس، رئیسجمهور کوبا تماسی فوری دارد. فیدل تلفن را برداشت و شنیدم که میگفت: «چی؟ تلاش برای سوءقصد؟» بعد برگشت سمت ما تا بگوید کندی در دالاس مورد سوءقصد قرار گرفته است. سپس برگشت به گوشی تلفن و با صدای بلند داد زد: «مجروح شده؟ جراحتهای جدی؟»
برگشت، نشست و بارها این جمله را تکرار کرد: «خبر بدی است.» لحظهای ساکت، منتظر تماسی دیگر با خبرهای بیشتر باقی ماند. وقتی منتظر بودیم، او اشاره کرد که در جامعه آمریکا یک مجنون بزرگ هست و البته همان قدر که این حادثه میتواند کار یک دیوانه بوده باشد، ممکن است کار یک تروریست باشد. شاید یک ویتنامی؟ یا یک عضو سازمان سری سیاهپوستان آمریکا؟ تماس دوم برقرار شد: جای امیدواری بود که میتوانند اعلام کنند رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا هنوز زنده است و امیدی به نجاتش هست. واکنش سریع کاسترو این بود: «اگر میتوانند او تا حالا دوباره برنده انتخابات شده است.»
این کلمات را با رضایت به زبان آورد. این جمله دنبالهٔ بحثی بود که غروب گذشته داشتیم و تمام جلسهٔ شب را به خود اختصاص داد. دقیق اگر بگویم، جلسه از ساعت ۱۰ شب شروع شد و تا ساعت ۴ صبح ادامه داشت. بخش خوبی از بحث حول نظراتی میگشت که از مصاحبهام با رئیسجمهور کندی برایش بر میشمردم و همینطور واکنشهایی که فیدل کاسترو به این نظرات داشت. مصاحبه را ۲۴ اکتبر انجام داده بودم. در این بحث شبانه، کاسترو خودش دادخواستی بیرحمانه علیه سیاست ایالات متحده ایراد و اضافه کرده بود که واشنگتن اخیراً فرصت بزرگی را برای عادیسازی روابطش با کوبا داشت، اما سی.آی.ای آموزش، تجهیز تسلیحاتی و سازماندهی یک حرکت ضدانقلابی علیه کوبا را انجام داد.
او به من گفت که کمترین واهمهای از به خطر افتادن جانش ندارد، چون خطر، قلمروی طبیعی اوست و اگر او قربانی ایالات متحده شود، این اتفاق در حقیقت دایرهٔ تاثیرگذاری او بر آمریکای لاتین و به همان اندازه بر جهان سوسیالیسم را گستردهتر میکند. او به گفته خودش داشت از نقطه نظر منافع صلح برای هر دو قاره آمریکای شمالی و جنوبی سخن میگفت. برای رسیدن به این هدف، رهبری باید در آمریکا بر سر کار بیاید که بتواند واقعیتهای بغرنج آمریکای لاتین را درک کند و به فکر مصالحه باشد. بعد ناگهان او با خصومت کمتری گفت: «کندی هنوز هم میتواند این مرد باشد. او هنوز این امکان را دارد که در چشم تاریخ، بزرگترین رئیسجمهور ایالات متحده باشد، رهبری که دستکم بفهمد میتواند بین کاپیتالیستها و سوسیالیستها حتی در کشورهای دو قارهٔ آمریکا همزیستی باشد. او بعد میتواند حتی رئیسجمهوری بزرگتر از لینکلن باشد. میدانم که برای خروشچف، کندی مردی است که میتوان با او حرف زد. من از همهٔ مکالماتم با خروشچف چنین چیزی برداشت کردهام. دیگر رهبران نیز به من اطمینان دادند که برای دست یافتن به این هدف، نخست باید منتظر پیروزی مجدد او در انتخابات باشیم. شخصاً او را مسوول همه چیز میدانم. اما خواهم گفت: او در چند ماه گذشته چیزهای زیادی را فهمیده و در آخرین تحلیل من اعتقاد دارم که هر کس دیگری بجز کندی، بدتر است.»
یک مرد، یک راز
روزنامه ایندیپندنت/ نویسنده: پروفسور مارک وایت/ ترجمه: مجتبا پورمحسن
علیرغم احترامی که آمریکاییهای آفریقاییتبار برای جان اف کندی قائل بودند، گذر لایحه حقوق مدنی او برای پایان دادن به تفکیک نژادی در جنوب، هوش لیندون جانسون را نیاز داشت تا کنگره را برای تصویب آن قانع کند. به علاوه کندی دستور اشغال خلیج خوکها را داد، تلاشی بیثمر در استفاده از مهاجران کوبایی برای شعلهور کردن یک شورش علیه فیدل کاسترو. و او درگیری در ویتنام را تشدید کرده و تعداد نیروهای نظامی آمریکا در آنجا را از ۶۰۰ نفر به ۱۶ هزار نفر افزایش داده بود.
پس چرا آمریکاییها هنوز کندی را تحسین میکنند؟ پاسخ بخشی از این سوال، تراژدی مرگ او – یک رئیسجمهور جوان با خشونتی وحشتناک کشته میشود- و همینطور نیاز جمعی برای به نیکی یاد کردن از اوست. اما تداوم این احترام به کندی اساساً بیشتر به خاطر قدرت تصویری است که در طول زندگیاش شکل گرفت. هیچ رئیسجمهوری در دو سوی اقیانوس اطلس (آمریکا و اروپا) به محبوبیت کندی نزدیک نشده است. باراک اوباما برای مدت کوتاهی در سال ۲۰۰۸ با پیام مشابهی به مردم امید داد، اما خیلی زود رنگ باخت. در بریتانیا محبوبیت تونی بلر زیاد بود، اما خیلی ریشهدار نبود. در روسیه تقلید خامدستانهای از یک رهبر قهرمان به نظر میرسید. اما در مورد کندی ثابت شده که تصویر شکل گرفته خالص و در بلندمدت موفق بوده است.
این اصالت چندوجهی تصویر کندی است که باعث قدرتش شده است. او در دو دههٔ قبل از ریاستجمهوریاش، به کمک پدرش، جوزف پی. کندی، ایدههایی را دربارهٔ خودش در ذهن مردم جا انداخته است. کارزار ریاستجمهوری و روز افتتاح ستاد انتخاباتی کندی، دو ایدهٔ دیگر را نیز اضافه کرد. مشکل کمپین او که بر این واقعیت استوار بود که تا به حال هیچ فرد کاتولیک به عنوان رئیسجمهور انتخاب نشده بود، اگرچه برای کندی مشکلی سیاسی بود، اما باعث شد به او به چشم یک مرد متعهد نگریسته شود. شکوه روز افتتاح ستاد انتخاباتی کندی و حضور ژاکلین همچون یک شاهزاده، سبب شد که ایدهٔ کندی، سلطنتی – و کندیها، خانواده سلطنتی آمریکا به نظر برسند.
توجه رسانهها به همسر و فرزندانش و همچنین برادرش، رابرت کندی به عنوان دادستان کل، ایدهٔ جیافکی به عنوان یک نماد خانوادگی را تقویت کرد. مریلین مونرو برای او آهنگ «تولدت مبارک» را در مدیسن اسکور ارک نیویورک خواند. رویدادهای مشهور کاخ سفید را ژاکلین کندی سازماندهی میکرد؛ از جمله کنسرتی که نوازنده ویولنسل، پابلو کازالز اجرا کرد، کندی را به عنوان مردی فرهیخته و فرهنگدوست مطرح کرد.
یک نکته حیاتی دیگر هم بود: نقشی که ژاکلین کندی ایفا کرد. با وجود وحشت قتل همسرش که به احتمال قوی لی هاروی اسوالد مرتکباش شده بود، و علیرغم تئوریهای توطئه فراوان، او توانست انرژیاش را معطوف این کند که آمریکاییها چطور همسرش را به خاطر میسپارند. او با نگرانی از قضاوت پژوهشگران درباره ریاستجمهوری جان اف کندی، به دنبال آن بود که از راز مرگ همسرش برای مقابله با تاریخ استفاده کند. بنابراین او تصمیم گرفت خاکسپاری کندی در کنار لینکلن انجام شود و از این طریق بزرگی و شهادت همسرش را همسنگ رئیسجمهوری نشان دهد که هم بزرگ بود و هم شهید. از دههٔ ۱۹۷۰، مجموعهای از افشاگریها درباره زندگی شخصی کندی، نام نیک او را در معرض خطر لکهدار شدن قرار داده است. این افشاگریها نشان داده که او مردی زنباره بود که مواد مخدر مصرف میکرد و به معامله با مافیا متهم شده بود. اینها موضوعات کماهمیتی نیستند. اینها بالقوه میتوانستند مقام ریاستجمهوری او را ساقط کنند. اما نتایج نظرسنجیها نشان میدهد که این افشاگریهای شخصی نتوانسته از احترامی که مردم آمریکا برای کندی قائل هستند، اندکی بکاهد.
پروندهٔ جان اف کندی هیچگاه بسته نخواهد شد
روزنامه ایندیپندنت/ نویسنده: روپرت کورنول/ ترجمه: مهرناز زاوه
اکثر آمریکاییها بر این باورند که قاتل جان اف کندی به تنهایی عمل نکرده است. اما پنجاه سال از آن زمان گذشته، شاهدان عینی دارند میمیرند، حافظهها ضعیف شدهاند و حقیقت مثل همیشه در هالهای از ابهام است. نیمی از قرن گذشته، تنها تعریفی از این ضربهٔ روحی دستهجمعی دوران انفجار جمعیت باقی میماند: کجا بودی زمانی که شنیدی رئیسجمهور جوان آمریکا، کسی که امیدهای فراوانی به او بود، در دالاس ترور شده؟ اما امروز سوال دیگری، حتی با سماجت بیشتری بر جای مانده: آیا حقیقتاً لی هاروی اسوالد این کار را به تنهایی انجام داده است؟
از آن سالها به بعد، سوای این واقعیت غیرقابل انکار که کندی و اسوالد هر دو کشته شدهاند، هیچ جنبهٔ دیگری از این پرونده بدون سوال باقی نمانده است. گلولههای شلیکشده چند تا بودند، از کجا و توسط چه کسی شلیک شدند، کالبدشکافی، فیلم و نوارهای صوتی ترور، اینکه آیا روی شواهد سرپوش گذاشته شده یا جعلی هستند و آیا شاهدان به شکل حساب شده، نادیده گرفته شدهاند؟ در واقع پنجاه سال تغییر و تحول در علت این توطئه سبب میشود هرکدام از اینها قابلیت داشتن تاریخچهای جداگانه باشند.
با این حساب، چه کسی متهم به این قتل است؟ نقش مظنونین متغیر و وسیع است. از اتحاد شوروی و فیدل کاسترو تا کوباییهای ضد کاستروی تبعید شده، از ادارات دولتی مثل سیا و افبیآی تا مافیا و جنایتکاران سازمانیافته، از ارتش و مجموعهٔ صنعتی آمریکا تا افرادی که شاید از کندی متنفر بودند. از سرپرست افبیآی، جی ادگار هوور تا معاون رئیسجمهور، لیندون جانسون.
اولین پیشتازان اتحاد شوروی و کوبای فیدل کاسترو بودند. نه تنها به این خاطر که اسوالد آنجا پناهنده شده بود، بلکه با این فرض که کرملین تشنهٔ گرفتن انتقام تحقیرشدنش در بحران موشکی کوبا بود. همینطور کاسترو، او داشت تلاشهای سیا برای کشتنش را تلافی میکرد. اما هیچکدام از این فرضها منطقی نبودند. افشای این جنایت، انتقام و کینهٔ وحشتناکی را از سوی واشنگتن در پی میآورد.
سپس نگاهها معطوف سازمان اطلاعاتی آمریکا شد. گفته میشد، سیا از غفلت کندی در عملیات سال ۱۹۶۱ خلیج خوکها بسیار خشمگین بود و نگران از اینکه عملیات گروههای شبه نظامیاش خراب شود. آیا هوور، رئیس مشهور افبیآی، از رئیسجمهور جوان و دخالت برادرش، رابرت که بعداً دادستان کل آمریکا شد، نفرت نداشت؟ اخیراً تاکید دوباره متوجه کوبا شد، به تبعیدیهای مخالف کاسترو که اعتقاد داشتند جان اف کندی به آنها در خلیج خوکها خیانت کرده است. گفته میشد که آنها با همدستی مافیا که به خاطر سختگیری بابی کندی نسبت به جرایم سازمان یافته به خشم آمده بودند و مشتاق دستیابی مجدد به تجارت پرمنفعت قمارخانهها در کوبای پیش از انقلاب بودند، کندی را ترور کردند.
بعضیها پشت تئوری الیور استون در فیلم جی. اف. کی میایستند، اینکه صاحبان منافع صنایع دفاعی قدرتمند داخلی با این هشدار که کندی، آمریکا را از جنگ ویتنام بیرون خواهد کشید و در نتیجه تجارت پرمنفعت آنها را در آینده کساد خواهد کرد، پشت طرح ترور کندی بودند. در این روند، جانسون از آنها حمایت میکرد. در این منطق خام، چه کسی سود میبرد؟ لیندون بی. جانسون آنجا بود. روابط او با کندی هرگز خوب نبود، گفته میشد که او در صورت پیروزی مجدد جی. اف. کی در انتخابات سال ۱۹۶۴، از دولت کنار گذاشته میشد؛ اما اگر کندی زودتر حذف میشد، میراث کاخ سفید به چه کسی میرسید؟
شاید متقاعدکنندهترین احتمال، ارتباطات سیا با سام جیانکانا، کارلوس مارسلو و سانتو ترافیکنتی - روسای مافیا که قبلاً به کوبا فرار کرده بودند - باشد که دشمنی مشترکی نسبت به کاسترو داشتند. فرانک راگانو، وکیل ترافیکنتی که حالا دیگر زنده نیست، در خاطراتش حتی مدعی شد که رئیس مافیا به او گفته بود که مافیا کندی را ترور کرد، اما اشتباه کرد: «ما باید به جای جک، بابی کندی را میکشتیم.»
تعجبی ندارد که ۷۰ درصد آمریکاییها اعتقاد دارند که اسوالد به تنهایی عمل نکرد. به همین نسبت سخت است که بتوان باور کرد در نظامی باز مثل آمریکا شواهد یک نقشه تا حالا آشکار نشده باشد؛ در صورت صحت بعضی از فرضهای ادعا شده از سوی طرفداران تئوری توطئه، میبایست دهها و شاید صدها نفر در جریان اطلاعات مخفی بوده باشند و عین حال در این پنجاه سال هیچ کس زبان نگشوده است؟
امسال در پنجاهمین سالمرگ جی. اف. کی نیز هیچ کس کاملاً مطمئن نیست که چرا لی هاروی اسوالد تصمیم گرفت رئیسجمهور آمریکا را به قتل برساند. اگرچه احتمال قوی این است که اسوالد به تنهایی دست به این کار زد، اما هیچ کس برای همیشه اطمینان پیدا نخواهد کرد.
چرا آمریکاییها پس از ۵۰ سال کندی را فراموش نکردند؟
مجله فوربس/ نویسنده: آلیس جورج
۲۲ نوامبر ۱۹۶۳ همانند دیگر روزها آغاز شد، ولی آنچه که پیش آمد در روح آمریکاییها حک شد، تصاویری سیاه و سفید آغشته به احساسات که در ذهن میلیونها آمریکایی باقی مانده است. برای کسانی که سنشان اجازه میدهد، آن روز در خاطرهشان جایگاهی دارد - روزی که کندی مرد- و روزی که گلولهای، آمریکای قرن بیستم را از هم درید. خبر ناگهان، بدون هیچ پیشزمینهای سر رسید. شلیک گلولهها در دالاس، خوشنودی و خودبرتربینی ملی آمریکاییها را متلاشی کرده بود. مردی که در جعبههای کارتن پناه گرفته بود، با تفنگی که توسط پست سفارش داده بود به رهبر برگزیدهٔ آمریکا، سردمدار دموکراسی جهان، حمله کرد. آمریکاییها به سمت تلویزیونهایشان دویدند تا آخرین اخبار را دریافت کنند و برای رئیسجمهورشان عزاداری کنند. بسیاری از آنها به مقایسه با قتل آبراهام لینکلن پرداختند. اما تعداد کمی از آنها رئیسجمهور جیمز گارفیلد و ویلیام مککینلی را به خاطر آوردند که هر دوشان جان خود را با شلیک گلوله از دست داده بودند؛ بسیاری از آمریکاییها در سال ۱۹۶۳ انتظار داشتند که مرگ کندی نیز همچون دیگران از خاطرهٔ آمریکا پاک شود. با این وجود، پنجاه سال از آن روز پاییزی آفتابی دالاس میگذرد و هنوز آمریکاییهای زیادی یاد جوانترین رئیسجمهور کشورشان را گرامی میدارند. گارفیلد یا مککینلی هرگز نتوانستند در خاطرهٔ آمریکاییها نقش ببندند.
به دلایل مختلفی، جی اف کی با گذشت پنجاه سال از مرگش همچنان شخصیتی زنده است. شاید مهمترین چیزی که به «زندگی پس از مرگ» او در فرهنگ آمریکایی کمک کرد رسانهٔ تازه تولد یافتهٔ تلویزیون بود. کندی نخستین رئیسجمهوری بود که کنفرانسهای خبری زنده در تلویزیون اجرا کرد و پس از آن، آمریکاییها با فردی که در کاخ سفید اقامت گزیده بود احساس نزدیکی میکردند. هنگام مرگش نیز تلویزیون حضور داشت. حضوری که هیچ رسانهٔ دیگری نمیتوانست با آن رقابت کند. سه کانال تلویزیونی با پوشش خبری بدون وقفهشان آخر هفتهای سرشار از تصاویر ماندگار پدید آوردند که در اذهان باقی ماند: تقلای گزارشگران در لحظات اولیه برای به دست آوردن اطلاعات، آشفتگی و شلوغی اطراف لی هاروی اسوالد که پس از انجام قتل به ادارات مختلف پلیس در دالاس منتقل میشد، طبلهای آرام، اسب بدون سوار، بیوهای شجاع، کودکی که برای تابوت پدرش دست تکان میداد و باقی تصاویر. تلویزیون به مردم پیوست تا در عزاداری آنها شرکت کند و روزهای غرق در هراس و حیرتی که قتل در پی داشت را از سر بگذرانند و دو روز پس از قتل رئیسجمهور میلیونها آمریکایی سراسیمه و حیرتزده کشته شدن قاتل کندی را به صورت زنده در تلویزیون دیدند. تنها یک هفتهٔ قبل از آن، همهٔ این اتفاقات غیرقابل تصور بودند.
وحشت سیاهپوستان از ترور کندی
روزنامه گاردین/ نویسنده: کندیس الن
قتل جان اف کندی در نوامبر ۱۹۶۳ سیاهپوستان آمریکایی را به وحشت انداخت، بسیاری میترسیدند که قتل او عقبگردی فاجعهآمیز برای جنبشهای برابری مدنی محسوب شود، ولی آیا میتوان گفت که این اتفاق آغاز تغییرات بود؟... دوران ترسناکی بود. سیزده ماه پیش از آن در زمان بحران موشکی کوبا، ما به پدرها و مادرهایمان پناه میبردیم و به صفحهٔ سیاه و سفید تلویزیونهایمان خیره میشدیم که آدمکهای آن از تهدیدات نابودکنندهٔ هستهای میان خروشچف و کندی سخن میراندند و در تحلیل مسائل نمیتوانستند ترس خود را پنهان کنند. اگرچه که من در حومهٔ کنتیکت از این بحرانها به طور نسبی دور بودم ولی به عنوان یک کودک سیاهپوست اضطرابهایی مزمن و همیشگی در من وجود داشتند؛ اضطراب کتک زدنها، بمبگذاریها و حملهٔ سگها، قتل فعال جنبش مدنی مدگار اورز، کشته شدن چهار دختر کوچک و بسیاری دیگر، فریاد «کاکا سیاه» و صلیبهای سوخته، تمام این نفرتهای وحشیانه و ترسناکی که متوجه سیاهپوستان بود (واژهای که ما و آنها استفاده میکردیم و در حقیقت از واژهٔ رنگینپوست استخراج شده بود) فقط به این خاطر که ما نیز میخواستیم همهٔ آنچه که سفیدپوستان میتوانستند انجام دهند را انجام دهیم...
اگر آن مردم دیوانه و سرشار از نفرت میتوانستند رئیسجمهور آمریکا را به قتل برسانند پس هیچ کس دیگری در امان نبود. بزرگترها برایمان پاسخی نداشتند.
... برای بسیاری از دوستان سفیدپوست من، آنچه که در پی آمد وحشتی بود بیدرنگ و غمی عمیق برای مرگ امید و از دست دادن آیندهای روشن- یا هر چیز دیگری- چیزهایی محکم و استوار ولی غیرشفاف. در خانهٔ ما، همانند خانهٔ بسیاری دیگر از آفریقایی –آمریکاییها، ترس واضحتر و مشخصتر بود: آیا رئیسجمهور به خاطر دفاع از جنبش حقوق مدنی توسط نژادپرستانی خشمگین به قتل رسیده است؟ و اگر اینطور است بر سر جنبش ما چه خواهد آمد؟
روزنامه هافینگتن پست/ نویسنده: برنیس ای. کینگ (دختر مارتین لوتر کینگ)
در ۲۲ نوامبر سال ۱۹۶۳ من کودکی هشت ماهه بودم و کوچکتر از آنکه بتوانم عظمت تراژدیای که رخ داد را درک کنم، روزی که ملت از اشک و اندوه لبریز شد. اما دربارهٔ تاثیر ترور کندی در روند تغییر تاریخ آمریکا بسیار مطالعه کردهام. در واقع اکثر نویسندگان بر این عقیده هستند که آمریکا هرگز آن خوشبینی و خوشدلی که زادهٔ دولت کندی بود را بازنیافت.
اگرچه کودک بودم اما میدانستم که این تراژدی بر خانوادهٔ ما نیز تاثیر گذاشته است. مادرم در بخشی تکاندهنده از کتابش «زندگی من با مارتین لوتر کینگ» اینگونه مینویسد: در ۲۲ نوامبر ۱۹۶۳ مارتین طبقهٔ بالا بود و به کارهایش مشغول بود. تلویزیون نیز در پسزمینه روشن بود... مارتین من را صدا زد: «کُری، میگویند رئیسجمهور تیر خورده - شاید مرده باشد.» من از پلهها به سمت مارتین دویدم، نشسته بودیم و دعا میکردیم که جان کندی نمیرد. ما به یک تراژدی ملی فکر میکردیم و مهمتر از آن تاثیری که مرگ او میتوانست بر جنبش سیاهپوستان داشته باشد. ما احساس میکردیم که کندی از دوستداران جنبش است و در کنار او جنبش میتواند به پیش رود. تلویزیون را تماشا و برایش دعا میکردیم.
چندی بعد اعلام کردند که رئیسجمهور مرده است. مارتین در تمام این مدت بسیار ساکت بود. بالاخره گفت: «این همان چیزی است که برای من هم اتفاق خواهد افتاد. همیشه به تو گفتهام این جامعه بیمار است.» نمیتوانستم حرفی بزنم. هیچ واژهای پیدا نمیکردم تا همسرم را آرام کنم. نمیتوانستم بگویم: «برای تو چنین اتفاقی نخواهد افتاد.» احساس میکردم که حق با اوست. سکوت رنجآور و دردناکی بود. به او نزدیک شدم و دستانش را در دست گرفتم. هرگز به اندازهٔ شنیدن خبر کشته شدن رئیسجمهور متأثر نشده بودم. حتی هنگامی که خبر رسید مارتین در هارلم چاقو خورده است.
جان کندی به ما بسیار محبت کرده بود، احساس میکردیم که میتوانیم به دوستی او تکیه کنیم، در عین حال او رئیسجمهور ما بود. همهٔ خانوادهٔ ما چنین احساسی داشتند؛ بعدازظهر آن روز بچهها از مدرسه به خانه بازگشتند، یوکی از پلهها بالا دوید و فریاد زد: «مادر! مادر!» پدرش که از کنار او میگذشت گفت: «چی شده یوکی؟» او برای پاسخ دادن از حرکت نایستاد و به سمت من دوید: «مادر، رئیسجمهور کندی را کشتند، او به هیچ کسی بدی نکرده بود.» سپس ادامه داد «آه مادر! حالا دیگر هیچوقت آزادیمان را به دست نخواهیم آورد.» او را در آغوش کشیدم و به اتاق مهمان بردم، مارتی و دکستر دو ساله نیز به دنبال ما آمدند. همه نشستند و من گفتم: «یولاندا، میدانم که چه حسی داری. همهٔ ما این حس را داریم. این یک تراژدی وحشتناک است، ولی ما آزادیمان را به دست خواهیم آورد. خدا وجود دارد و او از ما حفاظت خواهد کرد. پس نگران نباش، ما آزادیمان را به دست میآوریم.»... ماهها بعد که من و مارتین موقعیت را بررسی میکردیم به این نتیجه رسیدیم که رئیسجمهور کندی برای تصویب قانون حقوق مدنی مخالفان زیادی در کنگره داشت. اما مرگ او چنان تاثیری در ملت گذاشت که تصمیم گرفتند این قانون را برای ادای احترام به او، تصویب کنند.
... به گذشته مینگرم و به یاد میآورم که پس از قتل پدرم در ۴ آوریل ۱۹۶۸ سناتور رابرت اف. کندی و همسرش برای تسلیتگویی به خانهٔ ما در آتلانتا آمدند. تنها دو ماه پس از آن بود که مادرم برای عرض تسلیت به دیدار خانم کندی رفت. پس از قتل سناتور کندی رابطهٔ عمیقتری میان خانوادهٔ ما و کندی شکل گرفت.
من مرگ کندی را دیدم
یک شاهد عینی پس از پنجاه سال داستان ترور جان اف کندی را بازگو میکند. در چند فریم از فیلم هشت میلیمتری مشهوری که آبراهام زپرودر از ترور کندی ثبت کرده است، تصویر نامشخصی از یک پدر، مادر و کودکی به چشم میخورد که از پشت اتومبیل رئیسجمهور شاهد تیر خوردن او بودند. این کودک جف فرانزن نام دارد. او ۵۶ سال دارد، مدیر موسسه املاک است و در ویرجینیای شمالی زندگی میکند که روایت خود را از روز ترور کندی برای نخستین بار در مجلهٔ Slate بازگو کرده است: «... پدر دالاس را خوب میشناخت، ما را به دفتری برد که قبلا در آنجا کار کرده بود. به افبیآی تلفن زد و آنها نزد ما آمدند تا چند سؤال بپرسند. پدرم همیشه داستانی را تعریف میکرد که یک مأمور افبیآی از من پرسید: کسی را با تفنگ دیدی؟ و من پاسخ دادم: "بله، آدمهای زیادی را با تفنگ دیدم!" منظور من پلیسهایی بودند که در اطرافمان به این سو و آنسو میدویدند. ما اسوالد [ضارب کندی] را ندیدیم. وقتی به خانه برگشتیم خیلی ناراحت بودیم. همهمان ساکت بودیم، انگار در خانهٔ ما کسی مرده بود.»
ارتباط گروه واکر با ترور کندی
Slate / نویسنده: ربهکا آنیون
روز ۲۲ نوامبر ۱۹۶۳، پیش از ورود جان اف کندی به دالاس، ۵ هزار نسخه آگهی با مضمون «تحت تعقیب به جرم خیانت» در شهر توزیع شده بود که کندی را به دروغگویی دربارهٔ مسایل خانوادگی، سهلانگاری در برابر کمونیسم و منصوب کردن ضد کاتولیکها به سمتهای دولتی متهم میکرد... ژنرال ادوین ا. واکر، اهل تگزاس که در جنگ جهانی دوم و جنگ کره خدمت کرده بود از سمت نظامی خود در سال ۱۹۶۱ مجبور به استعفا شد، زیرا تحقیقاتی که به دستور کندی انجام گرفته بود، نشان میدادند که او از قانون Hatch که طبق آن کارمندان فدرال در حین انجام وظیفه از فعالیتهای سیاسی منع میشوند، سرپیچی کرده است. پس از آن، واکر به دالاس رفت و رهبری فعالیتهای سیاسی راستگرایان در شهر را به عهده گرفت... گروه واکر که تهیه و پخش این آگهیها را برعهده داشتند پس از ترور کندی مورد سوءظن قرار گرفتند ولی از هرگونه اتهامی تبرئه شدند. اما تصادف عجیبی اتفاق افتاد. در ۱۰ آوریل ۱۹۶۳، واکر در اتاق کارش نشسته بود که گلولهای از بیرون به سمتش شلیک شد و با فاصلهٔ کمی از کنار سرش گذشت. بنابر شهادت مارینا اسوالد، لی هاروی اسوالد ماهها پیش از آنکه نقشهٔ قتل رئیسجمهور را اجرا کند، این نقشه را طراحی و اجرا کرده بود.
بازتاب ترور کندی در صفحات اول روزنامه اطلاعات
دکتر جهانشاه صالح، رئیس دانشگاه تهران: حیف از این مرد شرافتمند و مبارز که کشته شد.
وابسته مطبوعاتی سفارت آمریکا: از دولت و مردم ایران به واسطه این همدردی تشکر میکنم. (متن کامل)
کتاب مأمور سابق سیا: قاتل کندی دولت کوبا را در جریان کارهایش میگذاشت.
اسوالد به چند دیپلمات کوبایی گفته بود که قصد دارد کندی را بکُشد. (متن کامل)
کتاب «جاسوس بینظیر» معتقد است قاتل کندی توسط هواداران استالین هدایت میشد.
کندی به احتمال زیاد قربانی عناصر خودسر در درون کاگب شده بود. (متن کامل)
نظر شما :